نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی
سورههایی که با حروف مقطع «حم» آغاز شده مجموعاً به عنوان حوامیم سبعه نامیده میشوند. چون این حرفهای مقطع ناظر به مضمون سورهها است و این هفت سوره در عین خصوصیتهایی که برای هر کدام آنهاست مضمون مشترکی دارند، لذا در آغاز این هفت سوره حروف مشترکی به نام «حم» ذکر شده.
مضمون مشترک این هفت سوره تشریح خطوط کلی وحی و رهآورد آن، یعنی توحید و نبوت و معاد است، و آنچه که در این هفت سوره بطور رسمی مطرح شده، تبیین اصولی است که وحی الهی مردم را به اعتقاد به آن اصول فرا میخواند یعنی مبدأ عالم، معاد عالم، و مسیری که بین مبدأ و معاد است که همان نبوت و رسالت میباشد. بعد از روشن شدن خطوط کلی وحی و رهآورد آن مردم در برابر وحی انبیاء به دو دسته تقسیم میشوند. یک عده به آن ایمان میآورند و آن را میپذیرند و به سعادت ابدی میرسند، اینها همان پویندگان صراط مستقیماند. عدهای دیگر آن را انکار میکنند و در برابر آن سرسختی نشان میدهند که به شقاوت ابد گرفتار میشوند، و اینها همان منحرفین از صراط مستقیماند.
در جلسههای قبل طرز تفکر پویندگان راه مستقیم و نتیجه ایمان و عمل صالح آنها مشخص شد و در مورد اینکه فرشتگان آسمانی به یاد اینها هستند و برای این گروه دعا و طلب آمرزش میکنند نیز توضیح داده شد. اما در مورد آنهائی که راه انحرافی پیش گرفته، و صراط مستقیم را رها کردهاند، و به مبدأ و معاد و نبوت ایمان نمیآورند و راجع به سرگذشت آنها و پایان کارشان و آنچه بعد از مرگ در قیامت برایشان ظهور میکند و سخنانی که در قیامت میگویند و تضرع و لابهای که در آن عالم دارند، در سوره مبارکه غافر تبیین شده، که آغازش این است «حم تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» (1) بعد از چند آیه جریان گروه دوم را که از صراط مستقیم منحرف شدهاند ذکر میکند. «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوْا یُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِن مَقْتِکُمْ أَنفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمَانِ فَتَکْفُرُونَ» (2) اینها که کفر میورزند در قیامت وقتی گرفتار کیفر تلخ میشوند، به آنها ندا داده میشود. ندا غیر از نجواست، نجوا آن است که گوینده و شنونده نزدیک هم باشند و آهسته سخن بگویند. در مناجات که از ریشه نجواست، شنونده در حضور گوینده است، اما ندا آنجایی است که شنونده از گوینده دور باشد. سخن خدای سبحان برای مؤمنین نجوا و برای کفار نداست. کسی که در حضور خداست نیازی به ندا ندارد، اما کسی که از خدا دور است باید با او از راه ندا سخن گفت «یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ» (3) به کفار در قیامت ندا داده میشود چون خیلی دور از رحمت الهیاند. این ندا به این معنی نیست که خدا دور است یا اینکه متکلم و منادیان الهی دورند، بلکه شنونده دور است. قرب معنوی مثل قرب مادی نیست. در قرب مادی اگر یک شیء نسبت به شیء دیگری نزدیک باشد آن دیگری هم نسبت به این شیء نزدیک است. مثلاً اگر الف نسبت به ب نزدیک بود، ب هم نسبت به الف نزدیک است. ولی در قرب معنوی اینچنین نیست، ممکن است الف نسبت به ب نزدیک باشد ولی ب از الف دور باشد. الف چون شاهد است ب را میبیند. ب چون نابیناست الف را نمیبیند. از یک طرف قرب است از طرف دیگر بُعد.
خدا نسبت به هر کس از حبل ورید او به وی نزدیکتر است، ولی مؤمن به خدا نزدیک است، و کافر از خدا دور است چون آنچه مرتکب میشود او را از خدا دور میکند. لذا نسبت به کفار که دورند ندا مطرح است نه آنکه خدای سبحان یا فرشتگان الهی دور باشند. زیرا خداوند بکل شیء محیط است و کافر است که از خدا دور است و اوست که نابیناست. ممکن است انسان نابینا دوستی داشته باشد که در کنار او آرمیده باشد ولی چون آن شخص نابیناست دوستش را نمیبیند و چون ناشنواست سخن دوست را نمیشنود. چون اهل ادراک نیست اشارات دوست را درک نمیکند، کافر نه جانی دارد که معارف الهی را بفهمد، نه گوشی دارد که سخن حق را بشنود، نه چشمی دارد که جمال حق را ببیند، زیرا روزنه چشم و گوش را با گناه بسته و دریچه جان را هم با پلیدی و آلودگی سد کرده است. لذا «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا» از این نظر کافر از خدای سبحان دور است، گرچه خدای سبحان به او از هر چیزی نزدیکتر است، و چون کافر دور است به او ندا میدهند، نه آنکه با او نجوا کنند. آن ندایی که با دور بودن منادی سازگار است با او در میان میگذارد. ندایی که ندای رحیمانه و رئوفانه نیست، بلکه ندای خدای قهار منتقم است. کافر فقط ندای قهار منتقم را احساس میکند نه ندای رحمان و رحیم را.
«یُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِن مَقْتِکُمْ أَنفُسَکُمْ» (4) در قیامت به اینها گفته میشود، اولاً اینکه در دنیا کفر ورزیدید، به کسی آسیب نرساندید جز به خودتان. یک انسان بداندیش جز به خود به احدی ستم نمیکند. یک انسان آلوده و تبهکار جز به خود به احدی آسیب نمیرساند. گناه یعنی سقوط جان انسان از مسیر تکاملی. گناه یعنی انحراف روح انسان از صراط سعادت. گناه اینطور نیست که به جهان خارج اثر مستقیم و بدون واسطه داشته باشد و یا به آفریننده عالم امکان آسیبی وارد کند. بنابراین هر کسی خلاف میکند نیشی است که به خود میزند. هر کسی معصیت میکند جان خود را تباه میکند. هر کسی راه انحرافی را طی میکند خاری به جان خود فرو میبرد. لکن مادامی که در دنیا سرگرم لذائذ طبیعی است آن نیش و رنج را احساس نمیکند.
خدا در قیامت به کفار میفرماید آن روزی که شما کفر و عصیان ورزیدید نسبت به خود ستم و غضب کردید، و نسبت به خود بغض ورزیدید. امروز همان غضب و غیظ شما به عنوان غضب الهی به صورت یک شعله سرکش درآمده است. این شعله سرکش جهنم باطن همان کفر و تبهکاری شماست. اما در دنیا از خطر آسیب آن غافل بودید، ولی در جهان آخرت باطن همهی آنچه را که انجام دادید به طور وضوح و بیپیرایه مشاهده خواهید کرد. لذا هم آسایش آخرت قویتر از آسایش دنیاست و هم رنج آخرت از رنج دنیا قویتر است، زیرا رنج دنیا با یک سلسله لذتهای زودگذر همراه است، ولی رنج آخرت رنج محض است و عذاب صرف است، چه اینکه نشاط و راحتی دنیا آمیخته با کدورت رنج است ولی آسایش آخرت رفاه صرف است. لذا، آنچه که در آخرت برای مؤمن هست خالصتر از آن است که مؤمن در دنیا برای خود تهیه کرده است، و آنچه در آخرت برای کفار و تبهکاران است خالصتر از آن است که کفار برای خود ذخیره کردهاند. خلاصه چون کافر از لقای خدا دور است، لذا او را از جای دور ندا میدهند نه آنکه با او مناجات کنند.
مطلب دیگر اینکه انسان کافر و معصیت کار هر خلافی که مرتکب میشود و به جان خود آسیب وارد میکند، غیظ و غضبی است که علیه جان خود اعمال میکند. آنگاه در جهنم به او گفته میشود این غضب خدا که به صورت جهنم ظهور کرده است بزرگتر از غضبی است که نسبت به خودت در دنیا اعمال نمودی و آن همانا کفر تو بود. این لجاجی که علیه وحی الهی روا داشتی علیه خود کردی، با دست و دهن خود چراغ فطرت خود را خاموش کردی، نور وحی آمده بود که راه را به تو نشان بدهد و توان پیمودن آن راه را به تو ببخشد، ولی تو با کفر و گناهت این نور را خاموش کردی و آن قدرت را به عجز تبدیل کردی، پس علیه خود اقدام کرده و خود را گرفتار سختی و بدبختی کردی، و حال که در قیامت گرفتار شعلههای آتش هستی، این شعلههای آتش که غضب و عذاب خداست قویتر از آن شعلهی کفر است که در دنیا نسبت به خودت روا داشتی.
اولاً: عمل هرگز از بین نمیرود و این یک اصل قرآنی است. ثانیاً: چون عمل انسان هرگز از بین نمیرود و نظام جهان هم نظام علی و معلولی است حتماً به جایی مرتبط است و از چیزی اثر میپذیرد و در چیزی اثر میگذارد. ثالثاً: آن مبدئی که عمل با آن مبدأ در ارتباط است و از آن مبدأ جدا نیست ذات خود عامل است. «لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى * ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى * وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى» (5) آیات یاد شده نشان میدهد که کار هر کسی و عمل هر کسی از شخص صاحب عمل جدا نیست، پس سعی و کوشش هر انسانی در نظام علی و معلولی ثابت است و از بین نمیرود و هیچ موجودی در نظام علی و معلولی عاطل نخواهد بود. اگر چیزی زنده است حتماً به جایی وابسته است و از چیزی متأثر و در چیزی مؤثر هست. پس عمل باید به جایی وابسته و مرتبط باشد. قرآن میگوید، عمل فقط با عمل در ارتباط است هرگز عمل از صاحب عمل جدا نیست.
اگر بار خار است خود کشتهای *** وگر پرنیان است خود رشتهای
انسان یا مؤمن است که سرگرم پرنیان ریسی و حریربافی است، و یا کافر و معصیتکار است که مشغول آبیاری درختهای پر تیغ است. انسان هر حرف بدی که به کسی میزند و هر نیشی که به دیگری وارد میکند خاری است که به جان خود فرو میبرد، لکن آن درد را فعلاً احساس نمیکند. پس کفر و معصیت، غضب و غیظ است که انسان علیه خود دارد، شعله سرکش قیامت هم ظهور همان غیظ و خشم است به عنوان ظهور عذاب الهی، و چون موجود آن جهان خالص از هر چیز است لذا عذاب آن روز بزرگتر از خشم انسان کافر علیه خود است، «لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِن مَقْتِکُمْ أَنفُسَکُمْ».
پس اگر انسان عصبانی شد و در برابر رهآورد انبیاء لجبازی کرد و سرسختی نشان داد علیه خود اقدام کرده و اگر کسی کلام الله را نپذیرفت «فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» (6) چراغ هدایت خود را با دست خود پشت سر نهاد، و میخواهد مسیر خود را با تاریکی طی کند چه اینکه در سوره مبارکه اسراء فرمود «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا» (7) یعنی شما هرگز از عمل خود جدا نیستید و کار شما هم شما را رها نمیکند. اگر کارتان نیک است نیکی در حق خود کردید، و اگر کارتان زشت است باز هم در حق خود ظلم کردهاید. حرف «لام» در این آیه «لام» اختصاص است نه «لام» انتفاع. یعنی اگر خیری انجام دادید مال خود شماست و اگر شری را مرتکب شدید باز از آن خود شماست، نه آن که «لام» اول «لام» انتفاع باشد نظیر «لام» له در برابر علیه «مثلاً میگویند این مطلب له فلان شخص و علیه فلان شخص یعنی به سود اولی و به زیان دومی است) و فقط «لام» دوم برای اختصاص باشد، بلکه حرف «لام» در هر دو جمله به یک معنا است و آن اختصاص پیوند عمل با عامل است.
بنابراین چون «لام» اختصاص است عمل مختص به عامل است و عامل در رهن عمل است و اگر عمل طیب باشد، عامل انسان آزاده است «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَهٌ إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ» (8) آن که انسان آزاده است میگوید «وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ» (9) آن کس که منطق و سیرتش این است که هر جا باشم پر برکتم، یعنی هر جا به من سمت و مأموریت دادند پر برکتم، او همواره «عَلَیْنَا أَوَعَظْتَام لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ» (10) یعنی چه ما را پند بدهی و چه اندرز خراش جان خود هستند. وقتی که سرگرمی طبیعت را پشت سر گذاشتند و به برزخ رسیدند میبینند بدن و جانی دارند مصدوم و مجروح و آسیب دیده که با دست خود جان خود را رنجانده و مجروح کردهاند، زیرا به ایمان دعوت شدند ولی نسبت به آن کفر ورزیدند و این کفر همان غیظ و خشمی بود علیه خودشان. اگر طبیب بیماری را به چشیدن یک داروی تلخ هدایت کند و بیمار در برابر هدایت طبیب سرسختی نشان بدهد و ناپرهیزی کند و تقوای طبی را رعایت نکند آن ناپرهیزی چیزی نیست مگر علیه سعادت و سلامت خود او. این یک تقرب است برای عذاب و انتقام.
انتقام چهار قسم است، و انتقامی که خدا از تبهکار میگیرد نظیر انتقامی است که طبیب از بیمار ناپرهیز میگیرد. بلکه از آن هم دقیقتر است، ولی برای اوساط از مردم گاهی معصومین (علیهمالسلام) تنظیر و تشبیهی دارند. بیانی از حضرت امام سجاد (علیهالسلام) رسیده است که من در شگفتم که بعضیها از برخی غذاها پرهیز میکنند تا بیمار نشوند ولی از گناه نمیپرهیزند که گرفتار آتش نشوند. این یک تنظیری است که عذاب جهنم در اثر گناه نظیر بیماری و دردی است که مریض در اثر ناپرهیزی و انجام ندادن دستور طبیب تحمل میکند. کفر و آنچه که از کفر نشأت میگیرد اقدام انسان است علیه جان خود، و باطن این اقدام در قیامت بصورت شعله خالص ظهور میکند، زیرا هرچه در جهان آخرت است خالص است. هم رفاهش خالص ظهور میکند، و هم رنجش مشوب به رفاه نیست. اهل بهشت از گزند هر رنجی مصون هستند «لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ» (11) هم اهل نار از هر رفاهی محرومند چون «لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ وَلاَ یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ» (12) هیچ کسی مانند خدا عذاب کننده نیست و احدی مانند خدا دربند کننده نیست، زیرا خدا اگر بخواهد کسی را در بند کند همه نظام امکان به روی او بسته میشود، و همه نظام عالم علیه او عبوس میکند، چون همه نظام امکان سپاهیان حقند «لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ» (13) «وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ» (14) مگر نه آن است که اگر کسی بخواهد از رفاه برخوردار باشد باید چیزی مطابق میل او باشد تا از این توافق و هماهنگی لذت برد و اگر همه اشیاء جهان سپاه حقند و خدا قهرش را نسبت به کافر روا میدارد پس همه چیز جهان علیه او خواهد بود. هیچ چیز مطلوب او نیست حتی خود او، به طوری که دست خودش را گاز میگیرد «یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ» و با خودش بد است، دست و پای او علیه او شهادت میدهند. زبان او علیه او شهادت میدهد در حالیکه دهنش بسته است «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم» (15) زبان شهادت میدهد در حالیکه «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ» (16) در حالیکه دهان بسته است.
اگر انسانی مشمول قهر خدا شد، هیچ چیزی در عالم با او آشنا نیست و اگر انسانی مشمول مهر خدا شد هیچ چیزی با انسان بیگانه نیست. چون هیچ چیزی در عالم از خود هستی مستقل ندارد، بلکه سراسر هستی جهان امکان را همان ستاد مجهز حق بودن تشکیل میدهد، چه اینکه اگر خدای سبحان به کسی نظر لطف کرد همه عالم نسبت به او نظر آشنا دارند. بنابراین در بهشت همهی موجودات آن عالم نسبت به بهشتیان ملایم و مناسب هستند. چیزی نیست که نسبت به بهشتی بیگانه باشد، چه اینکه چیزی نیست که نسبت به جهنمی آشنا باشد. لذا «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ» (17) لسان قرآن کریم این است، انسان دوزخی که گرفتار شعله آتش سرکش جهنم شد، از هر طرف رنج کشنده، به او روی میآورد ولی او نمیمیرد. هرچه با او برخورد میکند، مرگش را دربردارد. «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ» لیکن او نمیمیرد که راحت باشد. گرچه میخواهد که بمیرد ولی مرگ در قیامت نیست. چون اصل مرگ و انتقال در آن عالم سپری شده است. حرکت به دارالقرار رسید، و به ثبات تبدیل شد. مرگ به حیات تبدیل شد.
دوزخیان از فرشتگان و مأموران دوزخ میخواهند که «لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ» پروردگار تو ما را بمیراند و ما را مشمول قضای حتمی مرگ قرار بدهد که ما راحت بشویم. اما همچنان در عذاب بسر میبرند «ثُمَّ لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَلاَ یَحْیَى» نه میمیرد که از عذاب الهی برهد و نه از زندگی سالم و بدون رنج برخوردار است. بنابراین همانطوریکه دوزخیان از هر سو، رنج کشنده را میبینند، بهشتیان از هر راه فرح و نشاط را احساس میکنند و مشاهده مینمایند. «لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ» خصوصیت هر کدام از بهشت و دوزخ معین است. ممکن نیست کسی مشمول قهر خدا باشد و بتواند نجات پیدا کند، زیرا نزدیکترین موجود به آن شیء که جان او و دست و پای او است علیه او خواهد بود.
بیانی را قرآن ناطق، مولی الموحدین، علی بن ابیطالب – علیه افضل صلوات المصلین – فرمود «جوارحکم جنوده» (18) بندگان خدا بدانید که اعضاء و جوارح شما، سربازان حقند، اگر خدا کسی را بخواهد بگیرد با چشم او میگیرد، با زبان او میگیرد، با دست و پای او میگیرد، اگر کسی از مرز اطاعت خدا بیرون رفت، در حیطهی سپاهیان حق است و هرگز قدرت فرار ندارد «و خلواتکم عیانه» خلوتهای شما، جلوتهای الهی است. آنجا که شما تنهایید، همانا در مشهد حقید، مأموران الهی با شمایند، الله با شما است. انسان اگر مشمول مهر خدا شد، سراسر عالم با او آشنا و دوستند و اگر مشمول قهر خدا شد، سراسر عالم با او بیگانه و دشمنند، حتی اعضاء و جوارح او با او، دشمنی مینمایند، قیامت که دارالقرار و دار نتیجه و عالم پاداش یا کیفر است، هرگز دار عمل نخواهد بود. نه عمل صالح و نه عمل صالح، نه میشود در آنجا اطاعت کرد، نه میشود در آنجا معصیت نمود. چون عالم تکلیف و نشأه امتحان تمام شد و سیر وجودی جهان حرکت به مرحله جزا رسید، که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود «و ان الیوم عمل و لاحساب و غداً حساب و لاعمل» (19) بنابراین در قیامت نه جا برای عمل صالح است، نه موردی برای عمل طالح. نه جا برای اینست کسی ایمان بیاورد و نه جا برای آن است که کسی کفر بورزد.
ملکات دنیائی افراد در آنجا ظهور میکند، نه آنکه کار جدید باشد. و چون در قیامت ایمان آوردن ممکن نیست، کفار حق را میبینند ولی نمیتوانند به آن ایمان بیاورند. مثل انسانی که بیراهه رفت و خود را در ته دره هولناک ساقط کرد، بعداً راه را فهمید ولی نمیتواند آن راه را طی کند، با چه وسیله طی کند؟ سبب و نسب که در دنیا رابطه انجام کارها میباشند قطع شدهاند «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» بخواهد با راه سبب و نظام علی این مسئله را حل کند مقدور نیست. بخواهد با پیوند نسب و قراردادهای اعتباری و اجتماعی این مشکل را حل کند که آن هم گسسته است «لاأَنسَابَ بَیْنَهُمْ» (20) اگر پیوند سبب و نسب قطع است این انسانی که به ته دره سقوط کرد و بعداً فهمید این راه نبود، اما دستش شکسته، پایش شکسته، چشمش نابینا شده، گوشش ناشنوا شده، تمام توانش فرسوده شده، سبب و نسب را از کف رها کرده، با چه ابزاری خود را به صراط مستقیم برساند، لذا در قیامت کفار میفهمند که خدایی بود و هست، قیامتی بود و هست، وحی و نبوتی بود، اما نمیتوانند به آنها ایمان بیاورند. حقیقت را میبینند ولی نمیتوانند به آن ایمان بیاورند. میفهمند ولی نمیتوانند تصدیق کنند، چون فهم و ادراک در اختیار انسان نیست، واقعیت که ظهور کرد انسان میفهمد، ولی ایمان فعل اختیاری نفس است، بین نفس و ایمان، اراده فاصله است ولی بین نفس و علم، اراده فاصله نیست. انسان وقتی برق را دید حتماً نور را میفهمد. اما اگر بخواهد به آن گردن بنهد و اعتقاد پیدا کند و مؤمن بشود و خضوع قلبی داشته باشد، این یک فعل نفسانی است که بین آن و بین نفس، اراده فاصله است و تا اراده نکند ایمان حاصل نمیشود و در قیامت جای عمل و تحصیل فعل جدید نیست. گاهی انسان با اینکه حق برای او روشن میشود، به آن ایمان نمیآورد. نظیر کاری که فرعون در برابر موسای کلیم (علیهالسلام) کرد، با اینکه فهمید حق با موسی است به او ایمان نیاورد «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» نه تنها فرعون بلکه درباریان فرعون هم اینچنین بودند، فهمیدند رهآورد موسای کلیم حق است، و به آن یقین کردند ولی استکبارشان نگذاشت که آن را بپذیرند. پس اگر حقیقت یک چیزی ظهور کرد، فهمیدن در اختیار انسان نیست که انسان بگوید من میخواهم آن را بفهمم، یا میخواهم که آن را نفهمم، بلکه انسان در فهم مسائل ضروری مضطر است که آن را درک کند. قضایای ضروری را انسان بالاضطرار درک میکند. مضطر یعنی کسیکه در قبال یک امر ضروری واقع شده، حالا یا ضرروت مفهومی در علمهای حصولی، یا ضرورت وجودی در علمهای حضوری. این ضرورت است، و انسان در درک امر ضروری مضطر خواهد بود. و اما ایمان که فعل قلبی است، بین انسان و آن فعل قلبی، اراده فاصل است و این در عالم تکلیف و نشأه عمل است، لیکن آخرت دار تکلیف و عمل نیست، لذا کفار در قیامت حق را میفهمند، اما نمیتوانند به آن ایمان بیاورند. میفهمند قیامت حق است نمیتوانند ایمان بیاورند، جا برای ایمان نیست. میفهمند همه رهآورد وحی حق بود، اما نمیتوانند به آنها ایمان بیاورند.
دوزخیان دو مطلب را اظهار میکنند یکی اینکه میگویند فهمیدیم که خدا و قیامت و نبوت هست، یکی اینکه میگویند ما اعتراف داریم که در دنیا بد کردیم، اما نه اعتراف به گذشته سودی دارد، نه فهمیدن حقیقت در قیامت راهگشا است، چون نه علم قیامت مشکل را حل میکند نه اقرار آن عالم مشکل را برطرف میکند آنچه که رنج را برطرف میکند، ایمان است و عمل صالح، که ایمان فعل قلب است و عمل صالح، کار جوارح، و در قیامت نه جای ایمان است که عمل دل است، نه جای عمل صالح که کار جوارح است. نه جوانح و نه جوارح، نه قلب و نه قالب، در قیامت کاری از آنها ساخته نیست، لذا به خدای سبحان عرض میکنند: «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» (21) میگویند «رَبَّنَا» چه اینکه طبق آیه دیگر میگویند: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» (22) یعنی قهاریت تو را دیدیم و شنیدیم، اما نمیتوانند بگویند ایمان آوردیم.
در دنیا مردان آزاده میگفتند ما به ندای منادی ایمان پاسخ مثبت دادیم «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا» (23) و اما اینها که در دنیا میگفتند «سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَام لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ» اینها در آخرت نمیتوانند با مشاهده قهر خدا به آن ایمان بیاورند. در آخرت میگویند فهمیدیم که خدایی هست لیکن نمیتوانند به آن مؤمن شوند، یعنی خالق جهان رب هم بود، آنها که اصلاً به خالق جهان معتقد نبودند، در آخرت میفهمند الله هست و خالق بود، آنها که الله را به خالقیت قبول داشتند مثل وثنیین حجاز، به ربوبیت او اعتقاد نداشتند، در آخرت میفهمند که الله گذشته از سمت خالقیت دارای صفت ربوبیت هم بود و هست، میگویند «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» اما نمیتوانند به آن ایمان بیاورند، بعد میگویند: «فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا» (24) ما قبول داریم که در دنیا بد کردیم، این دو اصل را در کنار هم ذکر میکنند، یکی اینکه میگویند فهمیدیم که خدا رب العالمین است، یکی اینکه اقرار داریم که گذشته بد بودیم، گذشتهی بدی را پشت سر گذاشتیم، اما الان راه برای نجات نیست، فقط شما ما را از آخرت رها کنید که ما برویم به عالم تکلیف و آنجا جبران کنیم «فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» (25) آیا راه برای نجات هست یا نه؟ این را در جهنم فریاد میکشند، مطلب مهمی در آیهی «أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» هست. آنچه که در ذیل این آیه وجود دارد این است که اینها در صدر گفتارشان میگویند، ربنا یعنی فهمیدیم تو رب مایی، نه الان ایمان میآوریم که تو ربی، چون آنروز روز ایمان نیست. در ذیل مسئلت خروج و نجات دارند، میگویند آیا میشود ما بیرون برویم یا نه؟ «فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» آیا راه باز است که ما نجات پیدا کنیم یا نه؟ آن روز که روز خلود است، راه برای نجات نخواهد بود. نه راه برای آن است که کسی از جهنم بیرون بیاید، نه راه برای آنست که به دنیا برگردد، چرا ممکن نیست؟ چرا راه خروج بسته است؟ چرا نجات تبهکاران ممکن نیست؟ در آیه بعد استدلال میکند: «ذلِکُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَإِن یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا» هر وقت در دنیا سخن از توحید و لوازم شجره طوبای توحید و، اطاعت و عبادت بود که میوهی درخت توحید است، شما کفر میورزیدید، در اصل توحید کفر اعتقادی داشتید، در عمل براساس توحید، کفر عملی داشتید. در مقام عمل کافر بودید، نظیر کفری که در مسئله حج آمده «وَمَن کَفَرَ» (26) و در اعتقاد هم کافر بودید و هر وقت صحبت از شرک بود، شما به شرک گرایش داشتید، هم در مسائل اعتقادی نسبت به شرک، خاضع بودید، هم در مقام عمل کارهای شما مشرکانه بود. چون اینچنین هست، «فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ» (27) حکم مال الله است، شما همانطوریکه الله واحد را فراموش کردید، الان مورد نظر و لطف الله نخواهید بود و به تعبیر استاد علامه طباطبایی – رضوان الله تعالی علیه – ذیل این آیه تقریباً برابر با «نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ» (28) میباشد یعنی اینها خدا را فراموش کردند، در آخرت هم مشمول لطف خدا نیستند وقتی مشمول لطف خدا نبودند، قهر خدای سبحان به عنوان عذاب و جهنم، ظهور میکند و هرگز از جهنم بیرون نمیآیند. پس «فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ» به منزله «نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ» خواهد بود.
امیدواریم خدای متعالی به برکت قرآن کریم، دلهای همه را به نور وحدانیتش روشن کند، و همگان را از شرک اعتقادی و عملی نجات مرحمت کند، و چون روشن شدن این مسائل و طرح این مباحث به برکت. نثار و ایثار خون شهداء اسلامی است، خدا را به جمیع اولیایش سوگند میدهیم بعد از قبول این بحثها، ثوابش را نثار ارواح شهداء انقلاب اسلامی بفرماید، رهبر عظیمالشأن انقلاب را در پرتو عنایتهای ولی عصر – ارواحنا فداه – از امدادهای غیبی برخوردار بفرماید. امت مسلمان و متدین و متعهد و شهیدپرور اسلامی ایران را در سایه حضرت بقیه الله – ارواح من سواه فداه – مؤید و مظفر و منصور بفرماید. رزمندگان اسلام را در تمام جبهههای نبرد حق علیه باطل ظفرمند و پیروز بفرماید. غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی غافر، آیات 1 و 2.
2. سورهی غافر، آیهی 10.
3. سورهی فصلت، آیهی 44.
4. سورهی غافر، آیهی 10.
5. سورهی نجم، آیات 39 و 40 و 41 و 42.
6. سورهی آل عمران، آیهی 187.
7. سورهی اسراء، آیهی 7.
8. سورهی مدثر، آیات 38 و 39.
9. سورهی مریم، آیهی 31.
10. سورهی شعرا، آیهی 136.
11. سورهی فاطر، آیهی 35.
12. سورهی فجر، آیات 25، 26.
13. سورهی فتح، آیهی 4.
14. سورهی مدثر، آیهی 31.
15. سورهی نور، آیهی 24.
16. سورهی یس، آیهی 65.
17. سورهی ابراهیم، آیهی 17.
18. نهجالبلاغه فیض خطبه 190.
19. نهجالبلاغهی فیض، خطبهی 42.
20. سورهی مؤمنون، آیهی 101.
21. سورهی غافر، آیهی 11.
22. سورهی سجده، آیهی 12.
23. سورهی آل عمران، آیهی 193.
24. سورهی غافر، آیهی 11.
25. همان.
26. سورهی بقره، آیهی 126.
27. سورهی غافر، آیهی 12.
28. سورهی توبه، آیهی 67.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.