گسترش تشیع در عصر امویان

گسترش تشیع در عصر امویان

گسترش تشیع در عصر امویان
با وجود همه اختناق ها و ظلم و ستم هایی که در عصر امویان بر شیعیان وارد شد، گسترش تشیع متوقف نشد، زیرا مظلومیت خاندان پیامبر، موجب تمایل قلوب مردم به سوی آنان می شد و همواره افراد جدیدی به سلک شیعیان در می آمدند. این مطلب در اواخر دولت اموی کاملاً مشهود است. توسعه تشیع در عصر اموی مقاطعی داشته است که هر مقطع مشخصه ویژه خود را دارد که به سه عصر و مرحله کلی می توان تقسیم کرد:
الف: از سال 40 هـ تا 61 هـ ، عصر امام حسن و امام حسین ـ علیه السّلام ـ .
ب: از سال 61 هـ تا حدود 110 هـ ، عصر امام سجاد و امام باقر ـ علیه السّلام ـ .
ج: از سال 110 هـ تا 132 هـ ، تا پایان حکومت امویان، عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ .
الف ـ عصر امام حسن و امام حسین ـ علیهم السلام ـ
از زمان امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ ، به تدریج شیعه شکل حزبی و گروهی به خود می گیرد و صف شیعیان کاملاً مشخص می شود.
بدین جهت امام حسن ـ علیه السّلام ـ در صلح نامه، یکی از موارد صلح را تأمین امنیت شیعیان پدرش قرار می دهد و این که نباید متعرض آنان شوند.[1] شیعه به تدریج تمرین می کند که اطاعت از امام، منوط به حاکمیت بالفعل امام نیست، لذا هنگام بیعت با امام حسن ـ علیه السّلام ـ ، آن جناب شرط می کند که باید در جنگ و صلح از ایشان اطاعت کنند.
همچنین مشخص می شود لزوماً مساوی با حاکمیت نیست و حاکم جوری چون معاویه نمی نواند امام و واجب الاطاعه باشد چنان که امام در خطبه ای که بعد از صلح در مسجد کوفه، به اصرار معاویه و در حضور او ایراد کرد، فرمود:
«خلیفه کسی که به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند و کسی که کارش ظلم است، نمی نواند خلیفه باشد بلکه پادشاهی است که ملکی به دست آورده، مدت کمی بهره مند می شود بعد لذتش قطع می گردد، ولی باید حساب پس دهد».[2] از دیگر خصوصیات جامعه تشیع در این مقطع، اتحاد و یک پارچگی شیعه است که از موقعیت رهبران شیعه ناشی می شود. تا شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ هیچ انشعابی در شیعه نمی بینیم. حسنین ـ علیهما السّلام ـ در میان مسلمانان دارای موقعیتی بودند که هیچ یک از ائمه طاهرین بعد از آنها، جایگاه آن دو بزرگوار را نداشتند. اینان تنها ذریه پیامبر بودند. امیرالمؤمنین در جنگ صفین هنگامی که دید امام حسن ـ علیه السّلام ـ با سرعت پیش می رود، فرمود:
«به جای من شما این جوان را نگه دارید(از پیکار او جلوگیری کنید) تا مرا در هم نریزد، که من حریص هستم این دو جوان (حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ ) کشته نشوند؛ زیرا با مرگ آن دو نسل پیامبر قطع می شود».[3] حسنین ـ علیه السّلام ـ در میان صحابه پیامبر نیز احترام خاصی داشتند. این مطلب در بیعت مردم با امام حسن ـ علیه السّلام ـ روشن می شود که صحابه پیامبر خلافت آن حضرت را پذیرفتند و هیچ اعتراضی نکردند؛ لذا در خلافت امام حسن ـ علیه السّلام ـ جز از طرف شام مشکلی نمی بینیم. آنگاه که حضرت صلح کرد و خواست از کوفه خارج شود و به مدینه برگردد، مردم به شدت می گریستند، در مدینه نیز از گزارشی که یکی از قریشیان به معاویه می دهد جایگاه آن حضرت روشن می شود؛ مرد قریشی در گزارش خود به معاویه چنین نوشته بود:
«یا امیرالمؤمنین! حسن نماز صبح را در مسجد کوفه می خواند و بر سجاده اش می نشیند، تا این که خورشید طلوع کند. آنگاه به ستونی تکیه می دهد، هر کس در مسجد باشد، به خدمتش می رسد و با او گفت و گو می کند تا آفتاب بالا آید، و دو رکعت نماز می گزارد و بر می خیزد و می رود و از حال همسران پیامبر جویا می شود و بعد به منزلش می رود…»[4] امام حسین ـ علیه السّلام ـ نیز مانند برادر بزرگوارش از احترام بالایی برخوردار بود. به طوری که حتی عبدالله بن زبیر، دشمن یر سخت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ، نمی توانست اما حسین ـ علیه السّلام ـ را انکار کند. تا آن جناب در مکه بود، مردم توجهی به ابن زبیر نداشتند و کار او بالا نمی گرفت، لذا دوست داشت که امام هر چه زودتر از مکه برود. از این رو به امام حسین ـ علیه السّلام ـ عرض می کرد:
«اگر من نیز مثل تو جایگاهی در عراق داشتم، به سرعت به آن جا می رفتم».
موقعیت آن حضرت طوری بود که با بیعت نکردنش، حکومت یزید زیر سؤال می رفت؛ بدین سبب آنان این قدر در بیعت ایشان اصرار داشتند.
این دو بزرگوار در میان بنی هاشم احترام و جایگاه ویژه ای داشتند، طوری که هیچ یک از بنی هاشم در زمان آنان نه تنها داعیه رهبری نداشت، که حتی سروری بنی هاشم را نیز هیچ وقت ادعا نمی کرد. هنگامی که امام حسن ـ علیه السّلام ـ بر اثر سم معاویه از دنیا رفت، ابن عباس در شام بود. معاویه به او گفت:
«ابن عباس، حسن وفات کرد و تو سرور بنی هاشم شدی». ابن عباس گفت:«تا زمانی که حسین هست نه».[5] حتی ابن عباس با آن موقعیت علمی و سیاسی که داشت و حبرالام؟؟؟ه و مفسر قرآن بود و از لحاظ سنی هم از اما حسن و امام حسین ـ علیهما السّلام ـ بزرگ تر بود، به آنان خدمت می کرد. مدرک بن ابی زیاد نقل می کند:
«ابن عباس مرکب حسن و حسین ـ علیهما السّلام ـ را آماده کرد و رکاب آنان را گرفت تا سوار شدند. گفتم: تو چرا رکاب آنان را می گیری، در حالی که از آنان مسن تر هستی. گفت: احمق! نمی دانی اینها چه کسانی اند؟ اینان فرزندان رسول خدا یند. آیا نعمت بزرگی نیست که خدا به من توفیق داده تا رکاب آنان را بگیرم».[6] تأثیر نهضت کربلا در روند توسعه تشیع
پس از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ شیعیان به جهت از دست دادن مهم ترین تکیه گاه خود، به شدت مرعوب شدند و از حرکت مسلحانه در مقابل دشمن، ناامید شدند. با وقوع حادثه دلخراش عاشورا، در کوتاه مدت، ضربه خرد کننده ای بر نهضت شیعه وارد شد. با انتشار خبر این حادثه در سرزمین های اسلامی آن روز، به ویژه در عراق و حجاز، رعب و وحشت شدیدی بر محافل شیعه حکم فرما شد؛ زیرا مسلم شد که یزید آماده است حتی با کشتن فرزند پیامبر و اسیر کردن زنان و فرزندان او حکومت خود را استحکام بخشد و در راه تثبیت پایه های حکومت خوش از هیچ جنایتی دریغ نمیکند.
آثار این رعب و وحشت در کوفه و مدینه نمایان بود و با بروز«فاجعه حره» و سرکوبی شدید و بیرحمانه نهضت مردم مدینه توسط نیروهای یزید، شدت یافت. اختناق شدیدی در عراق و حجاز مناطق سکونت شیعیان به ویژه کوفه و مدینه حاکم شد و تشکل و انسجام شیعیان از هم پاشید. امام صادق ـ علیه السّلام ـ در ترسیم این وضع اندوه بار می فرماید:
«پس از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ، ‌مردم از اطراف خاندان پیامبر پراکنده شدند،‌ جز سه نفر: ابوخالد کابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم».[7] مسعودی مورخ نیز در توصیف این عصر میگوید:
«علی بن الحسین امامت را به صورت مخفی و با تقیه شدید و در زمانی دشوار، عهده درا شد».[8]‌
این وضع تا پایان حکومت یزید ادامه داشت. بعد از مرگ یزید نهضت های شیعی شروع شد که تا زمان تثبیت حکومت امویان درزمان خلافت عبدالملک،‌ دوام داشت. این مدت فرصت خوبی برای توسعه تشیع بوده است.
یکی از مهم ترین تأثیراتی که نهضت کربلا داشت، از بین رفتن مشروعیت حکومت امویان در افکار عمومی بود. بدنامی حکومت به جایی رسید که جایگاه خلافت به پایین ترین درجه، ‌تنزل یافت و دیگر مردم به عنوان نهادی مقدس به آن نمی نگریستند. شعر زیر خطاب به قبر یزید در حوارین، حاکی از این بدنامی است:
ایها القبر بحوارینا قد ضمنت ش الناس اجمعینا.[9] [10] در این زمان مسلمانان، به جز مردم شام، اعم از شیعه و سنی با حکومت امویان مخالف بودند و شورشهای شیعی و سنی زیادی به وقوع پیوست.[11] یعقوبی می نویسد:
«عبدالملک بن مروان به فرماندارش حجاج بن یوسف نوشت، مرا به ریختن خون آل ابی طالب مبتلا نکن؛ زیرا سفیانیان را دیدم که در نتیجه کشتن آنان به چه سرنوشتی دچار شدند.»[12] بالاخره نیز خون امام حسین ـ علیه السّلام ـ کاخ امویان را واژگون کرد. مقدسی می گوید:
«چون خداوند ستم و بیداد بنی امیه را بر خاندان پیامبر بدید، لشکری را که از بخش های گوناگون همین خراسان گرد آمده بود، به سیاهی شب تاریک بر یر ایشان فرستاد»[13] از طرف دیگر، مظلومیت امام حسین ـ علیه السّلام ـ و شهیدان کربلا،‌ محبت خاندان پیامبر را در قلب مردم نشاند و جایگاه آنان را به عنوان اولاد پیامبر و تنها متولیان اسلام مستحکم کرد. اکثر قیام های عصر اموی به نام و برای خون خواهی آنان صورت می گرفت و انقلابیون با شعار«یا لثارات الحسین» جمع می شدند. حتی قیام شخصی چون ابن اشعث در سیستان،[14] به نام حسن مثنی (فرزند امام حسن ـ علیه السّلام ـ ) شکل گرفت.[15] بدین جهت احادیث مهدی به عنوان منتقم آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ شیوع یافت.[16]و مردم در انتظار انتقام گیرندگان از بنی امیه به سر می بردند[17] و از شدت بی صبری و اوج انتظار گشایش، کاهی نام مهدی را با نام رهبران نهضت ها و قیام ها تطبیق می دادند.[18] از سوی دیگر ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ و خاندان پیامبر، یاد و خاطره شهیدانت کربلا را زنده نگه می داشتند. امام سجاد ـ علیه السّلام ـ هر وقت، می خواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب می افتاد، اشک از چشمانش سرازیر می شد.[1] . ابن آشوب شهر آشوب. مناقب آل ابی طالب، موسسه انتشارات علامه، قم، ج 4، ص 33.
[2] . ابوالفرج اصفهانی. مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضی، قم 1416 هـ ، ص 82،
[3] . نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 168، ص 660.
[4] . بالذری. انساب الاشراف، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1394 هـ ، ج 3، ص21.
[5] . مسعودی، علی بن الحسین. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1411 هـ ، ج 3، ص 9.
[6] . ابن آشوب . مناقب آل ابیطالب، موسسه انتشارات علامه، قم، ج 3، ص 400.
[7] .شیخ طوسی. لختیار معرفه الرجال معروف به رجال کشی، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم 1404 هـ ج1،‌ ص 338.
[8] . اثبات الوصیه، المطبعه الحیدریه، نجف، ط4، 1373 هـ، ق ص 167.
[9] . ای قبری که در شهر حوارین هستی! بدترین همه مردم را در برگرفته ای.
[10] . مسعودی، علی بن الحسین.مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ط اول، 1411 هـ ج 3، ص65.
[11] . همان، ص 81 ـ 99.
[12] . ابن واضح. تاریخ الیعقوبی، منشوران الشریف، قم، ‌1414 هـ ج ص 304.
[13] . مقدسی. احسن التقاسیم، ترجمه منزوی، شرکت مولفان و مترجمان ایران، ج 2، ص 426 و 427.
[14] . عبدالرحمن بن محمدبن اشعث از سوی حجاج حاکم سیسان بود. سیستان مرز مسلمانان با هندیان به شمار می رفت و درآنجا مسلمانان با حاکمان هند درگیر بودند. به جهت خصومتی که حجاج با عبدالرحمن داشت، برای از بین بردن او نقشه می کشید. عبدالرحمن با آگاهی از این موصوع در سال 82 هـ علیه او قیام کرد. چون عامه مردم از حجاج نفرت داشتند، ‌افراد زیادی از اهل بصره و کوفه به او پیوستند؛ عده ای کثیری از قاریان کوفه و شیعیان همراه قیام کنندگان بودند. بدین ترتیب او از سیستان به سوی عراق روانه شد؛ ابتدا هدفش متوجه خلع حجاج بود، سپس عبدالملک را نیز از خلافت خلع کرد و سپاهیان حجاج را شکست داد. و تا کوفه پیش آمد،‌ خطر او جدی بود، عبدالملک سپاه عظیمی را از شام به یاری حجاج فرستاد،‌ سپاهیان شام در محلی به نام «دیرالجماجم» ـ در هفت فرسنگی کوفه ـ ابن اشعث را شکست دادند. او به سوی هند گریخت و به یکی از امرای آنجا پناهنده شد؛ ولی بالاخره توسط عمال حجاج به قتل رسید. (مسعودی: همان مأخذ: ج3، ص148 و یاقوت حموی،‌شهاب الدین ابی عبدالله. معجم البلدان، دراحیاء التراث العربی، بیروت، ط1، 1417هـق ،‌ج 4، ص 338.)
[15] . ابن عنبه. عمده الطالب، ‌فی النساب آل ابی طالب، ‌انتشارات الرضی،‌ قم،‌ ص 100.
[16] . ابو الفرج اصفهانی. مقاتل الطالبییین، ‌منشورات الشریف الرضی،‌ قم، ‌ط دوم، 1416 هـ .ق ،‌ ص 216.‌ ‌
[17] . یعقوبی نقل میکند: عمر بن عبدالعزیز در عصر خلافتش،‌در جواب اعتراض شخصی به نام عامر بن وائله که مقرری او از سوی حکومت قطع شده بود گفت: به من خبر داده اند،‌که تو شمشیرت راصیقل داده ای،‌ نیزه ات را تیز کرده ای و کمانت را آماده نموده ای و منتظر امام قائم هستی، تاقیام کند؛ منتظر باش که هر وقت خروج کرد، مقرری تو را بپردازد (تاریخ الیعقوبی،‌ منشورات الشریف الرضی،‌ قم، ‌1414 هـ .ق ،‌ج 2، ‌ص 307.
[18] . ابو الفرج اصفمانی. همدان، ص 210.
@#@ وقتی علتش را می پرسیدند می فرمود:
«چگونه گریه نکنم در حالی که آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند، ولی به روی پدرم بستند؟» روزی خدمتگزار امام عرض کرد:«آیا غم شما تمامی ندارد!» حضرت فرمود:« وای بر تو، یعقوب که تنها یکی از دوازده پسرش ناپدید شده بود، در فراق او آن قدر گریست که چشمانش نابینا شد و از شدت اندوه کمرش خم گشت، درحالی که پسرش زنده بود. ولی من ناظر کشته شدن پدرم، برادرم، عمویم و هفده نفر از بستگانم بودم که پیکرهایشان در اطرافم نقش زمین شده بود. پس چگونه ممکن است غم و اندوه من پایان یابد؟»[1] امام صادق ـ علیه السّلام ـ شاعران را تشویق می کرد که در رثای امام حسین ـ علیه السّلام ـ شعر بسرایند و می فرمود:
«هر کس در مورد حسین ـ علیه السّلام ـ شعر بگوید و بگیرد و مردم را بگریاند، بهشت بر او واجب می شود و گناهانش آمرزیده می گردد».[2] بدین ترتیب امام حسین ـ علیه السّلام ـ نماد تشیع شد. لذا در مقاطعی از تاریخ چون عصر متوکل، زیارت قبر آن جناب ممنوع شد.[3] ب ـ عصر امام سجاد ـ علیه السّلام ـ
عصر امام سجاد ـ علیه السّلام ـ را می توان به دو مرحله تقسیم کرد: مقطع اول بعد از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ و تزلزل حکومت امویان و بالاخره واژگونی سفیانیان و روی کار آمدن مروانیان و درگیری بنی امیه با هم و گرفتاری شان به قیام و شورش ها تا تثبیت حکومت مروانیان و مقطع دوم از زمان حکمرانی حجاج عبدالله بن زبیر[4] در مکه تا شروع نهضت عباسیان مربوط به عصر اول امامت باقر ـ علیه السّلام ـ نیز می شود.
بعد از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ، بنی امیه از سویی گرفتار قیام های مردم عراق و حجاز بودند و از سوی دیگر، اختلافات درون گروهی داشتند، حکومت یزید دیری نپایید. یزید پس از سه سال حکومت در سال 64 هجری مرد.[5] بعد از او پسرش معاویه صغیر روی کار آمد. او بیش از چهل روز حکومت نکرد بود که از خلافت کناره گرفت و بلافاصله از دنیا رفت.[6] با مرگ او، اختلاف میان خاندان بنی امیه شروع شد. مسعودی حوادث بعد از مرگ او را که حاکی از رقابت شدید و حرص خاندان بر ریاست است چنین توصیف می کند:
«معاویه(دوم) د رسن 22 سالگی مرد و در دمشق مدفون شد. ولید بن عتبه ابن ابی سفیان به طمع این که خلیفه شود، جلو رفت تا بر جنازه معاویه(دوم) نماز بخواند که پیش از تمام شدن نماز، ضربه مهلکی خورد و کشته شد. آنگاه عثمان ابن عتبه بن ابی سفیان بر او نماز خواند، ولی به خلافت او نیز رضایت ندادند و او مجبور شد به مکه، نزد ابن زبیر، برود».[7] هنوز بیش از سه سال از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ نگذشته بود که حکومت سفیانیان به پایان رسید. بیشتر مردم سرزمین های اسلامی حتی عده ای از سران و فرماندهان بنی امیه مثل، ضحاک بن قیس و نعمان بن بشیر به ابن زبیر متمایل شده بودند. در این هنگام بو دکه ابن زبیر امویان ساکن مدینه،‌ از جمله مروان را از آن جا بیرون کرد. آنان راهی شام شدند و چون در دمشق خلیفه ای نبود، امویان در جابیه، مروان بن حکم را به خلافت برگزیدند و خالد بن یزید و بعد از او عمرو بن سعید اشدق را ولی عهد او قرار دادند. بعد از مدتی مروان، خالد بن یزید را بر کنار کرد و پسرش عبدالملک راولی عهد خود ساخت. به همین دلیل مادر خالد که زن مروان بود، او را مسموم کرد و مروان مرد. عبدالملک نیز عمرو بن سعید را از سر راه خود برداشت و فرزندانش را ولی عهد خود کرد.[8] از سوی دیگر امویان گرفتار شورش ها و قیام ها به دو قسمت نقسیم می شوند: یکی حره و قیام ابن زبیر. قیام ابن زبیر که ماهیتش معلوم است، ‌چون رهبر قیام، ابن زبیر از دشمنان سرسخت خاندان پیامبر بود. او این کینه را از شکست جنگ جمل و حوادث آن روزگار در دل داشت. ولی برادر او، مصعب، تمایل شیعی داشت و با دختر امام حسین ـ علیه السّلام ـ ، سکینه، ‌ازدواج کرده بود،[9] لذا کار او در عراق بالا گرفت و شیعیان عراق برای مقابله با امویان به او پیوسته بودند که ابراهیم اشتر بعد از مختار همراه او بود و در کنار وی کشته شد.
قیام حره نیز ماهیت شیعی نداشت[10] و امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در آن هیچ مداخله ای نکرد. هنگامی که مسلم بن عقبه در مدینه از مردم بیعت گرفت و از آنان خواست به عنوان غلام با یزید بیعت کنند، به امام سجاد ـ علیه السّلام ـ احترام کرد و هیچ متعرض آن جناب نشد.[11] دیگری قیام هایی هستند که ماهیتشان شیعی است.
قیام های شیعی
قیام های شیعی عبارت بودند از:‌ قیام توابین و قیام مختار. خواستگاه این دو قیام،‌عراق و شهر کوفه بود و نیروهای تشکیل دهنده آنها شیعیان امیرالمؤمنین بودند. در سپاه مختار شیعیان موالی (غیر عرب) نیز به وفور به چشم می خوردند.
هیچ ابهامی در ماهیت قیام توابین نیست. این قیام روی انگیزه های صحیح و شهادت طلبانه بوده و مقصودی جز خون خواهی امام حسین ـ علیه السّلام ـ و تطهیر گناه عدم نصرت آن حضرت، با کشته شدن در راه ‌مبارزه با قاتلان وی، ‌نداشتند. توابین بعد از خروج از کوفه به سوی کربلا رفتند و به زیارت قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ شتافتند و در شروع کارشان چنین گفتند:
«پروردگارا! ما فرزند پیامبر را یاری نکردیم،‌گناهان گذشته ما را بیامرز و توبه ما را بپذیر. به روح حسین ـ علیه السّلام ـ و یاران راستین و شهید او رحمت فرست. ما شهادت می دهیم که بر همان عقیده ایم که حسین ـ علیه السّلام ـ بر سر آن کشته شد. پروردگارا! اگر گناهان ما را میامرزی و به دیده و عطوفت بر ما ننگری. زیانکار و بدبخت خواهیم بود..»[12] اما مختار پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه،‌با او همکاری می کرد که توسط عبیدالله بن زیاد دستگیر و زندانی شد و پس از حادثه عاشورا با وساطت عبدالله عمر شوهر خواهرش، نزد یزید، آزاد شد. او در سال 64 هـ ق به کوفه آمد و بعد از نهضت توابین،‌ قیام خویش را شروع کرد و با شعار«یا لثارات الحسین» توانست قاتلان امام حسین ـ علیه السّلام ـ را به سزای عملشان برساند. طوری که در یک روز دویست و هشتاد نفر از این جنایتکاران را کشت و خانه های چند تن از آنان را که فرار کرده بودند، ویران کرد. از جمله خانه محمد بن اشعث را تخریب کرد و از مصالح آن خانه حجر بن عدی، یار وفادار علی ـ علیه السّلام ـ را که معاویه تخریب کرده بود بازسازی کرد.[13] درباره مختار، ‌اظهار نظرهای متضادی شده است. عده ای او را شیعه واقعی و برخی وی را کذب خوانده اند. ابن داود در رجالش، درباره مختار چنین می گوید:
«مختار پسر ابو عبید ثقفی است. بعضی از علمای شیعه او را به کیسانیه متهم کرده اند و در این باره به رد هدیه او توسط امام سجاد ـ علیه السّلام ـ استدلال کرده اند؛ ولی این نمی تواند دلیل بر رد او باشد. زیرا امام باقر ـ علیه السّلام ـ درباره او فرمود: به مختار بد نگویید؛ زیرا او قاتلان ما را کشت و نگذاشت خون هایی ریخته شده ما پایمال شود و دختران ما را شوهر داد و هنگام سختی میان ما مال تقسیم کرد.»
تثبیت حکومت مروانیان (عصر اختناق)
گفتیم که مقطع عصر امام سجاد ـ علیه السّلام ـ، تثبیت حکومت مروانیان بود. بنی مروان بعد از قتل عبدالله بن زبیر در سال 73 هـ ق،[14] حکومت خویش را تحکیم بخشیدند و در این راه از وجود سفاکانی چون حجاج بن یوسف استفاده کردند. او برای از بین بردن دشمن از هیچ کاری ابایی نداشت؛ حتی کعبه را مورد هدف قرار داد و با گلوله آتشین منجنیق، آن را ویران کرد و مخالفان بنی امیه را چه شیعه، چه غیر شیعه هر جا می یافت، می کشت و قیام بن اشعث ضد او در سال 80 هـ ق، سودی نبخشید[15] و دیکتاتوری وی تا 95 هـ[16] حجاز و عراق را در برگرفت. امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در چنین عصری می زیست و با دعا معارف اسلامی و شیعی را منتقل می کرد. در این هنگام شیعیان یا متواری بودند یا در زندان به سر می بردند یا به دست حجاج کشته می شدند یا به شدت تقیه می کردند. لذا مردم جرأت نزدیک شدن به امام سجاد ـ علیه السّلام ـ را نداشتند و یاران آن حضرت به غایت اندک بودند. مرحوم مجلسی نقل می کند:«حجاج بن یوسف، سعید بن جبیر را به خاطر ارتباطش با امام سجاد ـ علیه السّلام ـ به قتل رساند.[17] البته در این زمان بر اثر فشارهایی که بر شیعیان وارد شد،‌آنان به مناطق مختلف سرزمین های اسلامی مهاجرت کردند و موجب گسترش تشیع شدند. در همین زمان عده ای از شیعیان کوفه، به منطقه قم آمدند و در آن جا ساکن شدند و موجب گسترش تشیع در آن سامان شدند.[18] عصر اول امامت امام باقر ـ علیه السّلام ـ نیز، هم زمان با ادامه اقتدار حکومت امویان بود. در این زمان خلیفه مقتدر و مستبدی چون هشام بن عبدالملک حکومت می کرد که امام باقر ـ علیه السّلام ـ را همراه فرزندش امام صادق ـ علیه السّلام ـ به شام فرا خواند و از هیچ آزار و اذیتی نسبت به آنان مضایقه نکرد.[19] در زمان او، زید بن علی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ قیام ـ علیه السّلام ـ قیام کرد و به شهادت رسید. اگر چه در عصر عمر بن عبدالعزیز اندکی از سخت گیری و فشار بر شیعیان کاسته شد، ولی مدت خلافتش کوتاه بود و بعد از دو سال و اندی حکومت، به طرز مرموزی از دنیا رفت.
البته بنی امیه با فشار و سخت گیری نتواستند نور حق را خاموش کنند و فضایل و مناقب امیرالمؤمنین، علی ـ علیه السّلام ـ ، را از خاطره ها محو سازند و این خواست خدا بود. ابن ابی الحدید می گوید:
«اگر خدای تعالی سرّی در این مرد (علی) قرار نداده بود، حتی یک حدیث هم در فضیلت و منقبت او نقل نمی شد؛ زیرا مروانیان نسبت به ناقلان فضایل آن جناب، خیلی سخت گیر بودند.»[20] [1] . مجلسی. بحار الانوار، المکتبه الاسلامیه، تهران ط دوم ، 1394 هـ . ق ج 46، ص 108.
[2] . شیخ طوسی. همان مأخذ ج 2، ص 174.
[3] . طبری، ابی جعفر محمد بن جریر. تاریخ الطبری، دارالکتب العمیه، بیروت، ط دوم، 1408 هـ .ق، ج 5، ص 312.
[4] . فرمانروایی عبدالله بن زبیر در مکه، از زمانی که از بیعت با یزید امتناع کرد و مردم را به سوی فرا خواند و تا سال 72، که به دست سپاهیان حجاج کشته شد، 12 سال طول کشید که ابن عبد ربه در کتاب«العقد الفرید» از آن به فتنه ابن زبیر یاد می کند. بعد از مرگ معاویه، آنگاه که حاکم مدینه از ابن زبیری برای یزید بیعت خواست، او برای فرار از بیعت با یزید، همزمان با امام حسین ـ علیه السّلام ـ به مکه رفت، و در آنجا چندان مورد توجه مردم قرار نمی گرفت؛ لذا اقامت امام حسین ـ علیه السّلام ـ را در مکه خوش نداشت و به امام حسین ـ علیه السّلام ـ می گفت اگر از من مثل تو دعوت می کردند، من نیز به عراق می رفتم؛ او بعد از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ علم مخالفت با یزید را برافراشت و یزید در سال 62 هجری مسلم بن عقیل را با سپاهی برای سرکوبی شورش مردم مدینه و عبدالله بن زبیر نخست به مدینه و سپس به مکه فرستاد، ولی مسلم بعد از واقعه حرّه هنگامی که به سوی مکه روانه بود، در راه مرد و حصین بن نمیر، جانشین او، همراه لشگر شام به مکه آمد و در سال 64 هجری آن جا را با منجنیق گلوله باران کرد و پرده های کعبه سوخت؛ ولی در خلال جنگ خبر مرگ یزید به مکه رسیده و پادشاه سست شد و حصین به ابن زبیر پیشنهاد کرد با او بیعت کند و وی را به شام ببرد و آنجا به حکومت بنشاند. ولی در ابن زبیر نپذیرفت. بعد از مرگ یزید تمام سرزمین های اسلامی جز اردن با ابن زبیر به عنوان خلیفه بیعت کردند و حکومت او را پذیرفتند؛ ولی بنی امیه در جابیه مروان را به حکومت برگزیدند و او مخالفانش را در شام از سر راه برداشت و بعد از او عبدالملک پسرش خلیفه شد. عبدالملک بعد از شکست دادن مصعب بن زبیر، برادر عبدالله بن منجنیبق بر کوه ابو قبیس گذاشته و شهر مکه و کعبه را با پرتاب سنگ ویران کرد؛ در این جنگ یاران عبدالله بن زبیر او را رها کردند؛ ولی عبدالله ایستادگی کرد و بالاخره کشته شد. بدین ترتیب کار عبدالله بن زبیر بعد از 12 سال به پایان رسید. (ابن عبدریه اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1409 هـ .ق، ج 4، ص 366، مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت 1411 هـ .ق، ج 3، ص 78 ـ 96 و شهیدی، دکتر سید جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، مرکز نشر دانشگاهی، تهران ط، ششم 1365 هـ .ش، ص 183.)
[5] . ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب. تاریخ الیعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، 1414 هـ ق، ج 2، ص 252.
[6] . همان، ص 256.
[7] . مسعودی. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، ‌بیروت، ‌1411 هـ ق، ج 3، ص 85 و 86.
[8] . همان مآخذ.
[9] . ابن قتبیه، ابی محمد عبدالله بن مسلم. المعارف منشورات الشریف الرضی، قم، ط اول، 1415 هـ ق، ص 214.
[10] . قیام حرّه در سال 62 هـ رخ داد. مسعودی علت و منشأ آن را نارضایتی مردم از اعمال فسق آمیز یزید و شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ معرفی می کند. در مدینه که مرکز خویشاوندان پیامبر و صحابه و تابعین بودند، مردم به خشم در آمدند. حاکم مدینه عثمان بن محمد بن ابی سفیان که جوانی ناپخته بود، گروهی از بزرگان شهر مدینه را به نمایندگی از طرف شهر مدینه، به دمشق فرستاد تا از نزدیک یزید را ببینند و از مراحم وی برخوردار شوند تا در بازگشت به مدینه، مردم را به اطاعت از حکومت وی تشویق کنند.
به دنبال این طرح عثمانی عیئتی از بزرگان مدینه را که عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه نیز در میان آنها بود، به دمشق فرستاد؛ از آن جا که یزید از تربیت اسلامی برخوردار نبود و تدبیر نیز نداشت که ظاهر را رعایت کند، بی پروا در حضور آنان به فسق و فجور خود ادامه داد، ولی از آنان پذیرایی کرد و به هر کدام هدایا و خلعت های گرانبها هدیه نمود، تا در برگشت از او تمجید کنند، ولی تمام این اقدامات نتیجه عکس داد و آنان هنگام بازگشت در اجتماع مردم مدینه، اعلام داشتند از نزد کسی برگشته اند که دین ندارد، شراب می خورد، تار و طنبور می نوازد، سبکبازی می کند، خنیاگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربایی می کنند و با مشتی دزد و خرابکار به شب نشینی می پردازد؛ آنان خطاب به مردم مدینه گفتند: اینک شما را شاهد می گیریم که او را از خلافت بر کنار کردیم.
عبدالله بن حنظله گفت: من از نزد شخصی برگشتم که اگر کسی با من همکاری نکند، با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت؛ او به من عطیه داد و احترام کرد، ولی عطیه او را نپذیرفتم مگر برای این که در جنگ با وی از آن استفاده کنم.
به دنبال این جریان، مردم مدینه با عبدالله بن حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و همه بنی امیه را از شهر بیرون راندند.
این گزارش که به یزید رسید، مسلم، بن عقیل را که مردی سالخورده و از سر سپردگان بنی امیه بود، با لشگر انبوهی به سوی مدینه فرستاد و به او گفت به آنان سه روز مهلت بده، اگر تسلیم نشدند با آنان بجنگ و آنگاه که پیروز شدی سه روز هر چه دارند غارت کن و در اخیتار سربازان بگذار ….
سپاه شام مدینه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونینی بین دو گروه در گرفت و سرانجام مردم مدینه شکست خوردند و سران نهضت کشته شدند، مسلم به مدت سه روز دستور قتل عام مردم شهر را صادر کرد؛ سربازان شام جنایاتی مرتکب شدند که قلم از بیان آنها شرم دارد؛ مسلم را به خاطر این جنایات مسرف نامیدند. پس از پایان قتل و غارت، مسلم به عنوان بردگی برای یزید بیعت گرفت(ابن عبد ربه اندلسی، احمد بن محمد. العقد الفرید، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ج 4، ص 362، ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی منشورات الشریف الرضی، قم، 1414 هـ .ق، ج 2، ص 250، مسعودی، علی بن الحسین: مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ج 3، ص 82، ابن اثیر: الکامل دار صادر، بیروت، ج 4، ص 102، 103، و 255 و 256.)
[11] . ابی حنیفه،‌دینوری، احمد بن داود.الاخبار الطول، منشورات الشریف الرضی،قم، ص 266.
[12] . ابن اثیر، عزالدین ابی الحسن بن ابی الکرام. الکامل فی التاریخ، دار صادر، بیروت، ‌ج 4، ص 158 ـ 186.
[13] . اخطب خوارزمی. مقتل الحسین،‌ منشورات المفید، قم، ج 2، ص 202.
[14] . ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب: تاریخ یقوبی. منشورات الشریف الرضی، قم 1414 هـ ق، ج 2، ص 267.
[15] . در سال 80 هـ حجاج، عبدالرحمن بن اشعث را با آنکه از او دلی خوش نداشت، به حکومت سیستان و زابلستان فرستاد و بدو دستور داد رتبیل را که به سیستان حمله کرده بود، براند. عبدالرحمن بدانجا رفت و لشگر را به سرکوبی مهاجمان فرستاد و سیستان را آرام ساخت. بعد از آن چون حجاج از او خواسته بود، باز به تعقیب دشمن بپردازد و ابن اشعث و سربازانش این را نوعی توطئه از سوی حجاج برای از بین بردن به دست دشمن تلقی کردند، بر حجاج شوریدند و به سوی عراق روانه شدند. در خوزستان میان آنان و حجاج نبرد در گرفت. و سپاهیان حجاج نخست شکست خوردند و عبدالرحمن خود را به عراق رساند و کوفه را تصرف کرد و بسیاری از بزرگان بصره نیز با او همکاری کردند. حجاج از عبدالملک امداد خواست؛ از سوی شام لشگری برای او فرستاده شد و با رسیدن این نیرو حجاج دوباره جنگ را آغاز کرد؛ در این نبرد سخت که به واقعه «دبر الجماجم» معروف شده است؛ مردم بصره و کوفه حتی قاریان قرآن به خاطر عبدالملک نگران شد و به عراقیان پیغام فرستاد که اگر خواستار عزل حجاج هستند، حاضر است او را عزل کند، ولی اهل عراق سازش را نپذیرفتند و عبدالملک را خلع کردند. بدین ترتیب جنگ را با آنان آغاز کرد و توانست گروهی از سران لشگر ابن اشعث را بفریبد و شبی به آنان شبیخون بزند و سپاه ابن اشعث را پراکنده سازد. لذا ابن اشعث مجبور شد فرار کرده و به رتبل پناهنده شود، که بعدها رتبیل در اثر وعده و وعید حجاج او را کشت و سرش را برای حجاج فرستاد.(مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1414 هـ .ق، ج 3، ص 148 و 149 و شهیدی، دکتر سید جعفر. تاریخ اسلام تا پایان امویان: مرکز نشر دانشگاهی، تهران،ط ششم 1365 هـ .ش، ص 185 و 186.)
[16] . مسعودی، علی بن الحسین، همان منبع، ص 187.
[17] . شیخ طوسی. اختیار معرفه الرجال معروف به رجال کشی، ‌موسسه آل البیت ـ علیهم السّلام ـ لاحیاء التراث، قم، 1404هـ ق، ج 1، ص335.
[18] . یاقوت حموی، شهاب الدین ابی عبدالله: معجم البلدان، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ط اول، 1417 هـ .ق، ج 7، ص 88.
[19] . الطبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، منشورات المطیعه الحیدریه، نجف 1383 هـ .ق، ص 105.
[20] . عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، داراحیاء الکتب العربیه، قاهره، ج 4، ص 73.
غلامحسین محرمی- تاریخ تشیع٬ ص95

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید