زینب کبرى (س) اسوه فضائل (2)

زینب کبرى (س) اسوه فضائل (2)

نویسنده:عباس عزیزى

احترام امام حسین (علیه السلام) به زینب
در اخبار آمده که هر گاه حضرت زینب به دیدار برادرش امام حسین (علیه السلام) مى آمد، حضرت به احترام او جلو پایش حرکت مى کرد و سر پا مى ایستاد و او را در جاى خود مى نشاند به راستى که این خود مقام عظیمى است که آن حضرت در نزد برادرش داشت ، همان گونه که او امین و امانتدار پدر، نسبت به هدایاى الهى بود.(1)

بزرگداشت زینب (سلام الله علیها)
علامه و مرد بسیار دانا سید جعفر، از خویشاوندان بحرالعلوم طباطبایى ، در کتاب ((تحفه العالم )) چنین مى نویسد:
((در جلالت قدر و بزرگى مقام و برترى شان و بزرگى حال و چگونگى او بس است آنچه در برخى از اخبار رسیده ، به اینکه زینب (سلام الله علیها) نزد امام حسین (علیه السلام) در آمد و آن حضرت قرآن مى خواند، پس حضرت (چون دید زینب آمد) قرآن را بر زمین نهاد و براى اجلال و تعظیم و بزرگ داشتن او بر پاى ایستاد.))(2)

شرط ازدواج زینب (سلام الله علیها)
و گفته اند: حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگامى که زینب (سلام الله علیها) را به پسر برادرش عبدالله بن جعفر تزویج کرد، در ضمن عقد، شرط نمود هر گاه زینب خواست با برادرش حضرت امام حسن (علیه السلام) سفر رود، او را از آن منع نکرده و باز ندارد، و چون عبدالله بن جعفر خواست حضرت امام حسین (علیه السلام) را از سفر عراق باز دارد و حضرت آن را نپذیرفت و عبدالله مایوس و نومید گردید، دو فرزندش عون و محمد را فرمان داد که به همراه آن بزرگوار به عراق روند و در برابر آن حضرت جهاد و کارزار نمایند، و هنگامى که حضرت امام حسین (علیه السلام) روانه کوفه شد، هر کس او را ملاقات و دیدار مى نمود، از مردم کوفه و مکر و فریب ایشان او را مى ترسانید، حضرت امام حسین (علیه السلام) مى فرمود: ((ایم الله لتقتلنى الفئه ، و لیسلطن علیهم من یذلهم ))؛ به خدا سوگند هر آینه گروه ستمگران مرا مى کشند، و خدا کسى را که آنان را ذلیل و خوار گرداند، بر ایشان مسلط و چیره نماید.(3)

سخنرانى بین حسن و حسین (علیه السلام)
از امورى که بیانگر اوج مقام ارجمند زینب (سلام الله علیها) است ، اینکه امام حسن مجتبى (علیه السلام) در شان او خطاب به او فرمود: ((تو از درخت نبوت و از معدن رسالت مى باشى .))
در این راستا به روایت زیر توجه کنید:
((روزى حضرت زینب (سلام الله علیها) در محضر دو برادرش ، حسن و حسین (علیه السلام) نشسته بود ، و آنها درباره بعضى از گفتار رسول خدا (صلی الله علیه واله) با هم گفت و گو مى کردند. زینب (سلام الله علیها) به آنها عرض کرد: شنیدم در گفتار خود مى گفتید رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: ((الحلال بین و الحرام بین شبهات لا یعلمهن کثیر من الناس …)) ؛ بعضى از امور حلال آشکار است و بعضى حرام آشکار ، ولى بعضى شبهه ناک است که بسیارى از مردم حکم آن را نمى دانند و تشخیص ‍ نمى دهند.
آن گاه زینب (سلام الله علیها) چنین شرح داد: هر کس از امور مشتبه پرهیز کند، دین و آبرویش را از انحراف حفظ مى کند و هر کس که مرتکب امور شبهه ناک شد، پایش به سوى حرام مى لغزد ، مانند چوپانى که گوسفندانش را در نزدیک پرتگاهى عبور مى دهد، قطعا احتمال سقوط آن گوسفندان از آن پرتگاه ، بسیار است ، بدان که هر چیزى پرتگاهى دارد، امورى را که خداوند حرام کرده ، همان پرتگاه هستند، ارتکاب امور شبه ناک ، نزدیک به آن پرتگاه خواهد بود که موجب سقوط خواهد شد.
در هر انسانى عضوى وجود دارد که اگر صالح شود، موجب صالح شدن سایر اعضا است و اگر فاسد شود، باعث فاسد شدن سایر اعضا مى گردد. آن عضو قلب است . اى برادرانم ! (حسن و حسین ) آیا از پیامبر (صلی الله علیه واله) که به تادیب الهى ادب شده ، شنیده اید که فرمود: ((ادبنى ربى و احسن تادیبى ))؛ خداوند مرا تادیب نمود و نیکو ادب کرد؟
حلال آن است که خداوند آن را حلال نموده ، قرآن آن را بیان کرده و پیامبر (صلی الله علیه واله) آن را توضیح داده است ، مانند: حلال بودن خرید و فروش ، اقامه نماز در وقتش ، اداى زکات ، انجام روزه ماه رمضان و حج براى مستطیع ، و ترک دروغ ، نفاق و خیانت و مانند: امر به معروف و نهى از منکر.
حرام آن است که خداوند آن را حرام کرده ، و در قرآن بیان نموده است و به طور کلى حرام نقیض حلال است . امام امور شبهه ناک ، امورى است که نه حلال بودن آن را مى دانیم و نه حرام بودن آن را، انسان با ایمانى که نه حلال بودن چیزى را مى داند و نه حرام بودن آن را، اگر سعادت دنیا و آخرت را مى طلبید،
باید هیچ گاه به دنبال چیزى که آخرش مشتبه است نرود، واجبات الهى را انجام دهد و محرمات او را ترک نماید و از شبهه ها پرهیز کند، در این صورت قطعا رستگار شود، و گرنه پایش به سوى حرام بلغزد و سرانجام در میان حرام بیفتد.
هنگامى که گفتار زینب کبرى (سلام الله علیها) به این جا رسید، امام حسن (علیه السلام) به زینب (سلام الله علیها) رو کرد و فرمود: خداوند به کمالات تو بیفزاید ، آرى همان گونه است که مى گویى ، ((انک حقا من شجره النبوه و من معدن الرساله ))؛ حقا که تو از درخت نبوت و از معدن رسالت هستى . یعنى گفتار و روش و منش تو، از مرکز نبوت و مخزن رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) نشأت مى گیرد.(4)

سؤال و جواب برادر و خواهر
روزى جناب زینب (سلام الله علیها) از برادر بزرگوار خود امام حسین (علیه السلام) چند مطلب پرسید که در ذیل مى خوانید:
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت آدم ؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسید اما من بعد از فراق به شهادت مى رسم .
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما نسبت به مصیبت حضرت ابراهیم خلیل در مقام مقایسه چگونه است ؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! آتش به روى حضرت ابراهیم گلستان شد، اما آتش جنگ من سوزان گردد.
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت زکریا؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! زکریا را دفن کردند، اما بدن مرا زیر سم اسبان قرار مى دهند.
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما در مقام مقایسه با مصیبت حضرت یحیى چگونه است ؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! اگر چه سر یحیى را از طریق ظلم و ستم بریدند اما بستگانش را اسیر نکردند، ولى اهل و عیالم را بعد از شهادتم اسیر خواهند کرد.
حضرت زینب : اى برادر! مصیبت شما نسبت به ایوب چگونه است ؟
حضرت امام حسین : اى خواهرم ! زخمهاى ایوب مرهم پذیر شد و خوب گردید، امام زخمهاى من خوب نخواهد شد.(5)

سؤ ال زینب از پدر در لحظه آخر
حضرت زینب (سلام الله علیها) مى گوید: هنگامى که پدرم على (علیه السلام) بر اثر ضربت ابن ملجم بسترى گردید، نشانه هاى مرگ را در رخسار آن حضرت دیدم ، به او عرض کردم : ام ایمن به من چنین و چنان حدیث کرد (که پنج تن در یک جا جمع بودند و پیامبر (صلی الله علیه واله) ناگهان غمگین شد و علت غم را پرسیدند، جریان شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و على (علیه السلام) و حسن و حسین (علیه السلام) را شرح داد) مى خواهم از شما آن را بشنوم .
امام على (علیه السلام) فرمود: دخترم ! حدیث ام ایمن صحیح است ، گویا تو و دختران رسول خدا (صلی الله علیه واله) را مى نگرم که به صورت اسیر با کمال پریشانى وارد این شهر (کوفه) مى کنند، به گونه اى که ترس آن دارید که مردم به سرعت شما را بقاپند ((فصبرا صبرا…)).
((صبر و استقامت کنید، سوگند به خداوندى که دانه را شکافت و انسان را آفرید، در آن روز در سراسر روى زمین ولى خدا غیر از شما و دوستان و شیعیان شما، وجود ندارد، رسول خدا (صلی الله علیه واله) به ما چنین خبر داد و فرمود: در این هنگام ابلیس با بچه ها و اعوان خود در سراسر زمین سیر مى کنند، و ابلیس به آنها مى گوید: ((اى گروه شیطانها، ما انتقام آدم (علیه السلام) از فرزندانش گرفتیم ، و در هلاکت آنها سعى بلیغ کردیم ، بکوشید تا مردم را نسبت به آنها به ترید و شک بیندازید و مردم را به دشمنى آنها وادار نمایید…))(6)

تعبیر خواب زینب (سلام الله علیها) توسط پیامبر
به هنگام رحلت رسول خدا (صلی الله علیه واله) امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هر دو خوابى دیدند که دلیل بر فوت رسول خدا بود، از این رو شروع به گریه و زارى کردند. زینب (سلام الله علیها) نزد رسول خدا(صلی الله علیه واله) آمده گفت : ((اى جد بزرگوار! دیشب در خواب دیدم که بادى سیاه وزیدن گرفت و دنیا را تیره و تار ساخت ، تاریکى همه جا را فرا گرفت و مرا از سویى به سوى دیگر مى برد. درخت تنومندى را دیدم و از شدت وزش باد به آن درخت چسبیدم . آن باد درخت را از جاى کند و بر زمین انداخت . بعد به شاخه بعد به شاخه بزرگى از شاخه هاى آن درخت آویختم ، آن را نیز کند. به شاخه اى دیگر چسبیدم ، آن نیز شکست . به یکى از دو شاخه فرعى آن چسبیدم ، آن نیز شکست . در این حال از خواب بیدار شدم .))
رسول خدا (صلی الله علیه واله) در حالى که مى گریست ، خطاب به زینب فرمود: ((آن درخت جد تواست و شاخه نخستین مادرت فاطمه است ، دومى پدرت على و آن دو شاخه دیگر، برادرانت ، حسنین مى باشند که دنیا با فقدان آنان سیاه مى گردد، تو در ماتم آنان لباس ‍ سیاه به تن خواهى کرد.))(7)

فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها)
سبط بن جوزى در ((تذکره الخواص)) گوید: عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده است . از آن جمله ، على و عون الاکبر و محمد و عباس و ام کلثوم مى باشند که مادر آنان حضرت زینب (سلام الله علیها) بوده است .(8)

پرستارى مادر
روزهایى بر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) گذشت که بر اساس ‍ دردهاى فراوان از جمله : شکسته شدن پهلو، ورم بازو، صورت سیلى خورده و سقط جنین ، حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پیداست که چنین بیمارى نیاز به پرستار دارد، لذا حضرت زینب در سن 5 سالگى از مادر پذیرایى و پرستارى مى کرد و متاءسفانه طولى نکشید که به فراق مادر مبتلا گردید.(9)

القاب حضرت زینب (سلام الله علیها)
عالمه غیر معلمه : داناى نیاموخته
فهمه غیر مفهمه : فهمیده بى آموزگار
کعبه الرزایا: قبله رنجها.
نائبه الزهراء: جانشین و نماینده حضرت زهرا (سلام الله علیها)
نائبه الحسین : جانشین و نماینده حضرت حسین (علیه السلام)
ملیکه الدنیا: ملکه جان ، شهبانوى گیتى .
عقیله النساء: خردمند بانوان .
عدیله الخامس من اهل الکساء: همتاى پنجمین نفر از اهل کساء.
شریکه الشهید: انباز شهید.
کفیله السجاد: سرپرست حضرت سجاد.
ناموس رواق العظمه : ناموس حریم عظمت و کبریایى .
سیه العقائل : بانوى بانوان خردمند.
سر ابیها: راز پدرش على (علیه السلام)
سلاله الولایه : فشرده و خلاصه و چکیده ولایت .
ولیده الفصاحه : زاده شیوا سخنى .
شقیقه الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن (علیه السلام).
عقیلى خدر الرساله : خردمند پرده نشینان رسالت .
رضیعه ثدى الولایه : کسى که از پستان ولایت شیر خورده .
بلیغه : سخنور رسا.
فصیحه : سخنور گویا.
صدیقه الصغرى : راستگوى کوچک (در مقابل صدیقه کبرى ).
الموثقه : بانوى مورد اطمینان .
عقیله الطالبین : بانوى خردمند از خاندان حضرت ابوطالب (و در بین طالبیان ).
الفاضله : بانوى با فضیلت .
الکامله : بانوى تام و کامل .
عابده آل على : پارساى خاندان على
عقلیه الوحى : بانوى خردمند وحى
شمسه قلاده الجلاله : خورشید منظومه بزرگوارى و شکوه .
نجمه سماء النباله : ستاره آسمان شرف و کرامت .
المعصومه الصغرى : پاک و مطهره کوچک .
قرینه النوائب : همدم و همراه ناگوارى ها.
محبوبه المصطفى : مورد محبت و محبوب حضرت رسول (صلی الله علیه واله).
قره عین المرتضى : نور چشم حضرت على (علیه السلام).
صابره محتسبه : پایدارى کننده به حساب خداوند براى خداوند.
عقیله النبوه : بانوى خردمند پیامبرى .
ربه خدر القدس : پرونده پرده نشینان پاکى و تقدیس .
قبله البرایا: کعبه آفریدگان .
رضیعه الوحى : کسى که از پستان وحى شیر مکیده است .
باب حطه الخطایا: دروازه آمرزش گناهان .
حفره على و فاطمه : مرکز جمع آورى دوستى و محبت على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها).
ربیعه الفضل : پیش زاده فضیلت و برترى .
بطله کربلاء: قهرمان کربلا.
عظیمه بلواها: بانویى که امتحانش بس بزرگ بود.
عقلیه القریش : بانوى خردمند از قریش .
الباکیه : بانوى گریان .
سلیله الزهراء: چکیده و خلاصه حضرت زهرا (سلام الله علیها).
امنیه الله : امانت دار الهى .
آیه من آیات الله : نشانى از نشانه هاى خداوند.
مظلومه وحیده : ستمدیده بى کس .(10)

حضرت زینب (سلام الله علیها) در سوگ پیامبر، على ، فاطمه و حسن (علیه السلام)

زینب در سوگ جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله)
پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) زینب را بسیار دوست مى داشت ، زیرا سیماى او یاد آور خدیجه (سلام الله علیها) بود و نامش یادآور دختر شهیدش .
رسول خدا (صلی الله علیه واله) مى دانست که این بانوى کوچک در آینده سنگ صبور اهل بیت خواهد شد و زخمهاى دل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مرهم خواهد بود. از این رو، علاقه خاصى به او داشت .
مى توان گفت که روزهاى خوشى و عزت زینب (سلام الله علیها) در دوران جدش پیامبر خدا (صلی الله علیه واله) بود، چرا که بعدا گرفتار فراق و سوگ عزیزان و شاهد تهاجم به خانه ولایت شد.
زینب پنج سال بیشتر نداشت که جدش رسول خدا در آستانه مرگ قرار گرفت . او فرزندانش را فرا خواند و با آنان به گفت و گو پرداخت . در این لحظات زینب مى دید که بزرگترین پناه آنان ، جد بزرگوارشان ، در حال پیوستن به لقاء الله است . سر مبارک ایشان روى سینه پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار گرفته بود، گویا ودایع رسالت به سینه ولایت انتقال مى یافت . ملایکه نیز گروه گروه نازل مى گشتند و در عزاى شریف ترین خلق عالم امکان ، به اهل بیت ، به ویژه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تسلیت مى گفتند.(11)
آرى ، عزاى زینب شروع شد و از آن پس مصایب و محنت هاى فراوانى را پذیرا گشت .(12)

زینب نظاره گر گریه پیامبر(صلی الله علیه واله)
…پس عمه ام فرمود: بلى ، ام ایمن برایم نقل نمود که رسول خدا (صلی الله علیه واله) روزى از روزها به منزل حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نزول اجلال فرمود و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) براى آن جناب حریره درست کردند و حضرت على (علیه السلام) طبقى نزد حضرت آوردند که در آن خرما بود، سپس ام ایمن گفت : من نیز قدحى که در آن شیر و سرشیر بود را خدمتشان آوردم ، رسول خدا (صلی الله علیه واله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فاطمه و حسنین – علیهم السلام – از آن حریره میل کرده و سپس همگى آن شیر را آشامیدند و پس از آن رسول خدا (صلی الله علیه واله) و به دنبال آن حضرت ایشان از آن خرما و سرشیر تناول نمودند و بعد رسول خدا (صلی الله علیه واله) دست هاى مبارکشان را شستند در حالى که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آب روى دستهاى آن حضرت مى ریختند و پس از آن که آن جناب از شستن دست ها فارغ شدند دست به پیشانى کشیده ، آن گاه به طرف على و فاطمه و حسن و حسین – علیهم السلام – نظرى که حاکى از سرور و نشاط بود نموده ، سپس با گوشه چشم به جانب آسمان نگریست بعد صورت مبارک به طرف قبله کرده و دست ها را گشاد و دعا نمود.
و پس از آن ، با حالت گریه به سجده رفتند و با صداى بلند مى گریستند، و اشک هایشان جارى بود. سپس سر از سجده برداشته و به راه افتادند در حالى که اشک هاى آن حضرت قطره قطره مى ریخت ، گویا باران در حال باریدن بود، از این صحنه حضرت فاطمه و على و حسن و حسین (علیه السلام) محزون شده و من نیز متاءثر گشته و اندوهگین شدم ، ولى همگى از سؤال نمودن پرهیز کرده و از آن حضرت نپرسیدیم که سبب این گریه چیست ، تا گریستن آن جناب به درازا کشید. در این هنگام على و فاطمه – علیهماالسلام – پرسیدند: چه چیز شما را گریانده یا رسول الله ! خدا هرگز چشمان شما را نگریاند، قلب ما از این حال شما جریحه دار گردیده ؟! حضرت فرمودند: اى برادر من ، به واسطه شما مسرور گشتم …
مزاحم بن عبدالوارث در حدیث خود به اینجا که مى رسد مى گوید:
نقل است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در جواب امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: اى حبیب من ! به واسطه شما چنان مسرور و شادمان شدم که تاکنون این طور خوشحال نشده بودم و به شما نگریستم و خدا را بر نعمت شما که به من داده حمد و سپاس نمودم ، در این هنگام جبرئیل (علیه السلام) بر من فرود آمد و گفت : اى محمد! خداوند متعال بر آنچه در نهان تو است اطلاع داشته و مى داند که سرور و شادى تو به واسطه برادر و دختر و دو سبط تو مى باشد پس نعمتش را بر تو کامل کرده و عطیه اش را بر تو گوارا نمود یعنى ایشان و ذریه آنها و دوستداران و شیعیانشان را در بهشت با تو همسایه نمود، بین تو و ایشان تفرقه و جدایى نمى اندازد، ایشان را عطاء بدون منت او منتفع شده همان طورى که به تو عطاء مى گردد تا آنجایى که راضى و خشنود شده بلکه فوق رضایت ایشان و به تو حق تعالى عنایت مى فرماید و این لطف و عنایت در مقابل آزمایش و ابتلائات بسیارى است که در دنیا متوجه ایشان شده و ناملایماتى که به وسیله مردم و آنهایى که از ملت و کیش تو مى باشند و خود را از امت تو پنداشته ، در حالى که از خدا و از تو بسیار دور هستند به ایشان مى رسد. گاهى ضربه هاى شدید و غیر قابل تحمل از ناحیه این گروه متوجه ایشان شده و زمانى با قتل و کشتار ایشان مواجه گردند. قتلگاه هاى ایشان مختلف و پراکنده و قبورشان از یکدیگر دور مى باشد. خیر جویى نما از خداوند براى ایشان و براى خودت ، حمد و سپاس خداى عزوجل و آنها بر خیرش و راضى شو به قضاى او، پس حمد خداى به جا آورده و راضى شدم به قضایش به آنچه براى شما اختیار فرموده .(13)

حنوط جدم را بیاور!
مجلسى در جلد نهم بحار الانوار در شهادت على (علیه السلام) چنین نقل مى کند:
حسن (علیه السلام) خواهرش زینب (سلام الله علیها) را صدا زده گفت : اى ام کلثوم ، حنوط جدم رسول خدا را بیاور! زینب (سلام الله علیها) فورا حنوط را آورد وقتى سر آن را گشود بوى خوش آن تمام خانه و شهر کوفه و خیابانها و کوچه هاى آن را پر کرد.(14)

زینب (سلام الله علیها) در سوگ مادر
نابکاران و کوردلانى که مى خواستند على (علیه السلام) را به بیعت با خلیفه وادارند، آمده بودند تا او را به زور از خانه اش بیرون ببرند. على بیرون نرفت ، زهرا پیش آمد و با ضربات ((مغیره )) و ((قنفذ)) نقش زمین گشت و با بدنى مجروح در بستر بیمارى قرار گرفت . و سرانجام زینب به سوگ مادر نشست .(15)
زهرا (سلام الله علیها) چون در بستر مرگ قرار گرفت ، به دختر پنج ساله اش ‍ وصیت کرد: ((هرگز از دو برادرت جدا مشو. پیوسته با آنان باش ‍ و از آنان نگهدارى کن . براى آنها به جاى من مادر باش .))(16)
زینب به چشم خود دید که چگونه پدرش جسم پاک مادر را غسل داده و چگونه اشک مى ریزد، چه سان ناتوان شده و از خدا صبر و بردبارى مى طلبد؟!
هنگام دفن مادر، که به نظر مى رسد در خانه انجام گرفت ، با چشم تیزبین مى دید که که زهرا را زیر خاکها پنهان مى کنند، و با یاد نمودن رسول خدا از ستم امت و ستمگران ریاست طلب شکوه مى کنند.(17)
زینب با دیدن چنین مناظرى رو به سوى قبر پیامبر کرد و گفت : با مرگ مادر جاى خالى تو براى ما محقق شد، و دیگر دیدار ممکن نیست .(18)

عزادارى براى فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
آن روز، چهار ساله گلستان عصمت و عفاف در کنار بستر مظلومه تاریخ (فاطمه زهرا) همراه اسماء بنت عمیس زانوى غم را بغل گرفته و خیره خیره بر چهره تکیده مادر نگاه مى کرد.
مادر از او خواست که نزدیک بستر آید. سپس به او دو امانت گرانبها سپرد و فرمود: ((دخترم زینب ! دو بقچه اى که به تو مى سپارم ، یکى از آنها متعلق به دختر ابوذر غفارى و دیگرى مال خودت مى باشد، که در آن پیراهنى است که مال حسین مى باشد. اما بدان هر گاه که او، این پیراهن را از تو طلب نماید، وقت وصل و همراهى شما سر رسیده و حسین براى شهادت مهیا مى گردد.))
فاطمه (سلام الله علیها) رو به اسماء نمود و فرمود: ((من اندکى به خواب مى روم . لحظاتى بعد سراغم بیا و مرا صدا نما. اگر جواب تو را ندادم ، برو على و اولادم را مطلع کن که زهرا از دنیا رخت بربسته است .))
سپس مشغول خواندن سوره یس گشت : ((یس ، و القرآن الحکیم …)).
اسماء لحظاتى بعد زهرا (سلام الله علیها) را صدا مى زند، اما چیزى نمى شنود و در مى یابد که دختر پیغمبر از دنیا چشم فرو بسته است .
زینب بعد از سکوت مادر با حالت صیحه و گریه خود را بر بدن مطهر او مى اندازد و صدا مى زند و مى گوید: ((مادر! سلام ما را به جدمان رسول خدا برسان . مادر! گویى ما امروز رسول خدا را از دست دادیم . مادر!…))(19)

هنگام رحلت مادر
صاحب کتاب ((ناسخ التواریخ )) مى نویسد:
به هنگام رحلت حضرت زهرا (سلام الله علیها) زینب در حالى که چادرش بر زمین کشیده مى شد، جلو آمده و فریاد زد: اى پدر، اى رسول خدا! هم اکنون محرومیت دیدار تو بر ایمان معلوم گردید و شناخته شد.
علامه مجلسى این روایت را از ((روضه )) نقل مى کند:
ام کلثوم بیرون آمد، در حالى که چادرى بر سر افکنده بود که قسمت پایین آن بر زمین کشیده مى شد و پیراهنى بر تن کرده که اندامش را پوشیده بود، صدا مى زد: اى بابا ، اى رسول خدا! هم اکنون به راستى تو را از دست دادیم ، به طورى که دیدارى دیگر نخواهد بود.(20)

در سوگ پدرش على (علیه السلام)
در شهر کوفه ، مردم صداى شیون و عزایى را شنیدند که در بین زمین و آسمان ندا در داد: ((قد قتل مرتضى تهدمت و الله ارکان الهدى )) آرى ، صداى جبرئیل امین است که در غم امام المتقین صحیه مى زند که على را کشتند. والله ، ارکان هدایت را از بین بردند…
زینب صداى حزین امین وحى را که مى شنود، در یک لحظه صحیه از دست دادن مادرش زهرا برایش تداعى مى گردد.
در مسجد قامت به خون نشسته على (علیه السلام) را در گلیمى نهاده و راهى منزل مى کنند. در فاصله اندکى که به جا مانده است ، حضرت فرمودند: ((فرزندانم ! مرا بگذارید تا با پاى خودم وارد منزل گردم . نمى خواهم دخترم زینب متوجه این وضع من گردد.))
آرى زینب دو چهره خونین را پشت در خانه شان دیده است ، یک بار مادر خود را و این بار قامت رشید امام المتقین را و از شدت غصه به خود مى پیچید.
او گرد وجود پدر خویش همچون پروانه مى گردید و از خرمن وجود او بهره ها مى برد. در آخرین لحظات از پدر خویش اجازه خواست تا از او سئوالى را بپرسد. امام او را در پرسیدن آزاد دانست و فرمود: ((دخترم ! هر چه مى خواهى بپرس که فرصت کم است .))
زینب رو به پدر کرد و گفت :ام ایمن مى گوید: ((من از رسول خدا شنیدم که حسینم در نقطه اى به نام کربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهید مى گردد)) آیا نقل قول او صحیح است ؟
امام فرمود: ((آرى ؛ ام ایمن درست مى گوید. اما من چیزى اضافه بر کلام او برایت نقل کنم . دخترم ! روزى شما را از دروازه همین شهر کوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمایند که شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم ، شهر را آذین مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال کرده و شما را در شهر گردش مى دهند.))
زینب از شنیدن کلام امام معصوم (علیه السلام)، مى بیند که چه مصایب طاقت فرسایى در انتظار او مى باشد.(21)

مصیبت برادرش امام حسن (علیه السلام)
از برخى از مطلعین و دانایان و آگاهان چنین رسیده است :
((هنگامى که امام حسن (علیه السلام) تشت و لگن مقابلش گذاشته شد، در حالى که جگر رنج دیده اش استفراغ و قى مى کرد، شنید خواهرش ‍ زینب مى خواهد نزد او بیاید. در آن حال که سخت بیمار بود، فرمان داد که تشت را بردارند، زیرا مى ترسید خواهرش از دیدن آن تشت افسرده شود.(22)

زینب بر بالین امام حسن (علیه السلام)
امام حسن مجتبى (علیه السلام) بر اثر زهر به شدت در رنج بود. نیمه هاى شب ، امام حسن (علیه السلام) دید از تحمل درد و رنج ناتوان شده ، لذا یگانه مونس و غمخوارش ، زینب (سلام الله علیها) را صدا زد: زینب (سلام الله علیها) برخاست و به بالین برادر آمد و او را به گونه اى دید که چون مار گزیده به خود مى پیچید، احوال او را پرسید، امام حسن (علیه السلام) ((خواهرم ! برو برادرم حسین را خبر کن به این جا بیاید.))
زینب (سلام الله علیها) با چشمى گریان و دلى غمبار، به خانه برادرش حسین (علیه السلام) شتافت و ماجرا را به او گفت و او را به بالین برادر آورد.(23) سرانجام زینب (سلام الله علیها) با شهادت برادرش امام حسن (علیه السلام) روبه رو شد و داغ پرسوز برادر بزرگش را که یک عمر از دست دشمنان ، خون جگر خورده بود، دید ولى کاهش همین مقدار مصیبت را بیشتر نمى دید، زینب (سلام الله علیها) در تشییع جنازه برادرش امام حسن (علیه السلام) دید گروهى از بنى امیه با تحریک عایشه به بهانه این که ما نمى گذاریم شما پیکر برادرتان حسن را در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله) به خاک بسپارد، اهانتها کردند، حتى جنازه اش را تیرباران نمودند، به طورى که وقتى امام حسین (علیه السلام) و یاران ، جنازه او را در قبرستان بقیع به زمین نهادند تیرهایى را که به بدن آن حضرت اصابت کرده بود شمردند به هفتاد تیر رسد.(24)

مصایب حضرت زینب (سلام الله علیها) در سرزمین کربلا

حرکت به سوى کربلا
زینب در کاروان حسین (علیه السلام)
هنگامى که کاروان حسین (علیه السلام) تصمیم گرفت مکه را به قصد کوفه ترک کند، روایت کننده مى گوید: چهل محمل را دیدم که با پوشش ‍ کامل و موزون ، آماده کرده بودند تا بنى هاشم بانوان محرم خود را بر آنها سوار نمایند. به آن صحنه باشکوه مى نگریستم ، ناگاه دیدم از سراى حسینى جوانى بلند بالا و خوش چهره که خالى بر صورتش ‍ بود، بیرون آمد و خطاب به بنى هاشم فرمود: ((از من دور شوید)). آنها دور شدند، آن گاه دو زن از سراى حسینى بیرون آمدند، در حالى که سایر بانوان اطراف آنها را گرفته بودند. آن جوان خوش چهره ، محملى را آماده کرد و زانوى خود را خم کرد و در محضر امام حسین (علیه السلام) آن دو بانو را با احترام مخصوص ‍ سوار محمل نمود. از یکى پرسیدم : این دو بانو و آن جوان مه لقا کیستند؟ گفت : ((آن دو بانو یکى زینب (سلام الله علیها) و دیگرى ام کلثوم است و آن جوان زیباروى ، حضرت عباس (علیه السلام) مى باشد.))
آرى زینب (سلام الله علیها) با چنین عزت و شکوهى سوار محمل شده و به سوى کوفه روانه گردید.(25)

ورود به کربلا
هنگامى که امام حسین (علیه السلام) و همراهان در روز دوم محرم که روز پنج شنبه بود به کربلا رسیدند و در همان محل سکونت نموده و خیمه ها را به پا کردند، دو حادثه جانسوز در رابطه با زینب (سلام الله علیها) رخ داد.
پس از بر پا شدن خیمه ها و سکونت در کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها) هراسان به حضور برادرش امام حسین (علیه السلام) آمد و عرض کرد: ((این بیابان را خوفناک مى بینم ، چرا که خوف عظیمى از آن ، به من روى آورده است .))
امام حسین (علیه السلام) فرمود: خواهر جانم ، هنگام رفتن به جبهه صفین در همین جا با پدرم فرود آمدیم ، پدرم سرش را روى دامن برادرم نهاد و ساعتى خوابید و من حاضر بودم ، پدرم بیدار شد و گریه کرد، برادرم حسن (علیه السلام) از او پرسید: ((چرا گریه مى کنى ؟)) پدرم فرمود: ((کانى رایت فى منامى ان هذا الوادى بحر من الدم و الحسین قد غرق فیه و هو یستغیث فلا یغاث ))؛ گویا در عالم خواب دیدم ، این بیابان دریایى از خون است و حسین (علیه السلام) در آن غرق شده و هر چه یار و یاور مى طلبد، کسى او را یارى نمى کند.
آن گاه پدرم به من رو کرد و فرمود:((اى ابا عبدالله ! هر گاه چنین حادثه اى براى تو رخ داد، چه مى کنى ؟))
در پاسخ گفتم : ((اصبر و لا بدلى من اصبر))؛ صبر مى کنم که جز صبر و استقامت چاره اى نیست .
دل زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این سخن ، آن چنان سوخت که سیلاب اشک از دیدگانش سرازیر شد.(26)

سیلى بر صورت خود
روایت شده که پس از مهلت گرفتن از دشمن ، امام حسین (علیه السلام) نشست و به خواب رفت و سپس بیدار شد و به خواهرش زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((خواهرم ! همین لحظه ، جدم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم )، پدرم على علیه السلام و مادرم فاطمه سلام الله علیها و برادرم حسن علیه السلام را در خواب دیدم که همه مى گفتند: اى حسین ! به همین زودى (و به نقل دیگر، گفتند: فردا) نزد ما خواهى آمد.))
زینب سلام الله علیها تا این سخن را شنید (آن چنان عاطفه اش به جوش آمد که ) سیلى به صورت خود زد و صدا به گریه بلند کرد. امام حسین (علیه السلام) او را دلدارى داده و به صبر و آرامش فرا خواند، به خصوص یادآور شد که با آرامش و حوصله خود، شماتت و سرزنش دشمن را از ما خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) دور کن .(27)

راضى به قضا بودن
چون امام حسین (علیه السلام) براى استراحت در خزیمیه فرود آمد و یک شبانه روز توقف کرد، صبحگاه زینب (سلام الله علیها) خواهرش نزد او آمد و گفت : اى برادرم ! آیا نمى خواهى از آنچه دیشب شنیده ام تو را آگاه کنم ؟
حسین (علیه السلام) فرمود: چه شنیدى ؟
زینب (سلام الله علیها) گفت : در دل شب بیرون رفتم که شنیدم هاتفى ندا مى داد: اى چشم ! در ریختن اشک بکوش که جز من کسى بر شهدا گریه نخواهد کرد، گریه بر آن گروهى که مرگ آنان را به پیش ‍ مى راند تا به سوى میعاد گاهى بکشاند که به عهد خویش وفا کنند.
حسین (علیه السلام) فرمود: ((یا اختاه ! کل ما قضى فهو کائن ))؛ خواهرم !آنچه مقدر است به وقوع خواهد پیوست . یعنى ما باید وظیفه خود را به انجام برسانیم و به آنچه خدا مى خواهد راضى باشیم .(28)

زینب (سلام الله علیها) در ورود به کربلا
پس از ورود به کربلا، امام دستهاى خویش را به آسمان بر مى دارد و نجوا مى نماید: ((اللهم انى اعوذ بک من کرب و البلاء!)) یاد کلام جد و باب خویش مى کند که او را از کربلا خبر مى دادند.
پس ، بر خیل فداییان خویش بانگ بر آورد: ((خیمه ها را همین مکان بر پا نمایید. اینجا قرارگاه ماست . اینجا محل ریختن خونهاى ماست .))
در میان جمعیت ، خواهر خود را مى بیند که غمگین نشسته و خیره خیره اطراف را زیر بال نگاه خود گرفته است . چهره اش از غم موج مى زند. حسین به سوى او مى آید و او را تسلى مى دهد. صداى زینب حاکى از درد درون است که مى فرماید: ((برادرم ! بیا از این مکان برویم از لحظه اى که وارد این سرزمین شده ایم و نام کربلا را شنیده ام ، غمهاى عالم روى سینه ام جمع شده اند…!))
امام بر او آیه امید و اطمینان مى خواند: ((خواهرم ! بر خداى متعال توکل بنما. هر چه هست ، به دست اوست .))
سپس ، دستور بر پایى خیام را صادر مى کند؛ ولى زینب (سلام الله علیها) متحیرانه چشم دوخته که چرا در درون دره خیمه ها را بر پا مى کنند. او شاهد جنگهاى باب خویش امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل دشمنان دین بود و از خیمه گاه آن دوران به ذهن خویش تصاویر زنده اى را به یاد دارد. در برابر امام خویش ، با کمال متانت و ادب مى پرسد: ((پدرم ، همیشه خیمه ها را در مکان بلندى بر پا مى کرد. چه شده است که شما خلاف او عمل مى کنید؟))
امام مى فرماید: ((خواهرم ! آن موقع ، در جنگها فتح و پیروزى وجود داشت ، اما ما مى دانیم که این جنگ در نهایت به کشته شدن ما و اسیرى رفتن اهل بیت پیغمبر خدا مى انجامد. خواهرم ! اگر قدرى صبر نمایى ، قضایا را خواهى فهمید، ولى باید تحمل و صبر نمایى .))
زینب (سلام الله علیها) با شنیدن این جملات ، پى به عمق واقعیت مى برد و مى داند که روزگار وصل با حسین (علیه السلام) به سر رسیده و زمانى دیگر شروع محنت و مصایب است .(29)

سلام زینب (سلام الله علیها) به حبیب بن مظاهر
فزونى سپاه دشمن و نیروى اندک محدود برادر بیش از همه ، قلب زینب (سلام الله علیها) را آماج دردها و غصه هاى فراوان مى کرد، و بدین جهت چون روز ششم محرم حبیب بن مظاهر به یارى حسین (علیه السلام) به کربلا آمد، و دختر امیرالمؤمنین (سلام الله علیها) از این فداکارى باخبر گشت ، به حبیب پیغام سلام داد.(30)
چون این پیغام به حبیب رسید، بر روى خاک کربلا نشست و مشتى از آن برداشته بر سرو صورت خویش ریخت و گفت : خاکم به سر! سختى کار زینب به جایى رسیده است که به مثل من سلام مى رساند!!(31)

من از حسین جدا نمى شوم
حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) از سوم شعبان سال 60 هجرى در مکه بود. چون سربازان یزید مى خواستند در مکه و در حرم امن الهى امام حسین (علیه السلام) را مخفیانه بکشند، لذا امام روز ((ترویه )) که روز هشتم ذى الحجه است ، مکه را به سوى عراق ترک کرد. زینب (سلام الله علیها) نیز در این کاروان حضور داشت .
ابن عباس گفت : یا حسین ! اگر خود مجبور به رفتن هستى ، زنان را با خود همراه مبر.
زینب (سلام الله علیها) چون این سخن را شنید، سر از کجاوه بیرون کرد و گفت : ابن عباس ! مى خواهى مرا از برادرم حسین جدا کنى ؟! هرگز.(32)

مصایب زینب (سلام الله علیها) در شب عاشورا

بستن آب
روز هفتم غمى دیگر بر غمهاى زینب (سلام الله علیها) افزوده گشت . فرمانى از ابن زیاد رسید که نگذارید حسین و اصحاب او از آب استفاده کنند، و بدین طریق تشنگى یاران به ویژه فرزندان و کودکان دل زینب (سلام الله علیها) را به درد مى آورد.
هر چند در این فرصت گاه و بى گاه ابوالفضل و على اکبر (علیه السلام) در کنار سایر یاران امام حسین (علیه السلام) مقدار کمى آب تهیه مى کردند، و صفوف فشرده دشمن را به عقب مى راندند، ولى جوابگوى نیاز شدید تشنگى و مشکلات همه یاران و عزیزان نبود؛ آن هم در هواى گرم تابستان کربلا.
سکینه دختر امام حسین (علیه السلام) مى گوید: صبر کن . چگونه صبر کند بچه شیر خواره اى که دوام صبر ندارد؟!(33)

سرکشى به خیمه
از حضرت زینب (سلام الله علیها) نقل شده فرمود: در شب عاشورا ، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس (علیه السلام) رفتم دیدم جوانان بنى هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن مى گوید و به آنها مى فرماید: ((اى برادرانم و اى پسر عموهایم ! فردا هنگامى که جنگ شروع شد، نخستین کسانى که به میدان رزم مى شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنى هاشم جمعى را براى یارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند…)).
جوانان بى هاشم پاسخ دادند: ((ما مطیع فرمان تو مى باشیم )).
حضرت زینب (سلام الله علیها) مى گوید: از آنجا به خیمه ((حبیب بن مظاهر)) رفتم دیدم با یاران (غیر بنى هاشم ) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها مى گوید: ((فردا وقتى که جنگ شد، پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنى هاشم ، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنى هاشم ، سادات و بزرگان ما مى باشند…))
اصحاب گفتند: ((سخن تو درست است )) و به آن وفا کردند.(34)

شنیدن صداى سپاه دشمن
حسین (علیه السلام) در آن هنگام در پیش خیمه خود نشسته و تکیه به شمشیر داده و سر مبارک بر روى زانو قرار داده و به خواب رفته بود.
زینب (سلام الله علیها) که صداى همهمه اسبان و لشکریان را شنید، نزدیک برادرش آمده و عرضه داشت : اى برادر! آیا صداهاى مخالفان را نمى شنوى که اینک به طرف خیام نزدیک مى شوند.
حسین (علیه السلام) سر برداشت ، فرمود: هم اکنون رسول خدا (صلی الله علیه واله) را در خواب دیدم که فرمود: حسین جان بدین زودى بر ما وارد خواهى شد.
زینب (سلام الله علیها) که این سخن دلخراش را شنید، سیلى به صورت زد و اظهار دردمندى و بیچارگى نمود. حضرت او را دلدارى داده و امر به آرامش فرمود.(35)

امتحان اصحاب در شب عاشورا
زینب (سلام الله علیها) متکایى براى حسین (علیه السلام) گذاشت ، و آن حضرت با خواهر خود آهسته به سخن پرداختند و زمانى که صداى زینب به خاطر بى سرپرستى فرداى بانوان به گریه بلند شد، حسین (علیه السلام) او را دلدارى داد. بعد زینب ادامه داد: برادرم ! آیا براى وفادارى و مقاومت لازم فردا، اصحاب را کاملا امتحان کرده اى که مبادا فردا تو را تنها بگذارند؟
حسین (علیه السلام) فرمود: بلى آنان را بارها آزمایش کرده ام ، و تا زنده هستند از من و بانوان و اطفال حمایت و حفاظت خواهند کرد! بعد حسین (علیه السلام) از خیمه زینب بیرون آمد، و به خیمه حبیب بن مظاهر رفت و مشاهده کردم که حبیب براى اطمینان خاطر و دلدارى زینب ، مطلب را با سایر یاران در میان گذاشت و آنان سرهاى خود را برهنه کردند و قبضه شمشیرها را در دست فشردند و براى حفاظت از بانوان و ناموس پیامبر(صلی الله علیه واله) که زینب (علیه السلام) روى آن حساسیت فوق العاده داشت . با اداى سوگند، براى چندمین بار اعلام وفادارى کردند.(36)

قافله سالار حسین (علیه السلام)
عقیله بنى هاشم مى فرماید: ((در شب عاشورا ، دیدم برادرم از خیمه بیرون آمده و خارهاى بیابان را با غلاف شمشیر از جاى مى کند. جلو رفتم و سؤ ال کردم : چرا چنین مى کنى ؟ فرمود: مى دانم فردا اطفال من باید روى این خارها با پاى برهنه ، راه بروند.))
سپس ، امام به خواهرش فرمود: ((تو قافله سالار من هستى . مواظب باش جلوى دشمن گریه نکنى و نگذارى اطفال من سیلى و تازیانه بخورند. بدان که تو را به کوفه و شام خواهند برد.))(37)

شب عاشورا
بنابر روایت ارشاد حضرت على بن الحسین (علیه السلام) فرمود: در شب عاشورا من نشسته بودم و عمه ام زینب مرا پرستارى مى کرد که پدرم در خیمه جداگانه کناره کرد و در نزد او ((جون )) مولاى ابوذر غفارى ایستاده بود و آن حضرت شمشیر خود را صف مى کرد و مى فرمود:
یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب و طالب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و کل حى سالک سبیل
و منتهى الامر الى الجلیل
اى روزگار اف بر دوستى تو باد؛ چه بسیار براى تو بود در صبح و عصر؛ از رفیقان و طالب تو که کشته شده اند؛ و روزگار به بدل قناعت نمى کند؛ هر زنده اى رونده راه است ؛ و منتهاى امر به سوى خداوند بزرگ است .
این اشعار را دو یا سه دفعه خواند تا اینکه من فهمیدم که آن جناب چه اراده کرده است پس گریه مرا گلوگیر شد و خوددارى کردم و سکوت نمودم . دانستم که بلا نازل شده است . اما عمه ام زینب آن اشعار را شنید و نتوانست خوددارى کند برخاست و به نزد آن حضرت رفت و گفت : واثکلاه ! اى کاش مرگ مرا دریافته بود، مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن امروز مردند.اى خلیفه گذشتگان و فریادرس باقى ماندگان .
پس حسین سوى او نظر کرد و فرمود: اى خواهر! شیطان حلم تو را نبرد چشمهایش پر از اشک شد و فرمود: اگر آن مرغ سنگ خواره را مى گذاشتند هر آینه مى خوابید.
زینب گفت : اى واى بر من ! تو در میان این اشرار گیر افتاده اى ، این دل مرا بیشتر مجروح داشته و بر من سخت تر است . پس بر صورت خود سیلى زد و گریبان خود را درید و افتاد و غش نمود.
پس حسین برخاست و بر روى او آب ریخت و گفت : خواهر جان صبر کن و بدان که اهل زمین و آسمان مى میرند و جز خدا کسى باقى نمى ماند. آن خدایى که خلق را خلق کرد به قدرت خود و بر مى انگیزاند خلق را و زنده مى کند ایشان را، و او، فرد و تنهاست . جد من ، پدر و برادر من بهتر از من بودند. و براى هر مسلمان اقتدا به پیغمبر لازم است .
و امثال این سخنان در تعزیت او گفت و فرمود: اى خواهر! من تو را قسم مى دهم که بر من گریبان پاره مکن و روى نخراش و وایلاه واثبورا، مگو وقتى من هلاک شدم . پس او را به خیمه آورد و در نزد من نشانید(38)

مصایب زینب (سلام الله علیها) در روز عاشورا

در خواست آب از زینب (سلام الله علیها)
از شیخ بزرگوار ((جعفر بن محمد نما)) در کتاب ((مثیرالاحزان )) و او از سکینه روایت کرده که مى فرمود:
در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود. آب از ظرفها و مشکها خشک شده بود. چون من و بعضى از اطفال ما، تشنه شدیم ، من به سوى عمه ام زینب رفتم تا او را از تشنگى خود خبر دهم که شاید آبى ذخیره شده باشد براى ما. پس دیدم که عمه ام در خیمه نشسته است و برادر شیر خوارم بر دامن او است . و آن کودک گاهى مى نشیند و گاهى بر مى خیزد، و مانند ماهى در آب ، در حرکت و اضطراب است و فریاد مى کند و عمه ام مى گوید: صبر کن . اى پسر برادر! و کجاست براى تو صبر و حال آنکه بر این حالت مى باشى . گران است براى عمه تو که صداى تو را بشنود و نفعى به حال تو نبخشد. چون من این را شنیدم ، صدا به گریه بلند کردم . زینب گفت ، سکینه ؟ گفتم : بلى .
گفت : چرا گریه مى کنى ؟ گفتم : براى عطش برادرم (و احوال خودم را به عمه ام نگفتم که مبادا اندوه او زیاد شود). پس گفتم : اى عمه ! چه مى شود که به سوى بعضى از عیالات انصار بفرستى ، شاید آنها آبى داشته باشند؟! عمه ام برخاست و آن کودک را گرفت و به خیمه عموهایم رفت و دید که آبى ندارند، و بعضى از کودکان ما به دنبال او روانه شدند براى طمع آب . پس در خیمه پسر عموهایم (اولاد امام حسن ) نشست و فرستاد به سوى خیمه اصحاب که شاید آبى بیابد. پس نیافت . چون از یافتن آب ماءیوس شد، به خیمه خود برگشت ، در حالى که همراه او قریب به بیست کودک از پسر و دختر بودند. پس شروع کرد به فریاد نمودن . ما هم همه فریاد کردیم . مردى از اصحاب پدرم که او را ((بریر)) مى گفتند (و او را سید قراء مى گفتند) چون صداى گریه ما را شنید، خود را بر زمین انداخت و خاک بر سر خود ریخت و به اصحاب خود خطاب کرد: آیا شما را خوش آیند است که دختران فاطمه بمیرند و حال اینکه قائمه شمشیرها در دستهاى ما باشد؟! نه ، قسم به خدا که بعد از ایشان در زندگى خیر نیست ، بلکه باید پیش از ایشان در حوضهاى مرگ وارد شویم . اى اصحاب من ! هر یک دست یکى از این کودکان را بگیریم و بر آب هجوم آوریم پیش از اینکه ایشان از تشنگى بمیرند و اگر این قوم با ما مقاتله کنند ما هم با ایشان مقاتله مى کنیم . یحیى بن مازنى گفت : موکلین آب فرات بر قتال ما اصرار خواهند داشت ، اگر این کودکان را به همراه بریم شاید به ایشان تیرى یا نیزه اى خورد و ما سبب آن شده باشیم . لیکن راءى آن است که مشکى با خود بر داریم و آن را پر آب کنیم . آن وقت اگر با ما مقاتله کردند ما هم مقاتله کنیم . و اگر کسى از ما کشته شد، فداء دختران فاطمه باشد. بریر گفت : این فکر خوبى است . پس مشکى گرفتند و به جانب آب رفتند و ایشان چهار نفر بودند. چون موکلین آب فرات مشاهده نمودند گفتند که شما باشید تا ما رئیس خود را خبر دهیم میان بریر و رئیس ایشان قرابتى بود. پس چون او را خبر دادند گفت : ایشان را راه دهید تا آب بیاشامند چون داخل آب شدند و سردى آب را احساس کردند صدا به گریه بلند نموده گفتند: خدا لعنت کند ابن سعد را که از این آب جارى به جگر آل پیغمبر قطره اى نمى رسد. بریر گفت : پشت سر خود را نگاه کنید و تعجیل کنید و آب بردارید که دلهاى اطفال حسین از تشنگى گداخته است و شما نیاشامید تا جگر اولاد فاطمه سیراب شود. ایشان گفتند: قسم به خدا بریر! ما آب نمى آشامیم تا دلهاى اطفال حسین سیراب شود. شخصى از موکلین فرات این حرف را شنید و گفت : شما خود داخل آب شدید، این برایتان کافى نیست که براى این خارجى آب مى برید؟ قسم به خدا که اسحاق را از این کار باخبر مى کنم بریر گفت : اى مرد کتمان کن امر ما را. پس بریر به نزدیک او رفت تا او را گرفته باشد که خبر به اسحاق نرسد. آن مرد فرار کرد و اسحاق را خبر کرد. او گفت : سر راه را برایشان بگیرید و ایشان را بیاورید به نزد من ، و اگر ابا کردند با ایشان مقاتله کنید. پس سر راه را بر بریر و اصحاب او گرفتند. مقاتله اى بین ایشان در گرفت و بریر شروع به موعظه نمود. صداى او به گوش امام حسین (علیه السلام) رسید. چند نفر فرستاد که او را یارى کنند. پس ایشان رفتند و موکلین فرار کردند و آب را آوردند. اطفال به یک دفعه بر سر آب جمع شدند و شکمها و سینه ها را بر مشک گذاشتند، که ناگاه بند مشک باز شد و آب بر زمین ریخت کودکان به یک دفعه به فریاد آمدند بریر به صورت خود زد و گفت : والهفاه بر جگر دختران فاطمه (سلام الله علیها)(39)
ادامه دارد …..

پى نوشت:

1-فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر ص ‍ 862.
2- زینب کبرى ، ص 143
3-زینب کبرى ، ص 194
4-فروغ تابان کوثر، ص 74 – 76.
5-سیماى حضرت زینب ص 114 – 116
6-بحارالانوار، ج 45، ص 183
7-نقدى زینب کبرى ، ص 18 و 19
8- چهره درخشان قمر بنى هاشم ، ص 104.
9- سیماى حضرت زینب ، ص 82.
10-این القاب را از کتاب ((زینب کبرى )) تالیف نقدى و ((الخصائص الزینبیه )) تاءلیف جزائرى و ((الانوار القدسیه )) دیوان آیه الله غرورى اصفهانى و ((عقیله الوحى )) تاءلیف سید شرف الدین )) مى توانید به دست آورید.
11-اصول کافى ، ج 1 ص 458؛ تحلیل سیره فاطمه ص 170
12- سیماى زینب کبرى ، ص 44.
13-کامل الزیارات ص 798 – 800
14- زینب کبرى ص 22.
15-سفینه البحار، ج 2 ص 339؛ طبرسى ، ج 1 ص 414.
16- بطله کربلا، ص 43.
17- نهج البلاغه فیض ، خ 193؛ ص 651.
18- سیماى زینب کبرى ، ص 45.
19-عقیله بنى هاشم ، ص 12.
20-فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شادمانى دل پیامبر ص ‍ 853.
21- عقیله بنى هاشم ص 13 و 14.
22- زینب کبرى ، ص 142.
23-ریاحین الشریعه ج 3 ص 74
24- انوار البهیه ص 83.
25-اخصائص الزینبیه ، ص 178 و 179.
26-ریاحین الشریعه ، ج 3، ص 78
27- لهوف سید بن طاووس ، ص 90
28-مقتل الشمس ، ص 124
29-عقیل بنى هاشم ، ص 17 و 18
30-سلام مرا به حبیب برسانید. (فرسان الهیجاء؛ ج 1، ص 92)
31- سیماى زینب کبرى ، ص 89
32- سیماى زینب کبرى ، ص 116
33-کبریت الاحمر، ص 479.
34-(علیه السلام) کبریت الاحمر، ص 479
35-کتاب الارشاد ص 440
36- مقتل الحسین ، مقرم ، ص 266.
37-عقیله بنى هاشم ص 20
38-ارشاد، ج 2 ص 5)) – 97
39-اکلیل المصائب فى مصائب الاطایب ص ‍ 245 و 246.
منبع: 200داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید