در مدح حضرت محمد(ص)

در مدح حضرت محمد(ص)

شاعر:محمد صادق آزاد کشمیری

شرف بخش اورنگ پیغمبری
که در شأن او ختم شد برتری
خدایش چو خود بیمثال آفرید
خدایش چه حسن و جمال آفرید
چو کلک ازل خود قضا را نگاشت
دو عالم به او یک فلم واگذاشت
سر سروران افضل انبیاء
زمین و زمان وصف پیرای او
هم از عرشی و کرسی برون جای او
مکان لا مکان پر ز غوغای او
بهشت برین یک گل از گلشنش
خوش آنکس که زد دست در دامنش
بود پیرو مصطفی پیشوا
سرافیل و جبریل و میکال را
خرد ره به ذات پیمبر نبرد
توان تا کجا وصف او بر شمرد
زمین و زمان وصف پیرای او
دل و دیده مردمان جای او

********************

در نعت سید المرسلین

سعدی
کریم السجایا جمیل الشیم
نبى البرایا شفیع الامم
امام رسل، پیشواى سبیل
امین خدا، مهبط جبرئیل
شفیع الوری، خواجه بعث و نشر
امام الهدی، صدر دیوان حشر
کلیمى که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست
یتیمى که ناکرده قرآن درست
کتب خانه ى چند ملت بشست
چو عزمش برآهخت شمشیر بیم
به معجز میان قمر زد دو نیم
چو صیتش در افواه دنیا فتاد
تزلزل در ایوان کسرى فتاد
به لاقامت لات بشکست خرد
به اعزاز دین آب عزى ببرد
نه از لات و عزى برآورد گرد
که تورات و انجیل منسوخ کرد
شبى بر نشست از فلک برگذشت
به تمکین و جاه از ملک برگذشت
چنان گرم در تیه قربت براند
که در سدره جبریل از او بازماند
بدو گفت سالار بیت الحرام
که اى حامل وحى برتر خرام
چو در دوستى مخلصم یافتى
عنانم ز صحبت چرا تافتی؟
بگفتا فراتر مجالم نماند
بماندم که نیروى بالم نماند
اگر یک سر مو فراتر پرم
فروغ تجلى بسوزد پرم
نماند به عصیان کسى در گرو
که دارد چنین سیدى پیشرو
چه نعت پسندیده گویم تورا؟
علیک السلام اى نبى الورى

********************

بی کسان را کس تویی

عطار نیشابوری
بی کسان را کس تویی
خواجگی هر دو عالم تا ابد
کرده وقف احمد مرسل احد
یا رسول الله بس درمانده ام
باد در کف، خاک بر سر مانده ام
بی کسان را کس تویی در هر نفس
من ندارم در دو عالم جز تو کس
یک نظر سوی من غمخواره کن
چاره ی کار من بیچاره کن
گرچه ضایع کرده‌ام عمر از گناه
توبه کردم عذر من از حق بخواه
روز و شب بنشسته در صد ماتمم
تا شفاعت خواه باشی یک دمم
از درت گر یک شفاعت در رسد
معصیت را مهر طاعت در رسد
ای شفاعت خواه مشتی تیره روز
لطف کن شمع شفاعت بر فروز
دیده ی جان را بقای تو بس است
هر دو عالم را رضای تو بس است
داروی درد دل من مهر توست
نور جانم آفتاب چهر توست
هر گهر کان از زبان افشانده ام
در رهت از قعر جان افشانده ام
زان شدم از بحر جان گوهر فشان
کز تو بحر جان من دارد نشان
حاجتم آن است ای عالی گهر
کز سرفضلی کنی در من نظر
منبع:www.payambarazam.ir

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید