فلسفه غیبت

فلسفه غیبت

یکی از سؤال هایی که در طول تاریخ عصر غیبت مطرح بوده و هست این که: چرا امام زمان علیه السلام غایب شد و چرا ما با آن حضرت ارتباط نداریم؟ چه فرقی بین این عصر و عصرهای گذشته است؟ آیا وظیفه ی امام هدایت بشر نیست؟ اگر هست، پس چرا او را نمی بینیم؟ و…
قاضی عبدالجبار معتزلی می گوید: «اگر امام ظاهر نشود تا به وسیله ی او نقص ها جبران گردد، چه فایده ای برای او مترتب است، بسان آن که اصلا حجتی بر روی زمین نباشد، زیرا به صرف وجود امام، نقص برطرف نمی شود، بلکه به امام ظاهر است که نقص جبران می گردد.»(1)
هم چنین تفتازانی می نویسد: « مسئله اختفای امام از مردم به این کیفیت که تنها اسمی از او در بین باشد جدا بعید است و امامت او در اختفا امری بیهوده می باشد، زیرا غرض از امامت، حفظ شریعت، نظام، دفع جور و غیره است…».(2)

پاسخ سؤال
سؤال مورد نظر را با ذکر مقدماتی که خود آن ها ما را به نتیجه ی قطعی می رساند، جواب خواهیم داد.

مقدمه ی اول: غلبه ی اسلام بر سایر ادیان
در متون اسلام – اعم از قرآن و حدیث – اشاره های متعددی بر این مسئله شده است که در آخرالزمان، دین اسلام بر تمام ادیان غلبه کرده وعدل و داد و حکومت الهی و توحیدی سرتاسر گیتی را فرا خواهد گرفت.

بررسی آیات
الف – خداوند متعال در قرآن در سه آیه اشاره به این نکته دارد که هدف از فرستادن و مبعوث کردن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دین حق همانا غلبه ی دین اسلام بر سایر ادیان است:
خداوند می فرماید: (هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون)؛(3) «اوست خدایی که رسول خود را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا بر همه ی ادیان عالم تسلط و برتری دهد…».
و نیز در آیه ی دیگر می فرماید: (هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله وکفی بالله شهیدا)؛(4) «اوست خدایی که رسول خود محمد صلی الله علیه و آله را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا آن را بر همه ی ادیان غالب گرداند و بر حقیقت این سخن گواهی خدا کافی است».
استدلال به این آیه در صورتی تمام می شود که ضمیر «لیظهره» را به دین حق برگردانیم نه «رسول» و صحیح هم همین است، به دو جهت:
1- این که در ادبیات عرب این قاعده معروف است: «الاقرب یمنع الأبعد» یعنی تا جایی که ممکن است ضمیر را به مرجعی نزدیک برگردانیم، نوبت به ارجاع ضمیر به دور نمی رسد. از همین رو می دانیم که ارجاع ضمیر به دین حق، اقرب است.
2- به دلیل قاعده «لزوم سنخیت بین غالب و مغلوب» زیرا آنچه که بر سایر ادیان غالب است دین حق است، نه شخص پیامبر صلی الله علیه و آله.
از همین رو سعید بن جبیر در تفسیر این آیه می گوید: «هو المهدی (عج) من ولد فاطمه رضی الله عنها»؛(5) او مهدی از اولاد فاطمه علیهما السلام است».
ب – خداوند می فرماید: (وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا و من کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون)؛(6) «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده وکارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد که قطعا آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد. همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روی زمین را بخشید؛ و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل می کند، آن چنان که تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت. و کسانی که پس از آن کافر شوند، آن ها فاسقانند».
خداوند متعال در این آیه ی شریفه به طور صریح وعده داده که مؤمنان صالح را که تحت انواع ظلم ها و شکنجه ها در طول تاریخ بوده و از خود فداکاری های زیادی داشته اند در روی کره ی زمین حاکم گرداند. به این مطلب از قراینی پی می بریم:
1- کلمه ی «الأرض» که با الف و لام جنس آمده و با نبود هر نوع قرینه ای بر انصراف آن به زمین معینی حمل بر کل روی زمین می شود و مراد آیه این می شود: در آینده ای نه چندان دور تمام کره ی زمین، تحت سلطه و حکومت مؤمنان خواهد آمد.
2- جمله ی (ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم) که در آیه آمده ، حاکی از آن است که تمکین تام و استقرار حقیقی دین بدون تسلط مؤمنان بر کل عالم، امکان پذیر نیست.
3- جمله (ولیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا…) با در نظر گرفتن این نکته که همه می دانیم قبل از این حکومتی که نوید آن داده شده، مؤمنان در تمام مناطق عالم گرفتار ظلم و جور و سلطه ی ظالمین اند، این خوف حقیقتا تبدیل به امن و امان نمی شود، مگر در صورتی که سلطه ی مؤمنان همه ی زمین را فرا گیرد.
با در نظر گرفتن این نکته که تاکنون چنین وضع اجتماعی که همان حکومت جهانی صالحان است پدید نیامده، می بایست انتظار چنین حکومتی را در آینده ای نه چندان دور داشته باشیم.
ج – خداوند می فرماید: (و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمه و نجعلهم الوارثین)؛(7) «و ما اراده کردیم بر کسانی که در روی زمین ضعیف شمرده شده منت گذارده و آن ها را پیشوایان خلق قرار دهیم».
خداوند متعال در این آیه با تعبیر: (و نرید أن نمن) به این مطالب اشاره دارد که منت ما در به حکومت رساندن مستضعفان؛ آینده است و اختصاص به موسی و فرعون ندارد و الا «أردنا أن نمن» می آورد؛ و این به معنای آن است که سنت الهی – که تخلف بردار نیست – بر این جاری شده که در آینده ای نه چندان دور مستضعفان را وارثان کل زمین قرار دهد، خصوصا با در نظر گرفتن کلمه ی (الأرض) که ظهور درتمام روی زمین دارد.
از همین رو ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه می فرماید: «همانا اصحاب ما قائلند به این که در این آیه وعده ای است به امامی که مالک زمین گشته و بر عالم مستولی می گردد.»(8)
د – خداوند می فرماید: (و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون)؛(9) «و ما بعد از تورات در زبور داود نوشتیم [و در کتب انبیاء سلف وعده دادیم] که البته بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد».

مقدمه ی دوم: تغییر مصالح به تغیر حالات
شیخ مفید رحمه الله می فرماید: «مصالح بندگان با اختلاف حالات آن ها متغیر می کند، انسانی که حکیم است تدبیر و تربیت اولاد ودوستان و اهل و خدمت کاران و… خود را به عهده گرفته و آن ها را معرفت و آداب آموخته و وادار بر اعمال حسنه می کند تا در میان مردم عزیز شده و مستحق مدح و ثنا و تعظیم گردند. هم چنین چگونگی تجارت صحیح را به آن ها می آموزد و…
حال اگر آنان به دستورها و اهداف تربیتی او عمل کردند آن شخص حکیم هدایت هایش را ادامه داده و راه صحیح را برای آنان هموارمی کند… ولی اگر از دستورات او سرپیچی کرده و تحت تربیت او قرار نگرفته و راه سفاهت و ظلم و لهو و لعب را پیشه کردند، در این هنگام آن شخص حکیم مصلحت را در قطع موقتی رحمت از آن ها می بیند تا به خود آمده و قدر نعمت را بدانند، و این عمل هیچ گونه تناقض و تضادی با اغراض و تدبیرهای انسان حکیم و عاقل ندارد.
عین همین مطلب را که در مورد انسان عاقل و حکیم ذکر کردیم، درباره ی خداوند عرض می کنیم، به این بیان که خداوند متعال امر تدبیر ومصلحت امت را به عهده گرفت، آن گاه عقلشان را کامل کرد و آنان را مکلف به انجام دادن اعمال صالح نمود تا به وسیله ی آن به سعادت برسند.
حال اگر مردم به دستورهای الهی از اوامر و نواهی چنگ زنند، بر خدا لازم است که آن ها را یاری کند و با اضافه کردن عنایت هایش بر بندگان، راه را بر آن ها آسان تر نماید. ولی در صورتی که مخالف دستورهایش عمل کنند ومرتکب نافرمانی شوند ، مصلحت بندگان تغییر می کند و درنتیجه موقعیت و وضعیت نیز تغییر خواهد کرد و خداوند توفیق را از آن ها سلب می نماید، و در این هنگام آنان مستحق ملامت و مستوجب عقاب خواهند بود. در واقع برای آنان این حالت درتدبیر امورشان به صواب و صلاح نزدیک تر است؛ و این وضعیت هیچ گونه مخالفتی با عقل و حکمت و مصلحت اندیشی ندارد…
ما همین نکته را در مصلحت خلق به ظهور أئمه علیهم السلام و تدبیر آنان در صورت اطاعت و نصرت مردم می بینیم؛ ولی هنگامی که مردم نافرمانی کرده و به طور وسیع خون آن بزرگواران را ریختند، قضیه عوض شده و مصلحت بر این تعلق می گیرد که امام مردم غایب و مستور باشد و این عمل باعث ملامت و سرزنش کسی غیر از خود مردم نخواهد بود، زیرا به سبب سوء کردار و رفتار و اعتقادشان مسبب این واقعه شدند.
شایان ذکر است که هیچ گاه مصلحت غیبت و استتار مانع از وجوب وجود او نشده است و این عین صلاح و صواب برای جامعه ی این چنینی است…»(10)

مقدمه ی سوم: تکامل و پیشرفت بشر
بی شک هر کار اجتماعی – کوچک یا بزرگ – احتیاج به آماده شدن ظرفیت های مناسب دارد تا چه رسد به این که آن امر اجتماعی انقلاب جهانی و فراگیر در تمام زمینه ها – اعم از عقایدی ، سیاسی، اخلاقی و اقتصادی – باشد. به عبارت دیگر انقلابی که در طول تاریخ نمی توان برای آن نمونه ای یافت. واضح است که چنین قیامی نیاز به آمادگی و استعداد در میان مردم دارد که از آن جمله است:
الف – پیشرفت بشر از حیث ظرفیت دینی و اسلامی، ولو در طبقه ی خاصی از آن ها؛
ب – پیشرفت بشر در تکنولوژی برای بسط و گسترش حکومت در سطح عالم.

مقدمه ی چهارم: ضرورت رهبری
بی تردید دین غالب در عصر ظهور، احتیاج به رهبر و امامی غالب دارد که دارای شرایط زیر باشد:
1- عالم به جمیع قوانینی باشد که بشر به آن ها محتاج است؛
2- قدرت خارق العاده داشته باشد؛
3- از گناه و اشتباه و گمراهی به دور باشد.

مقدمه ی پنجم: دوازده امام
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله – بنابر روایاتی که از طریق شیعه و سنی رسیده – امامان و خلفای بعد از خود را تا روز قیامت دوازده نفر معرفی کرده است:
الف – بخاری به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که گفت: من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «”یکون اثنا عشر أمیرا”. فقال کلمه لم أسمعها. فقال أبی: انه قال: “کلهم من قریش”».(11) «بعد از من دوازده امیر خواهد بود». سپس جابر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله کلمه ای فرمود که من نفهمیدم. پدرم به من گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «تمام آن ها از قریشند».
ب – متقی هندی به سندش از انس بن مالک نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «لن یزال هذا الدین قائما الی اثنی عشر من قریش، فاذا هلکوا ما جت الأرض بأهلها»؛(12) «این دین برپاست تا این که دوازده نفر از قریش بر آن امامت و خلافت کنند و بعد از هلاکت دوازده امام، زمین زیر ورو خواهد شد.»
ج – ابن شهر آشوب به سندش از امام حسین علیه السلام نقل می کند که فرمود: «فأخبرنی یا رسول الله صلی الله علیه و آله هل یکون بعدک نبی؟ فقال: لا، أنا خاتم النبیین، لکن یکون بعدی أئمه قوامون بالقسط بعدد نقباء بنی اسرائیل…»؛(13) «از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال نمودم که آیا بعد از شما پیامبری خواهد آمد؟ فرمود: خیر، زیرا من خاتم انبیا هستم. ولکن بعد از من امامانی خواهند آمد که قیام کنندگان به قسط وعدل اند و عدد آن ها به تعداد نقبای بنی اسرائیل – دوازده نفر – است…».

نکاتی درباره ی احادیث دوازده خلیفه
1- مضمون این احادیث را 35 نفر از صحابه نقل کرده اند و تنها از جابر بن سمره با پنجاه سند از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است.
2- حدیث از جهاتی صحیح السند است که در این مقام، برای ذکر آن ها مجال نیست.
3- این احادیث از جهاتی دلالت بر امامت اهل بیت معصومین علیهم السلام دارد:
الف – همزمانی نشر این احادیث با نشر احادیث ثقلین. از همین رو حدیث ثقلین می تواند مفسر این احادیث باشد؛
ب – همزمانی این احادیث با حدیث غدیر؛
ج – در برخی از روایات دوازده خلیفه از آن ها چنین تعبیر آمده است که دین در عصر آن ها عزیز بوده و قوام دین به آن هاست.(14)
د – در بعضی دیگر از روایات درباره ی آن ها چنین آمده است: «لایضرهم من خذلهم»؛(15) «کسی که در صدد خواری آن ها باشد نمی تواند به آن ها ضرری برساند».

مقدمه ی ششم: ضرورت وجود حجت در روی زمین
از مجموعه ی روایات و ادله ی عقلی استفاده می شود که بقای امام معصوم و حجت خدا در روی زمین تا روز قیامت از امور ضروری است، به ادله ی عقلی آن در کتابی مستقل به آن می پرداخته ایم؛ اکنون به برخی از روایات که این مضمون از آن ها استفاده می شود اشاره می کنیم:
1- احادیث ثقلین: در ذیل بعضی از آن ها چنین آمده است: «..انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»؛ «…همانا کتاب و عترت از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».(16)
ابن حجر هیتمی درکتاب الصواعق المحرقه می نویسد: «و فی أحادیث الحث علی التمسک بأهل البیت اشاره الی عدم انقطاع متأهل منهم للتمسک به الی یوم القیمه، کما أن الکتاب العزیز کذلک. و لهذا کانوا امانا لأهل الأرض…؛(17) احادیثی که مردم را به تسمک به اهل بیت وادار می کند اشاره دارد به این که تا روز قیامت زمین خالی از شخص شایسته از اهل بیت نیست تا این که مردم به او تمسک کنند، همان طوری که کتاب عزیز این چنین است.»
علامه ی مناوی در فیض الغدیر، سیوطی در شرح جامع الصغیر و علامه سمهودی در جواهر العقدین به همین مضمون تصریح کرده اند.
2- احادیث معرفت امام که از طرق شیعه و سنی وارد شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه؛(18) «هر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
3- احادیث بسیاری به این مضمون از طرق شیعه وارد شده که اگر زمین از حجت خالی گردد زمین دگرگون می شود.
مرحوم کلینی به سند صحیح از ابی حمزه نقل می کند که فرمود: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم: آیا زمین بدون امام باقی می ماند؟ حضرت فرمود: «لو بقیت الأرض بغیر امام لساخت»؛(19) «اگر زمین بدون امام شود، هر آینه دگرگون خواهد شد».
در کتاب های روایی، روایات صحیح بسیاری به این مضمون وارد شده است.
واضح است که حجت خدا باید در روی زمین باشد تا بتواند آن را از دگرگونی نجات دهد؛ کسی که بر عالم ماده و ناسوت حجت است.

مقدمه ی هفتم: خوف از قتل
یکی از اسباب گوشه نشین شدن انبیا و رسل، خوف از قتل به جهت حفظ جان و به امید نشر شرایعشان بوده است، خداوند متعال از زبان حضرت موسی علیه السلام می فرماید: (ففررت منکم لما خفتکم)؛(20) «پس از میان شما گریختم، هنگامی که از شما ترسیدم».
هم چنین خداوند متعال از زبان شخصی از بنی اسرائیل خطاب به حضرت موسی علیه السلام می فرماید: (ان الملأ یأتمرون بک لیقتلوک)؛ (21) «گفت: ای موسی رجال دربار فرعون در کارت مشورت می کنند تا تو را به قتل رسانند».
آری، خوف یکی از اسبابی بود که موسی بن عمران علیه السلام را مجبور به فرار از مصر کرد و او را به سوی شعیب رسانید.
امام مهدی منتظر علیه السلام نیز با نبود اسباب عادی برای نصرت و یاریش، و قوت و قدرت دشمنانش خوف حبس بلکه قتل و به دار آویختن برای او بوده است، لذا از ابتدا برایش چاره ای جز اعتزال و غیبت نبود تا این که امر خدا صادر شود و ظهور او مقدر گردد.
از همین رو در روایتی که صدوق به سندش از امام صادق علیه السلام نقل کرده آمده است: «للقائم غیبه قبل قیامه، قلت: و لم؟ قال: یخاف علی نفسه الذبح»؛(22) «برای قائم غیبتی است قبل از قیامش. زراره می گوید: به حضرتش عرض کردم: به چه جهت؟ فرمود: زیرا او به جهت قتل بر خود می ترسد».
در این جا سؤالی که مطرح است این که چرا خداوند متعال بین او و دشمنانش حائل نگشته و مانع از قتل او نشده است؟
در جواب باید گفت؟ منع از قتل بر دو قسم است:
1- منعی که منافات با تکلیف بندگان ندارد و آن، با امر به متابعت و یاری آن حضرت و نهی از مخالفت و نافرمانی او حاصل می گردد. که این عمل را انجام داده است.
2- منعی که با تکلیف منافاتی داشته و باطل کننده ی ثواب و عقاب است که همان جلوگیری از قتل به صورت جبر است. این عمل چه بسا مفسده انگیز نیز می باشد.
لذا در جای خود گفته شده که در امر امامت و برپایی آن سه وظیفه وجود دارد:
1- نصب الهی؛
2- قبول امام؛
3- قبول مردم.
و با نبود هر کدام از این شروط، امر امامت نیز منتفی می گردد.
شیخ مفید در رساله ی سوم خود راجع به غیبت می نویسد: «اگر کسی اعتراض کند که اگر سبب غیبت طولانی آن حضرت، کثرت دشمنان و خوف بر جان خود از آنان است، چرا امامان قبل از او غیبت نکردند، در حالی که زمان و عصر امامان قبل به مراتب دشوارتر و دشمنان آن ها زیاد تر بوده است، با این وجود می بینیم که همه ی آنان ظاهر بودند و از شیعیان خود غایب نشدند…؟
او در جواب این اشکال می گوید: عصر امام زمان علیه السلام با امامان قبل از او به مراتب مختلف بوده است، زیرا آنچه از احوال امامان سابق بر آن حضرت استفاده می شود آن است که آن ها در تقیه بوده و مأمور به قیام شمشیر نبوده اند، چون مصلحت در آن نبوده است… و لذا به این جهت از غیبت و استتار بی نیاز شدند. ولی امام زمان علیه السلام از آن جا که به قیام شمشیر و جهاد در راه دشمنان خدا مشهور شده است، و اوست مهدی امت که زمین را پر از عدل و داد خواهد نمود، لذا دشمنان در کمین او بوده و قصد نابودی حضرت را داشتند. و از آن جا که یاران آن حضرت نیز آمادگی دفاع از او و کیانش را نداشتند، غیبت بر آن حضرت علیه السلام لازم شد. در غیر این صورت حضرت با ظهورش جان خود و شیعیان را در معرض خطر قرار می دادند بدون آن که ثمره ای بر آن مترتب گردد…».(23)

مقدمه ی هشتم: بیعت نکردن امام زمان علیه السلام با حاکمان
یکی از اسباب و عوامل غیبت امام زمان علیه السلام که در روایات به آن اشاره شده، بیعت نکردن آن حضرت با حاکمان عصر خود است.
شیخ صدوق در کمال الدین به سندش از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «یقوم القائم و لیس فی عنقه لأحد بیعه؛(24) قائم علیه السلام قیام خواهد کرد، در حالی که بیعت کسی بر گردن او نخواهد بود».
و نیز به سندش از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل می کند که فرمود: «کأنی بالشیعه عند فقدانهم الرابع من ولدی یطلبون المرعی فلا یجدونه». قلت: و لم ذلک یابن رسول الله؟ قال: «لأن امامهم یغیب عنهم.» فقلت: و لم؟ قال: «لئلا یکون لأحد فی عنقه بیعه اذا قام بالسیف»؛(25) «گویا حال شیعه را هنگام فقدان و غیبت فرزند چهارم خود می بینم؛ یعنی غیبت امام مهدی (عج) که چگونه مردم به دنبال او رفته و او را طلب می کنند، ولی او را نمی یابند. آن گاه حسن بن فضال به آن حضرت عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! جهتش چیست؟ حضرت فرمود: تا این که هنگامی که قیام به شمشیر می کند، برای کسی بر گردن او بیعتی نباشد».
این مسئله امری کاملا عادی و عرفی است، زیرا هر کسی که درصدد اصلاح دنیوی یا دینی است طبیعتا قراردادها و پیمان هایی را با بعضی از قدرتمندان می بندد تا با کمک گرفتن از آن، امر اصلاح خود را به پیش برد.
و لازمه ی این عهد و پیمان، متعرض نشدن آنان است تا امر اصلاح او به پایان رسد، و این امر نیازمند تعطیل اجرای برخی از احکام و معامله ی خلاف واقع با آن کردن است، به جهت خوف وتقیه.
از همین رو خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: (الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم أحدا فأتموا الیهم عهدهم)؛(26) «مگر آن گروه از مشرکان که با آن ها عهد بسته اید و چیزی از [تعهدات خود نسبت به] شما فروگذار نکرده، و کسی را بر ضد شما پشتیبانی ننموده اند. پس با آن ها عهد را تا مدتی که مقرر داشته اید نگاه دارید که خدا پرهیزکاران را که به عهد خود وفا کنند دوست دارد».
ولی امام مهدی علیه السلام – از آن جا که هنگام ظهورش به واقع تکلیف کرده و از کسی تقیه نمی کند همان گونه که از اخبار استفاده می شود و از طرفی دیگر هر لحظه احتمال ظهورش وجود دارد – لازمه ی آن این است که بیعت هیچ کسی بر گردن آن حضرت نباشد.(27)

مقدمه ی نهم: انواع هدایت
هدایت بر چهار نوع است:
1- هدایت فطری: خداوند متعال می فرماید: (فأقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم)؛(28)
«پس تو ای رسول [با همه پیروانت] مستقیم رو به جانب آیین پاک اسلام آور و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروی کن که در خلقت خدا هیچ تغییری نباید داد. و این است آیین استوار حق و لکن اکثر مردم از حقیقت آن آگاه نیستند».
2- هدایت تشریعی: یعنی راهنمایی کردن که متفرع بر حضور امام در میان جامعه است. خداوند می فرماید: (فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین)؛(29) «پس خداوند رسولان را فرستاد که نیکان را مژده دهند و بدان را بترسانند.»
3- هدایت تکوینی: که همان تصرف و تدبیر در نظام آفرینش است. خداوند می فرماید: (قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد الیک طرفک فلما رآه مستقر ا عنده قال هذا من فضل ربی)؛(30) «آن کس که به علم کتاب الهی دانا بود [آصف بن برخیا یا خضر یا سلیمان] گفت: من پیش از آن که چشم بر هم زنی تخت او را به اینجا می آورم [و همان دم حاضر کرد]. چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد؛ گفت: این توانایی از فضل خدای من است…».
4- هدایت باطنی (ایصال به مطلوب): که شعبه ای از ولایت تکوینی است. این نوع هدایت متفرع بر وجود امام زمان علیه السلام است نه حضور او. خداوند متعال به این نوع هدایت اشاره دارد آنجا که می فرماید: (و جعلناهم أئمه یهدون بأمرنا)؛(31) و آنان – انبیاء – را پیشوای مردم قرار دادیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند.
پر واضح است که انبیای الهی که در آیه، نامی از آن ها برده شده قبل از رسیدن به مقام امامت، مقام نبوت و هدایت تشریعی جامعه را دارا بودند.
از مجموع مقدماتی که به صورت اختصار بیان شد، مسئله غیبت امام زمان علیه السلام به طور وضوح توجیه خواهد شد.

پی‌نوشت:

1- المغنی، ج 1، ص 57.
2- شرح مقاصد، مبحث امامت.
3- سوره توبه، آیه ی 33؛ سوره صف، آیه ی 9.
4- سوره فتح، آیه ی 28.
5- نورالابصار، ص 186.
6- سوره نور، آیه ی 55.
7- سوره قصص، آیه ی5.
8- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 205.
9- سوره انبیاء، آیه 105.
10- ر.ک: مفید، الفصول العشره فی الغیبه، ص 114 – 117.
11- صحیح بخاری، ج 8 ، ص 127، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ح 7223.
12- کنز العمال، ج 12، ص 33، ح 33861.
13- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 300.
14- صحیح مسلم، ج 6، ص 3 و ج 6، ص 4.
15- معجم الکبیر طبرانی، ج 2، ص 196، ح 1794.
16- مسند احمد، ج 5، ص 181.
17- صواعق المحرقه، ص 149.
18- شرح مقاصد ج 3، ص 375، المغنی قاضی عبدالجبار، ج 1، ص 116.
19- اصول کافی، ج 1، ص 179، ح 10.
20- سوره شعراء، آیه ی 21.
21- سوره قصص، آیه ی 20.
22- کمال الدین، ج 2، ص 481، ح 10.
23- مفید، خلاصه ی الرساله الثالثه فی الغیبه.
24- اکمال الدین، ص 480، باب علت غیبت.
25- همان.
26- سوره توبه، آیه ی 4.
27- ر.ک: سید صدرالدین صدر، المهدی، ص 170 – 171.
28- سوره روم، آیه ی 30.
29- بقره، آیه ی 213.
30- سوره نمل، آیه ی 40.
31- سوره انبیاء، آیه ی 73.
منبع: کتاب امامت و غیبت

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید