زندگینامه امام علی (علیه السلام) (1)

زندگینامه امام علی (علیه السلام) (1)

نویسنده: فرزین نجفی پور

کنیه امام على (علیه السلام)

آن حضرت را به دو کنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیده‏اند. امام حسن (علیه السلام) در حیات پیامبر پدرش را با کنیه ابو الحسین و امام حسین (علیه السلام) او را با کنیه ابو الحسن مى‏خوانده‏اند. پیامبر نیز وى را با هر دوى کنیه‏ها خطاب مى‏کرده است. چون پیامبر وفات یافت على (علیه السلام) را به این دو کنیه صدا مى‏کردند. یکى دیگر از کنیه‏هاى على (علیه السلام) ،ابو تراب است که آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق کرده بود. در استیعاب نقل شده است:«به سهل بن سعد گفته شد: حاکم مدینه مى‏خواهد تو را وا دارد تا بر فراز منبر ، على را دشنام گویى. سهل پرسید: چه بگویم؟ گفت: باید على را با کنیه ابو تراب خطاب کنى. سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پیامبر کسى على را بدین کنیت، نامگذارى نکرده است. پرسید: چگونه‏اى ابو العباس؟ جواب داد: على (علیه السلام) نزد فاطمه رفت و آن‏گاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز کشید و به خواب رفت.پس از او،پیغمبر (صلی الله علیه واله) پیش فاطمه آمد و از او پرسید:پسر عمویت کجاست؟فاطمه گفت:اینک او در مسجد آرمیده است.پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید که ردایش بر پشت مبارکش افتاده و پشتش خاک آلود شده است.پیامبر با دست‏شروع به پاک کردن خاک از پشت على کرد و فرمود: بنشین اى ابو تراب! به خدا سوگند جز پیامبر کسى او را بدین نام ، نخوانده است. و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنى‏تر نیست.» نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل کرده است که گفت:«من و على بن ابیطالب (علیه السلام) در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یکدیگر بودیم.تا آنجا که عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آنکه در زیر سایه نخلها و روى زمین خاکى و بى گیاه آرمیدیم.سوگند به خدا که جز پیامبر کسى ما را از خواب بیدار نکرد. او با پایش ما را تکان مى‏داد و ما به خاطر آنکه روى زمینى خاکى دراز کشیده بودیم،به خاک آلوده شدیم.در آن روز بود که پیغمبر (صلی الله علیه واله) به على (علیه السلام) فرمود.تو را چه مى‏شود اى ابو تراب؟ چرا که پیامبر آثار خاک را بر على (علیه السلام) مشاهده کرده بود.» البته ممکن است که این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روایتى دیگر آمده است: چون پیامبر على را در سجده دید در حالى که خاک بر چهره‏اش نشسته و یا آنکه گونه‏اش خاک آلود بوده به او فرمود:« ابو تراب! چنین کن‏». همچنین گفته شده است پیامبر با چنین کنیه‏اى، على (علیه السلام) را خطاب کرد.چرا که گفت: اى على! نخستین کسى که خاک را از سرش مى‏تکاند تویى. على (علیه السلام) ،این کنیه را از دیگر کنیه‏ها بیشتر خوش مى‏داشت. زیرا پیامبر وى را با همین کنیه خطاب مى‏کرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران،بر آن حضرت به جز این کنیه نام دیگرى اطلاق نمى‏کردند.آنان مى‏خواستند با گفتن ابو تراب، آن حضرت را تحقیر و سرزنش کنند و حال آنکه افتخار على (علیه السلام) به همین کنیه بود. دشمنان على، به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذکر کنیه ابو تراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این کنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند.چنان که حسن بصرى گفته است،گویا که ایشان با استفاده از این عمل،لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مى‏پوشاندند.چنان که جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیرالمؤمنین (علیه السلام) اطلاق نمى‏کردند.بدان گونه که این نام، تنها بر شیعیان على (علیه السلام) اختصاص یافت.

لقب على (علیه السلام)

ابن صباغ در کتاب فصول المهمه مى‏نویسد: لقب على (علیه السلام) ، مرتضى ، حیدر ، امیرالمؤمنین و انزع (و یا اصلع) (کسى که اندکى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (کسى که شکمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت: ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم که قبلا معروف به وصى بود على که در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبت ‏به تشخیص برترى على نابینا و کور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمده‏ام زیرا ولى، خون ولى را طلب مى‏کند
و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود: این على است و وصیى است که پیامبر در روز نجوه با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپرده‏اند و اشقیا آن را فراموش کرده‏اند
زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت: آیا باید با شما جنگ کرد تا اقرار کنید که على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین کس است؟! او کسى است که خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست، پشتیبان و نگهدار دوست است، همچنان که گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است.
زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است: پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (صلی الله علیه واله) )
فرستاده خداوند و تمام کننده نعمتها فرستاده پیام‏آورى و پس از او خلیفه ما کسى که ایستاده و کمک شده است منظور من على وصى پیامبر است که سرکشان قبایل با او در جنگ و ستیزند این زحر در جنگ جمل و صفین با على (علیه السلام) همراه بود. همچنان که شبعث‏بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسین (علیه السلام) در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
کمیت مى‏گوید: کثیر نیز مى‏گوید: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد کننده گردنها و ادا کننده دین‏ها همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین(یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین) نیز ملقب بوده است. روایت کرده‏اند که پیامبر به على (علیه السلام) فرمود: تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریکى است.
در روایت دیگرى آمده است:این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى کسانى است که در روز قیامت ‏با چهره‏هایى نورانى در حجله‏ها نشسته‏اند. ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیه الاولیا این دو روایت را نقل کرده‏اند. در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذکر شده و آمده است (ملکه کندوى زنبور عسل). على (علیه السلام) فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه کافران است.یعنى مؤمنان به من پناه آورند و کافران از مال و ثروت پناه مى‏جویند.چنان که زنبور به ملکه خود پناه مى‏برد و آن ملکه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.

نقش انگشتر على (علیه السلام)

سبط بن جوزى در کتاب تذکره الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت‏« خداوند فرمانروا ، على بنده اوست‏» (الله الملک على عبده) بوده است. همچنین وى مى‏نویسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راست‏ خود مى‏کرده است و حسن و حسین (علیه السلام) نیز چنین مى‏کرده‏اند. ابو الحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در کتاب خود موسوم به صوان الحکمه که به نام تاریخ حکماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق ، چنین مى‏گوید:« یحیى فیلسوف و ترساکیش بود و عامل امیر المؤمنین (علیه السلام) در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند.یحیى نیز ماجراى خود را براى على (علیه السلام) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان کرد.محمد بن حنفیه، به فرمان على (علیه السلام) امان نامه‏اى براى یحیى نوشت که من آن امان نامه را در دست‏حکیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده کردم. توقیع على (علیه السلام) با خط خود آن حضرت و با عبارت «الله الملک و على عبده‏» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مکتوب موجود بود.سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دست‏حضرت نوشته شده است و بعید نیست که گفته بیهقى متین‏تر باشد.» همچنین احتمال دارد که آن حضرت نامه‏ها را چنین امضا مى‏کرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در کتاب فصول المهمه فى معرفه الائمه گوید:« اسندت ظهرى الى الله‏» (پشت من به خداوند متکى است) نقش نگین آن حضرت بوده است.عده‏اى دیگر نقش نگین آن حضرت را« حسبى الله‏» ذکر کرده‏اند. کفعمى نیز در مصباح گوید: نقش نگین انگشترى آن حضرت‏« الملک لله الواحد القهار» بوده است. البته بعید نیست که آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.

تولد :

مادر وى , فاطمه , دختر اسد فرزند هاشم است . وى از نخستین زنانى است که به پیامبر ایمان آورد و پیش از بعثت از آیین ابراهیم (علیه السلام) پیروى مى کرد. او همان زن پاکدامنى است که به هنگام شدت یافتن درد زایمان راه مسجد الحرام راپیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت :خداوندا, به تو و پیامبران و کتاب هایى که از طرف تو نازل شده اند و نیز به سخن جدم ابراهیم سازندهء این خانه ایمان راسخ دارم , پروردگارا! به پاس احترام کسى که این خانه را ساخت و به حق کودکى که در رحم من است , تولد این کودک را بر من آسان فرما.لحظه اى نگذشت که فاطمه به صورت اعجازآمیزى وارد خانهء خدا شد و در آنجا وضع حمل کرد. این فضیلت بزرگ را قاطبهء محدثان و مورخان شیعه و انشمندان علم انساب در کتابهاى خود نقل کرده اند. در میان دانشمندان اهل تسنن نیز گروه زیادى به این حقیقت تصریح کرده , آن را یک فضیلت بى نظیر خوانده اند. حاکم نیشابورى مى گوید:ولادت على در داخل کعبه به طور تواتر به ما رسیده است . آلوسى بغدادى صاحب تفسیر معروف مى نویسد: تولد على در کعبه در میان ملل جهان مشهور و معروف است و تاکنون کسى به این فضیلت دست نیافته است .

قسمت دوم :

حضرت على (علیه السلام) در سیزده رجب سال 30 عام الفیل در کعبه به دنیا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بیست و یکم ماه رمضان سال 40 هجرى در شهر کوفه به درجه شهادت رسید. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد
بخشهاى زندگانى على (علیه السلام)
با توجه به اینکه امیرمومنان ده سال پیش از بعثت پیامبر (صلی الله علیه واله) دیده به جهان گشود و در حوادث تاریخ اسلام هموارده در کنار پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نیز سى سال زندگى نمود، مى‏توان مجموع عمر 63 ساله او را به پنج بخش زیر تقسیم نمود:

1- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام(ص)

مقدار عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى‏کند زیرا زمانى که على (علیه السلام) دیده به جهان گشود، بیش از سى سال از عمر پیامبر نگذشته بود و پیامبر در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید، بنابراین على (علیه السلام) در موقع بعثت پیامبر بیش از ده سال نداشت.

در آغوش پیامبر

على(علیه السلام) در این دوره که دوره حساس شکل‏گیرى شخصیت و دوره پذیرش تربیتى و روحى او بود، در خانه حضرت محمد (صلی الله علیه واله) و تحت تربیت او به سربرد. مورخان اسلامى در این زمینه مى‏نویسند:یک سال، قحطى بزرگى در مکه رخ داد. در آن زمان ابوطالب عموى پیامبر داراى عائله زیاد و هزینه سنگینى بود. حضرت محمد (صلی الله علیه واله) به عموى دیگر خود «عباس» که از ثروتمندترین افراد بنى هاشم بود، پیشنهاد کرد که هر کدام از ما یکى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببریم تا فشار مالى ابوطالب کم شود، عباس موافقت کرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. ابوطالب با این پیشنهاد موافقت کرد. در نتیجه عباس، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود برد. على (علیه السلام) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنکه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (علیه السلام) او را تصدیق کرد و از او پیروى نمود.(1) پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) پس از گرفتن على (علیه السلام) فرمود: همان را برگزیدم که خدا او را براى من برگزید.(2)…از آنجا که حضرت محمد (صلی الله علیه واله) در سنین کودکى – پس از درگذشت عبدالمطلب – در حانه عمویش ابوطالب و تحت کفالت او بزرگ شده بود، مى‏خواست با تربیت یکى از فرزندان او، زحمات وى و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران کند و از میان فرزندان او نظر به على (علیه السلام) داشت .
على (علیه السلام) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتى خود اشاره نموده و مى‏فرماید: «شما (یاران پیامبر) از خویشاوندى نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصى که با آن حضرت داشتم آگاهید و مى‏دانید موقعى که من خردسال بودم، پیامبر مرا در آغوش مى‏گرفت و به سینه خود مى‏فشرد و مرا در بستر خود مى‏خوابانید به طورى که من بدن او را لمس مى‏کردم، بوى خوش آن را مى‏شنیدم و او غذا در دهان من مى‏گذارد من همچون بچه‏اى که به دنبال مادرش مى‏رود، همه جا همراه او مى‏رفتم، هر روز یکى از فضائل اخلاقى خود را به من تعلیم مى‏کرد و دستور مى‏داد که از آن پیروى کنم.»(3)

على (علیه السلام) در غار حرأ

حضرت محمد (صلی الله علیه واله) پیش از آنکه به رسالت مبعوث شود، سالى یک ماه در غار حرأ به عبادت مى‏پرداخت (4)و در این مدت اگر تهیدستى نزد وى مى‏رفت به او طعام مى‏داد و وقتى که ماه به پایان مى‏رسید و مى‏خواست به خانه برگردد، ابتدأا به مسجدالحرام مى‏رفت و هفت بار یا هر قدر که خدا مى‏خواست خانه خدا را طواف مى‏کرد و سپس به منزل خود باز مى‏گشت. (5) ..قرائن نشان مى‏دهد که حضرت محمد (صلی الله علیه واله) با عنایت شدیدى که نسبت به على (علیه السلام) داشت او را در آن یک ماه همراه خود به حرأ مى‏برد. وقتى که فرشته وحى براى نخستین بار در همان غار بر حضرت محمد (صلی الله علیه واله) نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (علیه السلام) در کنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهى بود که حضرت محمد (صلی الله علیه واله) براى عبادت به کوه حرأ مى‏رفت.
على (علیه السلام) در خطبه «قاصعه» در این باره مى‏فرماید:«پیامبر هر سال در کوه حرأ به عبادت مى‏پرداخت و جز من کسى او را نمى‏دید…هنگامى که وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شیطان را شنیدم، به رسول خدا عرض کردم: این ناله چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است و علت ناله‏اش این است که او از اینکه در روى زمین اطاعت شود، ناامید گشته است. آنچه را من مى‏شنوم تو نیز مى‏شنوى و آنچه را مى‏بینم تو نیز مى‏بینى جز اینکه تو پیامبر نیستى، بلکه وزیر (من) و بر خیر و نیکى هستى.» (6) . .این گفتار گر چه مى‏تواند مربوط به عبادت پیامبر در حرأ در دوران پس از رسالت باشد، ولى قرائن گذشته و اینکه عبادت پیامبر در حرأ غالبا قبل از رسالت بوده است، نشان مى‏دهد که این گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) باشد. در هر حال پاکى روح على (علیه السلام) و تربیتهاى پیگیر پیامبر سبب شد که او در همان دوران کودکى با قلب حساس، دیده نافذ و گوش شنوا، چیزهایى را ببیند و اصواتى را بشنود که براى مردم عادى دیدن و شنیدن آنها ممکن نیست.
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه مى‏نویسد:« در کتب صحاح روایت شده است که وقتى جبرئیل براى نخستین بار بر پیامبر نازل گردید و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (علیه السلام) در کنار پیامبر اسلام بود.»(7)..از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: « على (علیه السلام) پیش از رسالت پیامبر اسلام ص همراه آن حضرت نور نبوت را مى‏دید و صداى فرشته را مى‏شنید. پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) به او مى‏فرمود: اگر من خاتم پیامبران نبودم ، تو شایستگى مقام نبوت را داشتى ولى تو وصى و وارث من، سرور اوصیاء و پیشواى پرهیزگاران هستى.»(8)

2- از بعثت تا هجرت پیامبر

دومین قسمت از زندگانى على (علیه السلام) را بخش از بعثت تا هجرت به مدینه تشکیل مى‏دهد که از نظر زمانى سیزده سال مى‏شود. این بخش از زندگانى امام شامل یک سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته على (علیه السلام) در راه پیشرفت اسلام مى‏باشد که در تاریخ اسلام نصیب کسى جز او نشده است
نخستین کسى که اسلام آورد
نخستین افتخار على (علیه السلام) در این دوران پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام، و یا به عبارت صحیح‏تر، ابراز و اظهار اسلام دیرینه خویش است زیرا على (علیه السلام) از کوچکى یکتاپرست بود و هرگز آلوده به بت پرستى نبود(9)تا اسلام او به معناى دست کشیدن از بت پرستى باشد (در حالى که در مورد سایر یاران پیامبر چنین نبود) پیشگام بودن در پذیرفتن اسلام، ارزشى است که قرآن مجید روى آن تکیه کرده و صریحا اعلام نموده است که کسانى که در گرایش به اسلام پیشگام بوده‏اند، در پیشگاه خدا ارزش والایى دارند ، آنجا که مى‏فرماید: « و پیشگامان، پیشگام، آنان مقربانند.» (10) .. توجه خاص قران به موضوع «سبقت در گروش به آیین اسلام» به حدى است که حتى کسانى را که پیش از فتح مکه ایمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده‏اند، از افرادى که پس از پیروزى مسلمانان برمکیان، ایمان آورده و جهاد کرده‏اند، برتر شمرده است چه رسد به کسانى که پیش از هجرت و در سالهاى نخست ظهور اسلام، مسلمان شده‏اند، آنجا که مى‏فرماید:«کسانى از شما که پیش از پیروزى (فتح مکه) در راه خدا انفاق کردند و سپس به جهاد پرداختند، با کسانى که بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد کردند، یکسان نیستند، بلکه آنان در پیشگاه خدا مقامى برتر دارند و خداوند به هر دو وعده نیک داده است…» (11)..علت برترى امیان مسلمانان پیش از فتح مکه (که در سال هشتم هجرى صورت گرفت) این است که آنان در موقعى ایمان آورند که اسلام در جزیره العرب به اوج عظمت نرسیده بود و هنوز پایگاه بت پرستان یعنى شهر مکه به صورت دژ شکست ناپذیرى باقى بود و خطرهایى از هر طرف جان و مال مسلمانان را تهدید مى‏کرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدینه و گرایش اوس و خزرج و قبایل اطراف مدینه به اسلام، از پیشرفت و ایمنى نسبى برخوردار بودند و در بسیارى از درگیریهاى نظامى غالب و پیروز مى‏شدند، ولى خطر هنوز بکلى برطرف نشده بود. بنابراین در صورتى که گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنین شرائطى، از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا اظهار ایمان و اسلام در آغاز دعوت پیامبر که قدرتى جز قدرت قریش و نیرویى جز نیروى بت پرستان در کار نبود، ارزش بالاتر و بیشترى خواهد داشت. از این نظر سبقت در اسلام در میان یاران پیامبر، از افتخارات مهم بشمار مى‏رفت
با این توضیح میزان ارزش پیشگامى على (علیه السلام) در اسلام بخوبى روشن مى‏گردد
دلائل پیشگامى على (علیه السلام) در اسلام
دلائل و شواهد پیشگامى على (علیه السلام) در متون اسلامى به قدرى فراوان است که بیان همه آنها از حد گنجایش این متن بیرون است ولى به عنوان نمونه تعدادى از آنها را ذیلا مى‏آوریم:
الف- پیش از همه، خود پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) به پیشقدم بودن على (علیه السلام) تصریح کرده و در میان جمعى از یاران خود فرمود:«نخستین کسى که در روز رستاخیز با من در کنار حوض (کوثر) ملاقات مى‏کند پیشقدم ترین شما در اسلام، على بن ابى طالب است.» (12)
ب – دانشمندان و محدثان نقل مى‏کنند:حضرت محمد (صلی الله علیه واله) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على (علیه السلام) فرداى آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.(13)
ج- امام در خطبه «قاصعه» مى‏فرماید: «آن روز اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى‏دیدم، و بوى نبوت را مى‏شنیدم.»(14)
د- امام در جاى دیگر از سبقت خود در اسلام چنین یاد مى‏کند:«خدایا من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشت، و پیام تو را شنید و به دعوت پیامبر تو پاسخ گفت و پیش از من جز پیامبر اسلام کسى نماز نگزارد.»(15)
ه\’ على (علیه السلام) مى‏فرمود: من بنده خدا و برادر پیامبر و صدیق اکبرم، این سخن را پس از من جز دروغگوى افترأ ساز، نمى‏گوید. من هفت سال پیش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم .(16)
و- عفیف بن قیس کندى مى‏گوید: من در زمان جاهلیت بازرگان عطر بودم. در یکى از سفرهاى تجارتى وارد مکه شدم و مهمان عباس (یکى از بازرگانان بزرگ مکه) شدم، در یکى از روزها در مسجدالحرام در کنار عباس نشسته بودم، در این هنگام که خورشید به اوج رسیده بود، جوانى به مسجد در آمد که صورتش همچون قرص ماه نورانى بود، نگاهى به آسمان کرد و سپس رو به کعبه ایستاد و شروع به خواندن نماز کرد، چیزى نگذشت که نوجوانى خوش سیما به وى پیوست و در سمت راست او ایستاد. سپس زنى که خود را پوشانده بود، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و رکوع و سجود شدند من (از دیدن این منظره که در مرکز بت پرستان، سه نفر آیین دیگرى غیر از مرام بت پرستى را برگزیده‏اند) در شگفت ماندم، رو به عباس کرده و گفتم: حادثه بزرگى است! او نیز این جمله را تکرار کرد و افزود: آیا این سه نفر را مى‏شناسى؟ گفتم: نه. گفت: نخستین کسى که وارد شد جلوتر از هر دو نفر ایستاد، برادر زاده من محمد بن عبدالله (صلی الله علیه واله)، و دومین فرد، برادرزاده دیگر من على بن ابى طالب (علیه السلام)، و سومین شخص همسر محمد است. و او مدعى است که آیین وى از طرف خداوند نازل شده است و اکنون در روى زمین، جز این سه نفر کسى از این دین پیروى نمى‏کند.(17)این قضیه بخوبى نشان مى‏دهد که در آغاز دعوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) غیر از همسرش خدیجه، تنها على (علیه السلام) آیین او را پذیرفته بوده است/
حامى و جانشین پیامبر (صلی الله علیه واله)
پیامبر اسلام به مدت سه سال، از دعوت عمومى خود دارى مى‏ورزید و تنها در تماسهاى خصوصى با افرادى که زمینه پذیرش را در آنها احساس مى‏کرد، آنها را به اسلام دعوت مى‏کرد/پس از سه سال فرشته وحى نازل شد و فرمان خدا را ابلاغ کرد که پیامبر دعوت همگانى خود را از طریق دعوت خویشان و بستگان آغاز نماید. فرمان خدا چنین بود:« بستگان نزدیک خود را از عذاب الهى بیم ده، و پرو بال مهر و مودت خود را بر سر افراد با ایمان فروگستر (نسبت به آنان ابراز علاقه و محبت کن) پس اگر با تو از در مخالفت وارد شوند بگو من از کارهاى (بد) شما بیزارم.»(18). علت اینکه دعوت خویشان براى نقطه شروع دعوت همگانى انتخاب شد، این است که تا نزدیکان یک رهبر الهى و یا بشرى به او ایمان نیاورند و از او پیروى نکنند، هرگز دعوت او درباره بیگانگان موثر واقع نمى‏شود زیرا نزدیکان همواره از اسرار و رازها و ملکات خوب و بد وى کاملا واقف و مطلع هستند، از این رو ایمان آنان نشانه وارستگى مدعى رسالت به شمار مى‏رود، چنانکه اعراض و روى گردانى اکثریت قریب به اتفاق آنها نشانه دورى مدعى از خلوص و صفا و صدق در ادعأ است. از این نظر پیامبر به على (علیه السلام) دستور داد که چهل و پنج نفر از شخصیتهاى بزرگ بنى هاشم را براى ضیافت ناهار دعوت کند و غذایى از گوشت همراه با شیر آماده سازد/مهمانان همگى در وقت معین به حضور پیامبر شتافتند و پس از صرف غذا « ابولهب» عموى پیامبر با سخنان سبک خود مجلس را از آمادگى براى طرح سخن و تعقیب هدف، انداخت و مجلس بدون اخذ نتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر، خانه رسول خدا را ترک گفتند و پیامبر تصمیم گرفت که فرداى آن روز، ضیافت دیگرى ترتیب دهد و همه آنان را جز ابولهب به خانه خود دعوت نماید. باز على (علیه السلام) به دستور پیامبر غذا و شیر آماده نمود و از شخصیتهاى برجسته و شناخته شده بنى هاشم براى صرف ناهار و استما(علیه السلام) سخنان پیامبر دعوت به عمل آورد. مهمانان همگى باز در موعد مقرر حضور بهم رسانیدند. پیامبر ص پس از صرف غذا سخنان خود را چنین آغاز کرد:«هیچ کس از مردم براى کسان خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام، نیاورده است. من خیر دنیا و آخرت براى شما آورده‏ام. خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگى وى و رسالت خویش، دعوت کنم. چه کسى از شما مرا در این راه کمک مى‏کند تا برادر و وصى و نماینده من در میان شما باشد؟»
او این جمله را گفت و مقدارى مکث نمود تا ببیند کدامیک از آنان به نداى او پاسخ مثبت مى‏دهد؟ در این موقع سکوتى مطلق آمیخته به بهت و تحیر بر مجلس حکومت مى‏کرد و همگى سر به زیر افکنده و در فکر فرو رفته بودند/ناگهان على (علیه السلام) که سن او در آن روز از 15 سال تجاوز نمى‏کرد، سکوت را درهم شکست و برخاست و رو به پیامبر کرد و گفت: «اى پیامبر خدا من تو را در این راه یارى مى‏کنم»، سپس دست خود را به سوى پیامبر دراز کرد تا دست او را به عنوان پیمان فداکارى بفشارد. در این موقع پیامبر دستور داد که على (علیه السلام) بنشیند. بار دیگر پیامبر گفتار خود را تکرار نمود،باز على برخاست و آمادگى خود را اعلام کرد. این بار نیز پیامبر به وى دستور داد بنشیند. در مرتبه سوم نیز مانند دفعات پیشین کسى جز على برنخاست و تنها او بود که بپاخاست و پشتیبانى خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد. در این موقع پیامبر (صلی الله علیه واله) دست خود را بر دست على زد و جمله تاریخى خود را در مجلس بزرگان بنى هاشم درباره على بیان نمود و گفت:«هان اى خویشاوندان و بستگان من! على برادر و وصى و خلیفه من در میان شما است.»(19)بدین ترتیب نخستین وصى پیامبر اسلام به وسیله آخرین سفیر الهى در آغاز رسالت که هنوز جز عده ناچیزى به آیین وى نگرویده بودند، تعیین گردید/از اینکه پیامبر در یک روز نبوت خود و امامت على و اعلام کرد و روزى که به بستگان خود گفت مردم من پیامبر خدا هستم، همان روز نیز فرمود که على وصى و جانشین من است، مى‏توان مقام و موقعیت امامت را در اسلام به نحو روشن ارزیابى نمود و به این مطلب توجه کرد که این دو مقام از یکدیگر جدا نبوده و همواره امامت مکمل برنامه رسالت است/.

فداکارى بزرگ

در سال سیزدهم بعثت، به دنبال انعقاد پیمان عقبه دوم در شب سیزدهم ذیحجه، میان پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و یثربیان که طى آن مردم یثرب پیامبر را به آن شهر دعوت نموده و قول حمایت و دفاع از آن حضرت دادند، و از فرداى آن شب مسلمانان مکه بتدریج به یثرب هجرت کردند، سران قریش دانستند پایگاه تازه‏اى براى نشر دعوت اسلام در یثرب آماده شده است، از اینرو احساس خطر کردند، چه، مى‏ترسیدند که پس از آنهمه آزار و اذیت که به پیامبر و پیروان او رسانده‏اند، پیامبر در صدد انتقام بر آید و اگر هم فرضا قصد جنگ نداشته باشد، ممکن است راه بازرگانى قریش به شام را که از کنار یثرب عبور مى‏کرد، مورد تهدید قرار دهد. براى رویارویى با چنین خطرى، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در «دارالندوه» (مجلس شوراى مکه) اجتماع کردند و به چاره اندیشى پراختند. در این شورا برخى از حاضران پیشنهاد کردند که پیامبر تبعید یا زندانى شود ولى پیشنهاد رد شد. سرانجام تصمیم گرفتند او را به قتل برسانند، اما کشتن پیامبر کار آسانى نبود زیرا بنى هاشم آرام نمى‏نشستند و به خونخواهى بر مى‏خاستند. سرانجام تصمیم گرفتند که از هر قبیله جوانى آماده شود تا شبانه دسته جمعى بر سر حضرت محمد (صلی الله علیه واله) بریزند و او را در بستر خواب قطعه قطعه کنند، در این صورت قاتل، یک نفر نخواهد بود و بنى هاشم نمى‏توانند به خونخواهى برخیزند زیرا جنگ با همه قبائل براى آنان مقدور نخواهد بود و ناچار به گرفتن خونبها راضى خواهند شد و ماجرا خاتمه خواهد یافت. قریش براى اجراى نقشه خود شب اول ربیع الاول را انتخاب کردند/خداوند بعدها هر سه نقشه آنان را یادآورى نموده و فرمود: «به یادآور هنگامى را که کافران نقشه مى‏کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند و یا (از مکه) خارج سازند. آنها چاره مى‏اندیشیدند (و تدبیر مى‏کردند) و خداوند هم تدبیر مى‏کرد و خدا بهترین چاره جویان (و مدبران) است».(20)..به دنبال این تصمیم قریش، فرشته وحى پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه ساخت و دستور الهى را ابلاغ کرد که پیامبر شهر مکه را به عزم یثرب ترک کند/در اینجا براى شکست نقشه دشمن لازم بود پیامبر (صلی الله علیه واله) از شیوه «رد گم کردن» استفاده کند تا بتواند از شهر خارج شود. براى این منظور لازم بود فرد جانباز و فداکارى شب در بستر پیامبر بخوابد تا گروهى که به خانه او یورش مى‏برند، تصور کنند او هنوز خانه را ترک نگفته است و در نتیجه فکر آنان فقط متوجه خانه او شود و از کنترل راهها غفلت کنند. چنین فردى جز على (علیه السلام) کسى نبود/از این نظر پیامبر نقشه سران قریش را با على در میان گذاشت و فرمود: امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزى را که من هر شب بر روى خود مى‏کشیدم، بر روى خود بکش تا تصور کنند که من در بستر خفته‏ام (مرا تعقیب نکنند)/ على (علیه السلام) به این ترتیب عمل کرد، ماموران قریش از سر شب خانه پیامبر را محاصره کردند و بامداد که با شمشیرهاى برهنه به خانه هجوم بردند، على (علیه السلام) از بستر بلند شد. آنان نقشه خود را تا آن لحظه صد در صد دقیق و موفق مى‏پنداشتند، با دیدن على سخت برآشفتند و روى به وى کرده گفتند: محمد کجاست؟ على فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من مى‏خواهید؟ کارى کردید که او ناچار شد خانه را ترک کند/در این هنگام به سوى على (علیه السلام) یورش بردند و به نقل «طبرى» او را آزردند و آنگاه وى را به سوى مسجدالحرام کشیدند و پس از بازداشت مختصرى او را آزاد ساختند و در سمت مدینه به تعقیب پیامبر پرداختند، در حالى که پیامبر در غار «ثور» پنهان شده بود.(21) قرآن مجید این فداکارى بزرگ على (علیه السلام) را در تاریخ جاودانگى بخشیده و طى آیه‏اى او را از کسانى معرفى مى‏کند که در راه خدا جان خود را فدا مى‏کنند:«بعضى از مردم باایمان (همچون على در «لیله المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر) جان خود را براى کسب خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.» (22)
مفسران مى‏گویند: این آیه درباره فداکارى بزرگ على (علیه السلام) در لیله المبیت نازل شده است. (23)خود حضرت نیز در شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى تعیین خلیفه تشکیل گردید، با این فضیلت بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج کرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا جز من چه کسى در آن شب پرخطر که پیامبر عازم غار « ثور» بود، در بستر او خوابید و خود را سپر بلا نمود؟ همگى گفتند: کسى جز تو نبود.(24)
3- از هجرت تا وفات پیامبر (صلی الله علیه واله)
على (علیه السلام) برادر پیامبر (صلی الله علیه واله) :
اخوت اسلامى و پیوند برادرى از اصول اجتماعى آیین اسلامى است. پیامبر اسلام به صورتهاى مختلف و گوناگون در ایجاد و استوار ساختن این پیوند، کوشش نموده است. از آن جمله پس از ورود به مدینه تصمیم گرفت میان مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادرى منعقد سازد، به این منظور روزى در اجتماع مسلمانان بپاخاست و فرمود: «تآخوا فى الله اخوین اخوین»: در راه خدا، دو تا دوتا برادر شوید. آنگاه مسلمانان دوبدو دست یکدیگر را به عنوان برادرى فشردند و بدین ترتیب وحدت و همبستگى بین آنان استوارتر گردید/البته در این پیمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با یکدیگر از نظر ایمان و فضیلت و شخصیت اسلامى رعایت مى‏شد. این معنا با دقت در وضع و حال افرادى که با هم برادر شدند بخوبى روشن مى‏گردد/پس از آنکه براى هر یک از حاضران برادرى تعیین گردید، على (علیه السلام) که تنها مانده بود، با چشمان اشکبار به حضور پیامبر عرض کرد: بین من و کسى پیوند برادرى برقرار نساختى. پیامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستى. (25)آنگاه بین خود و على (علیه السلام) عقد برادرى خواند.(26)این موضوع میزان عظمت و فضیلت على (علیه السلام) را بخوبى نشان مى‏دهد و روشن مى‏سازد که وى تا چه حد به رسول خدا نزدیک بوده است.

در جبهه‏هاى جنگ‏:

زندگى على (علیه السلام) از هجرت تا وفات پیامبر، شامل حوادث و رویدادهاى فراوان بویژه فداکاریهاى بزرگ آن حضرت در جبهه‏هاى جنگ است. پیامبر اسلام پس از هجرت به مدینه، بیست و هفت «غزوه» (27) با مشرکان و یهود و شورشیان داشت که على (علیه السلام) در بیست و شش غزوه از این غزوات شرکت داشت و فقط در غزوه «تبوک» به علت حساسیت شرائط که بیم آن مى‏رفت منافقان در غیاب پیامبر در مرکز حکومت اسلامى دست به توطئه بزنند، به دستور پیامبر (صلی الله علیه واله) در مدینه ماند. از آنجا که بررسى همه این غزوات از حد گنجایش این متن خارج است، ما براى نمونه تنها نقش على (علیه السلام) را در چهار جهاد بزرگ در زمان پیامبر (صلی الله علیه واله) ذیلا منعکس مى‏کنیم:

الف – در جنگ بدر:

مى‏دانیم که جنگ بدر نخستین جنگ کامل العیار میان مسلمانان و مشرکان بود و به همین دلیل نخستین آزمایش نظامى بین طرفین به شمار مى‏رفت و از این پیروزى هر یک از طرفین در این جنگ بسیار مهم بود این جنگ در سال دوم هجرت رخ داد. پیامبر (صلی الله علیه واله) در این سال آگاهى یافت که کاروان بازرگانى قریش به سرپرستى ابوسفیان، دشمن دیرینه اسلام، از شام عازم بازگشت به مکه است، و چون مسیر کاروان از نزدیکی هاى مدینه رد مى‏شد، پیامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط کاروان به سوى منطقه بدر که مسیر طبیعى کاروان بود ، حرکت کرد/هدف پیامبر ازاین حرکت آن بود که قریش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نیروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبلیغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگیرى کنند، شریان حیات اقتصادى آنان به وسیله نیروهاى اسلام قطع خواهد شد از طرف دیگر ابوسفیان چون از حرکت مسلمانان آگاهى یافت، با انتخاب یک راه انحرافى از کناره‏هاى دریاى سرخ، کاروان را بسرعت از منطقه خطر دور کرد و همزمان با این عمل، از سران قریش در مکه استمداد کرد/به دنبال استمداد ابوسفیان، تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قریش به سوى مدینه حرکت کردند. در روز 17 رمضان این گروه با مسلمانان رو در رو قرار گرفتند، در حالى که نیروى شرک سه برابر نیروى اسلام بود/در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قریش که تا دندان مسلح بودند، به نامهاى: «عتبه» (پدر هند، همسر ابوسفیان) برادر بزرگ او «شیبه» و «ولید» (فرزند عتبه) فریاد کشان به وسط میدان جنگ آمدند و هماورد خواستند. در این هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند و خود را معرفى کردند. قهرمانان قریش که از جنگ با آنان خوددارى نموده فریاد زد: اى محمد! افرادى که از اقوام ما، همشان ما هستند، براى جنگ با ما بفرست در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه واله) به «عبیده بن حارث بن عبدالمطلب»، «حمزه بن عبدالمطلب» و «على بن ابیطالب (علیه السلام) »دستور داد به جنگ این سه تن بروند، این سه مجاهد شجا(علیه السلام)، روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى کردند. آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذیرفتند و گفتند: همگى همشان ما هستند. از این سه تن «حمزه» با،«شیبه»، «عبیده» با «عتبه» و «على» که جوانترین آنها بود، با «ولید»، دایى معاویه، روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گردید. «على» و «حمزه» هر دو، هماورد خود را بسرعت به قتل رساندند ولى ضربات متقابل میان «عبیده» و «عتبه» هنوز ادامه داشت و هیچ کدام بر دیگرى غالب نمى‏شد، از این رو «على» و «حمزه» پس از کشتن رقیبان خود، به کمک، «عبیده» شتافتند و عتبه را نیز به هلاکت رساندند.(28)…على (علیه السلام) بعدها در یکى از نامه‏هاى خود به معاویه با اشاره به این حادثه نوشت: شمشیرى که آن را در یک جنگ بر جد تو(عتبه) و دایى تو(ولید) و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اکنون نزد من است. (29)..پس از پیروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قریش که اثر خرد کننده‏اى در روحیه فرماندهان سپاه شرک داشت، جنگ همگانى آغاز شد و منجز به شکست فاحش ارتش شرک گردید، به طورى که هفتاد نفر اسیر گشتند/در این جنگ بیش از نیمى از کشته شدگان با ضربت شمشیر على (علیه السلام) از پاى درآمدند/

ب- شجاعت بى نظیر در جبهه احد

روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ بدر سخت افسرده شد، و براى گرفتن انتقام کشته شدگان خود و جبران این شکست بزرگ تصمیم گرفتند با نیروى فراوان و مجهز به مدینه حمله کنند/ عوامل اطلاعاتى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) تصمیم قریش را در این زمینه به آن حضرت گزارش کردند. پیامبر براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد. گروهى از مسلمانان نظر دادند که بهتر است ارتش اسلام از مدینه بیرون رود و در بیرون شهر با دشمن بجنگد/پیامبر با هزار نفر مدینه را به سوى کوه احد در سمت شمال شهر ترک گفت/در بین راه سیصد نفر از هوادان عبدالله بن ابى، منافق مشهور، به تحریک وى به مدینه بازگشتند و تعداد نیروهاى اسلام به هفتصد نفر کاهش یافت. بامداد روز هفتم شوال از سال سوم هجرت در دامنه کوه احد دو لشکر در برابر هم صف آرایى کردند/پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ، با یک دید نظامى، میدان جنگ را مورد بررسى قرار داد و نظرش به نقطه‏اى جلب شد که ممکن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن نقطه نفوذ کرده از پشت سر به مسلمانان حمله کند. از این نظر افسرى بنام «عبدالله بن جبیر» را با پنجاه نفر تیرانداز روى تپه‏اى مستقر ساخت تا از رخنه احتمالى دشمن از آن نقطه جلوگیرى کنند و دستور داد به هیچ وجه نباید آن نقطه حساس را ترک کنند و چه مسلمانان پیروز شوند و چه شکست بخورند/از طرف دیگر در جنگهاى آن زمان، پرچمدار، نقش بسیار بزرگى داشت و از اینرو پرچم را همیشه به دست افرادى دلیر و توانا مى‏سپردند. استقامت و پایدارى پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجویان بود، و برعکس، کشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مایه تزلزل روحى آنان مى‏گردید، به همین جهت پیش از آغاز جنگ به منظور جلوگیرى از شکست وحى سربازان، چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین مى‏گردید/در این جنگ نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و پرچمدارانى از قبیله «بنى عبدالدار» که به شجاعت معروف بودند، انتخاب کردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمدار آنان یکى پس از دیگرى به دست تواناى على (علیه السلام) کشته شدند و سرنگونى پى در پى پرچم باعث ضعف و تزلزل روحى سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند/
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «پرچمداران سپاه شرک در جنگ احد نه نفر بودند که همه آنها به دست على (علیه السلام) به هلاکت رسیدند». (31)
ابن اثیر نیز مى‏گوید: «کسى که پرچمداران قریش را شکست داد، على (علیه السلام) بود.»(32)
به روایت مرحوم شیخ صدوق، على (علیه السلام) در احتجاجهاى خود در شوراى شش نفرى که پس از مرگ عمر، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روى این موضو(علیه السلام) تکیه نمود و فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا در میان شما کسى جز من هست که نه نفر از پرچمداران بنى عبدالدار را (در جنگ احد) کشته باشد؟سپس امام افزود: پس از کشته شدن این نه نفر بود که غلام آنان بنام «صواب» که هیکلى بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالى که دهانش کف کرده و چشمانش سرخ گشته بود، مى‏گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمى‏کشم. شما با دیدن او جاخورده خود را کنار کشیدید ولى من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بین من و او رد و بدل شد و من آنچنان ضربتى بر او وارد کردم که از کمر دو نیم شد/ اعضاى شورا، همگى سخنان على (علیه السلام) را تصدیق کردند.(33).. بارى، سپاه قریش هزیمت یافت و افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جبیر با دیدن این صحنه خواستند به منظور جمع آورى غنایم رفتند و عبدالله بن جبیر با کمتر از ده نفر همانجا ماند/در این هنگام خالد بن ولید که با گروهى سواره نظام در کمین آنان بود، چون این وضع را دید، به آنان حمله کرد و پس از کشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط یکى از زنان قریش بنام «عمره بنت علقمه» که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند/از این لحظه، وضع جنگ بکلى عوض شد، آرایش جنگى مسلمانان بهم خورد، صفوف آنان از هم پاشید، ارتباط فرماندهى با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام، از جمله «حمزه بن عدالمطلب» و «مصعب بن عمیر» یکى از پرچمداران ارتش اسلام، به شهادت رسیدند/از طرف دیگر ،چون شایعه کشته شدن پیامبر در میدان جنگ توسط دشمن پخش گردید، روحیه بسیارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرک، اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینى کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ جز افرادى انگشت شمار در کنار پیامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید/در اینجا بود که نقش على (علیه السلام) نمایان گردید زیرا على (علیه السلام) با شجاعت و رشادتى بى نظیر در کنار پیامبر شمشیر مى‏زد و از وجود مقدس پیشواى عظیم الشان اسلام در برابر یورشهاى مکرر فوجهاى متعدد مشرکان حراست مى‏کرد/
«ابن اثیر» در تاریخ خود مى‏نویسد:پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) گروهى از مشرکین را مشاهده کرد که عازم حمله بودند، به على دستور داد به آنان حمله کند، على (علیه السلام) به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت. پیامبر سپس گروه دیگرى را مشاهده کرد و به على (علیه السلام) دستور حمله داد و على آنان را کشت و متفرق ساخت. در این هنگام فرشته وحى به پیامبر عرض کرد: این، نهایت فداکارى است که على (علیه السلام) از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در این هنگام صدایى از آسمان شنید که مى‏گفت: «لاسیف الا ذوالفقار، ولافتى الا على» (34)/
«ابن ابى الحدید» نیز مى‏نویسد: هنگامیکه غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند، فشار دسته‏هاى مختلف دشمن به سوى پیامبر بالا گرفت. دسته‏اى از قبیله «بنى کنانه» و گروهى از قبیله «بى عبد مناه» که در میان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‏خورد، به سوى پیامبر یورش بردند. پیامبر به على (علیه السلام) فرمود: حمله اینها را دفع کن. على (علیه السلام) که پیاده مى‏جنگید، به آن گروه که پنجاه نفر بود حمله کرده و آنان را متفرق ساخت. آنان چند بار مجددا گرد هم جمع شده و حمله کردند، باز هم على (علیه السلام) حمله آنان را دفع کرد. در این حملات، چهار نفر از قهرمانان مزبور و ده نفر دیگر که نامشان در تاریخ مشخص نشده است، به دست على (علیه السلام) کشته شدند/«جبرئیل» به رسول خدا گفت: راستى که على (علیه السلام) مواسات مى‏کند، فرشتگان از مواسات این جوان به شگفت در آمده‏اند/پیامبر فرمود: چرا چنین نباشد، او از من است و من از او هستم. جبرئیل گفت: من هم از شما هستم. آن روز صدایى از آسمان شنیده شد که مکرر مى‏گفت: «لاسیف الا ذوالفقار و لا فتى الا على». ولى گوینده دیده نمى‏شد. از پیامبر سوال کردند که گوینده کیست؟ فرمود جبرئیل است. (35)

ج- در جنگ احزاب (خندق)

جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. بعضى از مورخان نفرات سپاه «کفر» را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏کرد/سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودن که به خیال خود با این یورش، مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد (صلی الله علیه واله) و پیروان او آسوده شوند!. زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید، حضرت شوراى نظامى تشکیل داد. در این شورا، سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذپذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید؛ خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند، و عمق آن نیز به اندازه‏اى بود که اگر کسى وارد آن مى‏شد، به آسانى نمى‏توانست بیرون بیاید/سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید. آنان تصور مى‏کردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند/محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید. سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق مى افتادند, با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند, روبرو مى شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت . تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى شداز طرف دیگر, محاصره مدینه توسط چنین لشکرى انبوه , روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى <بنى قریظه > نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده اند که به محض عبور آنان از خندق , اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند

پی نوشت ها :

1-به مآخذ زیر مراجعه کنید : – ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه\’.ق، ج 2، ص 58/- ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقأ، ابراهیم الابیارى، و عبدالحفیظ شبلى، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى (افست مکتبه الصدر تهران)، 1355 ه\’.ق ج‏1، ص 262/- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا) ج 2، ص 213/- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیاالکتب العربیه، 1378 ه.ق، ج 13، ص 119/
2-ابوالفرج اصفهانى ، مقاتل الطالبیین ،ص15/
3- و قد علمتم موضعى من رسول الله ص بالقرابه و المنزله الخصیصه و ضعنى فى حجره و انا ولد یضمنى الى صدره، و یکنفى فى فراشه، و یمسنى جسده، و یمشنى عرفه، و کان یمضغ الشى ثم یلقمنیه…و لقد کنت اتبعه اتبا(ع) الفصیل اثرامه یرفع فى کل یوم من اخلاقه علما یامرنى بالاقتدأ به.(نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192)
4-حرأ کوهى است در سمت شمال مکه و غار حرأ در قله این کوه قرار گرفته است.
5-ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقا، ابراهیم الابیارى، وعبدالحفیظ شلبى، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى (افست مکتبه الصدر تهران)، 1355ه\’.ق، ج 1، ص 252/
6-ولقد کان یجاور فى کل سنه بحرأ فاراه و لایراه غیرى… و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزل الوحى علیه فقلت یا رسول الله ماهذه الرنه؟ فقال: هذا الشیطان قدایس من عبادته، انک تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انک لست بنبى ولکنک لوزیر وانک لعلى خیر.(نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192)
7-ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعه الاولى قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378 ه\’.ق، ج 13، ص 208/
8 -مدرک پیشین، ص 210/
9 -اخطب خوارزم، المناقب، نجف، المطبعه الحیدریه، 1385 ه.ق، ص 18/
10 -والسابقون السابقون اولئک المقربون (واقعه: 10-11)/
11-لایستوى منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجه من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا وکلاً وعد الله الحسنى (حدید: 10)/
12 -اوّلکم ورودا على الحوض اوّلکم اسلاما على بن ابیطالب:- ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب، چاپ اول، بیروت، داراحیا التراث العربى، 1328 ه\’.ق، ج 3، ص 28/- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378ه\’.ق، ج 13، ص 119/با همین مضمون: – الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، تحقیق و اعداد: عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ه\’.ق، ج 3، ص 17/
13 -استنبى النبى یوم الاثنین و صلى على یوم الثلاثا:- ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب، چاپ اول، بیروت، داراحیا التراث العربى، 1328 ه.ق، ج 3، ص 32/- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه\’.ق، ج 2، ص 57/این حدیث را حاکم نیشابورى از دو طریق به صورت «نبى رسول الله…» نقل کرده است.(المستدرک على الصحیحین، تحقیق و اعداد عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ه\’.ق، ج 3، ص 112/
14 -و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثهما، ارى نور الوحى و الرساله واشم ریح النبوه (نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192)/
15-اللهم انى اول من اناب، و سمع و اجاب ،لم یسبقنى الا رسول الله ص بالصلوه. (همان کتاب، خطبه 131)
16- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت دارالقاموس الحدیث، بى‏تا، ح 2، ص .312 الکامل، ح 2، ص 57/
17-به مآخذ زیر نگاه کنید:- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378 ه\’.ق، ج 13، ص 226/- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا) ج 2، ص .212 (با اندکى اختلاف در لفظ/)- ابن ابى الحدید در همان کتاب این قضیه را از قول عبدالله بن مسعود نیز نقل کرده است که او نیز در سفر به مکه شاهد چنین صحنه‏اى بوده است.
18-و انذر عشیرتک الا قربین و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین فان عصوک فقل انى برى مما تعلمون (شعرا:214-216)/
19-به ماخذ زیر مراجعه کنید: – طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا) ج 2، ص 217/- ابن اثیر الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399ه\’.ق، ج 2، ص 63/- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378 ه.ق، ج 13،ص 211/
20- و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او نفتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله والله خیر الماکرین (انفال: 30).
21-به ماخذ زیر مراجعه کنید،- ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقأ، ابراهیم الابیارى و عبدالحفیظ شلبى، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى (افست مکتبه الصدر تهران) 1355 ه\’.ق، ج 2، ص 124-128/- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه\’.ق، ج 2، ص 102/- محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر (بى تا) ج 1، ص 228/- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، (بى تا) ص 30/- الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، اعداد: عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ه\’.ق، ج 3، ص 4/- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا) ج 2، ص 244/
22-و من الناس من یشرى نفسه ابتغأ مرضات الله و الله روف بالعباد(بقره، 207)/-
23-به مآخذ زیر مراجعه کنید: – ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378 ه\’.ق، ج 13، ص 262/- مظفر، محمد حسن، دلائل الصدیق، چاپ دوم، قم، مکتبه بصیرتى، 1395 ه.ق، ج 2، ص 80/مرحوم مظفر، از مفسران و دانشمندان برجسته اهل تسنن همچون ثعلبى، قندوزى و حاکم نقل مى‏کند که همگى گفته‏اند: این آیه درباره على (ع) نازل شده است/
24-به مآخذ زیر مراجعه کنید: شیخ صدوق، محمد بن على بن بابویه، الخصال، تصحیح: على اکبر غفارى، قم، منشورات جامعه المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم، 1403 ه\’.ق، ج 2، ص 560/- طبرسى، احتجاج، نجف، مطبعه المرتضویه، 1350 ه\’.ق، ج 1، ص 75/
25-الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، اعداد: عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ه\’.ق، ج 3، ص 14/
26-ابن عبدالبر، الاستیعاب فى المعرفه الاصحاب، چاپ اول، بیروت، داراحیا التراث العربى، 1328 ه\’.ق، ج 3، ص 35/
27- در اصطلاح سیره نویسان غزوه به آن نبردها مى‏گویند که فرماندهى سپاه اسلام را در آنها خود پیامبر (ص) به عهده داشت/
28- به مآخذ زیر مراجعه کنید:- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقا، ابراهیم الابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، قاهره، مکتبه، مصطفى البابى الحلبى، (افست مکتبه الصدر تهران) 1355 ه\’.ق، ج 2، ص 277/- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه.ق، ج 2، ص 125/
29-و عندى السیف الذى اعضضته بجدک و خالک و اخیک فى مقام واحد. (نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 64)امیر مومنان (ع) در نامه 28 نیز این موضو(ع) را یادآورى کرده است.
30-الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، (بى تا) ص 39/
31- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبْ بصیرتى، (بى تا) ص 47/
32-ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 \’.ق، ج 2، ص 154/
33- الخصال، تصحیح: على اکبر غفارى، قم، نشورات جامعه المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم، 1403 ه\’.ق، ص 560/
34- الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه\’.ق، ج 2، ص 154/
35- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیاالکتب العربیه، 1378 ه\’.ق، ج 14، ص .253 خوارزمى نیز در کتاب «المناقب» صفحه 223 روایت مى‏کند که على (ع) در جریان شورا، به این مواسات که نداى آسمانى را در پى داشت، بر اعضاى شوار احتجاج کرد/

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید