امام علی(ع) و مبانی حکومت اسلامی (1)

امام علی(ع) و مبانی حکومت اسلامی (1)

نویسنده: آیت‌الله حسین نوری همدانی

راقم‌ سطور، اصول‌ و مبانی‌ حکومت‌ علی(علیه السّلام) را طی‌ 32 اصل‌ تنظیم‌ کرده‌ است.

اصل‌ اول: انگیزه‌ تأسیس‌ حکومت‌ علوی:
در خطبه‌ صد و سی‌ و یکمِ‌ امام(علیه السّلام)، آمده‌ است:
«اللهُمَّ‌ اِنََّ‌ تَعلَمُ‌ اَنَّهُ‌ لَم‌ یَکُنِ‌ الَّذِ‌ی‌ کَانَ‌ مِنَّا مُنافَسَهً‌ فِی‌ سُلطانٍ، وَ‌ لاَ‌ التِماسَ‌ شَیءٍ‌ مِن‌ فُضُولِ‌ الحُطامِ، وَلکِن‌ لِنَرُدَّ‌ المَعالِمَ‌ مِن‌ دِینِکَ، وَ‌ نُظهِرَ‌ الا‌ ِص‌لاحَ‌ فِی‌ بِ‌لادِکَ. فَیَأمَنَ‌ المَظلُومُونَ‌ مِن‌ عِبادِکَ، وَ‌ تُقامَ‌ المُعَطَّلَهُ‌ مِن‌ حُدُودِکَ؛(1) بار خدایا، تو به‌ آنچه‌ که‌ از ما صادر شده‌ است‌ آگاهی‌ (جنگ‌ها و زدوخوردها) که‌ نه‌ برای‌ میل‌ و رغبت‌ به‌ سلطنت‌ و خلافت‌ و نه‌ برای‌ به‌دست‌ آوردن‌ چیزی‌ از متاع‌ دنیا بوده‌ است، بلکه‌ برای‌ این‌ بود که‌ (چون‌ فتنه‌ و فساد در شهرها شیوع‌ یافت، ظلم‌ و ستم‌ بر مردم‌ وارد گشت‌ و حلال‌ و حرام‌ تغییر نمود، خواستیم) آثار دین‌ تو را (که‌ تغییر یافته‌ بود) بازگردانیم، و در شهرهای‌ تو اصلاح‌ و آسایش‌ را برقرار نماییم‌ تا بندگان‌ ستم‌کشیده‌ات‌ در امن‌ و آسودگی‌ باشند و احکام‌ تو که‌ ضایع‌ مانده‌ جاری‌ گردد.»
در خطبه‌ 33 نیز هدف‌ امام(علیه السّلام) از تشکیل‌ حکومت‌ چنین‌ بیان‌ می‌شود:
«قال‌ عبدالله‌ بن‌ العباس‌ – رضی‌ الله‌ عنه‌ – دخلت‌ علی‌ أَمیرالمؤ‌منین‌ علیه‌السلام‌ بذیقارٍ‌ و هو یخصِف‌ نعله، فقال‌ لی: «ما قیمه‌ هذا النعل؟» فقلت: لا قیمهَ‌ لها. فقال‌ علیه‌السلام: «والله‌ لهی‌ أَحَبُّ‌ اًِلیَّ‌ من‌ اًِمرتکم، اًِ‌لاَّ‌ أَن‌ أُقیم‌ حقاً، اَو أَدفع‌ باطلاً؛ عبدالله‌بن‌ عباس‌ گفت: در ذی‌قار (نام‌ موضعی‌ در نزدیکی‌ بصره) بر امیرالمؤ‌منین‌علیه‌السلام، هنگامی‌ که‌ پارگی‌ کفش‌ خود را می‌دوخت، وارد شدم. پس‌ سؤ‌ال‌ فرمود: «قیمت‌ این‌ کفش‌ چه‌قدر است؟» عرض‌ کردم: ارزشی‌ ندارد. فرمود: «به‌ خدا سوگند که‌ این‌ کفش‌ نزد من‌ از امارت‌ و حکومت‌ بر شما محبوب‌تر است، لکن‌ (من‌ قبول‌ چنین‌ امارت‌ و حکومتی‌ نموده‌ام، برای‌ اینکه) حقی‌ را ثابت‌ گردانم‌ یا باطلی‌ را براندازم.»

اصل‌ دوم: عنایت‌ شدید به‌ بیت‌المال‌ و دقت‌ در صرف‌ آن:
امام(علیه السّلام) به‌ گردانندگان‌ امور مملکتی‌ می‌نویسند:
«کتب‌ علیه‌السلام‌ الی‌ عماله: ادقوا اقلامکم، و قاربوا بین‌ سطورکم، و احذفوا عنی‌ فضولکم، واقصدوا قصد المعانی، و ایاکم‌ والاکثار، فان‌ اموال‌المسلمین‌ لاتحتمل‌ الاًضرار؛(2) قلم‌های‌ خود را نازک‌ بتراشید، سطرها را نزدیک‌ به‌ هم‌ بنویسید، عبارات‌ و کلمات‌ زاید را حذف‌ کنید، به‌ معنا و مفهوم‌ توجه‌ داشته‌ باشید و از زیاده‌روی‌ در نوشتن‌ پرهیز نمایید، برای‌ اینکه‌ به‌ اموال‌ مسلمانان‌ نمی‌توان‌ ضرر و زیان‌ وارد ساخت.»
در این‌ زمینه‌ نمونه‌های‌ فراوان‌ از نامه‌هایی‌ که‌ حضرت(علیه السّلام) خطاب‌ به‌ کارگزاران‌ خود مرقوم‌ فرموده‌اند وجود دارد. برای‌ مثال‌ در نامه‌ چهل‌ و یکم‌ نهج‌البلاغه‌ خطاب‌ به‌ پسر عموی‌ خود نوشته‌اند:
«فانی‌ کنت‌ اشرکتک‌ فی‌ امانتی، وجعلتک‌ شعاری‌ و بطانتی…؛ تو را در امانت‌ خود شرکت‌ دادم، و محرم‌ کارهای‌ خویش‌ گردانیدم… ولی‌ همین‌ که‌ دیدی‌ وضع‌ زمانه‌ تغییر کرد تو نیز از فرصت‌ استفاده‌ کردی‌ و از بیت‌المال‌ برای‌ خود تصرف‌ نمودی.»
«فَاتَّقِ‌ الله‌ وَ‌اردُد‌ اِلی‌ هؤُ‌لاءِ‌ القَومِ‌ اَموالَهُم، فَاِنََّ‌ اِن‌ لَم‌ تَفعَل‌ ثُمَّ‌ اَمکَنَنی‌ اللهُ‌ مِنَ‌ لاَ‌ ُ‌عذِرَنَّ‌ اِلَی‌ اللهِ‌ فیَ، وَ‌ لاَ‌ َضرِبَنََّ‌ بِسَیفِی‌ الَّذی‌ ما ضَرَبتُ‌ بِهِ‌ اَحَداً‌ اِ‌لا‌ دَخَلَ‌ النارَ!؛ (همان‌ نامه) پس‌ از خدا بترس‌ و اموال‌ قوم‌ و ملت‌ را به‌ خودشان‌ بازگردان‌ و اگر چنین‌ نکنی‌ و خداوند مرا یاری‌ رساند با همان‌ شمشیری‌ که‌ به‌ هر کس‌ زده‌ام‌ راه‌ جهنم‌ را پیش‌ گرفته‌ است، آن‌ را بر فرق‌ تو نیز فرود خواهم‌ آورد.»
امام(علیه السّلام) در خطبه‌ 215، جریان‌ خودش‌ با عقیل‌ و موضوع‌ نزدیک‌ ساختنِ‌ آهن‌ گداخته‌ را به‌ بدنِ‌ وی‌ ذکر کرده‌ و در نامه‌ بیستم‌ خطاب‌ به‌ زیادبن‌ ابیه‌ — که‌ در بصره‌ نیابت‌ عبدالله‌بن‌ عباس‌ را داشت‌ — فرموده‌اند:
«وَ‌ اِنی‌ اُقسِمُ‌ بِاللهِ‌ قَسَماً‌ صادِقاً، لَئِن‌ بَلَغَنی‌ اَنََّ‌ خُنتَ‌ مِن‌ فَیءِ‌ المُسلِمینَ‌ شَیئاً‌ صَغیراً‌ اَو‌ کَبیراً، لاَ‌ َشُدَّنَّ‌ عَلَیَ‌ شَدَّهً‌ تَدَ‌عَُ‌ قَلیلَ‌ الوَفرِ، ثَقیلَ‌ الظَّهرِ، ضَئیلَ‌ الا‌ َمرِ، وَ‌السَّ‌لامُ؛ به‌ خدا قسم‌ می‌خورم، قسمی‌ صادقانه. اگر به‌ من‌ خبر برسد که‌ در بیت‌المال‌ مسلمانان، کم‌ یا زیاد، به‌ خیانت‌ تصرف‌ کرده‌ای‌ چنان‌ بر تو سخت‌ خواهم‌ گرفت‌ که‌ کم‌مایه‌ و ذلیل‌ و خوارت‌ بگرداند، وَ‌السَّ‌لام.»
در نامه‌ 26 نیز از این‌ قبیل‌ عبارت‌ها دیده‌ می‌شود:
«وَ‌ اِنَّ‌ اَ‌عظَمَ‌ الخِیانَهِ‌ خِیانَهُ‌ الا‌ ُمَّهِ، وَ‌ اَفظَعَ‌ الغِشٍّ‌ غِشُّ‌ الا‌ َئِمَّهِ، والسَّ‌لامُ؛ و بزرگ‌ترین‌ خیانت‌ها، خیانت‌ به‌ مسلمانان‌ و پلیدترین‌ غش‌ و تقلب، غش‌ در برابر پیشوایان‌ ملت‌ است.»

اصل‌ سوم: احتراز از مال‌اندوختن:
باید متصدیان‌ امور حکومتی‌ با نظری‌ خالصانه‌ و صادقانه‌ گام‌ بردارند و برای‌ خود اموالی‌ ذخیره‌ نکنند. مولا علی(علیه السّلام) در این‌باره‌ می‌فرمایند:
«قالَ‌ علُّی(علیه السّلام) دخلتُ‌ بلادَکُم‌ بأَشمالی‌ هذِهِ‌ وَ‌ رَحلتی‌ و راحِلَتِی‌ هاهی‌ فاًن‌ أَنا خرجت‌ من‌ بلادکم‌ بغیر ما دخلت‌ فاننی‌ من‌الخائنین؛(3) من‌ وارد این‌ شهر شدم‌ و، برای‌ قبضه‌ کردن‌ امور حکومت، لباسی‌ بر تن‌ داشتم‌ و بر مرکبی‌ سوار بودم؛ همین‌ مرکب‌ که‌ اکنون‌ زیرپای‌ من‌ است‌ و لباسی‌ که‌ الان‌ در بردارم‌ و آن‌ اندازه‌ از اثاثی‌ که‌ مسافری‌ به‌ همراه‌ دارد (مشکی، لیوانی، قاشقی). اگر بعد از چند سال‌ حکومت، از این‌ شهر بیرون‌ روم‌ و چیزی‌ بیش‌ از این‌ همراه‌ داشته‌ باشم‌ بدانید که‌ من‌ نسبت‌ به‌ شما خیانت‌ کرده‌ام.»

اصل‌ چهارم: زهد و ساده‌زیستی:
زهد با روان‌ شخص‌ مرتبط‌ است‌ و فرد زاهد با اینکه‌ امکان‌ استفاده‌ از نعمت‌های‌ فراوان‌ را دارد، برای‌ رضا خدا از آنها صرف‌نظر می‌کند تا زندگی‌ خود را با فقرا و محرومین‌ در یک‌ سطح‌ قرار دهد. از امام(علیه السّلام) نمونه‌های‌ فراوانی‌ نظیر این‌ فقرات‌ را نقل‌ کرده‌اند:
«اِنَّ‌ اللهَ‌ تَعالی‌ فَرَضَ‌ عَلی‌ اَئِمَّهِ‌ العَدلِ‌ اَن‌ یُقَدٍّرُوا اَنفُسَهُم‌ بِضَعَفَهِ‌ الناسِ، کَی‌لا یَتَبَیَّغَ‌ بِالفَقیرِ‌ فَقرُهُ!؛(4) خداوند بر پیشوایان‌ حق‌ واجب‌ کرده‌ است‌ که‌ وضع‌ زندگی‌ خود را با مردمان‌ تنگدست‌ برابر و در یک‌ سطح‌ قرار دهند تا فقر و تنگدستی‌ فشاری‌ بر فقرا وارد نکند.»
و یا: «وَ‌ اللهِ‌ لَقَد‌ رَقَعتُ‌ مِدرَ‌عَتی‌ هذِهِ‌ حَتَّی‌ استَحیَیتُ‌ مِن‌ رَ‌اقِعِهَا؛(5) به‌ خدا سوگند من‌ بر پیراهنی‌ که‌ به‌ تن‌ دارم، آنقدر وصله‌ زده‌ام‌ که‌ از آن‌ که‌ (بر آن) وصله‌ می‌زد، خجالت‌ کشیدم.»

اصل‌ پنجم: امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر:
امام(علیه السّلام) در این‌باره‌ فرموده‌اند:
«فَاِنَّ‌ اللهَ‌ سُبحانَهُ‌ لَم‌ یَلعَنِ‌ القَرنَ‌ الماضِیَ‌ بَینَ‌ اَیدیکُم‌ اِ‌لا‌ لِتَرکِهِمُ‌ الا‌ َمرَ‌ بِالمَعرُوفِ‌ وَ‌النَّهیَ‌ عَنِ‌ المُنکَرِ؛(6) خداوند از این‌ جهت‌ ملل‌ گذشته‌ را مورد لعن‌ خود قرار داد که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر را ترک‌ کرده‌ بودند.»
و یا در جای‌ دیگر می‌فرمایند:
«لاَ‌ تَترُکُوا الا‌ َمرَ‌ بِالمَعرُوفِ‌ وَ‌ النَّهیَ‌ عَنِ‌ المُنکَرِ‌ فَیُوَلی‌ عَلَیکُم‌ اَشرارُکُم، ثُمَّ‌ تَد‌عُونَ‌ فَ‌لا یُستَجابُ‌ لَکُم؛(7) هرگز امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر را ترک‌ نکنید. زیرا در این‌ صورت‌ اشرار بر شما مسلط‌ می‌شوند. سپس‌ هرگاه‌ دعا کنید، دعایتان‌ مستجاب‌ نمی‌شود.»

اصل‌ ششم: توجه‌ به‌ حال‌ فقرا و محرومین‌ و سعی‌ در فقرزدایی:
در جای‌جای‌ نهج‌البلاغه‌ از فقر و مشکلاتی‌ که‌ تنگدستی‌ برای‌ افراد ایجاد می‌کند، سخن‌ به‌ میان آمده‌ و به‌ بیان‌ رابطه‌ فقر با جهل‌ و درد و مرض‌ و محرومیت‌های‌ اجتماعی‌ و انواع‌ مشکلات‌ پرداخته‌ است:
«وَ‌الفَقرُ‌ یُخرِسُ‌ الفَطِنَ‌ عَن‌ حُجَّتِهِ، وَ‌ المُقِلُّ‌ غَریبٌ‌ فی‌ بَلدَتِهِ!»(8)‌ ‌ «الغِنی‌ فِی‌ الغُربَهِ‌ وَطَنٌ، وَ‌الفَقرُ‌ فِی‌ الوَطنِ‌ غُربَهٌ!»(9)‌ ‌ «الفَقرُ‌ المَوتُ‌ الا‌ َکبَرُ!»(10)‌ ‌ «یا بُنَیَّ، اِنی‌ اَخافُ‌ عَلَیَ‌ الفَقرَ، فَاستَعِذ‌ بِاللهِ‌ مِنهُ، فَاِنَّ‌ الفَقرَ‌ مَنقَصَهٌ‌ لِلدینِ، مَد‌هَشَهٌ‌ لِلعَقلِ، داعِیَهٌ‌ لِلمَقتِ!»(11)
در عبارات‌ فوق، عواقب‌ و مشکلات‌ ناشی‌ از فقر مذکور است‌ و تصور نمی‌کنم‌ که‌ چندان‌ نیازمند ترجمه‌ باشد و خلاصه‌ کلام‌ اینکه‌ امام(علیه السّلام) فقر را مرگ‌ بزرگ‌ دانسته‌ است. فقر وتنگدستی‌ در دین‌ نیز اثر نامطلوبی‌ می‌گذارد و عقل‌ و خرد را سرگردان‌ می‌کند و باعث‌ می‌شود که‌ انسان‌ منفور شود. روزی‌ حضرت‌ علی(علیه السّلام) بر پیرمردی‌ نابینا عبور می‌کرد که‌ دست‌ نیاز به‌ سوی‌ خلق‌ دراز می‌نمود و چون‌ دریافت‌ که‌ وی‌ نصرانی‌ است، فرمود:
«اًستَعمَلتُمُوهُ‌ حَتَّی‌ اًِذا کبرَ‌ وَ‌ عجزَ‌ مَنعتُمُوهُ‌ أَنفقوا عَلَیهِ‌ من‌ بیتِ‌المالِ؛(12) چندی‌ که‌ جوان‌ و مشغول‌ بود از او کار کشیدید، ولی‌ حالا که‌ پیر و ناتوان‌ شده‌ است‌ به‌ او کمک‌ نمی‌کنید. باید از بیت‌المال‌ ارتزاق‌ شود و زندگی‌ کند.»
نمونه‌های‌ فراوان‌ از این‌ دست‌ وجود دارد و یک‌ مطلب‌ مهم‌ منشور مربوط‌ به‌ مالک‌ اشتر است‌ که‌ در عین‌ حال‌ بسیار بسیار جالب‌ و جامع‌ است‌ و برای‌ کسی‌ که‌ می‌خواهد به‌ جامعیت‌ دین‌ اسلام‌ پی‌ ببرد، مطالعه‌ آن‌ کافی‌ است؛ فرمانی‌ که‌ در حقیقت‌ گویای‌ آن‌ است‌ که‌ اسلام‌ چه‌ نوع‌ رابطه‌ تنگاتنگی‌ با سیاست‌ دارد. جورج‌ جورداق‌ مسیحی، در کتاب‌ خود، با مقایسه‌ بین‌ منشور مالک‌ اشتر (نامه‌ 53 از نهج‌البلاغه) و منشور سازمان‌ ملل، از چهار جهت، اولی‌ را بر دیگری‌ برتری‌ داده‌ است:
یکی‌ اینکه‌ حضرت‌ علی(علیه السّلام) منشور خود را در بیش‌ از هزار سال‌ پیش‌ نوشته‌ است‌ — زمانی‌ که‌ هنوز علم‌ و دانش‌ این‌ اندازه‌ وسعت‌ پیدا نکرده‌ بود؛ دوم‌ اینکه‌ علی(علیه السّلام) آن‌ را به‌تنهایی‌ نوشت، ولی‌ وقتی‌ که‌ خواستند منشور سازمان‌ ملل‌ را بنویسند، آرای‌ متفکرین‌ و نویسندگانِ‌ سراسر دنیا را جمع‌ کردند و بعد از حک‌ و اصلاح‌ و آن‌هم‌ در عرض‌ چند سال‌ منشور مورد نظر را نوشتند؛ سوم‌ اینکه‌ علی(علیه السّلام) منتی‌ بر سر مردم‌ نگذاشت‌ و منشور را نوشت‌ و آن‌ را با کمال‌ تواضع‌ در اختیار مالک‌ اشتر گذارد، ولی‌ نویسندگان‌ منشور سازمان‌ ملل، همه‌ مردم‌ را وامدار خود دانسته‌ و می‌دانند؛ و بالاخره‌ چهارم‌ و مهم‌تر از همه‌ اینکه‌ حضرت‌ علی(علیه السّلام) این‌ را نوشت‌ و تا آخرین‌ قطره‌ خون‌ به‌ پای‌ آن‌ ایستاد و عمل‌ کرد، ولی‌ هنوز مرکب‌ منشور سازمان‌ ملل‌ خشک‌ نشده‌ بود که‌ همان‌ نویسندگان‌ و پشتیبانان‌ آنها خون‌ها ریختند و فسادها برانگیختند.
در اواسط‌ نامه‌ مذکور، حضرت‌ علی(علیه السّلام) خطاب‌ به‌ مالک‌ می‌فرمایند: «ثُم‌ اللهَ‌ اللهَ‌ فی‌ الطَّبقَهِ‌ السُّفلی» (از خدا در قبالِ‌ طبقه‌ محروم‌ اجتماع‌ و مساکین‌ و محتاجین‌ بترس.). چه‌ در این‌ طبقه‌ افراد آبرومندی‌ هستند که‌ از لحاظ‌ اقتصاد زندگی‌ در مضیقه‌اند. سپس‌ فرمود: «فان‌ للاقصی‌ منهم‌ مثل‌الذی‌ للادنی» (آن‌کس‌ از فقرا و محرومین‌ که‌ در دورترین‌ نقطه‌ مملکت‌ است‌ همان‌ حقی‌ را دارد که‌ نزدیک‌ترین‌ آنها به‌ شما.)، «و کلٌ‌ قداسترعیتَ‌ حَقه» (در برابر حق‌ همه‌ اینها مسئولیت‌داری)، «…فلا یشغلنک‌ عَنهُم‌ بطرٌ» (مبادا خوشگذرانی‌ و سرگرمی‌ در تنعم، تو را از حال‌ اینها غافل‌ کند.).
درباره‌ این‌ موضوع، مطلب‌ فراوان‌ است‌ و علی‌ای‌حال‌ اصل‌ ششم‌ بیش‌تر توجه‌ به‌ حال‌ محرومین‌ و سعی‌ و کوشش‌ در فقرزدایی‌ از آنان‌ دارد.

اصل‌ هفتم: وحدت‌ و اتحاد:
افکار باید با هماهنگی‌ کار کنند تا در پیشرفت‌های‌ زندگی‌ موفق‌ باشند، ولی‌ اختلاف‌ باعث‌ می‌شود که‌ فکرها به‌ تخریب‌ یکدیگر بپردازند: «الخِ‌لافُ‌ یهدم‌ الرأی»(13) (اختلاف‌ همیشه‌ فکرها را ویران‌ می‌کند.). در خطبه‌ قاصعه(14) که‌ طولانی‌ترین‌ خطبه‌های‌ نهج‌البلاغه‌ است، تذکرات‌ فراوانی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. حضرت(علیه السّلام) می‌فرمایند:
«فَانظُرُوا کَیفَ‌ کانُوا حَیثُ‌ کانَتِ‌ الا‌ َم‌لأُ‌ مُجتَمِعَهً، وَ‌ الا‌ َ‌هوأُ‌ مُؤتَلِفَهً، وَ‌القُلُوبُ‌ مُعتَدِلَهً، وَ‌ الا‌ َیدی‌ مُتَرادِفَهً، وَ‌ السُّیُوفُ‌ مُتَناصِرَهً، وَ‌ البَصائِرُ‌ نافِذَهً، وَ‌ العَزائِمُ‌ واحِدَهً؛ پس‌ نظر کنید چه‌ می‌کردند، آن‌ هنگام‌ که‌ همه‌ ملت‌ با هم‌ ائتلاف‌ و اتحاد داشتند، دل‌ها به‌ هم‌ نزدیک‌ بود، دست‌ها برای‌ یکدیگر کار می‌کرد، و شمشیرهاشان‌ پشت‌ و پناه‌ همدیگر و دیدگان‌ به‌ یک‌ سو دوخته‌ و تصمیم‌ها یگانه‌ بود.»
در آن‌ صورت: «اَلَم‌ یَکُونُوا اَرباباً‌ فِی‌ اَقطارِ‌ الا‌ َرَضینَ، وَ‌ مُلُوکاً‌ عَلی‌ رِقابِ‌ العالَمینَ!»
آیا همان‌ها در آن‌ موقع‌ در حال‌ ترقی‌ و تکامل‌ نبودند و آیا آن‌ همه‌ قدرت‌ نداشتند؟
«فَانظُرُوا اِلی‌ مَا صَارُوا اِلَیهِ‌ فِی‌ آخِرِ‌ اُمُورِ‌هِم، حِینَ‌ وَقَعَتِ‌ الفُرقَهُ، وَ‌ تَشَتَّتَتِ‌ الا‌ ُلفَهُ، وَ‌اختَلَفَتِ‌ الکَلِمَهُ‌ وَ‌الا‌ َفئِدَهُ، وَ‌ تَشَعَّبُوا مُختَلِفِینَ، وَ‌ تَفَرَّقُوا مُتَحارِبِینَ، قَد‌ خَلَعَ‌ اللهُ‌ عَنهُم‌ لِباسَ‌ کَرامَتِهِ، وَ‌ سَلَبَهُم‌ غَضارَهَ‌ نِعمَتِهِ، وَ‌ بَقِیَ‌ قَصَصُ‌ اَخبارِ‌هِم‌ فِیکُم‌ عِبَرَهً‌ لِلمُعتَبِرِینَ‌ منکم.»
ولی‌ همان‌ ملت‌ها هنگامی‌ که‌ با هم‌ افتراق‌ و اختلاف‌ پیدا کردند و کلماتشان‌ با یکدیگر متفاوت‌ شد و جناح‌بندی‌ها میان‌ آنها به‌وجود آمد، خداوند لباس‌ کرامت‌ را از آنان‌ سلب‌ کرد و نعمت‌ها را از آنها گرفت‌ و اخبار ایشان‌ برای‌ ما به‌ عنوان‌ پند و موعظه‌ باقی‌ ماند.
امام(علیه السّلام) در خطبه‌ 112 نیز می‌فرماید:
«وَ‌ اِنَّما اَنتُم‌ اِخوانٌ‌ عَلی‌ دینِ‌ اللهِ، مَا فَرَّقَ‌ بَینَکُم‌ اِ‌لا‌ خُبثُ‌ السَّرائِرِ، وَ‌ سُوءُ‌ الضَّمائِرِ؛ به‌ درستی‌ که‌ شما برادران‌ دینی‌ هستید و آنچه‌ که‌ باعث‌ اختلاف‌ بین‌ شما می‌شود، خبث‌ سرائر و سوء ضمایر است.»

اصل‌ هشتم: چیزی‌ را از مردم‌ پنهان‌ نکردن:
بر متصدیان‌ امور مملکتی‌ است‌ که‌ همیشه‌ مردم‌ را در جریان‌ کارها قرار دهند، چنانکه‌ امام(علیه السّلام) در نامه‌ 53 (ص‌ 1026) خطاب‌ به‌ مالک‌ اشتر تأکید می‌فرماید:
«وَ‌ اِن‌ ظَنَّتِ‌ الرَّ‌عِیَّهُ‌ بَِ‌ حَیفاً‌ فَاَصحِر‌ لَهُم‌ بِعُذرَِ، وَ‌ اعدِل‌ عَنَ‌ ظُنُونَهُم‌ بِاِصحارَِ؛ و اگر گمانِ‌ بدی‌ در میان‌ مردم‌ درباره‌ تو رفت، عذر خود را برای‌ آنان‌ بیان‌ کن‌ و مطالب‌ را برایشان‌ روشن‌ نما تا بدگمانی‌ برای‌ کسی‌ باقی‌ نماند.»

اصل‌ نهم: مبارزه‌ با سوءاستفاده‌ حاشیه‌نشینان‌ حکومتی:
در همان‌ نامه‌ 53 (ص‌ 1025) خطاب‌ به‌ مالک‌ در این‌ باره‌ آمده‌ است:
«ثُمَّ‌ اِنَّ‌ لِلوالی‌ خاصَّهً‌ وَ‌ بِطانَهً، فیهِمُ‌ استِئثارٌ‌ وَ‌ تَطاوُلٌ، وَ‌ قِلَّهُ‌ اِنصافٍ‌ فی‌ مُعامَلَهٍ، فَاحسِم‌ مادَّهَ‌ اُولئَِ‌ بِقَطعِ‌ اَسبابِ‌ تِلَ‌ الا‌ َحوالِ؛ بدان‌ همیشه‌ برای‌ والی‌ و فرمانروا نزدیکان‌ و خواص‌ و بطانه‌ و محرم‌ کارها وجود دارد. در میان‌ آنها درازدستی‌ به‌ مال‌ مردم‌ و امتیازخواهی‌ و بی‌انصافی‌ فراوان‌ است. پس‌ این‌ قبیل‌ کارها را قطع‌ کن.»
همچنین‌ در کلام‌ ائمه‌ اطهار علیهم‌الس‌لام‌ سفارش‌ فراوانی‌ وجود دارد که‌ در هر شرایطی‌ باید جلوی‌ دادنِ‌ امتیازها را گرفت‌ و این‌ خود خطری‌ برای‌ حکومت‌ است.

اصل‌ دهم: جلب‌ رضایت‌ عموم:
امام(علیه السّلام) در این‌باره‌ خطاب‌ به‌ مالک‌ می‌فرمایند: «وَلیَکُن‌ اَحَبُّ‌ الا‌ ُمُورِ‌ اِلَیَ‌ اَوسَطَها فِی‌ الحَقٍّ، وَ‌ اَ‌عَمَّها فِی‌ العَدلِ، وَ‌ اَجمَعَها لِرِضَی‌ الرَّ‌عِیَّهِ» (محبوب‌ترین‌ کارها نزد تو در اداره‌ امور مملکتی‌ مراعات‌ میانه‌روی‌ در حق‌ است). و اصولاً‌ در نظر آن‌ حضرت‌ که‌ معتقدند: «فَاِنَّ‌ سُخطَ‌ العامَّهِ‌ یُجحِفُ‌ بِرِضَی‌ الخاصَّهِ»، بدان‌ معنا است‌ که‌ جلب‌ رضایت‌ چند نفر معدود میزان‌ نیست‌ و ملاک‌ رضایت‌ عموم‌ مردم‌ است. امام(علیه السّلام) همچنین‌ می‌فرمایند: «وَ‌ اِنَّما عِمودُ‌ الدینِ، وَ‌ جِماعُ‌ المُسلِمینَ، وَ‌ العُدَّهُ‌ لِ‌لا‌ َ‌عدأِ، العامَّهُ‌ مِنَ‌ الا‌ ُمَّهِ؛ فَلیَکُن‌ صَغوَُ‌ لَهُم، وَ‌ مَیلَُ‌ مَعَهُم»(15) (همانا کسانی‌ که‌ دین‌ را حامی‌اند، و سبب‌ اجتماع‌ مسلمانان، و مهیا برای‌ مقابله‌ با دشمنان، عامه‌ امت‌ هستند) و در همین‌ زمینه‌ معتقدند که: «وَ‌ اِنَّ‌ اَفضَلَ‌ قُرَّهِ‌ عَینِ‌ الوُ‌لاهِ‌ استِقامَهُ‌ العَدلِ‌ فِی‌ البِ‌لادِ، وَ‌ ظُهُورُ‌ مَوَدَّهِ‌ الرَّ‌عِیَّهِ» (نور چشم‌ وُ‌لات‌ و فرمانروایان‌ آن‌ است‌ که‌ عدالت‌ در شهرها و بلاد حکمفرما شود و رعیت‌ و مردم، همه‌ فرمانروا را دوست‌ داشته‌ باشند).

اصل‌ یازدهم: محبت‌ و احترام‌ به‌ مردم‌ و حفظ‌ کرامت‌ انسان‌ها:
مولای‌ متقیان(علیه السّلام) باز به‌ مالک‌ می‌فرمایند:(16)
«وَ‌ اَشعِر‌ قَلبََ‌ الرَّحمَهَ‌ لِلرَّ‌عِیَّهِ، وَ‌ الَمَحَبَّهَ‌ لَهُم، وَ‌ اللُّطفَ‌ بِهِم، وَ‌لاَ‌ تَکُونَنَّ‌ عَلَیهِم‌ سَبُعاً‌ ضارِیاً‌ تَغتَنِمُ‌ اَکلَهُم، فَاِنَّهُم‌ صِنفانِ: اِمَّا اَخٌ‌ لََ‌ فِی‌ الدٍّینِ، وَ‌ اِما نَظیرٌ‌ لََ‌ فِی‌ الخَلقِ؛ مالکا، باید دلت‌ از رحمت‌ و محبت‌ مردم‌ مالامال‌ باشد و لطف‌ و دوستی‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ روا داری، و نباید همچون‌ جانور درنده‌ای‌ خوردن‌ آنها را غنیمت‌ شماری؛ زیرا مردم‌ دو صنف‌ هستند: گروهی‌ برادر دینی‌ تواند، و دسته‌ای‌ اگر چه‌ مسلمان‌ نیستند اما مثل‌ تو انسان‌اند و انسان‌ محترم‌ است‌ و حفظ‌ حرمتش‌ لازم.»
در کلمه‌ قصار سی‌ و ششم‌ آمده‌ است‌ هنگامی‌ که‌ حضرت‌ علی(علیه السّلام) برای‌ جنگ‌ صفین‌ به‌ شام‌ می‌رفت‌ دهاقین‌ و رعایای‌ شهر انبار، به‌ احترام‌ پیاده‌ شدند و در رکاب‌ آن‌ حضرت‌ حرکت‌ کردند و پیشاپیش‌ ایشان‌ دویدند «(وَ‌ قَد‌ لِقَیهُ‌ عِندَ‌ مَسِیرِهِ‌ علیه‌السلامُ‌ الی‌ الشَّامِ‌ دَ‌هَاقینُ‌ الأَنبارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ‌ و اشتدوا بینَ‌ یدیهِ»)، حضرت‌ بسیار ناراحت‌ شدند و فرمودند: «مَا هذَ‌ا الَّذی‌ صَنَعتُمُوهُ؟» (این‌ چه‌ کاری‌ است‌ که‌ شما کردید؟) و آنها در پاسخ‌ گفتند: «خُلُقٌ‌ مِنا نُعَظٍّمُ‌ بِهِ‌ اُمَرأَنا!» (این‌ خوی‌ ما است‌ که‌ امیران‌ بلاد خود را بزرگ‌ می‌شماریم). سپس‌ حضرت(علیه السّلام) فرمودند: «وَ‌ اللهِ‌ مَا یَنتَفِعُ‌ بِهذا اُمَراؤُکُم! وَ‌ اِنَّکُم‌ لَتَشُقُّونَ‌ عَلی‌ اَنفُسِکُم‌ فی‌ دُنیاکُم، وَ‌ تَشقَونَ‌ بِهِ‌ فی‌ آخِرَتِکُم.» (به‌ خدا سوگند اُمرایتان‌ از آن‌ سودی‌ نَبَرند! و شما در دنیایتان‌ خود را به‌ سختی‌ می‌آزارید، و به‌ آخرت‌ نیز خویشتن‌ را بدبخت‌ می‌دارید.) در اینجا تأکید می‌کنم‌ که‌ هر چند زمانه‌ فرق‌ کرده‌ است، اما در آن‌ زمان‌ این‌ کارها اهانت‌ محسوب‌ می‌شد و از دیدگاه‌ حضرت‌ علی(علیه السّلام) با کرامت‌ انسان‌ منافات‌ داشت.

اصل‌ دوازدهم: توجه‌ خاص‌ به‌ قوای‌ نظامی‌ و انتظامی‌ و دقت‌ در گزینش:
در همان‌ نامه‌ مالک‌ (ص‌ 1003) می‌خوانیم:
«فَالجُنُودُ، بِاِذنِ‌ اللهِ، حُصُونُ‌ الرَّ‌عِیَّهِ، وَزَینُ‌ الوُ‌لاهِ، وَ‌ عِزُّ‌ الدینِ، وَ‌ سُبُلُ‌ الا‌ َمنِ، وَ‌ لَیسَ‌ تَقُومُ‌ الرَّ‌عِیَّهُ‌ اِ‌لا‌ بِهِم؛ پس‌ لشکریان، به‌ فرمان‌ خداوند، قلعه‌های‌ محکم‌ مردم، زینت‌ فرمانروایان، و باعث‌ عزت‌ دین‌ هستند و راه‌های‌ امنیت‌ به‌ این‌ وسیله‌ تأمین‌ می‌شود و کار رعیت‌ جز به‌ سپاهیان‌ قرار نگیرد.»
و نمونه‌های‌ دیگر از این‌ دست‌ که‌ فراوان‌ است.

اصل‌ سیزدهم: عدالت‌ و احتراز شدید از ظلم:
در جای‌ جای‌ نهج‌البلاغه‌ بر این‌ مطلب‌ تکیه‌ شده، و فی‌المثل‌ در خطبه‌ صد و شصت‌ و سوم‌ آمده‌ است:
«فَاعلَم‌ اَنَّ‌ اَفضَلَ‌ عِبادِ‌ اللهِ‌ عِندَ‌ اللهِ‌ اِمامٌ‌ عادِلٌ، هُدِ‌یَ‌ وَ‌ هَدی، فَاَقامَ‌ سُنَّهً‌ مَعلُومَهً، وَ‌ اَماتَ‌ بِد‌عَهً‌ مَجهُولَهً. وَ‌ اِنَّ‌ السُّنَنَ‌ لَنَیٍّرَهٌ‌ لَها اَ‌ع‌لامٌ، وَ‌ اِنَّ‌ البِدَ‌عَ‌ لَظاهِرَهٌ، لَها اَ‌ع‌لامٌ. وَ‌ اِنَّ‌ شَرَّ‌ الناسِ‌ عِندَ‌ اللهِ‌ اِمامٌ‌ جائِرٌ‌ ضَلَّ‌ وَ‌ ضُلَّ‌ بِهِ، فَاَماتَ‌ سُنَّهً‌ مَأخُوذَهً، وَ‌ اَحیَا بِد‌عَهً‌ مَترُوکَهً. وَ‌ اِنی‌ سَمِعتُ‌ رَسُولَ‌ اللهِ‌ – صَلَّی‌ اللهُ‌ عَلَیهِ‌ وَ‌ آلِهِ‌ – یَقُولُ: «یُؤتی‌ یَومَ‌ القِیامَهِ‌ بِالا‌ ِمامِ‌ الجائِرِ‌ وَ‌ لَیسَ‌ مَعَهُ‌ نَصیرٌ‌ وَ‌ لاَ‌ عاذِرٌ، فَیُلقی‌ فِی‌ نَارِ‌ جَهَنَّمَ، فَیَدُورُ‌ فِیهَا کَما تَدُورُ‌ الرَّحی، ثُمَّ‌ یُرتَبَطُ‌ فِی‌ قَعرِ‌ها؛ و بدان‌ که‌ برترین‌ بندگان‌ خدا، پیشوای‌ عادل‌ و درستکاری‌ است‌ که‌ خود (به‌ راه‌ حق‌ هدایت) شده‌ است‌ و (دیگران‌ را) راهنما باشد، پس‌ سنت‌ و طریقه‌ دانسته‌ شده‌ (پیغمبر اکرم(ص) را) برپا دارد و بدعتِ‌ باطل‌ و نادرست‌ را بمیراند، و محققاً‌ سنن‌ روشن‌ و هویدایند و آنان‌ را نشانه‌هایی‌ است‌ و (همچنین) بدعت‌ها آشکارند و آنها نیز نشانه‌هایی‌ دارند. و به‌ درستی، بدترین‌ مردم‌ نزد خدا، پیشوای‌ ستمگری‌ است‌ که‌ خود گمراه‌ باشد و دیگران‌ هم‌ بدو گمراه‌ شوند؛ پس‌ سنت‌ معمول‌ (از رسول‌ خدا گرفته‌ شده) را بمیراند و بدعتِ‌ از میان‌ رفته‌ را زنده‌ کند. و از پیغمبر خدا(ص) شنیدم‌ که‌ می‌فرمود: «به‌ روز رستاخیز، پیشوای‌ ستمکار را فرا می‌خوانند، که‌ نه‌ او را یاوری‌ است‌ و نه‌ عُذرخواهی، و آن‌ گاه‌ به‌ آتش‌ دوزخ‌ افکنده‌ می‌شود و در آن‌ می‌چرخد، چنان‌ که‌ آسیا گردش‌ می‌نماید، سپس‌ در ژرفای‌ جهنم، زندانی‌ و بازداشته‌ شود.»
برخی‌ به‌ حضرت(علیه السّلام) پیشنهاد می‌کردند که‌ ایشان‌ به‌ بعضی‌ کمک‌ و مساعدت‌ نماید تا آنها نیز پشتیبان‌ حکومت‌ علوی‌ باشند. حضرت‌ این‌ کار را ظلم‌ می‌دانست‌ و آن‌ را تبعیض‌ تلقی‌ می‌فرمود، چه‌ در همین‌ باره‌ در خطبه‌ 126 فرموده‌ است:
«أَتَأمُرُونی‌ اَن‌ اَطلُبَ‌ النَّصرَ‌ بِالجَورِ‌ فیمَن‌ وُلٍّیتُ‌ عَلَیهِ؟ وَ‌ اللهِ‌ لاَ‌ أَطُورُ‌ بِهِ‌ مَا سَمَرَ‌ سَمیرٌ، وَ‌ مَا اَمَّ‌ نَجمٌ‌ فِی‌ السَّمأِ‌ نَجماً؛ مرا امر می‌کنید با توسل‌ به‌ جور، آن‌هم‌ به‌ کسی‌ که‌ ولیِ‌ اویم، طلبِ‌ نصرت‌ کنم! به‌ خدا قسم، تا ستاره‌ای‌ پَسِ‌ ستاره‌ای‌ حرکت‌ می‌کند و شب‌ و روزی‌ برقرار است، هرگز چنین‌ کاری‌ نکنم.»
یا نقل‌ است‌ که‌ در زمان‌ عثمان‌ بیت‌المالی‌ را بدون‌ حساب‌ به‌ مردم‌ داده‌ بودند و حضرت(علیه السّلام) همه‌ آنها را به‌ خزانه‌ بازگرداند:
«وَ‌اللهِ‌ لَو‌ وَجَدتُهُ‌ قَد‌ تُزُوٍّجَ‌ بِهِ‌ النٍّسأُ، وَ‌ مُلَِ‌ بِهِ‌ الا‌ ِمأُ‌ لَرَدَدتُهُ؛ فَاِنَّ‌ فِی‌ العَدلِ‌ سعَهً، وَ‌ مَن‌ ضاقَ‌ عَلَیهِ‌ العَدلُ‌ فَالجَورُ‌ عَلَیهِ‌ اَضیَقُ!؛(17) به‌ خدا اگر ببینم‌ کابین‌ زنان‌ در تزویج‌ و بهای‌ کنیزان‌ از بیت‌المال‌ مردم‌ بوده‌ باشد همه‌ را پس‌ می‌گیرم، زیرا در عدل‌ وسعتی‌ است‌ و کسی‌ که‌ عدل‌ را برنتابد جور و ظلم‌ بر او سخت‌تر خواهد بود.»
و بالاخره‌ هنگامی‌ که‌ ابن‌ ملجم‌ بر حضرت‌ امیرالمؤ‌منین(علیه السّلام) ضربت‌ وارد آورد، ایشان‌ (در نامه‌ 47 نهج‌البلاغه) توصیه‌ می‌فرمایند که‌ چون‌ از دنیا رفتم‌ مبادا خون‌ مردم‌ را، به‌عنوان‌ اینکه‌ امیرالمؤ‌منین‌ کشته‌ شد، بریزند: «یا بَنی‌ عَبدِ‌المُطَّلِبِ، لاَ‌ اُلفِیَنَّکُم‌ تَخُوضُونَ‌ دِمأَ‌ المُسلِمینَ‌ خَوضاً، تَقُولُونَ: «قُتِلَ‌ اَمیرُ‌ المُؤمِنینَ، قُتِلَ‌ اَمیرُ‌ المُؤمِنینَ.» اَ‌لا لاَ‌ یُقتَلَنَّ‌ بی‌ اِ‌لا‌ قاتِلی!…»، سپس‌ تأکید فرمود که‌ فقط‌ یک‌ نفر را می‌توانید بکشید، آن‌هم‌ قاتل‌ مرا: «اُنظُرُوا اِذا اَنَا مِتُّ‌ مِن‌ ضَربَتِهِ‌ هذِهِ، فَاضرِبُوهُ‌ ضَربَهً‌ بِضَربَهٍ.»، و این‌ نهایت‌ عدالت‌ است‌ که‌ امام(علیه السّلام) می‌فرماید بعد از اینکه‌ من‌ شهید شدم، دیگر حق‌ مال‌ ور‌اث‌ است، ولی‌ به‌ شرط‌ آنکه‌ ور‌اث‌ از حریم‌ عدالت‌ تخطی‌ نکنند و دست‌ به‌ مُثله‌ نزنند که‌ ضربه‌ای‌ در مقابل‌ ضربتی‌ کافی‌ است: «اِیاکُم‌ وَ‌ المُثلَهَ‌ وَ‌ لَو‌ بِالکَلبِ‌ العَقُورِ!»

اصل‌ چهاردهم: هوشیاری‌ نسبت‌ به‌ نقشه‌های‌ دشمنان:
در خطبه‌ ششم، آنجا که‌ به‌ امام(علیه السّلام) گفتند در پی‌ طلحه‌ و زبیر نرود و آماده‌ نبرد با آنان‌ نشود، حضرت(علیه السّلام) فرمودند: «وَ‌اللهِ‌ لا اَکُونُ‌ کَالضَّبُع‌ ِ: تَنامُ‌ عَلَی‌ طُولِ‌ اللَّدمِ، حَتی‌ یَصِلَ‌ اِلَیها طالِبُها، وَیَختِلَها راصِدُ‌ها» (به‌ خدا من‌ مانند کفتار نباشم‌ که‌ با صداهایی‌ که‌ حول‌ و حوش‌ او می‌آید به‌ خواب‌ رَوَد، آن‌گاه‌ فریبش‌ دهند و شکارش‌ کنند). البته‌ که‌ من‌ چنین‌ نیستم‌ و نمی‌توانم‌ چنین‌ باشم، من‌ باید قیام‌ کنم: «وَلکِنی‌ اَضرِبُ‌ بِالمُقبِلِ‌ اِلَی‌ الحَقٍّ‌ المُدبِرَ‌ عَنهُ، وَ‌ بِالسامِع‌ ِ‌ المُطیع‌ ِ‌ العاصِیَ‌ المُریبَ‌ اَبَداً» (قیام‌ می‌کنم‌ به‌ یاریِ‌ کسانی‌ که‌ همراهم‌ هستند و در مقابل‌ نقشه‌ طلحه‌ها و زبیرها آرام‌ نمی‌نشینم)، و: «وَ‌ اللهِ‌ مَا اُستَغفَلُ‌ بِالمَکیدَهِ، وَ‌لاَ‌ اُستَغمَزُ‌ بِالشَّدیدَهِ!»(18) (به‌ خدا سوگند که‌ من‌ غافلگیر نمی‌شوم‌ تا درباره‌ام‌ مکر و حیله‌ به‌ کار برده‌ شود.)

اصل‌ پانزدهم: تبلیغات‌ دشمنان‌ را بی‌جواب‌ نگذاشتن:
برای‌ مثال‌ چون‌ حضرت‌ علی(علیه السّلام) همواره‌ با چهره‌ باز با مردم‌ برخورد می‌کرد و بسیار مهربان‌ بود، ابن‌ النابغه، یعنی‌ عمروعاص، بر آن‌ شد تا در میان‌ مردم‌ چنین‌ تبلیغ‌ کند که‌ علی‌ سبُک‌سر و شوخ‌طبع‌ است. حضرت‌ در اینجا ساکت‌ نمی‌نشیند و چنین‌ پاسخ‌ می‌دهد: «عَجَباً‌ لاِ‌ بنِ‌ النابِغَهِ! یَز‌عُمُ‌ لاِ‌ َ‌هلِ‌ الشامِ‌ اَنَّ‌ فِیَّ‌ دُ‌عابَهً، وَ‌ أَنٍّی‌ امرُؤٌ‌ تِلعَابَهٌ: أُ‌عافِسُ‌ وَ‌ أُمارِسُ! لَقَد‌ قالَ‌ باطِ‌لاً، و نَطَقَ‌ آثِماً.» (از عمروعاص‌ در شگفتم‌ که‌ در میان‌ مردم‌ شام‌ چنین‌ تبلیغ‌ می‌کند که‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ شوخ‌طبع‌ و سبُک‌سر است، در حالی‌ که‌ بر باطل‌ رفته‌ و دروغ‌ گفته‌ و از روی‌ گناه‌ حرف‌ زده‌ است.) البته، در اینجا نکات‌ مهمی‌ وجود دارد که‌ یکی‌ از آنها این‌ است‌ که‌ حضرت‌ می‌فرماید: «أَمَا وَ‌اللهِ‌ اِنَّی‌ لََیمنَعُنی‌ مِنَ‌ اللَّعِبِ‌ ذِکرُ‌ المَوتِ» (یاد مرگ‌ مانع‌ از آن‌ است‌ که‌ من‌ شوخ‌طبع‌ باشم)، و دیگر اینکه‌ امام‌ فرمود: «وَ‌ اِنَّهُ‌ لََیمنَعُهُ‌ مِن‌ قَولِ‌ الحَقٍّ‌ نِسیانُ‌ الا‌ َّخِرَهِ»(19) (مانع‌ او از بیان‌ حرف‌ حق‌ این‌ است‌ که‌ آخرت‌ را فراموش‌ کرده‌ است).

اصل‌ شانزدهم: مردمی‌ بودن‌ و در میان‌ مردم‌ بودن‌ حاکمان:
فرمانروایان‌ و صاحبانِ‌ سمت، خود را از دسترس‌ مردم‌ دور نگه‌ ندارند و احتجاب‌ نکنند و برای‌ خودشان‌ حاجب‌ و دربان‌ قرار ندهند. امام‌ علی(علیه السّلام) در این‌ خصوص‌ خطاب‌ به‌ مالک‌ اشتر می‌فرماید:
«فَ‌لاَ‌ تُطَوٍّلَنَّ‌ احتِجابََ‌ عَن‌ رَ‌عِیَّتَِ؛ هرگز احتجاب‌ خود را از رعیت‌ طولانی‌ نکن»، فَاِنَّ‌ احتِجابَ‌ الوُ‌لاهِ‌ عَنِ‌ الرٍّ‌عِیَّهِ‌ شُعبَهٌ‌ مِنَ‌ الضیقِ، وَ‌ قِلَّهُ‌ عِلمٍ‌ بِالا‌ ُمُورِ(20) زیرا از مردم‌ کناره‌ گرفتن، نمونه‌ای‌ از سخت‌گیری‌ است‌ و باعث‌ می‌شود که‌ انسان‌ بسیاری‌ از اخبار و اطلاعاتِ‌ امور را به‌ دست‌ نیاورد و کنار بماند، …وَ‌ اجعَل‌ لِذَوِ‌ی‌ الحاجاتِ‌ مِنَ‌ قِسماً‌ تُفَرٍّ‌غُ‌ لَهُم‌ فیهِ‌ شَخصََ، همیشه‌ قسمتی‌ از وقت‌ خود را برای‌ ملاقات‌ با نیازمندانت‌ قرار ده، وَ‌ تَجلِسُ‌ لَهُم‌ مَجلِساً‌ عاماً، و در مجلسی‌ عمومی‌ بنشین، فَتَتَواضَعُ‌ فیهِ‌ لِلهِ‌ الَّذی‌ خَلَقََ، وَ‌ تُقعِدَ‌ عَنهُم‌ جُندََ‌ وَ‌ اَ‌عوانََ، و در آن‌ مجلس‌ در مقابل‌ خالقت‌ تواضع‌ کن، و دیگر لشکریان‌ و یارانت‌ آنجا نباشند، …حَتی‌ یُکَلٍّمََ‌ مُتَکَلٍّمُهُم‌ غَیرَ‌ مُتَتَعتِعٍ، تا هر کس‌ می‌خواهد، بدون‌ نگرانی‌ و لکنت‌ زبان‌ سخن‌ بگوید، فَاِنی‌ سَمِعتُ‌ رَسُولَ‌ اللهِ‌ – صَلَّی‌ اللهُ‌ عَلَیهِ‌ وَ‌ آلِهِ‌ وَ‌ سَلَّمَ‌ – یَقُولُ‌ فی‌ غَیرِ‌ مَوطِنٍ: «لَن‌ تُقَدَّسَ‌ اُمَّهٌ‌ لاَ‌ یُؤخَذُ‌ لِلضَّعیفِ‌ فیها حَقُّهُ‌ مِنَ‌ القَوِ‌یٍّ‌ غَیرَ‌ مُتَتَعتِعٍ»(21) من‌ از پیغمبر(ص) شنیدم‌ که‌ فرمود: «امتی‌ که‌ در آن‌ ضعیف‌ نتواند حق‌ خود را از قوی‌ بگیرد و در گفتار درمانَد، قداست‌ ندارد.»

اصل‌ هفدهم: آزادی‌های‌ اجتماعی‌ برای‌ مردم:
تأکیدهای‌ زیادی‌ در این‌باره‌ وجود دارد، از جمله‌ حضرت‌ علی(علیه السّلام) در نامه‌ سی‌ و یکم‌ (ص‌ 929) که‌ می‌فرماید: «وَ‌ لاَ‌ تَکُن‌ عَبدَ‌ غَیرَِ‌ وَ‌ قَد‌ جَعَلََ‌ اللهُ‌ حُر‌اً»، به‌ این‌ معنی‌ که‌ خداوند تو را آزاد قرار داده‌ است‌ بنابراین‌ بنده‌ دیگری‌ نباش! آزادی‌ در محدوده‌ شریعت‌ اسلامی‌ یکی‌ از عناصر حکومت‌ اسلامی‌ است.

اصل‌ هجدهم: سفارش‌ اکید اخلاقی‌ و اجتماعی‌ به‌ مأمورین‌ دولت:
برای‌ مثال‌ می‌توان‌ از محمدبن‌ ابی‌بکر، وقتی‌ که‌ او را به‌ مصر اعزام‌ می‌کردند، نام‌ برد. امام‌ علی(علیه السّلام) وی‌ را چنین‌ سفارش‌ فرمود:
«فَاخفِص‌ لَهُم‌ جَناحََ؛ با مردم‌ با تواضع‌ برخورد کن»، وَ‌ اَلِن‌ لَهُم‌ جانِبََ، و با ملایمت، وَ‌ ابسُط‌ لَهُم‌ وَجهََ، و با چهره‌ باز، وَ‌ آسِ‌ بَینَهُم‌ فِی‌ اللَّحظَهِ‌ وَ‌ النَّظرَهِ(22)، حتی‌ در نگاه‌ کردن‌ به‌ اشخاص، چه‌ به‌ گوشه‌ چشم‌ بنگری‌ و چه‌ خیره‌ شوی، میان‌ آنان‌ نباید فرقی‌ گذاشته‌ بشود.
و از این‌ قبیل‌ عبارات، به‌ هنگام‌ نصب‌ عمال‌ و ولات‌ در شهرها، بسیار از امام(علیه السّلام) نقل‌ شده‌ است. مثلاً:
فَلیَکُن‌ اَحَبُّ‌ الذَّخائِرِ‌ اِلَیَ‌ ذَخیرَهَ‌ العَمَلِ‌ الصالِحِ، بهترین‌ ذخیره‌های‌ تو در انجام‌ این‌ مأموریت‌ عمل‌ صالح‌ باشد!، وَ‌ اَمَرَهُ‌ اَن‌ یَکسِرَ‌ نَفسَهُ‌ عندالشَّهَواتِ، وَ‌ یَزَ‌عَها عِندَ‌ الجَمَحاتِ، فَاِنَّ‌ النَّفسَ‌ اَمارَهٌ‌ بِالسُّوءِ‌ اِ‌لا‌ ما رَحِمَ‌ اللهُ، در اینجا توصیه‌ می‌فرماید که‌ خودش‌ را بشکند و نفس‌ خود را هنگام‌ شهوات‌ و سرکشی‌ها مهار کند، برای‌ اینکه‌ این‌ نفس‌ (آدمی‌ را) به‌ بدی‌ وا می‌دارد، مگر خدا رحمت‌ آرد، وَ‌ اِذا اَحدَثَ‌ لََ‌ ما اَنتَ‌ فیهِ‌ مِن‌ سُلطانَِ‌ اُبَّهَهً‌ اَو‌ مَخیلَهً، فَانظُر‌ اِلی‌ عِظَمِ‌ مُلِ‌ اللهِ‌ فَوقََ(23)، اگر در اثر قدرت‌ غروری‌ به‌ تو دست‌ داد به‌ بالای‌ سر نگاه‌ کن‌ و عظمت‌ ملک‌ پروردگار را که‌ برتر از تو است‌ بنگر، تا بدانی‌ که‌ انسان‌ چه‌قدر در برابر عظمت‌ این‌ عالم‌ حقیر و ناچیز است.

پى نوشت ها :

.1 در گفتار حاضر، خطبه‌ها، نامه‌ها و کلمات‌ قصار، منقول‌ از نهج‌البلاغه‌ فیض‌الاسلام‌ است.
.2 کتاب‌الخصال، ج‌ 1، ص‌ 149.
.3 بحارالانوار، ج‌ 40، ص‌ 325
.4 نهج‌البلاغه، خطبه‌ 200، ص‌ 663.
.5 همان، خطبه‌ 159، ص‌ 512.
.6 همان، خطبه‌ 234، ص‌ 808.
.7 همان، نامه‌ 47، ص‌ 978.
.8 (کلمه‌ قصار 3).
.9 کلمه‌ قصار 53.
.10 (کلمه‌ قصار 154).
.11 (کلمه‌ 311).
.12 وسائل‌الشیعه، ج‌ 11، چ‌ لبنان، ص‌ 49.
.13 نهج‌البلاغه، کلمه‌ 206.
.14 همان، خطبه‌ 234، ص‌ص‌ 802 803-.
.15 نهج‌البلاغه، نامه‌ 53، ص‌ 996.
.16 همان‌ نامه، ص‌ 993.
.17 خطبه‌ 15.
.18 همان، خطبه‌ 191، ص‌ 649.
.19 همان، خطبه‌ 83 ، ص‌ 200.
.20 همان، نامه‌ 53، ص‌ 1024.
.21 همان‌ نامه، ص‌ 1021.
.22 نهج‌البلاغه، نامه‌ 27، ص‌ 886.
.23 همان‌ نامه، به‌ ترتیب‌ صفحات‌ 992، 991، 993.
ادامه دارد ……

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید