مقابله با مشکلات و نگرانی‌ها از دیدگاه اسلام و روانشناسی

مقابله با مشکلات و نگرانی‌ها از دیدگاه اسلام و روانشناسی

نویسنده: سید علی موسوی
منبع :  راسخون

بسم الله الرحمن الرحیم

انسان در زندگی خود به خود با مشکلاتی روبه رو است که برای رهایی از این مشکلات باید به مسائل مهمی در زندگی خود توجه کند، این مقاله در دو بخش تهیه و تنظیم کردیده که لازم است به هر کدام از آنها به صورت جداگانه اشاره کنم.
فصل اول: نخست انسان باید مشکلات را شناسائی کند، چه بسا ناهماهنگی‌هایی که به ظاهر مشکل هستند، ولی با کمی دقت در زندگی می‌توان، آن‌ها را از صحنه‌ی زندگی پاک کرد –به عنوان مثال یک محصل که برگه‌ی امتحان جلو او قرار دارد، اگر سوال را به خوبی متوجه نشود، نمی‌تواند، پاسخ صحیحی به سوال مربوطه دهد، بنابراین در نظام آموزشی، همیشه به این موضوع تکیه می‌شود، که (نصف جواب در فهم صحیح سوال است)
به همین عنوان لازم است، هر از گاهی کمی در مورد زندگی‌مان فکر کنیم، زیرا فکر کردن در مورد مشکلات می‌تواند، بسیاری از آن‌ها را از جلو چشمانمان محو کند، چه بسا قدرت تخیل انسان باعث ایجاد این مشکل شده باشد و چه بسا راه کارهای بسیار راحتی، برای خلاصی از آن‌ها وجود دارد، که علت به تاخیر افتادن حل آن‌ها، فکر نکردن در مورد حل مسائل باشد و چه بسا مشکلاتی که ما انسان‌ها لحظه های زیادی از عمر خود را برای رویارویی با آنها می‌گذاریم، ولی در واقع آن اتفاق، درصد انجامش صفر باشد، بنابراین، موضوع نخست در حل مسائل و مشکلات، شناخت صحیح آن‌ها است.
فصل دوم: بخش دوم، پس از شناخت مشکل، راجع به برون رفت از آن موضوعی است که روان انسان را مشوش می‌کند. در این فصل به این نکته‌ی مهم و حیاتی اشاره شده است که، بسیاری از مشکلات ما به علت ترس و عدم شناخت کافی نسبت به شخصیت خودمان است.
ترس، همان نیروی بازدارنده ای است که انسان را هر روز به عقب می‌کشاند، ترس می‌تواند بزرگ‌ترین شخصیت‌ها را با آن نیروی مرگ باری که در آن است، به ضعیف‌ترین افراد تبدیل کند. در بخش دوم مقاله، انواع ترس از نظر بزرگان دینی، اجتماعی و روانشناسی مورد تحلیل قرار گرفته است و در بخشی از آن به راه های برون رفت از ترس، با عناوین مختلفی از جمله معاشرت با انسان‌های نترس ویاد خداوند متعال، اشاره شده است.

مقدمه:
انسان برای بهبود زندگی خویش مجبور است، با محیط اطرافش ارتباط برقرارکند، و البته خلقت وجودی انسان نیز به همین شکل پایه ریزی گشته است. تا به حال بدین فکر افتاده‌اید که چرا خوشحال کردن دیگران بیش از خوشحال شدن خودمان، برایمان جذاب است!؟ حتی اگر برای خودمان شی زیبا نباشد، همین که ما دلیل برای خوشحالی دیگران باشیم، زیباترین خوشی‌ها را برای ما می‌آفریند لکن نه به خاطر خوشی طرف مقابل، بلکه به خاطر حس منیت انسانی خودش، که من وی را خوشحال کردم، من وی را به قه قه انداختم و در بعضی موارد مثل خوشحال شدن فرزند ولبخند وی، می‌تواند به پدر جحتی دهد بر اساس اینکه تو پدر موفقی بوده ای! وهمین حس غرور وحس ذاتی تکبر انسانی که ناخودآگاه در وجود تک تک آدمیان وجود دارد باعث شادی نسبت به شادی دیگران می‌گردد. شاید به من انتقاد کنید که چرا حس خداپسندانه‌ی خوشحال شدن بر اساس خوشحال شدن دیگران را یک حس زشت وپست تعبیر می‌کنم!؟ باید به این نکته توجه کنید که مقصود، این نیست که چرا وبه کدامین دلیل انسان از خوشحال شدن انسانهای دیگر، شادمان می‌گردد. شاید بتوان این خوشحالی را با هزاران توجیه امثال تکبر و غرور انسانی و یا حتی حس خداپسندانه، حس کمال طلبی و روح ایمان و کمک به دیگران توجیه کرد، اما مقصود این است که انسان موجدی است بر اساس با دیگران زندگی کردن، که آن در افراد مختلف با روحیات مختلف متفاوت است وتنها نکته ای که باید بپذیریم اینکه انسان به هر دلیلی، چه عرفانی وچه مادی صرف، حس با دیگران بودن را دارد. چرا انسانهای افسرده، از روحیات با دیگران بودن احساس ضعف و ناراحتی می‌کنند. بااین حساب می‌توان به تمام انسانهای گوشه گیر و افسرده، لقب طائب و یا از بین برنده‌ی نفس اماره ویاحتی به زبان ساده تر صفت تکبر که هم از نظر اله پرستان و هم غیر آن‌ها صفت زشتی است را، از بین برده باشد، اما به راحتی خواهید گفت اصلاً این گونه نیست. انسان افسرده شاید غرورش از بین رفته باشد، اما صد درصد عقلا وی را به خاطر نداشتن غرور، تشویق نمی‌کنند بلکه همگان وی را به شدت مضمّت می‌کنند. بنابراین نباید تنها حس غرور، باعث نگرش انسان به انسان‌های دیگر باشد. به همین دلیل تنها چیزی که همگان به آن اعتراف می‌کنند، اینکه خداوند انسان را به شکلی آفریده است که بتواند با محیط ارتباط برقرار کند، لیکن این حس در هر انسانی بر اساس اعتقادات و تفکراتش و حتی روحیاتش متفاوت است خواسته یا نخواسته باید بپذیریم که در انسان، حسی باعث پیشه روی، وی به سمت انسان‌های دیگر شده است، حال آن حس می‌تواند یک حس غرور باشد وشاید همان حس برای انسانی دیگر، حس خداجویانه و الهی –چه خوب باشیم وچه بد، نگرشی به سوی باهم بودن در انسان وجود دارد که او را به ادامه‌ی زندگی امیدوار می‌سازد
حال با وجود مسائل فوق که همان (لزوم زیستن کنار یک دیگر) نام دارد، چگونه زندگی‌مان را از نگرانی‌ها و مشکلات فائق آمده بر آن رها سازیم!؟
وقتی به زندگی حیوانی می‌نگریم، خواهیم دید، که بسیاری از حیوانات، زیباتر از انسان باهم دیگر زندگی می‌کنند! چرا انسان نمی‌تواند خودش را از کنار دیگران بگذراند و چرا این گونه آفریده شد!؟ این که شکل و شواهر انسانی همچون (بینائی و شنوایی و…) بسیار شبیه به حیوان است و در منطق و فلسفه‌ی ارسطویی، وی را حیوان ناطق نامیده‌اند، نباید مستوجب آن گردد که او همچون حیوانات دیگر نامیم. زیرا حیوان بر اساس غرائز وجودی و ذاتی‌اش یا بهتر است بگوییم آن حس روانشناسی درونیش، او را از بسیاری از مشکلات نجات می‌دهد. اما انسان به دلیل داشتن عقل، هرگز چنین غریزه ای را نداشته و به همین دلیل محکوم است به دانستن. وآنچه امروز باید به آن توجه کرد، اینکه چگونه از این خلقت عجیب خود برای رهاسازی از مشکلات استفاده کند [نگرانی‌ها، افسردگی‌ها، زیان‌ها، فحش‌ها و انتقادهای عجیب و قریب] چه باید کرد وچگونه!؟ بسیار برایتان اتفاق افتاده که هر روز برایتان مشکلی حادث می‌شود و بعضاً فکر می‌کنید که چرا این قدر بدبخت هستید، که تمام مشکلات جهان یک به یک به سراغتان می‌آید. هر روز فکرهایی که اگر قرار بود، آن فکرها را بشمارند، برابر بود با سالیان درازی از زندگی یکایک ما انسان‌ها. باید بپذیریم که انسان موجودی است بسیار قوی و از طرفی موجودی است بسیار حساس و شکننده، بارها اتفاق افتاده که در مورد مشکلی بنگرید، بارها و بارها، با قوی‌ترین قرص‌های آرام بخش در صدد، آرام کردن خود بودید، اما چیزی جز عادت کردن بدن بدین قرص‌ها چیزی عادمان نشده است و هر دفعه با قرص قوی‌تری خود را آرام بلکه ناآرام‌تر کرده‌ایم! به راستی چه باید کرد!؟ بعضی از انسان‌ها وقتی مشکلات بر آن‌ها فائق می‌آید، خود را خرافات می‌سپارد (شانس –نحس-جادو و…)البته در مورد آخر نمی‌خواهم به کلی رد و یا حتی قبول کنم، بلکه چیزی که در آن شکی نداریم، اینکه در بسیاری از موارد بدون دلیل آن را به امثال این‌ها متصل می‌نماییم. در صورتی که اگر کمی تعصبات خود را کنار بگذاریم، خواهیم دید که در موارد زیادی ربطی به این‌ها ندارد. به طور کلی نداشتن تفکر در زندگی، انسان را به چنین منجلابی می‌کشاند. بیایید با یک دیگر عهد بندیم از امروز «فقط چند دقیقه به مشکلاتی که هر روز گریبانمان را می‌گیرد، بنگریم لکن نه به اصل موضوع بلکه به راه کار مقابله‌ی با آن دربسیاری از موارد، به راحتی خواهید گفت که بدون دلیل در مورد مشکلی بدون توجه به را کار مقابله‌ی با آن فکر می‌کنیم و اعصاب وسیستم کلی بدنمان را ضایع. باور کنید بسیاری از بیماری‌های جسمی شما، تنها وتنها دلیلش فکر کردن در مورد اصل موضوع است. دکتر (ژ-م) در کتاب اختلالات عصبی می‌نویسند (آنچه می‌خورید، باعث قرحه ی معده نمی‌شود بلکه آن چه شما را می‌خورد) نگرانی‌ها» باعث چنین بیماری‌هایی می‌گردد. تفکر همان جادوی پنهانی است که همه‌ی ما آن را رها کرده‌ایم وبه فکر راه کارهای دیگری در مورد حل مشکلاتمان هستیم. باید بدانیم 70%مشکلات ما می‌تواند با فکر کردن و اجرا کردن راه کار مقابله با آن حل می‌شود بلکه مطمئناً 30% باقی مانده نیز با کمک خداوند و با مشورت وکمک افکار دیگران، حل خواهد شد، زیرا در عالم هستی، خداوند هیچ مشکلی را نیافریده است که راه کار مقابله با آن را نداده باشد بلکه مطمئناً ما راه کار مقابله‌ی با آن را نمی‌دانیم. اما طرز صحیح صحیح فکر کردن در مورد مشکلات، خواهشاً بخش‌های این مقاله را با دقت بخوانید و تمام آن را به صورت جداگانه اجرا کنید، تا از تمام نگرانی‌های عالم، رها شوید
فصل اول:
نعمت‌هایتان بشمارید، نه ناکامی‌هایتان را لئن شکرتم لازیدنکم (اگر شکر کنید، نعمت‌هایم را برشما قطعاً می‌افزایم) 1
قلیل من عبادی الشکور (از بندگان من اندکی هستند، که شکر گذار باشند) -2 ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم وامنتم (اگر شما از لطف خدا سپاسگذار باشید، خدا چه غرضی دارد که شما را عذاب کند!؟)3 اگر انسان بر اساس نعمت‌هایی که داراست، زندگی کند و به زندگی و حیاتی که خدایش برایش آفریده است، قانع باشد، مطمئناً بسیاری از نگرانی‌هایش بر طرف می‌گردد، زیرا کثیری از نگرانی‌های ما بر اساس حسادت از دیگران (چه از نظر زیبایی ظاهری، چه از نظر مالی و چه از نظر صحت و سلامتی) مطمئناً همه ما نعمت‌های زیادی داریم که می‌توانیم آن‌ها را برای خود تعریف کنیم. اگر انسان، از زندگی که داراست، راضی باشد مطمئناً خدای متعال نیز بر اساس همین رضایت، او را از مشکلات جهان خلاص می‌کند امام حسن مجتبی (ع) می‌فرمایند: اگر کسی به رضایت خداوند راضی باشد، خداوند نیز وی را به آرزوهایش می‌رساند. دیل کارنگی (روانشناس معروف آمریکائی) در بخشی از کتاب آئین زندگی از قول یکی از دوستانش اینگونه می‌گوید: به خاطر اینکه کفش نو نداشتم، غمگین بودم، اما در خیابان از کنار فردی رد شدم، که اصلاً پا نداشت. (4) آیا در دنیا موضوعی که ما براساس آن شادمان باشیم، وجود ندارد. صد درصد در زندگی تک تک ما مسائلی، وجود دارد که خیلی از افراد از آن بی بهره هستند (صحت و سلامتی –داشتن فرزند خوب و… )
پس چرا وقتی می‌توانیم، به زندگی خود رنگ دیگری دهیم، غالباً با گله و شکایت آن را خراب می‌کنیم.

مثبت اندیش باشیم

یا ایُهَا الََّذینَ امَنُوا اجتَنِبوا کَثیراً مِنَ الظَنِ اِنَّ بَعضَ الظَنِّ اِثم-(5) ای کسانی که ایمان آوردید، از بسیاری گمان‌ها اجتناب کنید، که بسیاری از گمان‌ها، گناه است.
1-مثبت اندیش باشیم: شاید وقتی برای اولین بار عنوان (مثبت اندیشی) را می‌بینید با خود فکر کنید که عنوان مسخره ای!!
برای جلب خواننده از هر عنوان ومطلبی استفاده کرده، تا مخاطب را به خود جلب نمایند، اماغافل از آن که بسیاری از نگرانی‌های ما بر اساس منفی گرایی است. شاید در مرحله‌ی اول فکر کنید، انسان باید بعضی اوقات منفی گرا باشد، زیرا اگر منفی گرایی نکند، زندگیش به باد خواهد رفت، برخلاف آنچه بعضی تصور می‌کنند، باید بدانند منفی گرایی یکی از مهم‌ترین دلائل نگرانی‌ها است. تا به حال برایتان اتفاق افتاده است که در مورد موضوعی بدون دلیل نگران باشید و بعد از برطرف شدن آن موضوع، خود را برای نگرانی بیش از حد در مورد آن موضوع سرزنش کنید، که چرا این گونه می اندیشدیم!؟ کلماتی از نوع: نمی‌شود، نمی‌توان، نمی‌فهمد، نمی‌خواهد، وبالاخره اضافه کردن یک (نون) براساس تمام افعال دنیا که بر اسا س (نه) ساخته شده و براساس (نه) پایه ریزی می‌شود. اما چرا اولین سخنم را به نوع تفکر (مثبت و منفی) آغاز کردم؟ جوابش بسیار آسان است، زیرا تمام نگرانی‌ها و خوشی‌های ما بر اسا س نوع وشکل تفکر است و به همین دلیل نه تنها بخش اول بلکه کل بخش‌های کتاب، به نوع تفکر اختصاص یافته است. خواهش می‌کنم وقتی عقاید منفی سراغتان می‌آید، به یاد این نوشته بیفتید، خواهید دید که اگر مثبت بیندیشید، چقدر پیشرفت خواهید کرد امام علی (ع) می‌فرمایند: سوءُ الظََّنِ یُفسِدُ الامُورَ ویَبعَثُ علی الشُرُوُرِ –(6) [بدگمانی، موجب افساد امور و تهیج به سوی بدی‌ها می‌شود] بدگمانی عناوین مختلفی دارد، گاهی این بدگمانی به امور جامعه است. انسان‌هایی که بسیاری از امور خویش را به خاطر سوء الظن به جامعه کنار می‌گذارند و زندگی را برای خود و اطرافیان تلخ می‌نمایند، چنین افرادی از نظر برآوردهای روانشناسی و مطالعات انجام شده، از نظر جسمی نیز بسیار سست می‌باشند و در مقایسه‌ی انجام شده، با انسان‌های خوشبین، درصد ابتلای آنها به انواع بیماری‌ها، بسیار بیشتر است. مطالعات نشان می‌دهد:انسان‌های بدبین از نظر عمر نیز، بسیار کم عمر تر از انسان‌های خوش بین می‌باشند. انسان‌های بدبین، اغلب انسانهای گوشه گیری هستند و جامعه آن‌ها را طرد می‌کند وقطع رابطه‌ی آن‌ها با جامعه، باعث مشکلات عدیده ای، از جمله افسردگی و مشکلات روانی دیگر می‌گردد. اگر با این بیماری مهلک و خطرناک مبارزه نشود، هر روز زیادتر می‌گردد و کم کم، می‌تواند، زندگی انسان را تخریب کند. امام علی (ع) در جایی دیگر می‌فرمایند:حسن الظّنّ یخفّف الهمّ، (7) [خوش گمانی، موجب رفع افسردگی و کم شدن اندوه می‌گردد] همان گونه که اشاره شد، گاهی این بدگمانی به کل جامعه است که باعث انزوا و گوشه گیری فرد می‌شود، اما گاهی این بد گمانی به افراد و اشخاص است، که آن نیز جز ناپاکی دل، زود باوری وقضاوت عجولانه دلیل دیگری ندارد امام علی (ع) می‌فرمایند:لا ایمان مَعَ سُوءِ الظََّنِّ –(8) ایمان با سوء ظن، جمع نمی‌شود؛ و در جایی دیگر می‌فرمایند: سوءُ الظََّنِ بِالمُحسِنِ شَرُ الِاثمِ وَ اقبَحَ الظُلمِ-(9) [بد گمانی به نیکوکاران، بدترین گناهان وزشت ترین ستم‌هاست.] به راستی اگر همه‌ی انسان‌ها، در این جامعه به هم دیگر، بد گمان بودند، چه اتفاقی می‌افتاد. اگر همه‌ی انسان‌ها به هم دیگر بد گمان بودند، امکان ادامه‌ی زندگی وجود داشت!؟ آیا دیگر تعاملی میان انسان‌ها صورت می‌گرفت!؟ آیا دیگر دوستی و محبتی پابرجا می‌ماند!؟ آیا دیگر کسی به فریاد برادرش، اعتنایی می‌کرد!؟ بنابراین، چرا انسان بی دلیل راه را برای شیطان هموار سازد و با گمانه زنی‌های بد به افراد، عوامل گناه از جمله غیبت و همچنین عوامل تخریب شخصیت جسم را فراهم سازد. واما در مقابل سوء ظن، خوش گمانی قرار دارد، که خود یکی از عوامل موثر دوستی‌ها و محبت هااست. اگر انسان به افراد، خوش گمان باشد، مطمئناً دیگران نیز به وی اطمینان خواهند کرد. امام علی (ع) می‌فرمایند: مَن حَسُن ظَنُهُ بِِالناسِِِِِِِ حازَ مِنهُمُ المَحَبََّه (10) [هر کس گمان نیک به مردم برد، محبت آنان را به خود جلب نموده است] ضَع اَمرَ اَخیکَ عَلی اَحسَنِهِ حَتّی یَاتیکَ مِنهُ ما یِغلِبُک (11) [کار برادرت را بر درستی وصحت حمل کنید، تا آنجا که دیگر امکان تاویل و توجیه آن را نداشته باشی.] مَن حَسُنَ ظَنُهُ، حَسُنَت نِیَتِه (12) [هر کس گمانش نیکو باشد، نیات او نیز نیکو می‌گردد] به رای آرام کردن خود لازم است این جمله را تکرار کنید. چند سال قبل، گزارشی را به صورت کاملاً تصادفی از تلوزیون دیدم، که هرگز آن را فراموش نمی‌کنم. موضوع برنامه در مورد کنکور و نگرانی‌های امتحان بود. وقتی آن گزارشگر از آن نوجوان در مورد استرس، کنکور پرسید، جوابی داد که هرگز صدها برنامه‌ی علمی نیز نمی‌توانست آن را به مخاطبین خود، بیاموزد. آن جواب این بود: از جمله‌ی (حالا آخرش که چی) استفاده می‌کنم. درست است که جواب، بسیار ساده به نظر می‌رسد، اما وقتی کمی در آن دقت کنیم، خواهیم دید به راستی جمله‌ی گران بهائی است. همیشه بدترین شکلی که آن موضوع می‌تواند رخ دهد را در نظر بگیرد و سپس با حذف تک تک مسائل زندگی خود را از نگرانی‌ها نجات دهید. از آن پس، بارها پیش آمده است که وقتی مشکل بزرگی، سد راه خود می‌دیدم و این جمله را بر خود تلقین می‌کردم تا بسیاری ازمشکلاتم به واسطه‌ی همین موضوع حل شد. شما هم می‌توانید، این رویکرد را در زندگی خود پیش رو بگیرد، به این شکل که «وقتی موضوعی اعصابتان را دگرگون کرد، با خود بگویید: به عنوان مثال اگر در کنکور رد بشوم، آخرش چه می‌شود» مثلاً من می‌توانم در رشته‌ی دیگری قبول شوم، یا در شهرتان دیگری. حال چرا اعصاب خودمان را برای مسائل بی چیزی که می‌توانیم با رویکردهای بسیار آسان، آن‌ها را حل کنیم، به هم می‌ریزیم درصد بندی کنید (13) چرا و به کدامین دلیل منفی گرائی می‌کنیم!؟
الف-دلیل نداشتن قدرت مثبت اندیشی در همه‌ی ما به خاطر عمل نکرد به قانون درصد است –(دیل کارنگی) اما قانون درصد:شاید خیلی برایتان اتفاق افتاده است که اشیاء بی ارزشی موجب نگرانی شما شده است به عنوان مثال: شاید اگر من به فلان مجلس بروم و فلانی آنجا باشد و فلان صحبت را به من بزند، چه خواهد شد!؟ پس من به فلان مجلس نمی‌روم، شاید با چنین صحبتی روبه رو شوم! به راستی چقدر نوع دیده‌ی ما صحیح بود و به چه درصدی مبتنی!؟ اگر بخواهید زندگی‌تان را مورد بررسی قرار دهید، خواهید دید، بسیاری از ترس‌ها، فرارها ودر آخر استرس‌ها، نبودن قانون درصدبندی اشکال، اشخاص، مکان‌ها و …می‌باشد درصد بندی آن است که مشکلات خود را بر روی کاغذ ذهن بنویسید، سپس با خود بیندیشید تا چه درصدی احتمال دارد، شی که من از آن می‌ترسم، اتفاق افتد؟ باور کنید زندگی این قدر که ما آن را برای خود سخت گرفته‌ایم، سخت نیست، فقط باید بدانیم چگونه با آن‌ها روبرو شویم. به شما قول می‌دهم اگر مشکلاتی که هر روز برایتان به وجود می‌آید را مورد بررسی قرار دهید، خواهید دهید که بسیاری از نگرانی‌هایتان درصد اتفاق افتادنش بسیار پایین‌تر از آنی است که ما برای آن نگران بوده‌ایم و در بعضی موارد درصد اتفاقش حتی صفر بوده است، اما همان موضوع بی ارزش باعث شده است که هر روز زندگیهایمان تلخ شود. (بنابراین اگر می‌خواهید نگران باشید، به همان درصدی که احتمال دارد، آن موضوع، اتفاق بیفتد نگران باشید نه بیش از آن)
ب – دفتری تهیه کنید و تمام مشکلات روزانه‌ی خود را بر روی آن بنویسید، سپس ذهنتان را از تمام مشکلات پاک کرده و به عنوان مشکل دیگران به آن بنگرید، خواهید دید که بسیاری از نگرانی‌هایمان، فقط دلیلش ترس ما از نفسمان است و الا نگرانی برای آن مشکل در اکثر اوقات خنده دار خواهید بود. (بنابراین به خوبی اعتراف خواهید کرد که اگر به مشکلات به عینه بنگرید، بسیاری از منفی گرایی هایمان کاهش خواهد یافت، زیرا انسان از خودش، بیش از تمام اشیاء می‌ترسد)
ج –سومین عاملی که باعث منفی گرائی می‌شود را می‌توان در دید انسان به تجارب ناموفق خود واطرافیانش خلاصه کرد، به عنوان مثال قبلاً با فردی آشنا شده باشید که در یک شراکت تمام اموالتان را بالا کشیده باشد و حال به خاطر داشتن یک تجربه، تا آخر عمرتان از شراکت پرهیز کنید. شاید حتی این تجربه برای خودتان هم حادث نشده باشد، بلکه شاید این حادثه برای یکی از دوستانتان رخ داده باشد و وقتی او داستان شراکتش را برایتان تعریف می‌کند، شما نیز به صورت محض از شراکت دست بکشید، حال احتمال دارد، کسی که این داستان برایتان تعریف کرده است، خودش احتیاط لازم را نداشته، اما صرف اینکه، در فلان کار، فلان مشکل پیش آمده است، به صورت محض صورت مسئله را پاک می‌کنید.
اگر می‌خواهید، انسان‌های منفی گرا را شناسائی کنید، ببینید کدام یک از آنها به صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها بیش از صفحات دیگر علاقه مند هستند!؟ انسان‌هایی که وقتی حادثه ای را می‌خوانند، اول سری تکان داده و سپس با کمال میل برای دیگران تعریف می‌کنند، انسان‌های منفی گرا هستند. افرادی که می‌خواهند اشیاء نادر را به دیگران گوشزد کرده، تا افراد دیگر نیز از آن‌ها دوری بجویند. به عنوان مثال در یک روزنامه خیانت دوستی به دوست دیگر را دیده است و به همین دلیل، از تمام دوستانش دوری می‌جوید. این جمله را همیشه به خاطر بیاورید که (حوادث همیشه خود را به یک شکل نشان نمی‌دهند، بنابراین تجربه همیشه به نفع ما نیست) گاهی یک تجربه ناموفق می‌تواند باعث شود، شانس بزرگی را در زندگی از دست بدهید. امام علی (ع) می‌فرمایند: همنشنی با افراد بد، موجب بدبینی به اخیار و خوبان می‌شود. پس چرا وقتی می‌توانیم، از تجارب خود و دیگران به عنوان زنگ خطری برای زندگی استفاده کنیم، اغلب با حذف موضوع، آن را از بین می‌بریم. پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند:
(احترسوا من الناس به سوء الظن) (14 به وسیله سوء ظن از مردم در امان باشید ودر جائی دیگر می‌فرماید:) ثلاث لازمات لامتی: سوء الظن والحسد و الطیره فاذا ظننت فلا تحقق-(15) [سه چیز همراه امت من است: بدگمانی، حسد وتفعل، بنابراین وقتی گمان بد بردید، گمان خود را متحقق ندانید] –
د- بالاترین ومهمترین دلیل منفی گرائی ترس است. امام علی (ع) می‌فرمایند: مَن لَم یُحسِن ظَنَّهُ اِستوحَش مَن کُلُّ اَحَد-(16) [کسی که گمان بد داشته باشد، از همه می‌ترسد] ترس موجود نابسامانی است که می‌تواند تمام زندگی را بر شما تلخ نماید: به قول اسپنسر جانسون در کتاب (چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد): همیشه به این فکر کنید، که اگر نمی‌ترسیدید، چه کارهای بزرگی می‌توانستید، انجام دهید. وی ادامه می‌دهد: وقتی انسان نمی‌ترسد، غالباً احساس زیباتری دارد. به راستی همین گونه است، اگر ما در زندگمان نمی‌ترسیدیم، بسیار بیش از زمان حال پیشرفت می‌کردیم. ترس باعث توقف انسان می‌گردد، اگر انسان بتواند آن را از خود دور کند، مطمئناً می‌تواند پله های بزرگی را بالا رود. ترس همچون سرطان بدخیمی می‌ماند، که اگر جلو آن را نگیرید، خواهید دید کم کم در تمام زندگی‌تان رخنه کرده و همچون غارت گری حرفه ای زندگی‌تان را می‌دزدد. ترس منفی، همان نیروی شیطانی است که انسان را به دوری از محیط‌ها و اشخاص وا می‌دارد.
بدانید و مطمئن باشید، اگر بترسید، هرگز انسان موفقی نخواهید بود شاید به جمله‌ی بالا به عنوان یک شعار نگاه کنید، اما بدانید، اگر تا امروز پیشرفتی نداشته‌اید، اگر جلو نرفته‌اید، اگر فکر می‌کنید انسان موفقی نبوده اید، اگر به آنچه آرزو داشته‌اید، دست نیافتید وبالاخره اگر آنچه باید، باشید نبوده اید، همه وهمه دلیلش ترس است ترس از چه!؟ ترس از تحول، ترس از بیان عقاید، ترس از انجام افکار غیر متداول تابه حال کمی به زندگی برگشته‌اید!؟ تا به حال به آرزوهایتان خنده‌اید!؟ وآیا تا به حال به این فکر کرده‌اید: که من در کودکی چه آرزوها و چه علایقی داشتم و چرا امروز، حتی خاطرات آن آرزوها هم برایم خنده دار است. چرا!؟ وبه کدامین دلیل!؟ به اعتقاد من، افکارو حتی آرزوهایی که شما در کودکی داشته‌اید وبه آن دل سپرده بودید، به آفرینش انسان بسیار نزدیک‌تر است، تا افکاری که امروز بر خود تحمیل کرده‌ایم، زیرا خداوند این جهان را به یک شکل آفریده و ما روش زندگی صحیح در آن را فراموش کرده‌ایم. زیرا خداوند اسباب تغییر را به ما داده است و ما از انجام آن خودداری می‌کنیم. اجازه دهید، برایتان یک مثال بزنم: شما در روز اول کاریتان، برای رفتن به اداره، یک مسیر را انتخاب کردید. روزهای دیگر، حتی اگر آن مسیر اول طولانی‌تر نیز باشد، علاقه دارید، تا از همان مسیر به اداره روید. درست است، در اول اسم آن را عادت می‌گذاریم، اما بدانید: این یک عادت نیست، بلکه یک ترس است، ترس از تحول، ترس از تغییر، ترس از انتخاب مسیری دیگر برای زندگی البته شاید فکر کنید این موضوع به حد کافی اهمیت آن را ندارد که بر روی آن بحث کنیم، اما اگر می‌خواهید خود را بشناسید، که آیا از تحول ترس دارید یا خیر؟ کمی به خود نگاه کنید، ببینید، امثال این موضوعات، روزانه چقدر و به چه درصدی برایتان اتفاق می افتدو شما در مقابله‌ی با آن‌ها چه روشی را پیش می‌گیرید. می‌توانم مثال دیگری بزنم: شما چند سال قبل به یک مسافرت رفته‌اید که به شما خوش نگذشته است، در صورتیکه آن مکان از نظر زیبایی، نمونه بوده است و تمام اطرافیان به آن اذعان دارند، اما وقتی اسم آن مکان می‌آید، اصلاً علاقه ای به رفتن به آن مکان ندارید، زیرا قبلاًً برایتان خوش آمد نبوده است، در صورتیکه شاید شما آن روز سرحال نبوده اید، یا شاید به علت ترافیک زیاد، اعصابتان به هم ریخته بوده، یا حتی شاید به علت مشغله‌ی زیاد، حوصله‌ی سفر نداشته بودید، اما این که امروز از آن مکان تنفر دارید، همه همه دلیلیش، همان بحثی بود، که قبلاً مطرح شد. بنابراین چنین افراد «از تحول می‌ترسند. البته شاید اگر با تک تک آن‌ها صحبت کنید بگویند: اصلاً اینگونه نیست، ما انسانهای بسیار شجاعی هستیم، اما خواسته ویا حتی نخواسته، زندگی آن‌ها را به سمتی برده است که از تحول و تغییر، به شکل‌های مختلف آن، ترس دارند و بعضاً خود آن را نمی‌دانند –»
فصل دوم:

را ه های موفق برون رفت از ترس

بهتر است نام ترس‌هایی که برای آن‌ها مثال زدیم و اکثراً آن‌ها را جزء ترس‌ها محاسبه نمی‌کنند را، ترس‌های کلیشه ای بنامیم. ترس‌هایی که هر روز ممکن است در زندگی ما رخ دهد وما حتی به آن توجه نیز نداریم. تنها رویکرد مبارزه با ترس‌های کلیشه ای را می‌توان در، ایستادگی در مقابل قوای تخیل قبلی خلاصه کرد. به عبارت ساده تر برای برون رفت از زندگی امروز وترس هایی که شما را آزار می‌دهد و بعضاً زندگی را برای شما تکراری کرده است، باید تمام تخیلات ذهنیتان از گذشته به یک باره، بیرون بریزید و به عنوان یک انسان جدید، به زندگی نگاه کنید. از امروز باید تصمیم بگیرید برای خود از نو برنامه ریزی داشته باشید. هر روز با خود تکرار کنید: من با گذشته کاری ندارم، من انسان امروز هستم و برای امروز و فردازندگی می‌کنم. البته شرط اساسی در اجرای کلیه مباحث روانشناسی این است که شما آن‌ها را باور کنید و الا تمام آن‌ها جز به هم ریختگی اعصاب و خسته شدن از آن‌ها چیزی به انسان نمی‌دهد. تکرار، زندگی را خسته می‌کند، چرا وقتی می‌توانیم راه های مختلف را برای یک زندگی زیبا فراهم سازیم، اهداف قدیمی و کلیشه ای را دنبال می‌کنیم. تحول، یک مفهوم زیبا در زندگی انسان است که آدمی، می‌تواند با استفاده از این فرهنگ، به مقامات بالائی دست پیدا کند. آیا تا به حال به سرگذشت انسان‌های موفق نگاه کرده‌اید!؟ چرا آنان موفق هستند!؟ چرا محیط نتوانست برآن ها تحمیل شود!؟ چرا مخترعین، چیزهای نو وجدید را عرضه کردند وچرا جامعه این گونه از آن‌ها استقبال می‌کند!؟ وبالعکس چرا بعضی، آن‌ها را دیوانه می‌خوانند!؟ مخترع، یعنی جدید پرداز، یعنی روحیه ای که از قدمت فرار کرده است، یعنی روحیه ای که امروز را می‌بیند و با امروز و فردا زندگی می‌کند، نه به دیروز و گذشته. وقتی زندگی بزرگان و داشنمندان (دینی، هنری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و …) را که می‌بینیم، بدین اعتراف خواهیم کرد که اکثراً در خانواده‌های فقیر و سطح پایین جامعه، زندگی می‌کردند و دلیل بالا آمدن آن‌ها از سطح جامعه را می‌توان در یک جمله خلاصه کرد و آن این بوده است که آن‌ها لباس دیروز وحتی امروز را از تن درآورده و به دنبال آرزوهایشان در فرداهای نزدیک هستند. اجازه دهید برایتان یک مثال بسیار ساده تر بزنم:به عنوان مثال، یک انسان خلاف کار یا گناه کار، دو راه برای ادامه‌ی زیستن دارد. نخست اینکه بگوید: آب از سر من گذشت، خدا که من را نمی‌بخشد!! بنابراین، به خلاف ویا گناه خود ادامه می‌دهم. اما را ه دومی که پیش روی اوست اینکه بگوید: ازامروز من سعی می‌کنم تا انسانی دیگر باشم و با تکیه به رحمت و کرامت خداوند، راه تحول را، پیش روی خود قرار دهم.
هو الذی یَقبَلُ التُوبَه عَنِ العِبادَه –(17) [خدا کسی است که بازگشت بندگان را قبول می‌کند] پیامبر اکرم نیز می‌فرمایند: لو عَمِلتُم الخَطایا حَتی تَبلُغَ السَماءَ ثُمَّ نَدِمتُم، لَتاب اللهُ عَلَیکُم-(18) [اگر گناهان شما از کثرت به آسمان‌ها برسد، اما پشیمان شوید، خدا توبه شما را می‌پذیرد] انسان باید، با دیروز خود خداحافظی کند و در پی کمال و رسیدن به هدفهای بزرگ‌تری در فردا باشد. انسانی که امروزش با دیروز او تفاوتی نکرده است، چه ارزشی دارد. تغییر، یک نام پر استعاره است که همه‌ی ما ان را به زبان می‌آوریم، ولی متاسفانه هرگز راه کارهای تغییر را اجرا نمی‌کنیم. بنابراین، چه خوب است از امروز در زندگی، تغییر (چه از ترس وچه از عوامل مخرب شخصیت) را با هم دیگر تمرین کنیم. می‌توانید ابتدا تمرین تغییر را با استفاده از ساده‌ترین مسائل زندگی شروع کنید. شاید برایتان خنده دار باشد اما شما در مرحله‌ی اول می‌توانید این تمرین را وقتی فرزنداتان از شما برای نوشتن یک انشاء که معلمش برای او مشق کرده است، اجرا کنید. وقتی از شما برای نوشتن انشاء کمک می‌گیرد، با خود عهد کنید دیگر مسائل تکراری که هر روز برای او تعریف می‌کردید، را تعرف نکنید، بلکه می‌توانید با گفتن جملاتی جدید و حتی با کمک گرفتن از چند کتاب، حتی اگر ساعت‌ها وقت شما را بگیرد، مطمئناً انشائی متفاوت از همیشه برای او گفته‌اید. شاید با خود بگویید، چرا این قدر من وقت خود را برای کمک کردن برای انشائی بگذارم که فردا بچه‌ام، جلو هم کلاسیهای هم سن وسالش می‌خواند!؟ اما بدانید، مهم‌ترین مسائل زندگی از مسائل کوچک شروع شده است. شما می‌توانستید، با گفتن جملات تکراری برای فرزندتان، این انشاء را پایان دهید، اما با هدف تغییر، چندین کتاب جدید خواندید، و از نظر علمی بالاتر از دیروزتان شدید. همان طور که مشاهده کردید، این مثال در آغاز کمی برایتان خنده دار بود، اما امثال این مثال‌ها، برای ما و در زندگی تک تک ما هر روز به وجود می‌آید، پس چرا وقتی می‌توانیم با عناصر بسیار ساده و شاید خنده دار، با ترس به عناوین مختلف آن مبارزه کنیم، با تکرار به ترس خود ادامه می‌دهیم. (امروز باید، از آن چه دیروز و امروز هستید، فاصله بگیرد و به جنگ فردا روید، خصوصاً اگر از فردا می‌ترسید)

معاشرت با انسان‌های نترس

یکی از راه های برون رفت از ترس را می‌توان در معاشرت با انسان‌های نترس خلاصه کرد، به عبارت دیگر وقتی انسان با افرادی که از نظر اجتماعی، اخلاقی و… از وی پسندیده تر باشند، معاشرت کند، می‌تواند این علقه باعث تاثیر، در وی شود و بالعکس اگر انسان با انسان‌هایی که از هر نظر از وی، پایین‌تر هستند معاشرت کند، قطعاً این نوع تفکر در وی نیز اثر نا مطلوب می‌گذارد بنابراین، یکی از مهم‌ترین راه های خروج از ترس، معاشرت با انسان‌های نترس است که خود به خود، ترس را از بین خواهد برد. تلقین، تلقین، تلقین هر روز چند درصد از کارهایتان به علت ترس، به عقب می‌افتد!؟ هر روز چرا و به چه عنوانی از بیان افکار خود، تفره می‌روید (از اینکه می‌ترسید، دیگران در مورد شما چه بگویند، چه بشنوند، چه در انتظارتان است!؟)بدانید و مطمئن باشید انسان‌هایی که به علت ترس نتوانند عقاید و حتی حقشان را بیان کنند، هرگز به موفقیت نخواهند رسید، زیرا کسانی که از گفتن فکرشان تفره می‌روند، مطمئناً عقاید دیگران بر آن‌ها تحمیل خواهد شد و همین موضوع (تحمیل عقاید و زندگی به طریقی که دیگران می‌خواهند)، از نظر خداوند متعال، زشت‌ترین صفت انسان است که با فطرت و خلقت او مخالف است، زیرا خداوند، انسان را آزاد آفرید، تا بتواند آزادانه زندگی کند و فقط وفقط از خالقش بترسد، نه غیر او، به عواقب ترسیدن فکر کنید، سپس پیش خود زمزمه کنید، من انسان نترسی هستم، من از دیگران نمی‌ترسم، من انسان شجاعی هستم. گفتن این کلمات بر روی شما، به مرور زمان اثری خواهد گذاشت، که هرگز آن را در خواب هم نمی‌دیدید. تلقین عامل مهمی در زندگی انسان است که نبایدانسان آن را در جوانب منفی استفاده کند. اجازه دهید برایتان مثال ساده ای بزنم: اگر فردی دانش آموز نسبتاً ضعیف کلاس باشد و استاد اورا به عنوان یک محصل، ممتاز سر کلاس معرفی کند، همین موضوع، گر چه درست نیز نباشد بلکه اثر ناخودآگاهی بر روی فرد خواهد گذاشت که از این پس، سعی می‌کند تا به شکلی که دیگران او را شناخته‌اند یا بهتر است بگوییم، به تلقینی که به وی شد، رفتار کند، اما دقیقاً بر عکس این مثال نیز صادق است، اگر استاد به یک دانش آموز ممتاز کلاس، لقب بی نظم، درس نخوان و یا امثال این‌ها را بگوید، کم کم خواهیم دید، که دید وی برای زندگی نیز به همان شکل تغییر می‌کند، زیرا انسان به شکلی زندگی می‌کند که به آن معرفی شده است، البته این تغییرات از لحاظ روان شناسی به صورت کاملاً ناخودآگاه صورت می‌گیرد و هیچ اختیاری در آن‌ها نیست.
بهتر است به موضوع بحثمان بر گردیم، ترسیدن یا نترسیدن نیز دقیقاً همچون مثالی بود که زده شد، فرد می‌توانید برای این واکنش یا معالجه‌ی ترس، از دوستان خود نیز کمک بگیرد، و به آن‌ها بگوید او را در انجام این مهم کمک کنند: به عنوان مثال از آن‌ها صمیمانه درخواست کند که از این پس او را نترس بنامند و حتی اگر ترسی در وی دیدند، آن را به روی خود نیاورند البته فراموش نکنیم که باید این تلقین‌ها را باور کنیم واگر به صرف انجام دادن باشد، هیچ اثری نخواهد داشت، زیرا اگر نفس انسان متوجه دروغ بودن این موضوع شود، مطمئناً دیگر حتی، مسائل صادق زندگی را نیز از شما نمی‌پذیرد بنابراین امیدواری و یا تلقین مسائل مثبت در زندگی می‌تواند، زندگی را برایمان بسیار زیبا کند. امام علی (ع) می‌فرمایند:انکم ان رجوتم الله به لغتم آمالکم –(19) همانا اگر به خداوند امیدوار باشید، به آرزوهایتان نائل می‌شوید

منتظر تغییرات باشیم

تغییرات همیشه رخ می‌دهد، بنابراین، هر روز در انتظار موضوعی جدید باشیم، خود را آماده کنیم و به مبارزه‌ی با مشکلات برویم انسان در زندکی خود با حوادث مختلفی روبه رو می‌شود که مطمئناً همه‌ی آن‌ها را پیش بینی نکرده است، به همین جهت لازم است همیشه در انتظار تغییرات باشد. همان طور که قبلاً نیز به آن اشاره شد یکی از مهم‌ترین عوامل ترس در انسان، این است که نمی‌تواند با موضوعات جدید دست و پنجه نرم کند و همه وهمه به یک موضوع بر می‌گردد و آن عدم پیش بینی حوادث و مسائل جدید در زندگی است که می‌تواند زندگی انسان را برای او از زهر تلخ‌تر نماید به راستی اگر انسان تغییرات (چه نوع مثبت و چه منفی) را می‌پذیرفت و برای آن چاره ای پیش بینی می‌کرد، چند درصد از ترس‌ها از بین می‌رفت. می‌دانید سالیانه چند نفر به علت شُک (مثبت ومنفی) سکته کرده و چند درصد آن‌ها جان خود را از دست داده‌اند. اگر یک آمار گیری، شکل گیرد خواهید دید، اگر قبل از این حادثه حتی یک نفر آن‌ها را از نظر روحی، التیام می‌داد و آن‌ها را برای اتفاقات آماده می‌ساخت، درصد زیادی از آن‌ها هنوز زنده بودند و در کنار ما نفس می‌کشیدند، اما به علت عدم توجه به تغییراتی که پیش بینی بسیاری از آن‌ها هم، بسیار آسان‌تر از آنی است که حتی فکر آن را بکنید، جان خود را از دست داده‌اند. یک انسان کامیاب، که جان خود را دوست دارد، همیشه خود به انتظار تغییرات می‌رود، و هرگز منتظر آن‌ها نمی‌شود.

حوادث، همیشه تلخ نیستند!؟

اگر یک ماشین عبور زمان، شما، من و همه‌ی انسان‌ها را کمی به عقب ببرد، و به شکل زندگی خود کمی دقت کنیم، متوجه خواهیم شد، که بسیاری از شانس‌های ما به علت تغییرات ازبین رفته است. شاید تغییراتی که ما از آنها می‌ترسیم، اهداف بلند تری داشته باشد که همه‌ی ما از آن بی خبریم. شاید، خداوند آن را در پیش روی شما گذاشته، تا بدین وسیله شما را به زندگی زیباتری امیدوار سازد. شاید، دست تقدیر، نه تنها شما را از مشکلات فعلی نجات دهد، بلکه به کمک خداوند، شما را انسان سعادتمندی کند. شاید فلان استاد، یا فلان رئیس، یا فلان کارمند که بسیار غیر منتظره وارد زندگی شما شده است، در آینده بتواند کارهای شما را به بهترین شکل حل و فصل نماید. شاید همه و همه یک آزمایش الهی باشد، که قرار است، شما در آن تست زنی کنید. شاید حادثه ای که این قدر از انجام آن ترس دارید، وقتی به انجام برسد، خود را برای ترس بیش از حد سرزنش کنید. شاید، شاید و هزاران شاید دیگر که می‌تواند باشد و شما از آن بی خبر باشید بنابراین بیائیم، تغییرات را بیش بینی کنیم، به دنبال آن‌ها برویم ودر مواقعی آن‌ها را تجربه کنیم، شاید روزنه ای جدید برای ما گشوده شود، که هر گز زیبایی آنرا در زندگی تجربه نکرده باشیم.

بر تغییرات نظارت کنید

وقتی شما با موضوعی روبه رو می‌شوید که قبلاً آن را پیش بینی می‌کردید، بسیار راحت‌تر از زمانی که هرگز به آن فکر نمی‌کردید، می‌توانید در مقابل آن رویداد، عکس العمل نشان دهید وناخواسته اگر به مشکلی از قبل فکر نکنید، وقتی با آن مواجه می‌شوید، مطمئناً آن موضوع، بیش از شما می‌تواند در زندگی شما اثر گذار باشد تا شما در آن، زیرا وقتی از قبل آنرا پیش بینی نکنید، راه کار مقابله‌ی با آنرا نداشته و وقتی به سراغ شما می‌آید، در موارد زیادی به علت عدم آمادگی از قبل، ترس‌های بی دلیل به سراغتان می‌آید که بعضاً همین ترس می‌تواند، انسان را از راه کار مقابله‌ی با آن نیز باز دارد. اگر مشکلات خود را بررسی کنید، خواهید دید که حتی می‌توانید از بعضی از مشکلات به نفع خودتان هم استفاده کنید. به عنوان مثال وقتی از قبل بدانید که فلان فرد، از شما دل خوشی ندارد، می‌توانید با متد های دوست یابی یا هر شکلی که خود بهتر میدانید.
حتی همان فرد را از بهترین دوست‌های خود کنید. یا به عنوان مثال اگر قصد خیانت به شما را دارد، شما نیز خود را از سوء قصد وی محافظت کنید و با روشی صحیح بر تهاجمات وی مقابله کنید.
به این وسیله بر تمام نگرانی‌هایتان پیروز شوید
الابذکر الله تطمئن القلوب – آگاه باشید، ذکر خدا شما را آرام می‌کند – به راستی چرا وقتی انسان می‌تواند باتکیه به چنین نیروی بزرگی، مشکلات خود را تسکین بخشد، وقتی چنین خالق مهربانی دارد که می‌فرماید: شرم دارم بنده ای دستش را بالاکند و حاجت وی را ندهم، چرا انسان با توسل به غیر او در پی حل مشکلاتش باشد. قل ما یعبوا بکم ربی لولا دعاوکم فقد کذبتم فسوف یکون لزاماً-(20) (بگو) ای پیامبر اگر دعای شما نباشد، پرودگارم هیچ اعتنایی به شما نکند، در حقیقت شما به تکذیب پرداختید و به زودی (کیفر آن) قرین شما خواهد شد. امام صادق (ع) نیز می‌فرمایند: ادع و لا تقل ان الامر قد فرغ منه ان عندالله عزوجل منزله لا تنال الا بمساله. -(21) (دعا کن و مگو کار از کار گذشته است، همانا نزد خداوند مقم ومنزلتی است که جز با در خواست به دست نمی‌آید) در علم روانشناسی نیز بزرگان این علم با کمال جسارت بدین موضوع اعتراف کرده‌اند که برای روشن شدن بحث، لازم است به سخنانی که بعضی از بزرگان علم مزبور و عده ای از بزرگان جهان گفته‌اند، توجه کنید: در این باره (ولیام جیمز) پدر روانشناسی جدید، در نامه ای به یکی از دوستانش این گونه یادآور شده است که: (هرچه بیشتر از سالهای عمرش می‌گذرد، کمتر می‌تواند بدون اعتقاد به خداوند زندگی کند) وی همچنین در جای دیگری می‌گوید: ایمان یکی از قوای است که بشر به مددد آن زندگی می‌کند و فقدان کامل آن در حکم سقوط بشر است گاندی، رهبر بزرگ هند می‌گوید: اگر دعا و نماز نبود، من از مدت‌ها قبل دیوانه و مجنون شده بودم. (آلکسیس کارل) نویسنده کتاب انسان موجود ناشناخته، می‌نویسد: قوی‌ترین قدرتی که ممکن است انسان تولید کند، همانا دعا و عبادت است، قدرتی که مانند، جاذبه‌ی زمین وجود حقیقی و خارجی دارد، من در زندگی پزشکی خود به کسانی برخورد کرده‌ام که هیچکدام از وسائل مداوا برایشان موثر نبوده است، ولی به مدد عبادت و دعا نجات یافته‌اند. وی ادامه می‌دهد: فائده ی دعا این است که بشر می‌کوشد نیروی محدود خود را با توسل به نیروی نامحدود دیگری توسعه و افزایش دهد، وقتی ما دعا می‌خوانیم خود را به قوه‌ی محرک پایان ناپذیری که تمام کائنات را به هم پیوسته است، متصل و مربوط می‌کنیم، ما دعا می‌کنیم که آن نیرو، به حوائج ما توجه کند در ادامه می‌افزاید: همین درخواست کافی است که نقائص مارا مرتفع سازد وما با حالی بهتر و قدرتی بیشتر از جا برخیزیم، هروقت ما با شور و حرارت خداوند را در دعا و نماز مخاطب سازیم، هم روح و هم جسم خود را به وجهی احسن تغییر می‌دهیم، غیر ممکن است مرد یا زنی تنها برای یک لحظه به دعا بپردازد و نتیجه‌ی مثبت ومفیدی از آن نگیرد.
دکتر کارل جونگ معروف‌ترین پزشک روانشناسی در یکی از کتابهایش می‌نویسد: طی سی سال اخیر مردمانی از کشورهای متمدن جهان به من مراجعه کرده‌اند، من صدها بیمار را معالجه نموده، دربین تمام این بیماران که نیمه‌ی دوم حیات را می‌گذرانند، یکی پیدا نشده که مشکلش به عقاید مذهبی بازگشت نکند. با اطمینان خاطر می‌توانم بگویم که: هر یک از آن‌ها از آن جهت مریض شده بودن که آنچه را ادیان زنده‌ی هر عصر به پیروان خود عطا کرده‌اند، از دست داده بودند و آنانی که عقیده‌ی دینی خود را باز نیافتند، هیچکدام واقعاً درمان نشدند. چرا نباید بترسیم و در چه جاهایی باید بترسیم؟ امام علی (ع) می‌فرمایند: الشجاعه عزُّ حاضرٌ، الجبن ذُلُّ ظاهر- (22) شجاعت و پایمردی، پیروزی و عزت موجود است و ترس و هراس ذلت روشن –چرا از او ل بحث تا کنون، از ترس بدی گفتیم و حتی آن را موجود شیطانی معرفی کردیم!؟ برای روشن شدن مطلب فوق بهتر است سوال زیر را با هم زمزمه کنیم (در چه جاهایی نترس بودن، افتخار است!؟ هر انسانی بر مبنای یک سری آرزوها ودیدگاه ها، زندگی ونظریه پردازی می‌کند، اما آیا تمام این افکار صحیح است، آیا تمام اسلوب‌های فکری ما براساس واقعیت است! افکاری که امروز ما آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم، افکاری که در اول بحث از آن‌ها پشتیبانی کردیم و آن فکر چیزی نبود، جز نترس بودن و ابراز عقاید. اما تک تک ما انسان‌ها باید بدانیم، احتمال خطا در همه‌ی ما نیز وجود دارد. چند توصیه: 1- همیشه، قبل از انجام و حتی ابراز نظریه ای، از فکر خود مطمئن شوید، سپس اِعمال ایده کنید. موضوع مهم‌تری که حتما لازم می‌دانم به آن اشاره کنم، آن که هر وقت به کاری اطمینان پیدا کردید و یقین کردید نظر شما صحیح است، بدون هیچ گونه ترسی اظهار و حتی اعمال نظر کنید) اما خواهشاً تا اطمینان پیدا نکرده اید، به صورت مطلق سخن نگویید – بنابراین نترس بودن در زندگی در جایی ارزش است که ما به نظریه خود اطمینان داشته باشیم واگر اطمینان پیدا کردیم بدون هیچ شبهه ای، اعمال نظر کنیم. اما باید به این موضوع نیز توجه کنید که با اطمینان به موضوعی، جهل مرکب نباشد (که ندانیم که نمی‌دانیم) که جهل مرکب از جهل عادی بسیار بالاتر است، زیرا در بعضی موارد انسان فکر می‌کند که راه حقیقیو صحیح را با چارچوب‌های سالم را می‌پیماید، لکن نه تنها آن هدف و آن راه صحیح نبوده، بلکه وی فقط فکر می‌کرده است که آن مسیر یک راه صحیح است (لذا در تصمیمات خود کمی بیشتر دقت کنید) می‌توانیم برای اطمینان ازتصیمات خود از مشورت از اهل خبره، استفاده کنیم، تا این شک از بین برود –
2-نباید به افکار خود تریدی، اجازه ورود به سیستم عصبی بدنتان را بدهید، اگر یقیناً تصیمی گرفتید، هرگز درآن شک نکنید، زیرا تصیمی به این راحتی به وجود نیامده است که به این راحتی از بین برود، بنابراین توصیه می‌شود، به راحتی تصمیم نگیرید، اما وقتی تصمیم گرفتید هرگز در آن شک نکنید و الا زندگی‌تان فنا خواهد شد.
3-محکم و استوار باشید:یا ایها الذین امنوا اتقوا الله وقولو قولاً سدیداً-(23)
ای کسانی که ایمان آوردید، تقوا پیشه کنید و استوار صحبت کنید – اگر به موضوعی اطمینان پیدا کردید (از تمام مصادیق آن ازجمله رضایت خداوند، موفقیت در آن کار و مهم‌تر از همه، درست بودن آن)، هرگز با تردید در مورد آن سخن نگویید، هرگز آن موضوع را با شاید، احتمال دارد، نمی‌دانم، خراب نکیند، بلکه وقتی تصمیم نگرفته‌اید، اجازه‌ی ورود چنین کلماتی را دارید ولی بعد از تصیمیم هرگز در تصمیمات خود شک نکیند. آن موقع خواهید دید فریادهایتان موثر خواهد بود. عنوان بالا شما را به یاد چه چیزی می‌اندازد!؟ به نظر شما بیان احساسات و یا همان اصطلاح امروزیش (آزادی بیان) جرم است؟ به چه درصدی مبتنی است؟ در چه مواردی خوب و در چه مواردی ناپسند است؟ وبالاخره در چه مواردی ما حق بیان داریم!؟ نترس بودن در جایی زیبا است که انسان در چارچوب انسانیت قدم بردارد و اگر از این حد فردی خارج شود، مطمئناً نترسیدن از هر ترسی برایش خطرناک‌تر است. بنابر آنچه گفته شد ترس موجود بازدارنده ای است که می‌توان از آن برای خارج نشدن ازچارچوب انسانیت استفاده کرد و بعضاً همین ترس می‌تواند، انسان را به گوشت متحرکی تبدیل کند که می‌تواند در بعضی موارد بدتر از حیوان نیز باشد.

هیچ موقع افکار دیگران برایتان اهمیت نداشته باشد

وقتی شروع به نوشتن این بخش کردم، به یاد سخن یکی از دوستانم افتادم که همیشه می‌گفت: (این گونه زندگی کرده‌ام، که هر وقت کسی جلوم ایستا، با فدرت جوابش را بدم، زیرا دیگران از من چیزی ندارند که بخواهند به وسیله‌ی آن مرا بترسانند، همیشه سعی کرده‌ام سربلند باشم و سرم را هرگز پایین نینداخته ام. اگر کمی به صحبتش بنگردید، خواهید دید توصیه‌اش از خواندن هزاران کتاب مفیدتر است. مثلاً فرد خلاف کار همیشه از پلیس می‌ترسد، اما فردی که خلافی را مرتکب نشده، با افتخار جلو پلیس سر تکان می‌دهد. همیشه این گونه زندگی کنید که هیچ کس نتواند به شما اشکال کند واگر کسی اشکالی به شما کرد، همیشه سرتان را بلند کنید و جوابش را بدهید. اگر به افکار و اعمال خود اعتقاد داریم، هرگز با سخن این وآن، آن را سرکوب نکینم، اگر به فکر خود ایمان دارید، صحبت دیگران و یا حتی رضایت آن‌ها هرگز برایتان اهمیتی نداشته باشد، زیرا ما موظف به جلب رضایت دیگران نیستیم، بلکه در محدوده‌ی احترام به اشخاص و افراد باید وظیفه‌ی خود را به نحو احسن انجام دهیم، لکن این که آن‌ها از سخن ما ناراحت شده یا نشوند اصلاً اهمیتی ندارد. البته ما باید بپذیرم که خواسته یا نخواسته، مجبوریم که با دیگران زندگی کنیم، لکن این هرگز به این معنا نیست که هر گونه آن‌ها خواستند، زندگی کنیم، ما مجبور نیستیم همیشه خود را بنده‌ی دیگران فرض کرده و همچون عروسک خیمه شب بازی، بازیچه‌ی افکار دیگران باشیم) همیشه خود باشید و خود تصمیم بگیرید و این گونه زندگی کنید که کسی نتواند به شما اشکال کند امام علی (ع) نیزمی فرمایند: خداوند انسان را آزاد آفرید و دوست ندارد، وی بنده‌ی فرد دیگری باشد –

همه را نمی‌توان راضی نگه داشت

اغلب ما انسان‌ها، سعی می‌کنیم که در زندگی‌مان توجه دیگران را به خود جلب کنیم و تا امکان دارد آن‌ها را راضی نگاه داریم، البته این نوع برخورد در مواردی بسیار نیکو است اما بدانید، نمی‌توان همه‌ی مردم را راضی نگه داریم –اگر انسان بخواهد به نظر تک تک انسان‌ها توجه کند، دیگر نباید زندگی کند شاید فکر کنید جمله‌ی بالا خیلی اغراق آمیز است، اما این جمله چیزی جز بیان واقعیت نبود. وقتی به مولای متقیان، امام علی (ع) خبر دادند که همه‌ی مردم از دست فلان فرمانروا راضی هستند و کسی از وی شکایت ندارد، امام سریعاً دستور عزل وی را دادند و فرمودند: اگر کسی از دست انسان گله ندارد، مطمئناً اشتباهی در کارش وجود دارد، زیرا نمی‌توان همه را راضی نگه داشت. به عنوان مثال شما مسئول تدارکات یک اداره هستید و می‌خواهید برای رنگ سردر اداره از کارمندان نظریه خواهی کنید، مطمئناً با نظریات مختلفی روبه رو می‌شوید و بالاخره برسر موضوع ناچیزی اعصاب افکار خود را مشوش می‌کنید، اگر سردر اداره را سبز رنگ کنید، آن کارمندی که پیشنهاد رنگ نارنجی را داده است، از دست شما ناراحت می‌شود و اگر بالعکس سردر اداره را نارنجی رنگ کنید، مطمئناً کارمندی که پیشنهاد رنگ سبز را داده است، ناراحت می‌شد و به شما قول می‌دهم اگر قسمتی از سر در را سبز و قسمتی را نارنجی می‌کردید، باز اختلافی دیگر به وجود می‌آمد نباید رضایت افکار دیگران باعث شود، ما از احساسات و علایق خودمان دوری جوییم، زیرا بعضاً ما انسان‌ها تصمیمات مهم و سرنوشت سازمان را به علت توجه به نظر دیگران کنار گذاشته‌ایم و بعد از مدتی برای این جلب رضایت، به حال خود افسوس می‌خوردیم که چرا برای اعتنا به دیگران، علایق ونظریات خود را کنار گذاشتیم وچرا به این راحتی شانس‌های زیادی را در زندگی از دست دادیم. (بنابراین تا می‌توانید، رضایت دیگران را بدست آورید، لکن نه به هر قیمتی) لازم است کلمه‌ی (نه) را نیز تمرین کنید، زیرا افرادی که (نه) در دهانشان نیست، ضررهای جبران ناپذیری خواهند خورد که جبران بعضی از آن‌ها محال است، برای یاد گرفتن نه گفتن پیشنهاد می‌کنم فقط یک بار کتاب 250 راه با نه گفتن را نیز بخوانید، البته هرگز این نکته به این معنا نیست که این کتاب یک کتاب پیشنهاد شده و منتخب است، بلکه بالعکس این کتاب بعضاً با فرهنگ ایرانیان هم خوانی نداشته، و بعضاً توصیه‌هایش، مطابق با شئون تربیت اسلامی نیست، لکن بعضی از قسمت‌های آن، می‌تواند، نه گفتن را به راحتی به شما یاد بدهد –از این که تا آخر با ما همراه بودید، متشکرم –امیدوارم در تمامی مراحل زندگی با تکیه بر خداوند متعال، موفق و پیروز باشید.
نتیجه گیری
] می‌توان مشکلات و نگرانی‌های موجود در زندگی را با تغییر افکار و عقاید، متحول ساخت، می‌توان با افکار مثبت و نوع نگرش صحیح به اشیاء پیرامون، به جنگ غم‌ها و مشکلات رفت و همه را از پای درآورد، می‌توان به جراءت گفت: مشکلات ما نوعاً یا حتی همه‌ی آن‌ها با نوع افکار ما تغییر می‌کند، به راستی چرا افکارمان را تغییر نمی‌دهیم!؟ چرا زندگی را برای خود و اطرافیان تلخ می‌کنیم و عمر خویشتن را می‌کاهیم-بیایید از این پس همه با هم با قدرت اعجاز آسای قدرت تفکر مثبت، همراه شویم و مشکلات را یکی پس از دیگری با تکیه به واجب الوجود بی همتا، حل و فصل کنیم.

پی نوشت ها :

1.ابراهیم -7
2.سبا -13
3.نساء -147
4.آئین زندگی
5. حجرات -12
6. شرح آقا جمال الدین خوانسارى بر غرر الحکم، ج‏4، ص: 132
7.همان ص 385
8.همان ج‏6، ص: 362
9.همان ج‏4، ص: 132
10.تحریر المواعظ العددیه، ص: 124
11.الکافی، ج‏2، ص: 362
12.تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 92
13.آئین زندگی
14. نهج الفصاحه ص، ص: 170
15.همان ص 416
16. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 254
17. شوری-25
18.جامع السعادات-به نقل از کتاب بهشت اخلاق
19.تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 193
20.فرقان 77
21.طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز، متن‏ج‏1، ص: 433
22. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 259
23.احزاب 70
منابع:
1.ائین زندگی، دیل کارنگی، مترجم: هانیه حق نبی مطلق، تهران سلسه مهر 1387
2.چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد، اسپنسر جانسون، مترجم: شمسی بهبهانی، ناشر: نشر اختران، سال انتشار: 1381
3.آئین کامیابی، دیل کارنگی، مترجم: هانیه حق نبی مطلق، تهران سلسه مهر 1387
4.شیخ کلینى، الکافی، 5 جلد، اسلامیه، تهران، چاپ: دوم، 1362 ش.
5.على مشکینى، تحریر المواعظ العددیه، 1 جلد، الهادى، قم، چاپ: هشتم، 1424 ق.
6.آقا جمال الدین خوانسارى، شرح آقا جمال الدین خوانسارى بر غرر الحکم، 7 جلد، دانشگاه تهران، تهران، چاپ: اول، 1366 ش.
7.عبد الواحد تمیمى آمدى، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، 1 جلد، دفتر تبلیغات، قم، چاپ: اول، 1366 ش.
8.میرزا احمد آشتیانى، شاگردان، طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز، 2 جلد، کتابخانه صدوق، تهران، چاپ: سوم، 1362 ش.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید