نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی
یکی از مضامین مشترک هفت سوره حوامیم سبعه، تبیین وحی و ضرورت رسالت انبیاست. در بعضی از این سور احتجاجهای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ضرورت وحی بخوبی مطرح میشود. برای تمامیت حجت گاهی به متن حادثه استدلال میشود، گاهی از خارج به عنوان شاهد بیرونی کمک گرفته میشود و گاهی با سوگند اصل مطلب تثبیت میشود. در محاکم برای اینکه مورد دعوی اثبات شود، گاهی از تحلیل خود مورد دعوی، حقانیت مدعی استنباط میشود، گاهی با قیام بینه حقانیت دعوی اثبات میشود و گاهی با سوگند مدعی حقانیت دعوی او اثبات میشود.
در دعاوی عادی اینچنین است که تحلیل اصل مطلب جدا از قیام بینه و جدا از سوگند مدعی است. ولی در تبیین وحی رسول الله (صلی الله علیه و آله) میتوان از هر سه راه استفاده کرد. در برابر منکران وحی و رسالت این سه راه را حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) ارائه داد. گاهی در تحلیل رهآورد قرآن، با منکران وحی به استدلال پرداخت. گاهی از راه شهادت شاهدان، صدق مدعای خود را تثبیت کرد، و گاهی با سوگند، حقانیت دعوای خویش را اثبات کرد. آن فرق مهمی که در مسئله محاکم عادی با جریان وحی و نبوت است این است که در محاکم عادی، تحلیل دعوی جدا از قیام بینه و جدا از سوگند مدعی است، این سه مطلب از هم جدا میباشد، ولی در مسئله ادعای وحی و نبوت، تحلیل متن واقعه حقیقت را روشن میکند و قیام بینه هم در مدار همان متن واقعه است و سوگند هم درباره همان واقعه و عین تحلیل واقعه است.
خدا اگر به چیزی قسم یاد کرد، یا به رسولش دستور سوگند داد، سوگند خدا در مقابل دلیل نیست، بلکه به دلیل اصل مسئله سوگند یاد میکند: اگر خدا برای اثبات مطلبی سوگند یاد میکند یا به رسولش دستور سوگند میدهد، در حقیقت به همان دلیل مطلب سوگند یاد میکند نه به خارج از دلیل. مثلاً یک وقت کسی ادعا میکند که هوا روشن است و با سوگند این ادعا را اثبات میکند. یک وقت کسی ادعا میکند که هوا روشن است و به آفتاب سوگند یاد میکند که هوا روشن است. این قسم به خود دلیل است، نه قسم به خارج از دلیل و در برابر آن. در محاکم عادی سوگند، جدا از متن دعوا و بیرون از دلیل ثابت کنندهی مدعاست، ولی در مسائل عقلی سوگند به دلیل مسئله است که مطلب را اثبات میکند. اگر خدا میگوید کافران و منافقان در تیرگی و تاریکی سرگردانند، این مدعا را با یک سوگند اثبات میکند. میگوید قسم به حیات تو ای پیغمبر که اینها سرگردانند. زیرا حیات و زندگی و سیره آموزندهی آن حضرت، سند زنده حقانیت او و دلیل بطلان و تیرگی و تاریکی منکران اوست «لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سْکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ» (1). این قسم به دلیل است. اگر رسول الله (صلی الله علیه و آله) برای اثبات وحی و رسالت خود سوگند یاد میکند، به دلیل سوگند یاد میکند، و اگر استشهاد میکند دلیل را شاهد میآورد. شهادت دلیل تعبدی نیست و سوگند به دلیل هم همینطور. در محاکم قضائی، بینه دلیل تعبدی است گرچه مفید علم نباشد. سوگند مدعی دلیل تعبدی است، گرچه مفید علم نیست، ولی تحلیل خود واقعه همراه با علم، دلیل عقلی است که شرع آن را تأیید کرده نه اینکه او را تأسیس نموده باشد.
رسول الله (صلی الله علیه و آله) ادعای نبوت کرد. این مدعا را با سه راه اثبات کرد. یکی بررسی درونی رهآورد خودش، فرمود، عین این جریان را که بررسی کنید میبینید که قرآن کلام عادی نیست. اگر متن قرآن را بررسی کنید میفهمید کلام الله است و بررسی محتوا و لفظ آن شما را به حقانیت دعوای من میرساند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) اگر هم سوگند یاد میکند به رب سوگند یاد میکند، که ربوبیت خدا مستلزم فرستادن وحی و اعزام رسول الله (صلی الله علیه و آله) است، زیرا اگر خدا رب انسان است، مدبر انسان است، مدبر انسان، هرگز انسان را بدون تربیت رها نمیکند. رب انسان برای انسان برنامههای آموزندهای میفرستد که همان وحی است، و اگر رسول الله (صلی الله علیه و آله) به بینه استشهاد میکند، میگوید، خدا شاهد است. شهادت خدا نه فقط شهادت لفظی است که خدا گفت «إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ»، چون شهادت لفظی وقتی مؤثر است که منکران، اصل وحی را پذیرفته باشند، و این درست نیست که ما بگوئیم رسول الله ادعای نبوت کرد، دلیلش هم این است که خدا در قرآن فرمود «یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» (2). آنها در اصل وحی بودن قرآن تردید دارند، دیگر ممکن نیست با شک در وحی بودن قرآن، به آیه قرآن استشهاد بشود. پس رسول الله (صلی الله علیه و آله) که میگوید خدا شهادت داد، مراد شهادت فعلی است نه لفظی و قولی، یعنی خدا پیامش را به دست من فرستاد، خدایی که اصل وجودش را میپذیرد شهادت داد که من پیغمبرم. چرا شهادت داد؟ زیرا پیامش را به دست من فرستاد و اگر تردید دارید که این کلام، پیام خداست و یا میگوئید من آن را ساختهام یا دیگری آن را بافته است شما هم بسازید و ببافید «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» (3) یعنی احدی نمیتواند مانند قرآن سخن بگوید.
بنابراین رسول الله (صلی الله علیه و آله) ادعا کرد که من پیامبرم و این کتاب وحی است و این دعوی را با سه راه تثبیت کرد. اول، تحلیل درونی خود قرآن. فرمود «وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً» (4) یعنی بررسی متن قرآن نشان میدهد که این قرآن کلام کسی است که «لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ» (5) انسجام و هماهنگی سراسر آیات در شئون مختلف، نشانهی آن است که این کلام متحد، سخن خدای واحد است.
راه دوم اینکه سوگند یاد کرد به رب که من پیغمبرم و این کتاب وحی است، زیرا اگر ربی و پرورنده و تدبیر کنندهای در این عالم هست، انسان را دبون برنامه رها نمیکند. ربوبیت ضرورتاً وحی و رسالت را در بر دارد. ممکن نیست خدا رب انسان باشد و انسان مربوب او نباشد. انسان که همانند گیاه نیست که با باران و آفتاب و خاک و دیگر عوامل جوی پرورش پیدا کند، و همچنین انسان همانند حیوان هم نیست که تنها با غذا رشد کند، بلکه انسان باید با معارف اخلاق و اعمال صالح رشد کند. معارف، اعمال صالح و اخلاق، رهبری لازم دارد. اگر خدا رب است محال است بشر را بدون رهبر رها کند «لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَهُ» (6) به تعبیر استاد علامه طباطبائی – رضوان الله علیه – آیهی یاد شده ضرورت وحی را میرساند، یعنی خدا میفرماید، الله انسان را بدون رهبر رها نمیکند، بین انسانیت و رسالت انفکاکی نیست. جوامع بشری از وحی و رسالت و نبوت منفک نخواهد بود، و انسانها بدون بینه الهی رها نمیشوند. خود رسول الله (صلی الله علیه و آله) و وحی نازل بر آن حضرت بینه است، زیرا بین و روشن است که من عندالله است.
راه سوم اینکه این مطلب را از راه شهادت اثبات میکند یعنی شاهد میآورد و میگوید خدا شاهد است که من پیغمبرم. شهادت خدا این است که پیام و سخنش را بدست من داد و اگر شما خوب قرآن را بررسی کنید میبینید که این پیام خداست. اگر شهادت این شاهد را خوب تحلیل کنید یقین پیدا میکنید که رهآورد من وحی است و اگر در سوگند خوب دقت کنید میبینید که آن وحی است و اگر در متن رهآورد من دقت کنید میبینید وحی است.
رسول الله (صلی الله علیه و آله) از سه راه قطعی، وحی و رسالت خود را اثبات کرد، و اگر هم سوگند یاد کرد به خود دلیل قسم خورد نه به خارج از دلیل، اگر استشهاد کرد به خود دلیل استشهاد کرد نه به خارج از دلیل. اگر در محکمه عادی مدعی دو شاهد عادل را احضار کند، تعبداً دعوی ثابت میشود. اگر منکر سوگند یاد کرد یا مدعی یمین مردوده را اجرا کرد و در بعضی از موارد که لازم باشد مدعی قسم یاد کند یا آن مواردی که جمع بین سوگند و بینه لازم باشد، مدعی هم بینه اقامه کند، و هم سوگند یاد کند در آن گونه موارد با امر تعبدی مطلب اثبات میشود نه با امر قطعی و عقلی. ولی رسول الله (صلی الله علیه و آله) در مسئله نبوت که جزء اصول دین است نه فروع دین، با امر تعبدی دعوای خود را تثبیت نکرد، بلکه با امر عقلی و برهان یقینی دعوت و داعی خود را تثبیت کرد.
سه نوع شهادت در قرآن مطرح است. خدا فرمود، شاهدان وحی و رسالت چند دسته هستند. اول، خدا که شهادت به حقانیت وحی میدهد. دوم، فرشتگان که شهادت به حقانیت وحی میدهند، و سوم دانشمندان یعنی کسانی که از علم کتاب باخبرند و حقیقت قرآن نزد آنهاست، شهادت به حقانیت وحی میدهند. آنچه که در سوره رعد، نساء، احقاف و دیگر سورههای حوامیم هفتگانه مطرح شد در این بحث بیان شد.
نکتهای که تذکر آن لازم است این است که گرچه خدا فرمود «یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ» (7) یعنی خدا شهادت میدهد، و فرشتگان شهادت میدهند «وَالْمَلاَئِکَهُ یَشْهَدُونَ» و هم انسان کامل مانند علی بن ابیطالب (علیهالسلام) شهادت میدهد که در پایان سوره رعد فرمود «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ»، اما این شاهدان در عرض هم نیستند بلکه در طول هم هستند، یعنی شهادت انسان کامل شهادت ذاتی نیست، شهادت فرشتگان هم همینطور، فقط شهادت الله است که اصیل و ذاتی است. اگر فرشتگان شهادت میدهند از مظاهر شهادت الله است. اگر انسان کاملی چون امیرالمؤمنین – علیه افضل صلوات المصلین – شهادت به وحی میدهد، از مظاهر شهادت الله است، نه آنکه شهادتش بالذات و بالاصاله باشد یا اگر در سوره آل عمران در مسئله توحید فرمود، هم خدا شهادت میدهد، هم فرشتگان شهادت میدهند هم خردمندان فرزانه شهادت میدهند «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَهُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ» (8) به این معنی نیست که شهادت اولی العلم و الملائکه بالذات و بالاصاله است، و شهادت الله هم همینطور، زیرا سه امر اصیل و ذاتی هرگز در جهان هستی نیست. یعنی شهادت انسان کامل و اولی العلم و شهادت فرشتگان در طول شهادت الله و از مظاهر شهادت الله است.
قرآن در بسیاری از موارد، اوصاف کمالی را هم برای خدا اثبات میکند و هم برای غیرخدا، ولی آیات محکمه قرآن، این معنی را روشن میکند، میگوید اگر ما در چند مورد برای غیر خدا اوصاف کمالی را اثبات کردیم، اینها بالعرض است. بعبارت دیگر ذاتاً و أصاله این کمالات مال خداست. در مسئله شهادت اینچنین است. در مسئله عزت و قوت و قدرت و شفاعت هم بهمین نحو، یعنی خدا شهادت درباره وحی و رسالت را، و همچنین شهادت در رابطه با توحید را هم به خودش و هم به علمای راستین و هم به فرشتگان و انسان کامل نسبت داد، ولی در یک جای قرآن این اصل را تبیین کرد که «وَکَفَى بِاللّهِ شَهِیداً» یعنی شهادت خدا کافی است و شاهد بالذات خداست «قُلْای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَهً قُلِ اللّهُ» (9).
در مسئله شفاعت هم خدا به عدهای، حق شفاعت داد، و در قرآن اثبات کرد که اینها شفیع هستند، و در قیامت حق شفاعت دارند و شفاعت میکنند، ولی در جای دیگر فرمود شفاعت همهاش در اختیار خداست «لِلَّهِ الشَّفَاعَهُ جَمِیعاً» (10). درباره عزت فرمود، خدا و رسول و مؤمنان عزیز هستند ولی در جای دیگر فرمود «فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً» (11). درباره قدرت و قوت، خدا برای انسانها قدرت قائل شد و برای غیر خودش و پیامبر قوت و قدرت قائل شد ولی در جائی دیگر فرمود «أَنَّ الْقُوَّهَ لِلّهِ جَمِیعاً» (12) یعنی اگر در مواردی این اوصاف کمالی برای غیر خدا اثبات میشود، این همان فروغ رخ ساقی است که در این جامها میافتد وگرنه این جامها ذاتاً آن فروغ را ندارند.
اگر در ظرف وجود انسان یا فرشته، شهادت ظهور میکند، عزت تجلی میکند، قدرت ظاهر میگردد و شفاعت میدرخشد همانا فروغ رخ ساقی است که در جام مظاهر میافتد. اینچنین نیست که این جامها ذاتاً دارای شهادت، واجد عزت و مالک شفاعت و صاحب قوت و قدرت باشند، چون در جهان هستی بیش از یک موجود شفیع و عزیز و شاهد بالذات نیست. اگر در سورهی احقاف خدا شفاعت و شهادت را برای خود و دیگران اثبات نمود، و تصریح کرد که شرط کافی در مسئله شهادت همانا شهادت خدا است «وَکَفَى بِاللّهِ شَهِیداً» یعنی تنها شهادتی که کفایت امر به عهده اوست مخصوص شهادت خداست «ام یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً» (13) این آیهی سورهی احقاف در احتجاج با کسانی بود که میگفتند نه تو پیغمبری و نه کتاب تو وحی است. رسول الله (صلی الله علیه و آله) به دو دلیل استدلال کرد. استدلال اول اینکه من هرگز توانایی افترا بستن بر خدا را ندارم. استدلال دوم اینست که خدا شاهد است و این به آن معنی نیست که خدا میداند، زیرا ارجاع اصل مسئله به علم خدا و اینکه خداوند آگاه است دعوی را خاتمه نمیدهد، در حالی که شهادت برای خاتمه بخشیدن به دعواست. آن کسی که میخواهد دعوی را بدون نتیجه ترک کند میگوید اکنون که شما نمیپذیرید خدا میداند و در قیامت جریان روشن میشود. این برای کسی است که دعوی را بدون نتیجه ترک میکند و به قیامت احاله میدهد، اما رسول الله (صلی الله علیه و آله) در متن احتجاج خود، میفرماید، من مدعیام که وحی و نبوت آوردهام و قرآن همان وحی است و شما منکرید. آنچه که دعوی مدعی را اثبات و انکار منکر را ابطال میکند قیام شاهد است و خدا شهادت داد که من پیغمبرم. چرا؟ چون پیامش را بدست من داد، اگر میگوئید پیام خدا نیست، پس مثل آن بیاورید و چون از آوردن مانند آن عاجزید ثابت میشود که این کتاب پیام خداست و اگر این، پیام خداست پس من پیغمبر هستم، و این طرز استدلال همان استشهاد است. یعنی خدا شهادت داده نه اینکه فقط میداند.
آنچه در محکمه سودمند است، مقام اداء شهادت است، نه مقام تحمل آن و نه صرف علم خدا. اگر گروهی میگویند که تو پیغمبر نیستی و شما بگوئید خدا میداند که من پیغمبرم و در قیامت این مطلب روشن میشود، پس در دنیا احتجاج ناتمام ماند. ولی میگوید «کَفَى بِاللّهِ شَهِیداً» یعنی خداوند در مقام ادا، شهادت میدهد، و شهادت خدا هم به این است که پیامش را به دست من داد و اگر شما تردید دارید که این کتاب پیام خداست مثل آن را بیاورید.
قهراً آنچه که در سوره نساء بیان شد که «وَالْمَلاَئِکَهُ یَشْهَدُونَ» (14) و آنچه که در پایان سوره رعد بیان شد که «کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ» ناظر به مقام ادای شهادت است، ولی اگر انسان کامل چون امیرالمؤمنین و فرشتگان شهادت میدهند شهادت اینها بالاصاله نیست، بلکه بالتبع است، و شهادت بالاصاله و بالذات تنها از آن خداست. بدلیل اینکه در مورد عزت فرمود، منافقان خیال میکنند میتوانند شما را ذلیل کنند در حالی که «وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ» (15) و در جائی دیگر فرمود «فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً» ولی اینچنین نیست که رسول الله (صلی الله علیه و آله) عزیز بالذات و مؤمنین عزیز بالاصل باشند، بلکه چون اینها به خدای عزیز وابستهاند عزیز میباشند. پس عزت ذاتاً مال خداست و بالعرض یا بالتبع وصف دیگران است. اگر ما امور امکانی را موجود بالتبع بدانیم آنان عزیز بالتبعاند و اگر ممکنات را موجود بالعرض بدانیم آنان عزیز بالعرضاند.
در سوره فاطر بیان شد، که عزت از آن خداست و بس. دیگران وقتی عزیز خواهند بود که عزت خدا در آنها تجلی کند «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً». همه عزت بالذات مال خداست، نه اینکه هم خدا عزیز است، هم رسول خدا عزیز است و هم مؤمنین عزیز هستند. اگر عزتی در عالم است، صلابتی در عالم است، سازشناپذیری در عالم است و اگر مقامی که نیل به آن در دسترس دیگران نباشد وجود دارد، مال خداست «أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّهَ» (16) آیا عزت را نزد دیگران میطلبند؟ در حالی که «فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً» (17) اینها روشنگر آن آیه سوره منافقین است که فرمود «وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَعْلَمُونَ».
در مسئله شفاعت هم اینچنین است، خدا برای غیر خود شفاعت قائل شد «لاَّ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَهَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً»
(18) و در آیه دیگر فرمود «إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ» (19) خدا برای عدهای از انسانهای کامل یا فرشتگان، شفاعت قائل شد، ولی در جایی دیگر میفرماید «لِلَّهِ الشَّفَاعَهُ جَمِیعاً» (20) همه شفاعتها از آن خداست. اگر فرشته شفیع است و اگر انسان کامل حق شفاعت دارد همانا ظهور شفاعت الله است و شفاعت به اذن خدا در عرض شفاعت خدا نیست، چون موجودی در عرض وجود خدا نیست، بلکه همه موجودها بتبع وجود خدا موجودند، یا آنکه همهی موجودات بالعرض موجودند، و ممکن نیست شفاعت یک شفیعی در عرض شفاعت الله باشد. لذا فرمود: «لِلَّهِ الشَّفَاعَهُ جَمِیعاً».
در مسئله قوت و قدرت هم اینچنین است که قدرت بالاصاله و بالذات از آن خداست، گرچه به غیر خدا هم نسبت داده شد مثلاً به رزمندگان فرمود «وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّهٍ» (21) با قدرتی که دارید در برابر بیگانگان و کفار آماده نبرد باشید. منظور از این قدرت همانا قدرت نظامی است و قدرت و قوت علمی در آیه دیگر طرح شده. به یحیای زاهد و یحیای شهید سلام الله علیه میگوید «یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّهٍ» (22) یعنی این کتاب آسمانی را که توسط حضرت مسیح علی نبینا و آله و (علیهالسلام) بتو رسیده است با قدرت بگیر و در آیه دیگر قدرت بدنی و قدرت علمی را یک جا ذکر کرد. فرمود «خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّهٍ» (23) یعنی آنچه را که ما بعنوان دین بشما دادهایم با قدرت بگیرید.
از امام صادق (سلام الله علیه) طبق نقل مرحوم برقی در محاسن، ذکر شده «أقوه فی الابدان أو قه فی القلب» ما این وحی را یعنی این دستور خدا را که باید با قوه بگیریم با قوت قلب و فکر یا با قدرت بازو و سرپنجه؟ مراد از این قوه، آیا قدرت فکری است یا بدنی؟ آیا قوهی علمی است یا قوهی نظامی؟ امام (علیهالسلام) فرمود «فیهما جمیعاً» (24) هم با قوت فکر و دل، هم با قوه بازو و سرپنجه، هم خوب بفهمید، و هم از فهمیده، خوب حمایت کنید. هم عمیقاً مسائل را درک کنید، هم شدیداً از مسائل درک شده جانبداری کنید. هم هوشمند باشید و هم رزمنده. هم با قدرت فکر بفهمید و هم با قوت بازو حمایت کنید.
اگر خدا در این ابعاد گوناگون، برای بشر قدرت و قوت و برای رسولش قوت قائل است، که فرمود «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّهٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ» (25) این سخن پیک وحی است. این سخن فرشتهی مقتدر است. این کلامی است که بوسیله فرشتهی نیرومند و امین به شما دادم و برای شما فرستادم. اگر برای اینها قدرتی و قوتی قائل است، اگر برای آسمان و زمین قوتی جسمانی و برای فرشتگان قدرتی عقلانی، قائل است، در جایی دیگر میفرماید «أَنَّ الْقُوَّهَ لِلّهِ جَمِیعاً» تمام قدرتها از آن خداست، نه اینکه دیگران قدرت دارند و خدا هم قوی است. نه اینکه دیگران هم توانی دارند و خدا هم توانمند است. نه اینکه دیگران هم قدرتی دارند و خدا هم مقتدر است. نه، غیرتش غیر در جهان نگذاشت. کسی نیست که بگوید من در برابر قدرت خدای سبحان قدرتمندم، زیرا که قدرت خدا بیپایان است و در برابر قدرت نامحدود قدرتی نمیماند که در عرض قدرت خدا باشد که بگوئیم او هم قادر است. بنابراین همه اوصاف کمالی ذاتاً از آن خدای سبحان است و در دیگران ظهور و تجلی میکند. نتیجه آنکه تنها شهادت خدای سبحان بر توحید و رسالت و… کافی است، و اگر فرشتگان شهادت میدهند بالتبع یا بالعرض است. اگر علمای راستین شهادت میدهند بالعرض یا بالتبع است. لذا فرمود «کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ» در موارد دیگر صحبت فرشتگان و انسان کامل نیست. صحبت «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» (26) و صحبت «کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ» است. لذا در سوره انعام میفرماید، شما که شاهد میطلبید چه شاهدی بزرگتر از خداست؟ اگر در مسئله توحید است بزرگترین گواه خدای سبحان است، و اگر در مسئله وحی و نبوت است بزرگترین شاهد حضرت احدیت است. اگر خدای سبحان به طور مطلق بزرگترین گواه است دیگری یا دیگران هرچه دارند از کبریائی او دارند. اگر فیضی به دیگری رسیده است عکسی است که از صاحب عکس در مظهر خاص ظهور کرده است نه اینکه آن مظهر از خود داشته باشد.
انسان به تعبیر استاد علامه طباطبائی – رضوات الله علیه – تا زنده است در آینههایی که در برابر اوست اشیائی میبیند، اشجاری میبیند، آسمان را با اختران میبینید. زمین را با گیاهان، روئیدنیها، کوهها و دریاها و صحراها مینگرد. وقتی میمیرد، این آینه میشکند و میفهمد که اینها در آینه نبوده، بلکه اینها در جایی دیگر و چیز دیگر بوده. فرق است بین اینکه انسان بفهمد اینها صورتهای آینهاند و در آینه چیزی نیست و نفهمید که اینها در آینهاند و آینه چیزی از خود ندارد، بلکه صاحب صورت را ارائه میدهد. انسان آگاه با انسان غافل هر دو اشیاء خارجی را میبینند، هر دو آسمان و زمین را میبینند، هر دو گیاه و حیوان و انسان را میبینند. اما عارف میداند که همه اینها آینهی خدای سبحاناند، ولی غافل نمیداند که اینها آینهاند. خیال میکند خودشان هستند، وقتی از دنیا به عالم آخرت رحلت نمود و آینهی وجود دنیائی او شکست، میفهمد که در آینه هیچ چیز نبود، بلکه همهی آن اشیاء در جایی دیگر بوده نه در آینه.
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم *** گفت آنزمان که نبود جان در میانه حائل
خود انسان هم آینه است، جانش هم آینه است دیدنش هم آینه است ولی نمیداند که خود آینه است و همه موجودهای دیگر نیز آئینهاند و خیال میکند آنچه در خارج موجود است مستقل میباشد.
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست *** بر عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفت این نکته با حقشناس *** ولی خرده گیرند اهل قیاس
پس این آسمان و زمین چیستند *** بنیآدم و دیو و دد کیستند
عظیم است پیش تو دریا به موج *** بلند است خورشید تابان به اوج
همه آنچه هستند از آن کمترند *** که با هستیش نام هستی برند
چو سلطان عزت علم بر گشود *** جهان سر به جیب عدم در گشود
اگر امروز بفهمیم «الْعِزَّهَ لِلّهِ جَمِیعاً» همان حال برای ما در قیامت روشن میشود.
نتیجه اینکه رسول الله (صلی الله علیه و آله) هم با تحلیل، رهآورد نبوتش را اثبات نمود، و هم با سوگند آن را تثبیت کرد و هم با استشهاد، رسالتش را تبیین نمود. استشهاد او استشهاد به دلیل است نه به شاهد تعبدی، و سوگند او هم سوگند به خود دلیل است نه سوگند تعبدی. و در بحث شهادت روشن شد که شهادتهای سائر شهود بالتبع یا بالعرض است و تنها شهادت خدای سبحان بالذات و بالاضاله است. لذا فرمود «کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ».
امیدواریم که خدای متعال دلهای همهی ما را ظرف معارف قرآن کریم قرار بدهد و توفیق دریافت سخنان اولیایش را به همه مرحمت کند و چون تمام این بحثها و نقد و تحلیلهای معارف اسلامی به برکت خونهای پاک شهدای اسلام است خدا ثواب این بحثها را بعد از پذیرش به روح مطهر رسول الله (صلی الله علیه و آله) و دیگر انبیاء و اولیاء عظام (علیهمالسلام) و به ارواح تابناک شهدای انقلاب اسلامی اهدا بفرماید، و پایان امور همه را به خیر و سعادت ختم بفرماید. غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی حجر، آیهی 72.
2. سورهی یس، آیات 1 و 2 و 3.
3. سورهی اسراء، آیهی 88.
4. سورهی نساء، آیهی 82.
5. سورهی سبأ، آیهی 3.
6. سورهی بینه، آیهی 1.
7. سورهی رعد، آیهی 43.
8. سورهی آل عمران، آیهی 18.
9. سورهی انعام، آیهی 19.
10. سورهی زمر، آیهی 44.
11. سورهی فاطر، آیهی 10.
12. سورهی بقره، آیهی 165.
13. سورهی احقاف، آیهی 8.
14. سوره نساء، آیه 166.
15. سوره منافقین، آیه 8.
16. سوره نساء، آیه 139.
17. سوره فاطر، آیه 10.
18. سوره مریم، آیه 87.
19. سوره زخرف، آیه 86.
20. سوره زمر آیه 44.
21. سوره انفال، آیه 60.
22. سورهی مریم، آیهی 12.
23. سورهی بقره، آیهی 63.
24. محاسن برقی، ج 1، ص 261 حدیث 319.
25. سورهی تکویر، آیات 19، 20.
26. سورهی زمر، آیهی 36.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.