داستان افسر رشید اسلام

داستان افسر رشید اسلام

افسران رشید و از جان گذشته، قهرمانان نیرومند و قوی پنجه در ارتش اسلام کم و بیش وجود داشت. ولی دلاوریهای حمزه بن عبدالمطلب ثبت و در حقیقت سطور طلایی تاریخ نبردهای اسلام را تشکیل می دهد.
حمزه عموی پیامبر اسلام از شجاعان عرب و از افسران بنام اسلام بود، او بود که با کمال اصرار میل داشت که ارتش در بیرون مدینه با قریش به نبرد بپردازد، او بود که با قدرت هر چه تمامتر پیامبر را در لحظات حساس در مکه از شر بت پرستان حفظ نمود و در انجمن بزرگ قریش به جبران توهین و اذیتی که ابوجهل درباره پیامبر انجام داده بود، سر او را شکست و کسی را قدرت مقاومت در برابر او نبود. وی همان افسر ارشد و جانبازی بود که در جنگ بدر قهرمان رشید قریش شیبه را از پای درآورد، گروهی را مجروح و عده ای را به دیار نیستی فرستاد. هدفی جز دفاع از حریم حق و فضیلت و برقراری آزادی در زندگی انسانها نداشت.
هند، همسر ابوسفیان دختر عتبه کینه حمزه را به دل داشت، تصمیم داشت که به هر قیمتی که باشد، انتقام پدر را از مسلمانان بگیرد.
وحشی، قهرمان حبشی که غلام جبیر مطعم بود و عموی جبیر نیز که در جنگ بدر کشته شده بود از طرف هند مأمور بود که با بکار بردن حیله و مکر به آرمان دختر عتبه سر و صورت بدهد.
وی به وحشی پیشنهاد کرد که یکی از سه نفر (پیامبر، علی، حمزه) را برای گرفتن انتقام خون پدر از پای درآورد. قهرمان حبشی در پاسخ گفت: من هرگز دسترسی به محمد نمی توانم پیدا کنم زیرا یاران او از همه کس به او نزدیکترند، علی در میدان نبرد فوق العاده بیدار است.
ولی خشم و غضب حمزه در جنگ به قدری زیاد است که در موقع نبرد متوجه اطراف خود نمی شود شاید بتوانم او را از طریق حیله و اغفال از پای درآورم. هند به همین مقدار راضی شد و قول داد که اگر در این راه موفق شود، او را آزاد کند گروهی معتقدند که این قرارداد جبیر، با غلام خود (وحشی) بست. زیرا عموی وی در بدر کشته شده بود. غلام (وحشی) می گوید: روز احد من به دنبال حمزه بودم و به سان شیری غران به قلب سپاه حمله می برد و به هرکس می رسید او را بی جان می ساخت. من خود را پشت درختها و سنگها پنهان کردم به طوری که او مرا نمی دید، او مشغول نبرد بود که من از کمین در آمدم، چون یک فرد حبشی بودم حربه خود را مانند آنها می انداختم و کمتر خطا می کرد. از فاصله معینی زوبین خود را پس از حرکت مخصوصی به سوی او افکندم، حربه بر پشتش نشست و از میان دو پای او درآمد. او خواست به سوی من حمله کند ولی شدت درد او را از مقصد باز داشت و به همان حالت ماند تا روح از بدنش جدا شد. سپس با کمال احتیاط به سوی او رفتم حربه خود را درآورده و به لشگرگاه قریش برگشتم و به انتظار آزادی نشستم. پس از جنگ احد من مدتها در مکه می زیستم تا آن که مسلمانان مکه را فتح کردند، من به سوی طائف فرار کردم. چیزی نگذشت تا آن که شعاع قدرت اسلام تا حدود طائف کشیده شد. ولی شنیدم که هرکس ولو هر اندازه مجرم باشد اگر به آیین توحید ایمان آورد پیامبر (ص) از تقصیر او می گذرد. من در حالی که شهادتین را بر زبان جاری می ساختم خود را در خدمت پیامبر رساندم، دیده پیامبر بر من افتاد فرمود: تو همان وحشی هستی؟ عرض کردم: بلی، فرمود: چگونه حمزه را کشتی؟ من عین همین جریان را نقل کردم، رسول خدا (ص) متأثر شد و فرمود: تا زنده ای تو را نبینم زیرا مصیبت جانگداز عمویم به دست تو انجام گرفته است(1).
این همان روح بزرگ نبوت وسعه صدری است که خداوند به رهبر عالیقدر اسلام مرحمت فرموده است. با این که با دهها عنوان می توانست قاتل عمو را اعدام کند، مع الوصف او را آزاد نمود.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید