عرفان به حق امام (ع)

عرفان به حق امام (ع)

نویسنده:حجه الاسلام والمسلمین سید محمد باقر علوی تهرانی

باید دقت داشته باشید که هدف این مقاله عرفان به حق امام (ع) است یعنی امام شناسی ،آنچه که درتعالیم دینی ما تحت عنوان «عارفاً بحقه»آمده است.
مسئله صلح امام حسن(ع) از جمله مسائلی است که در طول تاریخ دیده شده بزرگان از اصحاب در مقابل آن موضع گرفته اند،بزرگانی مثل جابر بن عبدالله انصاری، حجر بن عدی،اینان در مقابل صلح امام (ع) موضع گرفته اند وحجر اصحاب خاص امیرالمومنین (ع) است.او جزء اصحاب السر امیرالمومنین (ع)بوده است اما هنگامی که امام حسن (ع)صلح کردند .او در یک مذاکره ی جسارت آمیز به امام معصوم (ع) می گوید «سوت الوجوه المومنین » به امام مجتبی (ع) می گوید :«شما روی مومنین را سیاه کردی »این حرف ناشی از عدم معرفت او به امام معصوم بوده است ،ما نیز اگر معرفت درستی به مقام امامت نداشته باشیم در مقابل این امور زانو می زنیم.
این مسئله که صلح ،امام حسن مجتبی (ع) را در یک مرحله ی ضعف می برد توطئه ایی از طرف بنی امیه ،بوده است .امام مجتبی (ع) تنها امامی است که هم بنی امیه بخاطر ضربه ی کاری که از صلحنامه خوردند ،و هم بنی العباس بخاطر قیام سادات حسنی ،هر دو در صدد ترور شخصیتی امام مجتبی (ع) بودند و تا حدودی هم بین مردم حتی بین شیعیان ،متأسفانه موفق بودند.
در این جا ما به این سؤال پاسخ می دهیم که آیا به عنوان یک مأموم حق داریم از امام معصوم (ع) سؤال کنیم «شما چرا این کار را کردید؟»آیا ما این حق را داریم از امام مجتبی (ع) سؤال کنیم چرا شما صلح کردید؟این حق وجود ندارد واگر کسی سؤال کند بخاطر عدم شناخت او نسبت به مقام امامت است.دلیل این گفته را از دیدگاه قرآن و از نظر روایت مطرح می کنیم.
اول دلیل روایت را بیان می کنیم؛شخصی به نام ابی سعید عقیصا خدمت امام حسن (ع)آمده است ،خیلی مؤدبانه سؤال می کند:یابن رسول الله با اینکه حق با شما بود چرا بحث را به معاویه واگذار کردید؟امام جواب می دهند [نوک پیکان جواب ،بحث امامت است]«یا ابا سعید الست حجت الله تعالی ذکره علی خلقه و اماماً علیهم بعد ابی ؟»ای ابا سعید آیا من حجت خدا بر مردم نیستم ؟امام این مردم بعد از پدرم نیستم ؟«قلت بلی»ابو سعید عرض کرد،بله یا بن رسول الله ،شما هم حجت الله علی خلقه هستید و هم امام هستید .امام فرمودند :«الست الذی قال رسول الله (ص)لی و لاخی الحسن والحسین امامان قاما اوقعدا»آیا من آن کسی نیستم که جدم رسول خدا (ص) در باب من ودر باب برادرم حسین (ع)فرمود :حسن (ع)و حسین (ع) هر دو امامان این امت هستید چه قیام بکنند چه قیام نکند”؟«قلت بلی»عرض کردم بله یا رسول الله (ص)شما همانی هستید که فرمودید ،«قال (ع) فانا اذن امام لو قمت وانا امام اذا قعدت »من امام هستم چه قیام کنم چه قیام نکنم ،صلاح دست من است ،این من هستم که صلاح را تشخیص می دهم .بعد خود امام در بخشی از این حدیث ادامه می دهند »یا ابا سعید اذا کنت اماماً من قبل الله تعالی ذکره لم یجب ان یسفه رایی فیما اتیته من مهادنه او محاربه »وقتی من امامت را از ناحیه خدا داشتم ،مردم دیگرحق این معنا را ندارند که راجع به امور من سؤال بکنند که چرا جنگ کردی،که چرا صلح کردی ؟حق این معنا را ندارند .«وان کان وجه الحکمه فیما اتیته ملتبسا»(علل الشرایع ج1ص211)اگر چه سر کار بر مردم روشن نباشد ،همین که امام ،امام معصوم است کفایت می کند .این بحث روایی مطلب است.در نتیجه یکی از موارد عرفان به حق امام معصوم (ع)این است که “تو امامی منصوب از جانب خداوندی بنابراین حکم آنچه تو اندیشی ،رای آنچه تو فرمایی”این همان عرفان به حق امام (ع) است.
در قرآن هم این مسئله را داریم ،از داستانی که در سوره کهف آیات 78-65در مورد حضرت موسی (ع) و همراه ایشان ذکر شده است در می یابیم که خداوند اجازه سوال کردن را گاهی موارد حتی به پیامبر خود نیز نداده است.
داستان از این قرار است که حضرت موسی (ع) و یوشع به دستور خداوند برای یافتن بنده ای از بندگان خاص خداوند به محلی که خود خداوند دستور می دهند می روند «فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمه من عندنا»در آنجا بنده ای از بندگان خاص مرا یافتند که او را رحمت و لطف خاصی عطا کردیم .«و علمناه من لدنا علماً»او دارای علم لدنی است.یعنی از ناحیه من به او تعلیم شده است و علم او از جای دیگری نیست .آنها خدمت جناب خضر رسیدند ،حضرت خضر در مقام نبوتش نه رسول است و نه اولوالعزم ،بلکه نبی است،حال ببینید جناب موسی (ع)که هم کلیم الله هستند و هم اولوالعزم و صاحب شریعت ،با تمام این خصوصیات نزد جناب خضر آمده و با ادب عرض می کند «قال له موسی هل اتبعک علی من تعلمن مما علمت رشدا»آیا اگر من تبعیت و خدمت تو کنم از علم لدنی خودمرا خواهی آموخت تا باعث رشد و صلاح من باشد ؟جناب خضر می فرماید «قال انک لن تستطیع معی صبراً»تو ظرفیت نداری و نمی توانی با من همراه شوی.حضرت خضر که حکیم الله است به حضرت موسی که اولوالعزم و صاحب شریعت است می گوید تو نمی توانی با من بیایی ،بعد علت را بیان می کند «و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا»تو چگونه صبر توانی کرد بر چیزی که اصلاً از آن آگاهی نداری ،تو که نمی دانی من به چه دلیلی و چه کار می کنم،چون آگاهی نداری با عقل خودت قضاوت می کنی ،اشتباه می کنی .جناب موسی عوض می کند :«قال ستجدنی ان شاء الله صابرا و لا اعطی لک امرا»به خواست خدا مرا با صبر و تحمل خواهی یافت و هرگز در هیچ امری با تو مخالفت نخواهم کرد.حالا حضرت خضر یک شرط برای ایشان می گذارد و این شرط منظور بحث ماست ،به حضرت موسی (ع) می فرماید:حالا که می خواهی با من همراه شوی«فان اتبعتنی فلا تسئلنی عن شی ء حتی احدث لک منه ذکرا »” حق نداری از چیزی سؤال کنی تا اگر خودم صلاح دانستم به تو بگویم “.ببینید حضرت خضر شرط مصاحبت موسی (ع) را با این قرار می دهد که سؤال نکند.”شرط مصاحبت ما هم با امام معصوم این است که از امام سئوال نکنیم تا اینکه اگر خود او اصلاح دانست خواهد گفت.
حضرت موسی (ع)با جناب خضر همراه شد و هر دو در کشتی سوار شدند «فانطلقا حتی اذا رکبا فی سفینه خرقها»جناب خضر (ع) شروع کرد به تخریب کشتی ،موسی (ع)گفت »ای مرد چرا کشتی را شکستی ؟«لتغرق اهلها»تا اینکه اهلش را غرق کنی؟! «لقد جئت شیئا امرا»بسیار کار منکر وزشتی به جای آوردی .در اینجا حضرت موسی (ع)از دیدگاه خودش قضاوت می کند .جناب خضر فرمود «قال الم اقل انک لن تستطیع معی صبرا»” نگفتم تو نمی توانی با من همراه بشوی ؟تو هرگز صبر نداری “.موسی (ع) عذر خواهی کرد و گفت :ببخشید ،فراموش کردم ،نسبت به چیزی که فراموش کردم که ما را مؤاخده نمی کنند.
باز با هم روان شدند تا از دریا گذشته به پسری حدود 13-14ساله برخورد کردند،حضرت خضر پسر را به قتل رسانید .باز موسی (ع) گفت چرا بچه ی معصوم بدون گناه را می کشی ؟بسیار کار منکر و ناپسندی کردی!دوباره جناب خضر فرمود «الم اقل لم انک لن تستطیع معی صبراً»”من نگفتم تو نمی توانی صبر کنی “موسی (ع) عرض کرد :ببخشید من عذر می خواهم ،اگر بار دیگر از تو سئوال کردم از آن به بعد با من ترک مصاحبت و رفاقت کن .باز با هم روان شدند تا وارد روستایی شدند و طعام خواستند ،مردم از طعام دادن و میهمانی آنها رو برگرداندند ،آنها هم از آن شهر رفتند تا نزدیکی دروازه ی آن شهر به دیواری که نزدیک به خراب شدن بود رسیدند و به تعمیر آن پرداختند ،موسی (ع)گفت:روا بود که تو از آنها اجرت می گرفتی در واقع موسی (ع) اعتراض کرد و به نوعی سوال نمود،که جناب خضر فرمود:«هذا فراق بینی و بینک ».
در این آیات دیدیم که جاهایی هست که برای موسی کلیم الله هم حق سوال کردن از یک پیغمبر خدا هم وجود ندارد .بنابراین این حرف ما ریشه ی قرآنی دارد.حضرت خضر (ع) و موسی (ع)و 124 هزار پیغمبر دیگر بغیر از حضرت خاتم (ص)، همه اینا پشت سر ائمه هستند ،آنوقت ما چگونه به خودمان حق می دهیم از امام سئوال کنیم که چرا صلح کردید؟چرا جهاد کردید ؟و کار این خاندان هم انصافاً طوری است که با عقل مادی قابلیت تحلیل در آن نیست.
امام مجتبی (ع)بسیار مظلومند چون بسیار ناشناخته تر از بقیه ی ائمه هستند ما باید درامام شناسی به این مقام برسیم؛داود رقی از یاران امام صادق (ع) است.آمد خدمت ایشان ،امام (ع)به او فرمود :”داود تا کجا با مایی ؟” عرض کرد :”یابن رسول الله آن اناری که در محضر شماست،اگر وسط آن را نصف کنید و بگوئید نصف آن حلال و نصف دیگر آن حرام است،من هرگز سخنی نخواهم گفت (سمعا و طاعتاً).اصلاً در آیه «آمن الرسول »(سوره بقره آیه 285)علامت ایمان را این بیان می کند که ما فرمان خدا را شنیدیم و اطاعت کردیم «سمعنا و اطعنا».
ما باید در امام شناسی به این مرحله برسیم ،اگر در امام شناسی به این مرحله رسیدیم ،یقین بدانید که عصر ظهور نزدیک است.شاید این سوال به ذهن خطور کند که مرز مجاز پرسش در دین کجاست ؟باید گفت که چنین خط قرمزی در دین وجود ندارد بلکه از آنجا که امامت در اسلام طبق قرآن ،عرفان و برهان؛منصبی است الهی و امامان ما دارای دو ویژگی عصمت و علم می باشند و با توجه به اینکه این منصب الهی است یعنی امامت به اصطفاء خداوند است و به انتخاب بشر و امام معصوم (ع)نیست و همانگونه که پیامبران معصومند و منابع علمی امامان ،همان منابع علمی پیامبر (ص)است البته بغیر از مسأله وحی؛بنابراین آنچه را که انجام می دهند بر اساس حکمت است پس قابل انتقاد نیست اگر چه ما آن حکمت را نفهمیم همچنان که در جریان بین موسی (ع)و خضر (ع)همین معنا حاکم بود .اصولاً مراد ما از اینکه حق نداریم از آنچه که امام انجام می دهد سئوال کنیم این است که با توجه به منصب امام وویژگیهای آن ،افعال امام معصوم قابل نقد نیست اگرچه حکمت توسط مامومین آن فهمیده نشود .پس آنچه را که امام (ع)انجام می دهد ،همان است که خداوند می خواهد و بدیهی است که چنین رفتاری قابل انتقاد و پرسش نیست .پس آنچه که سؤال نمی شود از عمل امام (ع) است چه صلح کند و چه جنگ….
“هر چه آن خسرو کند شیرین بود”.
منبع:نشریه راه قرآن ،شماره 23

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید