گفتگو با حجج اسلام آقایان مرتضی آقا تهرانی , سید مهدی حائری قزوینی , علیاکبر مهدیپور و جعفر ناصری
لطفاً یکی از تشرفاتی را که بیش از دیگر تشرفات در خاطرتان نقش بسته و آنها را تحت تأثیر قرار داده است برای ما نقل کنید.
حجتالاسلام و المسلمین آقا تهرانی: بعضیها واقعاً نسبت به حضرت توجه ویژهای داشتهاند. البته اگر ما خودمان چنین حال و روحیهای نداریم بهتر است از توصیههای مرحوم امام خمینی(ره) تبعیت کنیم و حداقل حالات دیگران را انکار و تکذیب نکنیم. هرجا ما دلیل قاطعی برای رد کردن نداشتیم بهتر است سکوت کنیم. کم نبودهاند آنهایی که توفیق دیدار حضرت نصیبشان شده ولی اهل حرفزدن و لو دادن ماجرا نبودهاند. اینهایی که در شهرهای مختلف مثل قم, تهران و جاهای دیگر دستگیر میشوند که مدعی ارتباط و تشرف دائم هستند هم آثار کذب و دروغ از سر و رویشان میبارد و هم باید آنها را به شدت تکذیب کرد چون موضوع را واقعاً لوث میکنند. امام(ع) به فکر امت خویش هستند و صراحتاً فرمودند:
إنّا غیر مهملین لمراعاتکم و لاناسین لذکرکم؛ ما در امور شما کوتاهی نمیکنیم و از یاد شما غافل نیستیم.
اصلاً جالب نیست که امامی به یاد امت و پیروانش نباشد. بزرگان ما در این مسیر توفیقاتی نصیبشان میشد و به خدمت حضرت میرسیدند. سالهای قبل در قم شخصی بوده که الان اسم و مشخصاتش را به خاطر نمیآورم. او از خداوند متعال طلب فرزند کرده بود ولی جواب نگرفته بود. برای همین تصمیم میگیرد که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران برود. با ماشینی که داشت از پل آهنچی و پل حجتیه چند تا زائر را هم مجانی به همراه خود میبرد. خودش نقل میکرد؛ یکی از این شبها دو تا طلبه سوار ماشینم شدند. آقای بزرگواری هم جلوی ماشین نشست. آن دو طلبه خیلی با آقا صحبت میکردند و از وضعیتشان حکایت نموده، به دنبال راه حل معضلاتشان بودند. به مسجد که رسیدیم و خواستند پیاده شوند آن آقا پولی درآوردند که به من بدهند, گفتم: پولی نیست و مجانی است. گفتند: این پول نیست سکه است. در ضمن حاجتت برآورده شد, آن بچهای را که خواسته بودی، از خداوند طلب کردیم و خداوند هم لطف کرد. این بچه هیجده سال بیشتر مهمانت نیست قدرش را بدان شهید خواهد شد. میگوید سکه را نگاه کردم دیدم یکطرفش «و انیکاد» حک شده و طرف دیگرش نام پنجتن آل عبا(ع). بعدها آن شخص وقتی برای یکی از آقایان ماجرا را نقل میکند او میگوید این جریان اشتباه است چون آقا فقط در مکه و مدینه سکه میدهند و نه جمکران. طلبههایی که سوار ماشین بودند تازه بعد از ماجرای سکه میفهمند که با حضرت همسفر بودهاند و از ماشین پیاده میشوند و هر چه میگردند ایشان را پیدا نمیکنند.
همان شخص باز نقل میکرد که روز اربعین، مقابل در قبرستان شیخان که در خیابان ارم و روبروی پاساژ ملت باز میشود, ایستاده بودم و دستههای عزاداری را که در حال عبور بودند تماشا میکردم. ناگهان به ذهنم خطور کرد که آیا حضرت اینها را دوست دارد؟ چون بعضی از عزاداران را میشناختم و میدانستم که اهل گناه و معصیت هستند. ناگهان آقا را پشت سرم دیدم که سلام میکنند. رویم را برگرداندم و جواب سلام ایشان را دادم. از من پرسیدند: «اینها برای چه کسی عزاداری میکنند؟» عرض کردم برای جدّ غریبتان امام حسین(ع)؛ فرمودند: «مگر میشود اینها برای جدّ ما عزاداری کنند و ما نسبت به اینها توجه نداشته باشیم.» جواب سؤال اولم را گرفتم ولی خیلی برایم عجیب بود که چرا آنها اصلاً متوجه حضور حضرت نیستند؟ حضرت خودشان همین سؤال را از من پرسیدند و من سکوت کردم، فرمودند: «چرا برادران یوسف که یوسف را دیدند نشناختند؟» من دوباره از روی ادب سکوت کردم تا ببینم خودشان چه میفرمایند. فرمودند: «چون معصیتش را کرده بودند. جواب دو سؤالم را گرفته بودم». بعد از آن حضرت رو به من کرده، فرمودند: آیا پول خرد همراهت داری؟ دست در جیبم کردم و هر چه پول خرد داشتم به ایشان تقدیم کردم. بعد از کمی که این دست و آن دست کردند فرمودند: ما خواستیم این پولها عوض نشود. بعد فرمودند: پولها را بگیر. گفتم نه, خدمتتان باشد. فرمودند: نه میخواستم بگویم ما در قم هم سکه میدهیم یعنی جواب شبهه آن فرد را هم داده بودند.
حجتالاسلام و المسلمین حائری قزوینی: تشرفاتی که نقل شده بسیار است ولی آنچه از نظر بنده اهمیت بیشتری دارد آن دسته از تشرفاتی است که بزرگان ما در دورههای قبل برایشان رخ داده است.
شیخ صدوق در کمالالدین (به سه طریق) (ج 2, صص 437 و 438) و شیخ کلینی درکافی (ج 1، ص 515) نقل کردهاند که «غانم بن سعید هندی» از بزرگان و شخصیتهای برجسته کشمیر بوده و در زمره آن چهل نفری قرار داشته که کتابهای چهارگانه تورات, انجیل, زبور و صحف ابراهیم را به خوبی میخوانده و از مضامین آنها مطلع بوده است. این چهل نفر که رتق و فتق امور به دستشان بوده روزی درباره پیامبر آخرالزمان بحث میکنند و قرار میشود که غانم برای جستوجو در این رابطه سفر کند.
غانم به سمت کابل راهی میشود که در آن جا به واسطه حمله راهزنان, پولهایش را از دست داده، مجروح میشود. سلطان کابل هم او را به حاکم بلخ معرفی میکند. حاکم بلخ علمای منطقه را که از علمای اهل سنت بودهاند جمع میکند تا با هم بحث و گفتو گو کنند.
غانم اوصاف پیامبر آخرالزمان را میگوید، آنها هم تأیید میکنند که این ها اوصاف پیامبر ماست.
غانم میپرسد: وصی او کیست؟ میگویند: ابوبکر. میپرسد: نسبتش چه بودهاست؟ میگویند: دخترش همسر آن حضرت بوده است. از نسب میپرسد میگویند با پیامبر (ص) در نسب یکی نبوده است. غانم میگوید: نه . این پیامبر آخرالزمان ما نیست. چون درکتابهای ما آمده که وصی او نزدیکترین نسبت را به ایشان دارد و پسرعموی او و دامادش است. علمای حاضر عصبانی شده و میخواهند او را مورد ضرب و شتم قرار دهند که حاکم مانع میشود و قرار میگذارد که با یکی از اصحاب امام حسن عسکری(ع) که در آنجا سکونت داشته بحث کند. حسین بن اشکیب هم با او گفتوگو میکند و پس از آن غانم به دست او مسلمان میشود. غانم از پیامبر(ص) و وصی ایشان میپرسد و از حسین جواب میشنود که ایشان از دنیا رفتهاند و الان یکی از فرزندان ایشان جانشین آنهاست. غانم خیلی اظهار اشتیاق میکند که حضرت مهدی(ع) را ببیند. حسین او را به سمت عراق راهنمایی میکند، و او هم با عبادت و توسل بسیار تشرف به خدمت حضرت نصیبش میشود و حضرت هم دستوراتی درباره سفر حج به او میدهند که علاقهمندان میتوانند در منابعی که اشاره کردم تفصیل این ماجرا را که در دوره غیبت صغری اتفاق افتاده بود, مطالعه کنند.
حجتالاسلام و المسلمین مهدیپور: تشرفات فراوان بوده و هر کدام از آنها کاربردها و پیامهای متعددی برای ما که در دوران غیبت محروم هستیم دارند. امّا تشرفی که خودم در طول زندگی از آن خیلی بهره بردهام, تشرفی است که حدود هشتاد سال پیش در هند واقع شده است.
من این تشرف را با یک واسطه از شاهد ماجرا نقل میکنم. واسطه، مرحوم آیتالله سیدنورالدین میلانی فرزند مرجع بزرگوار آیتالله سید محمد هادی میلانی است که ایشان از کلیددار حرم مطهر حضرت سیدالشهداء(ع) نقل میکنند (مرحوم آیت الله میلانی امام جماعت حرم آقا امام حسین(ع) بودند). در حدود هشتاد سال پیش از این، کلیددار حرم آقا امام حسین(ع) به هند رفته بود. آن جا خدمت یکی از علمای بزرگ آن جا به نام «سید فرزند علی» رسیده و چند روز در محضرشان مهمان بوده است. روز دوشنبهای یکی از هندوهای گاوپرست نزد ایشان میآید و میگوید مشکلی دارم که گفتهاند شما راهحلی برای مشکل من دارید . پرسیده بود مشکل شما چیست؟ او هم جواب داده بود به من تهمت قتل عمد زدهاند و در مدتی که در زندان بودهام, وکیلی از انگلستان گرفته بودم که به او 25000 روپیه دادم ولی نتوانست از من رفع اتهام کند. قرار بود امروز من اعدام شوم که با پیگیریهای وکیلم یک هفته به من مهلت دادند تا دوشنبه هفته بعد اعدام شوم. من دستم از همه جا کوتاه است و تنها راه پیش روی من این است که دوشنبه با پای خودم به پای چوبه دار بروم. به من گفتند شما آقای بزرگواری دارید که اگر او بخواهد میتواند مشکل مرا حل کند. من آمدهام و از شما میخواهم که به هر وسیلهای است از آن آقا بخواهید که مشکل مرا حل کند. من آدم ثروتمندی هستم نصف همه اموالم را به شما میدهم. ایشان در پاسخ میفرمایند: بلی ما همچون آقایی داریم ولی تو خودت باید به دنبال ایشان بروی. میپرسد: چطور بروم؟ میگوید: شما به بازار بروید یک دست لباس کامل بخرید. (چون آن آقا هندو بوده و حتی اگر به داخل اقیانوس میرفت بدنش پاک نمیشد ایشان خواسته بود که برای او لباس پاکی در نظر بگیرد) و یک دست حوله نو و بعد به حمام برو. بعد از آن که خود را کاملاً شستی دست به هیچ چیز نزن و با این حوله نو خود را خشک کن و لباسهای نو را هم بپوش و نیمه شب به قبرستان شیعیان برو (چون امامزاده و مانند آن در آن شهر وجود نداشته است) در آن جا تنها متوجه این بزرگوار باش و او را با عنوان «یابنالحسن» صدا کن. آن قدر او را صدا بزن تا تشریف بیاورد. وقتی تشریف آوردند و دردت را گوش دادند قطعاً مشکلت حل شده است. کلیددار میگوید تا هفته بعد در منزل سید فرزند علی (آن عالم شیعه هندی) بود. دوشنبه بعد آن هندو آمد و به قدری خوشحال بود که معلوم بود مشکلش حل شده است. 60000 روپیه جلوی سید گذاشت و تشکر کرد و گفت مشکل من حل شد. سید پرسید چطور حل شد؟ هندو گفت: من تمام آنچه را گفتید انجام دادم. در قبرستان حدود پنج ساعت با انقطاع کامل و اضطرار یابنالحسن گفتم. هوا داشت روشن میشد که حالت تردیدی در من به وجود آمد که نکند من موفق نشدهام و صدای من به گوش آن آقا نرسیده است. ناگهان دیدم نوری از دور پیدا شد و شخصی سوار بر اسب آمد، من سیمایشان را نمیدیدم فقط نور شدیدی در جلوی من نمایان بود که نمیتوانستم به آن نگاه کنم. اسب ایشان هم سراپا نور بود و من فقط به پاهای اسب که روی زمین بود میتوانستم نگاه کنم. تا به من رسیدند مرا به اسم صدا کردند و گفتند: «با من چکار داری؟» گفتم: آقا شما را نمیشناسم. گفتند: «من همان کسی هستم که پنج ساعت است مرا صدا زدی.» گفتم اگر شما واقعاً همان آقا هستید پس قطعاً از مشکل من مطلعید. لبخندی زدند و از نوری که در میان نور شکفت فهمیدم که لبخند زدهاند. فرمودند: «بلی مشکل شما حل شد. شما روز دوشنبه بدون هیچ واهمه به دادگاه خودتان را معرفی کنید ما حکم برائت شما را امضا کردیم. حکم را بگیرید و بیرون بیایید.» آقا راه افتادند که بروند, گفتم آقا شما این همه قدرت دارید چرا این همه شیعیان هندوستان گرفتار هستند؟ آقا جوابی سخت و کارگشا فرمودند: «آنها کی مثل تو در خانه ما آمدهاند و از ما پاسخ نشنیدهاند؟» این جمله را که نقل کرده بود مرحوم سید فرزند علی فرموده بود تو پولت را بردار، ما به پول شما نیاز نداریم. کلیددار میگوید من به عربی به آقا گفتم شما پول را نیاز نداردی کل طلبههای نجف در زندگی مشکل دارند به ما بدهید تا آن را برای آنها بفرستیم. ایشان به من فرمودند: آقا همه این سربازان و ارادتمندان را زیر نظر دارد. اینها آقا و مولا دارند و روزیشان به پول یک هندوی نامسلمان حواله نشده است. این پول را نگرفتند و او را روانه کردند. این ماجرا به خوبی معلوم میکند که مثل سید فرزند علی لازم است که هم مقام آقا را بداند و هم در برابر مال و منال دنیا سر کج نکند تا بتواند با یک اشاره، یک نفر را با آن چنان وضعیتی نجات بدهد و او را به در خانه آقا بقیهالله(ع) بفرستد و پاسخ بگیرد. درسی که این ماجرا به ما میدهد و میتواند در تمام عمر سر لوحه زندگیمان قرار بگیرد این است که اگر ما هم صادقانه و با اخلاص و احساس اضطرار به در خانه حضرت برویم مسلماً پاسخ میشنویم.
متأسفانه ما همه درها را میزنیم و بعد سراغ حضرت میرویم در حالی که ما باید در تمام مشکلاتمان به در خانه حضرت بقیهالله(ع) برویم و از ایشان بخواهیم و پاسخ را هم بشنویم. امیدواریم حضرتعالی، همه دوستان، خانواده مجله موعود و همه خوانندگان عزیز مجله این را به کار ببندند و در هر مشکلی قبل از همه به در خانه آقا بقیهالله(ع) بروند و پاسخ بگیرند ان شاءالله.
حجتالسلام و المسلمین ناصری: افراد زیادی به خدمت حضرت مشرف شدهاند که هر کدام از این تشرفات برای عدهای گوارا و جذاب است. در هر کدام از این تشرفات نیز حقایقی در پشت پرده نهفته است. تشرف ابوالحسن ضراب اصفهانی علاوه بر نکات و دقایق بسیاری که دارد, هدیه و میوهای هم به آن ضمیمه شده که همان «صلوات ابوالحسن ضراب» است. مرحوم سید بن طاووس اصرار دارند که این صلوات، در روز جمعه، بعد از نماز عصر و در بقیه روزها خوانده شود.
ابوالحسن ضراب مردی عالم بوده که در اصفهان یکپارچه سُنّی آن دوران، از تشیع دفاع میکرده است. وی ضمن ماجرایی حدود یک ماه در همسایگی حضرت زندگی کرده و نکات و دقایقی را از ایشان برای ما نقل نموده است.
ابوالحسن در مکه وارد خانهای میشود که اوصاف این خانه را در دیگر تشرفات هم میبینیم. حضرت در طبقه بالای این منزل سکونت داشتهاند. در این منزل پیرزنی هم زندگی میکرده که میان حضرت و شیعیان واسطه میشده و گاه اسباب تشرف را فراهم میساخته است. گویا آن خانه, منزل حضرت خدیجه بوده و آن بانو هم نسبتی با حضرت داشتهاند. بارها ابوالحسن در را محکم میبسته ولی در نهایت ناباوری میدیده شخصی بدون باز کردن در به خانه وارد میشود که چهرهای بسیار نورانی داشته و آن قدر این نور جلب توجه میکرده که حتی همراهان سنی او نیز آن را میدیدهاند.
توصیف دقیق سیمای دقیق و شمایل حضرت توسط ابوالحسن ضراب از جمله امتیازات این تشرف است.1
این تشرف که حتی بعضی از فقهای ما بر اساس محتوای آن در برخی موارد فتوا صادر کردهاند به خوبی گویای صحت و اعتبار آن است و این دست تشرفات و همچنین تشرفات سیدبن طاووس, سید بحرالعلوم و دیگران هیچ جایی را برای انکار و حتی اظهار شک نسبت به اصل ماجرای تشرفات باقی نگذاشته است. هر چند حضرت همانند خورشید پشت ابر برای عموم مردم افاضه کنند ولی بعضی از بزرگان از نعمت دیدار ایشان بیبهره نیستند و حتی بنابر محتوای روایات حدود سی یا چهل نفر دائماً در خدمت حضرت هستند که حضرت خضر نبی ازجمله ایشان است.
امیدواریم که خداوند متعال همه ما را در زمره کسانی قرار دهد که آن قدر توفیق انجام عمل صالح بیابند و عشق و محبت به حضرت بقیهالله ـ ارواحنا فداه ـ در وجودشان مشتعل شود که جمال دلآرای آن حضرت در دیدگاه و صفحه ذهنشان ترسیم شود و رزق دیدار و صحبت با ایشان در دو دنیا نصیبشان گردد. ان شاءالله.
پینوشت:
1. توضیح مفصل درباره این تشرف را در کتاب میهمان آفتاب، که با همکاری مؤسسه فرهنگی موعود و مؤسسه فرهنگی دارالمهدی منتشر شده میتوانید مطالعه کنید.
www,313adine,com