الگوی رفتار با مخالف

الگوی رفتار با مخالف

سیره معصومین(علیهم السلام) با مخالفان
چکیده
سیره معصومین(علیهم السلام) با مخالفان، بر اساس عملکرد آنها متفاوت بوده است. اگر آنها زندگی مسالمت آمیزی با مسلمانان داشتند. ایجاد مزاحمت نمی کردند، در تلاش های براندازی نظام اسلامی نبودند و به عهد و پیمان خود وفادار می ماندند، رفتار معصومین(علیهم السلام) نیز با آنان همراه با تکریم و احترام بود؛ در غیر این صورت، با شدت، قاطعیت، حتی نبرد مسلحانه با مخالفان برخورد می کردند.
هرچند سیره معصومین(علیهم السلام) با گروه های مختلف مانند اعضای خانواده، بستگان، زیردستان، اصحاب و شاگردان تا حدودی بیان شد، ولی چیزی درباره ی رفتار اهل بیت(علیهم السلام) با مخالفان گفته نشد. در این جا برای تکمیل بحث سیره، لازم است اشاره کوتاهی به رفتار معصومین(علیهم السلام) با مخالفان داشته باشیم. مخالفان معصومین(علیهم السلام) از گروه های مختلف با رفتارهای متفاوت بودند؛ محارب، معاند، معتدل، بی طرف و امثال آنها. طبیعی است که رفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) نیز با آنان یکسان نبوده و بر اساس عملکرد آنها متفاوت بوده است.

دعوت مخالفان به اسلام

سیره معصومین(علیهم السلام) قبل از هر چیز، دعوت مخالفان به اسلام بوده است. آن بزرگواران هم در حال صلح و آرامش و هم در میدان جنگ و نبرد، ابتدا دشمن را به پذیرش اسلام فرا می خواندند و اگر نمی پذیرفتند، آن گاه دست به شمشیر می بردند. قرآن کریم شیوه های دعوت را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) آموخته است و خطاب به آن حضرت می فرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن»؛(1) با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه ای] که نیکوتر است، مجالده نما.
پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) با استفاده از بهترین روش ها، به دعوت مخالفان می پرداخت و تا آن جا که ممکن بود در این زمینه تلاش می کرد. ابن هشام در سیره نبویه می گوید: چون سه سال از بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سپری شد، خطاب از جانب پروردگار آمد: «فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکین»؛(2) آن چه را بدان مأموری، آشکار کن و از مشرکان روی برتاب، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) طبق دستور خدای متعال به دعوت علنی پرداخت و هر جا و هر زمان مردم را به توحید فرا می خواند.(3) پیش از شروع جنگ بود، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به مشرکان قریش فرمود: «یا معشر قریش! انی اکره ان ابداکم فخلونی؛(4) ای گروه قریش! من دوست ندارم آغاز گر جنگ با شما باشم، ما را رها کنید و به مکه برگردید».
در غزوه «بثرمعونه» نیز ابتدا پیامبر(صلی الله علیه وآله) نامه ای به مخالفان فرستاد و حزام بن ملحان، نامه حضرت را به عامر بن طفیل، رئیس قبیله داد و او از روی تکبر و عناد به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نگاه نکرد. سپس حزام از جانب رسول الله(صلی الله علیه وآله) آنها را به اسلام دعوت کرد، ولی آنها نپذیرفتند و با مسلمانان جنگیدند.(5) سیره اهل بیت(علیهم السلام) با مخالفان نخست، دعوت به اسلام و هدایت و راهنمایی آنها بود و در درجه بعد، جنگ و نبرد.

تلاش برای هدایت مخالفان

معصومین(علیهم السلام) تا جای ممکن، برای هدایت دشمنان و دعوت آنان به توحید کوشش می کردند و از هیچ گونه تلاشی در این باره فروگذار نمی کردند؛ چرا که اولیای الهی برای هدایت مردم آمده اند و تمام تلاششان، تربیت جامعه است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «لقدجاء کم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رءوف رحیم»؛(6) بی تردید برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید. به [هدایت] شما حریص و نسبت به مومنان دل سوز و مهربان است.
در جای دیگر، خداوند خطاب به پیامبر(صلی الله علیه وآله) می فرماید: «ان تحرص علی هداهم فان الله لا یهدی من یضل و ما لهم من ناصرین)؛(7) هر اندازه بر هدایت آنان حرص ورزی، ولی خدا کسی را که فرو گذاشته است، هدایت نمی کند و برای ایشان یاری کنندگانی نیست.
بر اساس آیات قرآن، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حرص عجیبی بر هدایت مخالفان داشت و شب و روز تلاش می کرد تا آنان را هدایت کند؛ چرا که او «رحمه للعالمین»؛(8) و دل سوز واقعی مردم بود و خیر و سعادت جامعه را می خواست. اگر کسی دعوت او را نمی پذیرفت و هدایت نمی شد، خیلی بر او سخت تمام می شد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) هر قدر در راه هدایت مردم دچار زحمت می شد، چیزی به زبان نمی آورد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) در سخت ترین شرایط، بدون آن که نفرین و شکایتی به زبان بیاورد، می فرمود: پروردگارا! خویشاوندان مرا هدایت کن؛ چون آنها نادان اند و اگر نافرمانی می کنند، از روی جهل است.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) در سال های آغازین بعثت، از خوف جان خود و یاران، آشکار تبلیغ نمی کرد و از آن جا که به هدف خود یقین داشت به فرمان خداوند تنها کسانی را به اسلام دعوت می کرد که امکان ایمان آنها بود.(9) ربیعه بن عباد می گوید: در دوران جاهلیت، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را دیدم که در بازار «ذی المجاز» به مردم می فرمود: «یا ایهاالناس قولوا لااله الاالله تفلحوا؛(10) ای مردم! لا اله الاالله بگویید تا رستگار شوید». این روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) الگویی برای همه ی مبلغان اسلامی است که پیروی از آن حضرت باید به وظیفه تبلیغی خود عمل نمایند. در این روش، هم دفع خطرات احتمالی ممکن است و هم جذب افراد مفید و موثر و بااخلاص. افراد مؤمنی مانند عمار یاسر، زید بن حارثه، اباذر و مقداد، در دوره تبلیغ پنهانی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به او ایمان آوردند و تا آخر عمر خود، وفادار باقی ماندند.
سفر تبلیغی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به شهر طائف و دعوت قوم ثقیف به اسلام، نمونه ای کامل از تلاش آن حضرت در امر تبلیغ و دعوت قوم ثقیف به اسلام، نمونه ای کامل از تلاش آن حضرت در امر تبلیغ و هدایت جامعه است. در آن سفر، تنها زید بن حارثه همراه حضرت بود و ازاو دفاع می کرد. حضرت ابتدا نزد طایفه بنی ثقیف رفت و آنان را دعوت کرد، ولی آنها دعوتش را نپذیرفتند. قوم ثقیف از این که جوانان طائف به پیامبر(صلی الله علیه وآله) ایمان بیاورند، ترسیدند؛ از این رو، اراذل و اوباش را تحریک کردند تا حضرت را سنگ باران کنند. آنها چنین کردند و پاهای پیامبر(صلی الله علیه وآله) چندین زخم برداشت و سرمبارکش مجروح گردید. حضرت در اثر خستگی به باغ «عتیبه بن ربیعه» پناه برد و از تنهایی به خدای متعال شکایت کرد.
فرزندان ربیعه دل شان به حال حضرت سوخت و به «عداس»، غلام نصرانیشان دستور دادند تا مقداری انگور به آن حضرت بدهد. عداس مقدار انگوری در نزد حضرت گذاشت و آن حضرت هنگام خوردن انگور، نام خدا را برد، عداس با تعجب به حضرت نگه کرد و گفت: در این سرزمین کسی این جمله را به زبان نمی آورد! حضرت از عداس پرسید از کجا هستی و چه دینی داری؟ گفت: از سرزمین نینوا هستم و دین نصرانی دارم. حضرت فرمود: از قریه یونس بن متی هستی و او برادر من است؛ چون او پیامبر بود و من هم پیامبر خدایم. عداس به دست و پای پیامبر(صلی الله علیه وآله) افتاد و می بوسید و به آن حضرت ایمان آورد.(11)
علی(علیه السلام) سرسخت ترین دشمنش، یعنی معاویه را به تقوای الهی توصیه می کند. حضرت در نامه ای خطاب به معاویه می نویسد: «فاتق الله فیما لدیک وانظر فی حقه علیک؛(12) نسبت به آن چه در اختیار داری از خدا بترس و در حقوق الهی که بر تو واجب است؛ اندیشه کن». یزید بن اسماعیل از ابی صادق روایت می کند: در سه جنگ جمل، صفین و نهروان از علی(علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «عباد الله اتقوا الله؛(13) بندگان خدا، تقوای خدا را پیشه کنید».

گفتمان با مخالفان

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در دوره بیست و سه سال رسالت، مناظرات زیادی با اهل کتاب داشت و به سوالات فراوانی پاسخ داد. مرحوم طبرسی، گفت و گوی پیامبر(صلی الله علیه وآله) را با یکی از یهودان مدینه به نام «عبدالله بن صوریا» ذکر کرده است که از خواب و بیداری حضرت، نسبت فرزند به پدر یا مادر، شباهت فرزند به عمو و دایی، پروردگار عالم و امثال آن از پیامبر(صلی الله علیه وآله) پرسید. حضرت به همه ی سوالات پاسخ داد و آن گاه سوره توحید در توصیف پروردگار نازل شد.(14)
از امام حسن عسکری(علیه السلام) نقل شده است که چون آیه «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشد قسوه»؛(15) درباره ی یهود و نواصب نازل شد، عده ای از سخن گویان یهود جمع شدند و گفتند: ای محمد(صلی الله علیه وآله)! تو ما را هجو می گویی و چیزی را به ما نسبت می دهی که خلاف واقع است. چون ما روزه می گیریم، صدقه می دهیم و به فقرا کمک می کنیم. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: کار خیر باید برای رضای خدا انجام گیرد و آن چه شما انجام می دهید، خودنمایی و بر ضد رسول خداست. گفت و گوی طولانی میان پیامبر(صلی الله علیه وآله) و یهودیان صورت گرفت؛ ولی آنه به دلیل حسد و عداوتی که نسبت به اسلام داشتند، ایمان نیاوردند.(16)
موسی بن جعفر(علیه السلام) از پدرانش، از حسین بن علی(علیه السلام) روایت کرده اند که آن حضرت فرمود: یهودی از احبار شام که تورات، انجیل، زبور و دیگر مصحف های انبیای گذشته را خوانده بود، در مجلسی وارد شد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) با اصحابش نشسته بودند. یهودی گفت: ای امت محمد! آیا سؤالات مرا جواب می دهید؟ علی(علیه السلام) که در میان اصحاب نشسته بود، فرمود: آری، من به سؤال هایت پاسخ می دهم. یهودی درباره فضیلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و برتری او بر انبیای گذشته سؤالات زیادی کرد. علی(علیه السلام) همه را پاسخ داد و در نتیجه یهودی ایمان آورد و مسلمان شد.(17)
امامان معصوم(علیهم السلام) نیز با مخالفان خود گفت و گو می کردند و با استدلال بر آنها غالب می شدند. یهودیان و مسیحیان که در عصر ائمه(علیهم السلام) می زیستند، بارها با آن بزرگواران به مناظره می نشستند. نمونه های فراوانی از مناظرات ائمه(علیهم السلام) با علمای یهود و مسیحیت در تاریخ وجود دارند که به نمونه هایی از آنها اشاره می گردد.
سلمان می گوید: پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) گروهی از مسیحیان به سرپرستی یک اسقف وارد مدینه شدند و در حضور خلیفه، سؤالاتی مطرح کردند. خلیفه آنان را به حضور علی(علیه السلام) فرستاد. آنان سؤالاتی درباره ی خداشناسی طرح کردند و حضرت با ذکر مثال های ساده و قابل فهم خدا را برای آنها معرفی کرد.(18)
رأس الجالوت، پیشوای یهودیان از ابوبکر چند سؤال کرد و نظر قرآن را درباره ی آنها جویا شد:
1. ریشه حیات و موجود زنده چیست؟
2. جمادی که به گونه ای سخن گفته است، چیست؟
3. چیزی که پیوسته در حال کم و زیاد شدن است، چیست؟
خلیفه از پاسخ عاجز ماند و چون خبر به امام علی(علیه السلام) رسید، فرمود: ریشه حیات از نظر قرآن، آب است. جمادی که به سخن درآمده، زمین و آسمان است که اطاعت خود را از فرمان خدا ابراز کرده اند. چیزی که پیوسته در حال کم و زیاد شدن است، شب و روز است.(19)
علی بن موسی الرضا(علیه السلام) مناظرات زیادی با علمای ادیان و مذاهب مختلف داشت. مشهورترین آنها مناظره آن حضرت با دانشمندان همه ی ادیان بود که مأمون آنان را دعوت کرده بود. هدف مأمون از تشکیل جلسه مناظره علمی؛ شکست امام(علیه السلام) بود تا بتواند موقعیت اجتماعی امام(علیه السلام) را تضعیف کند، ولی نتیجه، برعکس پیش بینی خلیفه شد. جلسه مناظره با شرکت همه ی اندیشمندان ملل مختلف در کاخ مأمون برگزار شد و امام به سؤالات علمای بزرگ ادیان مختلف مانند جاثلیق، رأس الجالوت، رؤسای صابئین، زردشت و متکلمین پاسخ داد و همه را قانع ساخت. در نهایت؛ برخی از آنها مانند «عمران صابی» ایمان آوردند و مسلمان شدند.(20)
مناظرات امام جواد(علیه السلام) با علمای یهود مانند «یحیی بن اکثم» بسیار آموزنده و قابل توجه است که برای رعایت اختصار، از ذکر آنها خودداری می کنیم.(21)
مهم ترین ویژگی در رفتار و سیره امام رضا(علیه السلام)، تلاش ایشان در نشر معارف اهل بیت(علیهم السلام) بوده است. شاید به همین علت لقب «عالم آل محمد(صلی الله علیه وآله) » را پیش از به دینا آمدنش به وی داده اند. امام کاظم(علیه السلام) در جمع دوستان فرمود: این برادر شما علی بن موسی الرضا(علیه السلام)، عالم آل محمد(صلی الله علیه وآله) است. درباره ی دینتان از او سؤال کنید و آن چه برای شما می گوید، نگه دارید. از پدرم جعفر بن محمد(علیهم السلام) شنیدم که می فرمود: عالم آل محمد در نسل توست و کاش او را درک می کردم. او هم نام امیرالمؤمنین(علیهم السلام) است.(22)

عفو و گذشت از مخالفان

سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) با مخالفان همراه با عفو و گذشت بود؛ زیرا آن بزرگواران روح بزرگ و سعه صدر زیادی داشتند که حتی سرسخت ترین دشمنان خود را مورد عفو قرار می دادند. نمونه های زیادی از این گونه رفتار معصومین(علیهم السلام) وجود دارند که به برخی آنها اشاره می گردد. گذشت پیامبر(صلی الله علیه وآله) از مردم مکه با آن همه ی ظلم و ستمی که به پیامبر(صلی الله علیه وآله) و یاران او کرده بودند، هرگز با آداب و رسوم آن روز عرب سازگاری نداشت. هر یک از مسلمانان که وارد مکه شدند، رفتارهای ظالمانه مشرکان را در ذهن خود مرور می کردند و در اندیشه انتقام بودند، ولی رفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله) با اهل مکه و اعلام عفو عمومی برای آنان، بخشش و گذشت اسلام را به یاد آورد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) خانه های بسیاری از سران مکه را که سال ها با مسلمانان جنگ داشتند و عامل اصلی نبردهای بدر، احد و خندق بودند، جای امن اعلام کرد که هر کس به خانه آنها پناه می برد، در امان بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) خانه ابوسفیان و حکیم بن حزام را محل امن اعلام کرد. هر کس درب خانه خود را به روی خویش می بست نیز در امنیت بود.(23) در فتح مکه، مردم هراس داشتند که پیامبر(صلی الله علیه وآله) از آنان انتقام بگیرد و قتل عامی به راه اندازد. حتی برخی از فرماندهان سپاه پیامبر(صلی الله علیه وآله) شعار «الیوم یوم الملحمه الیوم تستحل الحرمه؛(24) را سر دادند و در صدد انتقام جویی بودند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «بل الیوم یوم الرحمه؛(25) نه، امروز، روز عفو و رحمت است». پیامبر(صلی الله علیه وآله) همه ی مردم مکه را بخشید و خطاب به آنها فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء»(26) بروید دنبال زندگی خود، همه ی شماها آزاد هستید».
طایفه بنی ثقیف در طایف، دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را نپذیرفتند و اذیت و آزار فراوانی به آن حضرت رسانیدند. ولی وقتی نمایندگانشان به مدینه آمدند، با نرمی و بزرگواری پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان روبرو شدند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) آنها را به مسجد راه داد و خیمه ای برایشان نصب کرد تا قرآن را بشنوند و نماز مسلمانان را ببینند. کاروان ثقیف چند روز در مدینه ماند و با پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفت و آمد داشت. حضرت نیز با آنها ملاقات می کرد و به آنان قرآن تعلیم می داد و آنها را به اسلام دعوت می کرد. ایشان هر شب بعد از نماز عشا، نزد آنها می رفت و با آنها سخن می گفت تا آن که خسته می شد. این کاروان، مسلمان شدند و پیامبر(صلی الله علیه وآله) درخواست «کنانه بن عبداللیل» را برای انجام برخی کارهای حرام مانند زنا، ربا، شراب و ترک نماز نپذیرفت و فرمود: «لاخیر فی دین لا صلوه فیه؛(27) دینی که نماز در آن نباشد، خیر و برکتی در آن نیست». همه ی اعضای کاروان ثقیف، مسلمان شدند و حضرت کسانی را فرستاد تا بت هایشان را که در طائف بر آنها سجده می کردند، بشکنند.
امیرالمومنین، علی(علیهم السلام) پس از پیروزی بر دشمن، در جنگ جمل عفو عمومی اعلام کرد و فرمود: «قد عفوت عنکم فایاکم و الفتنه فانکم اول الرعیه نکث البیعه و شق عصا هذه الامه؛(28) شما را مورد عفو قرار دادم، ولی از فتنه انگیزی بپرهیزید. شما نخستین کسانی بودید که بیعت را شکستید و وحدت امت اسلامی را دچار خدشه و اختلاف کردید». هم چنین آن حضرت، پرچمدار جنگ جمل، عایشه را بخشید و او را با احترام به مدینه بازگردانید.(29)

مدارا با مخالفان

سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) همراه مدارا با مخالفان بوده است که نمونه های زیادی از آن در منابع تاریخی موجودند. معصومین(علیهم السلام) حتی با یهودیان که دشمن سرسخت اسلام و اهل بیت(علیهم السلام) بودند و امروزه نیز از دشمنان آشتی ناپذیر مسلمانان به شمار می روند، مدارا می کردند. در گذشته و حال، دشمنی سرسخت تر و خطرناک تر از یهود، برای اسلام وجود نداشته است؛ چنان که امروزه تجسم عینی آن در صهیونیزم و اسرائیل غاصب به خوبی آشکار است. رفتار معصومین(علیهم السلام) با یهودیان مدارا بوده است؛ مگر این که خود آنها توطئه ای بر ضد مسلمانان به راه می انداختند. یهودیان بنی قریظه و خیبر، پیمان شکنی کردند و علیه مسلمانان توطئه نمودند که برخورد پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز با آنها شدید بوده است. می توان گفت که سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) با یهودیان، بر اساس رفتار خود آنان تعیین می شده است؛ یعنی هرگاه یهودیان اقدامی ضد اسلام می کردند و یا تصمیم به براندازی نظام اسلامی می گرفتند، با برخورد شدید معصومین(علیهم السلام) مواجه می شدند.
موسی بن جعفر(علیه السلام) از پدرانش و آنان از علی(علیه السلام) روایت کرده اند: یک یهودی چند دینار از پیامبر(صلی الله علیه وآله) طلب داشت و آن را خواست. حضرت فرمود: ای یهودی! دیناری ندارم تا به تو بدهم. یهودی گفت: تا طلبم را ندهی، تو را رها نمی کنم. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: با تو می نشینم. با او نشست تا نماز ظهر، عصر، مغرب و عشای آن روز و فردای آن روز را در همان جا به جا آورد. اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن یهودی را تهدید کردند و حضرت به آنها فرمود: با او چه می کنید؟ عرض کردند: یا رسول الله، یهودی تو را زندانی کرده است؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: پروردگارم مرا نفرستاده تا ظلمی بر کافر معاهد و غیرمعاهد انجام دهم، چون روز بلند آمد، یهودی گفت: شهادت می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و گواهی می دهم که تو بنده و فرستاده او هستی.(30)
مدارای پیامبر(صلی الله علیه وآله)، بردباری و رفتار مهربانانه آن حضرت با یهودی، در یهودی تأثیر گذاشت و تحول درونی در وی ایجاد کرد. هنگامی که او رفتار نرم پیامبر(صلی الله علیه وآله) را مشاهده کرد و دید که پیامبر(صلی الله علیه وآله)، یارانش را از برخورد با وی بازداشت، به حقانیت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) اعتراف کرد و به او ایمان آورد.
علی(علیه السلام) هنگام شهادت به فرزندش امام حسن مجتبی(علیه السلام) درباره ی ابن ملجم مرادی فرمود: «الا لا تقتلن بی الا قاتلی انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربه بضربه ولا تمثلوا بالرجل؛(31) آگاه باشید که با قصاص خون من، تنها قاتلم را باید بکشید. هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتی در برابر ضربتی باشد. زنهار که او را مُثله کنید». هم چنین به فرزند امام حسن مجتبی(علیه السلام) فرمود: به او نیکی کنید و از غذایم او را طعام دهید و از آبم سیرآبش کنید.(32)
سیره معصومین(علیهم السلام) با اسیران جنگی نیز همواره با مدارا و گذشت بوده است. منطق اسلام در این باره، آسان گیری و مدارا است. تأمین نیاز و فراهم آوردن زمینه ی آسایش اسیر، هر چند غیرمسلمان باشد، به عهده کسانی است که آنان را اسیر کرده اند. اسلام درباره ی اسیر، سفارش های فراوان داشته است تا کسی به آنها ظلم و ستم نکند، آنان با مورد اذیت و آزار ندهد و حق آنها را از بین نبرد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از آن که بر یهودیان بنی مصطلق پیروز شد و اسیران زیادی از آنها گرفت، همه ی اسیران را آزاد نمود.(33)
علی(علیه السلام) درباره ی غذا دادن به اسیر فرموده است: «اطعام الاسیر والاحسان الیه حق واجب وان قتلته من الغد؛(34) غذا دادن و نیکویی به اسیر حق واجب است؛ هر چند او را فردا به قتل رسانند». زراره از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد: غذا دادن به اسیر بر کسانی که او را به اسارت گرفته اند. واجب است؛ هر چند بخواهند فردا او را بکشند. پس شایسته است به او آب و غذا دهند و با وی مدارا کنند، چه کافر باشد و چه مسلمان.(35)

احترام به مخالفان

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) همواره به بزرگان و کسانی که دارای نفوذ در میان مردم بودند، احترام می کرد. سیره معصومین(علیهم السلام) در رفتار با بزرگان، متفاوت از دیگران بوده است. درباره ی پیامبر(صلی الله علیه وآله) گفته اند: آن حضرت میان مردم الفت و همدلی ایجاد می کرد و آنها را با همدیگر نزدیک می نمود بزرگ هر طایفه ای را گرامی می داشت و سرپرست آنها قرار می داد ایشان به مسلمانان می فرمود:«اذا اتاکم کریم قوم فاکرموه؛(36) وقتی بزرگ قومی به سوی شما آمد، او را گرامی دارید».
شیخ محمد ابوزهره در کتاب «خاتم النبیین» نوشته است: چون نجاشی، پادشاه حبشه به همراه عده ای از مردم حبشه به مدینه آمدند، پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر سر راه آنان رفتند و به گرمی از آنها استقبال و پذیرایی کردند. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به کاروان حبشه خدمت می کرد؛ اصحاب عرض کردند: یا رسول الله(صلی الله علیه وآله) ما از آنها پذیرایی می کنیم. حضرت فرمود: «انهم کانوا اصحابنا مکرمین و احب ان اکافتهم؛(37) آنها نسبت به یاران ما تکریم کردند و دوست دارم خدمت ایشان را جبران کنم».
هنگامی که مسلمانان در مکه مورد اذیت و شکنجه تحمل ناپذیر مشرکان قرار گرفتند و شهر مکه برای آنان تبدیل به زندان شد، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آنها فرمود: «لو خرجتم الی ارض الحبشه فان فیها ملکا لا یظلم احد عنده حتی یجعل الله لکم فرجا و مخرجا مما انتم فیه؛(38) اگر شما به سرزمین حبشه رهسپار شوید، در آن جا پادشاه عادلی است که بر کسی ستم نمی کند؛ تا آن که خداوند راه برون رفت از مشکلات برای شما عنایت کند».
عذافر صیرفی می گوید: ما همراه «حکم بن عتیبه» که از رؤسای زیدیه و از فرقه بتریه بود،(39) نزد امام باقر(علیه السلام) بودیم. حضرت نسبت به وی احترام می کرد. او در همان مجلس با حضرت درباره ی مسئله مشاجره کرد، ولی امام بدون این که تندی کند. به فرزندش فرمود: برو کتاب علی(علیه السلام) را بیاور. آن گاه مطلب را از روی کتاب علی(علیه السلام) که او نیز به آن اعتراف داشت، به وی نشان داد.(40)
گاه معصومین(علیهم السلام) با غیرمسلمانی هم سفر می شدند و آداب همراهی در سفر را به خوبی انجام می دادند. امام علی(علیه السلام) با کافر ذمی هم سفر شد و در انتهای راه تا مسافتی او را بدرقه کرد. نقل شده است که امام علی(علیه السلام) یک مرد ذمی را همراهی کرد. ذمی پرسید: ای بنده خدا! به کدام سو می روی؟ فرمود: به سوی کوفه. چون به دو راهی رسید، علی(علیه السلام) با ذمی رفت. ذمی گفت: آیا قصد کوفه نداری؟ فرمود: چرا. ذمی گفت: راه کوفه را رها کردی. حضرت فرمود: پیامبر ما فرموده هر زمان با کسی همراه شدید، وقت جدایی، او را بدرقه کنید. ذمی گفت: آیا پیامبر شما واقعاً چنین دستوری داده است؟ فرمود: آری، ذمی گفت: پیروان پیامبر(صلی الله علیه وآله) یقیناً به خاطر اعمال کریمانه اش او را پیروی کرده اند؛ من بر دین تو گواهی می دهم. آن گاه ذمی با علی(علیه السلام) همراه شد و چون امام علی(علیه السلام) را شناخت ایمان آورد.(41)

قاطعیت با مخالفان

احترام معصومین(علیهم السلام) به مخالفان، هیچ گاه به معنی دست کشیدن از اصول اسلام نبوده است. رفتار همه ی آنان نشان می دهد که در مسیر تحقیق اهداف، قاطع و آشتی ناپذیر بودند و لحظه ای کوتاه نمی آمدند. این امر، در سیره پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) با مشرکان مکه به خوبی مشاهده می شود. کفار قریش چندین بار نزد ابوطالب آمدند و از فعالیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر ضد خدایان خود شکایت کردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند که پیام آنان را به برادرزاده اش برساند و بگوید: اگر قدرت و ریاست می خواهد، ما او را به عنوان رئیس خود انتخاب می کنیم؛ اگر مال و ثروت می خواهد، به او مال و ثروت می دهیم و اگر زن می خواهد، بهترین دختر را به ازدواج وی در می آوریم اما او دست از مبارزه با خدایان ما بردارد. ابوطالب پیشنهاد مشرکان را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) ابلاغ کرد و حضرت با رد پیشنهاد آنان، در پاسخ فرمود: «والله یا عماه لو وضعوا الشمس فی یمینی والقمر فی شمال علی ان اترک هذا الامر حتی یظهرالله او اهلک فیه ماترکته؛(42) عمو جان! به خدا سوگند، اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که از هدف خود دست بردارم، هرگز برنمی دارم و هدف خود را دنبال می کنم تا به مقصد نهایی برسم و یا در طریق هدف جان بسپارم».
امام حسین(علیه السلام) نیز با ولید، والی مدینه با شدت برخورد کرد. میان آن حضرت و ولید بن عقبه، والی مدینه درباره ی مزرعه ای اختلاف بود. امام در برخوردی با وی، عمامه ولید را بر گردنش پیچید و به سختی فشار داد. مروان که در آن جا بود، گفت: سوگند به خدا، تا امروز کسی جرأت نداشت با امیرش چنین کاری انجام دهد. ولید به مروان گفت: تو این سخن را از خشم نگفتی، بلکه به خاطر حسد به حلم من با حسین(علیه السلام) گفته ای و مزرعه از اوست. سپس خطاب به ولید فرمود: «مزرعه مال تو» و برخاست و رفت.(43)

سخت گیری با مخالفان

سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) در برابر کفار و مشرکان معاند و محارب، خشونت و سخت گیری با آنها بود. رفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جنگ های مختلف با کفار قریش و یهودیان اطراف مدینه، این مطلب را به خوبی نشان می دهند. خداوند در توصیف پیامبر(صلی الله علیه وآله) و یارانش می فرماید: «محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار»؛(44) محمد(صلی الله علیه وآله) فرستاده خداست و کسانی که با او هستند، در برابر کفار سرسخت و شدیدند.
در جنگ بدر که نخستین جنگ میان مسلمانان و مشرکین قریش بود، استقامت یاران کم تعداد پیامبر(صلی الله علیه وآله) در برابر سربازان زیاد سپاه کفر، آنها را به پیروزی رساند. مسلمانان در آن جنگ، چنان با سرعت و شدت به کفار حمله بردند که آنها از پای درآمدند. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) در تشویق سربازان به جنگ با دشمن می فرمود: با شدت به دشمنان حمله کنید. مسلمانان چنان با شدت حمله می کردند که هر لحظه تعداد مشرکان کمتر می شد.(45)
وقتی سران قریش به دست مسلمانان اسیر بودند، نضر بن حارث بن کلده و عقبه بن ابی معیط را در یک طناب بسته بودند. علی(علیه السلام) آنها را نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آورد و نضر از پیامبر(صلی الله علیه وآله) تقاضای مهربانی کرد و حضرت فرمود: «نه، هیچ رابطه فامیلی میان من و تو باقی نمانده است و خداوند رحم جاهلیت را به وسیله اسلام قطع کرده است».(46)

جهاد و مبارزه مسلحانه

شدیدترین رفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) با مخالفان، جهاد و مبارزه، مسلحانه بوده است که در میدان نبرد با هم درگیر می شدند هر کس نیرو و قدرت بیشتری داشت، پیروز می شد، نبردهای پیامبر(صلی الله علیه وآله) با کفار و مشرکان صدر اسلام، نمونه هایی از این گونه رفتار با مخالفان است که در منابع تاریخی ثبت و ضبط شده اند. این رفتار، با توجه به شرایط مخالفان انتخاب می شده است و به گروه خاصی منحصر نبود؛ بلکه مشرکان، یهودیان و حتی پاره ای از مسلمانان بعد از وفات رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، به مبارزه مسلحانه با اهل البیت(علیهم السلام) تن دادند. جنگ های معصومین(علیهم السلام) همگی دفاع و برای تربیت مردم بوده است. هرگاه دشمنان حمله می کردند یا توطئه ای در کار بود، سیره معصومین(علیهم السلام)، دفاع مسلحانه بود.
تیره ای از قبیله بنی خزاعه به نام «بنی مصطلق» به ریاست حارث بن ابی ضرار از یهودیان مخالف اسلام بودند. حارث قبیله خود و قبائل دیگر را برای جنگ با پیامبر(صلی الله علیه وآله) فراخواند. آنها نیز دعوت او را اجابت کردند و برای نبرد با مسلمانان آماده شدند. این خبر به اطلاع پیامبر (صلی الله علیه وآله) رسید. آن حضرت بعد از جمع آوری اطلاعات و اطمینان از تصمیم آنها، پیش از هر گونه اقدام دشمن، به جنگ آنها رفت. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شورشیان بنی مصطلق را غافل گیر و اطراف آنها را محاصره کرد. پس از نبردی کوتاه تعدادی از مردم بنی مصطلق به هلاکت رسیدند و تعداد زیادی با زنان و غنائم، به اسارت درآمدند.(47)
بنی قریظه پیمانی را که با پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشتند با وسوسه های «حی بن اخطب»،(48) رئیس بنی نضیر، زیرپا گذاشتند. یهودیان بنی قریظه با مشرکان مکه به سرپرستی ابوسفیان و قبایلی دیگر مانند غطفانیان، در جنگ خندق هم پیمان شدند تا مسلمانان را نابود کنند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از آگاهی از توطئه بنی قریظه، آنان را به وفاداری به پیمان دعوت کرد و سپس افرادی مانند سعد بن معاذ، سعد بن عباده، خوات بن جبیر و عبدالله بن رواحه را به همراه سه هزار نفر برای هدایت یهودیان به سوی آنها فرستاد تا شر آنان را دفع کند.(49) پیامبر(صلی الله علیه وآله) در غزوه بنی قریظه، پرچم را به علی(علیه السلام) سپرد و او را فرمانده لشکر کرد. هر چند پس از حدود پانزده روز محاصره، یهودیان بنی قریظه تسلیم شدند، ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای ایمنی از توطئه های بعدی، داوری آنها را به سعد بن معاذ سپرد و سعد به قتل مردان و اسارت زنان و تقسیم اموال بنی قریظه نظر داد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر اساس داوری سعد بن معاذ، به علی(علیه السلام) دستور داد(50) حکم سعد را که در واقع حکم خداست، در مورد بنی قریظه اجراکند. علی (علیه السلام)، مردان بنی قریظه را کشت و زنان و اموالشان را نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آورد و پیامبر(صلی الله علیه وآله) زنان و اموال یهودیان بنی قریظه را میان سربازان اسلام تقسیم کرد.(51)
بنی نضیر طائفه ای از یهودیان بودند که در نزدیکی مدینه زندگی می کردند. میان آنها و پیامبر(صلی الله علیه وآله) عهدنامه ای منعقد شده بود که مشکلی برای یکدیگر ایجاد نکنند و از دشمن طرف مقابل حمایت ننمایند. اما بنی نضیر این پیمان را شکستند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سوی آنان حرکت کرد و با آنها سخن گفت: در حال صحبت که حضرت در سایه دیواری نشسته بود، یهودیان توطئه قتل او را چیدند و می خواستند با انداختن سنگی از بالا، پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به قتل برسانند. خداوند پیامبر(صلی الله علیه وآله) را از توطئه آنان با خبر کرد و حضرت از کنار دیوار بلند شد و با همراهان به سوی مدینه آمد.(52) پیامبر(صلی الله علیه وآله) بعد از آن، با لشکر مجهز به جنگ یهودیان بنی نضیر آمد و پس از شش روز محاصره، به کندن و آتش زدن نحل های اطراف قلعه دستور داد.(53) سرانجام تعدادی از یهودیان بنی نضیر کشته و تعدادی اسیر شدند و اموالشان به غنیمت مسلمانان درآمد.(54)
گروهی از یهودیان در اطراف مدینه زندگی می کردند که به «بنی قینقاع» معروف بودند. آنان با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پیمان داشتند تا تعرضی به یکدیگر نداشته باشند و با دشمنان طرف مقابل همکاری نکنند.(55) اما این گروه نیز مانند بسیاری از طوایف دیگر یهودیان، نقض پیمان کرد و به عهد خود وفادار نماند. یهودیان بنی قینقاع بعد از جنگ بدر به مسلمانان حسد ورزیدند و هرجا فرصت می یافتند به مسلمانان ظلم می کردند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) به قصد نبرد با آنها از مدینه بیرون رفتند و پانزده شب آنها را محاصره کردند. هرچند آنان از امکانات نظامی مناسبی برخوردار بودند، ولی نتوانستند مقاومت کنند و همگی تسلیم حکم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شدند. حضرت دستور تبعید آنها را صادر کرد. مسلمانان، زنان و کودکان را به خودشان دادند و اموالشان، به خصوص سلاحشان را به غنیمت گرفتند.(56) برخی نوشته اند: عبدالله بن ابی برای آنها میانجی گری کرد و پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز پذیرفت و این فرمان را صادر نمود.(57)
خیبر، جلگه حاصل خیزی در شمال مدینه و به فاصله دوفرسنگی از شهر است که محل سکونت یهودیان بود که دژهای محکمی در آن جا برای خود ساخته بودند.(58) یهودیان خیبر مانند دیگر یهودیان که کینه اسلام را در دل داشتند، قبائل عرب را به نبرد با مسلمانان تشویق می کردند. از این رو، پیامبر(صلی الله علیه وآله) تصمیم گرفت تا این کانون خطر را پپیش از این که کاری انجام دهد، نابود کند. رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمان حرکت به سوی خیبر را صادر کرد و پرچم را به دست علی بن ابی طالب(علیهم السلام) داد. محاصره خیبر، یک ماه به طول انجامید. پس از محاصره طولانی و درگیری های شدید، دژهای محکم خیبر یکی پس از دیگری توسط مسلمانان تسخیر و آخرین دژ به وسیله علی(علیه السلام) گشوده شد.(59) پیامبر(صلی الله علیه وآله) ابتدا پرچم را به ابوبکر و عمر سپرد و آنها نتوانستند دژ خیبر را بگشایند.(60) و سرانجام فرمود: «لاعطین الرایه غداً رجلا یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله؛(61) فردا پرچم را به مردی می سپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و آنها نیز او را دوست می دارند».
رفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله) با یهودیان خیبر بسیار قاطع بود؛ زیرا یهودیان خیبر قبایلی مانند غطفان را برای جنگ با مسلمانان تحریک می کردند. در ابتدای این جنگ علی(علیه السلام) دچار چشم درد شد و پیامبر(صلی الله علیه وآله) پرچم را به دیگران سپرد، ولی آنها شکست خوردند و نتوانستند قلعه محکم خیبر را فتح کنند. سرانجام پیامبر(صلی الله علیه وآله) علی(علیه السلام) را خواست و آب دهان به چشمش کشید که بی درنگ بهبود یافت. پیامبر(صلی الله علیه وآله) پرچم را به او داد و پیروزی مسلمانان به دست او فراهم آمد.(62)

پی نوشت ها :

1. نحل، آیه ی 125.
2. حجر، آیه ی 94.
3. سیره ابن هشام، ج1، ص174-178.
4. مناقب آل ابی طالب، ج1، ص188.
5. همان، ص195.
6. توبه، آیه ی 128.
7. نحل، آیه ی 37.
8. «وارسلناک الا رحمه للعالمین»؛ تو را جز برای رحمت همگان نفرستادیم(انبیاء، 107).
9. فقه السیره النبویه، ص107.
10. السیره النبویه، ص293.
11. فقه السیره النبویه، ص150.
12. نهج البلاغه، نامه 30.
13. وسائل الشیعه، ج6، ص71.
14. الاحتجاج، ج1، ص90.
15. بقره، آیه ی 74.
16. الاحتجاج، ج1، ص95-105.
17. همان، ص497-536.
18. فروغ ولایت، ص281.
19. ولایت در قرآن، ص282 و بحارالانوار، ج40، ص224.
20. احتجاج طبرسی، ج2، ص401-422.
21. همان، ص450 به بعد.
22. «عن الکاظم(علیه السلام) انه قال: هذا اخوکم علی بن موسی الرضا(علیه السلام) عالم آل محمد(صلی الله علیه و آله) سلوه عن ادیانکم و احفظوا ما یقول لکم فانی سمعت ابی جعفر بن محمد(صلی الله علیه و آله) یقول: ان عالم آل محمد(صلی الله علیه و آله) لفی صلبک ولیتنی ادرکته فانه سمی امیرالمومنین» (اعلام الوری، ج10، ص19).
23. فروغ ابدیت، ج2، ص330.
24. امروز روز نبرد و انتقام است، امروز جان و مال، حلال شمرده می شود (فروغ ابدیت، ج2، ص337).
25. بحارالانوار، ج45، ص5.
26. فروغ ابدیت، ج2، ص338.
27. مجموعه آثار مطهری، ج2، ص459.
28. بحارالانوار، ج32، ص231.
29. الجمل، داوری، ص221.
30. بحارالانوار، ج16، ص216.
31. نهج البلاغه، ترجمه دشتی، نامه 47، ص170.
32. سیره معصومین(علیهم السلام)، ص745.
33. همان، ج1، ص166.
34. وسائل الشیعه، ج6، ص69.
35. زراره عن ابی عبدالله(علیهم السلام) انه قال: «اطعام الاسیر حق علی من اسره و ان کان یراد من الغد قبله فانه ینبغی ان یطعم و سیقی و یرفق به کافرا کان او غیره» (وسایل الشیعه، ج11، ص68).
36. سفینه البحار، ج2، باب الخاء بعده الاکف، مکارم اخلاق النبی(صلی الله علیه و آله)، ص 689.
37. خاتم النبیین، ج1، ص271.
38. حیاه النبی و سیرته، ج1، ص146.
39. تنقیح المقال فی علم الرجال، ج2، ص220و221.
40. همان، ج1، ص358.
41. روی ان علیا(صلی الله علیه و آله) صاحب رجلا ذمیا، فقال له الذمی: این ترید یا عبدالله؟ قال: ارید الکوفه، فلما عدل الطریق بالذمی عدل معه علی(علیه السلام)، فقال له الذمی: الیس زعمت الکوفه؟ قال: بلی، فقال له الذمی: فقد ترکت الطریق، فقال له علی(علیه السلام): هذا من تمام حسن الصحبه ان تشیع الرجل صاحبه هنئه اذا فارقه و کذلک امرنا نبینا، فقال له: هکذا امرکم نبیکم؟ قال: نعم، فقال له الذمی: لاجرم انما تبعه من تبعه لافعاله الکریمه و انا اشهدک علی دینک، فرجع الذمی مع علی(علیه السلام) فلما عرفه اسلم (سفینه البحار، ج2، باب الخاء بعده اللام، ص692).
42. فروغ ابدیت، ج1، ص268.
43. بحارالانوار، ج44، ص191.
44. فتح، آیه ی 29.
45. محمد حسنین هیکل حیات محمد(صلی الله علیه و آله)، ج1، ص379.
46. موسوعه التاریخ الاسلامی، ج2، ص139.
47. ابن حزم، جوامع السیره النبویه ص161، سیره معصومین(علیهم السلام)، ج3، ص163-167.
48. حی بن اخطب و برادرش ابویاسر بن اخطب از سرسخت ترین دشمنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان بودند و در اثر کینه و حسدی که داشتند تا آن جا که می توانستند، مردم را از ایمان آوردن به اسلام باز می داشتند(سیره ابن هشام، ج2، ص197).
49. جوامع السیره النبویه، ص150-155.
50. کشف الغمه، ج1، ص266 و سیره معصومان(علیهم السلام)، ج3، ص287.
51. ابن حزم، جوامع السیره النبویه، ص155.
52. ابن حزم، جوامع السیره النبویه، ص144.
53. همان.
54. سیره معصومین(علیهم السلام)، ج3، ص260.
55. همان، ج1، ص128.
56. همان، ص129.
57. جوامع سیره النبویه، ص121.
58. فروغ ابدیت، ج2، ص239.
59. همان، ص259.
60. ابی الفداء اسماعیل بن کثیر، السیره النبویه، ج3، ص353.
61. ابن کثیر، ج3، ص353.
62. ابن حزم، ص167-170؛ سیره معصومین(علیهم السلام) ج3، ص288.
منبع: سیره اخلاقی و تربیتی معصومین (علیهم السلام)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید