تحلیلى بر امام على (علیه السلام)از زبان خودشان

تحلیلى بر امام على (علیه السلام)از زبان خودشان

«على (ع) از زبان على (ع)» عمدتا به مباحثى از نهج البلاغه اشاره دارد که طى آن ها امیرالمومنین حضرت على (ع) به معرفى خود پرداخته است و از علم، شجاعت، صبر، سبقت در اسلام، زهد، دنیاگریزى، شایسته تر بودن براى خلافت و… خود سخن گفته است که در این مقاله به ۱۰ نکته از آن ها اشاره مى شود. در اینجا ممکن است سوالى پیش آید که آیا از منظر اخلاقى، از خود گفتن، تمجید از خود، توانایى هاى خود را به رخ کشیدن، از علم، تقوا و سابقه خود گفتن امرى مذموم نیست. این مقاله به این سوالات پاسخ مى دهد.
نوشتار حاضر که معرفى على (ع) از زبان على (ع) در نهج البلاغه است، در سه بخش کلى زیر سامان یافته است: الف) على از زبان على؛ ب) تحلیلى بر موضوع؛ ج) نتیجه گیرى.

الف) على از زبان على

۱) مرد ربانى
در خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه که حضرت نسبت به حوادث آینده و از فتنه بنى امیه خبر مى دهند، هشدار مى دهد که به من توجه کنید، و براى خویش، صفت مرد ربانى را برمى گزیند. آن جا که مى فرمایند: «فاستمعوا من ربانیکم و احضروه قلوبکم.»
به سخن مرد خدا و ربانى خویش گوش فرا دهید! دل هاى خود را در پیشگاه او حاضر سازید.
در جاى دیگرى و در کلام دیگرى، على خاطره اى را نقل مى کند که موید مرد خدا و ربانى بودن او است. آن جا که مى فرمایند: من به هنگام نزول وحى بر محمد (ص)، صداى ناله شیطان را شنیدم. از رسول خدا پرسیدم: این ناله چیست؟، فرمود: این شیطان است که از پرستش خویش مایوس گردیده. تو آن چه را که من مى شنوم، مى شنوى و آنچه را که من مى بینم، مى بینى! تنها فرق میان من و تو این است که تو پیامبر نیستى، بلکه وزیر منى و بر طریق و جاده خیر قرار دارى.

۲) سبقت در اسلام
حضرت امیر در چند جاى نهج البلاغه، به این که اولین فردى است که اسلام آورده است، فخر مى کند. مثلا آن جا که در کلام ،۱۳۱ علت اصرار در امر حکومت و صفات پیشواى دادگر را تشریح مى کنند، مى فرمایند: «اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب، لم یسبقنى الا رسول الله (ص) بالصلوه.» بار خدایا! من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشته و نداى تو را شنیده و پاسخ گفته ام. هیچ کس جز پیامبر (ص) در نماز بر من سبقت نگرفت.

۳) شهادت طلبى
در کلام ،۱۲۳ از زبان على مى خوانیم:
«ان اکرم الموت القتل! والذى نفس ابن ابیطالب بیده لالف ضربه بالسیف اهون على میته على الفراش فى غیرطاعه الله.»
بهترین مرگ ها، کشته شدن (در راه خدا) است. سوگند به آن کس که جان فرزند ابوطالب در اختیار او است، هزار ضربه شمشیر برمن آسان تر است، تا مرگ در بستر در غیر طاعت پروردگار.

۴) ارزش من بالاست
در جاهاى مختلفى از نهج البلاغه، على از ذى ارزش بودن خود و قدرناشناسى مردم و حق کشى دیگران، سخن به میان آورده اند. مثلا در خطبه ۳ (شقشقیه)، خود را به عنوان سنگ وسط آسیاب تعبیر نموده اند: «والله لقد تقمصها فلان وانه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا. ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر.»
به خدا سوگند او (ابوبکر) رداى خلافت را بر تن کرد، در حالى که خوب مى دانست، من در گردش حکومت اسلامى، همچون محور سنگ آسیاب ام. (او مى دانست) سیل ها و چشمه ها از دامن کوهسار وجودم جارى است و مرغان به افکار بلند من راه نتوانند یافت.
و در کلام ۱۴۹مى فرمایند که در زمان حضورم، قدر مرا نمى دانید و پس از من، من را خواهید شناخت: «تعرفوننى بعد خلو مکانى و قیام غیرمقامى.»
پس از آن که جاى مرا خالى دیدید و دیگرى به جاى من نشست، کاملا مرا خواهید شناخت.

۵) زاهد و دنیاگریز
در مواردى از نهج البلاغه، على (ع) از زهد و بى رغبتى خویش نسبت به دنیا، سخن به میان آورده است. مثلا آن جا که هنگام خروج براى جنگ با اهل بصره، عبدالله بن عباس على را در حال وصله نمودن کفش کهنه مى بیند و حضرت مى پرسند که ارزش این کفش چقدر است؟ ابن عباس گفت: بهایى ندارد و حضرت در پاسخ فرمودند: «والله لهى احب الى من امرتکم، الا ان اقیم حقا، او ادفع باطلا.»
به خدا سوگند همین کفش بى ارزش، براى من از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر این که با این حکومت، حقى را به پا دارم و یا باطلى را دفع نمایم.

۶) علم على
على (ع) گاه علم و آگاهى اش را به رخ مخاطبان مى کشیده و آن ها را تحریک و تشویق به پرسش مى نمودند. به عنوان شاهد، در کلام ۱۸۹ مى فرمایند: «ایها الناس، سلونى قبل ان تفقدونى، فلانا بطرق السماء اعلم منى بطریق الارض.»
اى مردم پیش از آن که مرا نیابید، آن چه مى خواهید بپرسید که من به راه هاى آسمان، از طرق زمین آشناترم.
و در خطبه ۶۳ نیز براى رهایى از امواج فتن، دعوت به پرسش از خود مى کنند: اى مردم، بعد از آن که امواج فتنه ها در همه جا گسترده شده و به آخرین درجه شدت رسیده بود و کسى جرات نداشت وارد معرکه گردد، این من بودم که چشم فتنه را کور کردم. بنابراین پیش از آن که مرا از دست بدهید، هر چه مى خواهید از من بپرسید! سوگند به کسى که جانم در دست قدرت او است، ممکن نیست از آنچه بین امروز تا قیامت واقع مى شود و نه درباره گروهى که صد نفر را هدایت و یا صد نفر را گمراه کند، از من پرسش کنید، جز آن که از دعوت کننده و رهبر و آن کس که زمام این گروه را به دست دارد و جایگاه خیمه و خرگاه و محل اجتماع آن ها و آنان که از گروهى کشته مى شوند، یا به مرگ طبیعى مى میرند، شما را آگاه مى سازم.
و در جاى دیگر از خود به عنوان «امیر بیان» یاد نموده اند: «و انا لامراء الکلام و فینا تنشبت عروقه و علینا تهدلت عضونه.»
ما فرمانروایان سخن ایم و رگ و ریشه آن در میان ما استوار و محکم شده و شاخه هایش بر ما سایه افکنده است.

۷) شجاعت
على (ع) در جاى جاى نهج البلاغه، از شجاعتشان سخن به میان آورده اند. مثلا در خطبه قاصعه مى فرمایند: «انا وضعت فى الصغر لکلاکل العرب و کسرت نواجم قرون ربیعه و مضر.»
من در دوران نوجوانى، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه هاى بلند درخت قبیله ربیعه و مضر را در هم شکستم.
و در کلام ۱۹۷ از آن حضرت مى خوانیم که: «اصحاب و یاران محمد (ص) که حافظان و نگهداران اسرار او هستند، به خوبى مى دانند که من حتى یک لحظه به معارضه با خدا و پیامبر برنخاسته ام.
و لقد واسیته بنفسى فى الواطن التى تنکص فیها الابطال و تتاخر فیها الاقدام، نجده اکرمنى الله بها.
بلکه با در کف گذاشتن جان خود، در صحنه هاى نبردى که شجاعان قدم هایشان مى لرزید و پشت کرده فرار مى کردند، با حضرت اش مواسات کردم و این شجاعتى است که خداوند مرا به آن اکرام فرموده است.
و حضرت در نامه ۴۵ به عثمان بن حنیف، از شجاعت و نهراسیدن اش چنین تعبیر مى کنند: «و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها.»
به خدا سوگند، اگر عرب براى نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، به این نبرد پشت نمى کنم.
و در نامه ۶۲ آورده اند که: «انى و الله لو لقیتهم واحداً و هم طلاع الارض کلها ما بالیت و لااستوحشت.»
به خدا سوگند اگر من تنها با آن ها (دشمنان) روبه رو شوم، در حالى که آن ها تمام روى زمین را پر کرده باشند،نمى ترسم و باکى ندارم.

۸) شایسته ترین براى خلافت
حضرت امیر در خطبه ۱۷۲ درباره «روز شورا» چنین نقل مطلب مى کنند: کسى به من گفت: اى فرزند ابوطالب، تو نسبت به این امر (خلافت)، حریص مى باشى. در پاسخ اش گفتم: به خدا سوگند شما با این که (از پیامبر) دورترید، حریص تر هستید. (اما) من شایسته و نزدیک ترم. من تنها حق خویش را مطالبه مى کنم و شما بین من و آن حایل مى گردید و دست رد به سینه ام مى گذارید. و آن گاه که در جمع حاضران اقامه دلیل نمودم، مبهوت و سرگردان ماند، نمى دانست در پاسخ ام چه بگوید.
و در خطبه ۷۴ مى فرمایند: «لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى.»
خوب مى دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم.

۹) صبر
در خطبه سه (شقشقیه)، تعبیر عجیبى نسبت به ۲۵ سال سکوت و خانه نشینى خود دارند. آنجا که حضرت مى فرمایند: «فرأیت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجاً، ارى تراثى تهاباً.»
دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد نزدیک تر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مى ماندم که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود مى دیدم، میراثم را به غارت مى برند.
قریب به تعبیر فوق، در دو جاى دیگر از نهج البلاغه نیز تکرار شده است. یکى آنجا که در خطبه ۲۶ مى فرمایند: «نگاه کردم و دیدم یاورى جز خاندان خویش ندارم، به مرگ آنان راضى نشدم. چشم هاى پر از خاشاک را فرو بستم و با همان گلویى که گویا استخوانى در آن گیر کرده باشد (جرعه حوادث را) نوشیدم، با این که تحمل در برابر گرفتگى راه گلو و نوشیدن جرعه اى که تلخ تر از حنظل است، کار طاقت فرسایى بود، شکیبایى کردم.»

۱۰) بى توجهى به اقبال و ادبار مردم
حضرت امیر در پاسخ به پرسشى درباره جنگ و جهاد، بحث به این جا مى رسد که: «لا یزیدنى کثره الناس حولى غره، و لا تفرقهم على وحشه، و لا تحسبن ابن ابیک و لو اسلمه الناس، متضرعاً متخشعاً و لا مقراً للضیم واهنا.»
در این راه نه کثرت جمعیت در اطراف ام، موجب عزت و قدرت برایم خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم، موجب وحشت. هرگز گمان نکنى که فرزند پدرت (مخاطب عقیل، برادر حضرت است) اگر چه مردم او را رها کنند، به تضرع و خشوع افتد و یا در برابر ظلم، سستى به خرج دهد و تسلیم و راضى شود.

ب) تحلیلى بر موضوع
تجزیه و تحلیل نکات ده گانه قبلى، به اطناب کلام مى انجامد. براى رعایت ایجاز، تنها چند نکته از مطالب قبلى مورد مداقه قرار مى گیرد.
۱) آیا از نگاه دینى و از منظر اخلاقى، از خود گفتن، تمجید از خود، توانایى هاى خود را به رخ کشیدن، از علم و تقوا و سابقه خود گرفتن و… امرى مذموم نیست؟ در اخلاق سنتى و متعارف، بزرگى هاى خود را نسبت به دیگران مطرح نمودن، «تکبر» قلمداد شده و اگر فردى در پیش خود نیز، خود را از دیگران بالاتر ببیند، دچار مریضى «عجب» است و باید درمان گردد. با این مدعیات، خودستایى ها و از خود گفتن هاى حضرت امیر در نهج البلاغه را چگونه باید تعبیر و تفسیر نمود؟
در پاسخ به این پرسش اساسى، نکات چندى قابل تدقیق نظر است:
۱-۱) على (ع) در نهج البلاغه، از «خود را بزرگ شمردن در مقابل خدا» نهى فرمودند. آن جا که در اندرز به مردم در خطبه ،۱۴۷ از جمله مى فرمایند:
سزاوار نیست آن کس که عظمت خداى را شناخت، خود را بزرگ بشمرد، بلکه بزرگى و عظمت آنان که از مقام بزرگ خدا آگاه مى شوند، در این است که در برابرش متواضع، و سلامت آنان که از قدرت نامحدود او آگاه اند، این است که در برابرش تسلیم گردند.
۱-۲) در همین کتاب، حضرت تصریح دارند که مدح و ثناى دیگران نسبت به خود را نمى پسندند. چنان چه در خطبه ۲۱۶ مى فرمایند:
من از این ناراحت ام که حتى در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم، از شنیدن آن لذت مى برم. من به حمدالله، چنین نیستم و اگر دوست هم مى داشتم، به خاطر خضوع در برابر ذات پرعظمت و کبریایى خدا، که از همه کس به ثنا و ستایش سزاوارتر است، آن را ترک گفتم.
۱-۳) از نگاه على (ع) در نهج البلاغه، نیز تکبر مذموم است. آن جا که در وصف پیامبران و در نهى تکبر مى فرماید:
اگر خداوند تکبر ورزیدن را به کسى اجازه مى داد، حتماً در مرحله نخست آن را مخصوص پیامبران و اولیاء خدا مى ساخت. اما خداوند، تکبر و خودبرتربینى را براى همه آن ها منفور شمرده است و تواضع و فروتنى را برایشان پسندیده. آن ها گونه ها را بر زمین مى گذاردند و صورت ها را بر خاک مى ساییدند و پروبال خویشتن را براى مومنان مى گسترانیدند، تا آن جا که مردم بى خبر، آن ها را ضعیف و ناتوان مى شمردند.
۱-۴) ذم تکبر و مدح تواضع در نهج البلاغه، مطلق نیست. چنان چه حضرت تواضع در مقابل ثروتمندان را به شدت نهى مى فرمودند. در کلمه قصار ۲۲۷ مى خوانیم که:
«من اتى غنیاً فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دینه.»
کسى که نزد ثروتمندى رود و به خاطر ثروت اش در برابر او تواضع کند، دو سوم دین اش از دست رفته است.
۱-۵) حضرت که تکبر را در مواردى ناصواب مى پنداشتند، ادعاى علم و ایمان و تقوا و جهاد و سابقه تدین و… را از مصادیق کبر نمى دانند و با این همه، خود را از مصادیق کسانى مى دانند که تکبر نمى ورزند. چنان چه در بخش پایانى خطبه قاصعه (۱۹۲) مى فرمایند:
«و انى لمن قوم لا تأخذهم فى الله لومه لائم… لا یستکبرون و لا یعلون.»
من از کسانى هستم که در راه خدا، از هیچ ملامتى نمى ترسند… نه تکبر مى ورزند و نه علو و برترى پیشه مى سازند.
۱-۶) حاصل این بخش از سخن که اگر تکبر بد است، آیا مواضع حضرت امیر(ع) در معرفى توانایى هاى خود و حتى از زهد و ایمان و تقواى خود گفتن، نامطلوب نیست؟ پاسخ آن است که، اولاً، اگر قرار است اخلاقى تنظیم و معرفى شود، این اخلاق باید متکى به سنت و سیره علوى باشد و اگر اخلاق سنتى، با سیره على (ع) ناهمگونى دارد، باید آن اخلاق را اصلاح کرد و شاید یکى از رموز عدم اقبال جامعه به اخلاق و معلمان اخلاق آن باشد که اخلاق متعارف و مرسوم، با اخلاق علوى فاصله دارد و پاسخگوى پرسش هاى عصر و برطرف کننده نیازهاى زمان نیست.
ثانیاً، مظلوم مجاز است سخنانى را بر زبان براند، که در شرایط عادى همان سخنان جایز نیست. زیرا به تعبیر قرآن مجید:
«لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم.»
خداوند بلند سخن گفتن به گفتار زشت را جز از آن کس که ستم بر او شده است، دوست ندارد.
اگر خداوند سخن زشت و بلند را از مظلوم مى پسندد، على (ع) مظلومى است که به تعبیر خودش، خار در چشم و استخوان بر گلو دارد و خصوصاً با مخاطبینى مواجه است که به تعبیر خودشان، «درد او هستند»:
«ارید ان اداوى بکم و انتم دائى».
من مى خواهم به وسیله شما بیمارى ها را مداوا کنم، اما شما خود درد من هستید. و افرادى که نه تنها على را درک نمى کنند، بلکه زبان مشترک ندارند، او را مى رنجانند،
«اف لکم لقد لقیت منکم برحاً یوماً انادیکم و یوماً اناجیکم، فلا احراز صدق عند النداء و لا اخوان ثقه عند النجاء.»
اف بر شما باد! چقدر ناراحتى از شما دیدم. یک روز با صداى رسا و آشکارا با شما سخن مى گویم و روز دیگر مخفیانه و به گونه آهسته و نجوا، ولى نه آزادمردان راستگویى به هنگام فریادید و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا.
ثالثاً، ادعاى توانایى تدبیر نظام و تلاش براى کسب قدرت سیاسى، از نگاه دینى مذموم نیست و از انبیا، سلیمان، داود، یوسف و…، به نحوى از مدیران نظام سیاسى در سطح کلان بوده اند و حضرت یوسف(س) براى گرفتن مسوولیت، حتى در نظام سیاسى نامشروع، از توانایى هاى خود مى گوید که:
مرا به خزینه هاى زمین مسوول برگزین که همانا حافظ و عالم هستم.
به عبارت دیگر، اگر افراد نسبت به قدرت به دو دسته قابل تقسیم اند: کسانى که «اخذ قدرت» را نفى مى کنند (بسیارى از متصوفه، رهبانان و … ) و از دخالت در امور سیاسى و اجتماعى گریزان اند و دسته دیگرى با «اخذ و کسب قدرت»، مشکلى ندارند و در صورت امکان، بالاترین حد قدرت را حق خودشان مى دانند، قطعاً معصومین و حضرت امیر (س) به صورت مشخص، از گروه دوم هستند.
اما در گروه دوم (کسانى که اخذ و کسب قدرت مى کنند)، اگر بعضى از قدرت براى منافع شخصى نیز بهره مى جویند و دیگرانى قدرت را براى مقاصد والاترى مى جویند، این جاست که حضرت امیر از گروه اخیر است و قدرت را براى خدمت به خدا و خلق خدا و اجراى احکام الهى و احیاى حقوق مردم مى خواهد، نه کسب منافع شخصى و خانوادگى و گروهى و باندى و قبیله اى .
رابعاً؛ على (ع) که در مقابل رقباى سیاسى، در فرصت هاى مناسب، از توانایى ها و حقوق از دست رفته داد سخن مى داد، از سویى چنان چه نقل شد، در مقابل خداوند سبحان (نه در مقابل غیرخدا)، مطلقاً دعوت به تواضع مى کردند و هیچ گونه تکبرى را مجاز نمى دانستند.
به عبارت دیگر، اگر اشکال بر دیندارى مى کنند که دین، افراد را خاضع و خاشع مى کند، در یک معنا این سخت درست است و در معناى دیگر خطا. زیرا اگر مراد این است که انسان همیشه و همه جا تواضع کند، این نتیجه گیرى صواب نیست. از نگاه دینى، در کثیرى از موارد باید تکبر ورزید، باید مغرور بود، باید رجز خواند، باید حماسه آفرید و آن در مقابل متکبران از جنس خود است.
اما اگر در مقابل خدا نیز دعوت به ذلت و تواضع مى شود، از آن رو است که همه عزت ها از همان زانو زدن ها و اشک ریختن ها و عبادت ها و کرنش ها منتزع مى شود و آن ها که حاضر نیستند در مقابل خدا (کمال مطلق) زانو بزنند، مجبور مى شوند در مقابل کثیرى از موجودات ناقص و انسانى، به مناسبت هاى مختلف زانو بزنند و متواضع باشند (در مقابل زورمداران، زرمداران و … )
و از سوى دیگر، همین على (ع)، هم خود در مقابل جامعه خاضع بود و هم به امرا و والیان خود که عازم شهرها و استان ها مى شدند، توصیه به خضوع در مقابل مردم مى نمود. چنان چه خطاب به عمال اش در نهج البلاغه مى خوانیم که:
«و اخفض للرعیه جناحک، وابسط لهم وجهک و الن لهم جانبک و آس بینهم فى اللحظه و النظره و الاشاره و التحیه حتى لا یطمع العظماء فى حیفک، و لا ییأس الضعفاء من عدلک.»
پر و بال ات را براى مردم بگستر و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو. نرمش را نسبت به آن ها نصب العین خود گردان و در نگاه، اشاره، تحیت و درود، میان آن ها مساوات را رعایت کن، تا زورمندان در تبعیض طمع نورزند و ضعیفان از عدالت تو مایوس نگردند.
و نگاه ویژه آن حضرت به طبقه ضعیف، در نامه ۵۳ که عهدنامه مالک اشتر است، این چنین منعکس شده است:
«الله الله فى الطبقه السفلى من الذین لا حیله لهم، من المساکین و المحتاجین و اهل البوسى و الزمنى فان فى هذه الطبقه قانعاً و معتراً، و احفظ لله ما استحتظک من حقه فیهم.»
خدا را خدا را ! در مورد طبقه پایین، آن ها که راه چاره ندارند، یعنى مستمندان و نیازمندان و تهى دستان و از کارافتادگان. در این طبقه کسانى هستند که دست سوال دارند و هم افرادى که باید به آن ها بدون پرسش، بخشش شود. بنابراین به آنچه خداوند در مورد آنان به تو دستور داده، عمل نما.
بنابراین اگر جوهره تکبر آن است که افرادى به جهت خودبینى افرادى، حقوق شان تضییع گردد و معمولاً این ضعیفان و طبقات پایین اجتماع اند که در طول تاریخ، به جهت استکبار مستکبرین، تحت ستم اند، در نگاه على، طبقه پایین مورد اهتمام اند، مورد عنایت ویژه اند و قدرتمندان و حکام باید آن ها را مورد توجه خاص قرار دهند، و اگر معمولاً در طول تاریخ این ضعفا بودند که مجبور به تواضع در مقابل زر و زورمداران بودند، از نگاه على، این هرم باید واژگونه شود و اقویا باید تواضع کنند و ضعفا تکبر، و طبقه ضعیف باید مورد احترام باشند.

ج) نتیجه گیرى:
در مقاله حاضر، ۱۰ ویژگى حضرت امیر، از زبان حضرت شان مطرح شده و یک پرسش اساسى نیز مورد تامل قرار گرفت که آیا بیان توانایى ها، سوابق، خصوصیات روحى خود و طرح امتیاز خود نسبت به دیگران، اخلاقاً بى مشکل است؟آیا به تکبر منجر نمى شود؟
در پاسخ به این پرسش اشاره شد، آن جا که تکبر مطلقاً مذموم است، تکبر عبد در مقابل خداوند متعال است، ولى از نگاه على و در فرهنگ اصیل دینى، تکبر مطلقاً مذموم و تواضع مطلقاً ممدوح نیست، تکبرى که متعلق آن عبدى در مقابل عبدى و انسانى در مقابل انسان دیگر باشد. اگر تواضع ممدوح است، تواضع دارندگان قدرت مادى و سیاسى در مقابل محرومان و مستضعفان است، نه تواضع ضعفا در مقابل اغنیا.
و نیز اشاره شد که اگر تکبر در اخلاق سنتى به نحوى معنا مى شود که عام و فراگیر بوده و اکثریت جامعه را به تواضع مى خوانند و حال آن که اکثریت جامعه، معمولاً طبقات پایین جامعه اند و محصول نهایى آن در عمل، تواضع طبقات پایین در مقابل طبقات بالا است و از این رو اخلاق متعارف جذاب و سازنده نیست و براى نسل نو و افراد فهیم، قانع کننده نبوده و لذاست که اخلاق، جایگاه اصیل و والاى خود را روز به روز از دست مى دهد و از منابع مهم اخلاق شیعى، باید نهج البلاغه باشد، نه کتب متاثر از فرهنگ غیرنبوى و غیرعلوى.
منبع:روزنامه جوان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید