چرا امام رضا(ع) ولایتعهدی مأمون را پذیرفت؟!

چرا امام رضا(ع) ولایتعهدی مأمون را پذیرفت؟!

شهید مطهری نقل می‌کند که شیخ صدوق، شیخ مفید و برخی دیگر علما بر این اعتقادند که انگیزه اصلی مأمون از ارایه ولایتعهدی به امام رضا (ع)، عهد و نذرى بود که با خدا بسته بود. یک فرض این است که مأمون در ابتدای امر نیت سوء نداشت.

مسئله ولایتعهدی امام رضا(ع) محل چالش بسیاری از محققان و پژوهشگران دینی است. تا حدی که برای بعضی این شبهه به وجود آمده که قبول ولایتعهدی از جانب امام رضا (ع) برخلاف سنت ائمه پیشین درباره پذیرش خلافت جائر بوده است. اما تاریخ ثابت کرده است که مأمون با تظاهر به تشیع – در صدد رفع مشکلاتی بود که از ناحیه علویون – از آغاز خلافت – بر سر راهش قرار گرفته بود او در این مبارزه، گام به گام حرکت کرد و آخرین مرحله، تحمیل «ولایتعهدی» به امام رضا (ع) بود.

با این حال بر کسی پوشیده نیست که امام رضا (ع) ولایتعهدی را پذیرفت در حالی که می‌دانست به قیمت جانش تمام خواهد شد، ولی اگر نمی‌پذیرفت علاوه بر جان خودش جان شیعیان نیز به خطر می‌افتاد. در آن روزگار که تفکرات و فلسفه‌های الحادی و ضد دینی رواج کامل داشت، اگر امام اقدامی می‌کرد که جانش را از دست می‌داد؛ شیعیان به انحراف کشیده می‌شدند. علاوه بر این امام با قبول ولایتعهدی عملاً از بنی عباس اعتراف گرفت که علویین حق حکومت دارند بلکه از بنی عباس هم برترند و غصب حق کسی، دلیل حق نداشتن او نیست.

به گزارش پایگاه اینترنتی شهید مطهری  تمام تفسیرهایی که از این واقعه شده است، شهید مطهری با دیدگاهی باز و موشکافانه مسئله ولایتعهدی امام رضا(ع) را در یکی از سخنرانی‌های خود مطرح کرده و به دقت آن را مورد بررسی قرار داده است.

*شهادت شیعه و سنی بر مسئله ولایتعهدی

شهید مطهری در ابتدا با اشاره به اینکه جرجى زیدان در جلد چهارم تاریخ تمدن (در مورد خلافت امام رضا(ع)) یک مطلب را اعتراف مى‏کند که بنى عباس سیاست خود را مکتوم نگاه مى‏داشتند حتى از نزدیکترین افراد خود و لهذا اسرار سیاست اینها مکتوم مانده است، می‌گوید: «مثلًا هنوز روشن نیست که جریان ولایتعهد حضرت رضا براى چه بوده است؟ این جریان از نظر دستگاه خلافت فوق‌العاده مخفى نگاه داشته شده است.»

استاد مطهری در ادامه با تأکید بر این که اسرار این ماجرا آن‏طور که باید مخفى بماند، مخفى نمى‏ماند. می‌گوید: «از نظر ما که شیعه هستیم اسرار این قضیه تا حدود زیادى روشن است. در اخبار و روایات ما- یعنى در نقل‌هاى تاریخى که از طریق علماى شیعه رسیده است نه روایاتى که بگوییم از ائمه نقل شده است- مثل آنچه شیخ مفید در کتاب ارشاد نقل کرده و آنچه- از او بیشتر- شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار‌الرضا نقل کرده است، مخصوصاً در عیون اخبار الرضا نکات بسیار زیادى از مسأله ولایتعهدی حضرت رضا هست و من قبل از این که به این تاریخ‌هاى شیعى استناد کرده باشم، در درجه اول کتابى از مدارک اهل تسنن را مدرک قرار مى‏دهم و آن، کتاب مقاتل‌الطالبیّین ابوالفرج اصفهانى است.»

*فرض های پیش رو در مورد پذیرش ولایتعهدی

شهید مطهری با اشاره به این فرض که مأمون هیچ گاه قصدش از واگذاری ولایتعهدی به امام رضا(ع) تعیین جانشین نبوده، فرض دیگری را مطرح می‌کند و در ادامه می‌گوید: «فرض دیگر- که این فرض خیلى بعید نیست چون امثال شیخ مفید و شیخ صدوق آن را قبول کرده‏اند- این است که مأمون در ابتداى امر صمیمیت داشت ولى بعد پشیمان شد. در تاریخ هست- همین ابوالفرج هم نقل مى‏کند، و شیخ صدوق مفصل‌ترش را نقل مى‏کند، شیخ مفید هم نقل مى‏کند- که مأمون وقتى که خودش این پیشنهاد را کرد گفت: زمانى برادرم امین مرا احضار کرد (امین خلیفه بود و مأمون با اینکه قسمتى از مُلک به او واگذار شده بود ولیعهد هم بود) من نرفتم و بعد لشکرى فرستاد که مرا دست بسته ببرند. از طرف دیگر در نواحى خراسان قیام‌هایى شده بود و من لشکر فرستادم، در آنجا شکست خوردند، در کجا چنین شد و شکست خوردیم، و بعد دیدم روحیه سران سپاه من هم بسیار ضعیف است؛ براى من دیگر تقریباً جریان قطعى بود که قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت، کَت بسته تحویل او خواهند داد و سرنوشت بسیار شومى خواهم داشت. روزى بین خود و خداى خود توبه کردم- به آن کسى که با او صحبت مى‏کند اتاقى را نشان مى‏دهد و مى‏گوید- در همین اتاق دستور دادم که آب آوردند، اولًا بدن خودم را شستشو دادم، تطهیر کردم (نمى‏دانم کنایه از غسل کردن است یا همان شستشوى ظاهرى)، سپس دستور دادم لباس‌هاى پاکیزه سفید آوردند و در همین جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار رکعت نماز بجا آوردم و بین خود و خداى خود عهد کردم (نذر کردم) که اگر خداوند مرا حفظ و نگهدارى کند و بر برادرم پیروز گرداند، خلافت را به کسانى بدهم که حق آنهاست؛ و این کار را با کمال خلوص قلب کردم. از آن به بعد احساس کردم که گشایشى در کار من حاصل شد. بعد از آن در هیچ جبهه‏اى شکست نخوردم. در جبهه سیستان افرادى را فرستاده بودم، خبر پیروزى آنها آمد. بعد طاهربن الحسین را فرستادم براى برادرم، او هم پیروز شد، مرتب پیروزى و پیروزى، و من چون از خدا این استجابت دعا را دیدم مى‏خواهم به نذرى که کردم و به عهدى که کردم وفا کنم.»

و در ادامه تأکید می‌کند: «شیخ صدوق و دیگران قبول کرده‏اند، مى‏گویند قضیه همین است، انگیزه مأمون فقط همین عهد و نذرى بود که در ابتدا با خدا کرده بود. این یک احتمال.»

*حیله‌گری‌های فضل بن سهل

اما شهید مطهری در پی تحقیقات خود به احتمال دیگری هم رسیده است. او در ادامه سخنرانی‌اش می‌گوید: «احتمال دیگر این است که اساساً مأمون در این قضیه اختیارى نداشته، ابتکار از مأمون نبوده، ابتکار از فضل بن سهل ذوالریاستین وزیر مأمون بوده است‏ که آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل على بد رفتار کردند، چنین کردند چنان کردند، حالا سزاوار است که تو افضل آل على را که امروز على بن موسى الرضا (ع) است بیاورى و ولایتعهدی را به او واگذار کنى، و مأمون قلباً حاضر نبود اما چون فضل این را خواسته بود چاره‏اى ندید.»

شهید مطهری در ادامه احتمال‌های دیگری را هم مطرح می‌کند که از جمله آنها جلب نظر ایرانیان‏، فرونشاندن قیام‌هاى علویان‏ و خلع سلاح کردن حضرت رضا(ع) برای توقف انتقادهای مکرر به دستگاه خلافت، است.

با این حال استاد مطهری مسلمات تاریخ را هم مورد واکاوی قرار داده و می‌گوید: «یکى از مسلّمات تاریخ این است که آوردن حضرت رضا (ع) از مدینه به مرو، با مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است. یک نفر ننوشته که قبلًا در مدینه مکاتبه یا مذاکره‏اى با امام شده بود که شما را براى چه موضوعى مى‏خواهیم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتى که از او شده بود و براى همین موضوع معین حرکت کرد و آمد. مأمون امام را احضار کرد بدون اینکه اصلًا موضوع روشن باشد. در مرو براى اولین بار موضوع را با امام در میان گذاشت. نه تنها امام را، عده زیادى از آل ابى طالب را دستور داد از مدینه، تحت نظر و بدون اختیار خودشان حرکت دادند (و به مرو) آوردند. حتى مسیرى که براى حضرت رضا (ع) انتخاب کرد یک مسیر مشخصى بود که حضرت از مراکز شیعه نشین عبور نکند، زیرا از خودشان مى‏ترسیدند. دستور داد که حضرت را از طریق کوفه نیاورند، از طریق بصره و خوزستان و فارس بیاورند به نیشابور. خط سیر را مشخص کرده بود. کسانى هم که مأمور این کار بودند از افرادى بودند که فوق‌العاده با حضرت رضا (،) کینه و عداوت داشتند»

*امتناع حضرت رضا(ع) و در نهایت پذیرش خلافت

استاد در ادامه به موضوع امتناع حضرت رضا(ع) هم اشاره می‌کند: «گذشته از این مسأله که این موضوع در مدینه با حضرت در میان گذاشته نشد، در مرو که در میان گذاشته شد حضرت شدیداً ابا کرد. همین ابوالفرج در مقاتل الطالبیّین نوشته است که مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا (ع) و (این دو موضوع را مطرح کردند). حضرت امتناع کرد و قبول نمى‏کرد. آخرش گفتند: چه مى‏گویى؟! این قضیه اختیارى نیست، ما مأموریت داریم که اگر امتناع کنى همین جا گردنت را بزنیم. (علماى شیعه مکرر این را نقل کرده‏اند.) بعد مى‏گوید: باز هم حضرت قبول نکرد. اینها رفتند نزد مأمون. بار دیگر خود مأمون با حضرت مذاکره کرد و باز تهدید به قتل کرد.»

شهید مطهری یکی دیگر از مسلمات تاریخ را هم تشریح می‌کند و می‌گوید: «یکى دیگر از مسلّمات تاریخ این است که حضرت رضا (ع) شرط کرد و این شرط را هم قبولاند که من به این شکل قبول مى‏کنم که در هیچ کارى مداخله نکنم و مسؤولیت هیچ کارى را نپذیرم. در واقع مى‏خواست مسؤولیت کارهاى مأمون را نپذیرد و به قول امروزی‌ها ژست مخالفت را و اینکه ما و اینها به هم نمى‏چسبیم و نمى‏توانیم همکارى کنیم حفظ کند و حفظ هم کرد.»

او با تأکید بر این که امام بعد از قبول ولایتعهدی مخالفت‌های مکرر خود را با مأمون در رفتار و گفتار نشان می‌دهد، می‌گوید: «مسأله دیگر که این هم باز از مسلّمات تاریخ است، هم سنى‏ها نقل کرده‏اند و هم شیعه‏ها، هم ابوالفرج نقل مى‏کند و هم در کتاب‌هاى ما نقل شده است، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ولایتعهدى. مخصوصاً خطابه‏اى که حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولایتعهدى مى‏خواند عجیب جالب است. به نظر من حضرت با همین خطبه یک سطر و نیمى- که همه آن را نقل کرده‏اند- وضع خودش را روشن کرد. خطبه‏اى مى‏خواند، در آن خطبه نه اسمى از مأمون مى‏برد و نه کوچکترین تشکرى از او مى‏کند. قاعده‏اش این است که اسمى از او ببرد و لااقل یک تشکرى بکند.»

*اعتراض‌ها و پاسخ‌ها به مسئله ولایتعهدی

شهید مطهری در طی دو جلسه سخنرانی خود فرضیه‌ها و مسائل را مورد تحلیل قرار می‌دهد و ناگفته‌های بسیاری از تاریخ خلافت عباسیان بیان می‌کند. اما در بخش مهمی از سخنرانی خود به استدلال حضرت رضا(ع) اشاره می‌کند که در پاسخ به انتقاد بعضی طرفداران بیان کرده است. شهید مطهری در بخش دیگری از سخنرانی‌اش می‌گوید: «برخى به حضرت رضا اعتراض کردند که چرا همین مقدار اسم تو جزء اینها آمد ؟

فرمود: آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیاء پیغمبران؟ گفتند: پیغمبران.

فرمود: یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفتند: پادشاه مشرک.

فرمود: آن کسى که همکارى را با تقاضا بکند بالاتر است یا کسى که به زور به او تحمیل کنند؟ گفتند: آن کسى که با تقاضا بکند.

فرمود: یوسف صدّیق پیغمبر است، عزیز مصر کافر و مشرک بود، و یوسف خودش تقاضا کرد که: اجْعَلْنى عَلى‏ خَزائِنِ الْارْضِ انّى حَفیظٌ عَلیمٌ‏ (یوسف/ 55)؛ چون مى‏خواست پستى را اشغال کند که از آن پست حسن استفاده کند. تازه عزیز مصر کافر بود، مأمون مسلمان فاسقى است؛ یوسف پیغمبر بود، من وصىّ پیغمبر هستم؛ او پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند. صرف این قضیه که نمى‏شود مورد ایراد واقع شود.» و در ادامه می‌گوید: «حال، حضرت موسى بن جعفرى که صفوان جمّال را که صرفاً همکارى مى‏کند و وجودش فقط به نفع آنهاست شدید منع مى‏کند و مى‏فرماید: چرا تو شترهایت را به هارون اجاره مى‏دهى، علىّ بن یقطین را که محرمانه با او سَر و سرّى دارد و شیعه است و تشیع خودش را کتمان مى‏کند تشویق مى‏نماید که حتماً در این دستگاه باش، ولى کتمان کن و کسى نفهمد که تو شیعه هستى؛ وضو را مطابق وضوى آنها بگیر، نماز را مطابق نماز آنها بخوان؛ تشیع خودت را به اشدّ مراتب مخفى کن، اما در دستگاه آنها باش که بتوانى کار بکنى.»

*مسئلۀ قبول ولایت جائر

استدلال شهید مطهری در مورد این روایت جالب است. او تصریح می کند: «این همان چیزى است که همه منطق‌ها اجازه مى‏دهد. هر آدم با مسلکى به افراد خودش اجازه مى‏دهد که با حفظ مسلک خود و به شرط اینکه هدف، کار براى مسلک خود باشد نه براى طرف، (وارد دستگاه دشمن شوند) یعنى آن دستگاه را استخدام کنند براى هدف خودشان، نه دستگاه، آنها را استخدام کرده باشد براى هدف خود. شکلش فرق مى‏کند؛ یکى جزء دستگاه است، نیروى او صرف منافع دستگاه مى‏شود، و یکى جزءِ دستگاه است، نیروى دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ایده‏اى که خودش دارد استخدام مى‏کند.»

و در ادامه می‌گوید: «به نظر من اگر کسى بگوید این مقدار هم نباید باشد، این یک تعصب و یک جمود بى‌جهت است. همه ائمه این‏جور بودند که از یک طرف، شدید همکارى با دستگاه خلفاى بنى امیه و بنى عباس را نهى مى‏کردند و هر کسى که عذر مى‏آورد که آقا بالاخره ما نکنیم کس دیگر مى‏کند، مى‏گفتند همه نکنند، این که عذر نشد، وقتى هیچ کس نکند کار آنها فلج مى‏شود؛ و از طرف دیگر افرادى را که آنچنان مسلکى بودند که وقتى در دستگاه خلفاى اموى یا عباسى بودند در واقع دستگاه را براى هدف خودشان استخدام مى‏کردند تشویق مى‏کردند چه تشویقى! مثل همین «علىّ بن یقطین» یا «اسماعیل بن بزیع»؛ و روایاتى که ما در مدح و ستایش چنین کسانى داریم حیرت‏آور است، یعنى اینها را در ردیف اولیاء‌اللَّه درجه اول معرفى کرده‏اند. روایاتش را شیخ انصارى در مکاسب در مسأله «ولایت جائر» نقل کرده است.»

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید