در مدح امام هادی(علیه السلام) – قسمت دوم و پایانی

در مدح امام هادی(علیه السلام) – قسمت دوم و پایانی

«نوای خوشتر »
امشب اگر مرغ دلم نواى خوشتر آورد
به سامرا پر کشد و خبر ز دلبر آورد
مژده‏ اى از شکفتن گلى معطر آورد
مادر او ز خرمى دست دعا برآورد
دعا کند ز جان و دل ز بهر نور دیده ‏اش
به وجد و شادمانى از مقدم نو رسیده‏ اش
مرا به جان و دل بود شور و نواى سامرا
مدام بر سرم بود حال و هواى سامرا
عمر اگر طلب کنم هست براى سامرا
مگر که قسمتم شود صحن وسراى سامرا
من از ازل شیفته و محو امام هادیم
اوست به سیر قرب حق به صبح و شام هادیم
اى که بشد ماسوا ریزه خور عطاى تو
باب نجات دوستان دست گره گشاى تو
کنند خیل انبیا مدح تو و ثناى تو
حصن امام من بود مهر تو و ولاى تو
خلق جهان از نیاز نشسته‏ اند بر درت
توئى امام هادى و فاطمه است مادرت
تو با نگاه رأفت دل ز همه ربوده ‏اى
راه بهشت را به ما ز مرحمت نموده ‏اى
باب عنایت و کرم به روى ما گشوده‏ اى
گرد ملال و رنج را ز جان ما زدوده‏ اى
به حقِ حق که قلبها شده است جایگاه تو
خیر و سعادت بشر بسته به یک نگاه تو
نمانده مهلتى دگر ز عمر این سفر مرا
کسى نه آگه از دلم به غیر دادگر مرا
به غیر وصل کوى او چه حاجتى دگر مرا
فراق و هجر مهدى اش نموده خونجگر مرا
خدا کند حکومت جهانى‏ اش بپا شود
مگر بدست او (رضا) دشمن دین فنا شود

**********
«اوج تمنا»
اى رخ تو نور هدایت ما
دیدن روى تو بشارت ما
به لحظه‏ ى رسیدنت در جهان
گل جمال تو طراوت ما
در شب تار ظلمت عالم است
یاد تو مایه هدایت ما
پهنه‏ ى خشک قلب ما چون کویر
وجود تو سحاب رحمت ما
وقت شکوفایى رخساره‏ات
اوج بهار پر عطوفت ما
به هر کجا که حلقه ‏ى ذکر توست
باغ جنان، بهشت و جنت ما
گوشه‏ ى چشمان تو محشر کند
قامت سرو تو قیامت ما
چون که حیات ما ز تو شد اهدا
هدیه به تو کل محبت ما
اوج تمناى دل ما تویى
زیارتت تمام منت ما
نام تو آیین توسل عشق
به لحظه لحظه ‏هاى خلوت ما
قبله قلب عاشقان سامرا
به جانب تو دست حاجت ما
زیارت جامعه‏ ى تو مولا
پایه و منشور ولایت ما
زمزمه‏ ات زمزم لب‏ها شده
اى دهمین نور امامت ما
به سوى سامرا، گل فاطمه
اذن بده بهر زیارت ما
شاعر: شهاب

**********
«مسیر عشق»
بر سوى اهل عالمین، اى که سحاب رحمتى
جهان کویر تشنه و، تو ابر پر کرامتى
جلوه‏ ى کامل خدا، منشا چشمه ‏ى هدى
گم شدگان خسته را، تو پرچم هدایتى
کسى که مى‏ کند سفر، به هر کجا و هر طرف
رسد به کعبه‏ ى وصال، اگر کنى اشارتى
گوشه‏ ى چشم سی‏ات، نشان دهد مسیر عشق
تو رهنماى عالم و رحمت بى نهایتى
نماز قلب عاشقان، راز ونیاز عارفان
رمز مناجاتى و هم، قبله و باب حاجتى
تویى على چهارمین، بین ائمه هادیا
تو امتداد عترت و سلاله ‏ى نبوتى
عهد ولایت دلم، زیارت جامعه ‏ات
به روز بى کسى من، تو صاحب شفاعتى
شاعر: شهاب

**********
«دلنواز»
آن نازنین که وصف جمالش خدا کند
امشب خدا کند که نگاهى به ما کند
آن دلنواز از دل و از جان عزیزتر
باشد که درد جان و دل ما دوا کند
آن بى نیاز از همه غیر خدا خوش است
ما را گره ز کار فرو بسته وا کند
آن محو ذات خالق و بى اعتنا به خلق
شاید بما شکسته دلان اعتنا کند
آن چشمه دعا که دعا مستجاب از اوست
چون مى‏ شود به حالت ما هم دعا کند
پیوند خورده زندگى ما به مهر او
این رشته را کس نتواند جدا کند
عالم به خوان رحمت او میهمان ولى
یک تن نشد که حق نمک را ادا کند
خواهد کند ثناى کسى را اگر کسى
بهتر همین که مدحت ابن الرضا کند
ابن الرضاى دوم و چارم ابوالحسن
که امشب جهان را ز رخش با صفا کند
چارم على ز عترت و نور دل جواد
کو چون جواد لطف نماید عطا کند
گویى على به روى محمد کند نگاه
چون این پسر بروى پدر دیده وا کند
هادى دهم امام که در روزگار خویش
جابر سریر معدلت مرتضى کند
دیدار او کدورت دل را جلا دهد
ایماى او حوائج مردم روا کند
باید رضا خاطر او آورد بدست
خواهد ز خود هر آنکه خدا را رضا کند
آنکو کند فصیح تکلم به هر زبان
کى از جواب راز دل ما ابا کند
کار خدا به امر خدا مى ‏کند بلى
من عاجزم از این که بگویم چها کند
ابن السبیلک چون زابن الرضا سوال
از راز بعثت سه تن از انبیاء کند
گیرد جوان خویش و نشیند ز پا و باز
یحیى ابن اکثم از پى او ادعا کند
او نیز مفتضح ز سوال و جواب خویش
اقرار بر فضیلت آن مقتدا کند
اى هر چه هست عالم و آدم فداى او
در حفظ دین چو هستى خود را فدا کند
در راه سر بلندى قرآن کند درنگ
بر او هر آنقدر متوکل جفا کند
از جور و ظلم دشمن و تبعید و حبس و قتل
راضى بهر چه حکمت حق اقتضا کند
با سعى و صبر خویش بگرد حریم دین
هر جا حصار محکمى از نو بنا کند
نور خدا کجا و بساط شراب آه
خصم سیاه دل ز خدا کى حیا کند
کى آید از ولى خدا خواندن سرود
خواند ولى چنانچه سرورش عزا کند
او مایه‏ ى حیات جهان است واى دریغ
دشمن و را شهید بزهر جفا کند
اى یادگار آل محمد خدا بما
لطفى اگر کند ز طفیل شما کند
صاحبدلى کجاست که چون ابن مهزیار
بر دیده خاک پاى تو را توتیا کند
اى زاده‏ى جواد و بسان پدر جواد
مهرت نشد که قهر به سوى گدا کند
افتاده‏ ام بدام بلا یا ابالحسن
غیر از تو کیست؟ آنکه ز دامم رها کند
دست گدایى من و دامان تو بلى
جز سوى تو گداى تو رو در کجا کند
من بنده ذلیلم و تو خسرو جلیل
چونت ثنا کنم که خدایت ثنا کند
خواهم که بیش مدح تو آرم ولى ز عجز
این طبع نارسا به همین اکتفا کند
باشد که حق بخاطر تو یا ابالحسن
ایمان کاملى به موید عطا کند
رضا موید

**********
«امامنا یا هادیا»
بگو ستاره روند، که نور ماه آمده
او که به شمس و کهکشان بوده گواه آمده
آمده آن که آسمان، گشته همیشه گرد او
به دیدن مه رخش ببین، که ماه آمده
طراوت چهره‏ ى او، دل ز بهار مى ‏برد
گل بنموده طَرْفِ او، بهر نگاه آمده
از حجرالاسود آن دیده‏ ى مشکینه و مست
کعبه به دیدار همین، چشم سیاه آمده
بهر خرید این نگار، آمده کاروان دل
مگر دوباره یوسف از، درون چاه آمده
به شام تار عاشقان، سحر دمیده از صفا
سپیده‏ ى روشن عشق، به صبحگاه آمده
از رخ تابنده ‏ى او، شمس و قمر بنده ‏ى او
عشق بود زنده‏ى او، به دل پناه آمده
عرش به خاک مقدمش، بوسه ناز مى‏ زند
کعبه طواف مى‏ کند، که قبله گاه آمده
بس که ز روى دلکشش، نور خداى جلوه کرد
بهر پرستش ملک، به اشتباه آمده
هدایت از جمال او، نمود جستجوى ره
بگو به جمع گمرهان، هادى راه آمده
الا امیر سامرا، کن نظرى به سوى ما
بنده و عبد سائلى، غرق گناه آمده
شاعر: شهاب

**********
«صفاى مدینه»
امشب فزوده‏ اند صفاى مدینه را
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
با جلوه‏ هاى اشرقت الارض قدسیان
بستند چلچراغ سماى مدینه را
روح الامین بیاد بهار نزول وحى
گلبوسه مى ‏زند سرو پاى مدینه را
بیت النبى و گنبد خضرا و مسجدش
بخشیده لطف صحن و سراى مدینه را
در وادى قبا به تماشا نشانده‏ اند
آن نخلهاى سبز قباى مدینه را
آن گونه خرم است که گویى گشوده ‏اند
بر هشت خلد پنجره‏ هاى مدینه را
عطر و گلاب لاله بدین گونه دلپذیر
تغییر داده حال و هواى مدینه را
نور جمال حضرت هادى است که اینچنین
روشن چو روز کرده فضاى مدینه را
ماهى دگر به محور خورشید عشق تافت
تا روشنى دهد همه جاى مدینه را
آنسان که بود هجرت والاى احمدى
تاریخ ساز شهر و بناى مدینه را
این وارث رسول هم از راز هجرتش
تا سامرا رساند صفاى مدینه را
گلبانگ شادى است بگوش فرشتگان
فریاد مکه را و نداى مدینه را
کاین ماه جلوه‏اى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است
رضا موید

**********
«احیاگر احکام دین»
امشب جهان از خرمى مانند رضوان مى‏ شود
نور خدا در طور جان امشب فروزان مى‏ شود
از آسمان مکرمت تابنده گردد اخترى
روشنگر دنیا و دین ز آن روى تابان مى‏ شود
امشب زمین و آسمان در عشرت و ساغر زنان
چون ساقى کوثر على خشنود و خندان مى ‏شود
از بوستان معرفت سر مى‏ زند زیبا گلى
کاین عالم خاکى از آن همچون گلستان مى ‏شود
نورى به عالم جلوه گر گرددبه هنگام سحر
روشن زمین و آسمان زآن نور رخشان مى ‏شود
سر چشمه فیض خدا نور دو چشم مصطفى
سر حلقه اهل ولا محبوب جانان مى‏ شود
خورشید برج ارتضا آن یادگارى از رضا
ابن الرضا امشب پدر از لطف یزدان مى ‏شود
در زهد و دانش مصطفى در زور و بازو مرتضى
حلمش چو حلم مجتبى در ملک امکان میشود
بر فاطمه نور دو عین آزاده مانند حسین
احیاگر احکام دین پیدا و پنهان مى‏ شود
عابد، بسان عابدین چون باقر علم الیقین
در دانش و علم و خرد مشهور دوران مى ‏شود
صادق بود در راستى هم جعفر و موساستى
مدهوش در سیناى او موسى عمران مى‏ شود
پور امام هفتمین کز بعد او روى زمین
هم رهبر و هم رهنما بر نوع انسان میشود
فرزند دلبند تقى او را لقب آمد نقى
هم زاهد و هم متقى هم رکن ایمان مى‏ شود
هر کس ندارد در جهان مهر و تولایش به دل
کى طاعت صد ساله‏ اش مقبول یزدان مى ‏شود
آن بهترین خلق خدا آخر در این دار فنا
مسموم زهر اشقیا در راه قرآن مى ‏شود
خسرو نژاد

**********
«معناى دین»
اى امام دهمین، اى همه معناى دین
آشنا با نام تو جمله اهل یقین
هر کس شد مست تو از شراب دست تو
شد به پا از هست تو، آسمانها و زمین
ما نبودیم و غمت در دل ما جا گرفت
عاشقى معنا گرفت، چون به یادت شد قرین
هر که دیده طلعتت مانده مات و حیرتت
دل کشیده منتت تا شود با تو عجین
جان فداى جان تو، یک جهان خواهان تو
ریزه خوار خوان تو، انبیاء و مرسلین
هادى دلها تویى، دلبر زهرا تویى
قبله گاه ما تویى اى بهشت دلنشین
مصحف جامعه ‏ات شرحى از ولایتت
دین ما محبتت تا به روز آخرین
شهاب

**********
«مظهر جلال»
اى ماه، مستنیر ز نور لقاى تو
خورشید کسب فیض کند از ضیاى تو
اى خاص و عام از کرمت برده صبح و شام
پیوسته فیض از سر خوان عطاى تو
اى جبرییل میر ملک پیک انبیاء
خدمتگذار بر در دولتسراى تو
اى عاشر الائمه على النقى که هست
چشم امید خلق به مهر و وفاى تو
اى پور پاک معنى جود وکرم جواد
حاتم هزار بار خجل از ثناى تو
اى مظهر جلال و جمال خداى فرد
شد طوطیاى چشم ملک خاک پاى تو
در هر دو کون خرم و شاد است و رستگار
در دل هر آنکه داشت فروغ ولاى تو
خوفش ز آفتاب جز این است بى سخن
در دهر هر که زیست به تحت لواى تو
تا مدفن شریف تو شد سرّ من رأى
جان بخش و غم زداى شد از صفاى تو
زد طعنه بر بهشت برین هر کسى که دید
آن گنبد منور و صحن وسراى تو
اى هادى هدایت دین مبین حق
اى آنکه مدح خوان تو باشد خداى تو
(علامه) با بضاعت فکرش کجا سزد
انشا کند چکامه مدح و ثناى تو
علامه مازندرانى

**********
«مى ‏مستانه»
بده ساقى مى‏ مستانه ‏ام امشب
که مشتاق رخ جانانه‏ ام امشب
بپا کن عشرتى دیگر پى شادى
به یمن مقدم فرخنده ى هادى
دهم حجت ز لطف حضرت بارى
پدید آمد که دین حق کند یارى
چراغانى شده بیت جواد امشب
پیمبر با على گردیده شاد امشب
مکن غفلت مکن غفلت بزن جامى
به یمن اینچنین فرخنده ایامى
امامى کز سوى حى خبیر آمد
میان عید قربان و غدیر آمد
درود حق به هادى وبه میلادش
به باب او جواد و جمله اجدادش
قدیر اصفهانى

**********
«گنج دل»
خوش آن دل کز ازل دارد ولاى حضرت هادى
خوش آن سر کو بساید رخ به پاى حضرت هادى
دلا گر رستگارى خواهى ازحول صف محشر
نما از حق طلب ظلّ لواى حضرت هادى
بجو از حق ولایش را همى جود و عطایش را
صفاده گنج دل را از صفاى حضرت هادى
ببر نام گرامیش که باشد حل هر مشکل
بکوب از جان در دولتسراى حضرت هادى
به هر دردى دوا نامش که در بازار حق عامش
شفا بخش امم دارالشفاى حضرت هادى
نبى اصل و على اسمى که جان عالمش قربان
که شد ایجاد دو عالم براى حضرت هادى
على بن محمد هادى دین حجت عاشر
که عاجز نطق قاصر در ثناى حضرت هادى
چگونه مدح شاهى را توان گفتن که مداحش
بود همواره در قرآن خداى حضرت هادى
عبادت را بود شرح قبولى دوستى او
قبول افتد اگر باشد رضاى حضرت هادى
بود جشن جنان محض و بغضش آتش نیران
بود غلمان غلام آشناى حضرت هادى
غلامرضا آذر مشهدى

**********
دهمین میر
دهمین حجت خدا هادى
دهمین میر و پیشوا هادى
دهمین جانشین پیغمبر
نهمین پور مرتضى هادى
دهمین دادرس به خلق جهان
دهمین شافع جزا هادى
دهمین گل ز گلشن زهرا
ثمر نخل طاوها هادى
مظهر جود و نور چشم جواد
جد مهدى مه لقا هادى
حاجت ما ظهور مهدى توست
حاجت ما روا نما هادى
جشن میلاد تو مبارک باد
بر همه خلق ما سوا هادى
متوکل نمود مسمومت
کشته زهر اشقیا هادى
دستگیرى کن از هنرور خویش
تا نیفتاده او ز پا هادى

**********
صبح هدایت
چو بر سریر ولایت نشست خسرو دین
فلک نهاد به درگاه او سر تمکین
بیا که صبح هدایت دمید و شد تابان
در آسمان ولایت ستاره دهمین
ز نسل احمد مرسل ز دوده حیدر
ز نور فاطمه طاووس باغ علیّین
ز آسمان امامت دمید خورشیدی
که آفتاب جمالش گرفت روی زمین
به سالکان حقیقت دهید مژده که گشت
امام هادی فرمانروا و رهبر دین
ستاره‌ای که ز انوار چهره، روشن کرد
فضای کون و مکان را به نور علم و یقین
مه سپهر فضیلت، محیط جود و کرم
شه سریر ولایت چراغ شرع مبین
طلیعه‌ای که ز بهر طواف شمع رُخش
گشوده بال چو پروانه جبرئیل امین
شهنشهی که شهان پیش خاک درگاهش
کشیده دست ز تخت و کلاه و تاج و نگین
مهی که بهر تماشای آفتاب رُخش
نشسته در صف گردون ستارگان به کمین
سُرور سینه زهرا، سلیل ختم رسل
نهال گلشن طاها و روضه یاسین
به پیش تربت پاکش دم از بهشت مزن
که خاک اوست مصفّاتر از بهشت‌ برین
ضمیر اهل یقین از صفای او روشن
دهان اهل ادب از کلام او شیرین
رُخش طلیعه آیات کبریاست بخوان
صفات ذات خدا را از آن خطوط جبین
چو دُرّ لئالی طبعش به گوش دل آویز
که طبع اوست گرانمایه گنج دُرّ ثمین
شهی که حکم ولایش ز بامداد ازل
نوشته کلک قضا بر صحیفه تکوین
حصار علم و یقین شد به دست اوستوار
کتاب فضل و شرف شد به نام او تدوین
“رسا” چو خواست که دفتر به زیور آراید
نموده نامه به نام مبارکش تزیین

**********
نور خدا
امشب جهان از خرمى مانند رضوان مى‏ شود
نور خدا در طور جان امشب فروزان مى‏ شود
از آسمان مکرمت تابنده گردد اخترى
روشنگر دنیا و دین ز آن روى تابان مى‏ شود
امشب زمین و آسمان در عشرت و ساغر زنان
چون ساقى کوثر على خشنود و خندان مى ‏شود
از بوستان معرفت سر مى‏ زند زیبا گلى
کاین عالم خاکى از آن همچون گلستان مى ‏شود
نورى به عالم جلوه گر گرددبه هنگام سحر
روشن زمین و آسمان زآن نور رخشان مى ‏شود
سر چشمه فیض خدا نور دو چشم مصطفى
سر حلقه اهل ولا محبوب جانان مى‏ شود
خورشید برج ارتضا آن یادگارى از رضا
ابن الرضا امشب پدر از لطف یزدان مى ‏شود
در زهد و دانش مصطفى در زور و بازو مرتضى
حلمش چو حلم مجتبى در ملک امکان میشود
بر فاطمه نور دو عین آزاده مانند حسین
احیاگر احکام دین پیدا و پنهان مى‏ شود
عابد، بسان عابدین چون باقر علم الیقین
در دانش و علم و خرد مشهور دوران مى ‏شود
صادق بود در راستى هم جعفر و موساستى
مدهوش در سیناى او موسى عمران مى‏ شود
پور امام هفتمین کز بعد او روى زمین
هم رهبر و هم رهنما بر نوع انسان میشود
فرزند دلبند تقى او را لقب آمد نقى
هم زاهد و هم متقى هم رکن ایمان مى‏ شود
هر کس ندارد در جهان مهر و تولایش به دل
کى طاعت صد ساله‏ اش مقبول یزدان مى ‏شود
آن بهترین خلق خدا آخر در این دار فنا
مسموم زهر اشقیا در راه قرآن مى ‏شود

**********
مدینه را
امشب فزوده‏ اند صفاى مدینه را
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
با جلوه‏ هاى اشرقت الارض قدسیان
بستند چلچراغ سماى مدینه را
روح الامین بیاد بهار نزول وحى
گلبوسه مى ‏زند سرو پاى مدینه را
بیت النبى و گنبد خضرا و مسجدش
بخشیده لطف صحن و سراى مدینه را
در وادى قبا به تماشا نشانده‏ اند
آن نخلهاى سبز قباى مدینه را
آن گونه خرم است که گویى گشوده ‏اند
بر هشت خلد پنجره‏ هاى مدینه را
عطر و گلاب لاله بدین گونه دلپذیر
تغییر داده حال و هواى مدینه را
نور جمال حضرت هادى است که اینچنین
روشن چو روز کرده فضاى مدینه را
ماهى دگر به محور خورشید عشق تافت
تا روشنى دهد همه جاى مدینه را
آنسان که بود هجرت والاى احمدى
تاریخ ساز شهر و بناى مدینه را
این وارث رسول هم از راز هجرتش
تا سامرا رساند صفاى مدینه را
گلبانگ شادى است بگوش فرشتگان
فریاد مکه را و نداى مدینه را
کاین ماه جلوه‏اى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است

**********
دُر سخن
گرفته جان نفسم در ثناى حضرت هادى
دُر سخن بفشانم به پاى حضرت هادى
نداشت طوطى جانم هنوز لانه به جسمم
که بود مرغ دلم آشناى حضرت هادى
صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا
صفاست در حرم با صفاى حضرت هادى
مقربان الهى فرشتگان بهشتى
کشند منت لطف و عطاى حضرت هادى
ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سراى حضرت هادى
درندگان زمین التجا برند به سویش
پرندگان هوا در هواى حضرت هادى
اگر به سامره‏ ام اوفتد گذر سرو جان را
کنم نثار به گنبد نماى حضرت هادى
دلم که درد گناهش به احتضار کشانده
پناه برده به دارالشفاى حضرت هادى
مرا چه قدر که گردم گداى خاک نشینش
که هست خازن جنت گداى حضرت هادى
دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوت
ملاحت سخن دلرباى حضرت هادى
به خاک عطر بهشتى پراکند اگر آید
نسیمى از طرف سامراى حضرت هادى
به عمر دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد
به لحظه‏ اى که کنم جان فداى حضرت هادى
به تیرگى نبرى روى و راه خود نکنى گم
هدایت است به ظل لواى حضرت هادى
بخوان زیارت پر فیض جامعه که برى پى
به ارزش سخن دلرباى حضرت هادى
مرا رضایت ابن الرضا خوش است که دانم
بود رضاى خدا در رضایت حضرت هادى

**********
میلاد ولى عشر
مژده ز میلاد ولى عشر
هادى دین زاده خیر البشر
مژده ز میلاد على النقى
هادى دین نوگل باغ تقى
سبط نبى میر همه متقى
شبل على بحر نقاوت نقى
شاه عشر هادى جن و بشر
هادى دین زاده خیر البشر
مژده ز میلاد ولى زمین
شبل على والد پاک حسن
ماه دهم بارقه ذوالمنن
زاده زهرا وصى بوالحسن
شمس هدى پادشه بحر و بر
هادى دین زاده خیر البشر
مژده ز میلاد شه ملک دین
نور خدا سرور اهل یقین
محور دین عروه اهل یقین
حجت حق مظهر جان آفرین

**********
هلال آمد پدید
آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید
روز عید شادمانى را هلال آمد پدید
آفتابِ فضل، تابان گشت از کوه شکوه
ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پدید
روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنک *
بهترین روزهاى ماه و سال آمد پدید
اخترى گردید از برج ولایت جلوه گر
کز جمالش آیتى فرخنده فال آمد پدید
آسمان علم را تابنده ماه آمد عیان
گلستان شرع را خرم نهال آمد پدید
در سپهر عزّ و شوکت آفتاب آمد فراز
بر هماى دین و دانش پر و بال آمد پدید
دشمنان را مایه درد و الم شد آشکار
دوستان را دافع رنج و ملال آمد پدید
اى مسلمان دیده ات روشن که از لطف خدا
هادى الامّه شه احمد خصال آمد پدید
عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عیان
جان و تن را موجبات اتّصال آمد پدید
رکن دین بحر سخا غیث کرم، غوث امم
نور حق شمس الضحى، فضل الکمال آمد پدید
عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و کمال
بر سریر جاه و اورنگ جلال آمد پدید
شوکت و جاه و سعادت را محیط(3) آمد عیان
حکمت و علم و فضیلت را جمال آمد پدید
جلوه دیگر به خود بگرفت عالم بهر آنک
بر رخ زیباى خلقت خط و خال آمد پدید
هر چه خواهى از خدا «طایى» بخواه امروز چون
بهر حاجت خواستن نیکو محال آمد پدید

**********
ماه فروزانى دگر
ساقى امشب با پیمانى دگر
سفره رنگین کرده بهر تازه مهمانى دگر
باغبان را گو بپاشد بذر شادى در زمین
تا ببارد ابر رحمت باز بارانى دگر
باید آدم در جنان امشب گل افشانى کند
تا به تخت گل نشیند جان جانانى دگر
تا نترسد نوح پیغمبر ز طوفان بلا
رحمت حق کرده بر پا باز طوفانى دگر
آتش نمرودیان خاموش گردید و خلیل
تکیه گاهش تخت گل شد در گلستانى دگر
شهر یثرب سینه سینا شده کز لطف حق
زد قدم در این جهان موسى ابن عمرانى دگر
گر مسیحا مرده را زا نفاس گرمش زنده کرد
جسم او را داده میلاد نقى ، جانى دگر
بر جواد ابن الرضا حق داده از دریاى جود
گوهر ارزنده و در درخشانى دگر
خیزران باید زند گلبوسه بر روى عروس
کز شرف آورده بهر دین نگهبانى دگر
فاطمه در باغ جنت بزم شادى چیده است
چون که دیده نهمین گل را به دامانى دگر
از شب ظلمانى و تاریکى ره غم مخور
ز آنکه آید بعد شب صبح درخشانى دگر
خاتم پیغمبرانت تبریک گوید بر على
چون على را آمده ماه فروزانى دگر
زد قدم در ملک هستى حافظ صلح حسن
تا دهد با صبر خود در صحنه جولانى دگر
نهضت خونین عاشورا و پیکار حسین
یافته از این پسر گرمى میدانى دگر
محور چرخ عبودیت چو زین العابدین
داده بر محراب طاعت عشق و ایمانى دگر
گوهرى را داده بر ما مکتب بحر العلوم
تا نگردد جاگزین علم ، نادانى دگر
فارغ التحصیلى از دانشگه فقه و اصول
آمده و بر ما دهد سر خط عرفانى دگر
همچنان موسى ابن جعفر در مقام بندگى
آمده با خط انسانساز انسانى دگر
تا نماند در جهان خالى سریر ارتضا
آمده همچون رضا در دهر سلطانى دگر
چون جواد آمد بدنیا منبع جود و سخا
کز علوش گشته رنگین خوان احسانى دگر
از ولاى هادى دین شاعر ژولیده را
حق نموده شامل لطف فراوانى دگر

**********
«خسرو دین»
چون بر سریر ولایت نشسته خسرو دین
فلک نهاد به درگاه او سر تمکین
بیا که صبح هدایت دمید وشد تابان
در آسمان ولایت ستاره دهمین
ز نسل احمد مرسل زدوده حیدر
ز نور فاطمه طاووس باغ علیین
ز آسمان امامت دمید خورشیدى
که آفتاب جمالش گرفت روى زمین
ستاره‏ اى که ز انوار چهره روشن کرد
فضاى کون ومکان را بنور علم و یقین
مه سپهر فضیلت محیط جود و کرم
شه سریر ولایت چراغ شرع مبین
مهى که بهر تماشاى آفتاب رخش
نشسته در صف گردون ستارگان به کمین
سرور سینه زهرا سلیل ختم رسل
نهال گلشن طاها و روضه یاسین
به پیش تربت پاکش دم از بهشت مزن
که خاک اوست مصفاتر از بهشت برین
رسا

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید