حکومت امام علی(ع) و موانع پیش رو (2)

حکومت امام علی(ع) و موانع پیش رو (2)

نویسنده: دکتر حسن روحانی

دوران زندگی مولای متقیان علی (ع) را می توان به سه دوره متمایز تقسیم کرد:(1)
الف- دورانی که امیرالمؤمنین به عنوان تربیت شده و شاگرد مطیع و گوش به فرمان در کنار رسول خدا و پیامبر اسلام و به عنوان اولین مسلمان و کسی که در دامان رسول خدا پرورش یافته بود و همچنین به عنوان سرباز فداکاری که در همه جبهه های شرف و جهاد و فداکاری و ایثار داوطلبانه در خط مقدم مبارزه بود، مطرح بود.
ب-دوران 25 ساله بعد از رحلت رسول خدا که زندگی امیرالمؤمنین از لحاظ سیاسی و اجتماعی عمدتاً توأم با سکوت و کناره گیری بود. آنچنان سکوتی که حتی دوستان را به تعجب واداشت که برای بسیاری از نزدیکان امیرالمؤمنین نیز فهم آن دشوار بود و حتی شخصیتی مانند زهرای اطهر فاطمه(س) با آن همه مقام بلند و والا گاهی با لحن تعجب و اعجاب با امیرالمؤمنین در این زمینه سخن می گفت. ابن ابی الحدید داستانی در همین زمینه نقل می کند و می گوید روزی فاطمه اطهر از سکوت امیرالمؤمنین و عدم ورود وی به مسائل مهم اجتماعی و سیاسی آن زمان و کناره گیری و عزلتش، از آن حضرت سؤال می کند و در بین سؤال، ندای مؤذن به گفتن اذان بلند می شود، وقتی مؤذن به نام رسول خدا و پیامبر اسلام با جمله «اشهد ان محمداً رسول الله» می رسد، امیرالمؤمنین به فاطمه اطهر می گوید آیا می خواهی این نام زنده بماند یا نه؟ صدیقه کبری پاسخ می دهد، آری. امام می فرماید اگر بناست این نام زنده بماند، راهی جز سکوت من وجود ندارد. گاهی فکر می شود که شهامت و شجاعت تنها در میدان جهاد و مبارزه و یا قاطعانه سخن گفتن و در برابر انحرافات، فریاد زدن است- که البته در بسیاری از مواقع این چنین است- ولی گاهی شهامت سکوت سخت تر و دردناک تر است؛ چه اینکه در برخی موارد سخن گفتن صرفاً می تواند مشکل زودگذری را حل و فصل کند، اما بنیان و اساس را بلرزاند. امیرالمؤمنین بارها بر این مسئله تأکید می کند که من برای حفظ وحدت دنیای اسلام و حراست از اصل اسلام و حفظ میراث پیامبر سکوت کردم. گاهی شهامت در سخن نگفتن و ساکت ماندن است. گاهی سخن گفتن،‌ هرچه هم که سخن شایسته باشد، فتنه را در جامعه دامن می زند و هیچ راهی جز سکوت باقی نمی ماند. بررسی تاریخ زندگی مولای متقیان علی (ع)در این 25 سال و جملاتی که از خود آن حضرت ثبت شده و خصوصاً کلماتی که در نهج البلاغه آمده بسیار درس آموز است.
ج-دوران کوتاهی که مربوط به دوره زمامداری مولای متقیان علی(ع) است. سخن اصلی این بحث نیز مربوط به همین دوران کوتاه چهارسال و چند ماه است. تمام دوران زمامداری و حکومت ظاهری مولای متقیان علی(ع)، چهار سال و نه ماه، کمی کمتر از پنج سال بود. اما پنج سالی که با صدها حادثه کوچک و بزرگ توأم بود که سرمشق های مهمی برای مردم به ویژه برای سیاستمدارانی که مسئولیت حکومت و اداره کشور را بر دوش دارند، می باشد.
امیرالمؤمنین در دوران زمامداری و حکومت خود با مشکلات فراوانی رو به رو بود. زمامداری امیرالمؤمنین در یک مسیر هموار نبود، در یک جاده پرپیچ و خم و سنگلاخ بود. چرا دوران زمامداری امیرالمؤمنین با آن همه سختی و مشکلات توأم بود؟ چند مسئله باعث این مشکلات و سختی های مضاعف شده بود که به برخی از آنها در بحث گذشته اشاره شد و به برخی دیگر در این بحث اشاره خواهم کرد. البته اداره یک جامعه سختی و مشکلات طبیعی خود را دارد، اما زمامداری امیرالمؤمنین و دوران حکومت آن حضرت با مشکلات کم سابقه ای رو به رو شده بود.

توسعه بدون تعمیق
اولین مسئله، گسترش سریع دنیای اسلام بود؛ اسلامی که در هنگام رحلت پیامبرخدا در یک سرزمین جغرافیایی تنها به وسعت شبه جزیره عربستان محدود بود. وقتی امیرالمؤمنین زمامداری را برعهده گرفت، جهان اسلام، سرزمین بزرگی از خاورمیانه و بخش وسیعی از آسیا گرفته تا بخشی از افریقا و حتی روم شرقی آن زمان بود که سراسر این خطه تحت سیطره اسلام و حکومت اسلامی قرار داشت. از شامات یعنی سوریه، فلسطین، لبنان و ترکیه گرفته تا عراق امروز و تمام کشورهایی که امروزه در شبه جزیره عربستان قرار گرفته اند، تا ایران امروز و بخش بزرگی از افغانستان و پاکستان امروز، حتی بخش هایی از هند و بخش هایی از کشورهای آسیای مرکزی تا شمال افریقا، ‌همه و همه جزو سرزمین اسلام بودند و تحت سیطره خلافت اسلامی قرار داشتند. تصرف این بخش وسیع در یک دوران کوتاهی اتفاق افتاده بود. گسترش و توسعه جغرافیای اسلام بدون تعمیق فرهنگ اسلامی در مناطق تصرفی جدید، مشکل آفرین بود. درواقع توسعه صورت گرفته بود، ولی از تعمیق خبری نبود. یعنی مردم مسلمان شده بودند، به مسجد می آمدند، بدون آنکه دقیقاً با فرهنگ اسلام و با مفاهیم قرآن آشنایی لازم را داشته باشند. از طرف دیگر، فرهنگ اسلام با فرهنگهای دیگر جوامع مثل روم و ایران مخلوط شده بود. این مسئله می توانست برای انسان های مدبّر، آگاه و آشنای به معارف اسلام فرصت جدیدی برای توسعه بیشتر و برای فهم بهتر فرهنگ اسلام باشد و از طرف دیگر می توانست برای افراد کم تجربه ای که دارای دانش کافی نبودند، موجب مشکلاتی از لحاظ درک و فهم و آشنایی با فرهنگ اسلامی گردد. این اولین مشکلی بود که امیرالمؤمنین با آن مواجه بود و لذا شما می بینید که امیرالمؤمنین در پی کشورگشایی جدید نبود که البته فرصت آن را هم نیافت. امیرالمؤمنین عمدتاً دنبال اصلاح امور در جهان اسلام بود و می خواست مفاسد و انحرافات را از بین ببرد. اسلام را که از لحاظ سطحی گسترش پیدا کرده بود، به عمق برساند و بدعت ها و انحرافات را از بین ببرد.

انحرافات گسترده
مشکل دومی که امیرالمؤمنین با آن مواجه بود، انحرافاتی بود که در طول این 25 سال به وقوع پیوسته بود؛ مخصوصاً در 12 سال حکومت خلیفه سوم و به ویژه در نیمه دوم خلافت خلیفه سوم، یعنی شش سال آخر که انحرافات به اوج خود رسیده بود تا جایی که مردم وادار به شورش و قیام شدند؛‌ همان شورش و قیامی که منجر به کشته شدن خلیفه سوم شد. امیرالمؤمنین مواجه با این معضلات و با این انحرافات بود و لذا فرمود: «دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امراً له وجوه و الوان»(2)، مرا بگذارید و دنبال دیگری بروید، زیرا ما به استقبال حوادث رنگارنگ و فتنه انگیز می رویم که چهره های گوناگون دارد. فرمود علی را رها کنید، دنبال فرد دیگری بروید «و انا لکم وزیراً خیر لکم منی امیراً»(3)من وزیر باشم بهتر است تا امیر شما باشم. فرمود چون می بینم چهره های گوناگون و فتنه های مختلفی در آینده پیش روی خواهید داشت، علی را رها کنید. امیرالمؤمنین پیش بینی همه این سختی ها و مشکلات را می کرد و به مردم گوشزد می کرد تا با بصیرت و آگاهی و فهم و درک عمیق با امیرالمؤمنین بیعت کنند.

کمبود کادر مدیریت
مشکل سوم امیرالمؤمنین کمبود کادر مدیریت بود. زمانی که علی(ع) به حکومت رسید، جهان بزرگی به نام دنیای اسلام در اختیار او قرار گرفت و لذا ناچار شد برای هر گوشه ای والی و یا حاکمی بگمارد. آیا برای همه مناطق، مدیران لایق، شایسته و نخبگان مطمئن و باتجربه وجود داشت؟ قطعاً امیرالمؤمنین با مشکل کمبود مدیران لایق مواجه بود. به همین دلیل وقتی جنگی را می خواست آغاز کند، ناچار می شد بسیاری از فرمانداران و والیان را فرا بخواند و آنها را به عنوان فرمانده سپاه و لشکر در میدان جنگ بگمارد. ابن عباس والی بصره بود، اما حضرت او را برای جنگ صفین احضار کرد و به عنوان فرمانده بخشی از سپاه در صفین منصوب نمود.(4) امیرالمؤمنین وقتی دید سهل بن حنیف نمی تواند منطقه فارس و بخشی از منطقه ایران آن روز را اداره کند، او را به دلیل ضعف مدیریت عزل و احضار کرد و زیاد بن ابیه را به جای او گمارد. در بسیاری از این انتصابات امیرالمؤمنین با اصحابش مشورت می کرد. به یارانش فرمود مردم به فرامین سهل بن حنیف توجه نمی کنند، او از جمع آوری مالیات و اداره جامعه عاجز شده است و حتی مردم او را از مرکز ولایت بیرون رانده اند، فردی را نیاز دارم اهل سیاست و با قدرت مدیریت تا بتواند مشکل منطقه فارس را حل کند. اطرافیان امیرالمؤمنین و از جمله ابن عباس پیشنهاد زیاد بن ابیه را دادند و گفتند که زیاد بن ابیه مرد سیاستمداری است که می تواند مشکل این منطقه را حل کند(5). زیاد بن ابیه دلخواه امیرالمؤمنین نبود، او فردی نبود که کاملاً مورد تأیید امام باشد، اما در عین حال در آن زمان چاره ای جز این نبود و لذا حضرت او را به عنوان حاکم فارس نصب نمود.(6)
امیرالمؤمنین بسیاری از والیانی که خود آنها را گمارده بود، در بعضی از مقاطع مورد انتقاد شدید قرار می داد. مثلاً‌ برادر سهل بن حنیف یعنی عثمان بن حنیف را به دلیل رفتاری که از دیدگاه امیرالمؤمنین شایسته یک والی اسلامی در حکومت وی نبود، مورد نقد و انتقاد قرار داد و لذا او را تقبیح کرد. همان بیان معروف و نامه معروف که در نهج البلاغه ثبت شده است. امام فرمود: تو باید پیرو امامی باشی که او راهش را این چنین انتخاب کرده است. همان خطبه معروف که فرمود: «ولو شئت لاهتدیت الطریق إلی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز و لکن هیهات ان یغلبی هوای و یقودنی جشعی الی تخیر الاطعمه»(7). من اگر می خواستم می توانستم از عسل پاک و از مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم آورم، و لکن هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و در پی غذاهای لذیذ باشم. امام فرمود من به دنبال بهترین نان ها و خورش ها نیستم، به دنبال بهترین لباس ها نیستم. من به لباس کهنه و قرص نانی اکتفا کرده ام و رهبر را این چنین می بینم که باید در غم مردم سهیم و شریک باشد. «أ أقنع من نفسی بان یقال هذا امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر»(8) امیرالمؤمنین برای اداره جامعه و حتی برای فرماندهی در میدان جنگ، افراد صد در صد شایسته در اختیار نداشت. امیرالمؤمنین یک نفر را به نام عمار یاسر داشت. یک نفر را به نام مالک اشتر داشت، تعداد اینها انگشت شمار بود. عدد آنهایی که خالص و صد در صد شایسته، متقی، پرهیزگار و بی نقص و عیب بودند، بسیار اندک بود.
در جنگ صفین یکی از فرماندهان امیرالمؤمنین فردی به نام شبث بن ربعی بود. حتی امیرالمؤمنین در جنگ صفین گروهی را فرستاد که با معاویه مذاکره کنند. شبث بن ربعی هم عضو این جمع و جزو مذاکره کنندگان بود که از طرف امیرالمؤمنین می رفتند تا در خیمه معاویه مذاکره کنند. می دانید در جنگ صفین ماه ها به مذاکره و تبادل هیئت گذشت و سپس جنگ شروع شد. همین شبث بن ربعی فرمانده بخشی از سپاه امیرالمؤمنین در صفین بود. همین او بعدها جزو افرادی شد که در داستان حکمیت دنباله رو اشعث بن قیس شد که در بحث حکمیت به امیرالمؤمنین فشار آوردند که از دردها و از موارد مظلومیت امیرالمؤمنین بود؛ که فکر نمی کنم مظلوم تر از امیرالمؤمنین کسی را در تاریخ بیابیم. همین شبث بعدها جزو خوارج شد و رو به روی امیرالمؤمنین ایستاد و بعد توبه کرد و فرمانده سپاه در نهروان شد و با خوارج جنگید. ابتدا، جذب خوارج شده بود، ولی بعد توبه کرد و فرمانده جناح چپ در جنگ نهروان شد. بعد از شهادت امیرالمؤمنین، سفیانی شد و در مسیر بنی امیه رفت و طرفدار آنها شد. در حادثه کربلا، شبث بن ربعی جزو افرادی بود که از کوفه نامه نوشت و امام حسین(ع) را دعوت به کوفه کرد. جزو نویسندگان نامه هایی بود که برای امام حسین ارسال می شد و جزو افرادی بود که با مسلم بن عقیل بیعت کرد و همین فرد بعد از آمدن عبیدالله بن زیاد جزو افرادی بود که با مسلم بن عقیل جنگید. همین فرد، کسی است که فرمانده بخشی از سپاه عبیدالله را در کربلا برعهده گرفت و با امام حسین جنگید. واقعاً افراد عجیب و غریبی در تاریخ پیدا می شوند! بعد از ماجرای کربلا او کسی بود که وقتی دید بحث خون خواهی امام حسین مطرح شد، شعار «یالثارات الحسین»را سر داد و جزو طرفداران آنها شد و از نزدیکان مختار شد و جزو افرادی قرار گرفت که قتله امام حسین را دستگیر می کردند. بعد هم همین فرد از طرفداران مصعب بن عمیر شد و به جنگ مختار شتافت. متأسفانه از این افراد صد چهره، در تاریخ دیروز و امروز فراوان مشاهده می شود.(9)
امیرالمؤمنین فردی را به عنوان مدیر بخشی از کشورهای اسلامی و برای انجام مسئولیتی انتخاب می کرد. این فرد در آن مقطع فرد خوبی بود، ولی بعد رنگ و چهره عوض می کرد. زیاد بن ابیه آن هنگام که در دوران امیرالمؤمنین در فارس بود، نسبتاً حاکم باهوشی بود(10). البته امیرالمؤمنین چند نامه به او نوشت و نسبت به بعضی از انحرافاتش تذکراتی به او داد. وقتی هم که معاویه، زیاد را تهدید می کند، زیاد بن ابیه در مقابل معاویه قاطع می ایستد و حتی نامه معاویه را برای امیرالمؤمنین می فرستد و امیرالمؤمنین مجدداً زیاد را تأیید می کند(11). اما همین زیاد بعدها جزو یاران معاویه می شود و معاویه او را به عنوان برادرخوانده خود معرفی می کند. این فرد همان کسی است که در زمان یزید به کوفه رفت و کشتار بزرگی از شیعیان به دست او به راه افتاد. همین زیاد بن ابیه بود که در کوفه مردم را وادار به لعن و سبّ امیرالمؤمنین کرد. قاتل حُجرها همین زیاد بود. در دوران امام مجتبی نامه شدیداللحن و تندی به امام مجتبی می نویسد که حتی معاویه، برای این نامه، زیاد را توبیخ می کند(12).
بنابراین مشکلات فراوانی پیش روی امیرالمؤمنین بود. وی ناچار می شود افرادی را برگزیند و انتخاب کند و یا حتی به دلیل فشار مردم و فشار اصحاب و یاران نزدیکش فردی را عزل کند. امیرالمؤمنین در این گونه امور مشورت می کرد و وقتی مشاورانش، اصحابش و نزدیکانش بر امری اصرار داشتند، آن را می پذیرفت؛ و لذا در اداره کشور گاهی دست به عملی می زد که شاید خیلی دلخواه و دلپسند آن حضرت نبود. داستان قیس از آن جمله است که قیس را از مصر برگرداند، زیرا فشار فراوانی روی امیرالمؤمنین بود که قیس را عزل و از مصر برگرداند. قیس، والی امیرالمؤمنین در مصر بود، فردی سیاستمدار و مدیری قوی بود. مسائلی از جمله تبادل نامه ای که بین او و معاویه انجام شد، موجب نگرانی مردم شد و مردم کوفه به این احساس رسیدند که قیس ممکن است خیانت کرده باشد و لذا برای عزل قیس دور امیرالمؤمنین را گرفتند و با اینکه امام به آنها فرمود من به قیس اطمینان دارم، اما عبدالله جعفر و دیگران آمدند و گفتند که شما چرا بر بقای فردی که راجع به او این همه شک و تردید وجود دارد، اصرار دارید.(13) قیس را بگویید برگردد و محمد بن ابوبکر را که مورد اطمینان صد در صد شما و ماست، به عنوان والی مصر منصوب کنید.(14) این مشکلات هم پیش روی امیرالمؤمنین بود و این گونه پیچیدگی ها هم در حوزه مدیریت امیرالمؤمنین وجود داشت.

وضع افکار عمومی جامعه
مشکل دیگر امیرالمؤمنین در اداره کشور و حکومت، بحث ناآگاهی افراد جامعه و سطح فکر مردم بود. در اداره حکومت مهم است که حاکم و مدیران جامعه ضمن اینکه کشور را رهبری و هدایت و اموال عمومی را عادلانه و در مسیر حق مصرف می کنند، بتوانند افکار مردم را هم به سطحی برسانند که تصمیمات نظام را به خوبی درک کنند و در آن مشارکت نمایند. چقدر سخت و مشکل است زمانی که سطح آگاهی مردم در یک جامعه پایین و اغفال آنان آسان باشد و دشمنان هم از هر وسیله ای استفاده کنند؛ از دروغ و تهمت و خلاف واقع گفتن تا ایجاد انحرافات مختلف. امیرالمؤمنین خود بر این مسئله بارها تأکید کرد که علی زیرک تر و باهوش تر و ادهی از معاویه است. معاویه از او باهوش تر نیست. اما علی مکر و حیله و فریب و دروغ و خیانت را نمی پسندد. شما می دانید معاویه بسیاری از برنامه هایش را با حیله یا ارعاب و یا تطمیع پیش می برد. بسیاری از مخالفان خودش را با پول بیت المال می خرید و تبدیل به موافق می کرد و اگر قابل خریداری نبودند، با صدها حیله آنها را از پای درمی آورد. امیرالمؤمنین که نمی توانست چنین راهی را برگزیند. تمام هدف امیرالمؤمنین ایجاد یک حکومت عادلانه و حکومت الهی و اسلامی بود. به همین دلیل دست امیرالمؤمنین باز نبود. اما در مقابل، دشمنان خطرناک و مکاری بودند که از هر نوع ابزاری استفاده می کردند.
برای ترسیم دقیق تر شرایط آن جامعه، ضروری است وضع مردم زمان آن حضرت به درستی بررسی شود. بر مبنای اسناد تاریخی مربوط به آن زمان و با توجه به مقام مولای متقیان و جایگاه آن حضرت از دید مردم آن زمان، باید افکار عمومی مردم را در آن مقطع ترسیم کنیم. افکار و اعتقادات مردم آن زمان نسبت به افکار و اعتقادات مردم جامعه ما که شیعه و عاشق امیرالمؤمنین هستند، کاملاً متفاوت بود. بنی امیه و سردمداران آنها مانند معاویه از یک سو، طرفداران عثمان از سوی دیگر و تمام حاکمانی که امیرالمؤمنین آنها را عزل کرده بود از طرف دیگر، جزو معاندین و دشمنان سرسخت آن حضرت بودند. امیرالمؤمنین وقتی که خلافت را برعهده گرفت، تقریباً همه کسانی را در زمان عثمان حاکم و والی بودند، عزل کرد؛ به استثنای افراد معدودی مانند حذیفه بن یمان که وی جزو افرادی بود که ابقا شد. حذیفه در زمان عمر و عثمان والی مدائن بود و امیرالمؤمنین هم او را در همان سِمَت تثبیت کرد. البته خیلی عمر طولانی در دوران حکومت علی (ع)نداشت و از دنیا رفت.(15) ابوموسی اشعری از آنها بود که در زمان عثمان در کوفه والی بود و امیرالمؤمنین او را با اصرار برخی از اصحابش و از جمله ابن عباس و خصوصاً مالک اشتر، ابقا کرد(16). البته بعدها در جنگ جمل به دلیل تخلفی که کرد، حضرت او را عزل کرد(17). اما به هر حال در آغاز خلافت، او والی کوفه ماند. بنابراین فقط چند نفر از ولات قبلی باقی ماندند و بقیه را امیرالمؤمنین عزل و افراد جدیدی را منصوب کرد. همه این ولات که یا از بنی امیه بودند یا از طوایف دیگر، افراد ذی نفوذی بودند و مشکلات فراوانی در جامعه به وجود آوردند. بسیاری از سران قبایل و افراد با نام و نشان نیز از عدالت امیرالمؤمنین ناراحت بودند و آن را به ضرر منافع دنیای خودشان می دیدند که اینها هم گروه ذی نفوذی بودند. مردم هم معمولاً، مردمی آگاه و هوشمند و بصیر و بینا و پرورش یافته نبودند.

مشکل نخبگان
برخی از اصحاب پیغمبر نیز که در میان مردم، مرجع عام بودند و مردم راجع به اعتقادات خود، مسائل شرعی و تفسیر قرآن و مسائل سیاسی و مسائل معرفتی خود به آنها مراجعه می کردند، از امیرالمؤمنین دل خوشی نداشتند و به آن حضرت حسادت می ورزیدند. آنها کم و بیش نفوذ فراوانی در جامعه آن زمان داشتند و مردم تحت نفوذ کلام و نقل های آنان بودند. برای مثال طلحه و زبیر از جمله اصحاب پیامبر بودند؛ ابوموسی اشعری هم جزو اصحاب پیامبر بود. اینها افرادی بودند که در جامعه خودشان دارای نفوذ فراوانی بودند؛ نه فقط نفوذ طایفه ای و قبیله ای، حتی نفوذ معنوی، یعنی افرادی به عنوان مرید و شاگرد در کنار خود داشتند و مورد اعتماد بخشی از مردم بودند. ابوموسی اشعری در کوفه- اگر امیرالمؤمنین زود عزلش نمی کرد-نزدیک بود فتنه ای به پا کند. در ماجرای جنگ جمل در بالای منبر برای مردم صحبت کرد و حدیثی از پیامبر نقل کرد و گفت از پیغمبر شنیدم فرمود در امت من هر وقت فتنه ای به پا شود، خودتان را کنار بکشید. جنگ جمل یک فتنه است مردم! وارد این جنگ نشوید و دخالت نکنید(18). در حالی که خلیفه مسلمین امیرالمؤمنین فرمان جهاد صادر کرده بود؛ در برابر فرمان جهاد امیرالمؤمنین ابوموسی مقاومت کرد و با حدیثی که یا معنای حدیث را نمی فهمید و یا می فهمید ولی دنبال اهداف دیگری بود، جامعه را به تشتت کشید. که امام فرمود بله پیامبر فرموده که در فتنه وارد نشوید. اما در ماجرای جمل اگر جلوی آن نایستیم، موجب فتنه می شود و من باید این فتنه را از بین ببرم. اگر در برابر طلحه و زبیر و ماجرایی که در بصره به وجود آوردند، نایستم، اجازه داده ام فتنه ای به وجود آید.
بنابراین از یک طرف نیز صحابه مورداعتماد مردم بودند که بسیاری از آنها در مسیر حق و صدق و ایمان راستین و تقوا قرار نداشتند. البته اصحاب شایسته و پرهیزگار هم همانند عمار یاسرها و دیگران بودند، اما افرادی هم بودند که موجب گمراهی مردم می شدند. این یک مشکل بود که اگر تعبیر به مشکل نخبگان کنیم، یعنی افرادی که صحابی اند و نفوذ دارند و متأسفانه تقوا و تعهد لازم را ندارند؛ شاید تعبیر مناسبی باشد.

مشکل ساده لوحان
از طرف دیگر، در جامعه افرادی بودند که روی سادگی خودشان، خود را مقدس می دانستند، خود را اهل احتیاط می دانستند، اما معرفت کامل نسبت به امیرالمؤمنین و به مسائل اجتماعی و سیاسی آن زمان نداشتند. برای مثال، داستان «ربیع» است که البته بعضی ها ممکن است فکر کنند این ربیع همان خواجه ربیع است که در مشهد مدفون است؛ بلکه این ربیع بن خُیثَم است که به زهد معروف و جزو قرّاء بنام بود، تعداد زیادی هم مرید داشت که همراه او بودند. همه با هم در ماجرای صفین خدمت امیرالمؤمنین آمدند و از حضرت خواستند که آنان را از شرکت در جنگ معاف کند. ربیع گفت یا امیرالمؤمنین در کشور شما مناطقی در مرزها یا بخش هایی است که لازم است ما در مقابل کفار بجنگیم یا دفاع کنیم. ما را به آن مناطق بفرستید، چون ما نسبت به این جنگ تردید داریم. «قد شککنا فی هذا القتال» گفت ما نسبت به این جنگ شک و تردید داریم.(19) این طرف مسلمان، آن طرف هم مسلمان. این طرف اذان می گوید، آن طرف هم اذان می گوید. این طرف نماز می خواند، آن طرف هم نماز می خواند. این طرف قرآن می خواند، آن طرف هم قرآن می خواند و لذا ما در حقانیت این جنگ تردید داریم. افراد ساده لوحی بودند که تحت تأثیر تبلیغات، دچار تردید شده بودند. یکی از مظلومیت های بزرگ امیرالمؤمنین در جنگ صفین، همین بود. به دلیل ناآگاهی و عدم هوشیاری مردم هر روز با مشکلی مواجه می شد.
موج تبلیغات می تواند شرایط افکار جامعه را در زمان کوتاهی کاملاً دگرگون کند. حتی امروز نیز چنین است. نه تنها در زمان امیرالمؤمنین که مردمی بسیار کم اطلاع و ناآگاه بودند و سواد و اطلاعات و دانش مردم نسبت به امروز خیلی کمتر بود و بسیاری از مردم جدیدالعهد به اسلام بودند، حتی در یک کشور اسلامی که آبا و اجداد افراد جامعه هم مسلمان بودند و مرکز تمدن، فرهنگ، علم و دانش هم باشد، باز هم موج تبلیغات می تواند مردم را از مسیر حق به راست یا چپ منحرف کند. شما از اول انقلاب تا به امروز حوادث فراوانی را در کشور ما مشاهده کرده اید و دیده اید که چگونه موج تبلیغات، افکار جامعه را برمی گرداند و منحرف می کند. در آن زمان هم مخالفین حضرت، همین موج را به وجود آورده بودند. در جنگ جمل تعدادی از قرّاء خدمت امیرالمؤمنین آمدند و گفتند ما نسبت به این جنگ شک داریم. حتی فردی مانند سلیمان بن صُرد که در جنگ جمل شرکت نکرد(20) و حضرت او را توبیخ کرد که چرا در جنگ شرکت نکردی؟ درواقع سلیمان بن صُرد نسبت به حقانیت جنگ جمل شک کرده بود. این طرف مسلمان، آن طرف مسلمان؛ این طرف علی بن ابیطالب، آن طرف طلحه و زبیر و لذا نرفت و در جنگ شرکت نکرد. البته بعد خدمت امیرالمؤمنین آمد و توبه و عذرخواهی کرد و امیرالمؤمنین بعدها او را به عنوان والی منطقه جبل در عراق منصوب کرد(21). بنابراین در چنین شرایطی چگونه فضای فتنه جامعه را فرامی گیرد و در آن فضای آشفته، انحراف افراد به راحتی صورت می گیرد. قرآن می گوید فتنه از قتل بالاتر است «و الفتنه اکبر من القتل»(22)، در آیه دیگر آمده فتنه از آدم کشی بدتر است«والفتنه اشد من القتل»(23).اگر یک نفر را کشتی، یک نفر را کشته ای، اما فتنه گری گاهی هزاران و صدها هزار و گاهی میلیون ها نفر را به انحراف می کشاند. امروزه متأسفانه وسایل تبلیغاتی جهان در اختیار قدرت های فتنه گر است. شما می بینید که چطور افکار عمومی جهان را با این ابزار تبلیغاتی منحرف می کنند.
شما تعجب نکنید که چرا در دوران امیرالمؤمنین این چنین بود. چرا امیرالمؤمنین که «حجت الهی»، «نور ساطع» و «امین الله فی الارض» بود، عده ای به فرمان و دستور و سخنان و راه و جهاد آن حضرت شک و تردید می کردند. موج تبلیغات به راحتی این کار را می کند. خدمت امیرالمؤمنین آمدند و گفتند که ما را به جایی بفرست که برویم با کفار بجنگیم. نمی خواستند بروند خانه، دنبال راحت طلبی نبودند، گفتند ما آمده ایم بجنگیم، منتهی جنگ با کفار، و به حقانیت این جنگ که دو طرف مسلمان اند، شک داریم. حضرت اینها را به مرز قزوین فرستاد و گفت بروید در آنجا از مرز حراست کنید و با کفار بجنگید. قزوین در آن زمان منطقه وسیعی بود. اسم دریای خزر یا دریای مازندران هم دریای قزوین بود و به آن بحر قزوین می گفتند. آن زمان منطقه قزوین جزو سرحدات اسلامی بود. اینها را حضرت به آنجا فرستاد.(24) حتی خُزیمه در جنگ صفین شمشیر را از غلاف بیرون نمی آورد و احتیاط می کرد. شک کرده بود که بجنگد یا نجنگد؛ با اینکه خزیمه بن ثابت از اصحاب بنام پیامبر و از یاران باوفای امیرالمؤمنین بود. البته خزیمه در نهایت فداکاری های فراوان کرد و در صفین به شهادت رسید(25).

اوج مظلومیت علی(ع)
برای اینکه بدانیم امیرالمؤمنین چقدر مظلوم بود، به داستان عمار یاسر اشاره می کنم. می دانید که عمار از صحابه و از یاران باوفای رسول خدا بود، عمار کسی است که مادرش اولین شهید و پدرش جزو اولین شهدای تاریخ اسلام بود. به تاریخ یاسر و سمیه آشنا هستید. پیامبر، عمار را بسیار دوست داشت و عمار موردعلاقه فراوان امیرالمؤمنین (ع)نیز بود. عمار جزو یاران و اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و از فرماندهان سپاه آن حضرت در صفین بود. عمار پیرمرد بود. در جنگ صفین بیش از 90 سال داشت. بعضی سن عمار را در جنگ صفین 93 یا 94سال نوشته اند(26). یک پیرمرد نود و چند ساله در جنگ صفین شرکت کرد و پس از فداکاری های فراوان به شهادت رسید.
ماجرای عمار را همه می دانستند که پیامبر به عمار فرموده است «یا عمار! تقتلک الفئه الباغیه»(27)همه این روایت را شنیده بودند، هیچ کس نبود که این حدیث را نداند. جالب است بعضی از روایات در میان مسلمانان آنقدر شایع بودند که هیچ کس نسبت به آنها تردید نمی کرد. همه شنیده بودند که پیغمبر فرمود عمار در یک جنگ به دست ستمگران و گروه باغی کشته می شود. به تواتر این حدیث نقل شده بود و پیامبر هم چندین بار این بیان را تکرار کرده بود. زمانی که پیامبر در مدینه مشغول ساختن مسجد بود و دیوارها را بالا می آورد؛ وقتی همه در آوردن خشت ها برای ساختن مسجد کمک می کردند، پیامبر دید همه یک خشت، یک خشت می آورند، چون خشت ها سنگین و بزرگ بود، تنها کسی که دو خشت را با هم می آورد،‌عمار است. پیامبر خاک را از روی شانه اش زدود و فرمود عمار چطور همه یک خشت، یک خشت می آورند و تو دو خشتی؟ گفت یا رسول الله! به خاطر اجر و ثواب. پیامبر فرمود عمار در چه حال هستی آن روز که تو به دست «فئه باغیه» و گروه ظالم و ستمگر کشته می شوی. چه گفت عمار؟ گفت یا رسول الله! آیا آن روز در آن جنگ که من کشته می شوم، رضای تو و رضای خداوند در آن است؟ پیغمبر فرمود آری؛ در جنگی شرکت می کنی و کشته می شوی که رضایت خداوند و من در آن است. عمار خوشحال و شادمان شد و همه خستگی هایش رفع شد.(28) در چندین جنگ و غزوه نیز پیغمبر در حضور اصحابش به عمار گفت: «عمار! تقتلک الفئه الباغیه»، عمار! گروه ستمگر و باغی تو را خواهند کشت. این روایت را همه مسلمانان شنیده بودند.
ابوایوب انصاری یکی از خواص اصحاب امیرالمؤمنین است. وی همان کسی است که پیغمبر هنگام ورود به مدینه، به خانه او وارد شد و مرکب و ناقه رسول خدا بر درب خانه ابوایوب زانو زد و او اولین میزبان رسول خدا در مدینه بود.(29)ابوایوب نقل می کند که رسول خدا در خانه من نشسته بود، امیرالمؤمنین هم در کنار ما بود. درب خانه زده شد. در را باز کردیم، عمار وارد شد. پیغمبر از عمار به عنوان طیب و مُطیب یاد کرد و فرمود عمار در چه حالی هستی آن روزی که در جنگی شرکت می کنی و «فئه باغیه» تو را خواهند کشت. بعد فرمود«عمار! علیک بهذا الاصلع»(30) و اشاره کرد به امیرالمؤمنین فرمود: «عمار! هر جا علی قدم گذاشت، تو هم قدم بگذار». فرمود:« عمار! اگر تمام مردم یک سمت بروند و علی سمت دیگر، تو راه علی را انتخاب کن». در جنگ صفین هم، همین احادیث، زبانزد همگان بود.
بنابراین همه می دانند که پیغمبر فرمود عمار به دست گروه ستمگر کشته می شود. حالا شما مظلومیت امیرالمؤمنین را در جنگ صفین ببینید. عده ای در شک و تردیدند که کدام طرف حق است و کدام طرف باطل؟حتی بعضی از یاران نزدیک امیرالمؤمنین هم در دل شک و شبهه دارند تا زمانی که عمار در جنگ صفین کشته می شود. کشته شدن عمار نزدیک بود تمام سپاه معاویه را از هم بپاشد. واقعاً مسئله عجیبی است. سخن امیرالمؤمنین با آن عظمت مورد تردید قرار می گیرد. عمار که خودش را شاگرد و فدایی علی بن ابیطالب می داند و یکی از یاران و اصحاب آن حضرت است، وقتی به شهادت می رسد و کشته می شود، آن زمان همه دشمنان امیرالمؤمنین به تردید می افتند.
حتی خود عمروعاص که ریشه همه مکرها بود، در جنگ صفین به شک افتاد! عمروعاص آمد پیش معاویه و به معاویه گفت که کل سپاه و لشکر متزلزل شده است. گفت: چرا؟ گفت مگر نمی دانی عمار کشته شده است. گفت مگر چه شده است؟ گفت مگر نشنیده ای پیامبر به عمار فرموده «تقتلک الفئه الباغیه» بنابراین عمار که کشته شد، همه می فهمند که ما به حق نیستیم، چون ما عمار را کشتیم.(31) گفت: نه، عمروعاص! تو با همه زرنگی اشتباه کردی! ما کجا عمار را کشته ایم؟! عمار را کسی کشت که او را از کوفه به میدان جنگ آورد و رو به روی شمشیر ما قرار داد. علی بن ابیطالب عمار را کشت! ما که عمار را نکشته ایم. بعد هم، همین سخن را در میان لشکریان شام پخش کردند که عمار کشته شد به این دلیل که علی بن ابیطالب او را به میدان جنگ آورد، بنابراین علی او را کشت. حتی پسر عمروعاص یعنی عبدالله بن عمروعاص دچار تردید شد. گفت ای کاش من به این جنگ نیامده بودم. معاویه به او گفت: تو آمده ای که لشکر مرا به تردید بیندازی یا آمده ای به ما کمک کنی؟
ببینید مظلومیت امیرالمؤمنین تا چه حد است. یکی از راویان حدیث به نام شریک بود(32). مردم پیش شریک می آمدند، و می گفتند که حدیث پیامبر راجع به عمار را برای ما بخوان. یک نفر، دو نفر، سه نفر، چهار نفر، بعد شریک عصبانی شد گفت طوری از من می پرسید که گویی باید علی بن ابیطالب فخر کند که عمار جزو لشکریان اوست. چه می گویید؟ این فخر عمار است که در رکاب علی بن ابیطالب است. یعنی این حدیث، مسلم بود و جای هیچ تردیدی نبود. آمدند در تفسیر آن مردم را دچار گمراهی کردند. خزیمه بن ثابت که جزو یاران نزدیک امیرالمؤمنین است، وقتی شمشیر را کشید که دید عمار کشته شده است. وقتی عمار کشته شد، گفت حالا یقین کامل کردم که جبهه ما جبهه حق است، چون عمار کشته شده است و به سپاه شام حمله کرد و به شهادت رسید.(33)
داستان عمار یاسر در جنگ صفین بالاترین دلیل مظلومیت امیرالمؤمنین بود که امیرالمؤمنین با آن مقام و عظمت، راهش و فرمانش مورد تردید قرار گرفت و مردم می خواستند با کشته شدن عمار به حقانیت جبهه علی بن ابیطالب اطمینان یابند. این جزو مظلومیت مولای متقیان علی(ع) است و این مسئله نشان می دهد که امیرالمؤمنین در برابر افکار عمومی مردمی که دارای آگاهی کافی نبودند و شیادانی که مردم را منحرف می کردند، چقدر زجر کشید.

مقدس نماهای نادان
از طرف دیگر دو قطب بزرگ در دوران حکومت امیرالمؤمنین برای انحراف مردم به وجود آمد. یک قطب معاویه و شام بود که مرکز همه توطئه ها، شایعات، و فتنه ها بود و مرکز دیگر، افراد ساده لوح و ظاهربین عابد و زاهدنما و به تعبیر دیگر خشک مقدس های نادان یا مقدس نماهای احمق، یعنی خوارج بودند. اینها خون به دل امیرالمؤمنین کردند، آن کسانی که معاویه را نجات دادند و نگذاشتند اسلام پیروز شود. حتی فتنه معاویه و عمروعاص و قرآن سر نیزه کردن ها توسط خوارج جا افتاد. در ابتدای امر، قرآن سر نیزه کردن ها مثمر ثمر نبود، چون امیرالمؤمنین سخنرانی کرد و فرمود بجنگید، اینها پوست است، اینها کاغذ است که روی آن آیه ها نوشته شده، قرآن واقعی من هستم و قرآن واقعی را ما باید پیاده کنیم. اینها به اسم قرآن می خواهند قرآن را از بین ببرند. آن کسانی که فتنه عمروعاص را به ثمر رساندند، همین خوارج بودند.
اینها بودند که رو به روی امیرالمؤمنین ایستادند. اینها بودند که گفتند یا علی، اگر فرمان ندهی که مالک برگردد، ما تو را می کشیم! چرا می خواهی با قرآن بجنگی! هرچه علی(ع)فرمود که این جنگ با قرآن نیست. این جنگ، جنگ حق با باطل است، جنگ ما برای اجرای قرآن است، زیر بار نرفتند. در میان خوارج هم افراد شیادی در کنار سران آنها بودند، ولی اکثر آنها افرادی ظاهربین و قشری بودند. ظاهر اسلام را می دانستند بدون اینکه باطن اسلام را بفهمند و همین گروه در هر مقطعی بدترین ضربه را به اسلام زدند. متحجرین و آنهایی که عمق اسلام را درک نمی کردند و نمی فهمیدند و احکام ظاهری را از اسلام یاد گرفته بودند، همیشه در برابر حق ایستادند و بزرگ ترین ضربه را بر پیکر اسلام وارد آوردند. هرچه مالک پیغام داد که یا علی! چند لحظه به من مهلت بده، من به اردوگاه معاویه نزدیک شده ام و تا چند لحظه دیگر فتنه را تمام می کنم و ریشه فتنه را درمی آوریم و معضل تمام می شود، حضرت پیغام داد که مالک! اگر می خواهی علی را زنده ببینی برگرد. دیگر از این مظلومیت بالاتر داریم؟ آنهایی که در جبهه امیرالمؤمنین هستند، آنهایی که داخل اردوگاه امیرالمؤمنین هستند، شمشیر به رخ امیرالمؤمنین کشیدند و بعد ماجرای حکمیت را بر او تحمیل کردند.

روزهای پایانی سخت
مشکل امیرالمؤمنین، عدم آگاهی مردم، فریب خوردن مردم و عدم تعمق مردم بود. مشکل امیرالمؤمنین این بود که فریب کاران و توطئه گران، به راحتی توانستند بخش بزرگی از جامعه را منحرف کنند. البته آنهایی که خالص در کنار امیرالمؤمنین بودند، ایستادگی کردند، اما وقتی بخش بزرگی از جامعه از مسیر حق خارج می شود، چگونه امیرالمؤمنین می تواند فرمان خدا را اجرا کند و سیاست ها و تدابیر خود را در جامعه پیاده کند.
به خطبه های روزهای آخر زندگی امیرالمؤمنین(ع) نگاه کنید. فرمود: «این اخوانی الذین رکبوا الطریق و مضوا علی الحق»(34)شاید این خطبه جزو آخرین خطبه های امیرالمؤمنین باشد و احتمالاً در هفته آخر زندگی امیرالمؤمنین ایراد شده است. به دلیل اینکه مرحوم سید رضی(ره) درباره این خطبه می گوید که بعد از این خطبه حضرت می خواست مردم را برای جهاد آماده کند و سه پرچم برای سه سپاه مشخص کرده بود. یکی به فرماندهی خود علی(ع)، یکی به فرماندهی فرزندش امام حسین و یکی هم به فرماندهی قیس بن سعد، سه لشکر ده هزار نفری. تعداد کمتری هم به فرماندهی افراد دیگر و اینها برای صفین و برای جنگ با معاویه آماده شوند. در حالی که این لشکرها آماده می شد، در پایان هفته یعنی روز جمعه امام به شهادت رسیدند. پیداست که این خطبه مربوط به روزهای آخر زندگی امیرالمؤمنین(ع) است. فرمود کجایند برادران من، که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند. یاران امام به مقامی رسیدند که علی بن ابیطالب از آنها به عنوان برادر خودش یاد می کند. ما هم اگر بخواهیم می توانیم، یعنی خداوند این استعداد را در ما قرار داده است به جایگاهی برسیم که امام زمان ما را به عنوان برادر خودش خطاب کند. فرمود: «این اخوانی الذین رکبوا الطریق و مضوا علی الحق این عمار این ابن التیهان این ذوالشهادتین این نظرائهم من اخوانهم الذین تعاقدوا علی المنیه و ابرد برؤسهم الی الفجره»(35)، کجایند برادران من، آنهایی که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند،آنهایی که پیمان بر مرگ بستند، کجاست عمار یاسر؟ کجاست مالک بن تیهان؟ کجاست خزیمه بن ثابت، کجا هستند نظایر اینها. آنهایی که پیمان جانبازی بستند و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند. کجا هستند یاران کشته من در صفین؟ مرحوم رضی در نهج البلاغه می گوید «فضرب بیده علی لحیته الشریفه الکریمه فاطال البکاء» بعد دست بر محاسن خود زد، شاید بتوانیم این تعبیر را کنیم، ‌که امیرالمؤمنین سیلی بر رخساره خود زد، مدتی طولانی اشک ریخت و گریه کرد و فرمود: «اوّه علی اخوانی الذین تلوا القرآن فاحکموه و تدبروا الفرض فاقاموه و احیوا السنه و اماتوا البدعه»(36)، دریغ بر برادرانی که قرآن را خواندند و بر آن اساس عمل نمودند و در واجبات دینی اندیشه نمودند و به پا داشتند، به پا کننده سنت ها و از بین برنده بدعت ها بودند و امروز در کنار ما نیستند.
این بیان نشان می دهد که مظلومیت امیرالمؤمنین تا چه حد بوده است. شهادت امیرالمؤمنین در محراب کوفه هم نشانگر مظلومیت دیگر آن حضرت است و جمله حضرت وقتی که ضربت بر فرق مبارکش اصابت کرد که فرمود، «فزت و رب الکعبه»به خدای کعبه رستگار شدم، نیز نشان دردها و رنج های آن حضرت است.

پی نوشت ها :

1. سخنرانی در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، در حضور هزاران نفر از مردم مسلمان تهران، مدرسه عالی شهید مطهری، 27 آذر 1379.
2. نهج البلاغه، خطبه 92.
3. همان.
4. انساب الاشراف، ج4، ص 39؛ تاریخ بغداد، ج1، ص 173.
5.تاریخ طبری، ج5، ص 137؛ الکامل فی التاریخ، ج2،‌ص 430.
6.همان.
7.نهج البلاغه، نامه 45.
8.همان.
9.نگاه کنید به تاریخ طبری، ج5، صص 65، 85، 353 و 381؛ ارشاد شیخ مفید،‌ج2، ص 52؛ الکامل فی التاریخ، ج2، صص 367، 405 و 534.
10.تاریخ طبری، ج5، ص 137.
11.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 181. اسدالغابه، ج2، ص 337.
12.موسوعه امام علی بن ابیطالب، ج12، ص 128.
13. تاریخ طبری، ج4، ص 553؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 355.
14. همان، ص 554؛ الغارات، ج1، ص 218.
15.ارشاد القلوب، ص 321؛ مروج الذهب، ج2، ص 394.
16.تاریخ طبری، ج4، ص 499.
17.نهج البلاغه، نامه 63؛ تاریخ طبری، ج4، ص 499.
18.تاریخ طبری، ج4، ص 487؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 329.
19.الاخبار الطوال، ص 165.
20.همان، ص 171.
21.انساب الاشراف، ج2، ص 393.
22.قرآن مجید، سوره بقره، آیه 217.
23.قرآن مجید، سوره بقره، آیه 191.
24.الاخبار الطوال، ص 165.
25.رجال کشی، ج1، ص 267.
26.تاریخ الاسلام ذهبی، ج3، ص 582؛ مروج الذهب، ج2، ص 391.
27.اسدالغابه، ج4، ص 125؛ سیره ابن هشام،‌ج2، ص 114؛ صحیح بخاری، ج3، حدیث 1035.
28.اسدالغابه، ج4، ص 125؛ سیره ابن هشام، ج2، ص 114؛ صحیح بخاری، ج3، حدیث 1035.
29.مناقب ابن شهرآشوب، ج3، ص 217.
30.الطبقات الکبری، ج1، ص 237.
31.اسدالغابه، ج4، ص 47.
32.شریک بن ارطات عامری کلابی، معجم رجال الحدیث، ج9،‌ص 23.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج10، ص 109.
34.نهج البلاغه، خطبه 182.
35.همان.
36.همان.
منبع :روحانی، حسن (1388)، اندیشه های سیاسی اسلام (جلد اول: مبانی نظری) تهران: کمیل، چاپ سوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید