زبان قرآن، روشمندی معرفت دینی

زبان قرآن، روشمندی معرفت دینی

به کوشش: دکتر علی نصیری

سخنرانی حضرت آیت الله معرفت
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطاهرین
موضوع بحث، زبان قرآن است. این بحث شعبه های گوناگونی دارد و طرح کامل آن در یک جلسه امکان ندارد. اهمیت عرضه این گونه بحث ها در این گونه محافل، در این است که همه طلبه و مدافع حریم دین هستند؛ لذا می بایست با حملاتی که از داخل یا خارج به حوزه دین می شود، آشنا شویم.
در درجه اول باید ابزاری که در این حمله به کار رفته اند، شناسایی کامل شوند؛ چرا که وقتی شما می خواهید با دشمن مقابله کنید، باید نوع سلاح و کاربرد آن را دقیقاً شناخته باشید وگرنه نمی توانید با آن مقابله کنید. درجه دوم، تهیه و آماده کردن سلاح مشابه بلکه قوی تر لازم است تا بتوانیم با سلاح مدرنی که او علیه ما به کار می برد، مقابله کنیم. سلاح های پوسیده به درد نمی خورد. خیلی از شبهاتی که امروزه مطرح می شود، سابقه دارد و قدیم و کهن است؛ اما اینها به این شبهات، لباس نو پوشانده اند و آن را به صورت مدرن درآورده اند. بنابراین ما باید با درک جواب های قدما، استفاده هایی ببریم، به شرط اینکه هم آهنگ با اینها، آن را مدرن و در لباس نو عرضه کنیم.
دلیل عرضه کردن این مطالب خدمت شما فضلا در این است که شبهات مطرح و پاسخی هم گفته می شود؛ ممکن است پاسخ درست نباشد. درستی یا نادرستی پاسخ باید در این مکان معلوم شود. بنده مکرر عرض کرده ام که اگر نوشته هایم را پنج مرتبه در حوزه علمیه تدریس نکرده باشم، اجازه چاپ به آن ها نمی دهم؛ زیرا این نوشته ها باید خوب پخته شود. مباحث علمی حوزوی در محضر شما دوستان، خوب پخته می شود. امشب بنده گوشه ای از بحث زبان قرآن را مطرح می کنم.
عنوانی که می خواهم در این جلسه به آن بپردازم، « روشن مند معرفت دینی »، یا « هرمونوتیک دینی » است. هرمونوتیک یعنی فن تفسیر. (1) این واژه، ریشه یونانی دارد. این اصطلاح بیشتر در مورد تفسیر متون دینی، به کار می رود. علی رغم اینکه انسان ها همواره با فهم و تفسیر متون دینی سر و کار داشته اند، در این اندیشه بودند که راهکارها و قواعدی برای تفسیر متن دین، ارایه دهند تا در پرتو و رهنمود آن بتوانند تفسیر صحیح را از سقیم جدا سازند. این اصطلاح گرچه در دو قرن اخیر در غرب به عنوان شاخه ای از علم مطرح شده و سپس به شرق سرایت کرده و به عنوان یک روش دین شناختی تلقی شده است، ولی از دیرباز در جهان اسلام مطرح بوده که روش فهم دین کدام است و آیا فهم دین، روش خاصی دارد یا در بستر عام قرار گرفته است؟
برخی قائل اند به اینکه زبان دین همان زبان عام است و در بستر همگانی با مردم به سخن نشسته و به گمان خود آن را از هرگونه روش مندی مبرا دانسته اند. لذا بی ضابطه وارد شده و هرگونه که دلشان می خواهد، تفسیر و تأویل می کنند.
آیا زبان همگانی یا عرف عام، فاقد روش مندی است؟ این خیال بی اساسی است. اگر کسی چنین تصوری بکند، کاملاً به خطا رفته است. زبان عرف عام که دین با همان زبان سخن گفته، دارای دقیق ترین و سخت گیرانه ترین روش مندی ها است که شاید در برخی از زبان های عرف خاص چنین سخت گیری هایی وجود نداشته باشد. در عرف های خاص گاهی در کاربرد اصطلاحات تساهل می شود، ولی در عرف های عام هیچگاه تساهل نمی شود. باید آن روش را به دست آورد.
مسأله روش مندی فهم دین از آنجا نشأت گرفت که در سده های نخستین صدر اسلام، نحله ها و مذاهبِ (مکاتب) مختلف پدید آمدند که هر کدام دارای مبانی و زیربناهای خاصی بودند و با پیش فرض های برخاسته از همان مبانی، سراغ متون دینی رفتند و هر یک طبق یک گونه بی ضابطگی و ناهماهنگی در فهم نصوص شریعت به وجود آمد. این آشفتگی در فهم دین، خطر انحراف اساسی دین را در پی داشت. در اینجا بود که فرهیختگان و اندیشمندان بر آن شدند تا ضوابط فهم دین را مشخص سازند تا عرضه دین و دینداری را از این آشوب زدگی نجات بخشند. مخصوصاً در رابطه با فهم شریعت عملی فقه و فقاهت، که به یک روش مفیدی کاملاً مبسوط در فهم متون دین نیاز داشت؛ از این رو علم اصول فقه به وجود آمد که بخش مهمی از آن در مورد کاربرد ضوابط فهم عرفی از نصوص دینی (حجیت ظواهر) است.
در جهان غرب از آن هنگام که آشفتگی دینی بوجود آمد و در قرن اخیر دست بُرد، به دین و تأویل گرایی آشکار و بی بند و باری در آن سرزمین رخ داد. اندیشمندان برای جلوگیری از این آشفتگی و از هم پاشیدگی مرزهای شریعت و فرو ریختن مبانی شامخ باورهای دینی، در فکر چاره جویی افتادند، مسأله روش مندی « تفسیر و تأویل شرع و متون مقدس » را به شیوه ای نو مطرح ساختند.
پس هرمونوتیک یعنی روش مند ساختن تفسیر و تأویل شرع، یعنی در آن باید ضوابطی مورد اتفاق باشد تا همگی ملزم باشند طبق این ضوابط حرکت کنند. مسأله هرمونوتیک وقتی که در غرب مطرح شد، برای جلوگیری از هرج و مرجِ در تفسیر دین و جلوگیری از قرائت های مختلف بود. الآن می بینیم بعضی از آقایان همین دستاورد را ابزاری برای تجویز قرائت های مختلف از دین قرار داده اند و درست از آن نتیجه معکوس می گیرند.
چند سال پیش با عده ای از دوستان به یکی از کشورهای غربی دعوت شدم. میزگردی بود که از کاردینال ها و شخصیت های علمی – مذهبی اروپا دعوت شده بودند. موضوع بحث، همین بود؛ یعنی راه شناخت تفسیر و تأویل دین چسیت؟ همین آقایانی که امروزه در مجله کیان قلم می زنند، هر دو بزرگوار آنجا بودند. یکی از شخصیت های مذهبی در حد یک کاردینال در حال سخنرانی بود.
بنده در بین سخنرانی گفتم: می خواهم یک سؤال مطرح کنم! سؤالم در مورد مسأله ختنه بود که در شریعت حضرت عیسی علیه السلام آمده است. مسیحی ها تا یک قرن پیش به این شریعت عمل می کردند. پرسیدم: شما به چه دلیل بعد از یک قرن، این حکم را لغو کرده اید؟
ایشان جواب داد: مقصود از ختنه، بریدن از هوای نفس است و دست خود را روی قلبش گذاشت.
گفتم: من همین جواب را می خواستم و این یعنی بی ضابطه بودن کار شماها. یک مفهوم نصّ دینی که پانزده قرن متدینین به شریعت موسی یک چیز از آن فهمیدند و همان را عمل کردند، شما هم یک قرن همین معنا را فهمیدید و همین را عمل کردید؛ چطور شد صد و هشتاد درجه تغییر نظر دادید و معنای آن را عوض کردید؟ هیچ چیز نتوانست بگوید.
گفتم: ما برای همین به اینجا آمده ایم. نمی شود مفاهیم و متون دینی را بدون ضابطه و آن طور که من خود می خواهم طبق اراده شخصی خود تفسیر و تأویل کنم! اینها از یک مسأله ای که در جهان اسلام از هزاران سال پیش مطرح شده و در دو – سه قرن اخیر در غرب مطرح شده است، از آن نتیجه معکوس می گیرند.

پرسش ها و پاسخ ها
1. با توجه به اینکه الفاظ ساخته بشر است و انسان همیشه از قالب محسوسات استفاده کرده است، یعنی هر لفظی را که وضع کرده، برای شیء محسوسی بوده است و معنای آن و توان الفاظ هم محدود است، چگونه وحی که دامنه ای بسیار فراتر از اندیشه بشری دارد در این قالب می گنجد؟ آیا معقول است که آن معانی عظیم در این الفاظ حقیر قرار بگیرند؟ اگر ممکن نیست، قرآن به اسراری تبدیل می شود که تنها باید از معنویت آن استفاده کرد و در نهایت تسلیم قرائت های متفاوت از آن بود؟
خود قرآن می گوید:
فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ. (2)
پس ما قرآن را با زبانی ساده – که با مردم سخن می گویی – فرستادیم تا از آن بهره بگیرند.
بحث این است که دین، وحی، شریعت یا قرآن، مفاهیم عالی دین را در قالب الفاظ – ساخته بشر – عرضه کرده اند. در این مورد جای انکار نیست؛ چرا که قرآن می فرماید:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ. (3)
اما آیا شرع هنگامی که با مردم به سخن می نشیند، به گونه ای با آن ها سخن می گوید که برای آن ها مفهوم باشد یا نامفهوم؟ قطعاً مقتضای حکمت این است که به گونه ای سخن بگوید که برای آن ها مفهوم باشد.
پرسشی که مطرح شد به مسائلی در رابطه با معارف عالیه مربوط است، نه کل ابعاد شریعت. شریعت چند بُعد دارد: یک بُعد آن، احکام و تکالیف است؛ بُعد دوم، حِکَم و امثال و بُعد دیگرش معارف است. باید ببینیم این سؤال به کدام بعد مربوط است؟ قطعاً به بُعد معارف مربوط است و آن جایی که از ماورای غیب سخن می گوید. ما قبول داریم که وقتی قرآن به اینجا می رسد، به سراغ الفاظ می رود؛ چون قرآن تعهد کرده است با زبان مردم و بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (4) سخن بگوید. آری! در اینجا به سراغ الفاظی می آید که عرب طبق نیاز خود و برای یک تعداد از معانی سطح پایین وضع کرده است. حال می پرسیم، چطور قرآن معانی عالی را در این الفاظ پایین به کار برده است؟
ما در تمهید گفته ایم که قرآن به سراغ استعاره و تشبیه و تمثیل رفته است؛ به دلیل اینکه این الفاظ برای این معانی وضع نشده است. با اینکه این الفاظ قالب های تام العیاری برای معانی نیست و از تشبیه و استعاره و تمثیل استفاده کرده است. قرآن سعی کرده است بیان کاملاً روشنی داشته باشد؛ یعنی در جایی که استعاره و تمثیل و تشبیه به کار می برد، به طور واضح بیان کند و آنجاها را غامض نما گذارد. ابن رشد اندلسی در مثالی می گوید: قرآن وقتی با مردم در مورد مطالب خیلی بالا سخن می گوید، چنان زیبا و شیوا بیان می کند که یکی از اعجازه های قرآن همین است. مثالش این است که اگر از یک حکیم، فیلسوف یا یک متکلم بپرسند خدا چیست؟ به سراغ اصطلاحات خودش می رود؛ چون در عرفِ عام، لفظی نداریم که معرِّف خداوند، آنگونه که هست، باشد. لذا می گوید: نه مرکب بُوَد و جسم، نه مرئی، نه محل.
ابن رشد اندلسی می گوید: حکیم برای شناساندن خدا، بیست و پنج تا « لا » کنار هم می گذارد و می گوید: خدا این است. اگر بنا بود منطق فلاسفه این باشد، عرفِ عام چیزی را که مساوی با بیست و پنج « لا » است، عدم محض تلقی می کرد. حال وقتی همین سؤال را از قرآن کرده اند، فرموده است:
اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ… (5)
با یک تشبیه کاملاً دقیق خدا را معرفی کرده است، چون نور، ظاهرهٌ لنفسه و مظهره لغیره است؛ اشراقات هر چیزی به نور است، اما تجلی نور به ذاتش است. نور در عین اینکه در غایت ظهور است، از لحاظ کُنه در غایت خفا است. در عالم هستی، در عین ظهور، از نور روشن تر و واضح تر نیست و از لحاظ خفا هیچ چیز مخفی تر از آن نیست. در این گونه موارد خداوند گنگ سخن نگفته و تشبیه هایش بهترین و روشن ترین است.

2. زبان قرآن گفتاری است یا نوشتاری؟
عین همین سؤال را در دانشگاه اصفهان از بنده پرسیدند. بنده در آنجا جواب دادم؛ در کتابم هم به این اشاره کرده ام که زبان قرآن زبان گفتاری است، نه نوشتاری. در اینجا دو – سه نمونه از ویژگی های زبان گفتاری و نوشتاری را عرض می کنم تا معلوم شود زبان قرآن گفتاری است، نه نوشتاری.
در زبان گفتاری متکلم بیشتر بر قراین حاضر در مجلس مخاطب و ذهنیات مخاطب او تکیه می کند و سخن می گوید؛ یعنی متکلم، محیط شنوندگان و… را در نظر می گیرد؛ برخلاف زبان نوشتاری؛ زیرا کسی که چیزی می نویسد، باید تمام قراینی را که در فهم کلامش دخالت دارد، در خور نوشته بیاورد. مسأله سیاق در نوشتار است. نهج البلاغه یک کتاب گفتاری است، یعنی سخنان حضرت امیر را در مناسبت های مختلف جمع آوری کرده اند. قرآن هم این گونه است. یعنی گفته هایی است که در شرایط و مکان های به خصوص بیان شده است؛ برای همین جهت تفسیر قرآن و فهم آن، باید به اسباب نزول مراجعه کنیم. اگر از اسباب نزول اطلاعی نداشته باشیم، فهم بسیاری از آیات برای ما امکان ندارد. اگر نوشتاری بود، می بایست خود آن قراین در نوشته ذکر شود و ویژگی های دیگری که بین دو مقوله وجود دارد. پس شما باید به قرآن به عنوان زبان گفتاری نگاه کنید، نه نوشتاری.

3. آیا آیات متشابه قرآن که فهمش برای همه میسور نیست، به بی ضابطگی فهم دینی کمک نمی کند؟
اساساً این سؤال مطرح است که چرا در قرآن آیات متشابه وجود دارد. خود قرآن می گوید این دست آویزی می شود برای اهل زیغ. (6)
در جواب باید گفت که متشابهات قرآن دوگونه هستند:

1. متشابهات بالعرض:
قبلاً متشابه نبودند. اکثریت آیات متشابه را این گونه آیات تشکیل می دهند.

2. متشابهات اصلی:
در بین شش هزار و دویست و سی و شش آیه قرآن، متشابهات اصلی از دویست آیه تجاوز نمی کند.
علت تشابه اصلی همان بلندی معنا و کوتاهی لفظ است. در اینجا قرآن مجبور شده از راه استعاره، کنایه و تشبیه وارد شود؛ مثل آیه نور. (7) در این آیه تشبیه به کار رفته است. حال ممکن است یک اهل زیع بگوید: خدا همان نور است. تشابهات عرضی مثل آیات « وجه الله » « یدالله » الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی و… اینها در اصل، متشابه نبودند و به معنای استعاره ای در لغت به کار رفته اند؛ « استوی » در لغت عرب به معنای استیلا بوده است. قد استوی بشرٌ علی العراق در اینجا استوی به معنای جَلَسَ نیست؛ بلکه یعنی سلطه پیدا کرد. زمخشری در کشاف در ذیل آیه وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَهٌ (8) می نویسد: در یکی از کوچه های مکه از یک دخترک روستایی شنیدم که در حال گدایی می گفت: عُیینَتی نُوَیضَرَهٌ الی الله و الیکم؛ « چشمان کوچک من، به خدا و شما مردم دوخته شده است. » این دخترک از این چشم دوختن، چشم داشت را اراده کرده بود؛ نه ابصار و دیدن را. زمخشری خطاب به اشعری ها می گوید: آیا شما وقتی این سخن را از این کودک می شنوید، به جز معنای چشم داشت معنای دیگری می فهمید؟ چطور وقتی که قرآن این واژه را به کار می برد، آن را به معنای دیدن معنا می کنید! لذا می گوید: شما تشابه را بر آیه تحمیل کرده اید. در مورد تشابه اصلی هم، قرآن کم نگذاشته است و اهل دقت می فهمند که این تشبیه است؛ زیرا نخواسته که بگوید خداوند حقیقتاً نور است.

4. قرائت یا تفسیر شما از قرآن، طبق کدام زبان است؟ آیا تفسیر علامه طباطبایی قرائت های قدیم را نفی کرد؟ آیا مراجع ما از یک روایت برداشت های متفاوت ندارند؟
قرآن می فرماید:
أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَهُ بِقَدَرِهَا… (9)
این آیات در مورد خود قرآن است که در آن از تشبیه استفاده کرده است، یعنی این قرآن مانند باران رحمتی است که از آسمان ریزش کرده و همه سطح زمین را فراگرفته است؛ یعنی رحمت یکسان به همه جا ریزش کرده، اما بستر هر رودخانه، براساس جریان سیلاب ها، به اندازه ظرفیت خود بهره می گیرد.
وقتی قرآن به گوش انسانی که فقط عربی بلد است می خورد، چون عرب و عارف به وضع لغت است، طبعاً مفهوم آیه را درک می کند؛ اگر این شخص با کسی مثل ابن سینا در مقابل یک آیه قرار گیرد آیا یک جور بهره می برد؟ قطعاً این گونه نیست. سخن بنده این است که قرائت های مختلفی که آقایان مطرح می کنند، در عرض هم است که در واقع با هم متعارض و متناقض هستند. آن وقت به ما می گویند شما حق ندارید قرائت دیگری را تخطئه کنید. ولی اینکه ما عرض می کنیم این است که می گوییم این اختلاف قرائت ها در عمق است، نه در عرض؛ یعنی یک فردی از آیه برداشت و بهره سطحی دارد و شخص دیگر، بهره عمیق تری دارد. اینها در عرض هم نیستند. اختلاف ما با این آقایان از همین جا است. کسی که فقط مفاهیم لغتی را بلد است با کسی که بینش او بیشتر است و تدبر در قرآن می کند، فرق دارد. مسأله ظهر و بطنی که در کلام پیامبر مطرح شد،‌ برای همین بود که به ظاهر سطحی قرآن اکتفا نکنید؛ زیرا قرآن دارای ظهر و بطن است. بطن همان مفاهیم عمقی قرآن است که با تفکر و تأمل به دست می آید؛‌ البته برای اینکار باید ابزار بینشی هم در اختیار داشت. پس ما تفاوت در فهم ها را به این معنا که یکی عمیق و دیگری عمیق تر است می پذیریم.
یکی از سخنان ما با آقایان این است که یک وقت ما مکتبی را پذیرفته ایم که « مصوبه » است و می گوید واقعیتی وجود ندارد و این تو هستی که واقعیت می دهی. بعضی از آقایان همین سخنان را می گویند، در صورتی که این حرف ها برای ما نیست. شما می گویید من خودم مکتب تشیع را از روی بصیرت پذیرفته ام. پس باید به مبانی مکتب که یکی مصوبه است، پایبند باشید. اگر چند رأی و قرائت در عرض هم قرار گرفت، طبق مکتب ما یکی از اینها درست است؛ چرا که مخطئه در جایی است که واقع یکی باشد تا خطا امکان داشته باشد. اگر واقعی نباشد، مصوبه می آید. این آقا می گوید من به مذهب تشیع پای بند هستم؛ چون آن را انتخاب کردم. از آن طرف به مبانی آن توجه نمی کند. هیچ کس منکر این نیست که دانشمندان در عرض هم اختلاف نظر داشته باشند؛ اما هیچ کسی پیدا نشده که بگوید تمام دانشمندان درست می گویند. در فیزیک، ریاضیات و علوم طبیعی، برای شناختن یک ژن یا یک ویروس، اگر چند دانشمند اختلاف کردند، آیا می توان به آن ها گفت که تمام شما درست می گویید؟ دلیل محال بودن آن به این خاطر است که در عرض هم قرار دارند؛ زیرا ویروسی که موجب خطر شده، یک چیز است. باید به این آقایان گفت که شما دیواری کوتاه تر از دین پیدا نکرده اید. چگونه در سایر علوم، قول یکی از اختلاف کننده ها درست است، ولی در دین این را رعایت نمی کنید؟ دانش دین با دانش های دیگر در این که همه دنبال یک گمشده هستند، فرقی ندارد.

5. اینکه بپذیریم که بسیاری از متشابهات بر قرآن تحمیل شده است. آیا نوعی تحریف در قرآن نیست؟ و چگونه با آیه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (10) سازگار است؟
* در کتاب صیانه القرآن من التحریف هفت معنا برای تحریف ذکره کرده ام؛ یکی از معانی تحریف، تحریف در معنا است، نه تحریف لفظی:
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ؛ (11)
یعنی بستر معنا که لفظ بر آن سوار است. معنی را تغییر می دهند؛ نه اینکه با لفظ بازی کنند. این امری است که در قرآن اتفاق افتاده و تفسیر به رأی به این معنا است. آن چیزی که ما با تحریف آن مبارزه می کنیم و می گوییم: « دست نخوردن لفظ » است؛‌ یعنی الفاظ قرآن دست نخورده است. نه تحریفی در تبدیل یا زیادی کلمه صورت گرفته و نه تحریفی در نقص و جا به جا کردن. آن چیزی که برای ما ضمانت بقا دارد، همین الفاظ قرآن است. یعنی نصّی که بر پیامبر نازل شد، باید محفوظ بماند. حال اگر عده ای بد برداشت کردند، ربطی به لفظ ندارد؛ زیرا آن چیزی که مطرح است، « عبارت » است. این عبارت است که در طول زمان باید مورد مطالعه و تفکر باشد. چه کار به این دارند که فلانی در فلان زمان چه معنایی برای این آیه کرده است؟ ممکن است آیا معنا را که تخطئه یا تصویب کنند؛ بنابراین ما منکر تحریف معنوی نیستیم. امری است که اتفاق افتاده و لایزال هم اتفاق خواهد افتاد. نوع کارهایی که این آقایان می کنند، تحریف معنوی قرآن است. خود تفسیر به رأی هم نوعی تحریف معنوی است.

6. با توجه به اینکه قرآن مطالب را با یک لسان بشر فهم و آسان بیان فرموده، چرا هنوز حروف مقطعه به عنوان رمز باقی مانده است؟
* راجع به حروف مقطعه سخنان زیادی گفته شده، ولی آن چه برای من و شما آمده، قرآنِ مِنهای حروف مقطعه است؛ یعنی اصلاً حروف مقطعه برای من و شما نیست. از امام صادق علیه السلام سؤال شد که این حروف مقطعه چیست؟ فرمود: رموزی است بین خدا و پیامبرش که پیامبر با گذشت زمان و اختلاف شرایط، با ترکیب این حروف با هم، از مطالبی که برای او مفید است، بهره ببرد.
آن شخص سؤال کرد آیا شما هم می دانید؟ حضرت فرمود: آری! ما هم می دانیم.
راوی عرض کرد: می شود به ما هم بگویید؟ اگر بنا بود به تو بگوییم، خداوند از روز اول آن را به صورت رمز بیان نمی کرد.! پس شما هم به همان اندازه قرآن قناعت کنید. و این چهارده حرف را برای ائمه بگذارید. البته این حروف بی فایده هم نیستند، و فوایدی ظاهری دارند.
مثلاً در آن زمان وقتی حضرت رسول این حروف را قرائت می کرد، اثر می گذاشت و جلب توجه می کرد. البته نه این که فایده اصلی منحصر در این باشد، بلکه وقتی که پیامبر می گفت « کهیعص » جلب توجه می کرد، و این جزو فواید مترتبه بر آن است.

7. امروزه بیان می شود قرآن صامت است، آیا این قول حقیقت دارد؟
* حضرت امیر درباره قرآن می فرماید:
فاستنطقوه فانه لاینطق
معنایی که حضرت امیر قصد کرده، با این معنایی که این آقا قصد کرده زمین تا آسمان فرق دارد. این آقایان بر همان مبنا که نصوص دینی فاقد مفهوم است و این شخص است که به آن مفهوم می دهد نظر می دهند. البته خود این سخن جای بحث دارد که چه نوع مغالطه ای است و از کجا آب می خورد. معنای این که حضرت امیر فرموده این است که قرآن دارای یک سطحی است، حقیقت قرآن به سطح آن نیست. این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) تأکید فرمودند:
ما فی القرآن آیه الا و له ظهر و بطن
حساب داشته است. چرا من و شما سال های سال است دنبال این نرفتیم که بدانیم بطن یعنی چه؟ این بطن چه چیزی است که پیغمبر بر روی آن تأکید داشته است؟ فضیل بن یسار از حضرت باقر (علیه السلام) سؤال می کند: این که پیامبر فرموده ما فی القرآن آیه الا و له ظهرٌ و بطن (12) یعنی چه؟ حضرت می فرماید:
ظهر تنزیله و بطنه تأویله. (13)
همان فرقی که بین ظهر و بطن است، بین تنزیل و تأویل هم هست. هر آیه ای در قرآن پیامی دارد؛ حتی آیاتی که داستان و… است. آن پیام ها در قرآن نهفته است. ما باید آن مثال را از قرآن بیرون بکشیم. مثالی می زنیم: خداوند به مشرکین درباره اصل رسالت بشر شک داشتند، می فرماید:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ. (14)
یعنی اینکه پیش از این هم پیامبرانی بودند.
بعد می فرماید:
فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ. (15)
می فرماید از اهل کتاب بپرسید. طبق قانون سبر و تقسیم منطقی، آیا مشرکین. بما أنه مشرکون، مورد خطاب قرار گرفتند یا لما أنه جاهلون؟ بما أنه جاهلون. آیا خصوص شک « رسالت بشر » بود یا نوع معارف دینی؟ خصوصیت ندارد. آیا اهل کتاب، بما انهم یهود و نصارا، مورد پرسش قرار می گیرند یا اینکه علمشان نسبت به اینها بود؟ به نسبت علمشان. بنابراین اگر از یک مرجع بپرسیم: چرا باید به مرجع تقلید رجوع کرد؟ می گوید:
فَاسْئَلُواْ لقوله تعالی أَهْلَ الذِّکْرِ‌ إِن کُنتُمْ لاَتَعْلَمُونَ.
این فقیه روی نص آیه به این مسأله استناد کرد. این یعنی یک مفهوم عام و کلی از بطن آیه بکشید تا آن پیام کلی و جاودانه آن را به دست آورید. امام باقر علیه السلام می فرمایند:
اگر اعتبار به ظهر قرآن بود،‌ قرآن امروزه مرده بود.
یعنی باید با ابزار سبر و تقسیم باید پیام زلال زیر آیه را پیدا کنیم.

8. در کتاب « بسط تجربه نبوی » آمده است: پیامبر هر روز که می گذشت پیامبر تر می شد! آیا چنین چیزی امکان دارد؟ دیگر اینکه اگر عمر پیامبر بیشتر می شد قرآن هم بیشتر می شد؟
* این حرف مال استاد یوسف دره حداد است. او یک اسقف یونانی بود که بیست سال پیش فوت کرد. می گوید: شریعتی که پیامبر مطرح کرد، نتیجه تجربه های شخصی او است؛ یعنی پیغمبر اکرم قبل از اینکه نبوت خودش را اعلام کند، با شخصیت های بزرگ و حکما و دانشمندان در سفرهای مختلف و… رابطه داشت. در این سفرها یک سری ارزش ها را به دست آورد و به خاطر نبوغی که داشت، اینها را به تجربه گذاشت تا امتش را از جهالت نجات دهد. بنابراین، وحی و نزول آیه و… واقعیت و ارزشی ندارد. به خاطر این کار روز به روز بر تجربه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) افزوده می شد. مسأله نسخ هم از همین مقوله است، یعنی در اثر زیاد شدن تجربه و… در نظر او تغییر پیدا می شد.
این حرف با مبنای اعتقادی ما هماهنگی ندارد. ما می گوییم آنچه را که پیامبر اکرم به عنوان شریعت آورده، وحی است اما پیامبر احکامی را به عنوان رهبر سیاسی امت تشریع کرد که جنبه ثبات و دوام ندارند؛ مثلاً فرمود:
من احیا ارضا میته فهی له
این از احکام حکومتی است که به خاطر تشویق کشاورزان برای آباد کردن زمین های بایر از جانب خود آن را تشریع فرموده است؛ در حالی که علی (علیه السلام) در قبال این گونه زمین ها اجاره می گرفت.
اگر مقصود از تجربه نبوی مسائل حکومتی و سیاسی است، نمی تواند کلی باشد. و اگر مربوط به اصل شریعت است، اصلاً تجربه معنا ندارد. اینها می گویند اگر پیغمبر عمر بیشتری می کرد، قطر قرآن و احکام آن بیشتر می شد، ولی اینطور نیست. وقتی سوره إِذَا جَاء نَصْرُ الله (16) نازل شد همه مسلمین به جهت اینکه در آن نوید پیروزی داده شده بود، خوشحال بودند. وقتی عباس عموی پیامبر این سوره را شنید، گریه کرد. از او پرسیدند: چرا گریه می کنید؟ گفت: چون از این سوره فهمیدم که کار پیامبر تمام شده است. وقتی از پیامبر این موضوع را سؤال کردند امام، فرمود: بله درست می گوید. آیه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ (17) هم شاهد بر مدعا است.

9. آیا تمام الفاظ قرآن کریم از طرف خداوند است؟ معانی از طرف خدا و الفاظ از طرف رسول است؟ دلایل وحیانی بودن الفاظ قرآن چیست؟ غیر وحیانی بودن الفاظ قرآن چه نتایجی دارد؟
* سابقه این بحث به هزار و صد سال پیش باز می گردد. کسانی که این حرف ها را می زنند، می خواهند بگویند نارسایی و ناهنجاری بعضی الفاظ قرآن مربوط به پیامبر است که بشر بود. دقت کنید! پیش فرض آن ها وجود ناهنجاری، غلط ادبی و… در قرآن است. آن ها می گویند: این الفاظ که برای خدا نیست، بلکه برای پیامبر است، در صورتی که خود قرآن صریحاً به این جواب داده است؛ چون یکی از حرف های مشرکین این بود که اینها که پیامبر آورده، یک سری تلقینات و مفتریات است، خداوند با آن ها تحدی می کند و می گوید: اگر شما خیال می کنید که این آیات از بافته های خود او است، او هم مثل شما یک بشر است. شما هم اگر می توانید مثل آن بیاورید. این که هیچ کس مثل قرآن را نمی تواند بیاورد، در چند جنبه است: آن وقتی که عرب مخاطب آن بود، جنبه لفظی داشت و معنای این سخن این است که تنظیم چنین عبارتی از اعراب امکان ندارد.
یکی از کسانی که تحت عموم تحدی داخل می شود، خود پیامبر است. اگر کسی به شما یک معنایی داد و شما آن را در یک قالب ظریف شعری در آوردید، این شعر برای شما است یا برای کسی که آن معنا را به شما القا کرده است؟ مسلّم است که این شعر برای شما است؛ در صورتی که قرآن کلام الله است؛ یعنی این ظرافت ها و دقت ها باید از آنِ خدا باشد و اگر از آنِ پیامبر باشد، معنای آن این است که در توان بشر است که چنین الفاظ زیبایی بیاورد.
طنطاوی در تفسیر الجواهر از یکی از دوستان خود نقل می کند که یکی از اُدبا و نویسندگان بزرگ در مصر که مسیحی (18) است، به همین دوست مسلمان خود می گوید: آیا تو واقعاً باورت شده که قرآن کلام اعجاز است و هیچ کس نمی تواند مثل آن بیاورد؟ فرد مسلمان که خود یک ادیب بوده از او پرسید: چطور؟ مسیحی جواب داد: چون چیزی در آن نیست! مسلمان گفت: من از تو تقاضا دارم که تجربه ای انجام دهیم. جهنم جایگاهی فوق تصور است و این طور نیست که عذاب آن و… قابل تصویر باشد. بیا با هم در مورد جهنم عبارتی درست کنیم. او می گوید: فرد مسیحی قبول کرد و ما مدت ها زحمت کشیدیم تا پانزده عبارت ردیف کردیم. به او گفتم: تو یک ادیب معتبری و ما با هم، پانزده عبارت برای روشن کردن ماهیت جهنم آوردیم. که در غایت فصاحت، بلاغت و… است. حال به سراغ قرآن می رویم تا ببینیم قرآن در این مورد چه گفته است. این آیه را برایش خواندم:
یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَزِیدٍ (19)
تا این آیه را شنید، بی هوش شد.
در برابر عبارت به این رسایی و قوت و بلاغت. چیزهایی که آن ادیب نوشته بود، در حد صفر هم نیست. این که فرمود بشر نمی تواند مثل آن را بیاورد، مقدار زیادی مربوط به همین تنظیم الفاظ است. اگر پیامبر به عنوان یک بشر بتواند این کار را انجام دهد، دیگران هم می توانند و اگر بگویند قول پیامبر به تأیید الاهی است، همان حرف اول ما می شود. بنابراین، این مسأله که صرف معانی بر پیامبر القا می شد و این الفاظ هنر خود پیامبر است، درست نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1. در این باره ر.ک: محمدهادی معرفت، التأویل فی مختلف المذاهب و الآراء، بحث علمی مقارن و هادف بشئوون التأویل و علاقته بالتفسیر و المجاز و الهرمینوطیقا، قم، مرکز التحقیقات للدراسات العلمیه، التابع للمجمع العلمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه، ط اول، 1427 ه‍.ق، 2006 م.
2. دخان، آیه 58.
3. ابراهیم، آیه 4.
4. شعرا، آیه 195.
5. نور، آیه 35.
6. هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ. (آل عمران، 7)
7. نور، آیه 35. « اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ… ».
8. قیامت، آیات 22 و 23. « وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَهٌ * إِلَى‏ رَبِّهَا نَاظِرَهٌ ». ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التاویل، ج 4، ص 662. ر.ک: محمدهادی معرفت، نقد شبهات، صص 330-329.
9. رعد، آیه 17.
10. حجر، آیه 9.
11. نساء،‌ آیه 46.
12. ابونعیم از نبی اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) روایت می کند: « ان القرآن اُنزل علی سبعه احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان علی بن ابی طالب عنده علم الظاهر و الباطن. » (احمد بن عبدالله ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج 1، ص 65؛ و ر.ک: محمد بن عبدالرحمان خطیب قزوینی، شرح المختصر علی تخلیص المفتاح، ص 70؛ ابوالحسن العاملی، مرآه الانوار، ص 5).
13. عن فضیل بن یسار قال سئلت اباجعفر – علیه السلام – عن هذه الروایه « ما من القرآن آیه الاّ و لها ظهر و بطن » فقال ظهره تنزیله و بطنه. (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 92، ص 97، ح 64)
14. نحل، 43.
15. انبیاء، 7.
16. نصر، آیه 1.
17. مائده، 3.
18. این شخص جهت تکمیل درس خود به مصر آمده بود و ما امروز عرب غیر مسلمان ادیب زیاد داریم.
19. ق، آیه 30.
منبع مقاله :
نصیری، علی؛ (1387)، معرفت قرآنی جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید