حکایاتی از امام سجاد(علیه السلام)

حکایاتی از امام سجاد(علیه السلام)

 

اسوه شکیبایی
روزی گروهی در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونی شنیده شد. امام به درون رفت. سپس بازگشت و آرام بر جای خود نشست. حاضران پرسیدند: مصیبتی بود؟ امام پاسخ داد: آری. آنها به او تسلیت گفتند و از شکیبایی او به شگفت آمدند. امام گفت: «ما اهل بیت، خدا را در آنچه دوست داریم، اطاعت می کنیم و در آنچه ناخوش داریم، سپاس می گوییم».(1)

درس نیکی
روزی مردی امام سجاد (علیه السلام) را دید و به او دشنام داد. خادم امام به آن مرد حمله کرد و قصد تنبیه او را داشت. امام مانع شد و به مرد گفت: آنچه از ما بر تو پوشیده مانده، بیشتر از آن است که تو می دانی! آیا حاجتی داری؟ مرد شرمنده شد. امام گلیمی را که به دوش داشت، به او بخشید و فرمود که هزار درهم به او بدهند.(2)

اسوه جوانمردی
هشام بن اسماعیل که از سوی عبدالملک بن مروان حاکم مدینه بود، به مردم ستم بسیار می کرد. او با خاندان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، به ویژه امام زین العابدین (علیه السلام)رفتارهای ناپسند و ظالمانه ای داشت و با اندک بهانه ای آنان را می آزرد.
پس از هلاکت عبدالملک، فرزندش، ولید به خلافت رسید.پس از چندی هشام بن اسماعیل مورد خشم خلیفه قرار گرفت و از حکومت مدینه عزل شد. او را بازداشت کردند و در معرض دید اهالی مدینه قرار دادند تا هر کس شکایتی از او دارد، حق خود رابستاند. مأموران خلیفه، هشام بن اسماعیل را زیر نظر داشتند. مدام می گفت: «من از کسی واهمه ای ندارم جز علی بن حسین که به وی آزارهای زیادی رسانده ام.» در همان ایام، امام زین العابدین (علیه السلام) فرزندان و اطرافیان خود را جمع کرد و به آنان سفارش کرد که از هشام شکایتی نکنند.
اطرافیان امام گفتند:ما منتظر چنین روزی بودیم که انتقام ستم کاری های او را بگیریم. حال از ما می خواهی دشمن شما و اهل بیت را به حال خود رها کنیم؟ امام فرمود: هرگز در پی انتقام نباشید. او را به خدا واگذار کنید. روزی امام هنگام عبور از جلوی بازداشتگاه هشام، از او دل جویی کرد. هشام که بزرگواری و کرامت نفس امام را دید، گفت «الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند متعال داناتر است که رسالتش را در کجا (چه خاندانی) قرار دهد».(3)

پی نوشت :

1-زندگانی علی بن الحسین (علیه السلام)، ص 109
2-همان، ص 135.
3-همان، ص 136.
منبع:اشارات، شماره 123

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید