نویسنده: سیدکاظم سیدباقری
یکی از اساسیترین مفهومها در حوزهی علوم سیاسی و اجتماعی قدرت است؛ تا آنجا که برخی آن را موضوع علم سیاست میدانند. در نگاه بنیادین، قدرت در نظریههای سیاسی و اجتماعی، اغلب مفهوم بحثانگیزی بوده است. (1) برای قدرت تعریفهای گوناگونی از زاویههای مختلف عرضه شده است. در این نوشته نیز منظور از قدرت، ساحت سیاسی آن است؛ (2) امّا از آنجا که این مفهوم، کلید واژهی این تحقیق است و آشکار شدن جنبههای گوناگون اجتماعی – فلسفی آن دارای اهمیت، میکوشیم با تبیین دقیق، زاویههای پیدا و پنهان و گوناگون آن را پردازش کنیم.
1. قدرت
قدرت در لغت به مفهوم «مالک بودن امری»، «اندازهگیری»، «مقایسه» و «تدبیر» آمده است. (3) در لغت قرآنی، قدرت به معنای آن است که خداوند بر اموری «داوری» و «حکم» میکند. شب قدر نیز از همین لغت است، این لغت با «علی» متعدی میشود که به معنای «تمکن امری» است (4) همهی این امور از آن باب است که «تقدیر»، «داوری» و «حکم» از آنِ کسی است که «قادر» است.
در نگاه کلی، قدرت یا نیرو به معنی توان داشتن بر چیزی و مترادف استطاعت است؛ (5) اما این قدرت بیشتر کاربرد فلسفی دارد؛ به اصطلاح فیلسوفان، قدرت صفت اراده است. برخی از زاویهی جبراندیشی بر این باورند که انسان اراده ندارد، پس قدرت ندارد؛ در نتیجه جهمبن صفوان سمرقندی (مقتول 128 ق) هر قدرتی را در انسان نفی کرده است. اما در دیدگاه مخالف، معتزلیان به قدرت انسان معتقدند و میگویند قدرت صفتی است که همراه آن، فعل به جای ترک و ترک به جای فعل میآید. (6) به تعبیر صدرایی، قدرت کیفیت نفسانی است که منشأ انجام کاری یا ترک آن خواهد شد. (7) قدرت امکان به وجود آوردن فعل است و به این معنا موجود زنده به مبدائی نیاز دارد؛ اینکه آن موجود هر گاه خواست، از او فعل صادر و هرگاه نخواست، صادر نمیشود و ضد آن، عجز است. قدرت نوعی ویژگی است که بدون شخص قدرتمند معنا ندارد (8) و قادر کسی است که امکان انجام و ترک فعل برای او وجود دارد؛ اگر بخواهد فعل را انجام میدهد، یا آن را ترک میکند. (9) از سویی میتوان قدرت را نیرویی دانست که فرد را وا میدارد خواستهی دیگری را انجام دهد. در حالی که در معنای وسیعتر به معنای «تواناییم برای انجام کار است که از آن به «اختیار» یاد میشود. توماس هابز (1588 – 1679) در نگرش کلاسیک به قدرت، این معنا را در نظر داشت که ابزاری برای به دست آوردن منافع آشکار است. (10)
2. قدرت سیاسی
در تعریف قدرت سیاسی، بسیاری تحلیلگران و اندیشوران علوم سیاسی اجتماعی، تعریف مشهور ماکس وبر (1864 – 1920) را پذیرفتهاند. وی بر این باور است قدرت سیاسی در روابط اجتماعی، فرصت و توانی است که بازیگر با جایگاهی که دارد، میتواند ارادهی خودش را با وجود مقاومت دیگری و به رغم میل دیگران اعمال و اجرا کند. (11) برتراند راسل (1872 – 1970) قدرت سیاسی را پدید آوردن آثار مطلوب تعریف میکند. (12) حقیقت آن است که هر چه در ادبیاتِ این بحث و کاوشهای نظری در این حوزه، لایهها و معناهای گوناگون قدرت واشکافته شده است، بر پیچیدگی و برجستگی آن در دادوستدهای اجتماعی افزوده است. در تعریفی بهتر، با لحاظ جنبههای ارادی بودن و آگاهی، میتوان گفت قدرت سیاسی مجموعهای از عوامل مادی ومعنوی است که موجب به اطاعت درآوردن فرد یا گروهی توسط فرد یا گروه دیگر میشود. (13)
3. اقتدار
در لغت، اقتدار «قدرت داشتن بر امری» (14) معنا میدهد. این واژه وقتی به دنیای سیاست وارد میشود، با پذیرش شهروندان و مشروعیت همراه است. اقتدار از جلوههای قدرت است و در آن، جامعه اعمال قدرت قدرتمند را پذیراست؛ به بیان دیگر، اقتدار، یعنی قدرتی که مشروعیت آن پذیرفته شده است؛ حال یا براساس سنت یا براساس قانون. (15)
4. قوه
یکی از مفهومهایی که در قرآن کریم به کار رفته است و در حوزهی مفهومی «قدرت» قرار دارد، «قوه» به معنای قدرت، توان و نیرو است که به خداوند و انسان نسبت داده میشود. برخی معتقدند قوه همان قدرت است. ملاصدرا با توجه به این آیهی کریمه که میفرماید: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّهٍ» (16)، اشاره دارد قوّه در اینجا قدرت و آن مبدأ دگرگونی در امر دیگر گفته میشود، و گاه به چیزی اطلاق می شود که ممکن است از آن فعلی یا انفعالی صادر شود یا صادر نشود که این معنا مقابل «فعل» قرار میگیرد؛ به معنای «حصول» و «تحقق» و گاهی به چیزی گفته میشود که از غیر خود تأثیر نمیپذیرد. در مقابل «ضعف» و «سستی» قرار میگیرد. این قوهی فعلی و تحقق یافته، هنگامی که همراه شعور و اراده باشد «قدرت» نامیده میشود. (17) البته در این مورد، قدرت به معنای سیاسی آن در نظر نیست، هر چند در معنای کلی شامل آن نیز میشود. برخی دیگر از آیههای قرآن نیز این معنا را به ما میرساند و تأکید دارد خداوند به وجود آورنده و افزون کنندهی قدرت است:
«وَ یَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّهً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِینَ» (18): ای قوم من، از پروردگارتان طلب آمرزش کنید سپس به سوی او بازگردید، تا باران آسمان را پیدرپی بر شما بفرستد و نیرویی بر نیرویتان بیفزاید! و گنهکارانه، از حق رو بر نتابید!
5. سلطان و سلطه
سلطه از «سلط» به معنا قوت و زور (19) یا «تمکن، برتری و تفوّق (20) و قدرت» است. (21) «سلطه» در حوزهی کاربردهای اجتماعی و سیاسی، به رابطهی آمیخته به قدرت میان دو شخص یا دو گروه یا دو دولت اطلاق میشود. (22) اصل در «سلطنت» قدرت است. (23) در ماده و مفهوم «سلطانی» قدرت همراه برتری است، خواه با قهر و غلبه باشد یا نباشد، در شخص باشد یا در گفتار و عقیده، طبیعی باشد یا غیرطبیعی (24) – هر چند این مفهوم سیاسی ارتباط تنگاتنگی با قدرت دارد -البته واژهی «سلطان» در قرآن کریم در موارد گوناگون به معنای «دلیل»، «برهان» و «حجت» به کار رفته است. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ» (25)؛ در لغت آمده است «سلطان مبین» یعنی دلیل و حجت آشکار. (26) همچنین در قرآن کریم میخوانیم:
«وَکَیْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُم بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا» (27): و چگونه از آنچه شریک [خدا] میگردانید، بترسم، با آنکه شما خود از اینکه چیزی را شریک خدا ساختهاید که [خدا] دلیلی دربارهی آن بر شما نازل نکرده است، نمیهراسید؟
یک معنای دیگر «سلطان» در قرآن به معنای تسلط و برتری در جایی است که شیطان هرگونه سلطه و تسلط خود را بر گناهکاران ردّ میکند. (28) در آیهی 33 سورهی اِسراء که آمده است: «وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا»: و هر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی دادهایم، منظور از سلطان توان و تسلط بر قاتل برای قصاص است؛ البته این واژه، در آیهی 80 سورهی اسراء (29)، دارای معنای عامی است که میتواند سیاسی نیز باشد (در گفتار دوم این فصل به آن خواهیم پرداخت). در موارد دیگر نیز کلمههای هم ریشهی «سلطان» در قرآن کریم به کار رفته است که بیشتر به همان معنای چیرگی، تسلّط و برتری است.(30)
6. مُلک و مِلک
این دو مفهوم نیز با قدرت معنا مییابند؛ مُلک به معنای تسلط و حاکم بودن بر چیزی است، به گونهای که اختیار فرد در دستان خودش باشد. (31) مِلک بر دو قسم است؛ به معنای تملّک و سرپرستی است یا به معنای قدرت بر سرپرستی است، خواه تولّی و سرپرستی امر را در اختیار داشته باشد یا نداشته باشد. برخی نیز معتقدند مَلِک اسم هر کسی است که قدرت و حاکمیت را در اختیار دارد، خواه بر نفس خویش مالک باشد یا با سلطه و سرپرستی دیگران همراه باشد. مَلِک کسی است که در امر و نهی جمهور و مردم-که ویژهی سیاست و حاکمیت بر انسانهاست-دخالت و تصرف دارد. (32) در زیربنای هر دوی این واژگان، معنای فرمانروایی، جهانداری و قدرت وجود دارد. آنگونه که در واژگان هم خانوادهی این مفهومها مانند مَلک، مَلِک، مَلِیک و مالِک نیز، همه معنای مُلک و پادشاهی را میرساند.(33)
7. ولایت (34)
«وَلایت» به معنای محبت و با کسر «واو» به معنای امارت و رهبری، تولیت و سلطنت است. گفته میشود در هر قرائت، معنای «دولت» وجود دارد»، ولی کسی است که دارای نصرت و معونت است. (35) ابناثیر میگوید «والی» که نام خداوند است، به معنای مالک همهی اشیاء است که میتوان در آنها تصرف کرد. «ولایت» به تدبیر، قدرت و فعل دلالت دارد و تا هنگامی که این سه ویژگی در کسی جمع نشود، به او والی نمیگویند. (36) در معنای سیاسی – اجتماعی این مفهوم که در قرآن کریم نیز به کار رفته است، «سرپرستی» و «رهبری» در نظر گرفته شده است که به نوعی قدرت در آن حضور دارد، قدرتی که در اجتماع، سیاست و رهبری جامعه تجلی مییابد.(37)
8. حکم
حکم و حکومت از واژههای ملازم با قدرت است. در لغت آمده است «حکم، داوری همراه با علم، فهم و داوری به عدل است. در معنای «حکم» منع و بازدارندگی نیز وجود دارد و چیزی است که فرد را از فساد باز میدارد. (38) وقتی گفته میشود «حَکَمتُ» یعنی «او را بازداشتم». از همین معناست که به فرماندار در میان مردم «حاکم» میگویند؛ زیرا ستمکار را از ستم منع میکند (39) و حاکم کسی است که حکمش دارای نفوذ است.
آنگونه که در اسمهای خداوند آمده است «الحَکم» و «الحکیم»، به معنای حاکم و قاضی یا به معنای آن که او کارها را به استحکام و اتقان انجام میدهد. در معنای حکم، همچنین علم، فهم و داوری عادلانه وجود دارد. (40) همهی این معانی به نحوی با قدرت ارتباط دارند، یا اگر با حکم قدرت نباشد، به امری بیمعنا تبدیل میشود.
9. قهر
«قهر» نیز همراه قدرت است. «قهار» که از صفتها و اسمهای خداوند است، به معنای آن است که با سلطان و قدرت خود بر آفریدگان خویش غالب است و در امور آنان تصرف میکند؛ آنگونه که قاهر نیز به معنای غالب بر همهی خلق است. (41) او خداوندی است که قدرت و برتریاش را بر همهی خلق جریان میدهد، حاکمی که مراقب همهی امور است، دستورش نافذ و فراگیر است و غیر از او کسی به شکل بینهایت و بیمرز قاهر و غالب نیست. (42)
با توجه به این واژهها – که هر کدام از ساحت و زاویه خاصی به قدرت اشاره دارد -در صفحههای پیشرو تلاش خواهیم کرد به مسائل و امور گوناگون قدرت از دیدگاه قرآن کریم بپردازیم. با توجه به واژههای تعریف شده، مفهوم قدرت در این پژوهش مدنظر است. در جای خود به شبکهی مفهومهای قدرت در قرآن اشاره خواهیم کرد و اینکه این مفهوم در چه جایگاهی قرار دارد و چه بار معنایی خاصی بر دوش میکشد.
10. تفسیر سیاسی (43)
علم تفسیر دارای تعریفهای مختلفی است که قدر مشترک همه، به نوعی به معنای لغوی کلمهی «فسر» و «تفسیر» وفادارند و آن روشن کردن و آشکارسازی معنای آیهها است. در لسانالعرب آمده است «فَسر» یعنی بیان و «فَسَر الشیءَ و فَسَّرَهُ» یعنی آشکار ساخت و بیان کرد آن را. «تفسیر» یعنی کشف مراد از لفظ مشکل؛ آن گونه که «تأویل» یعنی برگرداندن یکی از دو معنی به آنچه مطابق با ظاهر است. (44) در دیگر کتابهای لغت نیز به این معنا اشاره شده است. (45) راغب نیز معنای عمیقتری در مفردات آورده است که تفسیر یعنی آشکار کردن و اظهار معنای معقول. (46)
با توجه به معانی ذکر شده برای «تفسیر» در کتابهای لغت، واژهی تفسیر مبالغه معنای فَسر و به معنای آشکار کردن مطالب معنوی و معقول همراه با سعی و اجتهاد است؛ (47) اما علم تفسیر علمی است که در آن از کلام و گفتار خداوند متعال که با اعجاز نازل شده است، درباره دلالت بر مراد خداوند بحث میشود. (48) برخی آن را روشن ساختن مراد خداوند متعال در قرآن عزیز میدانند. (49) علامه طباطبایی مینویسد: «تفسیر، بیان و روشن ساختن معنای آیههای قرآن و کشف و پردهبرداری از مقاصد، دلالتها و هدفهای آنها است». (50) این امر به معنای آن نیست که قرآن کریم مبهم است و آیهها دارای ابهاماند؛ زیرا قرآن خود، روشن کنندهی همهی امور است (و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است، به سوی تو فرو فرستادیم)، (51) بلکه مراد از تفسیر، تکاپو برای رسیدن به لایههای مختلف مفهومها و مدللهای قرآن کریم و آشکارسازی معناهای عمیق و معقول آیهها است.
تفسیر سیاسی تخصص میان رشتهای است که از همراهی دانش تفسیر و دانش سیاست به هم میرسد و میتوان گفت گرایشی از دانش سیاسی اسلامی، شاخهای از تفسیر است که فهمندهی متن، متکی به عقل، روایات و سایر مصادر فهم، در جستوجوی پاسخ به پرسشهای بنیادین سیاسی و تحلیل دشوارهای آن، به قرآن مراجعه میکند و با توجه به معیارهای اصیل فهم، از آن پاسخ میجوید.
پینوشتها:
1.Steven Lukes; “Power: A Radical View; p. 21 and see also: Peter Morriss; “Power: A Philosophical Analysis; p. 206.
2.هر چند قدرت، در نگاه اول پدیدهی سیاسی است، اما از آنجا که ترکیبهای دیگری مانند «قدرت اقتصادی»، «قدرت فرهنگی» و … به کار میرود، درنتیجه بر بعد سیاسی آن تأکید میشود.
3.ابن منظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «قدر».
4.فخرالدین طریحی؛ مجمع البحرین؛ ذیل «قدر».
5.جمیل صلیبا؛ فرهنگ فلسفی، ج 1، ص 518.
6.همان، ج 1، ص 518.
7.صدرالمتألهین؛ مفاتیح الغیب؛ ص 268.
8.جیرار جهامی؛ موسوعه اصطلاحات الفلسفه عند العرب؛ ج 1 ص 621.
9.القادر عباره عن کونه بحیث اذا شاء فعل و اذا شاء لم یفعل (بنمیثم بحرانی؛ قواعدالمرام فی علمالکلام؛ ص 82؛ برای مطالعهی بیشتر این مضمون ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل؛ 269).
10.Thomas Hobbes; Leiathan: p. 150.
11.Maz Weber; Economy and Society: An Outline of Interpretive Sociology, p. 53
همچنین : ماکس وبر ؛ مفاهیم اساسی جامعهشناسی؛ ص 139.
12.برتراند راسل؛ قدرت؛ ص 55.
13.از آنجا که قدرت از مفاهیم کلیدی سیاست به حساب میآید، برای آن تعریفهای گوناگونی ب کارفته است (برای نمونه، ر.ک: مکآیور؛ جامعه و حکومت؛ ص 101/ استیون لوکس؛ قدرت فرّ انسانی یا شر شیطانی؛ ص 147 – 148/ ریمون آرون؛ مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی؛ ص 598).
14.والاقتدارُ علی الشیء. القُدرَه علیه و القُدرَهُ مصدر قولک قَدَرَ علی الشیء قُدرَه أی مَلَکه، فهو قادِرٌ و قَدیرٌ (ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «اقتدار»).
15.داریوش آشوری؛ دانشنامهی سیاسی؛ ص 247.
16.و چون از شما پیمان محکم گرفتیم و کوه طور را بر فراز شما افراشتیم، و فرمودیم: «آنچه به شما دادهایم، به جِدّ و جهد بگیرید» (بقره: 63).
17. صدر المتألهین؛ تفسیر القرآن الکریم؛ ج 3، ص 457.
18.هود: 52.
19.احمدبن فارس؛ معجم مقائیس اللغه؛ ذیل «سلط».
20.سید حسن مصطفوی؛ التحقیق فی ذیل لغت کلمات القرآن؛ ذیل «سلط».
21.ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «سلط».
22. علی آقابخشی؛ فرهنگ علوم سیاسی؛ ص 126.
23.فخرالدین طریحی؛ مجمع البحرین؛ ذیل «سلط».
24.سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن؛ ج5، ص 178.
25.هود: 96/ غافر: 23.
26.ابنمنظور؛ لسان العرب؛ ذیل «سلطه».
27. انعام: 81. در آیات دیگری نیز «سلطان» به همین معنا به کار رفته است، از جمله: اعراف: 33 و 71/ یونس: 68/ هود: 96.
28.« وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ» (ابراهیم: 22): و چون کار از کار گذشت [و داوری صورت گرفت] شیطان میگوید: «در حقیقت خدا به شما وعده داد، وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم، و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود، جز اینکه شما را دعوت کردم» (برای مطالعهی شبیه همین معنا، ر.ک: حِجر: 42/ نحل: 99).
29. «وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا» (اسراء: 80).
30.«هَلَکَ عَنِّی سُلْطَانِیهْ» (حاقه: 29): قدرت من از کف برفت، یا، «وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ» (نساء 90) و «وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن یَشَاء» (حشر: 6).
31.سید حسن مصطفوی: التحقیق فی کلمات القرآن؛ ج 11، ص 162.
32.راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 775.
33. ابنمنظور؛ لسان العرب؛ ذیل «مَلک».
34. از مادهی «ولی» مشتقات بسیاری مانند: ولاء، ولایت، ولی، مولی و … به کاررفته است و یکی از واژههای پُرکاربرد قرآنی است؛ این واژه 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن آمده است.
35.فخرالدین طریحی؛ مجمعالبحرین، ذیل «ولایت».
36.ابن منظور؛ لسان العرب؛ ذیل «ولایت».
37.این معنا در بیشتر کتابهای لغت ذکر شده است. برای نمونه ر.ک: راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 570/ علیبن محمد ابناثیر؛ النهایه فی غریب و الأثر؛ ج 5، ص 227/ احمدبن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج 6، ص 141/ اسماعیل بن حماد جوهری؛ الصحاح فی لغهالعرب؛ ج 6، ص 2528.
38.خلیلبن احمد الفراهیدی؛ کتاب العین؛ ج 3، ص 66.
39.ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «حکم».
40.همان.
41.ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «قهر»/ خلیلبن احمد الفراهیدی؛ کتاب العین؛ ذیل «قهر».
42.سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن؛ ج 9، ص 322.
43.این نوشته در حوزهی تفسیر سیاسی سامان مییابد که امروزه گرایشی از دانش سیاسی مسلمین محسوب میشود. امید است در آینده این گرایش به دانش مستقلی تبدیل شود.
44. ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «فسر».
45.برای نمونه، ر.ک: خلیلبن احمد الفراهیدی؛ کتاب العین؛ ج 7، ص 247. همچنین در مجمعالبحرین آمده است: «تفسیر در لغت، پردهبرداری از معنای لفظ و آشکارسازی آن است که از «فسر» گرفته شده است که مقلوب «سفر» است» (فخرالدین طوسی؛ مجمعالبحرین؛ ذیل «فسر»).
46. راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 636.
47.غلامعلی حداد عادل (ناظر)؛ دانشنامه جهان اسلام؛ ج 7، ص 326.
48.فخرالدین طریحی؛ مجمع البحرین؛ ذیل «فسر».
49.سید ابوالقاسم خویی؛ البیان؛ ص 397 .
50. التفسیر هو بیان معانی الایات القرآنیه و الکشف عن مقاصدها و مدالیلها (سیدمحمد حسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج1، ص 4).
51.«وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ».
منبع مقاله :
سیدباقری، سید کاظم؛ (1394)، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول