زندگانی امیرمؤمنان علی(علیه السلام)ــ(2)

زندگانی امیرمؤمنان علی(علیه السلام)ــ(2)

نویسنده: دکتر سید جعفر شهیدی

جنگ خیبر در سال هفتم هجرت روی داد. یهودیانی که در قلعه ی خیبر به سر می بردند، وضع نامعلومی داشتند و چنان که نوشته شده است بعضی از آنان در جنگ خندق ابوسفیان را یاری کردند. احتمال حمله ی آنان به مدینه می رفت. رسول خدا به سروقتشان رفت؛ اما یهودیان ایستادگی کردند. قلعه ی قموص بیست روز در محاصره ماند. سرانجام پیغمبر(ص) فرمود: «فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول او را دوست می دارند و با پیروزی باز می گردد».
سران مهاجر و انصار خود را نامزد این مأموریت کردند. بعد، رسول خدا(ص) پرسید: «علی کجاست؟»
ــ «درد چشمی سخت دارد».
ــ «او را بخوانید».
علی(ع) در حالی که چشمان خود را بسته بود، پیش پیغمبر(ص) آوردند. رسول خدا آب دهان در چشم او انداخت؛ چشم وی خوب شد.
در این جنگ، مرحب که دلیرترین رزمندگان یهود بود، به دست علی(ع) کشته شد و مسلمانان پیروز گردیدند.
***
در سال هشتم از هجرت، مکه گشوده شد. علی(ع) بت هایی را که در خانه ی کعبه نهاده بودند، برانداخت و برای افکندن بت ها بر دوش پیغمبر(ص) بالا رفت. با فتح مکه، قریش خواه و ناخواه تسلیم شدند. پس از نبرد حنین، ثقیف نیز دست از مقاومت کشید. با مسلمانی پذیرفتن این دو خاندان بزرگ عرب، دیگر قبیله ها ایستادگی را بی اثر دیدند.
علی(ع) علاوه بر شرکت در غزوه ها، که رسول خدا(ص) خود در آنها حاضر بود، فرماندهی چنین سریه را به عهده داشت؛ از آن جمله سریه ای است که در سال هشتم هجری به سوی بنی سعد به فدک روانه شد.
به رسول خدا خبر دادند، بنی سعد می خواهد یهودیان خیبر را یاری دهند. پیغمبر، علی(ع) را با صد تن به سروقت آنان فرستاد. علی(ع) با مردم خود شب ها راه می رفت و روز را کمین می کرد. چون به آبی که «هَمج» نام داشت و میان خیبر و فدک بود، رسید، مردی را دید و از او حال بنی سعد را پرسید. گفت: «اگر مرا امان دهید، شما را به سروقت آنان می برم». چون امانش دادند، وی آنان را بر سر بنی سعد برد و در این سریه غنیمت قابل ملاحظه ای به دست مسلمانان افتاد.
در سال دهم از هجرت، رسول خدا(ص)، علی(ع) را به یمن فرستاد. قبیله ی همدان همگی در یک روز اسلام آوردند. علی(ع) داستان را برای رسول خدا(ص) نوشت و پیغمبر(ص) سه بار فرمود: «سلام بر مردان هَمدان باد». سپس مردم یمن پی در پی روی به اسلام آوردند و علی(ع) به پیغمبر(ص) نامه نوشت و رسول الله شکر خدای را به جا آورد.
در سال دهم، رسول خدا به حج رفت و احکام آن را به مردم تعلیم فرمود و در خطبه ی معروف خود گفت:
«مردم! نمی دانم سالی دیگر شما را در اینجا می بینم یا نه. از امروز خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا آن که خدا را دیدار کنید».
هنگام بازگشت از مکه، در منزل جُحفه(1) به امر خدا مردمان را ایستاداند و در آن مجمع علی(ع) را به جانشینی خود به آنان شناساند و فرمود:
«هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست».
رسول خدا دو ماه پس از بازگشت از سفر حج، به جوار خدا رفت. می توان گفت غم انگیزترین روزهای زندگانی علی(ع) دو روز بوده است؛ روزی که رسول الله رحلت کرد و روزی که زهرا(س) را به خاک سپرد.
رسول خدا در بستر بیماری افتاد و جان به جان آفرین سپرد. در این هنگام، علی(ع) در کنار بستر او بود. او در این باره چنین می گوید:
«رسول خدا جان سپرد، در حالی که سر او بر سینه ی من بود، و شستن او را عهده دار گردیدم، و فرشتگان یاور من بودند و از خانه و پیرامون آن فریاد می نمودند. پس چه کسی سزاوارتر است بدو از من، چه در زندگی و چه پس از مردن».
در حالی که علی(ع) و بنی هاشم در خانه پیغمبر(ص) گرد آمده بودند و از فراق او شک می ریختند، مردمی از مهاجر و انصار از گوشه و کنار به راه افتادند و در جایی که به سقیفه ی بنی ساعده معروف بود، فراهم آمدند تا تکلیف حکومت را روشن کنند. چنان که هر مسلمان می داند، سنت اسلامی است که در شستن، نماز خواندن و به خاک سپردن مرده شتاب کنند. این سنت درباره ی عموم مسلمانان است و انجام چنین مراسم درباره ی رسول خدا(ص) فضیلتی دیگر دارد. باید پرسید چرا آنان نخست برای درک این فضیلت گرد نیامدند؟ چرا به خانه ی پیغمبر(ص) نرفتند و بازماندگان او را تسلیت نگفتند؟ خطری پیش آمده بود؟ آری! همان خطر که قرآن مسلمانان را از آن برحذر داشت:
«اگر محمّد بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خود بازمی گردید؟»
آن روز که رسول این آیه را بر آنان خواند، شاید گفته باشند نه. اما هنوز بدن او را به خاک نسپرده بودند که هم چشمی جنوبی و شمالی آغاز شد. جنوبی ها گفتند: «ما پیغمبر(ص) را خواندیم، او را پناه دادیم و میان ما زندگی کرد و در گذشت؛ پس حکومت حق ماست».
شمالیان گفتند: «ما خویشان پیغمبریم؛ او از قریش است و ما از قریش؛ پس حق و به ما می رسد».
به هر حال، جدال بالا گرفت. ابوبکر با خواندن روایتی که «امامت خاص قریش است»، انصار را از میدان به در کرد. انصار هم یک دل و یک سخن نبودند. بعضی مهاجران حاضر هر یک به دیگری تعارف کرد و سرانجام ابوبکر را پیش افکندند. نتیجه آن که در آن مجلس علی(ع) را که دو ماه پیش پیغمبر(ص) به جانشینی گمارده بود، محروم ساختند.
سران بی آن که توجه کنند دو ماه پیش رسول خدا به آنان چه گفت، هر یک قوم خود را برای رهبری مسلمانان شایسته تر از دیگری می دانست. اینان چه می خواستند؟ غم مسلمانی داشتند، یا رتبت و جاه را آرزو می کردند؟
آنچه مسلم است، این که تیره هایی از قریش نمی خواستند چراغی که در خاندان هاشم روشن شده بود، همچنان افروخته بماند. در آن روز بر علی(ع) چه گذشت؟ حقیقت را خدا می داند. از نامه ی معاویه و از پاسخی که علی(ع) بدو داده است، می توان دانست چگونه از او بیعت گرفته اند:
«گفتی مرا چون شتری بینی رها کرده می راندند تا بیعت کنم. به خدا که خواستی نکوهش کنی ستودی، و رسوا سازی و خود را رسوا نمودی. مسلمان را چه نقصان که مظلوم باشد، و در دین خود بی گمان، یقین استوار و از دودلی به کنار. این حجت که آوردم، برای جز تو خواندم. لیکن از آن آنچه به خاطر رسید، بر زبان راندم».
پس از آنچه در سقیفه رخ داد جز خاندان هاشم و تنی چند، کسی با علی(ع) روی موافق نشان نمی داد و اگر به زبان موافق بود، به رفتار خلاف آن می نمود. علی(ع) در این باره چنین می گوید:
«نگریستم و دیدم مرا یاری نیست و جز کسانم مدد کاری نیست. دریغ آمدم آنان دست به یاری ام گشایند، مبادا به کام مرگ درآیند. ناچار خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایی نوشیدم».
علی(ع) و چند تن از فرزندان هاشم که گرد پیغمبر(ص) بودند، سرانجام کار شستن و کفن کردن او را پایان دادند. علی(ع) هنگام شستن پیکر پاک رسول خدا(ص) چنین گفت:
«پدر و مادرم فدایت باد. با مرگ تو رشته ای برید که در مرگ جز تو کس چنان ندید؛ پایان یافتن دعوت پیغمبران و بریدن خبرهای آسمان. مرگت مصیبت زدگان را به شکیبایی واداشت و همگان را در سوگی یکسان گذاشت، و اگر نه این است که به شکیبایی امر فرمودی و از بی تابی نهی نمودی، اشک دیده را با گریستن بر تو پایان می رساندیم و درد همچنان بی درمان می ماند و رنج و اندوه هم سوگند جان. و این زاری و بی قراری در فقدان تو اندک است؛ لیکن مرگ را باز نتوان گرداند و نه کس را از آن توان رهاند. پدر و مادرم فدایت. ما را در پیشگاه پروردگارت به یاد آر و در خاطر خود نگاه دار».
چنان که نوشته شد، دنیا طلبان علی(ع) را واگذاردند و از گرد او پراکنده شدند. در آن روز تنها کسی که می توانست به دفاع از سنت رسول برخیزد، دختر پیغمبر(ص) بود و تنها جایی که دادخواست در آنجا مطرح می شد، مسجد مسلمانان. دختر پیغمبر(ص) به مسجد آمد و خطبه ای سراسر موعظت، حق طلبی و ارشاد بر مردم خواند:
«چون خدای تعالی همسایگی پیمبران را برای رسول خویش گزید، دورویی آشکار شد و کالای دین بی خریدار؛ هر گمراهی دعوی دار، و هر گمنامی سالار، و هر یاوه گویی در کوی و برزن در پی گرمی بازار. شیطان از کمینگاه خود سر برآورد و شما را به خود دعوت کرد و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید و در دام فریبش خزیدید و به آواز او رقصیدید. هنوز دو روزی از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ی ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، کردید و آنچه از آنتان نبود، بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید».
در آن مجلس که نیمی مجذوب و نیمی مرعوب بودند، این سخنان آتشین که از دلی داغ دار، حق طلب و سنت دوست برمی خاست، چه اثری نهاد؟ خدا می داند.
آن اندازه روشن است که اساس گفته ی او را نادیده گرفته، سخن را به میراث کشاندند؛ حالی که او آن خطبه را برای گرفتن چند اصله خرما و چند من گندم نخواند. خاندانی که از گلوی خود می برند و گرسنگان را سیر می کنند، برای شکم فرزندانشان اشک نمی ریزند. آنچه او می خواست، زنده نگاه داشتن سنت بود و برپا بودن عدالت. می ترسید جاهلیت که زیر پوشش مساوات اسلام خفته است، سر برآورد و مفاخرت های قبیله ای از نو زنده گردد.
از رحلت رسول خدا زمانی دراز نگذشت که همسر علی(ع)، زهرای اطهر، در بستر بیماری افتاد و به جوار حق شتافت. مرگ زهرا(س) غمی دیگر بر دل علی(ع) نشست. در اینجا سخنانی را که علی(ع) هنگام به خاک سپردن او گفته است، می آورم ؛ سخنانی که بیان دارنده ی میزان رنج و آزردگی اوست:
«درود خدا بر تو ای فرستاده ی خدا، از من و دخترت که در کنارت آرمیده و زودتر از دیگران به تو رسید. ای فرستاده ی خدا، مرگ دخترت گرامی ات عنان شکیبایی از کفم گسلانده و توان خویشتن داری ام نمانده است. اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبتت را کشیده ام، جای تعزیت است. تو را در آنجا بالین ساختم که قبر تو بود و جان گرامی ات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود. همه ی ما از خداییم و به خدا بازمی گردیم. امانت بازگردید و گروگان به صاحبش رسید. کار همیشگی ام اندوه است و تیمار خواری و شب هایم شب زنده داری، تا آن که خدا خانه ای را که تو در آن به سر می بری، برایم گزیند. زودا دخترت تو را دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. از او بپرس، چنان که شاید، و خبر گیر از آنچه باید، که دیری نگذشت و یاد تو فراموش گشته. درود بر شما! درود به آن که بدرود گوید، نه که رنجیده است و راه دوری جوید. اگر بازگردم، نه از خسته جانی است و اگر بمانم، نه از بدگمانی است. امیدوارم بدان چه خدا شکیبایان را وعده داده است».

پی‌نوشت‌ها:

1- آنجا که کاروان ها از یکدیگر جدا می شوند و «غدیر خم» نام گرفته است.

منبع:نشریه النهج شماره 23-24
ادامه دارد…

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید