مردم و ره‌آورد انبیاء در قرآن

مردم و ره‌آورد انبیاء در قرآن

نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی

از آن جهت که قرآن کریم کلام خداست و خداوند نورالسموات و الارض است، این قرآن نور سماوات و ارض را به ما فهماند و خودش هم نور خواهد بود، چه اینکه خدا از قرآن به عنوان نور نام برده است، و اگر این قرآن که نور است در قلب مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل شد، «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى‌ قَلْبِکَ» (1) پس قلب مطهر رسول الله (صلی الله علیه و آله) نورانی خواهد بود، و هر انسانی هم به مقدار انسش با قرآن نورانی خواهد بود «وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ» (2) و«یَسْعَى‌ نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» (3) و چون در نور هیچ تیرگی و تاریکی نیست، در قرآن هم که نور است هیچ ابهام و پیچیدگی وجود ندارد، و اگر مطلبی از مطالب آن مبهم است، در اثر ابهام و پیچیدگی بینش انسان است نه آنکه در متن قرآن ابهام راه داشته باشد، زیرا در نور ابهامی راه ندارد، لذا فرمود: «وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً» (4) این نور شعبه‌ها و روزنه‌ها و مسیرهایی دارد که این مجاری، گذشته از اینکه همه آنها نورند، یک انسجام خاص بین بعضی از شعبات آن برقرار است. سور قرآن که هر کدام روزنه و شعبه و مجرای این نورند، دارای محتوا و مضمونی خاص خواهند بود. آن دسته از سور که محتوای خاصی را تبیین می‌کنند در اوایلشان رمز و کلمه و اسم مخصوصی از اسماء حسنای واجب تعالی آمده است. نظیر «حم» در آغاز هفت سوره از سور قرآن کریم که به حوامیم سبعه معروفند، این حرف مقطع، رمز و اشاره و عنوان است به محتوای آن سور. چون این هفت سوره یک مضمون مشترک را با تعبیرات مناسب و گوناگون بیان می‌کند، در آغاز هر یک از آنها کلمه «حم» ذکر شده است. قسمت مهم محتوای این هفت سوره تبیین کلی خطوط وحی است که همان توحید، نبوت و معاد باشد. در سوره احقاف که یکی از این حوامیم سبعه است، وقتی اهمیت وحی و توحید را بیان می‌کند، می‌فرماید انسان غیر موحد باید دلیلی بر صحت بینش غیر توحیدی‌اش اقامه کند که آن دلیل مصحح کار او باشد، دلیل در جهان‌بینی یا عقلی است یا نقلی. دلیل باید قطعی و یقین‌آور باشد. دلیلی یقین‌آور است که به صورت برهان عقلی تنظیم شود یا به برهان عقلی استناد داشته باشد، زیرا برهان عقلی است که مفید یقین است و از بدیهیات صرفه تشکیل می‌شود. اگر مبادی اولیه به صورت برهان درآمد و اگر مقدمات مفید یقین بود، نتیجه آن یقینی خواهد شد. انسان متفکر یا باید به دلیل عقلی تکیه کند یا به دلیل نقلی که به عقل قطعی تکیه دارد، استناد کند. لذا در سوره احقاف به غیر موحدین می‌فرماید «ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَهٍ مِنْ عِلْمٍ» (5) یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی معتبر ارائه بدهید تا روی کارتان صحه گذاشته شود. این سوره وقتی مسئله توحید و نبوت و معاد را تشریح می‌کند، می‌فرماید مردم در برابر ره‌آورد انبیاء دو دسته‌اند، یک عده هوس‌پرست و هوا‌مدارند که خوشی‌ها و لذایذ زندگی مادی را ترجیح می‌دهند، و دشواریهای جهان طبیعت را تحمل نمی‌کنند. «ان الجنه حفت بالمکاره و ان النار حفت بالشهوات» (6) این لذتهای زودگذر آنها را به خود جذب می‌کند تا به درون شعله جهنم گرفتارشان کند. و اما در اطراف بهشت دشواریهاست، اینها دشواریهای اطراف بهشت را تحمل نمی‌کنند، تا به درون آنها که آسانی است برسند، اگر در جهان طبیعت دشواری هست، آسایش‌هائی که پیامد این دشواری‌ها است وجود دارد، بلکه بیش از آن دشواری‌ها است «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (7) اگر دشواری یک برابر باشد آسانی دو برابر آن خواهد بود، این دو بیان از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه نقل کرد،‌ فرمود «ان الجنه حفت بالمکاره و ان النار حفت بالشهوات». آتش در وسط است، اطرافش را لذتها پوشانده. بهشت در وسط است، اطرافش را دشواریها پوشانده. انسان برای نیل به بهشت باید این دشواریها را تحمل کند. مبادا فریب لذتها و عیش و نوش زودگذر را بخورد که پیامد این فریفته شدن به لذتها همانا شعله‌ای است که در وسط اوست. در وسط لذت، دوزخ است،‌ چه اینکه در وسط رنج، بهشت. رنج و دشواری اطاعت از خدا پوستش تلخ است، مغزش شیرین. گناه و تمرد از دستور خدا پوستش شیرین است، مغزش تلخ. آنگاه رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر دشواری در موردی قرار بگیرد، دو برابر آن آسان به سراغ او می‌رود و او را از آنجا بیرون می‌کشد. اگر دشواری یکی است، آسانی دو خواهد بود، چون نظام جهان نظامی است که براساس «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» اداره می‌شود. آنگاه فرمود عده‌ای هستند که این مشکلات را تحمل می‌کنند و این دشواریهای زودگذر را بر خود تحمیل می‌کنند تا به درون آرام آن‌ها برسند. در سوره احقاف این آیات مطرح شد، که فرمود: «وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً» (8) ما به انسان گفتیم نسبت به پدر و مادرت تکریم و تجلیل کن و به آنها نیکی نما. چون انسان موظف است پدر و مادرش را گرامی بدارد و قدردان آنها باشد، حتی اگر معاذالله آنها انحراف فکری و اعتقادی داشته باشند لازم است در مسائل دنیائی و امور مادی نسبت به آنها به نیکی رفتار کند فرمود: «وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَى‌ أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا» (9) این مضمون در چند جای قرآن هست، ولی این بخش در یک قسمت است. فرمود: «وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً» (10) در دنیا و در کارهای دنیا نسبت به پدر و مادر نیک رفتار باشید، گرچه آنها انحراف فکری داشته باشند. اما در این بخش، انسان متعهدی را که در دامن پدر و مادر با ایمان تربیت شده و سرپرست اولاد مسلمان و متعهدی است نام می‌برد و می‌گوید «وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً». آنگاه مقام مادر را تشریح می‌کند که از حرمت خاصی برخوردار است «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاًوَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّى‌ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً» «قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى‌ وَالِدَیَّ» (11) انسان مسلمان متعهد کامل می‌گوید خدایا آن انگیزه و انبعاث را به من بده که قدردان نعمت تو باشم. پدر و مادری مسلمان به من دادی، که باید شکرگزار این نعمت باشم «رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى‌ وَالِدَیَّ» نعمت توحید و اعتقاد صحیح را بر من ارزانی داشتی، و این نعمت آشنایی به معارف دینی را بر پدر و مادرم ارزانی داشتی «وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ» خدایا آن انگیزه را به من بده که کاری انجام بدهم که تو بپذیری چون خدا جز کار خالص چیزی را نمی‌پذیرد و اگر کاری برای خدا و برای غیر خدا انجام شد آن بخش که برای غیر خداست خداوند قبول نمی‌کند «فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ» (12) و آن بخش هم که به نام خدا انجام دادند آن هم مال شرکاء است. چون خدا کار مشوب و ناخالص را نمی‌پذیرد «وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی» این انسان متعهد از خدا مسئلت می‌کند که به او فرزندان صالح عطا کند، خدا می‌فرماید: «قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً» (13) خودتان و اهلتان را از شعله آتش نجات بدهید. انسان مسؤول است هم فرزندانش را سرپرستی کند و هم از خدا بخواهد که آنها را در مسیر اسلام هدایت کند «وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ» (14) «أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیِّئِاتِهِمْ» (15) این انسان متعهد که اهل نیایش و دعاست، به فکر پدر و مادر است، به فکر فرزند است، و خلاصه به فکر جامعه اسلامی است، خداوند او را مورد تفقد خود قرار می‌دهد و از لغزشهای او صرف‌نظر می‌کند و اعمال خوب او را به بهترین وجه می‌پذیرد و پاداش می‌دهد. تقبل ظریف‌تر از قبول است، تقبل قبول کامل است می‌فرماید «أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا» این کار را به خودش و به مدبرات امر و مأموران الهی و فرشتگان رحمت نسبت می‌دهد، و می‌فرماید که همه‌ی ما کار او را به بهترین وجه می‌پذیریم «وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیِّئِاتِهِمْ» خدا آنچنان از سیئات انسان می‌گذرد که انسان اصلاً یادش می‌رود که خلاف کرده تا شرمنده باشد. این کار مخصوص خداست، مخصوص مقلب القلوب است، اگر کسی نسبت به ما محبت کرد و ما در مقابل محبت نسبت به او بدرفتاری و اهانت کردیم، و او از ما گذشت کرد و به ما نگفت و از ما انتقام نگرفت، ما هر وقت در کنار سفره مهر او می‌نشینیم، شرمنده‌ایم، زیرا نسبت به او جفا کردیم، او نسبت به ما وفا کرد، نسبت به او قهر کردیم، او نسبت به ما مهر روا داشت، ما بد کردیم او عفو کرد. معلوم است هرگاه با او روبرو شویم شرمنده و منفعل خواهیم شد. نه از ما برمی‌آید که جلو این انفعال را که عذاب درونی است، بگیریم و نه از او ساخته است که جلو انفعال و شرم درونی ما را بگیرد، بنابراین بعضی از آثار ظریف گناه همواره گناهکار را رنج می‌دهد اما اگر نسبت به دستور خدا بد کردیم، ظلم و نافرمانی کردیم و بعد توبه کردیم و مشمول مهر خدا شدیم، خدا از سیئات ما می‌گذرد و ما را مشمول مهر و لطفش قرار می‌دهد و کاری می‌کند که یادمان نیاید که خلاف کرده‌ایم سپس مشمول عفو او شده‌ایم تا تذکر گناه شرم‌آور باشد. او این کار را می‌کند تا ما شرمنده نباشیم. در بهشت برای رنج و انفعال جایی نیست. خدا لطفش مطلق و فراگیر است. حضرت باری از یاد انسان تبهکار می‌برد که اهل گناه بوده و تباهی داشته، تا دیگر شرمنده باشد. «نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیِّئِاتِهِمْ» و لطف خداوند مایه‌ی تجاوز مطلق بلکه صفح مطلق است، که بالاتر از عفو می‌باشد. زیرا همانا صفحه برگرداندن است، صفحه خاطرات را عوض کردن است، نه تنها عفو کردن و گذشت نمودن باشد، بلکه صحنه حادثه را دگرگون نمودن و آن را محو کردن است. بنابراین هرگز به یاد انسان گناهکار نمی‌آید که در دنیا گناه کرده است. «فِی أَصْحَابِ الْجَنَّهِ» این را در بین یاران بهشت مستقر می‌کنیم و این وعده صدق است که قبلاً به این وعده موعود می‌شدند. «وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ» (16) در این سوره دو گروه توصیف می‌شوند. اول، گروهی هستند که در برابر ره‌آورد انبیاء خاضع و سر سپرده‌اند که عمل و رفتارشان و پایان کارشان مشخص شد. گروه دوم، افراد طاغی و سرپیچند که در برابر ره‌آورد انبیاء سرسختی می‌کنند و به هوس و هوای خود تن در می‌دهند. برنامه اینها، انگیزه اینها و پیامد کار و کیفر اینها باید مشخص شود و قرآن این بخش را چنین مطرح می‌کند.
می فرماید، در قبال مردان حق، افراد تبهکاری هستند که شرح حالشان از این قرار است: «وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ» (17) جوان خام بداندیش، نصایح سودمند پدر و مادر را نمی‌شنود. به آنها می‌گوید شما مرا به قیامت وعده می‌دهید و می‌گوئید بعد از این جهان عالمی است؟ زندگی بعد از مرگ حق است؟ انسان مرده دوباره زنده می‌شود؟ اف به طرز تفکر شما! اگر مردگان زنده می‌شوند، پیشینیان که مرده‌اند، زنده می‌شوند، در حالی که هیچ کس از گورستان برنگشته و کسی از زیر خاک سربرنیاوره، پس مرده زنده نخواهد شد. این جوان خام به پدر و مادر می‌گوید اف بر شما! این کلمه اف کلمه زجر و توهین است. «أُفٍّ لَکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ» شما مرا وعده می‌دهید به اینکه روزی سر از خاک برمی‌دارم، در حالی‌که «وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی» قرنها گذشت و کسی از گورستان نیامده، بشریت ادواری را پشت سر گذاشت و شاهد زنده شدن مرده‌ای نبود! «وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی». این بیان خام یک انسان تبهکار است. اما پدر و مادر مسلمان و متعهد او اینچنین استغاثه می‌کند «وَهُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ» (18) اینها به خدا پناه می‌برند و از خدا طلب نصرت می‌کنند، از خدا یاری می‌جویند و به درگاه خدا استغاثه می‌کنند و به فرزندشان می‌گویند وای بر تو ایمان بیاور، وعده خداوند حق است و بطلان را به وعده الهی راه نیست که انسان با مرگ بپوسد، جهان همانند درختی است که محصول این درخت را باغبان آن می‌چیند تا به مصرف برساند، و مانند یک جنگل بی‌سرپرست نیست که درختهایش اگر میوه‌ای داشت، میوه‌اش بریزد و بپوسد «وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً» (19) انسان وقتی که عمرش به پایان می‌رسد، مانند میوه‌ای است که شیرین و پر آب می‌شود و باغبان جهان آفرینش او را می‌کند. مأموران الهی او را می‌کنند و به موطن دیگر منتقل می‌گردد نه اینکه با مرگ فوت کند. می‌گویند «وَیْلَکَ» وای بر تو «آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» ایمان بیاور تحقیقاً وعده الهی ثابت است و در حرم وعده خدا بطلان راه ندارد «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مَا هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (20) این جوان خام تبهکار می‌گوید، این قرآن و این وحی و این وعده و پیام، همان پیام ارتجاعی پیشینیان است، اسطوره‌ای است که از گذشته‌ها رسیده و افسانه‌ای است که از پیشینیان مانده است. «مَا هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ» این طرز تفکر آن جوان خام‌اندیش و امثال او، اما پیامد تبهکاری‌های آنها این است که اینها «أُوْلئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ» (21) اینها کسانی هستند که قول خدا و فرمان قهرآمیز و انتقام‌جویانه الله بر آنان تثبیت شده است. خدا در قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ» ما از تبهکاران انتقام می‌گیریم. انتقام چهار نحو دارد.
اول انتقامی است که مظلوم رنج دیده از ظالم ستم پیشه می‌گیرد برای تشفی خاطر. دوم: انتقامی است که قاضی محکمه از مجرم و متهم به منظور برقراری نظم می‌گیرد. سوم: انتقامی است که طبیعت از بیمار ناپرهپز می‌گیرد و چهارم: انتقامی است که ولی مهربان از کودک بازی‌گوش و مولی علیه سرپیچ می‌گیرد. قسم اول که انتقام به منظور تشفی خاطر است، در خدا نیست. قسم دوم که انتقام به منظور برقراری نظم می‌باشد، به عنوان حدود الهی در دنیا مطرح است، اما در آخرت این چنین انتقامی نیست زیرا در آن عالم تعدی و گناه راه ندارد، قهراً کیفر اعتباری هم وجود نخواهد داشت. قسم سوم انتقامی است که طبیب از بیمار ناپرهیز می‌گیرد، اگر طبیبی به بیماری گفت این غذا برای تو ضرر دارد و باید از او پرهیز کرد، اگر بیمار سرپیچی کرد و نسخه طبیب را پاره کرد مخالفت با راهنماییهای طبیب باعث افزایش بیماری وی می‌شود و اثر این نافرمانی همانا درد کشیدن و کم‌کم مردن است، و این انتقام تکوینی طبیب از بیمار ناپرهیز است.. اما از این دقیقتر انتقام چهارم است، انتقامی که ولی آگاه از مولی علیه غافل می‌گیرد. انسان وقتی به کودک نافرمان می‌گوید دست به این سیم برق نزن، خطر دارد یا دست به این آتش نزن می‌سوزی، اگر کودک از راهنماییهای ولی رؤوف سرپیچی کرد، مخالفت با ارشاد او همان است و انتقام همان! بلافاصله دست او می‌سوزد و می‌میرد. این انتقام، انتقام فوری است، منتهی اگر کسی مدهوش و بیهوش باشد و احساس نکند، از این انتقام خبری نخواهد داشت و اگر هشیار باشد، این انتقام را درباره تبهکاران سیه دل مشاهده می‌کند. قرآن کریم، برخی از انتقام‌های الهی را از این نوع اخیر می‌داند و می‌فرماید: آنها که مال یتیم می‌خورند، در شکمشان آتش می‌خورند، و بعداً هم به آتش می‌رسند. «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى‌ ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» (22) هم اکنون آتش می‌خورند، منتهی نمی‌بینند و نمی‌دانند و چون به محبت کاذب تخدیر شده‌اند، احساس نمی‌کنند. وقی این پرده‌های تخدیر کننده طبیعت کنار رفت و انسان تخدیر شده به هوش آمد، انسان خوابیده بیدار شد، آنوقت زبانه شعله را از درون خود می‌بیند و فریادش بلند می‌شود. عذاب از هم اکنون شروع شده است لیکن در قیامت معلوم و احساس می‌شود، آنگاه فریاد برمی‌آورد. البته یک سلسله تعذیبها و شعله‌هایی در آنجا مطرح است. فرمود «وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً». امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نامه‌ای که برای یکی از ولات نوشت، فرمود طبیعت فریبای دنیا مانند پوست نرم مار است. دنیا مانند آن مار نرم و لطیفی است که دست زدن به آن همان است و مسموم شدن همان! «مثل الحیوه الدنیا مثل الحیه لین مسها قاتل سمها» (23). طبیعت زیبا و فریبا مثل آن پوست نرم و پر سم مار است که همین شیء نرم، کشنده و مسموم کننده است. البته اگر انسان مسموم شده بیهوش باشد، احساس نمی‌کند که سم مهلک در او اثر کرده است و این بیان حضرت علی (علیه‌السلام) مناسب با قسم چهارم انتقام خواهد بود، منظور این است که مبدأ این انتقام در قیامت روشن می‌شود. وقتی قرآن این دو دسته را طرح کرد، رفتارشان را تشریح کرد و پایان کارشان را گزارش داد، و به طور کلی و جامع درباره این دو گروه سخن گفت آنگاه فرمود: «وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا» (24) برای هر یک از این دو گروه درجاتی است، یکی درجات فضیلت، و دیگری درکات رذیلت. یکی به سمت بالا می‌رود و درجاتی دارد «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (25) یکی به سمت پایین سقوط می‌کند «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» (26) برای پایین رفتن درکاتی است و برای بالا آمدن درجاتی «لِکُلٍّ دَرَجَاتٌ» منشأش «مِمَّا عَمِلُوا». آیا انسان دارای درجه است؟ آیا انسان دارای درکات است؟ آیا درجه و درکات از انسان جداست یا انسان خود عین درجه و عین درکه خواهد شد؟ در طلیعه آیه می‌فرماید «وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا» برای هر دو گروه درجاتی است، منتهی یکی درجات بالا و دیگری درکات پایین. به هر یک از این دو گروه درجات عمل کردشان را می‌دهیم. «وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ» خدا برای اینکه اعمال اینها را وفا کند به اینها درجات می‌دهد تا به عمل اینها وفا وشد نه آنکه چیزی غیر از باطن عمل را به آنها بدهد. برای اینکه متن عمل وفا بشود، برای اینکه متن عمل به عامل داده بشود، عین حقیقت کار آنها را به آنان عطا می‌نماید. پس درجات دادن مقدمه است برای درجه شدن، درکات دادن مقدمه است برای درکه شدن، عذاب کردن مقدمه است برای عذاب شدن، سوزاندن مقدمه است برای هیزم شدن و شعله‌ور کردن مقدمه است برای سنگ آتش شدن. انسان اول شعله می‌گیرد، بعد مشتعل می‌شود، اول گرم می‌شود بعد می‌سوزد و زبانه می‌کشد سپس می‌شود آتش، انسان اول رنج می‌برد و متأثر می‌شود «یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى‌» (27) بعد می‌شود «تَصْلِیَهُ جَحِیمٍ» روسوزی را می‌گویند «یَصْلَى» و درون‌سوزی را می‌گویند «تَصْلِیَهُ». بعد می‌شود «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ» (28) بعد می‌شود نار مجسم. قرآن کریم ظالمین را و آنها را که قاسطند و اهل قسط و ظلمند هیزم افروخته جهنم می‌نامد. «وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (29) یکبار به بت‌پرستان می‌گوید «إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» (30) عابد و معبود هر دو در آتش‌اند. و معبودهای شما که در حقیقت هوی و هوس شماست، و شیطان درون و بیرون است شما را فریب داده است، و الا این بتها در قیامت می‌گویند. خدایا ما از کار بت‌پرستان بیزاریم، ما نباید چوب بتکده می‌شدیم «کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَکَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ» (31) در قرآن کریم از این آیات فراوان است که بتها در قیامت نسبت به بت‌پرستها ابراز انزجار می‌کنند و دشمن آنها خواهند بود، معبود ما در حقیقت هوس ماست و شیطان درون و بیرون ما. «إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ». شما و آنچه را که غیر از خدا می‌پرستید سنگ‌ریزه جهنم خواهید بود. یک عده وقودند، آتش گیره‌اند «هُمْ وَقُودُ النَّارِ» (32) که همانند آل فرعون‌اند. اگر کسی فرعون شد، نه تنها خودش را می‌سوزاند، دیگران را هم می‌سوزاند. او آتش‌گیره جهنم است، یک انسان گمراه عادی حصب و سنگ‌ریزه جهنم است. یک تبهکار متعارف، هیزم جهنم است. این هیزم اول گرم می‌شود و بعد سراپا افروخته خواهد شد. آن سنگ اول داغ می‌شود، بعد گداخته خواهد شد. آن سنگ بزرگ اول گرم می‌شود، بعد سراسر شعله خواهد شد. انسان اینچنین است، اول به او درکه می‌دهند تا بشود درکه. همانطورکه به انسان وارسته اول درجه می‌دهند بعد می‌شود درجه، اول به او روح و ریحان می‌دهند بعد خودش می‌شود روح و ریحان «فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ» (33) خود بهشت می‌شود، خود روح می‌شود، خود ریحان می‌شود، در سوره آل عمران می‌فرماید «هُمْ دَرَجَاتٌ» (34) یعنی خود انسان می‌شود درجه. در بخشی از آیات دارد «لَهُمْ دَرَجَاتٌ». اگر جایی «لَهُمْ دَرَجَاتٌ» است، و جایی دیگر «هُمْ دَرَجَاتٌ» است، به این معنا نیست که در سوره آل عمران حرف – لام – محذوف است، نه، بلکه تفاوت این آیات برای آنست که معانی آنها در طول همند، نه در عرض هم. همانطور که علوم ما و اعمال ما اول حال است بعد می‌شود ملکه، رنج و گنج ما هم اول حال است بعد می‌شود ملکه. کیفر و پاداش انسان نیز این چنین خواهد بود که اول درکه است بعد خود انسان می‌شود درکه، اول درجه است بعد خود انسان می‌شود درجه، اینچنین نیست که برای ابد به انسان درجه بدهند، اینچنین نیست که برای ابد انسان را محکوم به درکه کنند. در عقل نظری ما اینچنین است، در عقل عملی ما هم اینچنین است، پاداش ما هم اینچنین است، در مسائل علمی هم همینطور است. دانش و اندیشه اگر در حد علم حصولی بود، در حد یک وجود ذهنی بود، در حد یک حال بود، ملکه نخواهد بود و با جان یکی نخواهد شد. اگر ملکه شد، دلنشین شد و در جان رسوخ کرد و انسان راسخ فی العلم شد، می‌شود: «‌ای برادر تو همان اندیشه‌ای».
در مقام عقل عملی هم که همان سرپرستی بدن است، کار و کوشش است، اگر فضائل نفسانی در حد حسن ظاهر باشد، و اگر عمل خوب در حد یک حالت باشد نه ملکه راسخ، انسان عین آن عمل نخواهد شد. اما اگر انسان شیفته فضیلت شد و عدل در جانش رسوخ کرد، و عقل عملی در جانش فرمانروا شد، انسان می‌شود همان عمل صالح. هم در عقل نظری اتحاد عالم با علم حق است، نه اتحاد عالم با معلوم که مفهوم ذهنی و ماهیت حصولی باشد. اینکه گفته‌اند اتحاد عالم و معلوم،‌ هر دو آن معلوم با لذات است که ذات همان علم باشد، نه آن صورت که مفهوم یا ماهیت باشد. در حقیقت عالم با علم متحد می‌شود نه با آن معلوم که مفهوم و ماهیت باشد. عامل هم با عمل متحد می‌شود. جان عمل همان نیت و اراده است. انسان در عقل عملی با نیت که روح عمل است متحد می‌شود، و در عقل نظری با علم که روح معلوم است، متحد می‌شود. هرچه بالاتر برود، پیوند علم و عمل نزدیکتر خواهد شد، بطوریکه علم همان عمل، و عمل همان علم می‌شود. در مرحله بالاتر، علم عین قدرت و قدرت عین علم می‌شود، چه اینکه مرحله بالای عقل عملی، شهود است – یعنی از تخلیه و تجلیه و تحلیه که مراحل عقل عملی است، به شهود می‌رسد که خود علم است، و عقل نظری است، در اینجاد استاد علامه طباطبائی رضوان الله علیه می‌فرماید این «لِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا» زمینه است برای «وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ» که درجه با صاحب درجه یکی می‌شود. همانطور که درکه با صاحب درکه یکی خواهد شد. انسان خود عذاب خود است، یا خود در بوستان ابد روح و ریحان است. یا در جهنم سوزان خود عذاب می‌گردد. «وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا» (35) در قرآن دو عرض هست، دو سان دادن هست، دو نمایش هست. گاهی می‌فرماید: ما کفار را پیش آتش می‌بریم «وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَیْسَ هذَا بِالْحَقِّ» (36) و از آنها بعنوان سؤال توبیخ‌آمیز و استفهام تقریری پرسیده می‌شود آیا این حق نیست باز می‌فرماید «وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ» به آنها گفته می‌شود «أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا». شما در اثر تبهکاری‌ها همه پاکی‌ها و سعادت‌ها را در دنیا از بین بردید و در برزخ نیز بمنظور ارعاب آنها را بر آتش عرضه می‌نمایند «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً» (37) و گاهی می‌فرماید ما جهنم را نشان کافرین می‌دهیم «وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضاً» (38).
امیدوارم خدای متعال به برکت قرآن کریم، ما را به استقلال فرهنگی، استقلال اقتصادی و دیگر شئون مذهبی برساند. به برکت قرآن کریم رزمندگان جبهه‌های جنگ، ظفرمندانه میدانهای نبرد را رها کنند، و مزدوران شرق و غرب مفتضحانه شکست بخورند. امت شهیدپرور ایران در دنیا و آخرت در پرتو معارف قرآن به مقامات عالی نائل شوند. رهبر کبیر انقلاب بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در پرتو عنایات اهل بیت (علیهم‌السلام) مخصوصاً حضرت بقیهالله – ارواح من سواه فداه – از امدادهای غیبی برخوردار باشد. ارواح شهدای انقلاب را هم با ارواح انبیا و اولیاء الهی مشحور گرداند پایان امور همه هم ختم به خیر شود. غفرالله لنا ولکم.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی شعرا، آیات 193 و 194.
2. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 122.
3. سوره‌ی حدید، آیه‌ی 12.
4. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 82.
5. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 4.
6. نهج‌البلاغه فیض، خطبه 175.
7. سوره‌ی انشراح، آیات 5 و 6.
8. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 15.
9. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 15.
10. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 15.
11. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 15.
12. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 136.
13. سوره‌ی تحریم، آیه‌ی 6.
14. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 15.
15. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 16.
16. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 16.
17. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 17.
18. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 17.
19. سوره‌ی نوح، آیه‌ی 17.
20. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 17.
21. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 18.
22. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 10.
23. نهج‌البلاغه فیض نامه‌ی 68.
24. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 19.
25. سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 11.
26. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 145.
27. سوره‌ی اعلی، آیه‌ی 12.
28. سوره‌ی همزه، آیات 6 و 7.
29. سوره‌ی جن، آیه‌ی 15.
30. سوره‌ی انبیا، آیه‌ی 98.
31. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 6.
32. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 10.
33. سوره‌ی واقعه آیات 88 و 98.
34. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 163.
35. سوره‌ی احقاف، آیات 20 و 19.
36. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 34.
37. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 46.
38. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 100.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید