صلح، مناسب ترین راهبرد امام مجتبی(ع) برای حفظ و ماندگاری دین(1)

صلح، مناسب ترین راهبرد امام مجتبی(ع) برای حفظ و ماندگاری دین(1)

آن چه که از سیره ی معصومین(ع)، عموماً به ویژه از سیره ی امام مجتبی(ع) برمی آید، این است که مبنای آنان در جنگ و صلح چیزی جز حفظ دین و کیان مسلمین نبوده است.
در واقع آن چه معیار و مبنا برای موضع گیری معصومین(ع) بوده، حفظ و اعتلای دین خدا، استقرار امنیت، جلوگیری از تعدی و تجاوز به جان، مال و عرض انسان هاست.
با توجه به این مساله که وقتی به واکاوی صلح امام مجتبی(ع) می پردازیم؛ به خوبی به این حقیقت پی می بریم که آن چه سبب اتخاذ چنین راهبردی از جانب آن حضرت شده است، همان چیزی است که سبب گزینش راهبرد جهاد و شهادت به وسیله ی برادر گرانقدرش، سالار شهیدان حسین بن علی(ع) است و آن بقاء و استمرار دین خداست.
در واقع صلح به این معنا تن دادن به هر چه دشمن اراده کرده است نیست، بلکه نوعی استراتژی برای حفظ آرمان ها و ارزش های مورد علاقه و پذیرش صلح کننده است.
این نوشتار در صدد تبیین این حقیقت برآمده است.

مقدمه و طرح مسأله
امام مجتبی(ع) را می توان تجسم جهاد دانست. جهاد در درون جان آن حضرت موج می زد، جهادی که لحظه ای در آن چیزی جز اعتلای دین الهی و استمرار آن مدنظر آن حضرت نبود، بر مبنای چنین هدفی در جهاد است که صلح آن حضرت عدل جهاد قرار می گیرد، و هر آن چه را که در جهاد باید بدان دست یافت در صلحی که نه در قالبی منفعلانه، بلکه در هیأتی فعالانه تجسم می یابد، می توان بر آن فائق شد.
صلح و سلم از آن کسی است که در درون با اراده ی قوی بر تمامی امور اشراف داشته و از روی بصیرت و آگاهی گان در مسیر صلح بر می دارد. بدین جهت است که صلح امام مجتبی(ع) خود تجسمی عالی از جهاد اکبر و اصغر به شمار می آید.
در واقع بصیرت امام مجتبی(ع) سبب شد که با استفاده از راهبرد صلح به آسانی بتواند آن چه را که بر فرض اگر در جنگ با معاویه به پیروزی می رسید (که با توجه به شرایط به وجود آمده، چنین پیروزی امکان پذیر نبود) باید به آن دست می یافت، در صلح به آسانی آن را به دست آورد و آن چیزی جز حفظ و استمرار دین خدا نبود، این حقیقت را به خوبی از سخنان آن حضرت(ع) می توان دریافت، آنجا که می فرماید:
من بدان جهت دست از این منازعه برداشتم و خود را کنار کشیدم که دیدم مردم برای نابودی دین اسلام آماده می شوند و من ترسیدم که اگر با سکوت خود، دین اسلام و پیروان آن را یاری نکنم به زودی شاهد ویرانی بنای آن خواهم بود. این مصیبت برای من بزرگ تر از آن بود که خلافت من از دست برود (شریف قریشی، بی تا، ج2، 83-84).
با توجه به همین خطر بزرگ بود که آن حضرت(ع) مصلحت اسلام را بر تضییع حق خود برتری دادند و راهبرد صلح را برای استمرار دین خدا برگزیدند. در ادامه نشان خواهیم داد که امام مجتبی(ع) با بهره گیری از راهبرد صلح چگونه توانستند تمامی تلاش هایی که برای نابودی آئین نوپای اسلام به کار گرفته می شد، از بین برده و فریب و نیرنگ معاویه را باطل سازد. در واقع اگر پذیرش صلح آن حضرت(ع) هیچ نتیجه ای جز افشای چهره ی حقیقی معاویه نمی داشت کافی بود.

صلح طلبی معاویه
سیاست معاویه ایجاب می نمود که در باب صلح خود را پیش قدم سازد و حتی بر آن اصرار و تأکید فراوان بورزد، و تا جایی که برایش ممکن بود، صدای صلح طلبی خود را به اقصی نقاط مسلمان نشین آن روز برساند.
البته معاویه در پس پرده ی این تبلیغات صلح جویانه ی خود هدفی را تعقیب می کرد و آن این که اگر او فاتح جنگ گردید توانست خاندان نبوت را از دم تیغ بگذراند، مسؤولیت این فاجعه و جنایت عظیم دامن او را نگیرد، بلکه مسئولیت آن به گردن امام مجتبی(ع) بیفتد؛ در این صورت معاویه در نظر عموم مردم، انسانی مصلح به حساب می آمد و تمامی کسانی که ندای صلح او را قبل از وقوع جنگ شنیده بودند حق را به جانب او می دادند. اما بصیرت و هوشیاری امام مجتبی(ع) نقشه های معاویه را نقش بر آب نمود.

ماهیت جنگ معاویه با امام مجتبی(ع)
مبارزه ی امام حسن(ع) و معاویه، در حقیقت مبارزه ی دو شخصی که هر یک سعی می کنند به حکومت برسند، نبود. این مبارزه، مبارزه ی میان دو مسلک و دو فکر بود که با یکدیگر نزاع مرگ و زندگی داشتند و بر سر بقا و ابدیت با هم می جنگیدند.
پیروزی در این مبارزه به معنای جاودانگی یکی از این دو مسلک و دو طرز فکری که دو رقیب به خاطر آنها در برابر یکدیگر قرار داشتند بود. جنگ های مسلکی همیشه چنین است. در این جنگ ها، پیروزی از راه اسلحه، نشانه ی پیروزی واقعی نیست، بلکه آن چیزی که پیروزی یکی از دو جبهه را مسجل می سازد، جاودانه شدن و بقای مکتب و مسلک آن جبهه است. ای بسا که این پیروزی نصیب آن جبهه ای می گردد که به ظاهر و در صحنه ی نبرد با سلاح، شکست خورده و مغلوب است (آل یاسین، 1354، 324-325).

بخش اول: تلاش معاویه برای از بین بردن اسلام حقیقی

گمراه ساختن مردم با جعل احادیث
برای درک عظمت عملی که امام مجتبی(ع) انجام داد برای حفظ اسلام به جاست که به گوشه ای از تلاش های معاویه برای از بین بردن اسلام ناب محمدی(ص) اشاره شود.
باند اموی، که در رأس آن معاویه قرار داشت، برای از بین بردن اسلام حقیقی، که در سیمای خاندان معصوم پیامبر(ص)، و شیعیان آنان تجسم و تبلور داشت، تلاش کرد تا با جعل احادیث و اخبار، شأن و موقعیت علی(ع) را، که محور اصلی اسلام ناب بود، از نظرها بیاندازد و این مسأله تا جایی پیش رفت که برخی از صحابه و تابعین مانند سمره بن جندب پذیرفتند تا با گرفتن درهم و دینار دست به جا به جایی شأن نزول آیات الهی بزند. از آن جمله می توان آیه ی کریمه ی «وَ مِنَ النِّاسِ مَن یُعجِبُک قَولُهُ فِی الحَیاهِ الدُّنیا وَ یُشهِدُ اللهَ عَلی ما فِی قَلبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصامِ وَ اِذا تَوَلّی سَعی فِی الاَرضِ لِیُفسِدَ فِیها وَ یُهلِک الحَرثَ وَ النَّسلَ وَ اللهُ لا یُحِبُّ الفَسادَ» (بقره، 204)، را نام برد که سمره بن جندب می گوید درباره ی علی(ع) نازل شده، و آیه ی کریمه ی «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشرِی نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ وَاللهُ رَوفٌ بِالعِبادِ» (همان، 207). درباره ی ابن ملجم نازل شده است (ابن ابی الحدید، 1962، ج4، 73).
معاویه می خواست با این کار ایمان و باور مردم را نسبت به اهل بیت(ع) سست و بی پایه گرداند و در عوض با جعل احادیث در شأن و منزلت خود و بنی امیه، بر پیکر خود جامه ی قداست و ایمان بپوشاند تا از این طریق اعتماد مردم را به خود جلب نماید.

جلوگیری از آگاهی و افشای حقایق
دستگاه تبلیغاتی باند اموی به قدری در این زمینه ماهرانه و فعالانه عمل می کرد و سعی می نمود که مردم را در بی خبری از خاندان وحی و نبوت نگه دارد که حتی اهل شام نسبت به نسب علی(ع) هیچ گونه اطلاعی نداشتند و او را از جهت قومی و قبیله ای نمی شناختند. مسعودی در این باره می نویسد:
از یکی از بزرگان و صاحبان اندیشه ی شام پرسیده شد: این ابوتراب که امام جمعه وی را لعن می کند کیست؟ گفت: به نظرم وی یکی از دزدان زیرک است (مسعودی، 1293 هـ، ج3، 42).
به تعبیر مسعودی، معاویه و دار و دسته اش با تبلیغات گسترده ی خود این گونه به اهل شام باورانده بودند که بنی امیه، از اهل بیت پیامبر(ص) به شمار می آیند و بعد از انقراض بنی امیه عده ای از بزرگان اهل شام اذعان به این مطلب نموده که برای پیامبر اهل بیتی غیر از بنی امیه نمی شناخته اند (همان، 43).

از بین بردن شیعیان
حقد و کینه ی معاویه نسبت به شیعیان و پیروان اهل بیت(ع) به اندازه ای بود که امام باقر(ع) از آن به عنوان بدترین و سخت ترین دوران نام برده و می فرماید:
و کان اعظم ذلک و کبره زمن معاویه بعد موت الحسن(ع) فقتلت شیعتنا بکل بلده و قطعت الایدی و الارجل علی الظنه و کان من یذکر محبنا و الانقطاع الینا سجن او نهبت ماله او هدمت داره ثم لم یزل البلاء یشتد و یزداد الی زمان عبیدالله بن زیاد… (ابن ابی الحدید، بی تا، ج11، 44)؛ بدترین دوران بر شیعه، دوران معاویه، بعد از مرگ امام حسن(ع) بود. شیعیان در هر شهری کشته می شدند یا دستان و پاهای شان با کم ترین گمان قطع می شد، و هرکس را که گفته می شد دوست دار ماست و به ما پیوسته، به زندان می رفت یا خانه اش را خراب می کردند. این شدت عمل روز به روز نسبت به شیعیان بیشتر می شد تا زمان عبیدالله بن زیاد…
جریان حاکم و معاندی که بر حکومت تکیه زده بود، در نهادش نسبت به پیامبر(ص) و خاندان او(ع) به سختی دشمنی می ورزید و در صدد بود همه ی آرمان های پیامبر(ص) را زیر پا نهد. افراد وابسته به دربار اموی، همچون عمربن حریث، عماره بن الولید، حجربن عمر، عمربن سعد، ابوموسی اشعری، اسماعیل و اسحاق، پسران طلحه، و… همه ار کسانی بودند که بدون چون و چرا دستورات باند اموی را مو به مو اجرا می کردند و در آن هرگز مماشاتی نشان نمی دادند و شاید، خود نیز شدیدتر در همان ماجرا برخورد می کردند.
منبع: نشریه اندیشه حوزه، شماره85

نویسنده: احمد ضابطی پور
پژوهشگر و مدرس مراکز تربیت معلم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید