گل بی رخ یار خوش نباشد *** بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان *** بی لاله عذار خوش نباشد
رقصیدن سرو و حالت گل *** بی صوت هزار خوش نباشد
با یار شکر لب گل اندام *** بی بوس و کنار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد *** جز نقش نگار خوش نباشد
جان، نقد محقّر است حافظ *** از بهر نثار خوش نباشد
تفسیر عرفانی
1. گل سرخ بدون مشاهده ی چهره ی زیبا و دلربای معشوق، دوست داشتنی و نشاط آفرین نیست. فصل بهار نیز بدون نوشیدن شراب، خوش و دلپذیر نمی باشد. هر شادی و نشاطی به شرطی دلپذیر است که همراه با عشق و مستی باشد.
2. گردش در دشت و باغ و قدم زدن روی چمن بدون همراهی یک زیبا روی گل رخسار، خوش و دل انگیز نمی باشد.
3. چرخش و رقصیدن برگ های سرو در میان نسیم بهاری و وجد و شور و نشاط گل بدون آواز دلنشین بلبل، خوش و نشاط آور نیست.
4. همراه بودن با یک معشوق زیبا و دلربا با لب های شیرین و اندامی لطیف و جذّاب بدون گرفتن بوسه ای از او و هم آغوشی او شیرین و شادی آور و مستی بخش نمی باشد. می خواهم به وصال کامل معشوق نائل شوم.
5. هر تصویر و نقشی که عقل حک می کند، به زیبایی و دلپذیری تصویر زیبا و جذّاب معشوق نمی باشد. عقل نمی تواند که زیبایی و دلبری معشوق را درک کند. عاقلان از دیدن زیبایی معشوق و درک اسرار عشق محروم هستند.
6. ای حافظ! برای ایثار و فداکاری در راه معشوق، حتی جان هم سرمایه ی بی مقدار و بی ارزش است که نثار کردن آن هیچ افتخاری در بر ندارد.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.