نقش عالمان دین در تغییرات اجتماعی

نقش عالمان دین در تغییرات اجتماعی

نویسندگان: سید علی نقی ایازی، نیکوسادات هدایی

از دیدگاه قرآن
یکی از عواملی که خداوند در قرآن کریم آن را به عنوان عاملی مؤثر در ایجاد تغییرها در جامعه بیان می‌فرماید، در مورد عالمان دین است. عالمان دینی به عنوان نخبگان مذهبی و ایدئولوژیکی، نقش به سزایی در مورد به وجود آمدن تغییرات اجتماعی و فرهنگی دارند: چرا که تبلیغ و تبیین معارف و حقایق دین و فرهنگ یکی از نقش‌ها ی این نخبگان به حساب می‌آید. این موضوع از طرفی برای ایجاد تغییرهای مثبت، بسیار ویژه و با اهمیت است: زیرا عالمان دین به دلیل واقف بودن به ابعاد مختلف دین به خوبی
می‌توانند آن را در جهات مختلف تبیین کنند و به دلیل موقعیت خاصی که از آن برخوردارند، افراد ایشان را به عنوان الگو تلقی نمایند و رفتار و سخنانشان معرق برای دین خواهد بود: از این رو در ایجاد تغییرها چه از جنبه اجتماعی و چه از جهت فرهنگی در کانون توجه قرار دارند. آنها می‌کوشند تا امور سنّتی و مدرن را بر پایه ایدئولوژیکی مشترکی در هم ادغام نمایند.(1)
خداوند عالمان دین را مسئول در قبال بیان احکام و معارف الهی معرق می‌کند. این مسئولیت بیانگر نقش خطیر و موقعیت بسیار حساس و ویژه این افراد است: زیرا همان‌طور که در ترویج ارزش‌ها و هنجارهای دینی بسیار مؤثرند و از آنجا که به عنوان الگو مطرح می‌شوند، قادر به تغییرهای عمیقی در اندیشه و تفکر افراد جامعه هستند و اگر این نقش را واژگونه ایفا نمایند: یعنی از موقعیت خود سوء استفاده کنند و خلاف دین عمل کرده و آن را واژگونه بیان نمایند، در آن هنگام است که در این الگو بودن بر خلاف انتظار دین عمل کرده، جامعه را به سوی سقوط و انحطاط پیش خواهند برد. در آیات بسیاری – که بعد از این به آنها اشاره خواهیم کرد – خداوند ضمن هشدار به در خطر سقوط بودن این افراد، گوشزد می‌کند که در غالباً موارد، دنیاگرایی ایشان باعث می‌شود که از دین به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهدافشان سوء استفاده کنند و به سخن دیگر استفاده ابزاری از دین نمایند. دنیاگرایی یکی از مهم‌ترین انحرافات نخبگان دینی است.
می‌توان گفت یکی از تهدیدهایی که به فرهنگ هجوم می‌آورد، درون زاست: بدین معنا که دنیاگرایی نخبگان فرهنگ و دین باعث می‌شود آنها از فرهنگ و دین برای کسب منابع مادی خویش، بهره‌برداری ابزاری کنند و بخش‌ها‌یی از معارف و حقایق آن فرهنگ و دین را در معرض اطلاع دیگران قرار ندهند. در چنین شرایطی فرهنگ دچار تحریف و به تدریج دچار استحاله خواهد شد.
بسیاری از اوقات این سوء استفاده از دین در قالب شبه تقابل احکام دینی و مصلحت مردم مطرح می‌شود. ارزش‌های مقدّس تا اندازه‌ای می‌توانند در برابر مصلحت‌ها‌ی عمو‌می ‌استقامت کنند، اما پس از مدتی – همان‌طور که در غرب چنین شد – مردم مصالح خود را بر پایبندی به ارزش‌ها ترجیح خواهند داد و مصلحت‌ها ی عقلانی را جایگزین آن خواهند کرد: از این رو دین و احکام مقدّس آن برای بقای تقدّس نباید وارد صحنه‌ی اجتماعی شوند تا از آزمون مصلحت‌اندیشی در امان بمانند و اگر وارد شوند باید برای ادامه‌ی حیات مصلحت‌های عقلانی را لحاظ نمایند تا این تقابل از بین برود.
اگر این سخن از جانب فردی غیرمعتقد به دین مطرح شود، دور از انتظار نیست، اما چگونه ممکن است فردی که به دین الهی اعتقاد دارد و منشأ صدور آن را ذات مقدّسی می‌داند که مفاهیم روح‌بخش و متعالی‌اش را برای مصالح همه عالیان فرو فرستاده است، انجام برخی از احکام را به نفع انسان نداند، از این رو اگر مصلحت به معنای سود معنوی دنیوی باشد، جز در برخی موارد سطحی و گذرا، هرگز تقابلی دیده نمی‌‌شود، حتی لحن احکام الهی در قبال منافع حلال و عمیق دنیوی حاکی از تأیید و ترغیب است نه تقبیح و تشکیک. (2)
اگر این سخن از طرف کسی که عالم دینی است، مطرح شود، عمق فاجعه و گمراهی بسیار بیشتر از زمانی است که از طرف یا فرد عامی، آن هم غیرمعتقد بیان شود.
از طرق پنهان داشتن بخشی از دین نیز که علمای یهود همواره به آن متهم شده‌اند زمینه‌ی گمراهی را بسیار بیشتر فراهم می‌کند و افراد عامی‌جامعه را در انتخاب دچار تردید خواهد کرد: از این رو نقش علمای دین بسیار حساس است و باید بیش از سایرین مراقبت کنند تا با سقوط در چنین پرتگاه‌هایی موجبات انحرافات اجتماعی و همچنین فردی را فراهم نکنند.
بررسی آیات
آیه‌ی اول
«وَ قَالَتْ طَائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»: (3) »[بزرگان یهود، برای جلوگیری از گرایش یهود به اسلام، به آنان می‌گفتند] جز به کسی که آبان شما را پیروی کند، ایمان نیاورید. [زیرا دین حقّ منحصر به ماست. ای پیامبر! به آنان] بگو راه سعادت راهی است که خدا بنماید [و مانعی ندارد] که به امّتی دیگر نیز همانند آنچه از کتاب و شریعت به شما داده شده، داده شود، تا در نزد پروردگار با شما احتجاج کنند. [همچنین ای پیامبر! به آنان] بگو: فضل و رحمت به دست خداست، او به هر که بخواهد عطا می‌کند و خداوند دارای رحمت وسیع و علم بی‌انتهاست.
همان‌طور که اشاره شد، در تفسیر نمونه در مورد آیه چنین بیانی آمده است:
این توطئه در افراد ضعیف‌النفس اثر قابل ملاحظه‌ای خواهد داشت، به ویژه اینکه عده مزبور از دانشمندان یهود بودند و همه می‌دانستند که آنها نسبت به کتب آسمانی و نشانه‌ها‌ی آخرین پیامبر، آشنایی کامل دارند و این امر لااقل پایه‌ها‌ی ایمان تازه مسلمانان را متزلزل می‌سازد. جمله‌ی «لَعَلَّهُم یَرجِعُونَ» نشان می‌دهد که آنها امیدوار به تأثیر این نقشه بودند.(4)
آیه‌ی دوم
« وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَ مَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ مَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ‌» (5) و همانا از ایشان [اهل کتاب] گروهی هستند که زبان خود به خواندن کتاب [و دست نوشته‌ی خودشان چنان] می‌چرخانند که شما گمان کنید آن از کتاب آسمانی است، در حالی که از کتاب نیست و می‌گویند آن [چه ما می‌خوانیم] از جانب خداست، در حالی که از جانب خدا نیست و آنها آگاهانه بر خداوند دروغ می‌بندند.
همان‌طور که قبلا ذکر شد، علمای یهود جایگاه ویژه‌ی خویش را نادیده گرفتند و از موقعیتشان سوء استفاده کردند و با به انحراف کشیده شدنشان در برابر متاع دنیا خود را تباه ساختند و کاملاً مخالف آنچه از ایشان انتظار می‌رفت، عمل کردند و به دلیل موقعیت خاصی که داشتند توانستند به راحتی عامل اصلی تحریف و تخریب فرهنگی در جامعه خویش شوند، البته این مختص آنها نبوده و نخواهد بود و در هر برهه‌ای از زمان علمای دین می‌توانند نقش‌های چنین دوگانه‌ای داشته و در تعالی و سقوط دین بسیار مؤثر باشند.
آیه‌ی سوم
«یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا وَ یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ‌» (6) از تو درباره‌ی شراب و قمار می‌پرسند، بگو در آن دو گناهی بزرگ است و منافعی [مادّی] نیز برای مردم دارند. [ولی] گناه آن دو از سود آنها بزرگ‌تر است. [همچنین] از تو می‌پرسند که چه انفاق کنند؟ بگو افزون بر نیاز خود را، خداوند این چنین آیات را برای شما روشن می‌سازد تا شاید اندیشه کنید.
در این دو آیه نیز به نقش مهم عالمان دین اشاره می‌شود، نقش ویژه‌ای که در ابلاغ دین دارند که موجب تغییرات فرهنگی خواهد شد.
در هر دوی این آیات در مورد پرسش از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سخن به میان آمده و این نشان دهنده جایگاه عالمان دین و مسئولیت آنها نسبت به توده‌ی مردم است که باید پاسخگویی آنان باشند و در حد توان پرسش‌هایی را که برای ایشان پیش می‌آید، پاسخ دهند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در رأس آنها و واسطه تبیین و ابلاغ احکام الهی بوده‌اند و از این طریق عالمان می‌توانند زمینه‌ی ایجاد تغییرات فرهنگی – اجتماعی را در جامعه فراهم نمایند.
آیه چهارم
«قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُ»: (7) [خداوند] (فرمود: همانا ما قوم تو را بعد از [آمدن] تو آزمایش کردیم و سامری آنها را گمراه کرد.
در المیزان تفسیر آیه این چنین آمده است:
کلمه‌ی «فتنه» به معنای امتحان و اختیار است و اگر اضلال را به سامری – که گوساله را درست کرده و بنی‌اسرائیل را به عبادت آن واداشت – نسبت داده، به دلیل این بوده که سامری یکی از عوامل ضلالت آنان بوده است. حرف «فاء» در جمله‌ی «فَإِنّا قَد فَتَنّا قَومَکَ» برای تعلیل است و مطلبی را که از مفهوم سیاق بر می‌آید، تعلیل می‌کند: زیرا از قول موسی که گفت: «هُم أُولاءِ عَلی أَثَرِی» فهمیده می‌شود که مردمش در هنگام بیرون آمدن او وضع خوبی داشته‌اند و پیش‌آمدی که مایه‌ی دلواپسی موسی در غیبتش باشد، پیش نیامده بود و چون از طرف آنان خاطرش جمع بوده، خطاب شده که زیاد خاطرجمع نباشی، ما بعد از آمدنت آنان را آزمودیم، درست از امتحان در نیامدند و گمراه شدند.
و کلمه «قومک» نیز با اینکه ممکن بود بفرماید «فانا قد فتناهم» از بابا به کاربردن اسم ظاهر در جای ضمیر است و شایل مراد از آن غیر قوم در آیه‌ی پیشین باشد: یعنی مراد این آیه عموم مردم باشند و مراد از قوم در آیه پیشین آن هفتاد نفری باشند که برای بردن میقات انتخاب کرده بود. (8)
همچنین تفسیر نمونه ذیل آیه چنین بیانی دارد:
در این آیات فراز مهم دیگری از زندگی موسی (علیه السلام) و بنی‌اسرائیل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسی (علیه السلام) به اتفاق نمایندگان بنی‌اسرائیل به میعادگاه طور و آن گاه گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل در غیاب آنهاست.
برنامه این بود که موسی (علیه السلام) برای گرفتن احکام تورات به کوه طور برود و گروهی از بنی‌اسرائیل نیز او را در این مسیر همراهی کنند، تا حقایق تازه‌ای درباره‌ی خداشناسی و وحی در این سفر برای آنها آشکار شود.
ولی از آنجا که شوق مناجات با پروردگار و شنیدن آهنگ وحی در دل موسی شعله‌ور بود، آن چنان که سر از پا نمی‌شناخت و همه چیز حتی خوردن و آشامیدن و استراحت را – طبق روایات – در این راه فراموش کرده بود، با سرعت این راه را پیمود و پیش از دیگران تنها به میعادگاه پروردگار رسید.
در اینجا وحی بر او نازل شد: «ای موسی چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیایی و در این راه عجله کنی؟!» (و ما أَعجَلَکَ عَن قَومِکَ یا مُوسی).
موسی بلافاصله «عرض کرد: پروردگارا! آنها به دنبال من‌اند و من برای رسیدن به میعادگاه و محضر وحى تو، شتاب کردم تا از من خشنود شوى» (قالَ هُم أولاءِ عَلى أَثَرِى وعَجِلتُ إلَیکَ رَبِّ لِتَرضى).
نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بی‌قرار ساخته بود، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه رضایت تو را بهتر جلب کنم. آری، من عاشق رضای توأم و مشتاق شنیدن فرمانت. (9)
ولی سرانجام در این دیدار، جلوه‌های معنوی پروردگار از سوی شب به چهل شب تمدید شد و زمینه‌های مختلفی که از پیش در میان بنی‌اسرائیل برای انحراف وجود داشت، کار خود را کرد. سامری، آن مرد هوشیار منحرف میاندار شد و با استفاده کردن از وسایلی که بعداً اشاره خواهیم کرد، گوساله‌ای ساخت و جمعیت را به پرستش آن فرا خواند.
بدون شک زمینه‌هایی مانند مشاهده‌یگوساله‌پرستی مصریان و یا دیدن صحنه‌ی بت‌پرستی (گاو پرستی) پس از عبور از رود نیل و تقاضای ساختن بتی همانند آنها و همچنین تمدید میعاد موسی و بروز شایعه‌ی مرگ او از طرف منافقان و سرانجام جهل و نادانی این جمعیت در بروز این حادثه و انحراف بزرگ از توحید به کفر اثر داشت: چرا که حوادث اجتماعی معمولاً بدون مقدمه رخ نمی‌دهند، منتها گاهی این مقدمات آشکار است و گاهی مرموز و پنهان. به هر حال شرک در بدترین صورتش دامان بنی‌اسرائیل را گرفت، به ویژه اینکه بزرگان قوم هم در خدمت موسی (علیه السلام) در میعادگاه بودند و تنها رهبر جمعیت هارون بود، بی‌آنکه دستیاران مؤثری داشته باشد.
سرانجام در آنجا بود که خداوند به موسی(علیه السلام) در همان میعادگاه فرمود: «ما قوم تو را بعد از تو آزمایش کردیم، ولی از عهده‌ی امتحان خوب بیرون نیامدند و سامری
أنهارا کمراه کرد» (قالَ فَإنّا قَد فَتَنّا قَومَکَ مِن بَعدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِیُّ).
موسی با شنیدن این سخن آن چنان برآشفت که تمام وجودش گویی شعله‌ور گشت. شاید به خود می‌گفت: سالیان دراز خون جگر خوردم، زحمت کشیدم با هر گونه خطر روبه رو شدم تا این جمعیت را با توحید آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس، با چند روز غیبت من، زحماتم بر باد رفت! از این رو بلافاصله «موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت» (فَرَجَعَ مُوسی إلی قَومِهِ غَضبانَ أَسِفا). (10)
در این آیه به گمراهی قوم بنی‌اسرائیل پس از رفتن موسی (علیه السلام) به میقات اشاره می‌شود که دنباله‌روی سامری را کردند و به طرز شگفت‌انگیزی توحید را رها ساختند گوساله‌پرست شدند. این مطلب حاکی از ضعف، رهبری‌ هارون و اقتدار و زیرکی سامری است که چگونه از موقعیت فوق‌العاده‌اش سوء استفاده کرد و مردم را فریفت، مردمی ‌که سال‌ها در جامعه‌یتوحیدی زندگی کرده بودند و موسی(علیه السلام) تمام تلاشش را برای هدایت آنان به کار برد. آن‌طور که از سایر آیات مشخص است حتی خیالش از بابت ایشان راحت بود، اما در این میان سامری بسیار قوی در مسیر کفر ظاهر شد و به راحتی ایشان را گمراه ساخت.
آنچه حائز اهمیت است این است که شخصیت‌ها و افراد برجسته‌ی هر جامعه در رویدادهای تاریخی- اجتماعی آن، نقش به سزایی دارند.
آیه‌ی پنجم
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ‌» (11) همانا خداوند بر مؤمنان منّت گذاشت که در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنها تلاوت کند و ایشان را پاک کرده و رشد دهد و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، هرچند که پیش از آن، قطعاً آنها در گمراهی آشکار بودند.
بیان تفسیر نمونه به شرح زیر است:
«یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِم و یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَه» سپس می‌گوید: این پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) سه برنامه‌ی مهم را درباره آنها اجرا می‌کند. نخست خواندن آیات پروردگار بر آنها و آشناساختن گوش‌ها و افکار با این آیات و دیگر تعلیم، یعنی وارد ساختن این حقایق در درون جان آنها و به دنبال آن، تزکیه نفوس و تربیت ملکات اخلاقی و انسانی، اما از آنجا که هدف اصلی و نهایی تربیت است، در آیه، قبل از تعلیم ذکر شده، در حالی که از نظر تربیت طبیعی، تعلیم بر تربیت مقدّم است.
جمعیتی که از حقایق انسانی به کلی دورند به آسانی تحت تربیت قرار نمی‌گیرند، بلکه باید مدتی گوش‌های آنها را با سخنان الهی آشنا ساخت و وحشتی را که قبلا از آن داشتند از آنها دور کرد، سپس وارد مرحله تعلیم اصولی شد و به دنبال آن محصول تربیتی آن را گرفت.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که منظور از تزکیه، پاک ساختن آنها از پلیدی‌ها ی شرک و عقاید باطل و خرافی و خوهای زشت حیوانی بوده باشد: زیرا مادام که نهاد آدمی ‌از این آلودگی‌ها پاک نشود، ممکن نیست که آماده‌ی تعلیم کتاب الهی و حکمت و دانش واقعی شود، همان‌طور که اگر لوحی را از نقوش زشت، پالی نکنی هرگز آماده پذیرش نقوش زیبا نخواهد شد و به همین جهت تزکیه در آیه فوق بر تعلیم کتاب و حکمت، یعنی معارف بلند و عالی اسلامی، مقدّم شده است. (12)
در این آیه شریفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان منّتی بر مؤمنان معرفی می‌شوند که آیات الهی قرآن را تلاوت می‌فرمایند و این تلاوت آیه‌های الهی، زمینه‌ساز تربیت افراد و اصلاح جامعه می‌باشد. همان‌گونه که آیه به آن اشاره می‌کند، با یادآوری مؤمنان به وضعیت پیش از بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله سلم) که از آن به گمراهی آشکار یاد شده است، ایشان را برانگیخته به سوی نخبگان الهی و مذهبی و فرمانبرداری از ایشان سوق می‌دهد. اما باید توجه کرد که در این میان، این آیات الهی‌اند که چنین ویژگی و قدرت نفوذی دارند.
4-2-3. ادیان الهی و کتب آسمانی
در آیات زیادی از قرآن کریم یکی از عناصر فعال در زمینه‌ی ایجاد تغییرهای بهینه و بهگشت اجتماعی کتب آسمانی معرفی شده است.
کتاب‌های آسمانی به عنوان یک فرهنگ مکتوب الهی موجب سعادت و رشد و تعالی انسان‌ها و جوامع در همه‌ی زمان‌ها بوده‌اند و تلاوت آیات الهی زمینه‌ساز تربیت افراد و اصلاح جامعه خواهد بود. این کتاب‌های آسمانی به عنوان فرهنگ مکتوب الهی تمامی ابزارهای اصلاح فرد و ساختارهای اجتماعی – فرهنگی جامعه را دارا هستند.
آیه‌ی اول
«هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ مَوعِظَهٌ لِلمُتَّقِینَ»: (13) این [قرآن] برای همه‌ی مردم بیانی روشنگر، ولی برای متّقین [وسیله‌ی] هدایت و پندآموزی است. در تفسیر المیزان آمده است:
در این آیه بیانات آیات قبل را روشنگر برای عموم مردم و هدایت و موعظتی برای خصوصی متقّین دانسته و این تقسیم به اعتبار تأثیر است (و می‎‌خواهد بفرماید هر چند بیان برای عموم است، تنها در متّقین اثر می‌گذارد و گرنه همان طور که در آیات دیگر آمده، قرآن کریم روشنگر همه‌ی مردم است. (14)
و نیز در تفسیر نمونه چنین آمده است:
در این آیه می‌گوید: «آنچه در آیات فوق گفته شد، بیانیه‌ی روشنی است برای همه‌ی انسانها و وسیله‌ی هدایت واندرزی است برای همه‌ی پرهیزگاران»؛ یعنی در عین اینکه این بیانات جنبه‌ی همگانی ومردمی دارد تنها پرهیزگاران و افراد با هدف از آن الهام می‌گیرند و هدایت می‌شوند. (15)
در آیه مخاطب «ناس» آمده است که نشان دهنده‌ی این مطلب است که در هر زبان مخاطب قرآن همه‌ی مردم‌اند و از آنجا که مخاطب ناس است، مردم در سراسر دنیا مخاطب تعالیم روشنگر قرآن‌اند.
آیه‌ی دوم
«فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جَاءُوا بِالْبَیِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتَابِ الْمُنِیرِ»: (16) [بنابراین] پس اگر تو را تکذیب کردند [چیز تازه‌ای نیست؛ زیرا] انبیای قبل از تو نیز که همراه با معجزات و نوشته‌ها و کتاب روشنگر آمده بودند، تکذیب شدند.
در تفسیر احسن‌الحدیث ذیل آیه چنین می‌خوانیم:
«فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جَاءُوا بِالْبَیِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتَابِ الْمُنِیرِ». منظور از «بینات» معجزات و از «زیر» ظاهراً اخلاقیات و از «کتاب» احکام اصول و فروع است. «منیر» وصف کتاب است به معنای روشن یا روشنی دهنده که کتاب‌ها راه خدا را روشن و آشکار می‌کنند. این آیه تسلیتی است بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که علت تکذیب اینها آن نیست که تو ناحقی، بلکه انکار حق عادت مردم کم رشد و تربیت نشده است، چنان که با پیامبران گذشته نیز همان معامله را کردند. (17)
در این آیه خدا برای تسلّی بخشیدن به وجود پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، وضعیت پیامبران پیش از ایشان را ذکر می‌فرماید که با دلایل روشن (برهان و معجزه) و همچنین کتاب روشن آمده بودند و مردم ایشان را تکذیب کردند که این مبین این مطلب است که پیامبران پیشین هم ابزار‌های فرهنگی کارآمد و مؤثری در دست داشته‌اند که اگر آنها نیز تحریف نمی‌شدند، ابزارهای بسیار مفیدی در اصلاح فرد و جامعه بودند.
با توجه به این آیات و همچنین آیات فراوان دیگر در قرآن کریم اهمیت کلام آسمانی ادیان الهی روشن می‌شود.
در مورد قرآن کریم که گذشته‌ای واضح و روشن دارد می‌توان گفت، تا پیش از فتح مکه، که سرآغاز نمایش قدرت اسلام، به شکل حکومتی مرکزی بود، تنها نیرویی که مسلمان می‌ساخت آوای دلنشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که مبلغ وحی الهی بود. تنها یک چیز است که کمترین خدشه و انحرافی در آن باعث انهدام بنیان اسلام خواهد بود و آن قرآن کریم است و به همین دلیل خداوند از میان همه شعائر اسلامی، مؤکداً و به طور قاطع حفظ قرآن را تضمین کرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ‌». (18)
قرآن ضامن موازین قصور، تدبّر و تفکر صحیح انسان است و هنگامی که گفته می‌شود شامل و تبیان همه چیز است، مقصود همه‌ی مسائل دین و خداشناسی و تکامل انسانیت است. (19) قرآن کریم روش‌های مختلفی برای هدایت دارد؛ از این روهمه‌ی اقشار را تحت تأثیر قرار می‌دهد. قرآن از ارشاد و ترغیب با بیان قصص گذشتگان، پیدا کردن شعور باطنی: « أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» (20) یا «‌قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (21) و همچنین بشارت و انداز، وعد و وعید: «وَ کَانَ حَقّاً عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ» (22) استفاده می‌فرماید.
قرآن همه چیز را بیان می‌کند و این بیان خود قرآن را نیز شامل می‌شود و خود کارایی این ابزار شناخت وانسان‌ساز را به خوبی بیان می‌فرماید:.
حضرت امیر (علیه السلام) در این باره می‌فرمایند:
«و فی القرآنیِ نَبَأُ ما قبلِکم، و خَبَرُ ما بَعدِکم، و حُکمُ ما بینکم»: (23) در قرن اخبار گذشتگان، و آیندگان واحکام مورد نیاز زندگی‌تان وجود دارد.
و در خطبه‌ی 183 نهج‌البلاغه در باره‌ی بیان ویژگی‌های قرآن چنین می‌فرمایند:
قرآن فرماندهی بازدارنده، ساکتی گویا و حجت خدا بر مخلوقات است. خداوند پیمان عمل کردن به قرن را از بندگان گرفته و آنان را در گرو دستوراتش قرار داده است. نورانیت قرآن را تمام و دین خود را با آن کامل فرمود و پیامبرش را هنگامی از جهان برد که از تبلیغ قرن فراغت یافته بود. پس خدا را آن گونه بزرگ بشمارید که خود بیان داشته است.
در مورد عاملیت دین اسلام در دگرگونی به آیه اشاره می‌شود.
علامه در ذیل آیه‌ی: «‌إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ‌». (24) چنین بیانی دارند: معنای آیه‌ی مورد بحث چنین می‌شود: دین نزد خدای سبحان یکی است و اختلافی در آن نیست وخداوند بندگان خود را امر نکرده، مگر به پیروی از همان دین و بر انبیای خود هیچ کتابی نازل ننموده مگر در باره‌ی همان دین و هیچ آیت و معجزه‌ای به پا نکرده، مگر برای همان دین آن دین عبارت است از اسلام، یعنی تسلیم حق شدن و به عقاید حق معتقد گشتن و اعمال حق انجام دادن. به عبارتی دین واحد عبارت است از تسلیم شدن در برابر بیانی که از مقام ربوبی در مورد عقاید و اعمال یا در مورد معارف و احکام صادر می‌شود. این بیان هر مقدار و کیفیت مختلف است، لیکن در عین حال از نظر حقیقت چیزی جز امر واحد نیست. اختلافی که در شریعت‌ها هست از نظر کمال و نقص است نه اختلافی ذاتی و تضاد و تنافی اساسی [و آن] عبارت است از تسلیم شدن به خدا در انجام شرایعش و اطاعت او در آنچه هر عصری با زبان پیامبرش از بندگانش می‌خواهد. (25).
از این رو دین به بیان کلی سبب توسعه‌ی فرهنگی و اجتماعی است که اصلاح جوامع بدون حضور آن میسّر نخواهد شد و از ابتدا تا کنون دین واحدی به مردم معرفی شده است و همه‌ی آنها در یک راستا قدم برداشته‌اند و هدف واحدی را دنبال نموده‌اند، چنان که خداوند در آیه‌ی 13 سوره‌ی شوری چنین می‌فرماید:
« شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوحَینا إلَیکَ وَ ما وَصیِّنا بِهِ إبراهِیمَ وَ مُوسی وَعِیسی أن أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی المُشرِکِینَ ما تَدعُوهُم إِلَیهِ اللهُ یَجتَبِی إلَیهِ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی إلَیهِ مَن یُنِیبُ»: برای شما از دین همان را تشریع کرد که قبلاً به نوح توصیه شده بود، به علاوه قسمتی که به تو – ای پیامبر – وحی کردیم و آنچه به ابراهیم وموسی وعیسی توصیه شد که دین را به پا دارید، در آن پراکنده نشوید.
‌حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) در باره‌ی اسلام چنین می‌فرمایند:
همانا این اسلام دین خداوندی است که آن را برای خود برگزید و با دیده عنایت پروراند، و بهترین آفریدگان خود را مخصوص ابلاغ آن قرار داد… و ادیان و مذاهب گذشته را با عزت آن خوار کرد و …. خداوند اسلام را به گونه‌ای استحکام بخشید که پیوندهایش نگسلد و حلقه‌هایش از هم جدا نشود و ستون‌هایش خراب نگردد، در پایه‌هایش زوال راه نیابد،… زمانش پایان نگیرد، قوانینش کهنگی نپذیرد و در شیرینی آن تلخی راه نیابد. (26)
پی‌نوشت‌ها:
1 . لاور. اچ؛ دیدگاه‌هایی درباره دگرگونی اجتماعی: ص 177.
2. عبدالله جوادی آملی؛ نسبت دین و دنیا: ص106.
3. آل عمران : 72.
4 . ناصر مکارم شیرازی؛ تفسیر نمونه؛ ج 2، ص 616.
5. آل عمران: 78.
6. بقره: 219.
7. طه: 85.
8. سید محمدباقر موسوی همدانی: ترجمه‌ی تفسیر المیزان: ج 14، ص 267.
9 . ناصر مکارم شیرازی: تفسیر نمونه: ج 13، ص 268.
10 . همان، ص 269.
11. آل عمران: 164.
12. ناصر مکارم شیرازی؛ تفسیر نمونه؛ ج3، ص 160.
13. آل عمران: 138.
14. سید محمد باقر موسوی همدانی؛ ترجمه‌ی تفسیر‌المیزان، ج4، ص 31.
15. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج3، ص 106.
16. آل عمران: 184.
17. سید علی اکبر قریشی؛ تفسیر أحسن الحدیث؛ ج 2، ص 247.
18. حجر: 9.
19. سید علی کمالی دزفولی؛ شناخت قرآن: 56-7.
20. واقعه: 64.
21. ابراهیم: 10.
22. روم: 47.
23. محمد دشتی؛ نهج‌البلاغه، ص 705.
24. آل عمران؛ 19.
25. مسعود آذربایجانی و مهدی موسوی اصل؛ درآمدی به روانشناسی دین؛ ص 108.
26. محمد دشتی؛ نهج‌البلاغه؛ ص 417.
منبع مقاله :
ایازی، علی نقی؛ سادات‌هدایی، نیکو، (1393)، درآمدی بر مفهوم تغییرات اجتماعی در قرآن، قم: چاپخانه‌ی مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید