مجری: علی صبوحی طسوجی
2-2-2-ج- کلام 3. آیات 48 تا 58
توحید، پیام رسالت عیسی (علیه السلام)
این آیات به نحوی متصل با آیات کلام پیشین به تبیین رسالت عیسی (علیه السلام) می پردازد. وَیعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَالتَّوْرَاهَ وَالْإِنْجِیلَ«48» کتاب، وحی رافع اختلافات مردم؛ و حکمت، معرفت سودمند به اعتقاد و عمل است، بنابراین عطف تورات و انجیل به کتاب و حکمت … از قبیل ذکر فرد بعد از جنس است.(1) وَرَسُولًا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیهٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَهِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیکُونُ طَیرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ«49» وَمُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاهِ وَلِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیکُمْ وَجِئْتُکُمْ بِآیهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ«50» این آیه عطف بر «وَرَسُولاً إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ» است.(2) خدای متعالی بعضی از طیبات را بر ایشان حرام کرده بود.(3) إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ«51» عیسی (علیه السلام) دانسته بود یا ازطریق وحی متوجه شده بود که برخی به رغم اصرار او بر به اذن الله بودن معجزاتش، معتقد به الوهیت شده اند و بیان او در این آیه قطع عذر معتقدان به الوهیت اوست، هرچند با توجه به فرمان خدا بوده است.(4) * فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ«52» بشارت مریم (سلام الله علیها) مشتمل بر تعدادی از قصص عیسی (علیه السلام) از زمان حلم تا رسالت او بود، از این رو برای حفظ ایجاز در کلام، تتمه جمله از قصه او نیز مطرح می شود، این تتمه مربوط به انتخاب حواریون و مکر قوم به عیسی (علیه السلام) و مکر خدا به آنان، در تطهیر و توفی و رفع عیسی (علیه السلام) به سوی خویش است و به این ترتیب قصه پایان می پذیرد.(5) در این قصه به بیان مقداری اکتفاء شده است که هنگام نزول آیات، القاء آن به نصارای نجران مهم بوده است، آنان گروهی بودند که برای بحث و احتجاج به مدینه آمده بودند، از این رو بعضی از خصوصیات قصص عیسی (علیه السلام) که در مواضع دیگر قرآن کریم آمده، در این سوره حذف شده است.(6) منظور عیسی (علیه السلام) از این پرسش آن بوده است، که عده ای از مردان قومش مشخص شوند و در حق متمحض گردند و قوت دین در ایشان مستقر شود، سپس دعوت از جانب ایشان منتشر گردد، نظیر بیعت عقبه و شجره در اسلام؛(7) پس چون عیسی (علیه السلام) دید که دعوت او در بنی اسرائیل سودمند نیست، … زمینه بقای دعوت خویش را اینگونه فراهم کرد که برای سلوک در راه خدای سبحان از ایشان یاری بطلبد، پس حواریون دعوت او را اجابت کردند و با ایمان از سایرین متمایز شدند.(8) حواری آن کس از مردم است که با انسان ویژگی داشته باشد.(9) رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ«53» این آیه مقول قول حواریون است و از خدا خواسته اند که آنان را جزء شاهدان بر تبلیغ بنویسد. منظور از تبلیغ آن است که رسول آنچه را خدا بر او نازل کرده است با قول و فعل بیان بدارد و معالم دین را تعلیم دهد و به آن عمل کند، بنابراین شهادت بر تبلیغ با تعلم آن از رسول و اتباع او در عمل محقق می شود، تا جایی که مشاهده شود، او به آنچه رسول به آن دعوت می کند عامل است و از آن تخطی و تعدی نمی کند.(10) وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیرُ الْمَاکِرِینَ«54» مکرکنندگان، بنی اسرائیل هستند، به قرینه «فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ»(11) إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَی وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى یوْمِ الْقِیامَهِ ثُمَّ إِلَی مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَینَکُمْ فِیمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ«55» مراد از توفی عیسی (علیه السلام) گرفتن او از یهودیان است، نه مرگ او، چنانکه آیات دیگر قرآن بر این مسئله دلالت دارند.(12) مراد از رفع عیسی (علیه السلام) رفع معنوی است.(13) تطهیر او از کافران هم تطهیر معنوی است.(14) «وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ» و عده ای نیکو از جانب خداست بر اینکه متبعان عیسی (علیه السلام) را بر مخالفان کافر به نبوت او تفوق دهد.(15)
اینگونه نخواهد شد جز در آینده؛(16) یعنی مسلمانان و نصارا ( همانان که اسلاف ایشان تابع عیسی (علیه السلام) بوده اند ) را بر یهود ( همانان که به عیسی (علیه السلام) کفر ورزیده و با او مکر کردند ) مسلّط خواهد ساخت؛ و غرض در این مقام بیان نزول سخط الهی بر یهود و حلول مکر خدا با ایشان و تشدید عذاب بر امت ایشان است.(17) «ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» خدا در این آیه عیسی (علیه السلام) و تابعان و کافران به او را مورد خطاب قرار داده است.(18) با این بیان خبر عیسی (علیه السلام) از حین بشارت تا پایان امر او تمام می شود.(19) فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَهِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ«56» وَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لَا یحِبُّ الظَّالِمِینَ«57» این دو آیه متفرغ بر «فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ» در آیه پیشین است به نحو تفرع تفصیل بر اجمال؛(20) اینچنین است اجر مؤمنان اهل عمل صالح از تابعان عیسی (علیه السلام) که خدا اجرشان را به طور تمام خواهد داد، اما درباره غیر ایشان اینگونه نخواهد بود و در پایان آیه به آن اشاره شده است: «وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ»(21) ذَلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیکَ مِنَ الْآیاتِ وَالذِّکْرِ الْحَکِیمِ«58» اشاره به پایان قصه است و مراد از ذکر حکیم قرآن است.(22)
2-2-2-د- کلام 4. آیات 59 تا 60
مثل عیسی (علیه السلام)، مانند مثل آدم (علیه السلام)
إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ«59» این آیه تلخیص موضع حاجت از آن چیزی است که به طور تفصیلی در قصه عیسی (علیه السلام) درباره تولدش گفته شد؛ و ایجاز بعد از اطناب از مزایای کلام است، به خصوص در مورد احتجاج و استدلال؛ و این آیات در مقام احتجاج نازل شده است و متعرضه شأن گروه نصارای نجران است، پس مناسبتر است که بعد از اطناب در قصه عیسی (علیه السلام)، بیان موجزی ارائه دهد برای دلالت بر اینکه کیفیت ولادت او بر چیزی بیش از بشر مخلوق بودن او دلالت ندارد، مانند آدم (علیه السلام)، بنابراین جایز نیست که درباره ی او چیزی بیش از آنچه درباره آدم گفته می شود، گفته شود و آن این است که او بشری است که خدا او را بدون پدر آفریده است.(23) الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ«60» تأکید مضمون آیه پیش است، بعد از تأکید آن با «إن» و مانند آن؛ و همانند آیه پنجاه و هشتم، تأکید تفصیل قصه است و موجب تطییب نفس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، به اینکه او بر حق است و همینطور سبب تشجیع آن جناب (صلی الله علیه و آله و سلم) در محاجه است.(24)
2-2-2-ه- کلام 5. آیات 61 تا 63
دعوت مسیحیان به مباهله، پس از روشن شدن حق و سرباز زدن آنها
پس از روشن شدن حق و سرباز زدن مسیحیان، خدای متعالی در این آیات به پیامبر خود امر می کند که آنان را به مباهله دعوت نماید فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ«61» فا در این آیه برای تفریع مباهله بر تعلیم الهی است که با بیان بلیغ و رسا در امر عیسی بن مریم (علیهما السّلام) گذشت، افزون بر تأکیدی که در آیه پیشین گذشت.(25) ضمیر «فیه» به عیسی (علیه السلام) یا به حق مذکور در آیه گذشته بر می گردد.(26) اجماع مفسران و اتفاق روایات و شواهد تاریخی نشان می دهد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مباهله حضور یافت و با او نبود، جز علی (علیه السّلام) و فاطمه (سلام الله علیها) و حسنین (علیهما السّلام) پس حاضر نشد برای مباهله مگر دو نفس، دو ابن و یک امرأه.(27) مراد از دروغگویان، یکی از دو طرف محاجه واقعه بین رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و نصارا است، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: خدایی جز خدای یگانه نیست و عیسی (علیه السلام) بنده و رسول خدا است و نصارا می گویند: عیسی (علیه السلام) خدا است، یا پسر خدا است و یا یکی از سه خدا است؛ [ و قهرا یکی از این دو ادعا دروغ است. ](28) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ«62» اشاره به بیاناتی است که از قصه های عیسی (علیه السلام) گذشت؛ و کلام مشتمل بر قصر القلب است، بدین معنی که آنچه ما به عنوان قصه بیان کردیم حق است، نه آنچه نصارا ادعا می کند.(29) آوردن إن، لام و ضمیر فصل و حتی جمله آخر این آیه، همه برای تأکید است تا سبب تطییب نفس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و تشجیع آن حضرت در امر مباهله گردد.(30) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ«63» به حسب حقیقت، غرض از محاجه و مباهله اظهار حق است، از این رو برای کسی که این غرض و مقصد را اراده کرده باشد، معقول نیست که از راه محاجه و مباهله پشت کند، پس اگر نصارا بدینوسیله قصد اظهار حق را داشتند و می دانستند که خدای سبحان ولی حق است و به زهوق و دحوض حق راضی نمی شود، از آن پشت نمی کردند، پس اگر پشت کردند، تنها برای این بوده است که اینان از محاجه قصد ظهور حق را نداشته اند، بلکه قصد ایشان غلبه ظاهریه و حفظ جایگاه خودشان در وضعیت موجود بوده است، پس آنان تنها مزینات هوی و هوس خویش از شکل حیات را اراده کرده اند نه حیات صالحه ای را که منطبق بر حق و سعادت است، پس آنان اصلاح را اراده نکرده اند، بلکه خواهان افساد هستند.(31)
3-2-2- قول 3. آیات 64 تا 101
محاجه با اهل کتاب و افشای توطئه های آنها
پس از اینکه قول پیشین حقیقت مطلب را در خصوص اعتقادات اهل کتاب روشن ساخت و پیکان اشکال و اتهام اعتقادی را به سمت آنان گرداند، این آیات به محاجه با اهل کتاب و افشای توطئه های آنان می پردازد و این دومین گام در راستای خنثی سازی تهاجمات فرهنگی اهل کتاب است. علامه طباطبایی (رحمه الله) می فرماید: آیات این قول آغاز مرحله دوم از بیان متعرض حال اهل کتاب و به ویژه نصاری است.(32)
آیات مرحله نخست، یعنی قول پیشین به صورت عمومی متعرض حال اهل کتاب بود: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ »(19)؛ «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوْتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَابِ»(23) سپس به طور ویژه به بیان شأن نصارا پرداخت: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا»(33) و در اثناء آن معترض تولی مؤمنان از کافران شد: «لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء»(28)(33)
در این قول ابتدا اهل کتاب به توحید دعوت ( آیات 64 تا 68 ) سپس از حق پوشی و اضلال مؤمنان نهی شده اند ( آیات 69 تا 74 ) این قول در ادامه گروهی از اهل کتاب را معرفی کرده است که خیانت به مؤمنان را جایز می دانند ( آیات 75 تا 78 ) و پیرو همین مطلب بار دیگر بر برائت مسیح (علیه السلام) از اعتقادات نصارا درباره او احتجاج کرده است ( آیات 79 تا 80 )، در ادامه همین محتوا فرموده است که از همه انبیاء و امتهایشان اخذ میثاق شده است که به انبیای دیگر ایمان بیاورند و آنان را یاری کنند ( آیات 81 تا 85 ) و خاطر نشان ساخته است که اگر قومی پس از ایمان کافر شوند، هدایت نخواهند پذیرفت ( آیات 86 تا 92 ) به رد شبهات اهل کتاب پرداخته ( آیات 93 تا 97 ) و ایشان را از کفر و سد راه الهی باز داشته و مؤمنان را از اطاعت ایشان نهی فرموده است. ( آیات 98 تا 101 )؛ جامع این آیات با موضوعات متعددی که دارند، محاجه با اهل کتاب و افشای توطئه های آنان در خصوص مؤمنان است.
3-2-2-أ- کلام 1. آیات 64 تا 68
دعوت از اهل کتاب به حضور در نقطه مشترک اعتقادی، یعنی وحدانیت خدا و توحید ابراهیم (علیه السلام)
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیئًا وَلَا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ«64» خطاب به عموم اهل کتاب می فرماید: بیایید کلمه عبادت موحدانه را بگیریم و در نشر و عمل به موجَبات آن یکدیگر را یاری رسانیم و کمک کنیم.(34) «أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ» تفسیر کلمه سواء بین مؤمنان و اهل کتاب است.(35) «فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» استشهادی است بر اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و تابعان او بر دین مرضی خدای متعالی هستند که همان اسلام است و با این جمله خصام و حجاج با آنان منقطع می شود، چون حجتی علیه حق و اهل آن نیست.(36) یا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاهُ وَالْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ«65» ظاهر آن است که این آیه مقول قول واقع در آیه پیشین است: «قل»، همچنین «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ» در آیه هفتاد، هرچند ظاهر سیاق آیه شصت و هشت آن است که خطاب از خدا باشد، نه از رسول به اذن خدا؛(37) محاجه اهل کتاب درباره ابراهیم (علیه السلام) به این صورت است که هر طایفه او را به خود منضم می کند، تا بدینوسیله در ابتدای محاجه خود را محق جلوه دهد، به این نحو که یهود بگوید ابراهیم (علیه السلام) که خدا او را در کتاب خود ستوده است از ماست، یعنی یهودی است و نصارا بگوید ابراهیم (علیه السلام) از ماست، یعنی مسیحی است، اما روشن است که یهودیت و مسیحیت بعد از نزول تورات و انجیل شکل گرفته و این هر دو بعد از ابراهیم (علیه السلام) نازل شده است، پس چطور می توان ادعا کرد که ابراهیم (علیه السلام) یهودی یا نصرانی بوده است، درباره ابراهیم (علیه السلام) تنها می توان گفت که او بر حق بوده و حنیف از باطل به سوی حق و تسلیم محض در برابر خدای سبحان بوده است.(38) هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ«66» میان یهود و نصارا در جمیع موارد اختلافیشان محاجه بوده است و موضع عمده این احتجاجات نبوت عیسی (علیه السلام) و ادعای نصارا در حق مسیح (علیه السلام) بوده است که او را خدا یا پسر خدا یا یکی از سه خدا می دانستند. نصارا با یهود در بعثت و نبوت عیسی (علیه السلام) محاجه می کرد و به آن علم داشت و یهود با نصارا در ابطال الوهیت و نبوت عیسی (علیه السلام) و تثلیث احتجاج می کرد و به آن علم داشت، اما محاجه آنان در امر ابراهیم (علیه السلام) که یهودی بوده است یا نصرانی محاجه در چیزی است که به آن علم ندارند.(39) مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیا وَلَا نَصْرَانِیا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ«67» إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِی الْمُؤْمِنِینَ«68» این آیه در موضع تعلیل نسبت به مطلب سابق و بیان حق مطلب در این مقام است.(40)
3-2-2-ب- کلام 2. آیات 69 تا 74
نهی اهل کتاب از حق پوشی و اضلال مؤمنان
پس از اینکه آیات کلام پیشین، اهل کتاب را به توحید دعوت کرد، این کلام آنان را از تلاش برای اضلال مؤمنان نهی می کند و د ر عین حال مؤمنان را از نیت سوء اهل کتاب در خصوص ایشان با خبر می کند وَدَّتْ طَائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یضِلُّونَکُمْ وَمَا یضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یشْعُرُونَ«69» یا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ«70» کفر به آیات خدا غیر از کفر به خدا است، کفر به خدا التزام به نفی صریح توحید است، اما کفر به آیات خدا انکار چیزی از معارف الهیه، بعد از ورود بیان و وضوح حق است. اهل کتاب خدای واحد عالم را انکار نمی کردند، بلکه اموری از حقایق بیان شده در کتب آسمانی نازل شده بر خودشان و بر غیر خویش را انکار می کردند، مانند بنده خدا بودن عیسی (علیه السلام) و یهودی و نصرانی بودن ابراهیم (علیه السلام) و مبسوط بودن دست خدا و غنی بودن او و … .(41) شهادت به معنی حضور و علماز روی حس است، از این رو «وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ» دلالت دارد بر اینکه مراد از کفر اهل کتاب به آیات خدا در این مقام انکار نبوت نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است که تورات و انجیل بشارت او را داده بودند و همه علامتهای ذکر شده در آن دو کتاب بر او تطبیق می کرد.(42) یا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ«71» آیه هفتاد و یک تتمه آیه شصت و نهم است.(43) وَقَالَتْ طَائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ«72» یعنی به آنچه در آغاز روز بر مؤمنان نازل شد، ایمان بیاورید و به آنچه در پایان روز بر ایشان نازل شد، کفر بورزید و این نشان می دهد که در ابتدای روز چیزی نازل شده بود که با آنچه در نزد اهل کتاب بود سازگار بود ( طبق برخی از روایات مراد از این استقبال بیت المقدس بوده است ) و در پایان روز چیزی نازل شده بود که با آنچه نزد ایشان بود، مخالف بود ( طبق همان روایات مراد از این استقبال بیت الله الحرام بوده است ) و همین امر آنان را به این سفارش واداشته بود.(44) وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ یؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یحَاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیدِ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ«73» با توجه به سیاق این جمله تتمه قول اهل کتاب در آیه قبل است.(45) «قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ» جمله معترضه است که جواب خدا به مجموعه گفته اهل کتاب از «آمِنُواْ بِمَا أَنزَل» تا اینجا است، همینطور «قل إن الفضل بید الله»، جواب خدا به گفته آنان از «أَنْ یُؤْتَى أَحَدٌ» تا آخر است.(46) معنی این چنین است: بعضی از یهودیان به بعضی دیگر گفتند پیامبر و مؤمنان را در نمازشان در ابتدای روز به سمت بیت المقدس تصدیق کنید و در نمازشان به سمت کعبه در انتهای روز تصدیق نکنید و در صحبت کردن با غیر خویش اطمینان نکنید تا مؤمنان خبردار نشوند که یکی از شواهد نبوت نبی موعود تحویل قبله او به سمت کعبه است، مبادا که مؤمنان در امر قبله مقامی داده شوند که به شما داده شده بود و به این ترتیب آقایی شما و تقدمتان در امر قبله از بین برود و مبادا مؤمنان در پیشگاه خدایتان علیه شما اقامه حجت کنند که شما از امر قبله جدید آگاهی داشتید و بر حقانیت آن شاهد بودید و باز هم ایمان نیاوردید.(47) اینان یکدیگر را به کتمان امر قبله توصیه می کردند تا مؤمنان به حق هدایت نشوند، خدا پاسخ می دهد که حقیقت هدایتی که مؤمنان به آن احتیاج دارند، هدایت خداست نه هدایت شما و مؤمنان از هدایت شما بی نیازند… .(48) اینان نگران بودند که با افشا شدن امر قبله سؤدد و آقاییشان برود و مؤمنان به سیادت در امر قبله دست یابند و خدا پاسخ می دهد که فضل تنها در دست خداست و آن را به هرکه بخواهد می دهد و در دست شما نیست که آن را برای خود بدانید و از غیر خودتان مع کنید.(49) «وَلاَ تُؤْمِنُواْ» در آیه هفتاد و دوم به معنی «اطمینان نکنید» است.(50) یخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ«74» چون فضل در دست خداست و آن را به هرکه بخواهد می دهد و گشایشگر داناست، می تواند برخی از نعمتهایش را به بعضی از بندگان اختصاص دهد، پس همانا او اختیار دارد که هرگونه که بخواهد در ملک خویش تصرف کند.(51) «وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» به منزله تعلیل همه معانی گذشته است، چون همانا لازمه عظمت مطلق فضل این است که در دست او باشد و به هر که بخواهد بدهد و در فضل خویش واسع باشد و به حال بندگان فضل لایق به حال ایشان علیم باشد و اینکه هرکس را بخواهد به فضل خویش اختصاص دهد.(52)
3-2-2-ج- کلام 3. آیات 75 تا 78
معرفی برخی از اهل کتاب که خیانت به مؤمنان را جایز می دانند
پس از اینکه آیات کلام پیشین، قصد سوء اهل کتاب را برای اضلال مؤمنان فاش ساخت، این کلام به معرفی گروهی از آنان می پردازد که خود را درباره مؤمنان ذی حق می دانند و اجازه تصرف اموال آنان را به خود می دهند البته در عین حال جانب انصاف را رعایت نموده و می فرماید که گروهی از آنان هم بسیار امانت دار هستند و چنین صفتی ندارند. * وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یؤَدِّهِ إِلَیکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لَا یؤَدِّهِ إِلَیکَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیسَ عَلَینَا فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ وَیقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ«75» این آیه به اختلاف فاحش اهل کتاب در حفظ امانات و عهود دارد و این گرچه یک رذیله قومی مضر است، اما از یک رذیله اعتقادی نشأت گرفته و در جامعه آنان شیوع یافته است و آن رذیله اعتقادی این است که آنان معتقدند که امیین را راهی بر اهل کتاب نیست، بدین معنی که غیر اسرائیی راهی بر اسرائیلی ندارد و این اعتقاد را به دین اسناد می دهند، به دلیل «وَیَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ»(53) پس ایشان گمان می کنند- چه اینکه امروز هم بر این پندار هستند- که ایشان به کرامت الهی اختصاص یافته اند و این کرامت به غیر ایشان داده نشده است، چون خدای سبحان نبوت و کتاب و ملک را در ایشان قرار داده و آنان را بر دیگران مقدن داشته است و از این نتیجه می گیرند که حقوق تشریع شده واجب المراعات در نزد ایشان، تنها به اهل کتاب اختصاص دارد، پس خوردن مال اسرائیلی بر اسرائیلی حرام است و از بین بردن حقوق یهودی بر اهل ملتش حرام است و بالجمله تنها اهل کتاب بر اهل کتاب راه دارند، اما غیر اهل کتاب را راهی بر ایشان نیست و آنان می توانند هرگونه که بخواهند درباره او حکم کنند و هرطور که بخواهند درباره دیگران عمل کنند و این منجر شده است که با دیگران مانند حیوان زبان نفهم تعامل داشته باشند؛ و این اعتقاد باطل هرچند که در کتب آسمانی ایشان نیست، اما امری است که آن را از زبان احبارشان شنیده و در این باره مقلد آنان شده اند و چون دین موسی (علیه السلام) از بنی اسرائیل فراتر نرفته است، آن را جنسیت در میان خویش قرار داده اند و در نهایت باعث شده است که این کرامت و آقایی را امری جنسی قلمداد کنند که مخصوص بنی اسرائیل است و گمان کنند که انتساب اسرائیلی ماده شرف و عنصر سؤدد است و اسرائیلی به طور مطلق بر دیگران مقدم است و این روح باغیه آنگاه که در میان قوم دمیده شود، آنان را به افساد زمین و میراندن روح انسانیت و آثار حاکم آن در جامعه بشری می کشاند.(54) گفتنی است اسلام حقوق عامه را تابع توحید و پذیرفتن ذمه می داند، [ که این با اعتقاد اسرائیلی هیچ مناسبتی ندارد. ](55) یعنی بعضی از ایشان در امانت خیانت نمی کنند، هرچند زیاد و پرقیمت باشد و بعضی در امانت خیانت می کنند هرچند کم و ارزان قیمت باشد.(56) « إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَآئِمًا» برای دلالت بر الحاح و استعجال است.(57) بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ«76» رد کلام آنان و اثبات چیزی است که آن را با این قول نفی کردن: «لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ»(58) مفاد کلام این است که کرامت الهیه آنقدر سهل التناول نیست که هرکه خود را به آن منتسب بداند به آن برسد یا هر حیله گر خیال پردازی آن را قومی و جنسی بداند، بلکه شرط به نیل آن وفاء به عهد خدا و میثاق او و تقوای در دین است.(59) إِنَّ الَّذِینَ یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَئِکَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ وَلَا یکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ الْقِیامَهِ وَلَا یزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ«77» تعلیل حکم مذکور در آیه پیشین است بدین بیان: کرامت الهی خاص کسانی است که به عهد او وفا می کنند و تقوا پیشه می سازند، چون غیر ایشان یعنی آنان که عهد خدا و سوگندهای خویش را به بهای ناچیز می فروشند، کرامتی برای ایشان نیست.(60) وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ«78»
3-2-2-د- کلام 4. آیات 79 تا 80
احتجاج بر برائت مسیح (علیه السلام) از اعتقادات نصارا درباره او
وقوع این آیات به دنبال آیات مرتبط با امر عیسی (علیه السلام) می فهماند که این آیات به منزله فصل دوم از احتجاج بر برائت ساحت مسیح (علیه السلام) از اعتقادات نصارا درباره او است؛ و کلام به منزله آن است که گفته شود: او آنگونه که شما گمان می کنید نیست، پس او نه رب است و نه مدعی ربوبیت، اما رب نیست چون مخلوقی بشری است که مادرش او را حمل کرده و زائیده و در گهواره پرورش داده است، جز اینکه پدر ندارد مانند آدم (علیه السلام) پس مثل او در پیشگاه خدا مانند مثل آدم (علیه السلام) است؛ اما مدعی ربوبیت هم نیست، چون او پیامبری است که به او کتاب و نبوت و حکم داده شده و پیامبری که چنین شأنی دارد از طور عبودیت و زی بندگی خارج نمی شود، پس چگونه ممکن است به مردم بگوید که مرا رب خود بدانید و به جای خدا بندگان من باشید، یا چنین مسأله ای را درباره غیر خویش از بندگان خدا از ملک و نبی جایز بشمرد و به بنده ای از بندگان خدا چیزی عطا کند که حق او نیست …(61) مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یؤْتِیهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّهَ ثُمَّ یقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ«79» بشری که چنین شأنی دارد، شما را دعوت می کند: به تلبس به ایمان و یقین به اصول معارف الهیه کتابی که آن را تعلیم می دهید و درس می گیرید؛ و اتصاف و تحقق بخشیدن به ملکات و اخلاق فاضله ای که در کتاب است؛ و عمل به صالحاتی که مردم را به آن دعوت می کنید، تا بدینوسیله به پروردگارتان برسید و علمایی ربانی شوید.(62) وَلَا یأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَهَ وَالنَّبِیینَ أَرْبَابًا أَیأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ«80» «وَلاَ یَأْمُرَکُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِکَهَ وَالنِّبِیِّیْنَ أَرْبَابًا» معطوف به «یقولَ» در آیه قبل است. اتخاذ ملائکه به عنوان ارباب: طایفه ای از اهل کتاب مانند صابئین، ملائکه را می پرستیدند و آن را به دین اسناد می دادند؛ و عرب جاهلی ملائکه را دختران خدا می دانستند و در عین حال خود را بر دین ابراهیم (علیه السلام) می دانستند.(63) اتخاذ انبیاء به عنوان ارباب: طبق حکایت قرآن کریم یهود عزیز (علیه السلام) را پسر خدا می دانستند، در حالی که موسی (علیه السلام) چنین اجازه ای به آنان نداده بود و در تورات جز توحید پروردگار واقع نشده است.(64) أَیَأْمُرُکُم بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ ظاهر آن است که این آیه خطاب به همه منتحلین به نبوت از اهل کتاب و همه مدعیان انتساب به انبیاء (علیهم السّلام) مانند اعراب جاهلی است.(65)
ادامه دارد…
پینوشتها:
1- المیزان، ج3، ص197.
2- همان، ص201.
3- همان.
4- همان، ص202.
5- همان.
6- همان.
7- همان.
8- همان، ص203.
9- همان.
10- همان، ص205.
11- همان، ص206.
12- همان، ص207.
13- همان.
14- همان، ص208.
15- همان.
16- همان.
17- همان، ص210.
18- همان.
19- همان.
20- همان.
21- همان، ص211.
22- همان، ص212.
23- همان.
24- همان، ص213.
25- همان، ص222.
26- همان.
27- همان، ص223.
28- همان، ص224.
29- همان، ص227.
30- همان.
31- همان، ص228.
32- همان، ص246.
33- همان.
34- همان.
35- همان، ص247.
36- همان، ص250.
37- همان، ص251.
38- همان.
39- همان، ص252.
40- همان، ص253.
41- همان، ص255.
42- همان، ص256.
43- همان.
44- همان.
45- همان، ص257.
46- همان، ص258.
47- همان.
48- همان.
49- همان.
50- همان، ص259.
51- همان، ص260.
52- همان.
53- همان، ص261.
54- همان.
55- همان، ص262.
56- همان.
57- همان، ص263.
58- همان.
59- همان، ص264.
60- همان.
61- همان، ص274.
62- همان، ص276.
63- همان، ص277.
64- همان.
65- همان، ص278.
منبع مقاله :
طرح راهنمای مربی تدبر در سوره های قرآن کریم 3 و 4، دبیرخانه ی شورای عالی انقلاب فرهنگی، دبیرخانه ی شورای تخصصی توسعه فرهنگ قرآنی، بهار 1388