بررسی مشکل غیبت امام

بررسی مشکل غیبت امام

اشکالی که بر نظریه ی امامت نزد شیعه ی امامیه با اعتقاد به غیبت امام عصر علیه السلام متوجه است را نسبت به هر دو تعریف که درباره ی امامت وارد شده مطرح خواهیم کرد:

1- اشکال غیبت مطابق تعریف متکلمین
متکلمین بر ضرورت امامت – آن گونه که اشاره شد – به ادله ای از قبیل قاعده ی لطف، لزوم حفظ شریعت و تبیین دین الهی و شریعت استدلال کرده اند. می دانیم که این اهداف که برای امامت ذکر شده تنها با حضور امام در بین مردم حاصل می گردد و با غیبت امام از میان مردم نمی توان به این اهداف مقدس دسترسی حاصل نمود.
از طرفی دیگر، متکلمین در اقامه ی دلیل بر لزوم عصمت امام نیز به دلیل لطف و ضرورت حفظ شریعت استدلال می کنند. و می دانیم که این دو دلیل نیز تنها با وجود امام قابل اجرا است؛ زیرا لطف بدون وجود معصوم حاصل نمی گردد، و نیز حفظ شریعت بدون وجود معصوم تحقق نمی یابد.
پاسخ: در پاسخ از این اشکال، مطابق تعریف متکلمین بر امامت می گوییم:
اولا: هم در وجود امام مصلحت است و هم در غیبت او، جز این که مصلحت در وجود امام به مکلفین باز می گردد و مصلحت در غیبت ایشان به خود حضرت باز می گردد. گرچه سبب موجب در غیبت آن حضرت خود مردمند.
به تعبیر دیگر: سبب در عدم انبساط ید حضرت این نیست که از لطف خارج شده باشد بلکه جهت لطف دائما باقی است، و عدم حصول آن به جهت امری است که به غیر خدا باز می گردد.
ثانیا: نسبت به مسأله حفظ شریعت می گوییم: این وظیفه متوقف به حضور فیزیکی و شخصی حضرت در بین مردم نیست، بلکه به طور کلی شریعت را خودش در پس پرده ی غیبت حافظ بوده و نیز به نحوی دیگر با نصب نایبان عام، این وظیفه را در سطحی دیگر بر عهده ی آن ها گذارده است.
ثالثا: الطاف، همانند مصالح و مفاسد نفس الأمریه و ملاکات احکام، دارای درجات مختلف است، که با تزاحم آن ها ملاک اهم و آنچه که لطف او بیشتر است مقدم می گردد. لذا گرچه امامت و حضور امام ضرورتی است که در حق بندگان، لطف الهی به حساب می آید و می تواند بندگان را به اطاعت نزدیک کرده و از معصیت و نافرمانی دور سازد، ولی گاهی لطف بیشتر در غیبت این امام و عدم حضور او در بین مردم است، همان گونه که در فلسفه ی غیبت امام مهدی علیه السلام با ذکر مقدماتی این مطلب را به اثبات رساندیم. مگر نه این است که زمین نباید خالی از وجود حجت باشد؟ مگر نه این است که خوف کشته شدن امام وجود داشته است؟ مگر نه این است که امامان بعد از پیامبر تا روز قیامت دوازده نفرند؟ و برای عصر ظهور نیز احتیاج به رهبر و امام معصوم است؟ این ها و جهات دیگر که در جای خود به آن اشاره شد، همگی ما را به این امر رهنمون می سازد که گاهی لطف در غیبت امام است. و این لطف از اهمیت بیشتری برخوردار است. مگر نه این است که خداوند یازده امام را فرستاد ولی عموم مردم از آن استقبال نکردند، لذا شرایط با تغییر اوضاع و احوال فرق می کند و هر زمانی به جهت اتفاقاتی که پدید می آید، و حالاتی که بر مردم عارض می شود، مقتضیات خاص خود را به دست می آورد.

2- اشکال غیبت امام مطابق تعریفی دیگر
ذکر شد که برای امامت دو نوع تعریف شده است، و تعریف دوم آن به تفسیر امامت به معنای باطنی باز می گردد. مقصود از تفسیر باطنی امامت این است که امامت حقیقتی است که امام به جهت قابلیاتی که پیدا می کند از قبیل قرب الهی و رسیدن به مقام یقین، به آن دسترسی پیدا می کند؛ زیرا هدایت به معنای بیان راه، جدای از نبوت نیست، پس معنای امامت همان ایصال به مطلوب است که به تعبیر مرحوم علامه ی طباطبایی علیه السلام تصرفی در نفوس است که به وسیله آن انسان را به سوی کمال خود رهنمون می سازد.(1)
مطابق این تفسیر و تعریف برای امامت، دیگر جایی برای اشکال غیبت باقی نمی ماند؛ زیرا این وظیفه ی متفرع بر وجود حضرت در بین مردم است نه بر حضور او، تا با غیبت حضرت منافات داشته باشد، گرچه هدایت تشریعی نیز از وظایف او بوده و از شؤونات آن مقام قرب الهی است. موضوع غیبت آن حضرت تنها عایقی است در مقابل برخی از وظایفی که به امام واگذار شده است، مشکلی که می توان به آن جواب های متعدد داد بدون آن که خدشه ای بر اصل امامت او وتأثیر آن در خارج وارد سازد، همان گونه که قبلا به برخی از جواب ها نسبت به آن وظایف اشاره شد.
از آنجا که حل اساسی اشکال غیبت امام مبتنی بر تفسیر و تعریف دوم بر امامت است لذا جا دارد با عمق بخشیدن به این بحث، این معنا و تعریف امامت را از لابه لای آیات وروایات به اثبات برسانیم:

امامت و هدایت و ولایت باطنی
برای روشن شدن حقیقت ولایت و هدایت باطنی بیان دو مقدمه ضروری است.

مقدمه اول:
به نظر اسلام و سایر ادیان آسمانی یگانه وسیله ی سعادت انسان ایمان و عمل نیک است که دین آسمانی به او تعلیم می دهد و از راه فطرت درک می کند. خداوند از طریق وحی به پیامبران انسان ها را به کار خوب تشویق می کند و انسان هر عمل نیک یا بد را که انجام می دهد در باطن او اثر می گذارد، و زندگی آینده مرهون آن می باشد.
انسان دانسته یا ندانسته تحت تربیت قرار می گیرد و انسان صالح بعد از گذراندن ایام تربیت به واسطه ملکات روحی که در باطن خود ایجاد کرده است به زندگی سعادت مند می رسد، بنابراین انسان در باطن حیات ظاهری دارای حیاتی باطنی متناسب با اعمال خود اوست قرآن می فرماید: (من عمل صالحا فلنحیینه حیاه طیبه)(2) «هرکس عمل صالح انجام دهد به او حیات نیکو دهیم».
آیه با صراحت دلالت دارد که خداوند هر مؤمنی را که عمل صالح انجام داده به حیات جدید غیر از آن حیات که به دیگران داده است، زنده می کند. مقصود از حیات جدید تغییر و تبدیل حیات نیست، یعنی در ورای حیات ظاهری زندگی اختصاصی که مشترک با حیات قبلی بوده می دهد در عین این که حیات جدیدی است همان حیات است با مراتب معنوی، یعنی زندگی اش قوی تر و روشن تر است. مثل روح قدسی که خداوند آن را مخصوص انبیا دانسته است زندگی سوم نیست پس این حیات معنوی ظاهر و خالص است.
حیات انسان یک حیات ممتد و دامنه دار بی نهایتی است که به این زندگی کوتاه دنیوی منحصر نبوده در ورأی این حیات ظاهر، حیات باطنی وجود دارد، حیات باطنی و به عبارت دیگر حیات اخروی انسان ارتباط کامل با خوبی و بدی های اعمال این جهان دارد، بنابراین سعادت اخروی منوط به عمل به مقررات و دستوراتی است که از طرف خداوند برای بشر قرار داده شده است.
خلاصه این که انسان در باطن این حیات ظاهری حیاتی باطنی (حیات معنوی) دارد که از اعمال وی سرچشمه می گیرد.

مقدمه دوم:
انبیا و واوصیاء علیهم السلام که دیگران را به ایمان و عمل صالح دعوت می کنند، خود پیش و بیش از دیگران، عامل به آنچه دعوت می کنند، هستند. آنان مردم را به حیات معنوی رهنمون می سازند که خود دارای همان حیات معنوی هستند. تا خداوند کسی را هدایت نکند، هدایت دیگران را به دستش نمی دهد. قرآن کریم می فرماید: (و جعلناهم أئمه یهدون بأمرنا)؛(3) «ما آن ها را امام قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند».
هدایت و راهنمایی در آیه مطلق آمده و مقید به هدایت ظاهری نشده است، پس هدایت ظاهری و باطنی را شامل می شود. از این دو مقدمه می توان نتایج زیر را به دست آورد:
1- پیامبران یا ائمه علیهم السلام در میان هر امت مقام نخست را دارا هستند و در کمال حیات معنوی بسر می برند که مردم را به سوی آن هدایت می کنند.
2- کسی که از سوی خداوند، پیشوای امت قرار داده شده است علاوه بر هدایت ظاهری، هدایت باطنی امت را نیز بر عهده دارد.

ماهیت ولایت باطنی
با توجه به دو مقدمه ای که بیان شد، می توان ماهیت ولایت باطنی را این گونه بیان کرد: «ولایت باطنی حضرت حجت به این معنی است که حضرت هدایت باطنی انسان ها را عهده دار است که از نوع هدایت ظاهری و امر تشریعی نیست.
این مقام از طرف خداوند به برگزیدگان اعطاء می شود و هدایت الهی با امر تکوینی به وسیله آن انسان های والا انجام می گیرد و انسان ها با یک نوع جذبه و هدایت روحانی هدایت می شوند امام با آگاهی از اعمال و رفتار انسان ها می تواند در مجرای افکار و درون آنان تأثیر بگذارد و قلوب افراد را با توجه به گوناگونی و درجات مختلفی که دارد با انوار معارف جلا و روشنی بخشد و آن ها را در تهذیب و سیر باطنی شان یاری رساند، انبیاء و امامان علیهم السلام پس از آن که قدرت و اراده آنان در برابر حوادث آزموده شد و توانایی روحی و معنوی آنان به مرحله ی یقین رسید به مقام امامت و ولایت باطنی به هدایت باطنی انسان ها نایل آمدند.»
هدایت گر باطنی انسان ها گاهی یکی از انبیاء گرامی بوده مانند حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد صلی الله علیه و آله و پیامبران دیگری که قرآن کریم آن ها را به امامت معرفی می کند. این افراد دارای دو منصب می باشند، یکی نبوت که گرفتن وحی و رساندن به مردم است و دیگری امامت که پیشوایی و رهبری باطنی مردم است در صراط سعادت حقیقی و گاهی مقام نبوت را نداشته و تنها مقام ولایت و امامت باطنی را دارا می باشد، که حضرت ولی عصر علیه السلام مصداق آن است و او هدایت باطنی انسان ها را رقم می زند و آن ها را به سوی سعادت حقیقی رهنمون می سازد.
بنابراین امام (به طور عام) چنان که نسبت به ظاهر اعمال مردم پیشوا و راهنما است و امامت و هدایت و ولایت ظاهری دارد، در باطن نیز سمت پیشوایی را دارد و از راه باطن هدایت گر انسان ها است و قافله سالار کاروان انسانیت است که به سوی خدا سیر می کند امام در واقع هادی امت اسلامی است چه حضور فیزیکی داشته باشد مثل زمان حضرت امام علی علیه السلام و بقیه ائمه علیهم السلام تا امام حسن عسکری علیهم السلام و یا حضور ظاهری نداشته باشد باز هم هدایت (باطنی) مردم را به دوش دارد. چنان چه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله درباره ی امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرمود: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»؛ امام حسن و امام حسین علیهما السلام قیام کنند یا نکنند به هر حال امام هستند.» وقتی که حضرت حجه بن الحسن ولایت دارد و امام است در باطن سمت هدایت را دارا است، زیرا غیبت و حضور جسمانی امام تأثیر ندارد یعنی وجود فیزیکی امام ملاک نیست.
امام چنانچه وظیفه ی راهنمایی صوری مردم را به عهده دارد هم چنان ولایت و هدایت باطنی مردم را نیز به دوش دارد.
واضح است که اداره ی امر اعمال امری است ملکوتی و ارتباط به مسأله غیبت و حضور جسمانی امام ندارد. اگر امام مبسوط الید باشد و زعامت سیاسی و… را داشته باشد در ظاهر هدایت مردم را به عهده دارد و هادی امت اسلامی است.
ولی اگر امام مبسوط الید نباشد (مثل زمان حال) هدایت صوری و ظاهری ندارد و از طریق باطن هدایت امت اسلامی را عهده دار است و مردم را از راه باطن هدایت می کند.(4)
علامه طباطبایی رحمه الله ولایت را باطن نبوت می داند و امام را حامل ولایت معرفی می کند، اگر چه مفهوم امامت و ولایت به هریک از ائمه صدق می کند اما آنچه مهم است اینست که فعلا مصداق امامت و ولایت حجت بن الحسن صاحب الزمان علیه السلام است و ولایت ایشان ولایت باطنی است که از راه باطن هدایت جامعه ی اسلامی و امت اسلامی را به عهده دارد، ایشان می فرماید: «نسبت میان نبوت و ولایت، نسبت ظاهر و باطن است و دین که متاع نبوت است، ظاهر ولایت، و ولایت باطن نبوت است»(5)

امام حامل ولایت است
پس بنابراین که ولایت باطن نبوت باشد، امام حامل ولایت است و ولایتش باطنی است، نبوت یک واقعیتی است که احکام دینی مربوط به زندگی را به دست آورده و به مردم می رساند، و ولایت واقعیتی است که در نتیجه ی عمل به دستورات نبوت در انسان به وجود می آید تا اندازه ای اکتسابی بوده اما هدایت باطنی مخصوص انبیا و اوصیا است که قرآن می فرماید: (و جعلناهم أئمه یهدون بأمرنا)؛(6) «ما آن ها را امام قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند».

ادله ی ولایت و هدایت باطنی
برای اثبات ولایت وهدایت باطنی امام می توان به ادله ی نقلی و عقلی تمسک کرد:

الف – دلیل عقلی
چنانچه دانسته شد ظواهر اعمال دینی بدون یک واقعیت باطنی و زندگی معنوی امکان پذیر نیست؛ خداوند که برای انسان ها ظواهر دینی را تهیه و تدارک دیده و آنان را به سوی آن دعوت نموده است ضرورتا واقعیتی باطنی را که نسبت به ظواهر دینی به منزله ی روح است آماده ساخته است. با توجه به این، وجود حجت (ولایت و هدایت باطنی ولی عصر علیه السلام) غایت خلقت انسان است؛ زیرا خلقت بدون غایت (ولایت و هدایت) امکان پذیر نیست، و حجت (ولایت و هدایت باطنی) غایت انسان است، و اگر حجت نباشد، فعل خداوند بدون غایت خواهد شد و صدور چنین فعلی از خداوند متعال محال است.
به عبارت دیگر عالم انسانی، که خلقت انسانی است دارای کمال خاصی است که باید به آن کمال هدایت شود؛ و هدایت، حجت می خواهد؛ زیرا امام وسیله هدایت است.(7)
در فرازی از زیارت جامعه کبیره آمده است: «و یهتدی بهدایکم»؛ «خلق به هدایت شما هدایت می شوند».(8)
امامت و ولایت به طور عام مثل نبوت است؛ زیرا عالم بدون امامت و ولایت (هدایت باطنی) امکان پذیر نیست مثل یک باغ، که باغبان لازم دارد تا درختان رشد پیدا کنند و به سر حد کمال برسند، پس بنابراین حضرت حجت ولایت و هدایت باطنی جامعه ی اسلامی را عهده دار است، که از طریق باطن هدایت می کند. و همین حکم عقلی در روایت آمده است: «لو لا الحجه لسساخت الأرض باهلها»؛(9) «اگر حجت (ولایت باطنی ولی عصر علیه السلام)، نبود قطعا زمین مضطرب شده و ساکنانش را در خود فرو می برد».
بنابراین حضرت حجت ولایت باطنی جامعه ی اسلامی را در عمل پیشوایی نموده و از طریق باطن هدایت می کند.

ب – دلیل نقلی
خداوند متعال می فرماید: (و جعلناهم أئمه یهدون بأمرنا…)؛(10) «و آنان را پیشوای مردم قرار دادیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند.»
و نیز فرمود: (و جعلنا منهم أئمه یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون) ؛(11) «و از آنان امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند چون شکیبایی نمودند و به آیات ما یقین داشتند.»
علامه ی طباطبایی رحمه الله در تفسیر آیه ی اول می گوید: «ظاهر قول خداوند (أئمه یهدون بأمرنا) این است که هدایت به امر خدا تفسیر معنای امامت است. و در تفسیر آیه ی 124 از سوره ی بقره معنای هدایت امام به امر خداوند را توضیح دادیم. و آنچه در اینجا قابل ذکر است این که این هدایتی که از شؤون امامت برشمرده شده به معنای بیان راه نیست؛ زیرا خداوند سبحان ابراهیم را بعد از آن که نبی قرار داده بود او را امام معرفی کرد و نبوت منفک از بیان راه و ارائه ی طریق نیست، پس تنها معنایی را که می توان برای امامت در این آیه نمود این که امامت به معنای ایصال و رساندن انسان به مطلوب و هدف است، که نوعی تصرف تکوینی در نفوس مردم با رساندن آنان به کمال و منتقل ساختن آن ها از موقف معنوی خاصی به مرتبه ای دیگر است… حال اگر امام مردم را این گونه هدایت می کند، باید خودش قبل از آن به این نوع هدایت رسیده باشد تا از او به دیگران بر اساس قابلیت ها برسد. پس امام همان رابط بین خداوند و مردم در رساندن فیوضات باطنی است که از خداوند گرفته و به مردم افاضه می کند، همان گونه که شخص نبی به لحاظ نبوتش، واسطه ی فیوضات ظاهری؛ یعنی همان شریعت الهی بین خداوند و مردم می باشد… ولی در برخی از موارد نبوت و امامت با هم در شخصی جمع شده است؛ همانند ابراهیم و فرزندانش…»(12)

پی‌نوشت:

1-المیزان، ج 14، ص 304.
2- سوره نحل، آیه 97.
3- سوره انبیاء، آیه 73.
4- محمد حسین طباطبایی، بررسی های اسلامی، ج 3، ص 78 سالنامه ی مکتب تشیع شماره ی 2 ص 75، شیعه در اسلام ص 312.
5- محمد حسین طباطبایی، سالنامه مکتب تشیع، همان؛ شیعه در اسلام، ص 186.
6- سوره انبیاء، آیه 73.
7- محمد حسین طباطبایی، در محضر علامه، چاپ دوم ، قم، انتشارات نهاوندی، 1383.
8- زیارت جامعه کبیره، (مفاتیح الجنان).
9- محمد باقر مجلسی، بحار، ج 23، ص 5701.
10- سوره ی انبیاء، آیه ی 73.
11- سوره ی سجده، آیه ی 24.
12- المیزان، ج 14، ص 304.
منبع: کتاب امامت و غیبت

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید