گفتگوی بسیار شیرین عزرائیل با حضرت آدم

گفتگوی بسیار شیرین عزرائیل با حضرت آدم

از کعبه الاصبار روایت کرده اند که حضرت آدم صفی، هزار سال عمر کرد و چون روزگار عمر او به سر رسید، از جانب حق وحی آمد که ای آدم، فرزند خود شیث را وصیت کن که عمرت به آخر رسید. آدم گفت: پروردگارا این مرگ چیست؟ فرمود: روح از کالبدت جدا کنم و تو را نزد خود آرم و کردار تو را اجر دهم و هر کسی که کردار بد داشته باشد عقاب ببیند.
آدم پرسید: این مرگ تنها مرا باشد یا همه فرزندانم خواهند چشید؟ ندا آمد ای آدم هر کسی حلاوت حیات چشید. ناچارا مرارت مرگ هم می چشد. قرارگاه عالمیان و بازگشتگاه همه جهانیان گور است و موعد آنها رستاخیز قیامت است و مورود آنان بهشت یا دوزخ است پس هیچ اندیشه ای مهمتر از تدبیر مرگ نیست. آدم هم فرزندش شیث را وصیت کرد تا ملازم تقوی و طاعت پرودگار و نیکوکار باشد. روز جمعه که آغاز آفرینش آدم بود، همان ساعت هم وقت وفات وی بود.
فرشته مرگ فرود آمد و پیغام گذارد و شربت صدر را که خداوند فرستاده بود به او داد، آدم چون او را دید زار بگریست فرشته مرگ پرسید ای آدم، آن روز که از بهشت واماندی و به دنیا آمدی چنین گریه زاری نکردی که امروز بر سر فوت دنیا می کنی؟ آدم گفت:
نه به فوت دنیا گریه نمی کنم که دنیا همه بلا و رنج است. لیکن بر فوت خدمت حق می گریم. آدم از پسران خویش میوه بهشت خواست و آنان به جستن آن به صحرا رفتند و به طور سینا شدند دعا می کردند، جیرئیل را دیدند با فرشتگان و سروران که بیل و کلنگ و کفن و کافور بهشت را در دست دارند، جبرئیل از پسران آدم پرسید: چرا نگران و حیرانید؟ گفت: پدر از ما میوه بهشت خواسته و ما را دست رسی به آن نیست و بر ما آن نهاده که طاقت نداریم. جبرئیل گفت: باز گردید آنچه آرزوی اوست ما آورده ایم.
فرزندان بازگشتند و جبرئیل و دیگر فرشتگان را با فرشته مرگ بر بالین آدم دیدند جبرئیل از آدم پرسید:
این ساعت را چون بینی؟ آدم گفت: مرگ عظیم است! و دردی است سخت؟ سخت تر از مرگ، ترک خدمت عبادت اوست که من از آن باز می مانم. عزرائیل گفت ای آدم جان تسلیم کن آدم گفت: راه تمام نپیموده ام و اگر جان تسلیم کنم راه تمام، نارفته ماند! فرشته گفت: تو قبلا چهل سال مانده عمرت را به حضرت داود بخشیدی. آدم گفت (من پدرم، و مرا به عمر نیاز است) از بخشش به داود بر می گردم. چون بی عمر راه نتوان پیمود چون مدت تمام به سر آمد عزرائیل گفت ای آدم جان تسلیم کن گفت: به تو تسلیم نکنم که تو ننهاده ای تا تو برداری آن روز که جلال نفخ روح خداوندی در قالب ما آمد و نفخت فیه من روحی تو کجا بودی؟
امروز اگر آنکه داده باز می خواهد، تو چه کاره ای؟ خداوند فرمود: ای آدم، ستیز و جنگ مکن و عزرائیل تو هم دور شو و زحمت مدار، ای جان پاک به لطف من آرمیده و به مهر من آسوده باش و به سوی من باز گرد.
آنگاه جان به جان آفرین تسلیم کرد.
(یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه) پس بعد از قبض روح آدم، جبرئیل او را غسل داد فرشتگان حنوط و کفن کردند. و بر تخت نهادند. آنگاه فرزندان آدم و فرشتگان پیش آمدند و شیث بر جنازه پدر نماز خواند و او را دفن کردند. جبرئیل فرزندان را تسلیت گفت و سفارش به انجام وصیت پدر نمود و سپس فرمود:
بدانید که مرگ راه آخر شما و این مراسم سنت شما در مرده هایتان خواهد بود و از این پس تا روز قیامت، ما را نخواهید دید و در دقیقه آخر آوازی بلند شد که ای آدم وقتی به زمین هبوط کردی شنیدی که می گویند: بزائید برای مردن، بسازید برای خراب شدن

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید