هستی شناسی (3)

هستی شناسی (3)

 

شناخت دنیا

معنای دنیا
نکته: هرچه دل در بند آن باشد، و بدان نظر دارد، و تو را از خدای عزوجل باز دارد، آن دنیای توست. و هرچه دل در بند آن نیست- گرچه در میان آن باشی- آن دنیا نیست؛ زیرا دنیا در عالم، بسیار است، چون کسی در بند آن نباشد، و دوستی آن در دل ندارد، آن نه دنیاست و چون دل از دوستی او خالی باشد پس زیانی ندارد و زیان نتواند رساند. (1)

دنیا قفس مؤمن

نکته: آدمی در غفلت و بی خبری است و چون از خواب غفلت بیدار شود و از مستی شهوت هشیار گردد و حقیقت این عالم را ببیند، از این دنیا سیر می شود و متنفّر می گردد. حال انسان آگاه همانند مرغ گرفتار در قفس یا شخص زندانی است که هنگام بیرون رفتن از این عالم، سخن او این باشد: «فزت و رب الکعبه» به خدای کعبه رستگار شدم». (2)

دنیا محل گذر

نکته : بدان، که دنیا منزلگاه (3) است نه قرارگاه (4) و آدمی در دنیا همچون مسافری است که رحم مادر، اول منزل اوست و گور، آخر منزل او، و وطن و قرارگاه، پس از آن است. و هر سالی که از عمر می گذرد چون مرحله ای است، و هر ماهی چون استراحتی که مسافر را بود،و هر هفته ای چون آبادانی ای که در راه پیش آید،و هر روزی چون فرسنگی، و هر نفسی چون گامی؛ تا به هر نفسی که برآرد بدان مقدار به آخرت نزدیک تر می شود. (5)

ناپایداری دنیا

حکایت: نوح پیغامبر (صلی الله علیه و آله) هزار سال بزیست و پنج هزار سال است که بمرده است. وی را پرسیدند: دنیا چون یافتی؟ گفت: چون سرایی که از دری در آمدم و به دیگر در بیرون شدم. (6)
روایت: یکی از صحابه روایت می کند که روزی رسول (صلی الله علیه و آله) مرا گفت: خواهی دنیا و هرچه در دنیاست فراروی تو نمایم؟ گفتم: خواهم. پس دست من بگرفت و می برد تا به گورستانی که در آنجا سرهای آدمیان بود انداخته و استخوان ها مانده و پوسیده و جامه پاره های کهنه ریخته در پلیدی های آدمیان. گفت: این سرهای مردمان که می بینی همه همچون سرهای شما بود پر از آرزو و حرص دنیا؛ و همچون شما امید عمر دراز می داشتند و به عمارت دنیا و جمع مال می کوشیدند. امروز استخوان های برهنه مانده است چنین که می بینی. و این جامه پاره ها ایشان را بوده است که به وقت تجمّل در پوشیدندی. پس بدین رسوایی بینداختند که هیچ کس از گند به نزدیکی آن نمی تواند نشستن. پس جمله احوال دنیا این است که می بینی؛ هرکه خواهد که بر دنیا بگرید گو بگری که جای آن است. (7)

کوتاهی مدت دنیا نسبت به آخرت

تمثیل: اگر کسی معشوقه ای دارد واو را گویند که اگر امشب پیش معشوقه شوی، دیگر هرگز او را بازنبینی؛ و اگر امشب صبر کنی، هزار شب او را به تو تسلیم کنیم، بی رنج و بی خطر، اگر چه عشقی عظیم بود صبر یک شبیه برای هزار شب آسان بود. و مدت دنیا هزار یک مدت آخرت نیست، بلکه آن بی نهایت است و درازی آن در گمان نیابد. (8)

ناامنی دنیا

تمثیل:دنیا چون دریاست که چون آرمیده باشد، مردم در او فرو روند، و مروارید و مرجان بیرون آورند، و کشتی ها بر وی گذر کنند، و سود یکی ده به خانه برند، اما عاقلان بدان فریفته نشوند؛ زیرا اگر ناگاه در جوش آید هزار جان نازنین را به یک موج از تن بیرون اندازد، و مرد را با سرمایه و سود فرو برد.

مغرور مشو به سود دریا خواجه (9)
کو خواجه و سود و مایه را خورد بسی (10)

حکایت:

آن شنیدی که در ولایت شام
رفته بودند اشتران به چرام (11)

شتر مست در بیابانی
کرد قصد هلاک نادانی

مرد نادان زپیش اشتر جست
از پی اش می دوید اشتر مست

مرد در راه خویش چاهی دید
خویشتن را در آن پناهی دید

دست ها را به خار زد چون ورد (12)
پای ها نیز در شکافی کرد

در ته چه چو بنگرید جوان
اژدها دید باز کرده دهان

دید از بعد محنت بسیار
زیر هر پاش (13) خفته جفتی مار

دید یک جفت موش بر سر چاه
آن سپید و دگر چو قیر سیاه

می بریدند بیخ خار بنان
تا در افتد به چاه مرد جوان

مرد نادان چو دید حالت بد
گفت یا رب چه حالتست این خود؟

در دم اژدها مکان سازم
یا به دندان مار بگذارم (14)

از همه بدتر این که شد کین خواه
شتر مست نیز بر سر چاه

آخر الامر تن به حکم نهاد
ایزدش از کرم دری بگشاد

دید در گوشه های خار نحیف (15)
اندکی ز آن ترنجبین (16) لطیف

اندکی ز آن ترنجبین برکند
کرد پاکیزه در دهان افکند

لذت آن بکرد مدهوشش (17)
مگر (18) آن خوف شد فراموشش

تویی آن مرد و چاهت این دنیی
چار طبعت (19) بسان این افعی

آن دو موش سیه سفید دژم (20)
که برد بیخ خارین در دم

شب و روز است آن سپید و سیاه
بیخ عمر تو می کنند تباه

اژدهایی که هست در بن چاه
گور تنگ است زان نه ای آگاه

بر سر چاه نیز اشتر مست
اجل است ای ضعیف کوته دست

خاربن، عمر توست یعنی زیست
می ندانی؛ ترنجبین تو چیست؟

شهوت است آن ترنجبین ای مرد
که تو را از دو کون (21) غافل کرد (22)

بی وفایی دنیا

حکایت: عیسی علیه السلام دنیا را در مکاشفات خویش دید بر صورت پیرزنی.
گفت: چند شوهر داشته ای؟
گفت: از بسیاری به شمار نیاید.
گفت : بمردند یا طلاقت دادند؟
گفت: نه، که من همه را بکشتم.
گفت: پس عجب از این احمقان دیگر که می بیند با دیگران چه می کنی و در تو رغبت می کنند و عبرت نمی گیرند. (23)
مال تا به ساحل مرگ با تو همراه بود و رفیقان و آشنایان و خویشان تا لب گور. و عملت اگر نیک و اگر بد تا قیامت با تو باشد. پس به نیکو کردن عمل واصلاح حال بپرداز نه به جمع مال. و با خدا انس گیر نه با خلق. و به باقیان مشغول باش نه بافانیان. (24)
حکایت: پادشاهی دیوانه ای را در گورستان دید، از او پرسید: چرا به شهر نمی آیی؟
گفت: آنها که در شهر هستند سرانجام به کجا می روند؟ پادشاه گفت: به اینجا می آیند. دیوانه گفت: پس اینجا شهر است. پادشاه گفت: ای دیوانه! عاقلانه سخن می گویی! دیوانه گفت: اگر دیوانه بودم، مانند تو جهان باقی را به دنیای فانی می فروختم! این سخن چنان در پادشاه اثر کرد که پادشاهی را رها ساخت.(25)

پلیدی دنیا

تمثیل: در خبر است که دنیا را بیارند در قیامت بر صورت پیرزنی زشت، سبز چشم و دندان های وی بیرون آمده. چون خلق در وی نگرند گویند نعوذ بالله! چیست این بدین زشتی و رسوایی؟ گویند این آن دنیاست که شما از بهر این، حسد دشمنی می ورزیدند با یکدیگر و خون های ناحق می ریختید و قطع رحم می کردید و به آن مغرور می شدید. آنگه او را به دوزخ اندر آورند. گوید بار خدایا کجایند دوستان من؟ فرمان رسد تا ایشان را نیز به دوزخ اندر آورند. (26)
تمثیل: دنیا چون زنی نیکو چهره بود، بد سیرت بی وفا، با چهره نیکو، مردمان را بفریید و در عشق خود می کشد، و به بدسیرتی و بی وفایی و جفا پیشگی ایشان را در عذاب می دارد. و به راحت که به عاشقانش می رسد، هزار غصه از وی می کشند؛ و به هر نوازش، هزار رنج می برند. ده روز چاره آن سازند که چگونه یک شب بدو رسند.
چون رسیدند، در حال برخیزد که پیش فلان کس می روم. ایشان این بیت بگویند:

اندر سالی شبی به ما پیوندی
ننشسته هنوز، رخت بر می بندی

بنشینم و در فراق تو می گریم
برخیزی و بر گریه من می خندی

تا عاشق بیچاره ترک چنین معشوق نکند، ممکن نیست که هرگز در وی راحت و آسایش بیند. (27)

پی نوشت ها :

1- انس التائبین، ص 137.
2- سخن حضرت علی علیه السلام پس از ضربت خوردن. انسان کامل (بازنوسی الانسان الکامل)، ص 96.
3- منزلگاه جایی است در میانه راه که مسافران در آن استراحت کنند.
4- قرارگاه، جایی که انسان ها برای مدت طولانی در آن زندگی می کنند.
5- نصیحه الملوک، ص 52 و 53.
6- هما، ص 2.
7- همان، صص 62- 64
8- همان، ص 54.
9- خواجه: سرور، بزرگ.
10- گشایش نامه، ص 237
11- چرام: چراگاه، علفزار.
12- وَرد: گل
13- پاش: پایش
14- گداختن: نابودن شدن.
15- نحیف، ظریف.
16- ترنجبین: شهد و شیرابه گل و گیاه
17- مدهوش: بی خود، حیران.
18- مگر : همانا به راستی.
19- چهار طبع: طبایع چهارگونه در وجود آدمی شامل گرمی و سردی و خشکی و رطوبت.
20- دژم: ترش رو، اخم آلود.
21- دو کون: کنایه از دنیا و آخرت.
22- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)صص 202 و 203.
23- نصیحه الملوک، ص56.
24- حسن دل، ص 40.
25- گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف). ص162.
26- نصیحه الموک، صص56 و 57.
27- گشایش نامه، ص 241.
منبع:نشریه گنجینه، شماره 83

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید