نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی
منبع:راسخون
بعضی از سورهها محتوای مشترک و مضمون جامعی را دربردارند. لذا آغاز و انجام آن سور مشابه و نزدیک هم است. تقریباً با یک بیان شروع و با یک بیان پایان میپذیرد. منتهی در هر سوره بخشی از آن محتوا و گوشهای از آن مضمون مشترک مطرح میشود. هفت سورهای که در قرآن با «حم» شروع میشوند، از این نوع میباشند. این حوامیم هفت سورهاند که مضموم آنها مشترک و محتوای آنها تقریباً مشابه یکدیگر است. منتهی هر سوره بطریق خاص و با دلیل مشخصی آن محتوا را بیان میکند. مضمون مشترک این هفت سوره تبیین ضرورت وحی، تشریح وحی، بیان کردن زادراه انبیاء و مانند آن است. همچنین اینکه وحی از چه مبدئی ناشی میشود، و چگونه تنزل میکند؟ و اینکه زادراه وحی تنزیل یافته همان اسماء حسنای خداوند است که منشأ پیدایش وحیاند. از مضامین مشترک این هفت سوره آن است که گروهی که برای دفع حق و طرد وحی الهی قیام میکنند هم جاهلند هم مستکبر. نه زبان ایشان زبان علم است نه قلبشان قلب خاضع و متواضع، نه سخن عالمانه از زبان ایشان شنیده میشود و نه خضوع علمی در جانشان زنده است. قهراً گوش شنوا هم نخواهند داشت. چون در قلبشان تکبر رسوخ کرده است. گوششان به سخن حق نیست. خودشان نیز اعتراف دارند که قلبشان پذیرای وحی نیست و گوششان به کلام پیک خدا نیست. بین آنها و بین پیامآوران آسمانی حجابی محکم آویخته است. چون منشأ تنزل وحی عزت و حکمت است. «تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» معنی عزت و حکمت هم به خوبی روشن شد. پس هیچکس علیه وحی آسمانی به مبارزه برنمیخیزد مگر اینکه خوار و سفیه باشد، و سرانجام سرکوب خواهد شد. زیرا منشأ نبرد در برابر کتاب حکیم جهالت نبرد کننده است، و نتیجه ستیز با کتاب عزیز شکست مفتضحانه خواهد بود. لذا خداوند، اول عزیز بودن و حکیم بودن کتاب وحی را تبیین میکند، سپس میگوید: گروهی که به نبرد علیه قرآن برخاستند، جاهلند. سخن علمی ندارند و سرانجام با ذلت محکوم به شکست و سقوط خواهند شد.
قبلاً در مورد بخشی از این مضمون و محتوای مشترک هفت سوره بحث شد. در آیهای از سوره غافر آمده است که «إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ أَلَّا کِبْرٌ» (1) آنها که با آیات الهی به جدال برمیخیزند و با نشانههای حق میجنگند برای آن است که این نشانهها را نمیبینند اگر این نشانهها را با فکر مییافتند آن خدای بینشان را با جان میدیدند. اگر در آیات الهی تدبر میکردند صاحب نشانه را با جان میپذیرفتند. آنها بدون برهان به جدال برخاستند. جدال اگر با دلیل همراه باشد نه تنها بد نیست بلکه روش خوبی است. قرآن این راه را به انبیاء (علیهمالسلام) آموخت، به خاتم انبیاء فرمود: «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (2). به طریق نیکوتر جدال کن. در هنگام جدال حقی را انکار نکنید و باطلی را احیا ننمائید. از مقدماتی که مقبول و حق است بهره بگیرید. جدالی که باعث میشود حقی نادیده گرفته شود و یا باطلی احیا گردد جدال ممدوح و مشروع نیست، با اینکه جدال صحیح را قرآن تجویز میکند، معذلک آن را بعد از حکمت و موعظه ذکر کرده است و عبارت سیاق را هم عوض کرد و چنین فرمود «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اول فرمود: با حکمت و موعظه نیکو به راه حق دعوت کن، آنگاه فرمود: «جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» ولی اگر مجادل بیدلیل سخن گفت، این جدال را قرآن، تحریم کرده و باطل شمرده است. فرمود: اینها بدون دلیل به جدال برخاستند دلیل را سلطان میگوید، چون سلطه بر وهم و خیال و شک دارد. انسان مستدل مسلط است. حکیمی که با برهان میاندیشد مسلط بر افکار دیگران است. وحیی که با برهان همراه است مسلط بر دیگران است.
خلاصه آنکه دلیل عقلی را سلطان میگویند چون مسلط بر شک و وهم و گمان و احتمال است. قرآن میگوید: اینها که به جدال علیه وحی برخاستند، اهل حکمت و استدلال نیستند. جدالشان بدون دلیل است، پس جاهلند، لکن استکبارشان به آنها اجازه خضوع در برابر برهان عقلی را نمیدهد. «إِن فِی صُدُورِهِمْ أَلَّا کِبْرٌ» اینها مستکبرند، طالب بزرگیاند. اینها میخواهند بزرگ باشند، طعم تواضع را نچشیدهاند، مزه احساس کوچکی در برابر الله را نچشیدهاند، لذا به دنبال یک لذت کاذب، یعنی تکبر حرکت میکنند. عاقل که لذت تواضع را چشیده است هرگز به دنبال کبر حرکت نمیکند. از نظر قرآن این یک نوع مرضی است. «إِن فِی صُدُورِهِمْ أَلَّا کِبْرٌ» گرچه به این کبر نمیرسند، هرگز به بزرگی نخواهند رسید و بزرگوار نخواهند شد. «مَا هُم بِبَالِغِیهِ» اینها به بزرگی نمیرسند چون همیشه کوچکند، گرفتار ذلت و حقارتند. «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» برای نجات از بیماری تکبر به الله پناه ببر، برای نجات از بیماری جهل به الله پناه ببر، چون خدا بصیر است. پناه بردن به خدایی که بصیر است انسان را بینا میکند. چون خدا سمیع است پناه بردن به سمیع به انسان پناهنده گوش شنوا میدهد، که در نتیجه گوش به وسوسههای شیطان نداده و راههای انحرافی شیطنت را هم نمیپیماید. سوره غافر وقتی جدال مستکبران را طرح میکند، در پایان میفرماید:
«فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ» (3)وقتی انبیاء الهی با ادله روشن و آشکار برای هدایت اینها اعزام شدند، اینها به همان علوم مادی خود بسنده کردند. خوسحال بودند که یک سلسله علوم مادی در اختیار آنهاست، غافل از آنکه علمی که انسان را به مقصد نرساند و در پیشگاه جهان آفرین خاضع نکند، علم راستین نیست، جهل است، حجاب است. علمی که در انسان دانشمند کشش استماع منطق انبیاء ایجاد نکند تا به دنبال آنها حرکت نماید علم نیست، حجاب است، «فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ» آن استهزا و مسخره کردن به خود اینها برگشت و خود اینها را در میان فرو برد. چون اینها انبیاء را مسخره کردند، ثمره این رفتار ناپسند به خود اینها سرایت کرد، و آنها را غرق کرد. «وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ» قرآن نشانه علم را بیان کرد که علم حقیقی چیست و عالم راستین کیست؟ گرچه قرآن به علوم مادی برای رفع نیازهای جهان طبیعت ارج مینهد، و انسانها را دعوت کرده است که از ذخائر جهان طبیعت هم آگاهی پیدا کنند و از آن بهرهبرداری نمایند، دستور داده است که در پرتو آگاهی از اسرار طبیعت هم خود متنعم بشوند و هم دیگران را برخوردار کنند، اما بخاطر جهت دادن به این آگاهی لازم دانست که اجرای هرگونه برنامههای علمی باید با علم الهی تطبیق شود زیرا علم آسمانی به انسان میآموزاند که چگونه از مواهب آفرینش آگاه گردد و از آن استفاده نماید؟ علمی که مربوط به جهان طبیعت باشد نازلترین علمهاست، زیرا علم دنیا مانند خود دنیا دنی خواهد بود. علم آخرت است که همانند خود آخرت زنده است. علم آخرت است که به انسان حیات و زندگی جاودانه میبخشد و بنوبه خود آب زندگانی است. مگر نه آن است که علم به اندازه معلوم میارزد، آیا میشود جهانی که دنی و نازل است دانش مربوط به آن عالی باشد؟ انسان در دنیا میتواند جانی داشته باشد که علم عالی فراهم کند. اما اگر به سمت طبیعت گرایش یافت و تمام همش این شد که از خاک چیزی تهیه نماید و به روی خاک بگذارد و با دست تهی برود، این انسان از نظر قرآن کریم ارجی نخواهد داشت. این انسانی که چیزی به همراه خود به جهان ابد نمیبرد، انسانی که اندوختهای ندارد چه حرمتی دارد؟ او که تمام تلاشش این بوده که چگونه از زمین مواهب طبیعی را درآورد و روی زمین را زینت دهد، و با جان بیزینت برگردد، او چه مقامی برای جانش قائل شده است، چون قرآن تمام زینتهائی که در جهان طبیعت است مانند خود طبیعت دنی و فرومایه میداند. «وَمَا أُوتِیتُم مِن شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا» ممکن نیست اصل حیات یک موطنی دنی باشد، ولی زیورهای او عالی و والا باشد، اگر حیات نشأه دنیا دنی و پست است زمین و ذخائر زمینی او هم نسبت به جهان ابد و ملکات انسانی نازل است. کسی که تمام تلاشش آن است که راه ثروت اندوختن را بیاموزد و از آن راه زمینی را باغ و بوستانی را سرسبز و آباد کند و فقط محدوده خاک را زینت دهد ولی با جان تهی و با دست خالی بسوی عالم ابدیت حرکت کند، این شخص چه دانشی تهیه کرده است؟ این فرد همان کسی است که در برابر انبیاء میایستد. «فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ» انبیاء آمدهاند گفتهاند علم طبیعی را در یک وسیله، برای تأمین سعادت تهیه کنید. آن علمی که زادراه وحی است، به این علم طبیعی فروغ میدهد، به این علم حرمت میبخشد، انسان عالم را آگاه میکند که از این علم چگونه بهرهمند بشود. این علم را چگونه پیاده کند. فرمود: علمی که به انسان جهت ندهد علم نیست جزء متاع دنیاست. سخن اهل علم و فرهنگ خردمندان را، قرآن بیان کرده و فرموده است. رابطه خردمند با خدایش مشخص است. موضع دانشمند در برابر ثروت و سرمایهی سرمایهداران مشخص است و موضع فرد اندیشمند در برابر کوتهنظران هم مشحص است. آن انسانی که در برابر خدا خاضع است، خوف و خشیت خدا در جان او جایگزین شده است، عالم راستین است. او که تمام وجودش به وحدانیت حق شهادت میدهد، او عالم است. او که دست کوتهنظران جامعه را میگیرد، به آنها مایههای علمی میدهد، پایههای فکری میدهد که آنها بتوانند با این مایه و این پایه حرکت کنند و به راهشان ادامه دهند او عالم است. او که در برابر ثروت و زرق و برق دنیا به مبارزه برمیخیزد و نه فریب میخورد و نه میگذارد کسی فریب بخورد، او عالم است. اینها به عنوان خطوط کلی علم الهی و نشانههای دانش راستین در قرآن کریم تبیین شده است. در سوره مبارکه آل عمران وقتی اثر بارز علم و فرهنگ حقیقی را تشریح میکند میفرماید: فرهنگ دانشمندان همانند فرهنگ فرشتگان، این است که به وحدانیت حق گواهی میدهند. «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَهُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ» اینجا وقتی سخن از توحید است، سخن از خضوع در برابر خداست و بس. سخن از جهانبینی موحدان است. سخن از ظهور وحدت کامل حق در صنع اوست. میبینیم خدای سبحان پایگاه بلند دانشمندان را در کنار پایههای رفیع فرشتگان ذکر میکند، میفرماید: «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ» یعنی الله به وحدانیت خود شهادت میدهد. و چون دلیل عین مدلول میباشد الله ادعای وحدانیت دارد و خود دلیل این مدعاست. در قرآن فرمود: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» بدان که جز الله مبدئی نیست. آنگاه به وحدانیت خود گواه میباشد، اما نه از باب اتحاد شاهد و مدعی که بعضی پنداشتند و اینگونه استدلال را مصادره بر مطلوب مینامند، بلکه از باب وحدت حقیقی شهادت و دعواست. دعوی هم دعواست هم شهادت. چون مدعی هم مدعی است و هم شاهد، و تفاوت آنها اعتباری است. مثلاً حقیقت نور با روشن کردن ادعای خود را اثبات میکند. آفتاب میگوید: من نیرم و با نور دادن مدعای خود را ثابت مینماید. دعوای آفتاب بودن را با روشنگری طرح میکند. همراه دلیل دعوی اقامه میکند. همراه شاهد ادعا طرح میکند. بهمین معنای ظریف شاهد و مدعی یکی است – آفتاب آمد دلیل آفتاب – «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ» الوهیت با شرک سازگار نیست. الوهیت با محدود بودن سازگار نیست. الوهیت برای غیر جایی نمیگذارد. غیرتش غیر در جهان نمیگذارد تا بتوان غیری را مشاهده کرد در نتیجه الوهیت عین شهادت بر وحدانیت است، پس خدا جز یکی نخواهد بود. چه اینکه شرک هم جز بیدلیلی چیزی دیگر نخواهد بود. قرآن شرک را به عنوان امری بیدلیل معرفی میکند و توحید را به عنوان امری که همراه با شهادت و برهان است تشریح میکند. درباره اینکه شرک برهانپذیر نیست، میگوید: «وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» (4) اگر کسی غیر از خدا به مبدئی دیگر تن دردهد و گرایشی پیدا نماید و مدهی الوهیت غیر خدا باشد، این دعوی برهانپذیر نیست. لازمهی این دعوی آن است که دلیل نداشته باشد. اگر کسی ادعا کند که آفتاب تاریک است، لازمهی ذاتی این دعوی بیدلیل بودن است. «فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» زیرا دعوی شرک باین معنا است که خداوند محدود است و در کنار هستی او جا برای غیر او باز است، در حالیکه دعوی محدود بودن ذات حق همانند دعوی تاریک بودن ذات نور است. زیرا نامحدود بودن، نحوهی هستی ذات حق است. پس دعوی توحید خود عین دلیل است و دعوی شرک عین جهل. لازمهی شرک که محال است و ذات ندارد همانا بیدلیلی است. مثل آنکه کسی بگوید نور تاریک است. اگر کسی گفت ظلمت روشن است، لازمهی این گفتار بیدلیلی او است. چنانکه اگر کسی گفت آفتاب روشن است، این سخن عین دلیل است، این بیان کوتاه دربارهی شهادت الوهیت بر وحدانیت است. آنگاه خدای سبحان به شهادت فرشتگان بر وحدانیت و همچنین شهادت خردمندان و حکما و موحدین، بر توحید الهی پرداخت و فرزانگان موحد را در ردیف فرشتگان قرار داد و فرمود: «وَالْمَلاَئِکَهُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» پس لازمهی علم، نشانهی علم، شهادت به وحدانیت حق است. عالم حقیقی کسی است که جز به خدای یگانه به احدی سر نسپارد. یکی از بیانات امام سجاد (علیهالسلام) که در مباحث قبل ذکر گردید، این است که خدا وقتی صحبت از طبیعت و مظاهر آن میکند و نعمتهای طبیعی را میشمرد، طبیعتزدگان، مترفین و کسانی را که شیفته نعمتهای مادیاند، آنها را در حد یک دام نام مینهد و میگوید: این نعمتهای طبیعی را میشمرد، طبیعتزدگان، مترفین و کسانی را که شیفته نعمتهای مادیاند، آنها را در حد یک دام نام مینهد و میگوید: این نعمتهای مادی برای شما و دامهای شما. در چند جای قرآن آمده است. «مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ» فرمود: این آفتاب که میتابد، باران که میبارد، زمین که میرویاند، مزرع که سبز میشود، درختان باغ که شکوفهها را میوه میکنند برای شما و دامهای شماست. در بخش دیگر قرآن میگوید: «کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ» خودتان بخورید، دامهایتان را هم بخورانید. این باغ سبز، خوراک انسان را از آن نظر که حیوان است تأمین میکند. غذای دامها را هم تهیه میکند. انسانی که در حد خوردن است جای او در کنار دام است، انسانی که در محدوده زرق و برق طبیعت به سر میبرد جای او در کنار دام است. ولی انسانی که در حد خوردن است جای او در کنار دام است. ولی انسانی که از مظاهر طبیعت نهضت نمود و از آن اوج گرفت موحد و حکیم الهی است و نام او در کنار فرشتهها است. فرمود: «وَالْمَلاَئِکَهُ وَأُولُوا الْعِلْمِ» اینان همردیف فرشتهها، و آنها همردیف دامهایند. زبان قرآن درباره علم و دانش آن است که «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» (5) نشانهی علم و دانش خاضع و خاشع بودن در پیشگاه خداست. اگر دانشمندی بجز یک سلسله مفاهیم و ماهیات ذهنی از چیز دیگری باخبر نباشد و خود را در ساحت الله خاضع نبیند، خضوع و خشوع در جان او راه پیدا نکند فرآوردههای ذهنی او علم حقیقی نیست، زیرا قرآن نشانهی علم را در سوره فاطر چنین بیان کرد: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» دانشمند کسی است که اهل هراس از خدا باشد، هم در مرحله تخیل و توهم اهل خضوع و خشوع باشد و هم در مرحله تعقلش دارای خضوع و خشوع معقول باشد. «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» هم به جنت برزخی برسد و هم به جنت عقلی. هم به بهشتی برسد که «تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» و هم به بهشتی برسد که «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی» هم به بهشتی برسد که در آن نهر جاری است و درختان سرسبز در آن وجود دارد، هم به بهشتی برسد که در آنجا لقای خدا مطرح است دانشمند اگر اهل ترس از خدا نباشد، در فرهنگ قرآن عالم حقیقی نیست و در ردیف فرشتگان قرار ندارد، بلکه در ردیف دیگر موجودهای مادی واقع میشود. چون در همین آیه فرمود: «وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ» برخی از مردم و جنبندهها و دامها رنگهای گوناگون دارند، تنها شاخص دانشمند که او را از موجودهای عادی برتر میسازد و در سلک ملائکه قرار میدهد همان است که از خدا بترسد.
اگر کسی موحد بود، اگر کسی از لحاظ جهانبینی صحیح برای نظام آفرینش مبدئی را پذیرفت، و تمام کارها را در تحت تدبیر رب العالمین دید و خود را در پیشگاه خدای جهانیان خاضع و خاشع یافت، او عالم است. خواه مکتب رفته باشد خواه نرفته باشد. خواه درس خوانده باشد خواه نه، خواه به اصطلاحات علوم آشنا و به آنها گویا باشد خواه نه، بلکه میتواند طوری باشد که در حالی که به مکتب نرفته با یک غمزه مسأله آموز هزار مدرس مکتبی باشد. پس اگر پیوند کسی با خدا، همراه با خشیت و خضوع باشد او عالم است. این نشانهی کوتاهی از جهانبینی عالم راستین. و اما نشانهی علم حقیقی از نظر قرآن در مورد مسائل اجتماعی و موضعگیری صاحبان آن در برابر ثروت و سرمایهدار چنین است. وقتی قارون با زیور و زینتهای فراوان و چشمگیر بر قومش گذشت و با سلطهی اشرافیت بر آنها با تفاخر عبور کرد کوتهنظران سخنی گفتند و دانشمندان نیز مطلبی را بیان داشتند: «إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ» این یاغی متکاثر، این ظالم ستمپیشه سرمایهدار با غارت و ستمگری مال تهیه کرده، عواطف و احساسات مردم تهیدست را سرکوب نمود «وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُوْلِی الْقُوَّهِ» (6) آنقدر از ثروت برخوردار بود، که کلید گنجهای او یا گنجینه مخزنهای او را یک گروه نیرومند بزحمت حمل میکردند، قرآن به اینجا که میرسد میفرماید: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ» قارون به عنوان تفاخر و استکبار بر ملت و قوم خودش با زینت بیرون آمد. نکته اساسی در اینجا این است که قارون به عنوان سلطهطلبی و تفاخر و استکبار نسبت به دیگران سراپا زینت بیرون آمد و همراهانش نیز مزین به زیورهای چشمگیر بودند، این منظرهی زیبا کوتهنظران طبیعتگرا را به خود جلب کرد، اما دانشمندان راستین در برابر این رخداد رفریبا سخنی داشتند، دانشمند کسی است که در برابر اینگونه حوادث بایستد، و هم جلوی تظاهر و تکاثر ثروت را سد نماید و هم دست کوتهنظران را بگیرد و آنها را روشن و ارشاد کند. «قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا یَالَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» (7) آنها که دنیا طلب بودند، به حیات فرومایه ارادت میورزیدند، میگفتند: ای کاش ما هم مانند قارون ثروت میداشتیم، زیرا او ثروت زیاد و بهرهی وافر دارد. قرآن کریم نشأه دنیا و طبیعت را پستترین عالم میداند، زیرا حیاتی است پست و دنی. از این عالم پستتر در جهان هستی نشأه نیست. در نهجالبلاغه از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمده است: عالمی از دنیا پستتر نیست و در هیچ عالمی خداوند معصیت نمیشود، مگر در دنیا. و پستیاش همین بس که تا آدم آلودگی طبیعت را رها نکند به آنچه نزد خداست، نمیرسد، و هر آنچه آلودگی میآورد به طبیعت تعلق دارد. آنچه آلودگی میآورد، دلبستگی به حیات پست است. این به آن معنی نیست که انسان کل و سربار دیگری باشد و از مواهب طبیعت بهره مشروع نبرد. این به آن معنا نیست که از فضیلت کوشش صحیح محروم شود و نیازمند به دیگران گردد، بلکه این به آن معنا است که بر طبیعت مسلط شود، نه آنکه زیردست طبیعت واقع گردد، بلکه باید بر دوش طبیعت سوار شد. «فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها» (8) بر فراز کوهها و کتلها، تلاش و کوشش کنید، و آنچه در نهاد آنهاست بدست آورید و خود را از دیگران بینیاز نمایید. بکوشید که در استقلال اقتصادی شما رخنهای وارد نشود و محتاج به بیگانگان نگردید. اما دل به ذخائر طبیعت نبندید که دلبستن به حیات دنیا بازدهی جز دنائت نخواهد داشت. «من هوان الدنیا علی الله أنه لایعصی الله الا فیها و لاینال ماعنده الا بترکها» (9) اگر حیاتی از این پستتر نیست و لذتی هم از این فرومایهتر نیست، دانشمند راستین کسی است که برای انسان مقامی والا قائل باشد و بکوشد که به آن مقام منیع برسد و دست کوتهنظران را بگیرد و آنها را از چاه طبیعت بدر آورد تا به آن ارادت نورزند. منطق قرآن اینست که بکوشید طبیعت را مرید خود کنید، نه آنکه به دنیا ارادت ورزید. اگر تابع دنیا شدید و به آن ارادت ورزیدید به چیزی که رأس کل خطیئه است سر سپردهاید. اما منطق کوتهنظران همان بود که یاد شد و قرآن اینها را عالم نمیداند. فرمود: «فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّى عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاهَ الدُّنْیَا ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ» (10) فرمود: علمشان نابالغ است، کودک است، فقط چند قدمی را میبیند، نه از گذشته باخبرند که بدانند آغازشان چه بوده است، و نه از آینده مستحضرند که بدانند به کجا میروند، بلکه فقط محدوده طبیعت را مینگرند، مانند کرم ابریشم که جز در مدار ضعیف و کوتاه حرکت خود چیزی را نمیبیند. قرآن میگوید: «ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ» علمشان به همین حیات دنیاست. تا قلمرو دنیا را میفهمند. نه قبل از دنیا را میفهمند نه بعد از دنیا را میفهمند. این سخن کوتهنظران است که «یَالَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ». اما منطق فرزانگان این است «وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلاَ یُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ» (11) آنها که از علم راستین برخوردار بودند، منطق آنها این است: وای بر شما نابخردان، ثواب و پاداش نیک خداوند برای مؤمنان وارسته خیر است و این حقیقت را جز صابران کسی ادراک نمیکند، و این همان نور ایمانی است که خدای سبحان در دل هر که شایسته بداند قرار میدهد. این همان است که در فرهنگ قرآن به نام علم صحیح خوانده میشود. این همان است که در فرهنگ قرآن صاحبش در ردیف فرشتههاست، این همانست که در فرهنگ قرآن اهل خشیت و خشوع در ساحت خداست، این همانست که در فرهنگ قرآن صاحبش به دو بهشت میرسد، چون اهل خشیت است که آن فوق خوف است، چون «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» هم جنه اللقاء مال اوست و هم جنتی که دارای نهر و شجر و ثمر و… است. این گروه محرومی که با اعجاب و آرزو به ثروت زراندوزان مینگرند همانا مستضعف فکریند که با تماشا نمودن و تمنا کردن، به مستکبران میدان تفاخر میدهند. اگر مستضعف فکری در جامعه نباشد برای نفوذ مستکبر و سرمایهدار هم جائی نیست. سرمایهدار قسمت مهم بهرههایش را در کنار دید تماشاچیان میبینند او چون انگشتنماست، چشمگیر است و از این چشمگیری لذت میبرد، اما اگر مردم در کمال بیاعتنائی از کنار او بگذرند، دیگر وی کامیاب نخواهد شد زیرا او از تماشای ناظران لذت میبرد، او از کوتهبینی مستضعفان فکری لذت میبرد و سوء استفاده مینماید، از تهی مغزی سبکساران مدد میگیرد و استفاده میکند. و هنگامی که تماشائی نباشد التذاد سرمایهدار فخرفروش هم مطرح نمیباشد فرعون اینها را تهی مغز کرد و بر آنها چیره شد. «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ» قوم خود را خفیف و سبک و تهی مغز کرد، سپس تهیمغزان از قوم او وی را اطاعت نمودند، و افراد سبکمغز هم به زورگویان کمک میکنند و هم به زراندوزان کمک میکنند. او زرق و برق میطلبد، سبکساران تمکین میکنند. ولی خردمندان هرگز جهل را بر کسی روا نمیدارند، نه از جهل نادانان سوء استفاده میکنند و نه آنها را بحال خود رها میکنند که از فضیلت علم همچنان محروم بمانند و نه اجازه میدهند کسی از کوتهبینی آنها جاه و مقامی فراهم نماید و هرگز جهل جاهل را امضاء نمیکنند. خواه ظالم، خواه سرمایهدار.
خردمند کی زیر نادان نشیند *** نشسته است بالای سرطان جوزا
ایام سال از فروردین شروع میشود و میگویند حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله. این جوزا که ماه خرداد است بالاست، سرطان که ماه تیر است پائین قرار دارد، یعنی همانطوریکه جوزا بالای سرطان نشسته است خردمند هم فوق نادان قرار دارد. جوزا، که باری دارد و به ساق خود ایستاده است و خودکفاست «فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ» (12) او هرگز زیردست سرطان نخواهد شد. ثروت دنیا که انسان را متکاثر کند سرطان است. ظلم تبهکاران سرطان است و انسان خردمند همانند خوشه ثمربخش جوزاست که هرگز زیردست سرطان نمینشیند، ستم سرطانها را تحمل نمیکند. علیایحال «وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً) خردمند کسی است که هم به حسن فاعلی تکیه کند هم به حسن فعلی. خدای سبحان میگوید جان پاک با عمل صالح لازم است تا انسان به خیر برسد. چون اگر کسی مؤمن باشد ولی کار صالح نکند یا کسی که مؤمن نیست کار نیک انجام دهد بهره از ثواب اخروی نمیبرد. اگر حسن فعلی در کنار حسن فاعلی نباشد انسان به جایی نمیرسد. باید جان پاک و عمل شایسته کنار هم باشند تا انسان به مقام والا برسد. اینها خطوط کلی علم راستین است که قرآن تشریح میکند. خواه در سوره آل عمران، خواه در سوره قصص، خواه در سوره فاطر، آنگاه در سوره زمر میگوید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» (13)اگر ارزش نهائی از آن علم مادی میبود، سوره غافر گرایش به سمت آن و اعراض از رهآورد انبیاء را نکوهش نمیفرمود: «فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ» اگر اکتفاء به علم مادی ممدوح میبود قارون به استناد اینکه گفته بود «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی» به کام زمین فرونمیرفت. اصولاً قرآن جمود بر علم مادی را ممدوح نمیداند. علمی را ممدوح میداند که هم کاملاً از طبیعت بهره بگیرد و هم طبیعت را مهار کند، و از طبیعت مهار شده به سود بندگان خدا بهره بگیرد. بنابراین آنچه در این حوامیم یعنی هفت سورهای که با «حم» شروع شده مطرح است، آن است که قرآن کریم از منشأ عزت و حکمت ناشی شده است و انسانی که با قرآن و معارف آن مأنوس است عزیز و حکیم میباشد و کسانی که به جنگ قرآن برخاستهاند جاهل و ذلیل خواهند بود و سرانجام جهلشان آشکار میگردد و ذلت و خواری و مسکنت آنها هم دامنگیر خودشان خواهد شد، زیرا با کتابی نبرد کردند که عزیز و حکیم است. و جنگ با قرآنی که عزیز و حکیم است جز ذلت و خواری و سفاهت نتیجهای به بار نخواهد آورد.
امیدواریم خدای متعال به برکت قرآن، ما را به استقلال فرهنگی، استقلال اقتصادی، استقلال دینی، و دیگر شئون مذهبی، برساند. به برکت قرآن کریم رزمندگان جبهههای جنگ ظفرمندانه میدانهای نبرد را رها کنند و مزدوران شرق و غرب مفتضحانه شکست بخورند. امت شهیدپرور ایران در دنیا و آخرت در پرتو معارف قرآن کریم به مقامات عالی نائل شوند. رهبر کبیر انقلاب بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در پرتو عنایات اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) مخصوصاً حضرت بقیهالله – ارواح من سواه فداه – از امدادهای غیبی برخوردار باشد. ارواح شهدای انقلاب را هم با ارواح اولیاء الهی محشور گرداند. پایان امور همه هم به خیر ختم شود. غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی مؤمن، آیهی 56.
2. سورهی نحل، آیهی 125.
3. سورهی غافر، آیهی 83.
4. سورهی مؤمنون، آیهی 117.
5. سورهی فاطر، آیهی 28.
6. سورهی قصص، آیهی 76.
7. سورهی قصص، آیهی 79.
8. سورهی ملک، آیهی 15.
9. نهجالبلاغهی فیض، کلمات قصار شماره 377.
10. سورهی نجم، آیات 29-30.
11. سورهی قصص، آیهی 80.
12. سورهی فتح، آیهی 29.
13. سورهی زمر، آیهی 9.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.