جایگاه فاطمه زهرا علیهاالسلام در آیه مباهله از نظرگاه اهل سنّت

جایگاه فاطمه زهرا علیهاالسلام در آیه مباهله از نظرگاه اهل سنّت

فاطمه علیهاالسلام در قرآن

چکیده
آیه مباهله بر صداقت و عصمت گفتارى و رفتارى اصحاب کساء علیهم‌السلام دلالت دارد. به اعتراف دانشمندان فریقین، روایات متواترى وجود دارند که پیامبر گرامى صلى‌الله‌علیه‌و‌آله به جاى «انفسنا»، حضرت على علیه‌السلام را و به جاى «نسائنا»، حضرت فاطمه علیهاالسلام را و به جاى «ابنائنا» حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهماالسلام را براى مباهله با نصاراى نجران به عنوان گواه نبوّت از میان همه امّت به همراه بردند.
برخى از دانشمندان اهل سنّت این امر را متفّقٌ علیه و برخى دیگر اجماعى مى‌دانند. روایات مباهله با بیش از 51 طریق متفاوت از 37 تن از بزرگان دین روایت شده‌اند. برخى دانشمندان اهل سنّت شبهاتى را نیز مطرح کرده‌اند، اما این شبهات هیچ پایگاه علمى ندارند.
کلیدواژه‌ها: فاطمه علیهاالسلام ، آیه مباهله، اهل سنّت، مفسّران، شبهات.

مقدّمه
در منابع تفسیرى و روایى فریقین، بسیارى از آیات قرآنى در شأن و منزلت رفیع امّ ابیها،(2) سرور همه زنان عالم،(3) پاره تن پیامبر گرامى صلى‌الله‌علیه‌و‌آله (4) و کوثر قرآن،(5) حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به چشم مى‌خورند. تنها در منابع تفسیرى و روایى اهل سنّت، بیش از 135 آیه در 49 سوره درباره حضرت ایشان آمده و دو سوره کامل در شأن آن بانوى دو جهان نازل گشته‌اند؛ سوره‌هاى دهر و کوثر. این تعداد غیر از آیاتى هستند که در منابع شیعه در شأن حضرت زهرا علیهاالسلام ذکر شده‌اند. این آیات را مى‌توان در چهار دسته تقسیم نمود: 1. سبب نزول؛ 2. شأن نزول؛ 3. جرى و اطباق؛ 4. بطن.
برخى آیات طبق قاعده «جرى و اطباق» در شأن حضرت فاطمه علیهاالسلام آمده و همچنین برخى آیات بطنا در شأن آن حضرت هستند؛ همچون آیه «مرج البحرین».(6) صدها آیه قرآنى و نیز روایات تفسیرى در ذیل آیات در منابع فریقین بر عصمت و طهارت، صداقت، ایثار و اخلاص و دیگر کمالات معنوى حضرت زهرا علیهاالسلام دلالت دارند، اما متأسفانه شخصیت ایشان ناشناخته مانده است؛ شخصیتى که حجتى بر حجت‌هاى خداوند است، محبت و دوستى او طبق دستور خداوند بر همه واجب بوده، رضاى او رضاى خدا و غضب او غضب خداست؛ همو که مرکز رسالت و امامت و ولایت است. اما چه شد که پس از رحلت جانسوز پدرش، تنها چند ماه زنده ماند و در عالم شباب، همراه با کوهى از مصیبت‌ها و آلام به درجه شهادت نایل گردید؟
به راستى، قلم طاقت نوشتن آن همه مظالم وارد شده بر این وجود نازنین را ندارد و بررسى ابعاد گوناگون شخصیتى ایشان فراتر از حد کتاب‌هاست. در این مقاله، به اختصار، از بین ده‌ها آیه نازل شده در شأن آن حضرت، تنها آیه مباهله را از دیدگاه اهل‌سنّت مورد بررسى قرار مى‌دهیم:

آیه مباهله
«فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَهَ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ» (آل عمران: 61)؛ پس هر کس درباره عیسى، پس از آنکه به آگاهى رسیده‌اى، با تو مجادله کرد، بگو: بیایید تا ما فرزندانمان و شما فرزندانتان را، و زنانمان را و زنانتان را و نفس‌هایمان و نفس‌هایتان را حاضر آوریم، آن‌گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.

مفهوم «مباهله»
«مباهله» نفرین کردن دو فرد یا دو گروه بر علیه یکدیگر در یک امر مذهبى است که با تضرّع از خدا مى‌خواهند دروغگو را رسوا سازد. گروهى از نصاراى نجران به حضور پیامبر گرامى صلى‌الله‌علیه‌و‌آله آمدند و درباره حضرت عیسى علیه‌السلام گفت‌وگو کردند و قرار شد فرداى آن روز مباهله صورت گیرد. به نقل همه اهل سنّت، روز بعد پیامبر به جاى «انفسنا»حضرت على علیه‌السلام را و به جاى «نسائنا» حضرت فاطمه علیهاالسلام را و به جاى «ابنائنا»حسنین علیهماالسلام را براى مباهله به عنوان گواه نبوّت از بین همه امّت به همراه بردند. این عمل پیامبر گواه بزرگى بر صداقت و عصمت فاطمه زهرا علیهاالسلام است.

«مباهله» در لغت
جوهرى (م 393 ه) درباره واژه «مباهله» مى‌نویسد: «مباهله» یعنى: به همدیگر لعن و نفرین کردن. «ابتهال» به معناى تضرّع و زارى‌کردن است و در قول خداوند گفته مى‌شود: «ثُمَّ نبتهل» یعنى: خالصانه دعا کنیم.(7)
ابن فارس (م 395 ه) مى‌گوید: «بهل» به سه معنا آمده است:
اول. به معناى تخلیه و آزادکردن؛
دوم. نوعى دعاست؛
سوم. کمبود آب را گویند.
معناى دوم، تضرّع و ملتمسانه و عاجزانه دعا کردن است. واژه «مباهله» نیز به همین معنا مى‌باشد؛ زیرا دو نفر که مباهله مى‌کنند، هر کدام به طرف مقابل نفرین مى‌کند و درخواست عذاب و بلا مى‌نماید. در قرآن «ثُمَّ نبتهل …» به همین معنا آمده است.(8)

«مباهله» در اصطلاح
«به معنى نفرین کردن دو نفر به یک دیگر است، به این ترتیب که افرادى که با هم گفت‌وگو درباره یک مسئله مهم مذهبى دارند، یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند.»(9)

شأن نزول آیه مباهله
1. علباء بن احمد الیشکرى روایت کرده است: هنگامى که آیه مباهله «قُل تَعالوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءَکم و نِساءَنا و نِساءَکم» نازل شد، رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله ، حضرت على، فاطمه، حسن و حسین علیهم‌السلام را به حضور طلبید و از سوى دیگر، یهودیان را به مباهله دعوت کرد. جوانى از یهود که از پیشنهاد رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله اطلاع یافت، خطاب به یهودیان گفت: واى بر شما! مگر گذشته را فراموش کرده‌اید که برادران شما به صورت میمون و خوک مسخ شدند؟ از مباهله خوددارى کنید که سرانجام شما منتهى به سرانجام آنان خواهد شد.(10)
2. جابر بن عبداللّه روایت کرده که آیه مباهله «قل تعالوا …» درباره حضرت على، فاطمه، حسن و حسین علیهم‌السلام نازل شده است. جابر بن عبداللّه مى‌گوید: مراد از «انفسنا و انفسکم» رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و حضرت على علیه‌السلام هستند و مراد از «ابناءنا» امام حسن و حسین علیهماالسلام و مراد از «نساءنا» حضرت فاطمه علیهاالسلام .(11)
3. سعد بن ابى وقاص روایت مى‌کند: هنگامى که آیه «قل تَعالوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءکم»نازل شد، رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله حضرت على، فاطمه، حسن و حسین علیهم‌السلام را به حضور طلبید، سپس فرمود: «اللّهمَّ هؤلاءِ اَهلى»؛(12) پروردگارا اینان اهل بیت من هستند.
این سه روایت به شأن نزول آیه «مباهله» در حق اصحاب کساء تصریح دارند.
امام فخر رازى در تفسیر معروفش روایتى آورده است که پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله از منزل خارج شد و بر شانه مبارکش جامعه‌اى از موى سیاه بود، حسین را بر دوش (یا در آغوش) خود داشت و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سر ایشان و على پشت سر فاطمه به طرف محل مباهله به راه افتادند. پیامبر به عزیزانش فرمود: هر گاه من دعا کردم، شما آمین بگویید.
هنگامى که اسقف نجران این منظره باشکوه را دید، گفت: «انّى لَاَرى وجوها لو سألوا اللّهَ اَن یُزیلَ جبلاً مِن مکانِه لاَزاله بِها فلا تُباهلوا فتُهلِکوا و لایَبقى على وجهِ الارضِ نصرانىٌّ الى یومِ القیامهِ»؛ من چهره‌هایى را مى‌بینم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جا برکند، خدا این کار را خواهد کرد. اى نصارا! با این مرد مباهله نکنید، وگرنه هلاک مى‌شوید و تا قیامت یک نفر نصرانى در روى زمین باقى نخواهد ماند.
آن حضرت فرمود: «سوگند به خدایى که جانم در قبضه قدرت اوست، اگر اینان مباهله مى‌کردند، هلاکت بر آن‌ها مقدّر شده بود و برخى به صورت میمون و برخى به صورت خوک مسخ مى‌شدند و آتشى در بیابان آن‌ها برافروخته مى‌شد که نجران با تمامى اهلش، حتى پرندگان بر بالاى درختان، نیز ریشه کن مى‌شدند و هیچ چیز مانع نزول بلا بر نصارا نمى‌شد و همگى نابود مى‌گردیدند.(13)

آیه مباهله از دیدگاه دانشمندان اهل سنّت
اصل این قضیه که پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله از بین همه امّت تنها حضرت على علیه‌السلام را در جاى «انفسنا» و حضرت فاطمه علیهاالسلام را در جاى «نساءنا» و حضرات حسنین علیهماالسلام رادر جاى «اَبناءَنا» براى مباهله انتخاب کرد، متفقٌ علیه بین اهل تفسیر و حدیث است؛ چنان‌که برخى از مفسّران اهل سنّت همچون امام فخر رازى (م 604 ق)(14) و نظام الدین نیشابورى (م 728 ق) به این موضوع تصریح نموده‌اند. نیشابورى سپس اضافه مى‌کند که «مراد از «انفسنا» على است و اهل تفسیر و حدیث بر این دیدگاه اجماع نموده‌اند.»(15)
امام ابوبکر جصّاص (م 370 ق) مى‌گوید: «راویان تاریخ و ناقلان آثار و اخبار هیچ‌گونه اختلافى ندارند در اینکه پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله در روز مباهله در حالى که دست حسن و حسین را به دست داشت و على و فاطمه همراهش بودند، براى مباهله با نصارا حاضر شد و مسیحیان نجران را به مباهله دعوت کرد.»(16)
حاکم نیشابورى (م 405 ق) ادعاى تواتر کرده و گفته است: «قد تواترت الاخبارُ فى التفاسیرِ عن عبداللّه بن عبّاس و غیرِه اَنّ رسولَ اللّه صلى‌الله‌علیه‌و‌آله اَخَذ یومَ المباهلهِ بیدِ علىٍّ و الحسنِ والحسینِ و جعلوا فاطمهَ ورائَهم ثُمّ قال بهولاءِ: اَبنائَنا و اَنفُسنا و نِسائَنا.»(17)
زمخشرى (م 538 ق) مى‌گوید: «لا دلیلَ اقوى مِن هذا على فضلِ اصحابِ الکساءِ و هم علىٌّ و فاطمهُ والحسنانِ»؛(18) هیچ دلیل و مدرکى قوى‌تر و مهم‌تر از آیه مباهله بر فضل و برترى اصحاب کساء موجود نیست و اصحاب کساء على، فاطمه، حسن و حسین مى‌باشند.
برخى دیگر از دانشمندان اهل سنّت بر صحّت این روایات تصریح نموده‌اند؛ همچون ابن تیمیه (م 728 ق)؛(19) ابن کثیر (م 774 ق)،(20) ابن یاسین،(21) محمّد بن سوره (م 279 ق)،(22) عبدالرزاق المهدى(23) و حاکم نیشابورى.(24)
آیه «مباهله» بر عظمت و صداقت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مقام بلند آن بانوى نمونه دو جهان دلالت دارد. آلوسى (م 1270 ق)(25) بر شهرت این روایت اعتراف و تصریح نموده است. او مى‌گوید: «و دلالتُها على فضلِ آلِ اللّهِ و رسوله ممّا لایمترى فیها مؤمنٌ والنصب جازمُ الایمان»؛(26) دلالت آیه بر فضیلت آل پیامبر، که آل اللّه مى‌باشند، و فضیلت آل رسول از امورى است که قابل تردید براى هیچ مؤمنى نیست و نصب (دشمنى و عداوت با خاندان پیامبر) ایمان را از بین مى‌برد.

عظمت بى‌نظیر حضرت فاطمه علیهاالسلام
پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله به جاى «نساءنا» (که کلمه جمع است و حداقل آن سه نفر است) تنها حضرت فاطمه علیهاالسلام را براى مباهله همراه برد، و حال آنکه در آن زمان، چندین تن از امّهات المؤمنین حضور داشتند، ولى آن حضرت صلى‌الله‌علیه‌و‌آله هیچ کدام از زن‌هاى خود را براى مباهله نبرد؛ زیرا در مباهله، نبوّت آن جناب زیر سؤال بود. او باید کسانى را به همراه مى‌برد که اگر نبى نباشند، شریک کار رسالت و نبوّت او باشند، و حضرت فاطمه علیهاالسلام چنین بود. در مباهله قرار بود دروغ‌گویان رسوا شوند. بنابراین، اگر پیامبر کسى را مى‌برد که در عمر خود دروغ گفته باشد، دیگر او نمى‌توانست بر دروغ‌گویان لعنت بفرستد؛ زیرا خودش از اول دروغ گفته است. از اینجا عصمت حضرت فاطمه علیهاالسلام معلوم مى‌شود که او هیچ دروغى در زندگى نداشته و مصداق اکمل و اتم صداقت است. این شأن و عظمت فوق‌العاده زهراى مرضیه علیهاالسلام را مى‌رساند. این عظمت حضرت فاطمه علیهاالسلام را اسقف نجران هم در همان جا به قوم خود اعلام نمود: «اِنّى لأرى وُجوها لو سألُوا اللّهَ اَن یُزیل جبلاً مِن مکانِه لازَاله بِها فلا تُباهلوا فتُهلِکوا ولایَبقى علىِ وجهِ الارضِ نصرانىٌّ الى یومِ القیامهِ.»(27)
پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله فاطمه زهرا علیهاالسلام را به عنوان گواه نبوّت و رسالت براى مباهله به همراه برد و پیش از آنکه به میدان بروند، حضرت على، فاطمه و حسنین علیهم‌السلام را جمع نمود و فرمود: «الّلهمَّ هؤلاءِ اَهلى»؛(28) خدایا، این‌ها اهل بیت من هستند. پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله در اینجا اهل بیت حقیقى خودش را به امّت معرفى نمود، به ویژه آنکه از میان زن‌ها فقط حضرت فاطمه علیهاالسلام است که مصداق حقیقى «نساءنا» را دارد.
در برخى تفاسیر اهل سنّت، در ادامه حدیث مزبور، عبارتى جالب آمده است: «در آن هنگام، جبرئیل آمد و گفت: “یا محمّد! اَنَا مِن اَهلِکم؟” چه باشد یا محمّد، اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟ رسول گفت: یا جبرئیل “و انتَ مِنّا.” آن‌گاه جبرئیل بازگشت و در آسمان‌ها مى‌نازید و فخر مى‌کرد و مى‌گفت: “مَن مِثلى؟ و اَنَا فىِ السماءِ طاووسُ الملائکهِ و فِى الارضِ مِن اهلَ بیتِ محمّد”؛ یعنى چون من کیست که در آسمان، رئیس فرشتگانم و در زمین، اهل بیت محمّد خاتم پیغمبرانم؟»(29)

راویان روایات مباهله
این روایت با بیش از 51 طرق(30) از 37 تن از صحابه و تابعین و نیز از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام نقل شده است؛ از جمله از:
1. امام على علیه‌السلام ؛(31)
2. امام حسن علیه‌السلام ؛(32)
3. امام على بن حسین علیه‌السلام ؛(33)
4. ابى جعفر محمّد بن على الباقر علیه‌السلام ؛(34)
5. امام ابى عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه‌السلام ؛(35)
6. امام موسى بن جعفر علیه‌السلام .(36)
از صحابه، تابعین و بزرگانى همچون:
7. ابن عبّاس؛(37)
8. جابر بن عبداللّه؛(38)
9. سعد بن ابى وقاص؛(39)
10. حذیفه بن یمان؛(40)
11. ابى رافع غلام پیامبر؛(41)
12. عثمان بن عفّان؛(42)
13. طلحه بن عبداللّه؛(43)
14. زبیر بن العوام؛(44)
15. عبدالرحمن بن عوف؛(45)
16. براء بن عازب؛(46)
17. انس بن مالک؛(47)
18. بکر بن مسمار؛(48)
19. منکدر بن عبداللّه از پدرش؛(49)
20. حسن بصرى؛(50)
21. قتاده؛(51)
22. سدّى؛(52)
23. ابن زید؛(53)
24. علباء بن احمر الیشکرى؛(54)
25. زید بن على؛(55)
26. شعبى؛(56)
27. یحیى بن یعمر؛(57)
28. مجاهد بن جبر مکّى؛(58)
29. شهر بن حوشب؛(59)
30. ابى طفیل عامر بن واثله؛(60)
31. جریر بن عبداللّه سجستانى؛(61)
32. ابى اویس مدنى؛(62)
33. عمرو بن سعید بن معاذ؛(63)
34. ابى البخترى؛(64)
35. ابى سعید؛(65)
36. سلمه بن عبد یشوع از پدرش؛(66)
37. عامر بن سعد.(67)

احتجاج به آیه مباهله
1. امام على علیه‌السلام در روز «شورى»، از آیه «مباهله» در حق خود بر حاضران استدلال نمود و بدان احتجاج فرمود.(68)
2. عامر بن سعد بن ابى وقاص از پدرش روایت کرده است: «در یکى از روزها، معاویه بن ابى سفیان به سعد دستور داد تا به على ناسزا بگوید! سعد ازدستور او سرپیچى کرد. معاویه از وى پرسید: به چه سبب است که على را آماج ناسزا و دشنام نمى‌سازى؟ سعد گفت: به خاطر آن است که سه خصلت از رسول خدا در شأن على شنیدم که با توجه به آن‌ها، هیچ‌گاه به سبّ و دشنام آن حضرت اقدام نمى‌کنم، و هرگاه یکى از آن‌ها براى من بود، بهتر از شتران سرخ مو که در اختیار من باشد، به شمار مى‌آوردم …:3. هنگامى که آیه مباهله «قُل تعالوا ندعُ اَبناءنا و ابناءکم» نازل شد، رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله على، فاطمه، حسن و حسین علیهم‌السلام را به حضور طلبید و فرمود: «اللهمّ هؤلاءِ اَهلى.»(69)
3. امام موسى کاظم علیه‌السلام در پاسخ به اعتراض هارون الرشید، به آیه مباهله احتجاج فرمود.(70)

دیدگاه مخالفان
1. دیدگاه ابن تیمیه: ابن تیمیه (م 728 ق) اصل قضیه به همراه بردن حضرت على، فاطمه و حسنین علیهم‌السلام را براى مباهله مى‌پذیرد و آن را یک حدیث صحیح مى‌داند، اما مى‌گوید: این‌ها را به خاطر اقربیت براى مباهله برد؛ زیرا این‌ها قریب‌ترین افراد نسبت به رسول خدا از غیر بودند.(71)
نقد و بررسى: اگر پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله مى‌خواست آنان را به خاطر اقربیت براى مباهله به همراه ببرد، مى‌بایست به جاى «انفسنا»، دست‌کم سه نفر از اقرباى خودش ببرد. به عقیده اهل سنّت، پیامبر داماد دیگرى هم داشت. همین‌طور به جاى «نساءنا» مى‌توانست ازواج دیگرش را به همراه ببرد، نه اینکه تنها بر فاطمه علیهاالسلام اکتفا نماید؛ زیرا «نساءنا» جمع است و دست‌کم سه نفر را مى‌طلبد. با وجود این اقتضا در آیه، پیامبر تنها حضرت فاطمه علیهاالسلام را به همراه برد، در حالى که از کلمه «نساءنا» زن قریب به ذهن است، نه دختر.
همین طور عبّاس از حضرت على علیه‌السلام به پیامبر نزدیک‌تر بود؛ زیرا عموى آن حضرت بود و با وجود اقربیّت عبّاس، پیامبر او را رها کرد و تنها حضرت على علیه‌السلام را با خود برد و این دلیل بر بطلان نظر ابن تیمیه است. پیامبر به خاطر مقام و عظمت معنوى، آنان را انتخاب کرد، نه به خاطر نسب.
2. دیدگاه عبده: محمّد عبده مى‌گوید: احادیث و روایات اتفاق دارند بر اینکه پیامبر براى مباهله، على و فاطمه و دو پسر آنان را انتخاب کرد و کلمه «نسائنا» در آیه بر «فاطمه» و کلمه «انفسنا» بر «على» حمل شده است. البته مستند این روایات و منبع آن شیعیان است و هدف آن‌ها از این‌گونه روایات روشن است. بعد از جعل آن روایات، تا آنجا که توانستند، کوشش کردند آن‌ها را در بین مسلمانان ترویج کنند و به حدى در این کار موفق شدند که حتى توانستند در بین اهل سنّت هم رواجش دهند. ولى جعل‌کنندگان این احادیث نتوانستند قصه جعلى خود را، که همان مضمون روایات جعلى است، با آیه مباهله تطبیق دهند؛ براى اینکه در آیه، کلمه «نسائنا» آمده و این کلمه جمع است و هیچ عربى این کلمه را در مورد یک زن اطلاق نمى‌کند؛ آن هم زنى که دختر خود گوینده باشد، آن هم گوینده‌اى که خود زنان متعدد دارد.(72)
نقد و بررسى: عبده با کمال بى‌انصافى، مصادر این روایات را شیعه ذکر کرده است، و حال آنکه بسیارى از مفسّران و محدّثان اهل سنّت این روایت را در کتب تفسیرى و حدیثى خود ذکر نموده و آن را قبول کرده‌اند؛ همچون: امام احمد بن حنبل (م 241 ق)،(73) امام مسلم (م 273 ق)،(74) محمّد بن سوره (م 279 ق)،(75) طبرى (م 310 ق)،(76) ابن ابى حاتم (م 375 ق)،(77) ابوالفرج اصبهانى (م 356 ق)،(78) امام ابوبکر جصّاص (م 370 ق)،(79) سمرقندى (م 375 ق)،(80) حاکم نیشابورى (م 405 ق)،(81) ثعلبى (م 427 ق)،(82) ماوردى (م 450 ق)،(83) بیهقى (م 458 ق)،(84) واحدى (م 468 ق)،(85) حاکم حسکانى (م471 ق)،(86) امام بغوى (م 516 ق)،(87) زمخشرى (م 538 ق)،(88) ابن قیّم الجوزیه،(89) ابن جوزى (م 597 ق)،(90) فخر رازى (م 604 ق)،(91) قرطبى (م 671 ق)،(92) محبّ طبرى (م 694 ق)،(93) نسفى (م 710 ق)،(94) امام خازن (م 725 ق)،(95) نظام الدین نیشابورى (م 728 ق)،(96) ابن تیمیه (م 728 ق)،(97) عبدالوهّاب مصرى (م 733 ق)،(98) ابن حیّان اندلسى (م 745 ق)،(99) ذهبى (م 748 ق)،(100) ابن کثیر (م 744 ق)،(101) بیضاوى (م 791 ق)،(102) ابن حجر عسقلانى (م 852 ق)،(103) سیوطى (م 911 ق)،(104) ابن حجر هیثمى (م 973 ق)،(105) ابى سعود (م 982 ق)،(106) محمّد على صابونى (م 997 ق)،(107) بروسوى (م 1137 ق)،(108) عجلى (م 1204 ق)،(109) احمد بن محمّد بن عجیبه (م 1244 ق)،(110) آلوسى (م 1270 ق)،(111) قاسمى،(112) شوکانى (م 1250 ق)،(113) طنطاوى جوهرى،(114) میبدى،(115) حکمت بن یاسین،(116) سعید حوى،(117) سید طنطاوى مفتى مصر،(118) حسن المنصورى،(119) نیاز قارى،(120) عبدالقادر آل عقده،(121) ابوبکر جزائرى،(122) سلیمان قندوزى حنفى،(123) و بسیارى دیگر از اهل تفسیر و حدیث که این روایات را با بیش از 51 طریق متفاوت از صحابه و تابعین آورده‌اند که همه از بزرگان اهل سنّت هستند. هیچ‌کدام از مفسّران، محدّثان، مورّخان و رجالیان اهل سنّت نسبت جعل به این روایت نداده، بلکه برخى از دانشمندان اهل سنّت ادعاى اجماع و اتفاق اهل تفسیر و حدیث بر این روایت نموده‌اند و ادعاى تواتر و شهرت هم کرده‌اند؛ چنان‌که گذشت.
اما قول او در اینکه «جعل‌کنندگان این قصه خوب نتوانستند آن را با آیه تطبیق دهند، چون عرب وقتى از گوینده‌اى کلمه «نسائنا» را که جمع است مى‌شنود، دختر خود گوینده به ذهنش نمى‌رسد، آن هم گوینده‌اى که چند زن دارد»، از لغت عرب چنین معنایى فهمیده نمى‌شود.
یکى از استادان صاحب تفسیر، ادیب و ائمّه قرائت، زمخشرى (م 538 ق)، در ذیل آیه مى‌گوید: این دلیلى است که قوى‌تر از آن بر فضیلت اصحاب کساء وجود ندارد و این برهان روشنى است بر صحّت نبوّت رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله .(124) چطور این بزرگان و نامداران بلاغت و ادب نفهمیده باشند که این روایات نسبت غلط به قرآن مى‌دهند و لفظ جمع را در مورد یک نفس و مفرد استعمال کرده‌اند؟! و حال آنکه در قرآن، چندین مورد لفظ جمع استعمال شده و مراد از آن‌ها فقط یک نفر است؛ مانند آیه «إِذْ قَالَتِ الْمَلآئِکَهُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ مِّنْه» (آل عمران: 45) در این آیه، کلمه «ملائکه» جمع است، ولى فقط یک فرد یعنى تنها جبرئیل مراد است.(125)
خود کلمه «نساء» نیز در قرآن براى دختر هم استعمال شده است؛ مانند آنکه آیه درباره فرعون مى‌گوید: «یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءکُم» (بقره: 49) و آیه «وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُون» (نساء: 7) وقتى این اصل ثابت شد که «نساء» بر دختر هم اطلاق مى‌شود، فرقى نمى‌کند که آن، دختر گوینده باشد یا شنونده. از این‌رو، اطلاق «نساء» بر دختر یک اصل قرآنى است.
3. دیدگاه رشید رضا: او پس از ذکر روایات مباهله گفته است: ابن عساکر، از جعفر بن محمّد، از پدرش در ذیل آیه «قُل تعالوا نَدعُ اَبنائَنا و اَبناءکم» روایت کرده است که فرمود: رسول خدا براى مباهله، ابابکر و پسرش، عمر و پسرش، و عثمان و پسرش را آورد و ظاهرا کلام در جماعتى از مؤمنان مى‌باشد.(126)
نقد و بررسى: ابن عساکر این روایت را از طریق سعید بن عنبسه و هیثم بن عدى از امام صادق علیه‌السلام آورده است. ابوحاتم رازى درباره سعید بن عنبسه مى‌گوید: «لا یصدق.»(127)
عبدالرحمن مى‌گوید: از على بن الحسین شنیدم که مى‌گفت: سعید بن عنبسه کذّاب است؛ از پدرم شنیدم که مى‌گفت: او راست نمى‌گوید.(128) یحیى بن معین هم گفته: او کذاب است.(129) ابن ابى حاتم از پدرش نقل مى‌کند که او گفت: «فیه نظرٌ.»(130)
در کتب معروف رجالى اهل سنّت، جز مذمّت هیچ مدحى درباره او دیده نمى‌شود و بر کذّاب بودن او تأکید فراوان شده و او در ردیف ضعفا و متروکان قرار گرفته است؛ چنان‌که این مطلب را ذهبى (م 748 ق)،(131) ابن جوزى؛(132) و احمد بن حجر عسقلانى (م 852 ق)(133) نیز ذکر نموده‌اند.
هیثم بن عدى مى‌گوید: درباره هیثم بن عدى هیچ مدحى پیدا نکردم.
بخارى مى‌گوید: «لیسَ بثقهٍ، کان یَکذبُ.» یحیى هم عین همین جمله را درباره او گفته است.
ابوداود گفته: او دروغگو است.
نسائى هم او را «متروکُ الحدیث» خوانده است.(134)
سعدى گفته است: «هیثم بن عدى ساقط قد کشف قناعه.»(135)
یحیى بن معین گفته است: از پدرم درباره او پرسیدم که گفت: او «متروک الحدیث» است.(136)
عباس الدُّورى مى‌گوید: برخى از اصحاب ما براى ما حدیث کردند که کنیز هیثم بن عدى مى‌گفت: «ما کان مولاى یقومُ عامَّه اللیلِ یُصلّى، فاذا اَصبحَ جَلسَ یَکذبُ.»(137)
بستى مى‌گوید: «اَنّه روى عن الثقاتِ اشیاءً کأنّها موضوعهٌ … اِنّه کان یُدلِّسُها.»(138)
در نقل دیگرى از بخارى (م 256 ق) آمده است: «سکتوا عنه.»(139)
ازدى هم او را «متروک الحدیث» مى‌دانست.(140)
ابن حبّان هم گفته است: «لایجوزُ الاحتجاجُ به و لا الروایهُ عنه الاّ على سبیلِ الاعتبار.»(141)
برخى او را ضعیف و متروک دانسته‌اند؛ مانند دارقطنى،(142) ذهبى،(143) و عقیلى.(144)
بنابراین، اعتبارى براى این روایت نیست و این یک روایت جعلى است که با روایات صحیح و متواتر در تعارض مى‌باشد.

خلاصه بحث
این آیه بر عصمت و صداقت حضرت فاطمه علیهاالسلام دلالت تام دارد و این یکى از فضایل بلند آن بانو به شمار مى‌رود. باید توجه داشت به اینکه آیه مباهله حضرت فاطمه علیهاالسلام را یکى از افراد «نسائنا» ندانسته و ایشان یکى از مصادیق «نسائنا» نیست، بلکه «نساءنا» اصلاً مصداق دیگرى ندارد و حضرت فاطمه علیهاالسلام تمامیّت تفسیر «نسائنا»است.(145)

پی نوشت :

1 کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث از مدرسه امام خمینى رحمه‌الله .
2. ر. ک: عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج 5، ص 52.
3. ر. ک: محمد بن اسماعیل بخارى، صحیح البخارى، بیروت، دارالجیل، ج 4، ص 248 / جلال‌الدین سیوطى، الدر المنثور فى التفسیر المأثور، بیروت، دارالفکر، 1993، ج 2، ص 193.
4. محمود بن اسماعیل بخارى، پیشین، ج 5، ص 36 / حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 158.
5. فخرالدین رازى، التفسیر الکبیر، بیروت، دارالفکر، 1985، ذیل سوره کوثر.
6. براى آگاهى بیشتر، ر. ک: نگارنده، فاطمه در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنّت، پایان‌نامه کارشناسى ارشد، قم، مرکز جهانى علوم اسلامى، مدرسه امام خمینى، 1383.
7. اسماعیل جوهرى، الصحاح، بیروت، دارالعلم للملایین، 1987 م، ماده «ب ه ل».
8. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالکتاب العربیه، ماده «ب ه ل».
9. ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1369، ج 2، ص 438.
10. محمّد بن جریر طبرى، جامع البیان عن تأویل آى القرآن، دارالفکر، 1988، ج 3، ص 301 / جلال‌الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 233.
11. جلال‌الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 231 / اسماعیل بن کثیر دمشقى، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفه، 1987، ج 1، ص 379 / على واحدى، اسباب النزول، ریاض، دارالثقافه الاسلامیه، 1984، ص 90ـ91.
12. مسلم بن حجّاج نیشابورى، صحیح مسلم، شرح نووى، بیروت، دارالقلم، 1987، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، سنن ترمذى، بیروت، دارالفکر، 1994، ج 5، ص 407 / جلال‌الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 233.
13. فخر رازى، پیشین، ج 8، ص 89.
14. همان.
15. نظام الدین نیشابورى، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996، ج 2، ص 178.
16. احمد رازى جصّاص، احکام القرآن، مکّه، المکتبه التجاریه، ج 2، ص 23.
17. محمّد حافظ نیشابورى، معرفه علوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1977، ص 50.
18. محمّد زمخشرى، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالمعرفه، ج 1، ص 193.
19. ابن تیمیه الحرّانى الدمشقى، منهاج السنه النبویّه فى نقض کلام الشیعه والقدریه، قاهره، مکتبه ابن تیمیه، 1998، ج 4، ص 35.
20. عبدالرحمن رازى، تفسیر القرآن العظیم سندا عن رسول اللّه و الصحابه والتابعین، بیروت، المکتبه المصریه، 1999، ج 1، ص 379.
21. حکمه بن یاسین، التفسیر الصحیح موسوعه الصحیح المسبور من التفسیر بالمأثور، مدینه، دارالآثر، 1999، ج 1، ص 421.
22. محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407.
23. محمّد شوکانى، فتح القدر الجامع فى فنى الروایه والدرایه من علم التفسیر، ج 1، ص 449. در حاشیه آن، محقق کتاب روایت سعد را صحیح دانسته است.
24. حاکم نیشابورى، پیشین، ج 3، ص 150.
25. محمود آلوسى، روح المعانى فى تفسیر القرآن ا لعظیم و السبع المثانى، تهران، جهان، ج 3، ص 168.
26. همان، ج 3، ص 167.
27. فخر رازى، پیشین، ج 8، ص 89.
28. عبدالرحمن بن جوزى، زاد المسیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2000، ج 1، ص 324 / مسلم بن حجّاج نیشابورى، پیشین، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407 / رشیدالدین میبدى، تفسیر کشف الاسرار وعده الابرار، تهران، امیرکبیر، 1376، ج 2، ص 151 / حکمه بن یاسین، پیشین، ج 1، ص 421 / خالد آل عقده، جامع التفسیر من کتب الاحادیث، ریاض، دار طیّبه، 1421 ق، ج 1، ص 370.
29. رشیدالدین میبدى، پیشین، ج 2، ص 151 ـ 152.
30. على طاووس، سعد السعود، قم، دلیل، 1379، ص 182.
31. احمد بن حجر هیثمى، الصواعق المحرقه فى الردّ على اهل البدع والزندقه، قاهره، مکتبه القاهره، 1965، ص 156.
32. على طاووس، پیشین، ص 183.
33. همان.
34. عبدالرحمن بن ابى حاتم، پیشین، ج 2، ص 667.
35. محمّد آلوسى، پیشین، ج 3، ص 168.
36. نوراللّه حسینى مرعشى تسترى، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 9، ص 91، به نقل از: شهاب الدین احمد نویرى، نهایه الارب فى فنون الادب، ج 8، ص 173.
37. حاکم نیشابورى، معرفه علوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیه، ص 50.
38. على واحدى، پیشین، ص 68.
39. جلال‌الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 233 / عبدالرحمن بن جوزى، پیشین، ج 1، ص 324.
40. حاکم حسکانى، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ج 1، ص 126.
41. ابوالفرج اصبهانى، الاغانى، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992، ج 12، ص 7.
42. على طاووس، پیشین، ص 183.
43. همان.
44. همان.
45. همان.
46. اسماعیل بن کثیر دمشقى، پیشین، ج 1، ص 379.
47. على طاووس، پیشین، ص 183.
48. همان.
49. همان.
50. عبدالرحمن بن ابى حاتم، پیشین، ج 2، ص 667.
51. محمد بن جریر طبرى، پیشین، ج 2، ص 301.
52. همان.
53. همان.
54. ابن عطیّه اندلسى، المحرّر الوجیز، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1996، ج 1، ص 447.
55. محمّد بن جریر طبرى، پیشین، ج 3، ص 300.
56. عبدالرحمن بن ابى حاتم، ج 2، ص 667.
57. على طاووس، پیشین، ص 183.
58. همان.
59. همان.
60. همان.
61. همان.
62. همان.
63. حاکم حسکانى، پیشین، ج 1، ص 120ـ128.
64. همان.
65. احمد طبرى، ذخائر العقبى، بیروت، دارالمعرفه، ص 25.
66. جلال‌الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 229.
67. مسلم بن حجّاج نیشابورى، پیشین، ج 15، ص 185.
68. احمد بن حجر هیثمى، پیشین، ص 156.
69. مسلم بن حجّاج نیشابورى، پیشین، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407.
70. سلیمان قندوزى، ینابیع الموده، قم، بصیرتى، باب 63، ص 362.
71. ابن تیمیه الحرّانى الدمشقى، پیشین، ج 2، ص 118.
72. محمّد رشید رضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1999، ج 3، ص 265.
73. احمد بن حنبل، المسند، ج 1، ص 185.
74. مسلم بن حجّاج نیشابورى، پیشین، ج 15، ص 185.
75. محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407.
76. محمّد بن جریر طبرى، پیشین، ج 3، ص 299.
77. اسماعیل بن کثیر دمشقى، پیشین، ج 2، ص 667.
78. ابوالفرج اصبهانى، پیشین.
79. احمد رازى جصّاص، پیشین، ج 2، ص 23.
80. ابراهیم سمرقندى، تفسیر السمرقندى المسمّى ببحر العلوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1993، ج 1، ص 4.27
81. حاکم نیشابورى، پیشین، ج 3، ص 150.
82. احمد ثعلبى، تفسیر الکشف والبیان، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 2002، ج 3، ص 85.
83. على ماوردى، النکت و العیون (تفسیر الماوردى)، مصر، البنیه المصریه العامّه للکتاب، 1979، ج 1، ص 399.
84. احمد بیهقى، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1985، ج 5، ص 388.
85. على واحدى نیشابورى، پیشین، ص 68.
86. حاکم حسکانى، پیشین، ج 1، ص 123.
87. حسین بن مسعود الضرّاء البغوى، معالم التنزیل، بیروت، دارالفکر، 2002، ج 2، ص 48.
88. محمود زمخشرى، پیشین، ج 1، ص 193.
89. ابن قیّم الجوزیه، الضوء المنیر، ج 2، ص 64.
90. عبدالرحمن بن جوزى، پیشین، ج 1، ص 324.
91. فخر رازى، پیشین، ج 8، ص 88.
92. محمّد بن احمد قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج 4، ص 104.
93. احمد طبرى، پیشین، ص 25.
94. عبدالله نسفى، تفسیر النسفى (مدارک التنزیل و حقائق التأویل)، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995.
95. علاءالدین على خازن بغدادى، تفسیر الخازن، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج 1، ص 254.
96. نظام‌الدین نیشابورى، پیشین، ج 2، ص 178.
97. ابن تیمیه الحرّانى الد
منبع:پایگاه اطلاع رسانی اسوه

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید