نقش خواص در تضعیف حکومت على(علیه السلام) (2)

نقش خواص در تضعیف حکومت على(علیه السلام) (2)

نویسنده: جواد سلیمانى

ثروت هاى بادآورده اصحاب

مسعودى در باره ثروت هاى برخى اصحاب مى نویسد:
زبیر خانه اى در بصره داشت که تا امروز [زمان مسعودى 332 هجرى] هنوز معروف است، به علاوه، در مصر و کوفه و اسکندریه خانه اى جداگانه داشت. پس از مرگش 50000 دینار و 1000 اسب و 1000 غلام و کنیز و املاک و ولایات بر جاى نهاد.20
طلحه، خانه اى در کوفه و املاکى در عراق و سراه براى خویش فراهم آورده بود. به علاوه ، خانه اى در مدینه فراهم ساخت که از آجر و گچ و چوپ ساج ساخته شده بود. خانه اش در کوفه تا سال 332 هجرى زبان زد مردم بود و تنه به تنه قصر کوفه مى زد. درآمدش از مایملک عراق روزى هزار دینار بود.21
سعد وقاص در عقیق خانه اى بنا کرد که فضایى وسیع داشت و داراى سقفى بلند و ایوان هاى متعدد بود.22
زید بن ثابت از فقهاى معروف عهد پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، یکصدهزار دینار اموال داشت. وقتى خواستند طلاهایش را پس از مرگش تقسیم کنند، تبر آوردند و با تبر آن ها را تقسیم کردند.23
و این ها در حالى بود که آنان، در زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در خانه هایى زندگى مى کردند که بیش از یک اطاق ، آن هم با دیوار گلى و سقف با موى شتر ، نداشتند.
آرى ، خواص اهل حق، همان کسانى که در صدر اسلام آن همه ناملایمات و سختى تحمل کرده و رنج ها و مرارت هاى دوران بعثت و هجرت را به جان خریده بودند، حدود دو دهه ، پس از پیروزى اسلام ، رنگ باخته ، حیات نویى را که متضاد با زندگى ساده دوران پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، آغاز کردند.

دنیاگرایى خواص

یکى از رزمندگان اسلام از اهالى شام ، روزى به حجاز آمد. مى گوید، پس از مشاهده زندگى اشرافى عبدالرحمن بن عوف ، به او گفتم: چه طور شد ما در دنیا زهد به خرج مى دهیم در حالى که شما به دنیا رغبت نشان مى دهید! ما در رفتن به جهاد شتاب مى کنیم، ولى شما سستى مى ورزید و در جهاد شرکت نمى کنید. در حالى که شما جزو اسلاف و برگزیدگان ما و اصحاب پیامبر هستید؟
عبدالرحمن در پاسخ این مرد شامى، حقیقت را بى پرده افشا کرد و گفت: «این طور نیست چیزى [از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)] به ما رسیده باشد که به شما نرسیده، [که ما به خاطر آن، این زندگى را انتخاب کرده باشیم] و این طور نیست که ما چیزى [از اسلام بدانیم] که شما ندانید [که بدان جهت این روش را برگزیده باشیم، بلکه به این دلیل که ما در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)] به سختى آزمایش شدیم و صبر کردیم، و [امروز] به راحتى و آسایش آزموده شدیم ولى صبر نکردیم [خود را باختیم و به دنیا روى آوردیم.]24
آرى، بسیارى از خواص اهل حق، در دوران خلفا، به سرعت تغییر روش داده، با حرص و ولع، به جمع آورى مال و منال پرداختند و همین امر موجب گردید که نتوانند عدل و عدالت حکومت على(علیه السلام) را تحمل کنند. از این رو ، حضرت در خطبه شقشقیه ، علت مخالفت ناکثین و مارقین و قاسطین را ، دنیاطلبى آنان معرفى نموده مى فرماید: «زرق و برق دنیا، چشمشان را خیره کرده و جواهراتش آنان را فریفته بود!»25
وقتى حضرت على(علیه السلام) خلافت را به دست گرفتند ، برنامه هاى اصلاحى خویش را براى برقرارى عدالت اجتماعى و اقتصادى آغاز کردند ولى هنوز شش ماه از اجراى برنامه هاى اصلاحى حضرت نگذشته بود که بسیارى از کبار اصحاب و تابعین و خواص جامعه اسلامى ، یعنى کسانى که در راه اسلام جان فشانى کرده و از آسایش و هستى خویش در آن راه مایه گذاشته بودند، لب به اعتراض گشوده و هر یک به نوعى به مخالفت با آن حضرت برخاستند. بزرگان و متنفذین مهاجر و انصار و فرماندهان نامدار زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) ، که در میان مردم داراى نفوذ و منزلت خاصى بودند، از على(علیه السلام) جدا شدند. برخى از این افراد عبارتند از:
عایشه ، طلحه ، زبیر ، سعد بن ابى وقاص، اسامه بن زبیر ، عبداللّه بن عمر ، ابوموسى اشعرى ، زید بن ثابت ، حسان بن ثابت ، نعمان بن بشیر ، نجاشى حارثى ، ابو هریره ، شریح قاضى ، سعید بن نمران ، قدامه بن مظعون ، عمروبن ثابت ، کعب بن مالک، نضاله بن عبید ، اسود بن یزید بن قیس نخعى ، مسروق بن أجدع ، طارق بن عبدالله نهدى ، اشعث بن قیس.26
علاوه بر این ها، ده ها نفر دیگر که برخى از آنان از فقها و برخى از قرّاء و روات احادیث و بعضى از قهرمانان نامدار میدان هاى بدر و احد و دسته اى دیگر، از برجستگان سیاسى و اجتماعى بودند، از حضرت على(علیه السلام) جدا شدند.

دلایل مخالفت با على(علیه السلام)

جدایى این گروه از حضرت امیر(علیه السلام) دلایل گوناگونى داشت. برخى همچون سعد بن ابىوقاص و عایشه اختلاف و بغض و کینه شخصى با آن حضرت داشتند و به آن بزرگوار حسادت ورزیده و رابطه خوشى با آن حضرت نداشتند. از این رو ، وقتى سعد بن ابى وقاص در شوراى عمر به على(علیه السلام) رأى نداده و عثمان را برگزید، آن حضرت علت این کارش را چنین بیان فرمود: «یکى از آنان (سعد بن وقاص) به سبب کینه اى که داشت به طرف دوستش (عبدالرحمن) منحرف شد، در حالى که دیگرى (عبدالرحمن) به علت دامادى اش با (عثمان) به نفع او رأى داد.»27 در مورد عایشه و انگیزه شرکت وى در جنگ جمل فرمود: «و اما آن زن [عایشه] گرفتار خیالات و پندار زنانه و کینه اى که در سینه اش داشت و همچون بوته آهنگران که آهن در آن ذوب مى شود و به غلیان درمى آید ، گردید ، اگر از او مى خواستند با شخص دیگرى غیر از من چنین برخوردى بکند، نمى کرد.»28
برخى دیگر همچون نجاشى ، شاعر على(علیه السلام) در جنگ صفین، و طارق بن عبداللّه نهدى به دلیل عدم تساهل حضرت در اجراى حدود و اصرار وى در اجراى عدالت ، از آن بزرگوار جدا شدند. وقتى حضرت نجاشى آن شاعر نامدار را در پى شرب خمر حدّ زد، طارق بن عبدالله نهدى یکى از خواص و بزرگان یمنى هاى کوفه، که با نجاشى پیوند دوستى داشت، به حضرت اعتراض کرد و گفت: اى امیرمؤمنین! ما نمى پنداشتیم عصیانگران و فرمانبرداران و تفرقه افکنان و حامیان وحدت نزد والیان عدالت پیشه ، در کیفر مساویند ، تا این که برخورد شما را با برادر حارثى ام دیدم ، شما سینه هایمان را از غیظ و کینه به جوش آوردى!
حضرت در پاسخ به او فرمودند: “[تحمل] آن سنگین است مگر بر افراد خاشع “29 اى برادر نهدى! آیا غیر از آن است که نجاشى فردى از مسلمانان به شمار مى آمد که حرمت یکى از حرام هاى الهى را شکست، در نتیجه ، ما بر او حدّى را که کفّاره [گناهش ] بود جارى کرده ایم؟ اى برادر نهدى! خداى متعال مى فرماید: “عداوت شما نسبت به یک قوم شما را وادار به ترک عدالت نکند، عدالت ورزید که به تقوا نزدیک تر است. “30
ولى نصایح حضرت در طارق کارگر نیفتاد و شبانه به اتفاق نجاشى به معاویه پیوست.31
بعضى دیگر نیز همچون طلحه و زبیر طالب حکمرانى بصره و کوفه بوده32 و به دلیل تقسیم مساوى بیت المال، به على(علیه السلام)اعتراض داشته و سهم افزون ترى را مى طلبیدند. از این رو، وقتى حضرت از آنان پرسیدند: « از کدام عمل من ناراحت شده و به خاطر چه کارى مى خواهید مرا بازخواست کنید و چه خلافى از من دیده اید؟» گفتند: «[مشکل شما ]عمل بر خلاف سنت عمربن خطاب و پیشوایان ما ، در مورد حقّ ما از غنایم مى باشد، حق ما را در اسلام مساوى حق دیگران قرار داده اى و سهم ما را با سهم کسانى که خداوند به واسطه شمشیرها و نیزه هاى ما غنیمت نصیبشان کرده، برابر قرار داده اى.»33
البته ، لازم به ذکر است که هر یک از این افراد متنفذ ، به شیوه خاصى با آن حضرت به مخالفت برمى خاستند: افرادى مثل سعد وقاص و ابوموسى اشعرى و اسامه بن زید و محمد بن مسلمه و حسّان بن ثابت از شرکت در جنگ هاى على(علیه السلام)کناره گیرى کرده و هر یک به بهانه اى از شمشیر زدن در رکاب على(علیه السلام) شانه خالى کردند. شخصیت هاى تندروتر همچون طلحه و زبیر و عایشه به این مقدار قانع نشده ، بلکه در مقابل آن حضرت صف آرایى کرده ، به جنگ با آن بزرگوا برخاستند. و دسته سوم افرادى چون أشعث بن قیس بودند که منافقانه در صفوف یاران على(علیه السلام) نفوذ کرده و در مواقف حساس و سرنوشت ساز به مقتضاى منافع شخصى خویش ، گاه با آن بزرگوار همراهى و گاه در میان سپاهیان مولى اختلاف و شک و تردید ایجاد مى کردند ، که بى شک ضربه آنان خطرناک تر از ضربه دو گروه نخست به شمار مى آمد.
کناره گیرى و مخالفت خواص ضربه سنگینى بر پیکر نظام سیاسى علوى وارد آورد; چرا که در آن روزگاران سران اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، اعم از مهاجرین و انصار ، نفوذ بسیار زیادى در میان مسلمانان داشتند و اساساً مى توان گفت مواضع سیاسى و اجتماعى و اقتصادى و نظامى آنان سرنوشت بسیارى از مسائل و مشکلات نظام اسلامى را رقم مى زد. اگر سران اصحاب با خلیفه بیعت مى کردند، به دنبال آن سایر مسلمانان به او رأى مثبت داده و آن فرد مقبولیت اجتماعى پیدا مى کرد; همان طور که با رأى سعدوقاص و عبدالرحمن بن عوف و خود عثمان ، عثمان به خلافت رسید.
و یا عمّار به دلیل سوابق درخشان خود و شهادت والدینش ، عَلَم هدایت جامعه اسلامى به حساب مى آمد، به طورى که اصحاب در صفین سعى مى کردند به طرفى که عمّار حرکت مى کند حرکت کنند.34 و یا حتى ابوسنان مى گوید: على در صفین وقتى در میان اصحاب سخن مى گفت، دوست داشت مردم بدانند که عده زیادى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) طرفدار او هستند35 تا با اطمینان خاطر و اراده اى مصمم در جنگ او را یارى کنند.
این شواهد و ده ها شاهد دیگر که ذکر همه آن ها در این مقاله نمى گنجد ، به روشنى بیان مى کند که اصحاب و خواص اهل حق، یعنى کسانى که روزگارى در رکاب نبى مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله) بوده اند، نفوذ در خور توجه و فزاینده اى در جامعه اسلامى داشتند. از این رو ، وقتى از على بن ابیطالب(علیه السلام) فاصله گرفتند و به مخالفت با آن بزرگوار پرداختند ، حمایت مردمى از آن حضرت به طور غیرمنتظره اى کاهش یافت. به طورى که مردم بصره به پیروى از طلحه و زبیر و عایشه نه تنها بیعت با آن حضرت را شکستند ، بلکه به جنگ با آن بزرگوار پرداخته و در این راه کشته فراوانى دادند و سرانجام، با دل هایى مملوّ از بغض و کینه نسبت به مولى به خانه هایشان بازگشتند. و یا با کناره گیرى ابوموسى اشعرى از جنگ جمل، بسیارى از کوفیان از شرکت در جنگ منصرف شدند، به طورى که به روایت یعقوبى از ده ها هزار جنگجوى کوفه تنها شش هزار نفر، آن هم با درخواست و تلاش و کوشش امام حسن(علیه السلام) و عمار بن یاسر، در جنگ جمل حضور یافتند.36 در صفین، کوفیان در پى تشکیک و تردید و تحریک افرادى چون اشعث بن قیس و سران خوارج، از اطاعت از دستورهاى على(علیه السلام)سرباز زده، ابتدا به حکمیت رأى داده و پس از شکست مذاکرات حکمیت در دومه الجندل، از درگیرى مجدد با معاویه امتناع ورزیدند.
رمز و راز پیروى عوام از خواص این بود که مسلمانان گمان مى کردند افرادى چون زید بن ثابت و سعد وقاص و ابوموسى اشعرى و طلحه و زبیر، همچنان هویت انقلابى و اسلامى سابق خویش را حفظ کرده اند و تصور مى کردند، زید بن ثابت، همان زیدى است که در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) کاتب وحى و احکام اسلامى بوده و یا طلحه و زبیر و ابوموسى اشعرى و سعد وقاص، همان شخصیت هایى هستند که در رکاب نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) در روزهاى غربت و تنهایى آن حضرت جهاد مى کردند، غافل از این که آنان پس ار رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)تغییر هویت داده و استحاله شده بودند. زید بن ثابت و ابو موسى اشعرى و سعد وقاص و طلحه و زبیر زمان على(علیه السلام)، هرگز زید و ابوموسى و سعد و طلحه و زبیر دوران حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله)نبودند.
به علاوه ، در تحلیل و ریشه یابى پیروى عوام از خواص از این نکته نباید غافل بود که خواص براى فریب دادن عوام ، همواره سعى مى کردند به هویت مادى و دنیایى و شیطانى جدید خود رنگ و لعاب دینى داده و براى اعمال و مواضع خویش توجیه شرعى و اخلاقى ترتیب دهند، تا در افکار عمومى به عنوان افرادى منحرف و خودباخته و یا دنیاطلب و دین گریز جلوه نکنند. از این رو، مى بینیم طلحه و زبیر على رغم این که در واقع به خاطر افزون طلبى در أخذ از بیت المال و یا به جهت به دست آوردن ریاست از على(علیه السلام)جدا شدند، اما در برابر مردم ، علت مخالفت خویش با على(علیه السلام) را شرکت آن حضرت در قتل عثمان مطرح نموده و عثمان را به عنوان خلیفه مظلوم و على را به عنوان حامى قاتلان و خود را از منتقمان خون عثمان مطرح کردند.37 این همان طرح و نقشه پلیدى بود که بسیارى از دوستان عثمان را که معمولاً در بصره زندگى مى کردند فریب داد. و یا سعد وقاص ، که در حقیقت به خاطر بغضش نسبت به على(علیه السلام) از جنگ جمل کناره گرفته بود، براى توجیه تخلف خود از فرمان ولایت امر ، به یک توجیه دینى متوسل شد و به حضرت گفت: « من خوش ندارم در این جنگ شرکت کنم، تا مبادا با مؤمنى درگیر شوم ، اگر شما شمشیرى به من بدهى که با آن بتوانم مؤمن را از کافر تمیز بدهم، در کنارت جنگ خواهم کرد.»38 ابوموسى اشعرى و اسامه بن زید نیز از همین شیوه استفاده کردند. اسامه خطاب به حضرت گفت: « تو عزیزترین مخلوقات نزد من هستى ، ولى من با خدا عهد بسته ام که با کسانى که خداى واحد را مى پرستند جنگ نکنم.»39
ابوموسى نیز به دروغ روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل نمود و گفت: « من از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: “به زودى فتنه اى به پا خواهد شد که در آن نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از پیاده و پیاده بهتر از سواره است “، خدا ما را برادر یکدیگر قرار داده و خون ها و اموالمان را بر هم حرام کرده است.»40
آرى، عده زیادى از خواص منحرف ، که در دوران خلفا به بیمارى تجمل گرایى و دنیازدگى و مقام پرستى و ریاست طلبى متبلا شده بودند، نتوانستند حکومت عدل على(علیه السلام) را تحمل کنند. از این رو ، در برابر حرکت اصلاحى حضرت ایستادگى کردند. در پى مخالفت آنان، در عزم و اراده مردم براى حمایت از استمرار اصلاحات علوى خلل وارد آمد و اندک اندک پشتوانه مردمى از حکومت مولى کاهش یافت و نظام علوى دچار ضعف و ناتوانى گردید.
جالب این که تا جنگ صفین، یعنى سال 37 هجرى ، با حضور شخصیت هاى برجسته اى چون عمار بن یاسر و مالک اشتر و عمرو بن حمق و ابوالهیثم بن تیهان و هاشم مرقال ، که به دنیاگرایى مبتلا نشده بودند ، مردم از على(علیه السلام)حمایت مى کردند، اما پس از شهادت این بزرگواران به دست عمّال معاویه ، مردم دست از یارى حضرت امیر(علیه السلام) برداشته و آن بزرگوار را تنها گذاشتند. کار به جایى رسید که نه تنها براى سرکوبى و برکنارى معاویه اقدامى نکردند که حتى از قلمرو خویش هم دفاع ننمودند; لشکر معاویه به مصر و حجاز و یمن حمله کرد و مردان و زنان و فرزندان کم سن و سال را به قتل رساند و خانه هاى ایشان را ویران و اموالشان را غارت کرد، ولى مردم هیچ عکس العملِ در خور توجهى نشان ندادند; چرا که خواص شان یا در جنگ صفین به شهادت رسیده و یا به تن آسایى و رفاه طلبى و عیش و نوش روى آورده بودند. و جامعه اى که خواص آن از مسیر حق منحرف گردند، هرگز نمى توان از عوام آن انتظار داشت تا از امام بر حق شان حمایت کنند.
به هر حال، مولى در ماه هاى آخر عمر خویش تنها ماندند و گرد و غبار غربت و مظلومیت بر قلب مبارک آن حضرت فرو نشست. گاه، غم و اندوه و غصّه هاى جانکاهشان را جرعه جرعه مى نوشیدند و در نهان خانه دل فرو مى بردند و گاه، لب به شکوه و شکایت مى گشودند و مردم کوفه را سرزنش و ملامت مى کردند، و گاه از خواصى که تا آخرین لحظه حیاتشان به او وفادار مانده بودند یاد کرده و آنان را به خاطر پایمردى شان مى ستودند و اوصافشان را براى مردم بیان مى کردند. حضرت در آخرین هفته عمر پربرکت خود در کوفه بر روى سنگى ایستادند و در حالى که ، پیراهن پشمى بر تن داشتند و شمشیرشان را با بندى از لیف خرما حمایل کرده بودند و در پاهایشان نعلینى از لیف خرما بود و پیشانى شان پینه بسته بود، با دلى پر از غم و اندوه فرمودند:
«اى مردم، من موعظه هایى را که پیامبران براى امتشان بازگو کرده بودند در میان شما نشر دادم و وظیفه اى را که اوصیاى پیامبران نسبت به امت آنان پس از مرگشان داشتند، در مورد شما به انجام رساندم، با تازیانه ام شما را ادب کردم ولى مستقیم نشدید، و با نواهى الهى شما را پیش راندم ، ولى جمع نشدید ، خدا خیرتان بدهد! آیا توقع دارید امامى غیر از من با شما همراه گردد و راه حق را به شما نشان دهد؟
آگاه باشید! آنچه از دنیا روى آورده بود پشت کرده، و آنچه پشت کرده بود روى آورده و بندگان برگزیده خدا آماده رحیل گردیده اند و بهاى اندک دنیاى فانى را به پاداش کثیر آخرت ، که فناپذیر نمى باشد فروخته اند. راستى برادرانمان که خونشان در صفین ریخت و امروز زنده نیستند چه زیان دیده اند؟ خوشا به حالشان که نیستند تا این غصه هاى گلوگیر را خورده و از این آب هاى ناگوار بنوشند! به خدا سوگند آنان خدا را ملاقات کردند و خدا پاداششان را داده و آنان را پس از خوف در خانه امن خویش جاى داد.
کجا هستند برادران من؟ همان ها که سواره به راه مى افتادند و در راه حق قدم برمى داشتند. کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ و کجاست ذوالشهادتین؟ و کجایند اشباه آنان از برادرانشان که بر جانبازى پیمان بسته بودند و سرهایشان براى ستمگران فرستاده شد؟!
آه بر برادرانم; همان ها که قرآن را تلاوت مى کردند و به کار مى بستند و در واجبات تدّبر مى کردند و آن را برپا مى داشتند. سنت ها را زنده نگه داشته و بدعت ها را مى میراندند. اگر به جهاد دعوت مى شدند مى پذیرفتند و به رهبر خویش اعتماد و اطمینان داشته و از او پیروى مى کردند.41
نوف بکایى پس از نقل این خطبه مى گوید: هنوز یک جمعه نگذشته بود که ابن ملجم (لعنه اللّه علیه) امام على(علیه السلام)را به شهادت رساند.42

پى‏نوشتها:

20ـ على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 342
21ـ همان، ج 2، ص 342
22ـ جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلامى، ج 1، ص 78 و 79
23ـ على بن الحسین مسعودى، پیشین، ج 2، ص 343
24ـ على بن الحسین ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق على شیرى، دارالفکر، ص 120، عدد 89ـ90
25ـ ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 3، شقشقیه
26ـ براى آگاهى از مشخصات کسانى که از على(علیه السلام) کناره گرفته و یا به مخالفت با آن حضرت برخاسته اند، ر. ک. به: علامه محمدتقى تسترى، قاموس الرجال / ثقفى، الغارات / ابن اثیر، اسدالغابه / ابن حجر عسقلانى، الاصابه
27ـ نهج البلاغه، خطبه 3
28ـ همان، خطبه 156 / محمدباقر محمودى، نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه، ج1،ص 379، با کمى تغییر در الفاظ
29ـ بقره: 45
30ـ مائده: 8
31ـ ابراهیم بن محمد ثقفى، الغارات، تحقیق عبدالزهرا الحسینى، دارالاضواء، بیروت، ط 1، 1407 هـ. ق، ص 369
32ـ ر. ک. به: ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیه، ط 2، ص 1378 هـ. ق، ج 1، ص 232
33ـ محمدبن عبدالله اسکافى، المعیار والموازنه، تحقیق محمدباقر محمودى، ط 1، 1402 هـ. ق، ص 113
34ـ ر. ک: سیدعلى خان مدنى، الدرجات الرفیعه فى طبقات الشیعه، بصیرتى، قم، 1397 ق، ص 257
35ـ نصر بن مزاحم منقرى، پیشین، ص 223 / محمدباقر محمودى، نهج السعاده، ج 2، ص 170
36ـ ر. ک: احمد یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 181 و 182
37 و38 و39 ـ ر. ک: محمد بن محمد مفید، الجمل، تحقیق على میرشریفى، مکتب الاعلام الاسلامى، قم، ط 1، 1413 ق، ص 229 و 304 / ص 95 / همان
40ـ على بن ابى الکرم ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق مکتب التراث، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ط 1، ص 1408 ق، ج 2، ص 327، حوادث سال 36 هـ.
41 و42ـ نهج البلاغه، خطبه 182

منبع:ماهنامه معرفت شماره 52

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید