غیبت، معجزه نا پیدایی (4)

غیبت، معجزه نا پیدایی (4)

حضور مستمر
مستور از دیده ها نه دلها
حضرت بقیه اللّه ـ ارواحنا فداه ـ در میان ماست اگر چه پنهان از دیدگان. او تنها موجودى نیست که از دیدگان ما غایب است و ما به وجودش ایمان داریم; بلکه موجوداتى نامرئى فراوانى داریم که در وجودشان کوچکترین تردیدى نیست:
اعتقاد به خداوندى که هرگز دیده نمى شود، در رأس عقاید ما قرار دارد; روح که بر بدن ما اشراف دارد و دینامیسم بدن ما از آن سرچشمه مى گیرد، در وجود آن هیچ تردیدى نداریم در حالیکه قابل رؤیت نیست و به چشم نیز دیده نمى شود; یا هوایى را که روزانه بیش از چهل هزار بار استنشاق مى کنیم و یا گازهاى مختلف سمّى و سودمند و یا صدایى که از تارهاى صوتى ما بر مى خیزد و پرده ى گوشمان را مى نوازد.
امواج الکتریسیته که با دیدگانمان نمى بینیم ولى همواره از خطرش ترسناکیم و . . .
اینها نمونه هاى ساده اى از اشیاء نامرئى در جهان طبیعت است که برخى با چشم عادى دیده نمى شوند و برخى دیگر حتى با چشم مسلح نیز قابل رؤیت نیستند و این هرگز دلیل بر عدم وجود و حضورشان نمى باشد.
امام رضا ـ علیه السلام ـ مى فرمایند:
حضرت خضر ـ علیه السلام ـ از آب حیات خورد. پس او تا روز نفخه ى صور زنده است و نخواهد مُرد. او همواره پیش ما مى آید و براى ما سخن مى گوید صدایش را مى شنویم و خودش را نمى بینیم او هر کجا یاد شود آنجا حضور مى یابد ولذا هر کس او را یاد کند به او سلام بگوید . . .(۳۶).
اینجاست که در مى یابیم امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ اگر چه شاید از دیدگان ما مستورند، ولى نمى توان گفت که ایشان از یادها و دلها نیز مستور گشته اند چنانچه آن حضرت در نامه ى شریفى خطاب به شیخ مفید مى نویسند:
«انّا غَیرُ مُهمِلین لمراعاتکم، ولا ناسین لذکرکم، ولولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء، وأحاطت بکم الأعداء».
«ما شما را رها نکرده و یادتان را از خاطر نبرده ایم و اگر توجهات ما نبود بلاها بر شما فرود آمده، دشمنان شما را پایمال مى کردند».»(۳۷)

وساطت فیض
یکى از بزرگترین مسائل معرفت و شناخت ـ در سطوح مختلف شناختى، اعم از دینى (قرآنى ـ حدیثى) و فلسفى و عرفانى ـ مسأله ى «فیض» و «وساطت» است و دانستن چگونگىِ تعلق فیض، از مبدأ هستى به هستها و هستیها. «فیض» همواره باید از طریقه واسطه اى «قابل» و «مقرَّب» از مبدأ فیّاض گرفته شود و به موجودات ایصال گردد.
مسأله ى فیض و وساطت از روزگاران کهن مطرح بوده است. واسطه ى فیض در معارف دینى و احادیث، به عنوان «نخستین مخلوق» یاد شده است. مسأله ى نخستین مخلوق (أوَّلُ ما خَلَقَ اللّه) با وساطت در فیض ارتباطِ مستقیم دارد ـ بلکه بعین ـ طرح همین مسأله ى مهم است.
این بحث پیش از اسلام از جمله در فلسفه ى فلوطین (نوافلاطونى) جایى عمده داشته است. در اسلام در مکتبهاى فلسفى در «فلسفه ى فارابى» و فلسفه هاى دیگر و «فلسفه ى میرداماد»، مطرح گشته و در عرفان ـ بویژه عرفان نظرى ـ نیز این موضوع مورد نظر قرار گرفته است.
محیى الدین ابن عربى به «فیض اقدس» و «فیض مقدّس» معتقد بوده و «براى وجود که حقیقت واحد ازلى است»(۳۸) دو تجلى قائل شده است:
۱ ـ تجلى اى که به وسیله ى آن اعیان موجودات در عالم غیب ثابت مى شود (اعیانِ ثابته).
۲ ـ تجلى اى که به سبب آن همان اعیان ثابته ى در عالم غیب در عالم محسوس ظاهر مى شوند. تجلّى نخستین را «فیض اقدس» و تجلى دومین را «فیض مقدّس» نامیده است».
فیض الاهى بطور کلى به دو قسم تقسیم مى شود:
۱ ـ فیض خلقت و تکوین.
۲ ـ فیض هدایت و تشریع.
مقصود ما در اینجا گفتگویى است باختصار درباره ى «واسطه ى فیض»; از این رو این موضوع را در دو قسمت مطرح مى سازیم:
۱ ـ وساطت در فیض تکوینى.
۲ ـ وساطت در فیض تشریعى.

وساطت در فیض تکوینى
هر گونه فیضى که از مبدأ فیاض مى رسد، از طریق واسطه ى فیض افاضه مى گردد. در واقع فیض اعظم خود واسطه ى وجود و خلقت است. و به اعتبارى خلقت اصلى خودِ اوست. او نخستین خلق است و سبب پدید آمدنِ دیگر مخلوقات. و فیض الاهى پیوسته از طریق او و امتداداتِ وجودىِ او به کاینات ایصال مى گردد. کسب فیض از مبدأ مُفیض، نیازمند به واسطه ى قابل است. واسطه ى قابل به قابلیت خود فیض را کسب مى کند و به مستفیض مى رساند.
به تعبیرى دیگر در اینکه همه ى هستى و سراسر کاینات و آنچه در عالم وجود هست ـ مجردات همه . . . و مادیات همه ـ از ذره و کوچکتر از ذره، تا کهکشانها و بزرگترین جهانها و عوالم، تمام به فعل الاهى تحقّق یافته است، سخنى نیست; فعل الاهى صادر از مشیّت و اراده است. و از مشیتِ غنىِّ مطلَق و اراده ى جواد على الاطلاق افاضه و انعام مقصود است. بلکه باید گفت: متعلَّق مشیت، همان افاضه و انعام است. حال، سخن در این است که این فیض رسانى (افاضه) به موجودات، بىواسطه است یا با واسطه؟
واقع این است که تعلق فیض به موجودات عالى و دانى با واسطه است. و واسطه ى فیض نیز فیض است، بلکه حقیقت فیض همان است ـ چنانکه یاد شد.
حقیقت ولایت مطلقه همان فیض است و واسطه ى رسیدن فیض به دیگر کاینات. نفس ولىِّ مطلق «وعاءِ مشیّت» است و مبدأ سَرَیان فیض الاهى است، و سرچشمه ى فَیَضانِ جود و وجود و دیگرِ فیوضات است به موجودات.
بنابراین نفس ولى (پیامبر یا امام) صاحب چنین مرکزیتى است در بطن هستى. و ملکوت او معبر تداوم هستى و فَیَضانِ جود و تسلسل آفرینش وجود است. از این رو در احادیث بسیارى آمده است که اگر حجت نباشد زمین نابود خواهد شد(۳۹)
به بیان دیگر جهان جهان سببیّت است; همه چیز حساب شده است و بر اساس وسایط و اندازه و تقدیر، تقدیرى از سوى مقدِّرِ علیم حکیم. در نفس همین جریان سببیّت، و تقدیر ازلى عظیم، وجود ولىّ، نخستین نقطه ى فَیَضان است، و مبدأ فَیَضانهاى دیگر. بدینگونه ولى، در بطن و متن هستى جاى دارد. و او خود، سبب همه ى افاضه ها و انعامهاست: هستى ولى، سببیّت دارد براى هستیهاى دیگر.
این امر، در نظام حکیمانه ى وجود، چنان عام و شامل است ـ و در واقع قانون است ـ که مى بینیم حضرت آدم صَفىُّ اللّه ـ علیه السلام ـ نیز در مقام استفاضه ى توبه، باید وسیله اى بجوید و تلقّىِ «کلمات»(۴۰)کند (فَتَلَقّى آدمُ مِن رَبِّهِ کَلِمات فَتابَ عَلَیْه )(۴۱). «فاء»، در تعبیر «فَتابَ»، براى تفریع و ترتیب است و اشاره است به همین تَرَتُّب و علیّت.

وساطت در فیض تشریعى
در امر هدایت انسان و تشریع قوانین و تعیین احکام و بیان «صراط مستقیم» نیز امر همینگونه است. امر هدایت و تشریع، خود فیضى عظیم است و افاضه اى بزرگ. پس این امر نیز نیازمند واسطه ى قابل است. باید نفوس قابل، وحى و هدایات و آیات الاهى را دریافت کنند و به بشریّت برسانند و بیاموزند. اینگونه نیست که هر نفسى مستعد قبول وحى باشد و هر کسى یا هر قومى خود، پیامبر خود و امام خود باشند. باید واسطه ى فیض ـ که مستعد پذیرفتن وحى است ـ بیاید و نفوس را تزکیه کند و کتاب و حکمت تعلیم دهد. این حقایق در «قرآن کریم» یاد شده است. و مبعوث ساختن و فرستادن معلم هدایت جزء نعمتهاى الاهى به شمار آمده است، نعمتهاى بزرگ، که خداوند آن را با تعبیر (لَقَد مَنَّ اللّه . . .
)(۴۲) ذکر فرموده است.
بشر خودبخود نمى تواند به کشف حقایق برسد و به پایگاه عالى خداشناسى و توحید دست یابد و «تکلیف الاهى» خود را بشناسد(۴۳). بشر نمى تواند مسائل جهان بعد را بفهمد و بدون تعالیم آسمانى و گفتار انبیا از آن دانستنیها آگاه گردد و آنچه براى «حیات جاوید» لازم است و توشه ى آن راه و وسائل آن حیات است، تشخیص دهد. بشر نمى تواند شکل اعمال تکاملى و حکمت و اسرار آنها را بیابد و راه حرکت صحیح و مستقیم را کشف کند. عقل نیز براى وصول به این مقصدها کافى نیست(۴۴). عقل به منزله ى چراغى بیش نیست. اگر راه را به او نشان دادند، چه بسا بتواند آن را بپیماید; اما نه خود مى تواند اصل راه را پیدا کند و نه مى تواند مستقیم بودن راهى را ـ اگر خود پیدا کرد ـ تضمین نماید(۴۵). این است که عقل نیز خود نیازمند به مددرسانى و دستگیرى است. این چراغ پیوسته به ریختن زیت و روغن و پیراستن فتیله نیازمند است. پس در فیض هدایت نیز باید به انسان مدد برسد و دست بشر گرفته شود و عقل او به استوارى و استوار روى وادار گردد.
واسطه ى فیض تکوینى و واسطه ى فیض تشریعى در مصداق خارجى یکى است: پیامبر و به نیابت از پیامبر، امام. در پیامبر اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ مرتبه ى کامل ولایت و رسالت تحقّق یافته است. در ائمه ى طاهرین ـ على و اولاد على ـ علیهم السلام ـ ـ نیز هم ولایت است و هم امامت، که نیابت از رسالت است. اینان هم واسطه ى فیض تکوینند.
لَولا وُجودُهُمْ لَمْ تَأْوِ صورَتُنا إلى الهَیُولى، فَلَمْ نَخْرُجْ مِنَ العَدَمِ
و هم واسطه ى فیض تشریع،
بِآلِ مُحمّد عُرِفَ الصَّوابُ وَفی أبیاتِهِم نَزَلَ الکِتابُ
از این رو در تعالیم دینى ما آمده است: «بنا عبد اللّه و بنا عرف اللّه»
(۴۶) بوسیله ى ما خداوند پرستش مى شود و بواسطه ما او شناخته خواهد شد.

قانون بزرگ تکوین و تداوم آن
در بحث پیش دیدیم که خداوند، فیض رسانى و فیض بخشى را بر قانونِ «وساطت» بنا نهاده است، و جهان و امور جهان را بر بنیاد قویمِ اسباب و مُسَبَّبات مبتنى ساخته است. همچنین توجه کردیم که ولایت (وساطت در فیض گیرى و فیض بخشى) یکى از عمده ترین قوانین سببیّت است. این چگونگى در مرتبه و مراتب بعد عام تر مى شود، و وسایط و اسباب، به سلسله ى مراتب، فراوان مى گردند، و همه در ارتباط با واسطه ى نخستین قرار دارند.
یکى از علتها و حکمتهاى این قانون (ترتب اسباب و مسبّبات) این است که بدینگونه فیض بیشترى افاضه مى شود، زیرا وسایط و اسباب فیض نیز وجود مى یابند و از فیض وجود و دیگر فیضها بهره مند مى شوند. بدینسان تراکم عظیم مُستفیضها و مُفیضها (فیض گیران و فیض بخشان)(۴۷)، خود قوانینِ مُحیِّر، و آمیختگىِ شِگرْف، و تنظیم ژرف، و شور گسترده و رابطه ى عمیق و غوغاى بى نهایت و پهنه هاى بیکران هستى را پدید مى آورد.
جهان ـ چنانکه مى بینیم و علوم همه گواه آن است ـ از دقیقترین تنظیمات برخوردار است. نظم و تنظیم در تحقق خارجى مساویند. طبیعت تنظیم امور در ارتباط با طول زمانى مستلزم اجمال و تفصیل است. «شب قدر» یکى از نهادهاى بزرگ نظم و تدبیر امور است. شب قدر مرحله ى «اجمال» است و ظرف زمانىِ سال مرحله ى «تفصیل». پس شب قدر و حضور مُجرى ـ در ارتباط با کاینات جهان ارض ـ جزء نظامِ کلّىِ وجود است، و یکى از ارکان مهم تقدیر و حکمت و نظم. تقدیرات این جهان بر طبق حکمت خلل ناپذیر در این شب به صورت اجمالى و کلى تعیین مى گردد و سپس تفاصیل آن در طول سال تحقّق مى یابد.
نفس ولىّ و قلب او(۴۸)، بزرگترین عامل رسیدن فیض است، به موجودات و مخلوقات. و همانگونه که ولى واسطه ى فیض است، مرکز تنظیمات فیضها و تقدیرها نیز هست. فیوضات و همه ى سرنوشتها و تقدیرها در مرحله ى اجمال بر او عرضه مى گردد و در مرحله ى تفصیل از طریق او و اراده ى او تحقّق مى یابد. خداوند را «ولىّ از ذُلّ» نیست(۴۹)، امّا «ولىِّ از عِزّ» هست.
بدینگونه مى نگرید که جریان «شبِ قدر» (با محتواهاى خود و به عنوان فاصله ى یکساله ى تنظیم و تقدیر امور) جریانى ساده نیست، بلکه ناموسى است همواره در تداوم و قانونى است بى هیچ دگرگونى. و این امر از دو جهت، جزء نظام تکوین و تقدیر است:
۱ ـ از جهت قانون وساطت در فیض.
۲ ـ از جهت قانون اجمال و تفصیل در تنظیم و تقدیر.

پی نوشت :

۳۶. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۵۲ و ۲۷۷.
۳۷. احتجاج طبرسى، ج ۲، ص ۴۹۷.
۳۸. بنا بر اصطلاح آنان.
۳۹. کمال الدین: ۲۰۳.
۴۰. این کلمات (بر اساس حقایق علم حروف، بویژه آنچه از ائمه ى طاهرین رسیده است) ناگزیر باید اسمائى باشد (و حاکى از ذواتى که آنان نیز به اعتبارى اسماء اللّه اند)، تا بتواند منشأ افاضه و وجه سَرَیانِ فیض قرار گیرد. این است که در روایات ـ از طریق اهل سنّت و شیعه ـ رسیده است، که آن کلماتى که آدم صفى فرا گرفت و تلقى کرد، و آنها را واسطه ى فیض ربوبى قرار داد، نامهاى مبارک پنج تن بود.
۴۱. سوره ى بقره (۲)، آیه ى ۳۷.
۴۲. سوره ى آل عمران (۳)، آیه ى ۱۶۴.
۴۳. این مطلب، در نوشته اى دیگر، اینگونه بیان شده است: «همانطور که فیوضات تکوینى واسطه مى خواهد، فیوضات تشریعى هم واسطه مى خواهد. بشر خودبخود نمى تواند خدا را بشناسد، باید واسطه اى باشد که مقرّب تر و شایسته تر و نزدیک به نور الاهى باشد، و وجه ربّ باشد. صفات «خدا» هم شناخته نمى شود مگر مظاهرى داشته باشد. و ائمّه ـ علیهم السلام ـ مظاهر صفات الاهى اند».
۴۴. «إنّ مجرّد العقل غیر کاف فی الهدایه إلى الصراط المستقیم».
۴۵. بر فرض بپذیریم که عقل مى تواند مطالبى را درک کند، و آداب و سلوکى براى زندگى تعیین نماید، و آنچه او درک مى کند بى نقص است و رساننده ى به سعادت، بر فرض که چنین چیزى را ـ در کار عظیم هدایت و سعادت فرد و اجتماع ـ بپذیریم، مى دانیم که این امکان براى همه ى عقول و همه ى افراد نیست، بلکه شمار اندکى از بزرگان و متفکرین ممکن است چنین استعدادى داشته باشند (آنهم نه در همه ى امور و مسائل و جوانب)، پس باز باید آنان براى توده هاى بشرى سرمشق قرار گیرند، و دستور دهند، و راهنما تهیه کنند، و کتاب بنویسند، و قانون بگذرانند. در این صورت، پیروى از کتاب آسمانى و نبى مرسل، اولى است، یا پیروى از تعدادى فیلسوف و متفکّر و قانونگذار بشرى، که با همه ى کمالاتى که دارند، داراى هزار گونه نقصند و نارسایىِ تشخیصى و عدم شناخت، و گرفتار تفکرات متناقضند و امیال گوناگون و جهت گیریهاى پراکنده؟
۴۶. کافى: ۱/۱۴۵.
۴۷. یا: مُستفیضهاى مُفیض (فیض گیران فیض بخش)، و مُفیضهاى مُستفیض (فیض بخشان فیضگیر).
۴۸. اگر بخوهیم، با اصطلاحات اهل عرفان سخن بگوییم، مى توانیم گفت: «سِرّ ولىِّ مطلق»، واسطه ى «فیض اقدس» است، و «قلب او»، واسطه ى «فیض مقدّس». چنانکه در معرفتى دیگر، مى گوییم: «قالب او»، مربّىِ «صُوَرِ نوعیّه» است. این بنده، به این حقایق شناختى، در معرفت آثار ولایت، در منظومه اى به عربى، اشاراتى آورده ام، اینک به سه بیت از آن منظومه:
قالِبُهُ مُصَوِّرُ الأنواعِ وَقَلْبُهُ واسِطَهُ الإبْداعِ قالِبُهُ مُفیضُ أنواعِ الصُّوَر وَقَلْبُهُ سِرُّ نِفاذاتِ القَدَر لَوْلاهُ ما مَعنى نُزولِ الأمرِ فی کُلِّ عام فی لَیالیِ القَدرِ

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید