على سرچشمه علم و دانش

على سرچشمه علم و دانش

نویسنده:على اکبر بابازاده

در حالى که دنیا را جهل و ضلالت ، وحشى‏گرى و آدم کشى فرا گرفته بود،و مردم در بى‏سوادى و بى‏فرهنگى بسر مى‏بردند،و با هر گونه پیشرفت و تمدن مبارزه نموده،و از یادگیرى علم و دانش جلوگیرى مى‏نمودند ، «رسول خدا صلى الله علیه و آله‏» به پیامبرى مبعوث،و الفباى آئینش را با توحید و علم و قلم شروع کرد (1) و با استفاده از منبع‏«وحى‏»درهاى علوم و دانش‏ها را بر روى مردم گشود…
تمام علوم پیامبر خدا و سایر سفیران آسمانى همگى به مولاى متقیان امیر المؤمنین علیه السلام منتقل گردیده ، و او وارث کلیه علوم آسمانى است ، چنانچه حضرت امام باقر علیه السلام در این زمینه مى‏فرمایند:
«ان الله عز و جل جمع لمحمد (صلی الله علیه واله) سنن النبیین من آدم و هلم جرا الى محمد (صلی الله علیه واله) قیل له:و ما تلک السنن؟ قال:علم النبیین باسره، و ان رسول الله صیر ذلک کله عند امیر المؤمنین (علیه السلام) » (2)
حضرت امام باقر علیه السلام در این حدیث مى‏فرمایند:خداوند متعال تمام علوم انبیاى گذشته را از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول صلى الله علیه و آله به آن حضرت مرحمت فرمود،و رسول خدا نیز همه آنها را به حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام انتقال داد. بر همین اساس است که على علیه السلام مى‏فرمایند:
و لو شئت او قرت سبعین بعیرا من تفسیر فاتحه الکتاب‏»و قال ابن عباس علم رسول الله من علم الله و علم على من علم النبى‏» (3)
اگر بخواهم تفسیر فاتحه الکتاب (سوره حمد) را بطور تفصیل بنویسم،میتوانم باندازه هفتاد بار شتر مطالب بنویسم!!
و لذا ابن عباس مى‏گوید:علم رسول خدا مستقیما از طرف خداست،و علم على علیه السلام از طریق رسول خدا به پروردگار عالم بر مى‏گردد.
آرى على با یک واسطه به علوم بى منتهى دست‏یافت،و لذا تمام علوم عالم آفرینش و علوم قرآن همگى در وجود على متبلور گردید،و خداوند شهادت داد که:کلیه علوم در سینه على گذاشته شده و از این جهت‏شهادت على علیه السلام و گواهى او«عدل‏»شهادت و گواهى‏«الله‏»است!!:
«قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب‏» (4)
بگو کافى است که خداوند و کسى که تمام علم قرآن در پیش او است‏به نفع من گواه باشد.
در این آیه از کلمه‏«علم الکتاب‏»استفاده مى‏گردد،که صاحب آن داراى تمام علوم قرآن است،و مراد از آن بنا به نوشته اکثر مفسرین مولاى متقیان على بن ابیطالب است. (5)
به ویژه مرحوم‏«علامه مجلسى‏» نوزده حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام در تفسیر این آیه نقل مى‏کنند،که آیه در مورد على بن ابى طالب است،و احتمالات دیگر را تکذیب مى‏نمایند. (6)
در اینجا بى مناسبت نیست اعترافات یکى از علماى بزرگ اهل سنت را در این زمینه نقل نماییم که مى‏نویسد:
«و من العلوم علم الفقه‏»و هو علیه السلام اصله و اساسه،و کل فقیه فى الاسلام‏فهو عیال علیه،و مستفید من فقه…» (7)
«ابن ابى الحدید»پس از اعتراف بر اینکه کلیه علوم و کمالات،سرچشمه‏اش به‏«امیر المؤمنین على علیه السلام‏»مى‏رسد آنگاه در علوم دیگر از جمله‏«علم فقه‏»وارد شده و مى‏نویسد!آن حضرت در این علم نیز ریشه و اساس به حساب مى‏آید،و علوم و اطلاعات تمام فقهاء در اسلام به وى منتهى مى‏گردد،زیرا ائمه‏«مذاهب اربعه‏»اهل سنت‏یا شاگردان‏«امام صادق علیه السلام‏»هستند،و یا از علوم‏«عبد الله بن عباس‏»استفاده کرده‏اند،و علوم هر دو از منبع پر فیض آن بزرگوار مى‏باشد.
و سپس به فقهاى صحابه پیامبر پرداخته و مى‏گوید:«عمر بن خطاب‏»و«عبد الله عباس‏»هر دو فقیه بودند،و در عین حال علومشان را از على علیه السلام فرا گرفته بودند،اما«ابن عباس‏»روشن است،و اما«عمر»همه مى‏دانند که در مسائل مشکل به على علیه السلام مراجعه مى‏کرد،و بارها گفته بود:«اگر على علیه السلام نمى‏بود من هلاک مى‏شدم‏»،«و خداوند آن روزى را نیاورد که على نباشد،و من در برابر مشکلات علمى بى‏چاره بمانم‏»«هر گاه على در جمعى باشد هیچ کس حق داورى و قضاوت ندارد… »
خوانندگان عزیز ملاحظه مى‏کنند که‏«خلیفه ثانى‏»به اعلمیت و توانایى امیر المؤمنین اعتراف مى‏کند، و امام معتزله‏ها آن را نقل کرده،و مى‏نویسد که على منبع فیض و سرچشمه تمام علوم الهى و فقهى…در روى زمین و عالم اسلام است.

و پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله نیز در این مورد مى‏فرمایند:

اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (علیه السلام) (8)
«داناترین فرد امت اسلامى پس از من امیر المؤمنین على بن ابى طالب است.»و در حدیث دیگرى مى‏فرمایند:
«انا مدینه العلم و على بابها…» (9)
من شهر علم هستم و على علیه السلام در آن است،و هر کس بخواهد وارد آن شود باید از درش بیاید.و بالاخره در حدیث‏سوم رسول خدا مى‏فرمایند:
«قسمت الحکمه عشره اجزاء،فاعطى على تسعه اجزاء ، و الناس جزؤا واحدا، و على اعلم بالواحد منهم‏» (10)
«عبد الله بن مسعود»که راوى حدیث است، میگوید: من در کنار پیامبر خدا نشسته بودم، ناگاه در مورد شخصیت على علیه السلام از پیامبر سؤال نمودند ، حضرت فرمودند:علم و دانش به ده قسمت تقسیم گردیده نه جزء آن را به على علیه السلام داده‏اند ، و یک جزئش را به سایر مردم،که على علیه السلام در آن قسمت دهمى نیز از دیگران داناتر است!!
در این احادیث‏شخصیت علمى امیر مؤمنان تشریح گردیده،و آن بزرگوار را ما در علوم و دانشها بیان نموده،که دیگران هر که و هر چه باشند،باید در برابر او زانو زده ،و خوشه‏اى از خرمن علم او بچینند،و از طریق او به علوم نبوى و الهى راه پیدا کنند،و جز از طریق وى رسیدن به آن مقدور نمى‏باشد.
(فمن اتى من الباب وصل،یا على انت‏بابى الذى اوتى منه و انا باب الله فمن اتانى من سواک لم یصل الى و من اتى الله من سواى لم یصل الله) (11)
خداوندا!تو را به ولایت على علیه السلام سوگند ما را از پیروان واقعى و راستین آن بزرگوار قرار ده.

اعتراف دشمنان على به عظمت علمى آن حضرت

شخصیت علمى على علیه السلام همانند سایر اوصاف و فضایلش،دوست و دشمن را در برابر عظمت آن حضرت خاضع کرده بود،و همه به علمیت و افضلیت وى اعتراف مى‏کردند، هر چند ما در فصل چهاردهم این کتاب مطالبى را در این زمینه نیز به خوانندگان عزیز تقدیم خواهیم داشت،و در آنجا در رابطه با شایستگى و رقباى‏على علیه السلام بحث‏خواهیم کرد،ولى در اینجا هم بى‏مناسبت نیست، اجمالا به این موضوع بپردازیم:
«معاویه بن ابى سفیان‏»که از سرسخت‏ترین دشمنان آن حضرت است،و در جنگ‏«صفین‏»ماهها به رخ على علیه السلام شمشیر کشیده،و باعث کشته شدن ده‏ها هزار نفر گردیده است،مى‏گوید:
«لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه‏» (12)
با مرگ و شهادت‏« على بن ابیطالب‏»علم و دانش نیز با او رفت!!
و چون‏«مالک اشتر»و سپس‏«محمد بن ابى بکر»به شهادت رسیدند،و عهدنامه‏هاى امیر المؤمنین به دست‏سپاه‏«معاویه‏»افتاد ،«عمرو عاص‏» آنها را به پیش معاویه فرستاد،چون چشم معاویه به آنها افتاد، مرتب مى‏خواند و تعجب مى‏کرد،و از عظمت فکرى و علمى على علیه السلام یاد مى‏نمود!
«ولید بن عقبه‏»که در نزد معاویه بود،به وى گفت:این نامه‏ها را دستور بده به آتش بکشند!
معاویه گفت: چقدر بد فکر مى‏کنى؟ولید گفت آیا صلاح است که مردم بدانند که تو از فکر على و از عهدنامه‏هاى وى استفاده مى‏کنى؟ معاویه جواب داد: ما نمى‏گوئیم اینها از آن‏«على بن ابیطالب‏» است‏ به مردم وانمود مى‏کنیم که‏«ابو بکر»براى فرزندش‏«محمد» نوشته ، و یادگار«صدیق‏» است!!

«ابن ابى الحدید» سپس مى‏نویسد:

فکان ینظر فیه و یتعجب منه ، و حقیق من مثله ان یقتنى فى خزاین الملوک
یعنى مرتب مطالعه مى‏کرد ، و تعجب مى‏نمود،و سزاوار بود که آن را جزو اموال نفیس در خزانه نگهدارد (13)
و خود امام‏«معتزلى‏» چون خطابه‏هاى على را مى‏بیند،و همچون کارشناسان و سخن سنجان منصف مى‏گوید:
«کلامه دون کلام الخالق، و فوق کلام المخلوقین ، و منه تعلم الناس الخطابه و الکتابه…» (14) گفتار على علیه السلام از سخن خدا پائین‏تر ، ولى از سخن انسان‏ها بالاتر است!! و دیگران هنر سخنرانى و نویسندگى را از آن حضرت آموخته و به یادگار برده‏اند.
خوانندگان عزیز به اعتراف یک دانشمند بزرگ و رهبر اهل سنت توجه نمایند که گفتار على را یک گفتار انسان عادى تلقى نکرده بلکه آن را مافوق تصور و مافوق قدرت و توان بشرهاى عادى مى‏داند!!
و چنانچه در آغاز این فصل اشاره گردیده،رقباى سیاسى امیر المؤمنین در موارد گوناگون ، و در قضاوت‏ها و جوابگویى به مشکلات علمى و فکرى مردم ، و مراجعین خارجى و افراد تازه مسلمان شده عاجز مانده ، و از افکار الهى امیر المؤمنین و علم سرشار او استفاده نموده ، و به سؤالات مردم پاسخ مى‏گفتند ، و بارها اظهار مى‏داشتند: اگر على نبود ما هلاک مى‏شدیم…

على مجهز و مسلح به علم غیب بود

ما در کتاب‏«تجلیات ولایت‏»در مورد غیبگویى‏هاى امیر المؤمنین علیه السلام،و تسلطش بر عالم تکوین و دل‏ها سخن گفته،و به بحث و تحلیل پرداخته‏ایم ، علاقه‏مندان مى‏توانند به همانجا مراجعه فرمایند،ولى در اینجا نیز بحث اجمالى در موارد اندى از غیب گویى‏هاى آن حضرت خواهیم داشت، که اینک به چند نمونه از آنها ابتداء اشاره مى‏کنیم:
مولاى متقیان در طول زندگى و حیاتش بارها در میان انبوه مردم ، خواه بالاى منبر و هنگام خطابه‏ها، و یا در هنگام شهادت پس از ضربت‏«ابن ملجم مرادى‏» لعنه الله علیه،و یا سایر مواقع مى‏فرمود: اى مردم! هر چه مى‏خواهید از من بپرسید،از گذشته تا روز قیامت هر چه اتفاق افتاده و یا اتفاق مى‏افتد آگاهم ، و مى‏دانم هر کسى چگونه و به چه کیفیت از دنیا مى‏رود ، من به آسمان‏ها از زمین آشناترم ، بدانید که علوم اولین و آخرین همه در اختیار من است، من به کتاب تورات و انجیل و زبور،از پیروان خود آنان آگاهتر مى‏باشم،…

بخشى از سخنان آن حضرت بدین قرار است،که به متون آنها اشاره مى‏نماییم:

«فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بیده لا تسالوننى عن شى‏ء فیما بینکم و بین الساعه، و لا عن فئه تهدى ماه و تضل ماه الا انبئتکم بناعقها و قائدها وسائقها و مناخ رکابها و محط رحالها و من یقتل من اهلها قتلا و من یموت منهم موتا» (15)
و قال ایضا:
«ایها الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض…» (16)
عن‏«ابن نباته‏»قال:لما بوى بالخلافه…قال:
«یا معشر الناس! سلونى قبل ان تفقدونى، سلونى فان عندى علم الاولین و الاخرین ، اما و الله لوثنى لى الو ساده لحکمت‏بین اهل التورات بتوراتهم ، و بین اهل الانجیل بانجیلهم، و بین اهل الزبور بزبورهم، و بین اهل الفرقان بفرقانهم…» (17)
ترجمه این فرازها بترتیب عبارتند از:
از من بپرسید قبل از آن که مرا نیابید، سوگند به آن خدایى که جان من در دست قدرت او است، هر چه از وقایع، از حالا تا رستاخیز اتفاق مى‏افتد، و از گروهى که صد نفر را هدایت نموده، و صد نفر دیگر را گمراه مى‏سازند، هر چه بپرسید، من از آنها خبر مى‏دهم، و مى‏گویم که: خواننده، و جلودار، و راننده آنان کیستند، و خبر مى‏دهدم که: محل فرود آمدن و بارگیرى آنان کجاست! و کدامشان با مرگ طبیعى مى‏میرد و چه کسى از آنان کشته مى‏شود!!
اى مردم!بپرسید از من،پیش از آن که من از میان شما بروم، سوگند به خدا که من به راههاى آسمان‏ها از زمین آشناترم!!
اى مردم!پیش از آن که من از میان شما بروم هر چه مى‏خواهید از من بپرسید، زیرا علوم اولین و آخرین در نزد من است،به خدا قسم اگر من در مسند داورى بنشینم، میان اهل تورات از کتاب خودشان داورى مى‏کنم، و به اهل انجیل از کتاب آنان،و به اهل زبور از زبور،قضاوت نموده،و به مردم مسلمان نیز از«قرآن مجید»بیان مى‏کنم…
«ابن ابى الحدید»مى‏گوید:
«و لقد امتحنا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلک على صدق الدعوى المذکوره…» (18)
ما على علیه السلام را در مورد پیشگویى‏هایش امتحان نمودیم،هر چه گفته و خبر داده بود،درست از آب در آمد،و لذا نتیجه گرفتیم که او هر چه مى‏گوید راست مى‏گوید.
او خبر داده بود که محاسن صورتش با خون سرش خضاب مى‏گردد چنین شد،و فرزندش امام حسین علیه السلام در کربلا کشته مى‏گردد،شهید شده،او فرموده بود که پس از وى‏«معاویه‏»به پادشاهى دست مى‏یابد چنین گردید،او از شرارت‏هاى حجاج بن یوسف‏»و وقایع‏«خوارج‏»در«نهروان‏»و تعداد کشته شدگان آن خبر داده بود،و تمام رویدادهاى دیگرى را که او گفته بود،به همان صورت انجام شد،خلاصه در غیب گویى او شبهه‏اى نیست…
«ابن ابى الحدید»در جاى دیگر با اشاره به خطبه پنجاه و هشت‏«نهج البلاغه‏»که على علیه السلام از محل اتفاق جنگ‏«نهروان‏»خبر مى‏دهد،و مى‏فرمایند که در آن کمتر از ده نفر از سپاه من به شهادت مى‏رسند،و کمتر از ده نفر از سپاه‏«خوارج‏»جان سالم بدر مى‏بردند، (19) مى‏گوید:
«و القوه البشریه تقصر عن ادراک مثل هذا،و لقد کان له من هذا الباب ما لم یکن لغیره،و بمقتضى ما شاهد الناس من معجزاته و احواله المنافیه لقوى البشر غلا فیه من غلا حتى نسب الى ان الجو هو الالهى حل فى بدنه… (20)
قدرت و قوت بشرى کوچکتر از این است که این همه پیشگویى و غیب گویى نماید،براى آن حضرت در این مورد توانایى‏ها و کراماتی بود که به دیگران مقدور نیست،و به همین جهت است که گروهى از مردم در وى عجائبى را دیدند که از بشر ساخته نیست،و لذا گرفتار«غلو»گردیده و گفتند:«خدا در وجود على علیه السلام حلول کرده،و در او تجسم نموده است!! (نعوذ بالله من‏الغلو الموجب للشرک مؤلف) »
خوانندگان عزیز ملاحظه مى‏کنند که دیگران و اهل سنت در غیب گویى و معجزات آن حضرت،و تسلطش بر عالم‏«تکوین‏»چیزى کمتر از شیعه ندارند،حتى اعتراف مى‏کنند که‏«على بن ابیطالب علیه السلام‏»بشر عادى نیست،و با قوت بشرى نمى‏توان به آن مدارج بالا و کارهاى‏«خارق العاده‏»رسید!تا جائى که کارهاى خلاف شرع‏«غالى‏»ها را توجیه مى‏نمایند…!
لازم به تذکر است که اعتقاد به غیب گویى مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام اختصاص به‏«ابن ابى الحدید»ندارد،بلکه اکثر مورخین و محدثین اهل سنت که کم و بیش به سیره آن حضرت پرداخته‏اند،در لابلاى سخنان خویش به این حقیقت نیز اشاره کرده‏اند،و با دل و جان یقین دارند که على علیه السلام پس از پیامبر خدا افضل امت عالم است،و در جهان آفرینش کسى به پایه او نمى‏رسد،و به احادیثى از جمله‏«حدیث طیر»تمسک نموده،و غرایب امر وى را نیز مى‏پذیرند و شما خوانندگان محترم در مدارک و منابع آنها مى‏توانید صحت ادعاى ما را ملاحظه فرمائید. (21)
خطبه بدون‏«الف‏»على (علیه السلام)
روزى امیر المؤمنین على علیه السلام در کنار اصحابش نشسته بود،و یاران آن حضرت در مورد«خط‏»و«حروف‏»بحث مى‏کردند،و به این نتیجه رسیدند که در میان حروف‏«الف‏»از همه بیشتر مورد استعمال قرار گرفته است،و صحبت کردن بدون بکارگیرى آن بسیار مشکل و دشوار است، حضرت با شنیدن این صحبت‏ها بدون درنگ شروع به خطبه طولانى کرد که از نظرتان مى‏گذرد:
«حمدت من عظمت منته،و سبغت نعمته،و سبقت غضبه رحمته،و تمت کلمته،و نفذت مشیعته،و بلغت قضیته،حمدته حمد مقر بربوبیته،متخضع لعبودیته،متنصل من خطیئته،متفرد بتوحید،مؤمل منه مغفره تنجیه،یوم یشغل عن فصیلته و بنیه،و نستعینه و نسترشده و نستهدیه،و نؤمن به و نتوکل علیه،و شهدت له شهود مخلص مؤقن،و فردته تفرید مؤمن متیقن،و وحدته توحید عبد مذعن،لیس له شریک فى ملکه،و لم یکن له ولى فى صنعه،جل‏عن مشیر و وزیر،و عن عون معین و نصیر و نظیر،علم فستر،و بطن فخبر،و ملک فقهر،و عصى فغفر،و حکم فعدل،لم یزل و لم یزول،لیس کمثله شى‏ء،و هو بعد کل شى‏ء رب متعزر بعزته متمکن بقوته،متقدس بعلوه،متکبر بسموه،لیس یدرکه بصر،و لم یحط به نظر،قوى منیع بصیر سمیع،رئوف رحیم،عجز عن وصفه من یصفه،و ضل عن نعته من یعرفه.قرب فبعد،یجیب دعوه من یدعوه،و یرزقه و یحبوه ذو لطف خفى،و بطش قوى،و رحمه موسعه،و عقوبه موجعه،رحمته جنه عریضه مونقه،و عقوبته جحیم ممدوده موبقه.
و شهدت ببعث محمد رسوله،و عبده و صفیه،و نبیه و نجیه،و حبیبه و خلیله،بعثه فى خیر عصر،و حین فتره و کفر،رحمه لعبیده،و منه لمزیده،ختم به نبوته،و شید به حجته،فوعظ و نصح،و بلغ و کدح،رئوف بکل مؤمن،رحیم سخى،رضى ولى زکى،علیه رحمه و تسلیم،و برکه و تکریم،من رب غفور رحیم،قریب مجیب.
وصیتکم محشر من حضرنى بوصیه ربکم،و ذکرتکم بسنه نبیکم،فعلیکم برهبه تسکن قلوبکم،و خشیه تذرى دموعکم،و تقیه تنجیکم قبل یوم تبلیکم و تذهلکم،یوم یفوز فیه من ثقل وزن حسنته،و خف وزن سیئته،و لتکن مسالتکم و تملقکم مساله ذل و خضوع،و شکر و خشوع،بتوبه و تورع،و ندم و رجوع و لیغتنم کل مغتنم منکم صحته قبل سقمه،و شیبته قبل هرمه،وسعته قبل فقره،و فرغته قبل شغله،و حضره قبل سفره،قبل تکبر و تهرم و تسقم،یمله طبیبه،و یعرض عنه حبیبه،و ینقطع غمده،و یتغیر عقله،ثم قیل:هو موعوک،و جسمه منهوک،ثم جد فى نزع شدید،و حضره کل قریب و بعید،فشخص بصره،و طمح نظره،و رشح جبینه،و عطف عرینه،و سکن حنینه،و حزنته نفسه،و بکته عرسه،و حفر رمسه،و یتم منه ولده،و تفرق منه عدده،و قسم جمعه،و ذهب بصره و سمعه،و مدد و جرد،و عرى و غسل،و نشف و سجى،و بسط له و هیى‏ء،و نشر علیه کفنه و شد منه ذقنه،و قمص و عمم،و ودع و سلم،و حمل فوق سریر،و صلى علیه بتکبیر،و نقل من دور مزخرفه،و قصور مشیده،و حجر منجده،و جعل فى ضریح ملحود و ضیق مرصود،بلبن منضود،مسقف بجلمود،و هیل علیه حفره،و حثى علیه مدره،و تحقق حذره،و نسى خبره،و رجع عنه ولیه و صفیه،و ندیمه و نسیبه،و تبدل به قرینه و حبیبه،فهو حشو قبر،و رهین قفر،یسعى بجسمه دود قبره،و یسیل صدیده من منخره،یسحق تربه لحمه،و ینشف دمه،و یرم عظمه حتى یوم حشره،فنشر من قبره حین ینفخ فى صور،و یدعى بحشر و نشور.فثم بعثرت قبور،و حصلت‏سریره صدور،و جى‏ء بکل نبى و صدیق و شهید،و توحد للفصل قدیر بعبده خبیر بصیر فکم من زفره تضنیه و حسره تنضیه،فى موقف مهول،و مشهد جلیل،بین یدى ملک عظیم،و بکل صغیر و کبیر علیم فحینئذ یلجمه عرقه،و یحصره قلقه،عبرته غیر مرحومه،و صرخته غیر مسموعه،و حجته غیر مقبوله،زالت جریدته،و نشرت صحیفته،نظر فى سوء عمله،و شهدت علیه عینه بنظره،و یده ببطشه،و رجله بخطوه و فرجه بلمسه،و جلده بمسه،فسلسل جیده،و غلت‏یده،و سیق فسحب وحده فورد جهنم بکرب و شده،فظل یعذب فى جحیم،و یسقى شربه من حمیم،تشوى وجهه،و تسلخ جلده یضربه ملک بمقمع من حدید،و یعود جلده بعد نضجه کجلد جدید،یستغیث فتعرض عنه خزنه جهنم،و یستصرخ فیلبث‏حقبه یندم،نعوذ برب قدیر،من شر کل مصیر،و نساله عفو من رضى عنه،و مغفره من قبله،فهو ولى مسالتى،و منجح طلبتى،فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فى جنته بقربه،و خلد فى قصور مشیده، و ملک بحور عین و حفده،و طیف علیه بکئوس،و سکن حظیره قدس،و تقلب فى نعیم،و سقى من تسنیم،و شرب من عین سلسبیل،و مزج له بزنجبیل،مختم بمسک و عبیر،مستدیم للملک،مستشعر للسرور،یشرب من خمور،فى روض مغدق،لیس یصدع من شربه،و لیس ینزف.
هذه منزله من خشى ربه،و حذر نفسه معصیته،و تلک عقوبه من جحد مشیئته،و سولت له نفسه معصیته،و هو قول فصل،و حکم عدل،و خبر قصص قص،و وعظ نص،«تنزیل من حکیم حمید»نزل به روح قدس مبین،على قلب نبى مهتد رشید،صلت علیه رسل سفره مکرمون برره،عذت برب علیم، رحیم کریم،من شر کل عدو لعین رجیم فلیتضرع متضرعکم،و لیبتهل مبتهلکم،و لیستغفر کل مربوب منکم لى و لکم و حسبى ربى وحده. (22)
این خطبه طولانى،علاوه بر این که قدرت علمى مولاى متقیان را نشان مى‏دهد،داراى معارف عظیم است.گویا آن بزرگوار در استعمال کلمات و جملات آن هیچ گونه محدودیتى نداشته است‏به طورى که حضرتش نخست در توحید و عظمت‏خالق سخن گفته،و سپس به صفات پروردگار عالم پرداخته است.
و آنگاه در مورد بعثت نبى اعظم رسول خدا صلى الله علیه و آله و ویژگى‏هاى آن حضرت،و لطف و محبتش به پیروان خود جملات عالى و با فصاحت تمام بیان داشته…
و بعد خود وارد نصیحت و ارشاد گردیده،و مردم را متوجه سنت پیامبر خدا نموده،و آنان را به خود سازى و آمادگى تمام براى لقاء الله وادار مى‏سازد،و متوجه مى‏نماید که چگونه از این جهان به عالم دیگر منتقل مى‏گردیم،چه سان از دوستان و جهان مادى جدا گردیده،به سراغ اعمال خود مى‏رویم؟و چطور این بدن‏ها در دل خاک پوسیده،و به ذرات خاک تبدیل مى‏گردد؟و در پایان پرده از وحشت‏هاى قبر و قیامت‏برداشته،و توضیح مى‏دهد که خطا کاران را با زنجیرهاى آتشین در آتش نگه مى‏دارند،و به ناله‏ها و اشک چشم‏هاى آنان توجه نمى‏کنند…
ولى در عوض انسان‏هاى مؤمن و متعهد غرق نعمت‏هاى الهى و الطاف او مى‏باشند…
خوانندگان عزیز توجه فرمایند که خطبه را به جهت طولانى بودن آن ترجمه کامل نکرده و فقط به خلاصه آن پرداختم.
خطبه بدون نقطه على (علیه السلام)
امیر مؤمنان على علیه السلام خطبه بدون نقطه را نیز،پس از مذاکره اصحاب در این باره،بدون درنگ به ایراد آن پرداخته و فرمودند!
«الحمد لله اهل الحمد و ماواه،و له اوکد الحمد و احلاه،و اسعد الحمد و اسراه،و اطهر الحمد و اسماه،و اکرم الحمد و اولاه.
الواحد الاحد الصمد لا والد له و لا ولد.سلط الملوک و اعداها و اهلک العداه و ادحاها،و اوصل المکارم و اسراها،و سمک السماء و علاها،و سطح المهاد و طحاها،و اعطاکم ماءها و مرعاها،و احکم عدد الامم و احصاها،و عدل الاعلام و ارساها.
الا له الاول لا معادل له،و لا راد لحکمه لا اله الا هو الملک السلام المصور العلام الحاکم الودود،المطهر الطاهر،المحمود امره المعمور حرمه المامول کرمه.
علمکم کلامه و اراکم اعلامه،و حصل لکم احکامه،و حلل حلاله و حرم حرامه،و حمل محمدا الرساله،و رسوله المکرم المسود المسدد الطهر المطهر،اسعد الله الامه،لعلو محله،و سمو سؤدده و سداد امره و کمال مراده.
اطهر ولد آدم مولودا،و اسطعهم سعودا،و اطولهم عمودا،و ارواهم عودا،و اصحهم عهودا،و اکرمهم مردا و کهولا.صلاه الله له و لآله الاطهار،مسلمه مکرره معدوده و لآل ودهم الکرام،محصله مردده مادام للسماء امر مرسوم و حد معلوم.
ارسله رحمه لکم،و طهاره لاعمالکم،و هدوء دارکم،و دحور عارکم،و صلاح احوالکم،و طاعه لله و رسله،و عصمه لکم و رحمه.
اسمعوا له،و راعوا امره،و حللوا ما حلل،و حرموا ما حرم،و اعمدوا رحمکم الله لدوام العمل،و ادحروا الحرص و اعدموا الکسل،و ادروا السلامه و حراسه الملک و روعها،و هلع الصدور و حلول کلها و همها.
هلک و الله اهل الاصرار،و ما ولد والد للاسرار،کم مؤمل امل ما اهلکه،و کم مال و سلاح اعد صار للاعداء عده و عمده.
اللهم لک الحمد و دوامه،و الملک و کماله،لا اله الا هو،وسع کل حلم حلمه،و سدد کل حکم حکمه،و حدر کل علم علمه.
عصمتکم و لواکم و دوام السلامه اولاکم،و للطاعه سددکم،و للاسلام هداکم،و رحمکم و سمع دعائکم و طهر اعمالکم و اصلح احوالکم.
و اساله لکم دوام السلامه،:و کمال السعاده،و الآلاء الداره،و الاحوال الساره،و الحمد لله وحده.» (23)
(لازم به تذکر است نقطه‏هایى که بر روى‏هاى گرد«ه‏»مى‏آید،چون در حال‏«وقف‏»خوانده نمى‏شود،لذا حرف نقطه‏دار محسوب نمى‏گردد.)
این خطبه نیز از مراتب علمى و فکرى مولاى متقیان حکایت دارد،که بدون تامل،پس از صحبت اصحاب به ایراد آن پرداخته،و در مورد توحید و نبوت و صفات الهى،و سنت و سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏باشد،و جامعه اسلامى را به تبعیت از آن حضرت و خود سازى دعوت مى‏فرمایند.

پی نوشت ها :

1) زیرا نخستین آیاتى که بر قلب مبارک پیامبر نازل گشت 5 آیه سوره‏«علق‏»است که از توحید و علم و قلم صحبت مى‏کند.
2) اصول کافى ج 1 ص 22 ح 6
3) الغدیر ج 22 ص 44 و 45
4) سوره رعد آیه 43
5) به تفسیرهاى:برهان،نور الثقلین،المیزان،مجمع البیان،عیاشى،نمونه…ذیل همین آیه مراجعه فرمائید
6) بحار الانوار ج 35 ص 429 تا ص 436
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 17 و 18
8) فرائد السمطین ج 1 ص 97 ش 66 الغدیر ج 2 ص 44
9) کنز العمال ج 11 ص 600 ش 32890،وسائل الشیعه ج 18 ص 52 ح 40 و 43 با مختصر تفاوت،الغدیر ج 6 ص 61 بحاز ج 37 ص 109 ح 2،فرائد السمطین ج 1 ص 98 ش 67
10) کنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461،الغدیر ج 2 ص 44
11) این فراز بخشى از حدیث‏«انا مدینه العلم و على بابها»است که نقل شد،و رسول خدا تصریح مى‏کنند که هر کس از غیر طریق على (ع) بیاید به من نمى‏رسد،و در نتیجه به خدا نیز نخواهد رسید، و مرحوم علامه امینى رضوان الله علیه یکصد و چهل و سه منبع اهل سنت‏براى آن ذکر مى‏کنند. (الغدیر ج 6 ص 61 تا 77)
12) الغدیر ج 2 ص 45
13) شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 72 و 73
14) شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 24
15) متن خطبه 92 فیض الاسلام ص 273،ابن ابى الحدید ج 7 ص 44
16) فیض الاسلام خطبه 231 ص 671،ابن ابى الحدید خطبه 235 ج 13 ص 101
17) بحار الانوار ج 40 ص 144 ح 51،و ص 130 ح 6 با مطالب دیگر در این زمینه
18) ج 7 ص 48
19) مصارعهم دون النطفه،و الله لا یفلت منهم عشره،و لا یهلک منکم عشره،
20) شرح ابن ابى الحدید ج 5 ص 4
21) سنن بیهقى ج 7 ص 185،کنز العمال ج 13 ص 167 ش 36507 و 36508،و فرائد السمطین ج 1 ص 209 ش 165 فتح البارى ج 8 ص 458،ینابیع الموده ص 274،الاتقان ج 2 ص 319 و دهها کتاب دیگر
22) شرح ابن ابى الحدید ج 19 ص 140 تا ص 143،نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 87 خ 20،کنز العمال ج 16 ص 208 تا ص 213 ش 44234،سفینه البحار ج 1 ص 397 با نقل از ج 9 بحار الانوار چاپ قدیم،تاریخ عماد زاده ص 436 جلد امیر المؤمنین (ع)
23) نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21،بحار الانوار ج 9 ط قدیم به نقل از سفینه البحار ج 1 ص 397،تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین ص 438
آفتاب ولایت ص 109

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید