نویسنده: مصطفی مُسلِم
مترجم: هادی بِزدی ثانی
برخی ویژگیهای داستانهای قرآنی را – به طور کلی – و داستانهای سورهی کهف را – به طور ویژه – یادآوریم:
1. داستانهای قرآنی در مقام نخست، داستانهاییاند تربیتی که در پرتو مبانی و اصول اسلامی و فرمودههای دینی، و در ساختاری رایورَزانه و زیباشناختی؛ پرسمانها، افکار و رویدادها را به طور مشخص، چاره اندیشی میکنند. این مهم، در راستای ریشه دار ساختن مفاهیم و معناهایی است که فرو نشانیدن آنها در جان آدمی، مد نظر است، یا برای ریشه برانداز کردن افکاری نادرست است که اسلام آهنگ پیرایش جان از آنها را دارد.
برای نمونه هنگامی که قرآن، موضوع فرمانبری، سرنهادگی و جانفشانی را از خلال داستان اسماعیل و ابراهیم – که بر هر دوانشان درود باد!- بیان میدارد، در جان، اثرگذارتر مینماید.
– به همین سان است آیین دانش اندوزی از خلال داستان موسی و خضر – که بر هر دوانشان درود باد! – در سورهی کهف.
– هنگامی که داستانهای قرآنی، موضوع آز و زُفتی و چشم تنگی را از خلال داستان یاران بهشت در سورهی «ن» به بررسی مینهند، در پندگیری و اندرزپذیری شایان توجهتر مینمایند؛ به همین سان است بررسی بیماری غرور و بادسری و کامه پرستی از خلال داستان صاحب دو باغ در سورهی کهف. قرآن کریم، جنبهای از جوانب زندگی آدمی را فرو ننهاده است مگر دربارهی آن، داستانهایی تربیتی را به شیوهی خاص خود و با نگاه به زوایای کلی انسان، بیان داشته است.
از این رو، نمونههایی بشری را پیش داشته است که فطرت ره یافته را تجسّم میبخشد و بار دیگر فطرت به کژی افتاده را؛ حتی آن جنبهای را که از دید ما، قرآن متعرض آن نمیشود؛ یعنی عشق و زن را قرآن برمیرسد، لیک – آن سان که گفتیم – به شیوهی تربیتی ویژهی خود.
قرآن نمونههایی انسانی را فرا رو مینهد که در رفتار و کردار و باورشان به کژی افتادهاند، لیک شیوهی قرآنی در این باره، بدین سان است که این گونه کژیها و انحرافها را در اندازهی طبیعی خود مینهد و از آنها قهرمانانی نمیسازد؛ قرآن، در آغاز، پس از خوار شماری اصحاب این گونه کژیها و انحرافها، به گونهای گذرا، متعرض این انحرافها میگردد و در دنبال، رهنمودهای قرآنی را در این باره بررسی مینماید؛ رهنمودهایی که این انحرافها را بزرگ جلوه میدهد و اثر [برانگیزانندهی] آن را به یکبارگی، از ذهن خواننده میزداید. بهترین نمونه برای چنین مواردی، داستان زن عزیز مصر و فریفتاری و نزدیکی او با یوسف است که بر او درود باد. این است، شیوه قرآنی در بیان و بررسی این گونه نمونههای بشری.
لیک شیوههای جاهلی نوین، این گونه نمونهها را به پردامنگی و در شکلی جذاب و پر زرق و برق، فرارو مینهد و از آنها، قهرمانانی میسازد که جلوههای این کژتابیها بر ایشان چیره گشته است، تا آنجا که در آدمی، چاه تأثیر خود را فرو میکَند و جانها به رفتار و گفتار اینان در آویخته میگردد.
این شیوهها، در دنبال، سخنان و مطالب نزار و بی مایهای را پیش میدارند که نه تأثیر این انحرافها را دیگر میکند و نه ویژگیها و برجستگیهای آن را از میان میبرد، مگر کم رنگترین آنها را.
این بُعد تربیتی در قرآن، آن سان که در داستانهای تاریخی قابل ملاحظه است، در داستانهای حقیقی نیز شایان توجه میباشد.
برخی ویژگیهای داستانهای سورهی کهفبرخی ویژگیهای داستانهای سورهی کهفخواست ما از داستانهای حقیقی، داستانهایی است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و یاران بزرگوار ایشان با آن زیستهاند، یا داستانهایی است که بیانگر رخدادهایی میباشند که در پیوند با ویژگی و خصوصیت گروهی ایمان پیشه است. آرمان تربیتی این داستانها، از یک سو، ساماندهی و استوار داشت راه و مسیر، و توضیح و بیان نگرش و نظرگاه قرآنی است، در رویارویی با گروه مؤمنان در خلال زندگی و تبلیغ و فراخوانی به سوی خدا؛ و از سویی دیگر، آرامش بخشی و کاهش آنچه برای مبلغان و دعوتگران به سوی خدا رخ میدهد و در مسیر مبارزهای خود در زندگیشان اتفاق میافتد: رخدادهای داستان بدر در سورهی انفال، احد در آل عمران، خندق در سورهی احزاب، افک در سورهی نور، حدیبیه در سورهی فتح، حنین در سورهی توبه و… همگنان، نشانههای برجستهای هستند در زندگی دین گستران و دعوتگران به سوی خدا، برای پندگیری و عبرت تا به روز واپسین.
2. داستانهای قرآنی، به خواست، در موارد فراوانی، فروگذاری کردهاند؛ مواردی مانند موقعیت زمانی، مکانی و گاه نامهای شخصیتها یا قهرمانان داستان.
چنان که این امر را در داستان یاران غار، صاحب دو باغ و داستان خداوندگار دو شاخ، ذوالقرنین، مییابیم؛ این، از آن است که آرمانِ بایسته و مهم در بیان داستان، پندگیری و اندرز و ریشهدار ساختن اندیشهای است مشخص از خلال رخدادهای داستان که میشاید اندیشه بر گرد آن آرمان تمرکز یابد و احساسات و عواطف بدان روی آور شوند و از آن برانگیخته گردند.
به کار بستن تلاشها برای عنصری دیگر در داستان، نابودیِ انرژیهای عقلانی و توانمندیهای درونی است و روی برتاباندن آنها از تعامل و برخورد با هدف اساسیای که داستان بدان خاطر، ارائه گشته است.
3. داستانهای قرآنی، به تمامی، حقیقتهاییاند که رخدادهای آن، روی داده است؛ هر چند تلاش آدمی در دریافت تفصیلهای این رخدادها و تعیین زمان و مکان یا شخصیتهای آن، با ساز و کارهای نارسایش – از نوشتهها و ویرانههای کهن …- ناتوان باشد، بنابراین، این ناتوانی، دلیلی نمیتواند بود برای آن کس که گمان برد این داستانها، داستانهاییاند نمادین یا پندارین.
این داستانها، چه در کتابهای اهل کتاب آمده باشد و چه نیامده باشد، هیچ تأثیری بر حقایق و رخدادهایی که قرآن کریم یاد آورده است، ندارد.
از این رو، اگر هم باستان شناسی از تعیین محل غار یا مناطقی که ذوالقرنین بر آن فرمانروایی میکرده و آن را به زیر فرمان خداوند در آورده است، ناتوان باشد و اگر هم از شناخت مکان آتش افروزی برای ابراهیم (علیه السلام) وامانده گردد، باز هم تاثیری بر حقیقت نمینهند.
قرآن کریم، این داستانها را بیان داشته تا دلیل و برهانی باشد بر راستی و درستی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوت خویش: «این از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی میکنیم. پیش از این نه تو آن را میدانستی و نه قوم تو، پس شکیبا باش که فرجام [نیک] از آن تقواپیشگان است» (هود /49).
«به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند، رهنمود و رحمتی است.» (یوسف/111). همچنان که خداوند این داستانها را وسیلهی دل استواری پیامبرش و پس از او، دعوتگران به سوی خدا در خلال قرنها، نهاده است و هر یک از سرگذشتهای پیامبران [خود] را که بر تو حکایت میکنیم، چیزی است که دلت را بدان استوار میگردانیم و در اینها حقیقت برای تو آمده، و برای مؤمنان، اندرز و تذکری است، (هود /120).
4. قرآن کریم بر این آهنگ است که از خلال داستانهایش، برای گروه مؤمنان تجربههای بشری و آموختههای اینان را پیش دارد؛ این مهم از خلال ارائه و بیان این گونه نمونههای گوناگون است که گویای تعالی اندیشهای و روحی و ویژگیهای ارجمند اخلاقی است. این نمونهها بیانگر شناخت سنتهای خداوند در تبلیغها و دین گستریها، شهریگریها و تمدنها، آزمون و امتحان، گرفتاری و سختی، و پندگیری از سرنوشت نمونههایی است بشری که خوار و پست گشتهاند. همانا داستان فرعون و قارون و سامری، تصاویر نفرت آوری را از شیوهی اندیشیدن و برخورد اینان با دیگران، به دست میدهد؛ این تصاویر، نگرش کفرآمیز و خداستیزی اینان را در رویارویی با آفریدگار و روزی رسانشان فرادست میدهد و در دنبال، سرنوشت نگونبختی و ناخوشایندی را که به سویش رفته بودند، ارائه میکند.
لیک داستان ابراهیم و اسماعیل، موسی، یاران غار و ذوالقرنین، به تمامی داستانهاییاند درخشان که بر گرایش به خوبی و نیکی در جانها، جانفشانی برای آرمانهای بلند، خاکساری و لابه و ناله به پیشگاه پروردگار آسمانها و زمین، میافزایند.
داستانهای قرآنی با شیوههای مشخصی بیان شده و به گونهای ویژه و میان کوتاهی و درازآهنگی، در میان سورهها پخش شدهاند؛ هر یک از این داستانها، با اهداف اساسی سوره هماهنگ هستند و سبک داستان از فضای سوره و اهداف آن جدا نمیگردد؛ از همین جاست حکمت تکرار نشدن یک داستان در یک سوره.
بر این اساس، شایسته است بررسی داستان، طبق سبک بیان سوره باشد. اشاره به این مطلب، در بخش روش شناختی تفسیر موضوعی گذشت.
منبع مقاله :
مسلم، مصطفی؛ (1390)، پژوهشی در تفسیر موضوعی، ترجمهی هادی بزدی ثانی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم