موانع و مشکلات تاریخ نگاری شیعه

موانع و مشکلات تاریخ نگاری شیعه

مقدمه
تاریخ به دلیل اهمیت و ارزشش در اسلام، مورد توجه خاص مسلمانان قرار گرفته است. بی‏شک، شیعیان و رهبران گرانقدر شیعه نیز از ارزش و اهمیت آن غافل نبوده‏اند و حتی با انگیزه‏هایی قوی، تاریخ را مورد توجه خود قرار داده‏اند که به اختصار، به برخی از آنها اشاره می‏کنیم:
1. بخش قابل ملاحظه‏ای از قرآن کریم در باره حوادث تاریخی است. قرآن همچنین به پیروان خود تاکید می‏کند که این حوادث و امثال آنها را مورد توجه قرار دهند و آن‏گونه که خود قرآن تصریح می‏فرماید، هدف از ذکراین حوادث در یک کلمه خلاصه می‏شود و آن »عبرت گرفتن‏» و انتخاب راه صحیح برای زندگی کردن است.
رهبران دینی ما در این راستا، توجه به تاریخ را مورد تاکید قرار داده‏اند. به عنوان نمونه، علی_ علیه السلام _ در نامه معروفش به امام حسن_ علیه السلام _، به صراحت، بر توجه به تاریخ گذشتگان و ارزش معنوی آن تاکید می‏کند:»پسرکم، هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده‏اند، نزیسته‏ام، اما در کارهاشان نگریسته‏ام و در سرگذشتهاشان اندیشیده و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیده‏ام تا چون یکی از آنان گردیده‏ام، بلکه با آگاهی که از کارهاشان درست‏به دست آورده‏ام، گویی چنان است که با نخستین تا پسینشان به سربرده‏ام.»[1] 2. سنت پیامبر گرامی اسلام_ صل الله علیه و آله و سلم _ در قرآن به روشنی، به عنوان »اسوه‏» و »الگوی مسلمانان‏» معرفی شده است: »لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا» (احزاب: 21); قطعا، برای شما در (اقتدابه) رسول خدا سرمشقی نیکوست; برای آن‏کس که به خدا و روز باز پسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می‏کند. »قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله‏» (آل عمران: 31);بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد. »ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم‏عنه فانتهوا»;(حشر:7) و آنچه فرستاده خدا به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید.»و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی‏» (نجم:3 و 4); او از سر هوی سخن نمی‏گوید. این سخن جز وحی نیست.
بنابراین، سعی شیعیان و رهبران آنها همیشه بر حفظ و نگه‏داری این سنت‏بوده و در این زمینه بیشترین تلاش را کرده‏اند. رهبر شیعیان جهان، حضرت علی_ علیه السلام _، بهترین راه رستگاری و تنها چیزی را که می‏تواند جامعه و حاکمیت آن را از انحراف دور نگه‏دارد پیروی از سنت رسول‏الله_ صل الله علیه و آله و سلم _ می‏داند. با مراجعه به نهج‏البلاغه به این نکته برمی‏خوریم که آن حضرت‏بخش عظیمی از خطبه‏های خود را به احیای سنت پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ اختصاص داده است و در عمر کوتاه حکومتش سعی و اهتمام داشت که سنت فراموش شده پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ را زنده کند و آن را ملاک تمییز حق و باطل قرار می‏داد. هدف آن حضرت تفهیم این حقیقت‏به مردم زمان خود و آیندگان بود.
در خطبه‏159 نهج‏البلاغه، پس از بر شمردن بخشی از سنتهای پیامبر اکرم_ صل الله علیه و آله و سلم _، در باره ارزش و اهمیت‏سنت آن حضرت می‏فرماید: »به پیامبر پاک و نیکویت اقتدا کن و از آن حضرت پیروی نما; زیرا آن حضرت برای کسی که بخواهد پیروی کند، سزاوار پیروی است و برای کسی که بخواهد خود را منتسب به آن حضرت کند، انتسابی شایسته است. محبوب‏ترین بندگان نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند.»[2] به طور قطع، می‏توان گفت که بخش عظیمی از این سیره را تنها با کمک گرفتن از تاریخ می‏توان حفظ کرد و به آیندگان انتقال داد تا همه بتوانند به سنت پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ تاسی کنند. بنابراین، می‏توان گفت: اگر تاریخ وسیله‏ای برای فهم قرآن و ساختن انسانها و حفظ سیره و سنت عملی پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ است اهل‏بیت آن حضرت: و پیروان آنها باید بیشترین استفاده را از این وسیله کرده باشند و اگر تاریخ می‏تواند گذشته سیاه خاندان اموی و همفکران و همراهان آنها را برای امت اسلامی روشن کند تا فریب ریاکاریهای آنها را نخورند به یقین، ائمه: و پیروان آنها از آن استفاده کرده‏اند و می‏کنند.
با مراجعه به کتب فهرست، مانند فهرست نجاشی و فهرست‏شیخ طوسی، به این نکته اساسی و ارزشمند می‏رسیم که شیعیان نهایت‏سعی خود را در انجام این امر مهم نموده و آثار ارزشمندی از خویش به یادگار نهاده‏اند. گرچه در اثر برخی عوامل و حوادث، بیشتر این آثار از بین رفته و به دست ما نرسیده است ولی با وجود این، باید به این حقیقت تلخ اعتراف کنیم که در مقایسه با سایر مسلمانان، آثار شیعیان چه از نظر کیفی و چه از نظر کمی، قابل مقایسه نیست.
در اینجا، این سؤال اساسی به ذهن خطور می‏کند که چرا شیعیان تاریخی جامع و صحیح از اسلام، یعنی زندگی پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ و سنت آن حضرت و ائمه اطهار: تدوین ننموده‏اند که امروز ما با مشکلات عدیده‏ای که ناشی از این نقصان است، روبرو نشویم؟
نوشته حاضر سعی دارد جوابی، هر چند مختصر، به این سؤال بدهد و تبیین نماید که شیعیان در راه ثبت تاریخ، با مشکلات و موانع بزرگی روبه‏رو بوده‏اند و این امکان برای آنها وجود نداشته است که به ثبت و ضبط تاریخ به نحو مطلوب بپردازند.
با وضعیتی که از نظر سیاسی، بر جامعه اسلامی پس از رحلت پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ حاکم بود، امکان بیان حقایق کمتر وجود داشت; زیرا طرفداران حق، بخصوص شیعیان، تحت انواع فشارهای سیاسی، نظامی و تبلیغاتی قرار داشتند. اینک در حد امکان و به اختصار، به بعضی از این مشکلات اشاره می‏کنیم.
پیش از آنکه به بررسی مشکلاتی بپردازیم که متوجه شیعیان – به‏طور خاص – بوده، لازم است‏به این مشکل اساسی توجه داشته باشیم: مشکل بزرگی که نه فقط به شیعیان، بلکه به تاریخ نیز اختصاص نداشت و مصیبتی بود که متوجه فرهنگ عمومی اسلام گردید و خسارت جبران‏ناپذیری بر پیکر سنت پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ وارد ساخت منع کتابت‏حدیث از سوی خلفا، بخصوص خلیفه دوم، بود که تا یک قرن ادامه پیدا کرد. گرچه شیعیان خود را ملزم به این منع نمی‏دیدند ولی از آثار شوم آن نیز کاملا در امان نبودند. در این زمینه، همچنین در باره انگیزه‏ها و آثار مخرب منع کتابت‏حدیث‏بر فرهنگ اسلام، کتابها و مقالات فراوانی از سوی علما و محققان فریقین نوشته شده که نیازی به تکرار آنها در این مختصر نیست.
در باره مشکلاتی که در زمینه تاریخ‏نگاری صیحیح، به طور خاص، متوجه شیعیان بوده است، می‏توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- مسائل سیاسی
مهمترین مشکل شیعیان در زمینه نگارش صحیح تاریخ، فشار سیاسی موجود در جامعه اسلامی بود. مشکلات دیگر ناشی از آن بوده‏اند. با رحلت پیامبر گرامی اسلام_ صل الله علیه و آله و سلم _ و به خصوص پس از دوران خلافت، حاکمیت‏سیاسی جامعه اسلامی در مقابل راه و سیره پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ قرار گرفت. در نتیجه، ائمه معصومین_ علیه السلام _ و شیعیان آنها که خود را موظف به حفظ، نگهداری و تداوم اسلام محمدی_ صل الله علیه و آله و سلم _ و اصیل می‏دانستند، قهرا در مقابل حاکمیت‏سیاسی قرار گرفتند. لذا، اولا شیعیان رغبتی به ثبت تاریخ حاکمیتی که با آنان دشمن بود، از خود نشان نمی‏دادند و در مرحله دوم، اگر می‏خواستند تاریخ این حاکمیت را برای افشاگری و روشنگری ثبت کنند با فشار نظامی روبرو می‏شدند. به همین دلایل، حاکمان ظالمی که بر مسلمانان حکومت می‏کردند با قدرتی که در اختیار داشتند، تاریخ را آن‏گونه که خود می‏خواستند، نوشته‏اند و تاریخ، این حقیقت‏تلخ رابرای ما بیان‏کرده است. زبیربن بکار در الاخبارالموفقیات نقل کرده است که »سلیمان بن عبدالملک (خلافت‏96-99 ه. ق.) در دوران ولایتعهدی خود در سال 82 به مدینه رفت و به دیدار مکانهای تاریخی، یعنی جاهایی که رویدادهایی برای رسول اکرم_ صل الله علیه و آله و سلم _ اتقاق افتاده بود، سرگرم شد. در این گشت و گذار که عده‏ای از بزرگان مدینه از جمله ابان بن عثمان بن عفان و برادرش عمرو بن عثمان و دیگران او را همراهی می‏کردند، مطالبی را می‏شنید. سلیمان که دریافت ابان بن عثمان از اطلاعاتی در این زمینه برخوردار است‏به او دستور داد تا سیره رسول الله_ صل الله علیه و آله و سلم _ را تدوین کند. ابان گفت: سیره مذکور در اختیار من قرار دارد. و این کتاب (یا مطالب آن را) از فردی که مورد وثوق است، به دست آورده‏ام. سلیمان دستور داد تا از آن نسخه‏برداری کنند. ده نفر آن را بر روی پوست نگاشتند. وقتی سلیمان آن را از نظر گذارنید، مشاهده کرد که نام انصار در بیعت عقبه و بدر یاد شده است. سلیمان اظهار داشت: من چنان فضیلت و مزیتی را در آنها سراغ ندارم; یا خاندان ما به حق آنها تجاوز کرده‏اند و یا این انصار فاقد چنان فضیلتی بوده‏اند! ابان یگفت: ستمی که انصار در حق عثمان روا داشته‏اند نمی‏تواند از اظهار حق مانع گردد. انصار همان‏گونه بوده‏اند که راجع به آنها در این کتاب سخن رفته است. سلیمان گفت: به نسخه‏برداری این کتاب، مرا نیازی نیست; مگر آنگاه که به عبدالملک، پدرم، گزارش کنم; چرا که ممکن است او مخالف چنین کاری باشد.[1] . سید جعفر شهیدی، نهج‏البلاغه، نامه 31، ص‏297
[2] . «…فتاس بنبیک الاطیب الاطهر صلی الله علیه و آله، فان فیه اسوه لمن تاسی و عزاء لمن تعزی فان احب العباد الی الله، المتاسی بنبیه و المقتص لاثره… .» (نهج‏البلاغه فیض‏الاسلام، خطبه‏159)
@#@ لذا، دستور داد آن کتاب را سوزاندند و گفت: پس از مراجعت‏به شام از وی می‏پرسم; اگر موافقت نمود نسخه‏برداری از آن‏ی امکان‏پذیر است. سلیمان پس از مراجعت‏به شام، جریان را برای پدرش عبدالملک گزارش نمود. عبدالملک گفت: چه نیازی به این کار است; کتابی را فراهم کنی که در آن از فضیلت ما سخن نرفته است؟ وقتی سلیمان گفت: کتاب یاد شده را سوزانده است عبدالملک عمل او را تایید کرد.»[1] این نمونه‏ای کوچک از تحریف تاریخ، و اعمال زور و قدرت در نوشتن تاریخ است و شاید بسیاری از این نمونه‏ها را در تاریخ بتوان پیدا کرد.
2- فشار نظامی
با انحراف حکومت اسلامی از مسیر اصلی، تنها گروهی که درصدد جلوگیری بیشتر و اصلاح آن برمی‏آمدند، شیعیان بودند. بنابراین، سعی دستگاه حکومت‏بر این بود که به هر نحو ممکن، این مانع را از سر راه خود بردارد; از جمله متوسل به زور شدند و با این وسیله سعی کردند که ریشه تفکر انقلابی شیعه و حتی نام آن را از صحنه روزگار براندازند. لذا، نفس شیعه بودن جرم محسوب می‏شد و شیعیان علی_ علیه السلام _ را در هر جا که پیدا می‏کردند، می‏کشتند. شرح جنایاتی که بر شیعیان رفته است، احتیاج به کتابها دارد.
در چنین شرایطی، نگارش تاریخ صحیح اسلام از مشکلترین کارها بود; زیرا مگر تاریخ اسلام را بدون فضایل محمد_ صل الله علیه و آله و سلم _ و علی_ علیه السلام _ و خانواده آنها می‏توان نوشت؟! حقایق و وقایعی همچون شخصیت‏بزرگ و والای پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ ، سبقت علی_ علیه السلام _ در اسلام، فداکاریهای او و پدرش در مکه در حمایت از پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ بخصوص شجاعت و شهامت علی_ علیه السلام _ در »لیله‏المبیت‏» و ایثار او در مدینه و در غزوات پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _، علم او، حکمت او، امامت و نصب او به جانشینی پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _، غصب خلافت، شهادت حضرت زهرا(س)، دختر گرامی پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _، و از طرفی دشمنیهای قریش و بخصوص خاندان ابوسفیان بااسلام و پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ تاریخ اسلام را تشکیل می‏دهند. نقل همه اینها جرم بود و لازم بود به فراموشی سپرده شوند; زیرا معاویه و همفکران او می‏خواستند نام پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ را از صنحه روزگار محو کنند، و اسلام را از بین ببرند و با این هدف چگونه می‏توانستند حقایق را تحمل کنند.؟!
مطرف پسر مغیره بن شعبه می‏گوید:
»… پدرم معمولا پیش معاویه می‏رفت و با او صحبت می‏کرد وقتی که از نزد معاویه برمی‏گشت از چیزهایی که از معاویه می‏دید و در نظرش بزرگ می‏نمود، برای من صحبت می‏کرد. اما یک شب که از پیش معاویه برگشت از خوردن شام پرهیز کرد و می‏دیدم که بسیار غمگین است.
ساعتی منتظر گشتم، گمان کردم که حادثه‏ای برای ما رخ داده است. از او سؤال کردم: چه شده که تو را غمگین می‏بینم؟ پدرم در جواب گفت: از نزد کافرترین و خبیث‏ترین مردم می‏آیم. هنگامی که با او (معاویه) تنها بودیم به او گفتم: ای امیرالمؤمنین! تو پیر شده‏ای، اگر با عدالت رفتار کنی و کارهای خیر را گسترش دهی، بزرگی کرده‏ای و اگر توجهی به بنی‏هاشم کنی (کمتر به آنها ظلم کنی) صله رحم کرده‏ای. قسم به خدا، امروزه آنها دیگر چیزی ندارند که از آن بترسی و این کار (صله رحم) هم ثواب دارد و هم باعث‏بقای نام نیک تو خواهد شد. معاویه در جواب گفت:
»هیهات، هیهات! امید بقای کدام نام‏نیک را داشته باشم؟ اخوتیم (ابوبکر) حکومت را به دست گرفت و به عدالت رفتار کرد و کرد آنچه را می‏بایست‏بکند. اما همین که مرد نامش هم از میان رفت; مگر اینکه کسی بگوید: ابوبکر!»»سپس اخوعدی (عمر) حکومت را به دست گرفت، ده سال کوشش کرد و سختی به خرج داد، اما همین که مرد نامش هم از صحنه روزگار برافتاد; مگر اینکه کسی بگوید: عمر!»»اما ابن ابی‏کبشه (مرادپیغمبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ است) روزی پنج‏بار نامش را فریاد می‏کنند: “اشهد ان محمدا رسول الله.” پس با این وضع، کدام عمل و یادی از من دوام پیدا خواهد کرد. بی‏پدر، نه، قسم به خدا، باید این نام (محمد_ صل الله علیه و آله و سلم _) یا دین را دفن کنم، دفن کردنی!»[2] معاویه پس از استقرار در قدرت، به والیان خویش بخشنامه کرد که »هر کس فضیلتی از علی_ علیه السلام _ نقل کرد او را بکشید; خونش هدر و ذمه خویش را از آن بری دانستم.» [3] خالد بن عبدالله قسری از ابن شهاب زهری درخواست تدوین سیره نمود. ابن شهاب گفت:
»احیانا در لابه‏لای سیره، از امیرالمؤمنین، علی_ علیه السلام _، سخن به میان می‏آید; آیا با وجود این، می‏توانم به این کار دست‏یازم؟ خالد گفت: اگر ذکر نام آن حضرت با آمیزه‏ای از خرده‏گیری باشد، مانعی ندارد.» [4] در فضایی این چنین، مورخان شیعه، مانند یعقوبی، مسعودی و دیگران، مجبور بودند که از کنار حقایق تاریخ یا با سکوت بگذرند و یا بسیار کمرنگ و در لفافه به نقل آنها بپردازند.
در این مورد، به طور خلاصه باید سخن بعضی از بزرگان را در مورد علی_ علیه السلام _ گفت که: »ما اقول فی شخص اخفی اعدائه فضائله حسدا و اخفی اولیائه فضائله خوفا و حذرا»; در مورد او چه می‏توان گفت که دشمنانش از حسادت و دوستانش از ترس، فضایل او را کمتان کرده‏اند.؟! خوارزمی می‏گوید: »…و ان بعض شعراء الشیعه یتکلم فی ذکر مناقب الوصی بل فی ذکر معجزات النبی_ صل الله علیه و آله و سلم _ فیقطع لسانه…»;[5] بعضی از شعرای شیعه که در مناقب علی_ علیه السلام _ و یا حتی در معجزات پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ صحبت می‏کنند و حرف می‏زنند زبانش را قطع می‏کنند و دیوانش را پاره می‏کنند. هارون، پسر خیزران، (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتی به کسی عطا می‏کردند و بخشش می‏نمودند که به آل‏ابی طالب دشنام گوید; مانند: عبدالله بن مصعب زبیری و وهب بن وهب بختری و مروان بن ابی‏حفصه و دیگران.
البته این مساله اختصاص به حضرت علی_ علیه السلام _ ندارد، بلکه بسیاری از حقایق تاریخ اسلام، بخصوص آنچه به تشیع مربوط می‏شود، دچار چنین سرنوشتی شده است.
همچنین این مشکل اختصاص به زمان بنی‏امیه و بنی‏مروان نداشته است; زیرا بنی عباس نیز در ظلم و ستم نسبت‏به شیعیان نه تنها عقب نماندند، بلکه به مراتب، ظالمانه‏تر برخورد کردند.
وجود این فشارها مساله »تقیه‏» و کتمان عقاید را مطرح کرد. خطر به قدری جدی و حاد بود که احادیث‏شدیداللحنی در مورد وجوب تقیه از ائمه: برای حفظ تشیع صادر شد که ما در این‏جا به برخی از آنها اشاره می‏کنیم:
امام باقر_ علیه السلام _ می‏فرماید: »ترک تقیه مثل ترک نماز است.»[6] امام صادق_ علیه السلام _ می‏فرماید:»برای حفظ دینتان تقیه کنید و آن را با تقیه زیر پرده دارید; زیرا هر که تقیه ندارد، دین ندارد. شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگانید.»[7] در حدیث دیگری از امام صادق_ علیه السلام _ وارده شده است که می‏فرماید: »از پدرم، امام باقر_ علیه السلام _، شنیدم که می‏فرمود: هیچ چیزی در روی زمین، نزد من از تقیه دوست داشتنی‏تر نیست. ای حبیب، هرکس تقیه‏کند خدا اورا بالابرد و هرکس تقیه‏نکند خدا اورا پست کند.»[8] 3- فشار تبلیغاتی
ظلم و ستمی که نسبت‏به شیعه و ائمه_ علیه السلام _ روا داشته شد مظلومیت آنها را برای امت اسلامی معلوم و مشخص می‏نمود. این مظلومیت، بخصوص پس از واقعه کربلا، در کنار حقانیت اهل‏بیت_ علیه السلام _ و پیروان آنها، موجب محبوبیت آنان در جامعه اسلامی شد. همین‏مساله نقش مهمی در پیشرفت و گسترش تشیع داشته است.
محبوبیت تشیع حاکمان جور را واداشت که این بار به تزویر متوسل شوند و با به خدمت گرفتن تبلیغات تشیع را از صحنه خارج کنند. لذا، شیعیان را رافضی، و خارج از دین، نامیدند. ابن حجر هیثمی در مقدمه کتاب الصواعق المحرقه چنین آورده است: »و اخرج الدارقطنی عن علی عن‏النبی_ صل الله علیه و آله و سلم _ قال سیاتی من بعدی قوم لهم نبز یقال لهم الرافضه، فان ادرکتهم فاقتلوهم فانهم مشرکون‏»; دار قطنی از پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ نقل کرده که پیامبر فرموده به‏زودی پس از من قومی می‏آیند که دارای لقب خاصی هستند و رافضی نامیده می‏شوند، آنها مشرک‏اند، اگر آنها را دیدی بکش![9] ابن حزم در الفصل فی الملل والنحل شیعیان و تشیع را این‏گونه معرفی می‏کند:
»ان الروافض لیسوا من المسلمین انما هی فرق اولها بعد موت النبی بخمس و عشرین سنه و کان مبدئها اجابه ممن خذله الله لدعوه من کاد الاسلام و هی طائفه تجری مجری الیهود والنصاری فی الکذب والکفر» [10] ; رافضیها از مسلمانان نیستند و تنها فرقه‏ای هستند که ابتدای آن از بیست و پنج‏سال بعد از وفات پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ بوده است و شروع این فرقه اجابت از دعوت کسی بود (خداوند او را ذلیل کند) که اسلام را قبول نداشت. اینها(شیعیان) گروهی هستند که در کفر و دروغ‏گویی دنباله‏رو یهود و مسیحیان‏اند.
این مطلبی است که در کتب تاریخ و کلام به اصطلاح مسلمانان رواج دارد و افرادی مانند طبری، ابن اثیر، ابن کثیر و به تبع آنها، دیگران نیز همین حرفهای نادرست را تکرار می‏کنند.[1] . زبیربن بکار، الاخبارالموفقیات، دکتر سامی مکی العانی، بغداد، مطبعه العانی، 1972 م، ص‏331-334
[2] . ابن‏ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، قم، کتابخانه مرعشی،1406 ق، ج 5، ص‏129 و 130
[3] . محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 1، ص‏27
[4] . الاغانی، علی بن‏الحسین ابوالفرج اصفهانی،بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا،15
[5] . مکاتیب، خوارزمی، بیروت، دار مکتبه الحیاه، 1970م، ص‏166
[6] . بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411 ق، ج‏67، ص‏103، ح 21
[7] . اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، مصطفوی، تهران، علمیه‏اسلامیه، بی تا، ج‏3،ص 308، باب تقیه، حدیث‏5
[8] . همان، حدیث‏شماره 4
[9] . فضل بن شاذان، الایضاح، محدث ارموی، تهران، دانشگاه تهران،1363، ص 301
[10] . الفصل فی الملل والنحل، ج 1، ص 290 به نقل از الغدیر، ج‏3، ص 92
@#@ حتی محققان معاصر جهان اسلام هم با کمال تاسف، این اکاذیب را تکرار می‏نمایند و آنها را نشر می‏دهند; مثلا، رشید رضا در کتابش، الشیعه و السنه، چنین نوشته است:
»شیعه‏گری به نام خلیفه چهارم، علی بن ابی‏طالب‏2، آغاز ایجاد تفرقه دینی و سیاسی امت محمدی گردید و اولین کسی که اصول تشیع را از خود ساخت‏یک یهودی به نام عبدالله بن سبا بود که از راه خدعه و نیرنگ، اظهار اسلام نمود. وی مردم را به غلو درباره علی کرم الله وجهه دعوت می‏کرد تا میان این امت تفرقه ایجاد نماید و دین و دنیای آنان را تباه گرداند.»[1] در چنین جوی، کمتر سخنی از شیعیان پذیرفته می‏شد و آنان در جامعه جایگاهی نداشتند و نمی‏توانستند حقایق را بیان کنند. بعضی از شیعیان این وضعیت را در اشعار خویش چنین بیان کرده‏اند.
اذا ما روی الراوون الف فضیله لاصحاب مولانا النبی محمد یقولون هذا فی الصحیحین مثبت بخط الامامین الحدیث مسدد و مهما روینا عن علی فضیله یقولون هذا من احادیث ملحد
اگر راویان هزاران فضیلت در مورد اصحاب پیامبر_ صل الله علیه و آله و سلم _ (منظور خلقا هستند) نقل کنند، می‏گویند این فضایل در صحیحین (صحیح مسلم و نجاری) و به خط آنها و به طور متقن ثبت‏شده است ولی اگر یک روایت در فضیلت علی_ علیه السلام _ نقل شود، می‏گویند که این حدیث از احادیث ملحدان است.
و یا این گونه سروده‏اند که:
اذا فی مجلس ذکروا علیا و سبطیه و فاطمه الزکیه یقول الحاضرون ذروا فهذا سقیم من حدیث الرافضیه[2] اگر در مجلسی ذکری (فضیلتی) از علی و همسر و فرزندان او به میان آید حاضران می‏گویند: این‏حدیث را رها کنید، آن حدیث صحیح نیست; چون از احادیث رافضیان است.
این حقیقتی است که تاریخ به آن گواهی می‏دهد. نصر بن علی جهضمی به علت نقل یک روایت در فضیلت علی و فاطمه و حسنین_ علیه السلام _ از طرف متوکل محکوم به هزار ضربه شلاق شد.[3] در وادی تبلیغات، ائمه_ علیه السلام _ و شیعیان با مشکل دیگری نیز روبه‏رو بودند: از یک سو، پیدایش گروهها و فرقه‏های مذهبی و کلامی که نتیجه جهالت امت نسبت‏به حقیقت اسلام بود و احیانا برای ایجاد خطوط موازی در کنار تشیع از طرف حکام تاسیس یا تقویت می‏شدند و از سوی دیگر، گسترش اسلام و برخورد مسلمانان با افکار مختلف، سؤالات و اشکالات متعددی متوجه اسلام، بخصوص تشیع، می‏کرد. ائمه: و اصحاب آنها و بعدا علمای شیعه، خود را موظف می‏دیدند که به این سؤالات و اشکالات پاسخ دهند و معارف اسلامی را بر اساس اصول، حفظ و اشاعه دهند. بنابراین، نیرو و توان شیعیان در این وادی صرف می‏گشت. در نتیجه، »تاریخ‏»، که در مقایسه با فقه و معارف اسلامی از اهمیت کمتری برخوردار بود، متروک ماند و کمتر به آن پرداخته شد. نگاهی به آثار به جا مانده از بزرگان شیعه در باب فقه و معارف گویای این حقیقت است.
اینها بعضی از موانعی بود که از خارج بر سر راه تاریخ‏نگاری شیعه قرار گرفت و بر آنها تحمیل گشت اما همان مقدار آثاری هم که از شیعیان باقی مانده و نگاشته شده دارای نقاط ضعفی است که به آنها اشاره می‏شود:
1. یکی از این نقاط ضعف این است که مورخان ما بیشتر متوجه مسائل اعتقادی بوده و حداکثر کوشش خود را در باره امامت ائمه_ علیه السلام _ و فضایل و معجزات آنها مبذول داشته و از اختصاص دادن فصلی به مسائل سیاسی زمان ائمه_ علیه السلام _ و کیفیت مبارزات جهادی آنها خودداری کرده‏اند، هرچند در خلال همین روایات و نقل معجزات و فضایل، مسائل تاریخی مهمی وجود دارد که تا حد زیادی می‏تواند مشکلات تاریخی را حل کند.
2. در نقل حوادث، تنها به همان مقدار مورد نیاز اکتفا کرده و از نقل اصل واقعه به طور کامل خودداری کرده‏اند. در نتیجه، مسائل، پراکنده، مشوش و درهم گردیده و برای مرتب کردن و ارجاع آنها به اصول، به کوشش فراوانی احتیاج دارد و کاری بسیار سنگین است.
3. عدم اهتمام به رجال تاریخی از حیث توثیق و عدم آن، که نسبت‏به رجال حدیث اهتمام می‏ورزند، در صورتی‏که‏اهمیت مساله تاریخ کم نیست و انگیزه جعل و کتمان حقیقت در آن، بیشتر از مسائل فقهی صرف وجود داشته است. بنابراین، عدم اهتمام به رجال تاریخ نقطه ضعف‏دیگری درتاریخ‏نگاری ماست و بسیاری از مؤلفان کتب تاریخی ما از حیث مذهب، مجهول‏الحال می‏باشد.
4. در نقل وقایع تاریخی، مکان، زمان و مقارنات دیگر آنها ذکر نشده و در نتیجه، تعلیل، تحلیل و نتیجه‏گیری از این حوادث بسیار مشکل است.
5 .نقل روایات متضاد و متناقض در کنار هم بدون تحلیل و جمع بین آنها; این کار اگرچه فی حد نفسه، ارزشمند و ناشی از اهتمامی است که به حفظ احادیث می‏دادند ولی خود مشکلی است و برای حل آن، باید زحمت کشید تا حقیقت را از میان آنها پیدا کرد.
نتیجه
با توجه به مجموعه مطالبی که ذکر شد، باید گفت که علمای شیعه علی‏رغم همه مشکلاتی که بر سر راهشان وجود داشته، با ایثار و از خود گذشتگی، نهایت‏سعی خود را نموده و در حد امکان، حقایق تاریخ را به ما منتقل نموده‏اند اما با وجود این، در حال حاضر، ما به اندازه برطرف کردن مسائل و مشکلات فکری و دینی خود، مطالب تاریخی در اختیار داریم. با استفاده از همین مواد پراکنده، می‏توان تاریخ صحیح اسلام را بازسازی و ارائه کرد.
[1] . الشیعه والسنه، ص 4 -6 به نقل از علامه مرتضی عسکری، عبدالله بن سبا و دیگر افسانه‏های تاریخی، سردارنیا، تهران، کوکب، چاپ دوم،1367، ص‏47
[2] . ابن شهرآشوب، مناقب، ج 1، ص‏3 و 4
[3] . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العربیه، بی‏تا، ج‏13، ص‏287
علی امامی‏فر، مجله معرفت، ش 18

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید