تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی *** ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده ی بگزیده ی او *** که بر این چاکِر دیرینه کسی نگزینی
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست *** بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی
ادب و شرم، تو را خسرو مهرویان کرد *** آفرین بر تو که شایسته ی صد چندینی
عَجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار *** ظاهراً مصلحت وقت دران می بینی
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم *** عاشقان را نبود چاره به جُز مسکینی
باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست *** که تو خوش تر ز گل و تازه تر از نسرینی
شیشه بازیّ سر شکم نگری از چپ و راست *** گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی
سخنی بی غرض از بنده ی مخلص بشنو *** ای که منظور بزرگان حقیقت بینی
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد *** بهتر آن است که با مردم بد ننشینی
سیل این اشک روان، صبر و دل حافظ بُرد *** بَلَغَ الطّاقهُ یا مُقلَه عَینی بینی
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل *** لایق بندگی خواجه جلال الدّینی
تفسیر عرفانی
1. ای معشوق زیبا! تو مگر لحظه ای از روی میل بر لب جوی آبی بنشینی، و گرنه تا وقتی که ایستاده ای و جلوه گری می کنی فتنه و غوغا به پاست، پس هر آشوبی که ببینی از جانب قامت رعنای توست.
2. ای دوست! تو را به خدایی که بنده ی برگزیده ی اویی، سوگند می دهم که به جای این غلام قدیمی خود، کس دیگری را انتخاب نکنی.
3. اگر بتوانم بار امانت را به سلامت به سر منزل مقصود برسانم، دیگر از چیزی بیمی ندارم. عشق ورزی و طی کردن راه عشق اگر منجر به کفر و بی دینی نشود، بسیار آسان خواهد بود.
4. ای معشوق! ادب و شرمت سبب شد که شاه زیبارویان شوی. آفرین بر تو ای یار که شایسته ی بیش از اینها هستی.
5. ای گل! شگفتا از تو که با همه لطافت و خوبی با خار، همنشین شدی و به او توجه نمودی؛ ظاهراً صلاح وقت را این گونه می بینی.
6. ای یار! اگر بر جور و ستم رقیب تو صبر نکنم، چه کاری می توانم بکنم؛ زیرا عاشقان چاره ای جز بیچارگی و درماندگی ندارند.
7. ای معشوق! نسیم صبحگاهی در آرزو و اشتیاقت از طرف گلستان به جانب تو آمد، زیرا که تو دلپذیرتر از گل سرخ و با طراوت تر از گل نسرین هستی.
8. ای یار! اگر لحظه ای بر منظر چشم من بنشینی، شعبده بازی اشک مرا از چپ و راست خواهی دید.
9. ای معشوق! ای کسی که مورد توجه بزرگان حقیقت بین هستی! سخن بی غرض را از این غلام مخلص خود بشنو.
10. ای یار! بهتر آن است که یار نازنینی مثل تو پاک سرشت و پاک دل، با مردم بد معاشرت نکند.
11. این سیل اشکی که از دیده روان است، شکیبایی حافظ را برده است؛ ای مردمک چشم من! از من جدا شو که طاقتم به پایان رسید.
12. ای معشوق! ای شمع زیبارویان چگل! تو با همه ظرافت و زیبایی، سزاوار بندگی خواجه جلال الدین تورانشاه هستی.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول