آورده اند که شخص مقدسی: شبی برای عبادت به مسجد رفت در مسجد کسی نبود شروع به نماز خواندن کرد دو رکعت نماز که خواند ناگاه صدای خش خشی از گوشه مسجد به گوشش رسید با خود گفت پس من در مسجد تنها نیستم کس دیگری هم باید در مسجد باشد شیطان او را وسوسه کرد و با حالت ریا صدای خود را بلند نمود و در خواندن حمد نماز (ولا الضالین) را با مد کشیده خواند به خیال اینکه این شخص فردا در محل اعلام می کند که دیشب فلانی را در مسجد دیدم در حالی که تا صبح مشغول عبادت و راز و نیاز بود با همین فکر و خیال عبادت کرد و نماز خواند تا اینکه صبح شد و هوا روشن گردید وقتی خواست از مسجد خارج شود ناگاه دید سگی ضعیف از گوشه مسجد حرکت کرد و به بیرون رفت یکباره به خود آمد و فهمید که همه آن خش خش ها از آن سگ بوده که از سرمای شب به مسجد پناه آورده بود و با خود گفت همه عبادات شب گذشته ام به جای تقرب به خدا تقرب به سوی سگ بوده است