آفرینش هدف دارد گرچه آفریدگار بی‌نیاز از هدف است

آفرینش هدف دارد گرچه آفریدگار بی‌نیاز از هدف است

نویسنده: آیت الله عبدالّه جوادی آملی

بحثی که از نظر قرآن کریم در پیرامون معاد مطرح شد اهمیت اعتقاد به قیامت، در تهذیب جان را به خوبی روشن کرد. یعنی تهآیب روح، که هدف والای رسالت پیامبران است، وقتی میسر است که انسان به قیامت معتقد باشد. اگر به آینده قطعی و ابدی مؤمن و معتقد باشد و به پاداش و کیفر و این که عمل زنده است و هرگز از جان انسان جدا نمی‌شود معتقد باشد این اعتقاد، نقش سازنده‌ای خواهد داشت چه این که فراموشی معاد یا بی‌اعتقادی به قیامت، زمینه‌ی هرگونه تباهی و تبهکاری را فراهم می‌کند درباره قیامت چند بحث مطرح شد. یکی تأثیر سازنده اعتقاد به قیامت در تربیت و تهذیب جان که تاحدودی این بحث گذشت یکی هم ادله وجود معاد که مقداری از آن‌ها در جلسات قبل بازگو شد بخش بعدی راجع به اشکالات مسئله‌ی معاد است که باید مطرح گردد و پاسخ آن‌ها از نظر قرآن کریم بیان شود در خلال نقل ادله قیامت و حقانیت معاد اشاره شد که قرآن کریم چند دلیل بر ضرورت معاد و قطعیت قیامت اقامه می‌کند. از جمله برهان حرکت، برهان حقیقت، برهان حکمت، برهان عدالت، برهان تجرد روح و سلسله‌ی براهین دیگری است که یکی پس از دیگری به خواست خدا به آن‌ها اشاره خواهد شد برهان حرکت، چنین تقریر شد که حرکت بی‌هدف نخواهد بود، زیرا حرکت خروج از قوه به فعل است، و بدون سمت و جهت نخواهد بود پس هدف برای حرکت ضروری است. جهان طبیعت یک واحد سیال بیش نیست که به سوی هدف معین در تکاپو و کوشش است بنابراین برای جهان طبیعت که سیال و متحرک است هدف داشتن و نیز به آن هدف معین رسیدن ضروری است. ممکن است یک موجود متحرک در اثر برخورد با مزاحم، به هدف نرسد، ممکن است یک شیء در اثر اصابت مانع، از قوه به فعلیت بیرون نیاید، ولی کل جهان طبیعت که یک واحد سیال است نه از درون مانعی برای او هست نه از بیرون آسیبی به او می‌رسد. مانع درونی ندارد زیرا یک واحد سیال است این واحد سیال هماهنگ به سمت هدف در تکاپو و کوشش است دیگر فرض ندارد این یک واحد حقیقی جلوی راه خود را ببندد در حرکت‌های پراکنده این فرض راه دارد مثلاً شکوفه‌ای که می‌کوشد میوه شود، در راه رسیدن به میوه شدن هست، ممکن است با بارانی که در حرکت است یا تگرگی که در راه است برخورد کند و آن تگرگ نگذارد این شکوفه شکفته شده میوه شود. ممکن است گیاهی که در راه رشد است زیر پای عابری له شود. ممکن است حیوانی که در مسیر تکامل است در رهگذر سیل خروشان قرار بگیرد و به کام دریا فرو برود. این‌گونه از برخوردهای زیان‌بار و آسیبی در حرکت‌های موضعی هست. ممکن است یک متحرک در اثر آسیب‌پذیری به مقصد نرسد، ولی اگر کل جهان طبیعت یک واحد حقیقی شد و این واحد در تلاش و کوشش بود که به هدف معین خود برسد دیگر مانعی فرض ندارد که جلوی رشد او را بگیرد. پس موانع درونی برای جهان سیال فرض ندارد، اما موانع بیرونی چون بیرون از این جهان سیال هرچه هست به فرمان خدا مدبر این جهان سیال است، فیض آن‌ها برای رشد همین جهان طبیعت خواهد بود. راهنمایی و رهنمود آن‌ها برای پرورش همین واحد حقیقی اعمال می‌شود دیگر ممکن نیست آن‌ها که در طول علل فاعلی هستند و آن‌ها که مجاری فیض پروردگارند، جلوی رشد جهان طبیعت را بگیرند خلاصه چون جهان طبیعت یک واحد سیال است و سیلان و حرکت بدون هدف نخواهد بود پس هدف داشتن جهان طبیعت ضروری است و چون نه از درون جهان مانعی متصور است و نه از بیرون آن مزاحمی فرض می‌شود رسیدن این جهان سیال و متحرک به آن هدف معین ضروری خواهد بود. یعنی هم هدف داشتن برای جهان متحرک قطعی است و هم به مقصد رسیدن برای جهان ضرورت دارد، لذا قرآن کریم که مبین همه‌ی این معارف است درباره‌ی قیامت می‌گوید: آن روز که پایان جهان طبیعت و روز آخر و دار قرار و آرام است که این جهان ناآرام با رسیدنش به آن موطن، آرام و ثابت می‌شود حتمی و ضروری خواهد بود (لاَرَیْبَ فِیهِ) در تحققش شکی نیست یعنی ضروری‌التحقق است یقیناً قیامتی هست و برای مجموعه‌ی نظام آسمان و زمین هم مدت و اجل معین قائل است که این متحرک با سپری شدن این اجل و به سر آمدن این مدت به آن هدف می‌رسد چه این که تعبیراتی نظیر این که: (أَیَّانَ مُرْسَاهَا) این کشتی طبیعت کی لنگر می‌اندازد؟ این کشتی پرخروش جهان سیال، کی آرام می‌شود؟ نشان می‌دهد که قیامت به منزله‌ی لنگرگاه کشتی طبیعت است، معاد جای آرامش جهان سیال است. حق باید ظهور کند زیرا در جهان طبیعت، هم باطل است و هم حق. و این اختلاف‌هایی که بین صاحب‌نظران و اندیشمندان و بین صاحبان مکتب‌های گوناگون است نمی‌شود همه‌ی این عقاید و آراء باطل باشد و نمی‌شود همه‌ی این‌ها حق باشد. زیرا مناقض یکدیگرند و دو طرف تناقض یکی حق است و دیگری باطل پس قطعاً روزی و موطنی باید باشد که به عمر این اختلاف‌ها خاتمه داده شود و معلوم گردد که در بین این هفتاد و دو ملت، آن ملت و امتی که راه حقیقت را طی کرد کدام است و چیست و کیست و آن‌ها که حقیقت را ندیدند و راه افسانه زدند کیانند و صاحبان چه مکتب‌هایی هستند؟ یک چنین روزی در پیش است چه این که اختلاف‌های نفاق افکنی که بین درون و بیرون افراد هست و دوچهرگی و دوگانگی درون و بیرون هم باید خاتمه یابد. روزی در پیش هست که انسان در آن روز یک چهره خواهد داشت نه دو چهره درون و بیرونش روشن و آشکار می‌شود. ظاهر و باطنش یکنواخت خواهد شد (یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ) (1) رازهائی را که نهفته داشت آشکارا می‌گوید: (لاَ یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدِیثاً) (2) در آن روز سخنی را کتمان نمی‌کند.
هم اختلاف درون و بیرون افراد برطرف می‌شود هم به تضارب نظرها و نبرد مکتب‌ها پایان داده می‌شود و هم هرگونه داوری‌های باطل برطرف خواهد شد. روز ظهور حق است (ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى‏ رَبِّهِ مَآباً) (3) که این هم بحثش گذشت. برهان سوم، برهان حکمت است. برهان حکمت حد وسطش این است که چون خدا حکیم است و حکیم کار باطل و بیهوده نمی‌کند، پس خدا کار یاوه و بیهوده نخواهد کرد. این جهان که کار خداست بیهوده نیست، مقصدی دارد و مقصودی را تعقیب می‌کند. در برهان حکمت باید این دو مطلب از یکدیگر جدا شود که خدا بی‌نیاز محض است برای هدف کار نمی‌کند ولی چون حکیم است از حکیم کار بی‌هدف صادر نخواهد شد. این دو معناست که باید در تشریح برهان حکمت از یکدیگر جدا شود. اول اینکه خدا کاری را برای مقصد و هدف نمی‌کند دوم اینکه از خدا کار بی‌مقصد و هدف صادر نمی‌شود. یعنی فاعل هدف ندارد، گرچه برای فعل هدف ضروری است یعنی خدا مقصد ندارد گرچه برای جهان، داشتن مقصد ضروری است. اما اینکه خدا مقصد و هدف ندارد، چون معنای مقصد داشتن و هدف‌دار بودن این است که یک فاعل، کمالی را فاقد است و مطلوبی را واجد نیست، می‌کوشد در پرتو کارش به آن مقصد برسد و به آن کمال نائل شود. کار رابط بین فاعل و هدف است که فاعل به توسط کارش به آن کمال و هدف نائل می‌شود. این معنای هدف داشتن فاعل است. ولی اگر فاعل، خود عین کمال محض و کمال نامحدود بود، کمالی جدا از این فاعل فرض نمی‌شود که این فاعل فاقد آن باشد و دیگر ممکن نیست آن فاعل کاری را انجام بدهد که بخواهد به توسط آن عمل به کمال برسد و به توسط آن کار به هدف نائل بشود، لذا اگر فاعل کمال محض بود هدفی جدا از خود نخواهد داشت و کاری را برای رسیدن به هدف نمی‌کند. این یک اصل قرآنی است که خداوند از این اصل چنین تعبیر می‌کند: (إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ) (4) خدا از هرچه در جهان‌ها است بی‌نیاز است او بی‌نیاز محض است. اگر خدا غنی محض است و بی‌نیازی عین ذات اوست، کمبودی ندارد تا با عمل، کمبودیش را ترمیم کند و به هدف برسد. و اما اینکه چون حکیم است کار بی‌هدف از او صادر نمی‌شود برای آنست که حکمت خداوند منشأ کار او است. اگر حکمت منشأ یک عمل شد آن عمل دارای نظام خاص و هدف مخصوصی است. کار بی‌نظم یا بی‌هدف از حکمت ناشی نمی‌شود، کار بی‌مقصد و عمل بی‌مقصود از حکیم صادر نخواهد شد. لذا قرآن درباره‌ی اصل دوم می‌گوید من پری و انسان را نیافریدم مگر برای عبادت (مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) (5) یعنی آفرینش جن و انسان برای پرستش است که این‌ها به کمال برسند باید با آیات قرآن این دو مطلب اثبات بشود.
1- خدا بی‌نیاز محض است و کاری را برای هدف نمی‌کند که خودش به آن هدف برسد که آن هدف فاعل باشد.
2- خدا چون حکیم است از او کار بی‌هدف صادر نمی‌شود که جهان یاوه باشد.
این دو مطلب را باید از قرآن کریم استنباط کنیم اما این که خدا حکیم است و از حکیم کار بیهوده صادر نمی‌شود فرمود: (و ما کنا لاعبین ما اهل لعب) و بازیچه و بازیگر نیستیم ما جهان را بازیچه نیافریدیم، ما جهان را بی‌مقصد نساختیم یعنی جهان بی‌مقصد از خدا صادر نخواهد شد. در چند جای قرآن به این اصل دینی اشاره کرد یکی در سوره‌ی انبیا است فرمود: (وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ) (6) ما آسمان و زمین و آنچه در این منظومه کیهانی هست به عنوان یک بازیگر و بازیچه‌ساز نیافریدیم، یعنی جهان بازیچه نیست، عالم لهو و لعب نیست جهان طبیعت بازیچه و بی‌مقصد نیست. در تعبیرات دیگر فرمود: ما آسمان و زمین را باطل نیافریدیم و بی‌مقصد خلق نکردیم. باز فرمود: ما آسمان و زمین را جز به حق نساختیم در سوره‌ی صاد فرمود: (وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً) (7) این نظام بی‌هدف نیست این پندار باطل کافران است که می‌گویند جهان هستی همین دنیاست و بس و این زندگی و مرگ پایان می‌پذیرد، انسان با مردن نابود می‌شود، جهان به سمت نابودی حرکت می‌کند. این پندار باطل بی‌اعتقادان به معاد است (ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ) (8) بنابراین چون خدا حکیم است، از حکیم کار یاوه و بی‌هدف صادر نمی‌شود. و اگر خداوند در قرآن کریم دنیا را به عنوان لهو و لعب می‌داند، و می‌فرماید حیات دنیا لهو است و لعب و مانند آنست (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ) (9) که دنیا را به پنج مرحله تقسیم می‌کند: اول بازیچه است بعد سرگرمی است بعد انس به زینت است بعد فخرفروشی‌های باطل است بعد تکاثر و انباشته کردن ثروت یا داشتن فرزندان و نفرات زیاد که دنیا به حسب اختلاف سنین افراد از کودکی تا سالمندی در این پنج مرحله خلاصه می‌شود. اگر می‌فرماید دنیا لعب است برای اینست که دنیا غیر از جهان طبیعت است. اگر قرآن دنیا را بازیچه می‌داند، نه یعنی اختران آسمان بازیچه‌اند، نه یعنی زمین و معادن زمین لهوند، نه یعنی دریا و حیوانات دریایی بازیچه‌اند، نه یعنی انسان و افکار محققانه انسانی بازیچه است، نه یعنی هوا و موجودات جوی بازیچه‌اند، این‌ها دنیا نیستند بلکه این‌ها آیات الهی و نشانه اسرار خدائی هستند. دنیا آن قراردادهای خاص اعتباری است که برای نظم امور زندگی مقرر می‌شود که چه کسی رئیس باشد چه کسی عضو باشد چه کسی دارای مقام باشد، این مال، مال چه کسی باشد، چگونه مالک بشویم، چگونه منتقل بکنیم چگونه بهره‌برداری بکنیم این‌ها از عناوین و مفررات اعتباری دنیاست پس دنیا نه یعنی ستاره و دریا و گیاه که این‌ها آیات الهی‌اند و مظهر جمال و جلال حقند، نشانه‌ی لطف حقند، سراسر حکمت‌اند و تسبیح‌گوی حقند، سراسر مجرای فیض حقند و آئینه‌دار حقند. این‌ها دنیا نیستند. دنیا آن قراردادهای خاص است که برای نظم زندگی برنامه‌ریزی می‌شود و انسان فریب همان برنامه‌های اعتباری را می‌خورد این فخرها و این داشتن‌ها، این خیال‌بافی‌ها و خیال‌زدگی‌ها (که انسان دلباخته دنیا به تعبیر لطیف قرآن مختال است یعنی خیال‌زده، می‌باشد) این پیوندهای اعتباری و قراردادی دنیاست این است که انسان گاهی با همین پیوندها کشت و زرع خوب دارد گاهی در همین پیوندها فرو می‌رود که: (الدنیا مزرعه الاخره) (10) دنیا بازیچه است نه آسمان و زمین، دنیا لهو و لعب و زینت و تفاخر و تکاثر است نه دریا و صحرا، دنیا جز فریب کار دیگری ندارد. دار غرور است نه آسمان و زمین، آسمان مجلای حق، و زمین مرآت حق، و صحرا و دریا نشان دهنده‌ی جلال و جمال حق، و انسان و فرشته‌ها و موجودات دیگر، نشان‌گر قدرت حقند. بنابراین از خدای حکیم کار یاوه صادر نمی‌شود. انسان یاوه نیست، پندارهای باطل او یاوه است. انسان بیهوده نیست فخرفروشی‌های او دنیا و بازیچه و بیهوده است. در سوره‌ی قیامت جریان هدف‌داری انسان را بیان کرد، فرمود: (أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدىً) (11) انسان می‌پندارد بی‌هدف و رها و یاوه است هرگز چنین نیست. خدای حکیم کار بیهوده نمی‌کند، از مبدء حکمت کار بی‌هدف صادر نمی‌شود. پس اگر فرمود: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) (12) یعنی جن و انس را جز برای عبادت نیافریدیم یعنی انسان هدفی جز عبادت ندارد. نه اینکه من هدفی دارم و آن معبود شدن است. این که کار خدا هدف دارد یک اصل است. و اما اصل دیگر این است که خدا کاری را برای هدف نمی‌کند. خدا کاری را برای اینکه به مقصد برسد نمی‌کند، چون او مقصود کل است، او صمد است. (اللَّهُ الصَّمَدُ) که کاروان هستی به سوی او بار بسته‌اند او مصمود و مقصود همه است، او روا کننده‌ی نیاز نیازمندان است او مقصدی غیر از خود ندارد و مقصودی جز او نخواهد بود، که او کاری را برای نیل به آن مقصد و رسیدن به آن مقصود انجام بدهد. لذا خداوند از بیان موسی کلیم (سلام الله علیه) نقل می‌کند (وَقَالَ مُوسَى‏ إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ) (13) فرمود: اگر شما و همه‌ی مردم روی زمین کافر شوید، به هیچ جا آسیبی نمی‌رسد. چون خدا ذاتاً بی‌نیاز است. اگر بشر عبادت نکرد و کافر شد خودش به هدف نرسید، نه این که خدا به مقصد نائل نشد، چون خدا بی‌نیاز محض است و بی‌نیاز محض، خود، هدف است و دیگر هدفی ندارد، چون مقصود کل است دیگر مقصدی ندارد. اگر همه‌ی جوامع بشری کافر شدند خودشان به هدف نرسیدند نه این که خدا به مقصد نائل نشد، نه این که خدا مقصودی داشت و به او نرسید، (إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ) تمام نعم از ناحیه حق است. پس او محمود است. تمام ثناها و ستایش‌ها مال اوست. تمام کمال که موجب حمد و ثنا است از ناحیه‌ی خداست، فرض ندارد که خدا به هدف نرسد، چون هدف محض دیگر هدفی نخواهد داشت در آیه دیگر قرآن می‌گوید: (إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ) (14) خدا نه تنها از عبادت‌های انسان غنی است بلکه در کل جهان آفرینش از هرچه فرض بشود ذاتاً بی‌نیاز است. آن مبدئی که غنی محض است درباره‌ی او نیاز فرض ندارد، بنابراین برهان حکمت برای اثبات معاد اینست که: گرچه خدا بی‌نیاز است و مقصدی ندارد ولی از خدای حکیم کار بی‌هدف صادر نمی‌شود. و این جهان هدفی دارد که با رسیدن به آن آرام می‌شود. انسان مقصودی دارد که با نیل به آن کامل می‌شود. مقصد انسان در جهان دنیا نیست این جهان که با مرگ و زندگی‌های همگون و مشابه تکرار می‌شود این جهانی که حق و باطلش در هم مخلوط است، زشت و زیبایش در کنار هم است، نشاط و اندوهش همراه هم است، سلامت و بیماریش در آغوش هم است، اشک و خنده‌اش با هم است، نمی‌تواند مقصود و هدف باشد؛ بلکه آنجا که حیاتش مرگ ندارد، آنجا که نشاطش اندوهی ندارد، آنجا که سلامتش بیماری ندارد. آنجا که سازش و صلح و صفایش تیرگی و دشمنی و کینه‌توزی ندارد، آنجا که حسن محض و زیبای صرف است و بدی و زشتی را در آنجا راه نیست، آن معاد و بهشت سعادت است انسان برای رسیدن به یک چنین موطنی آفریده شده است. و به سرای آن موطن و آن موقف آفریده شده است این برهان حکمت اختصاصی به جامعه‌ی انسان ندارد. معاد را برای کل جهان آفرینش ثابت می‌کند. چه این که برهان حقیقت، برای همه‌ی جهانیان هدف قائل بود، و قیامت را برای کل جهان آفرینش اثبات می‌کرد، ولی برهان حرکت، قیامت را تنها برای جهان متحرک و مادی اثبات می‌کرد، اگر موجودی بالاتر از ماده و مادی باشد، همانند فرشتگان کامل و ارواح عالیه، اثبات معاد برای آن‌ها با برهان حرکت صحیح نیست بلکه برهان دیگر از براهین یاد شده و مانند آن‌ها لازم است و از طرف دیگر معاد به مرحله لقاءالله را با برهان حرکت نمی‌توان ثابت کرد. ولی با برهان حقیقت یا با برهان حکمت می‌شود حشر به معنای لقاءالله را هم تثبیت کرد. خلاصه برهان حکمت این دو مطلب را تفهیم کرد که خدا بی‌نیاز است و مقصودی ندارد، ولی جهت و هدف برای جهان ضروری است. برای جهان هدف و قیامت داشتن قطعی خواهد بود. بر این اساس، خدای متعال چون بی‌نیاز محض است هرگز کاری را برای رسیدن به هدف و مقصد انجام نمی‌دهد. خواه در این آفرینش و کار، مقصدش این باشد که خود سودی ببرد و طرفی ببندد، یا مقصودش این باشد که به دیگران نفع برساند. همان‌طور که خدا جهان را خلق نکرد تا سودی ببرد، جهان را هم نیافرید تا جودی بکند. کار خدا «تا» برنمی‌دارد. هدف برای فاعلی که غنی بالذات است فرض ندارد. خدا عالم را نیافرید تا سودی ببرد، و همچنین جهان را خلق نکرد تا بر بندگان جودی کند زیرا اگر این «تا» هدف فاعل باشد، یعنی خدا این کار را کرد تا به این هدف برسد، معنایش این است که اگر بر بندگان جودی نکند ناقص است، می‌خواهد جودی به بندگانش برساند که از راه اعطاء خیر به آنان کامل بشود. مثل انسان متمکن که خود از ساختن یک خانه یا بیمارستان نفعی نمی‌برد خانه را برای خود نمی‌سازد ولی این خانه را ساخت تا مستمندی در آن خانه سکونت داشته باشد، و دیگری از این خانه نفعی برد. این شخص متمکن که خانه را ساخت، گرچه برای این نساخت که خود سودی ببرد، ولی برای این ساخت که جودی نسبت به دیگران بکند. این متمکن اگر این خانه را نسازد و این جود و خیر را نسبت به دیگران نکند، ناقص است. می‌خواهد با این عمل از نقص بخل برهد و به کمال جود برسد،‌ می‌خواهد با این عمل نقصش را ترمیم کند، و دست کوتاهش را به هدف برساند. که اگر جودی نکند ناقص است، با خیر رساندن و جود کردن به هدف و کمال نائل می‌شود. خدای متعال که بی‌نیاز محض است چنین نیست که اگر خیری نرساند و جودی نکند ناقص است، و با این خیر رساندن و آن جود کردن به کمال می‌رسد، هرگز! پس باید گفت که من نکردم خلق تا سودی کنم. نه برای خود نه برای بندگان چون: (إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ) (15) اما چون حکیم است جهان را آفرید تا آفرینش به مقصد برسد. در برهان حرکت جهان هدف دارد و این جهان یک واحد حقیقی است و مزاحمت و درگیری در این واحد فرض ندارد و این جهان سیال هم که هدف دارد یقیناً به هدف می‌رسد، لذا قیامت روزی است که: (لاَ رَیْبَ فِیهِ) تردیدی در وقوعش نیست. در برهان حکمت هم این دو مطلب هست، یعنی جهان از خدای حکیم صادر شد، بی‌هدف نیست و یقیناً هدف دارد، خواه ما قائل به حرکت جوهری باشیم یا نه چون حد وسط در این برهان «حکمت» است، و آنجا هم که حرکت نیست این برهان جاری است. برهان حکمت، برای ضرورت معاد، در سطح مجردات هم جاری است، برخلاف برهان حرکت. علی ‌ای حال چون جهان از خدای حکیم صادر شد یقیناً هدف دارد و بیهوده نیست. و چون هیچ مانعی از رسیدن جهان واحد و هماهنگ به هدف فرض ندارد، نه از درون نه از بیرون از درون مانعی نیست چون یک واحد حقیقی است که دارای هدف است، و از بیرون هم مانعی نیست زیرا بیرون از این جهان چیزی غیر از جهان‌آفرین و خدای جهان‌ساز، نیست که در اثر حکمتش جهان خلقت حکیمانه طرح‌ریزی شد. و برای هر فعلی هدفی، و برای آن هدف، هدفی تا سلسله‌ی اهداف به آن هدف نهائی‌شان برسند. یک چنین واحد هدفی، از الله حکیم صادر شد و غیر از جهان، جز الله موجود دیگری نیست، پس مانعی فرض ندارد بنابراین مزاحمت و درگیری راه ندارد که نگذارد این جهان که حکیمانه صادر شد و بر مدار حکمت تنظیم شد و هدف داشتنش یقینی است به هدف نرسد. با توجه به این دو امر، تعبیر بلند قرآن کریم این است که قیامت (لاَ رَیْبَ فِیهِ) یعنی نه تنها ممکن است خدا دوباره مرده‌ها را زنده کند، نه تنها می‌شود که عالم معادی داشته باشد. نه تنها ممکن است بلکه ضروری است چون خدا وعده داد و خلف وعده نمی‌کند، لذا معاد یقینی است، (لاَ رَیْبَ فِیهِ) است هیچ تردیدی نیست که معاد حق است، هیچ شکی نیست که قیامت ضروری است. هیچ شکی در ضروری و قطعی بودن قیامت نیست، (لاَرَیْبَ فِیهِ) است چه این که در برهان حقیقت هم به این نکته اشاره شد که همان‌طوری که قیامت (لاَ رَیْبَ فِیهِ) است یعنی متعلق شک نیست، نمی‌شود در حقانیت قیامت و اصل وقوع آن تردید کرد، آن روز ظرف شک هم نخواهد بود (لاَ رَیْبَ فِیهِ) در آن روز، چون حق ظاهر می‌شود جا برای شک و اشتباه نیست، زیرا شک در صورتی است که یک چیز حق باشد و چیز دیگر باطل، یک فرد ثالثی مشکوک است که آیا از قسم حق است یا از قسم باطل. اگر جایی باطل نیست شک هم نیست، اشتباه هم نیست، زیرا اشتباه برای آن است که ما شبیه حق را حق می‌پنداریم. اگر حق ظاهر می‌شود و هرگز جا برای باطل نیست قهراً زمینه هم برای شک و تردید نخواهد بود. لذا قیامت (لاَ رَیْبَ فِیهِ) است یعنی شک‌بردار نیست. و آنچه که از لحاظ تهذیب نفس مهم است یاد قیامت است. بیان مولی‌الموحدین امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب روحی و ارواح العالمین له الفداء فرمود: (ذهب المتذکرون و بقی الناسون او المتناسون)(16) فرمود آن‌ها که به یاد خدا و قیامت بودند رفتند و این‌ها که یاد خدا و قیامت را فراموش کردند یعنی فراموششان شد یا عمداً فراموش می‌کنند ماندند کسانی که یاد قیامت در جانشان عجین شد به یاد معاد بودند رفتند این‌ها که به یاد قیامت نیستند ماندند. در بین یاران رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دوستانی را که همواره به یاد قیامت بودند از دست دادیم و فعلاً با کسانی بسر می‌بریم که قیامت را از یاد بردند. خدا وقتی ابراهیم خلیل و سایر انبیاء عظام را می‌ستاید می‌گوید: (إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَهٍ ذِکْرَى الدَّارِ) (17) چون این‌ها به یاد قیامت بودند ما آن‌ها را جزء بندگان مخلص کردیم. امیدواریم یاد قیامت در دل‌های همه ما زنده شود و خدای متعال این بحث‌ها و گفتن‌ها و شنیدن‌ها را بعد از پذیرش و قبول به عنوان بهترین هدیه به ارواح طیبه و تابناک انبیا و اولیای الهی و ارواح تابناک شهدای انقلاب شکوهمند اسلامی، که در پرتو شهادت و برکت خون‌های آن‌ها این مسائل مطرح می‌شود اهدا بفرماید. غفرالله لنا و لکم.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی طارق، آیه‌ی 9.
2. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 42.
3. سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 39.
4. سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 6.
5. سوره‌ی ذاریات، آیه‌ی 56.
6. سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 16.
7. سوره‌ی ص، آیه‌ی 27.
8. سوره‌ی ص، آیه‌ی 27.
9. سوره‌ی حدید، آیه‌ی 20.
10. کنوز الحقایق، جلد 1 / صفحه 133 (حدیث نبوی).
11. سوره‌ی قیامت، آیه‌ی 36.
12. سوره‌ی ذاریات، آیه‌ی 56.
13. سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 8.
14. سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 6.
15. سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 6.
16. نهج‌البلاغه‌ی فیض، صفحه‌ی 573.
17. سوره‌ی ص، آیه‌ی 46.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بی‌جا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

 

منبع: راسخون

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید