نویسنده: آیت الله عبدالّه جوادی آملی
قرآن کریم همانطور که به مسئلهی توحید و شناخت مبدأ هستی اهمیت فراوانی میدهد و بحثهای مستدل و وزینی را مطرح میکند، در پیرامون معاد و پایان جهان هستی هم آیات فراوانی دارد و در این مسئلهی سنگین از بعدهای گوناگون بحثهای گستردهای را طرح مینماید. یکی از برجستهترین آثار و بهترین نشانههای معاد همانا ظهور حق است. آن روز، روز حق است و بطلان را هیچگونه در آن راهی نیست باطل به هیچ وجه در آن روز راه ندارد. نه اعتقاد باطل، نه توهم و تخیل باطل، نه عمل باطل، نه در فرد نه در جمع نه در درون فرد و نه در بیرون افراد. عالمی است که حق در آن ظهور کامل دارد: (ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ) (1) نه تزلزلی در آن راه دارد و نه بطلانی. باطل چون ریشه ندارد متزلزل و زوالپذیر است حق چون ریشه دارد ثابت و زوالناپذیر است. سر اینکه قرآن کریم روز قیامت را به عنوان روز ظهور حق معرفی میکند که برای باطل هیچ مجالی نیست، آنست که در قلمرو حرکت، برخورد و تزاحم یافت میشود. انسان هم که در قلمرو طبیعت بسر میبرد ممکن است در راه راست حرکت کند و ممکن است، بیراهه برود باید آزمایش شود تا در پرتو آزمون به کمال برسد و آنچه که در نهاد و نهان اوست آشکار بشود. چون حرکت در قلمرو طبیعت و ماده همگانی است، همه موجودات جهان طبیعت در سیلانند، برخورد و اصطکاک آنها و آسیب و فساد امری است قهری، کم و بیش بطلان در آن راه دارد. وقتی متحرک در اثر برخورد مانع به هدف نرسد باطل خواهد شد و برای اینکه انسان درست آزموده شود راه تخلف را باز گذاشتند تا در امتحان روشن شود چه کسی در بستر صراط مستقیم است و چه کسی نیست. بنابراین در جهان حرکت، حق با باطل مخلوط است هرجا یک عقیدهی حق باشد، اعتقاد باطلی هم هست. هر جا یک توهم و تخیل حق باشد، خیال و وهم کاذبی هم هست. هر جا یک عمل صدق و حقی باشد، رفتار کذب و باطلی هم هست. هر جا متحرک به هدف میرسد و کامیاب میشود یک ناکامی هم هست. اگرچه در جمع، ناکامیها کمتر از کامیابیها و فساد و شر کمتر از صحت و خیر است. اما این اختلاف در قلمرو طبیعت و ماده و حرکت هست. برای اینکه هم این حرکتها به پایان برسند و هم این متحرکها به هدف برسند و نیز این تلاش و کوششها بیثمر نماند عالمی لازم است که این قافلهی حرکت، با رسیدن به آن عالم آرام بشود و با نیل به آن مقصد ثابت بشود و هم چنین عالمی لازم است که این قافله با رسیدن به آن عالم، از خطر تخلف و اختلاف محفوظ و از اشتباه حق و باطل هم مصون بماند و در آن روز بین حق و باطل داوری کامل آنچنان حکم کند که به عمر هرگونه تخلف و اختلاف برای همیشه خاتمه دهد. و روشن شود در بین عقاید کدام عقیده حق بود و در بین امید و آرزوها، کدام آرزو و امید و در بین اوهام و خیالات، کدام وهم و تخیل و در بین رفتار و اعمال، کدام عمل و فعل حق بود و معلوم بشود در بین سایر مسائل که مربوط به جامعههای بشریست کدام حق بود و مانند آن. لذا قرآن کریم مسئلهی معاد را به عنوان روز حق معرفی میکند. در آن روز خدا به اسم حق، تجلی کامل دارد و هیچ راهی برای باطل و هیچ زمینهای برای اشتباه نیست. حق برای هر انسانی روشن میشود و حق او هم ثابت و روشن خواهد شد: (ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ) (2) چون تحقق چنین میعادی لازم است قرآن دربارهی قیامت میفرماید که در آن تردیدی نیست: (وَأَنَ السَّاعَهَ لاَ رَیْبَ فِیهَا) (3) ریب نه در اصل وقوعش است و نه در وقایع آن روز نه در وجودش رخنه میکند که آیا موجود میشود یا نه؟ آیا هست یا نه. و نه آن روز ظرف شک است. در آن روز چیزی مشکوک نیست، احدی در آن روز شک ندارد هرچه هست روشن است. شک برای آن است که باطلی هست. حقی هست و یک امر مشکوک هم است، و مشتبه است که آیا از قسم حق است یا از قسم باطل. ولی وقتی در آن روز باطل اصلاً راه نداشته باشد حق به چه چیزی اشتباه میشود؟ فرد بیگانهای نیست، تا انسان دربارهی آن فرد ناشناس شک کند. هرجا شک و اشتباه است، ضرورتاً دو مقابل باید باشد که انسان در فرد مجهول شک کند که آیا جزء این مقابل است یا جزء آن مقابل. ولی اگر در عالمی جز یک قسم، چیز دیگر و جز یک مصداق، مصداق دیگر و جز یک اصل، اصل دیگر نبود، زمینه برای پیدایش اشتباه و شک هم نیست. اشتباه برای آن است که یک فرد ناشناخته مشکوک است که آیا از این قسم است یا از آن قسم. وقتی ما دو قسم نداشتیم، مشکوک هم نخواهیم داشت. وقتی در آن عالم، باطل نبود مشکوک هم نیست وقتی بطلان نبود شک هم نیست، وقتی خلاف نبود اشتباه هم نیست، وقتی دروغ نبود، اشتباه بین صدق و کذب هم نیست، لذا: (لاَ رَیْبَ فِیهَا) نه در اصل وقوعش ریب راه دارد. و نه آن روز، ظرف شک قرار میگیرد، نه متعلق شک و نه ظرف شک، قرار میگیرد. روز ظهور حق است و از آن عالم، به روز یاد شده است و اکثر مواردی که قرآن کلمهی یوم و یومئذ را مطرح کرده است مربوط به قیامت است، مگر چند جا. قیامت روز است، شب ندارد. ظهور است، شک ندارد (ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ) بنابراین اگر آن عالم، عالم حق بود تمام نهادها، ارکان، ابعاد و خطوطی که در آن عالم است حق است. اگر گفتهاند در قیامت ترازو هست، وزن او حق خواهد بود. یعنی افکار و عقاید و اعمال را با حق میسنجند. اگر گفتهاند در قیامت صراط است، صراط آن حق خواهد بود. اگر گفتهاند در قیامت حساب هست، حسابرسی به حق خواهد بود. اگر گفتهاند بهشت و جهنم است، بهشت حق و جهنم هم ثابت و حق خواهد بود. بطلان در حریم هیچیک از این اموری که مربوط به قیامت است راه ندارد اینها نمونههای حق و مجاری حقند. مظاهر گوناگون حقند. اگر خداوند فرمود: (وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) (4) ناظر به این معنی است. نه اینکه در قیامت وزنی و سنجشی هست. بله وزن قیامت یعنی آن واحد سنجش، حق است. با حق میسنجند. عقیده را با حق ارزیابی میکنند. حقیقت هر کسی را با حق میسنجند: (وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) نه: (وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) نه اینکه وزنی هست، نه اینکه سنجشی هست. بلکه سنجش آن روز حق است. آن واحد توزین حق است. اعمال و رفتار انسان را با حق میسنجند. اگر عمل متحقق و دارای حق بود، میشود سنگین، اگر عمل بیحق بود و وزن نداشت، میشود سبک. لذا قرآن کسانی را که در قیامت وزنشان سنگین میشود اهل سعادت میداند، و کسانی که وزنشان سبک میشود محروم و معذب میداند و چون وزن حق است، یعنی حقیقت انسان و عقاید و اعمالش را با حق میسنجند آن کافری که جانش را تباه و تیره کرد و عقیده حق و امید حق و عمل حق، در هیچ بعدی از ابعاد هستیاش راه پیدا نکرد، در قیامت برای او وزن و توزین نیست، او را به حساب و پای میزان نمیآورند، او را و اعمال او را نمیسنجند. فرمود: (فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَزْناً) (5) آن واحد سنجش را که حق است، برای کفار و معاندین خدا بپا نمیکنند. زیرا کافر چیزی ندارد که با حق توزین و سنجیده شود. یک متاع تهی را با وزن نمیسنجند. کافر نه عقیده و ایمانی دارد و نه عملی صالح، بنابراین چیزی ندارد، تا با وزن که حق است توزین بشود. انسان در هنگام توزین کالاهای عادی در یک کفهی ترازو واحد سنجش را میگذارد و در کفهی دیگر موزون را که دارای وزن است تا روشن شود وزنش چقدر است. اگر چیزی بیوزن بود و اصلاً ثقل نداشت آن را که در کفهی دیگر ترازو نمیگذارند و نمیسنجند. اگر قرآن فرمود: ما به تمام ذرات عمل حساب میکنیم و آنها را میسنجیم راجع به انسان موحد است که رهآوردی دارد. ولی آن کافر و معاندی که هیچ رهآوردی ندارند، هم (أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ) (6) فؤادو دلهای آنها تهی است و هم (أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّریحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ) (7) هم: (کَسَرَابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً) (8) هم عملش سراب است و هم جانش تهی است. نه سراب را میسنجند. و نه ظرف خالی را، اگر بخواهند جانش را بسنجند، فؤادش تهی است و اگر بخواهند عملش را بسنجند، عمل او سراب است. یک ترازو و وزن سرابی میخواهد، تا اعمال سرابی سنجیده شود. چون قیامت وزنش حق است نه سراب، لذا راهی برای سنجش سراب نیست. انسان با آب سنج نمیتواند سراب را بسنجد. اگر با آب سنج حجم آب، فشار آب، مقدار آب و درجه حرارت و برودت آب سنجیده میشود، این میزان را نمیشود دربارهی سراب مصرف کرد. سراب نه حجمی دارد، نه مقداری دارد و نه حرارت و برودتی دارد و نه مانند آن. اگر نمایش حجم است، حجمی سرابی و اگر نمایش مقدار است، مقداری سرابی است. لذا برای سراب میزانی نیست برای کفار و معاندین در قیامت میزانی نیست. زیرا آنها چیزی ندارند تا سنجیده شود، اگر قرآن کریم فرمود عمل و خصلت به مقدار مثقال خردل هم که باشد خدا حساب میکند، معلوم میشود دربارهی کسی است که او وزنی دارد، یعنی انسان موحد. آری، دربارهی گناهان کافر و منافق و درکات آنها حسابرسیهایی است که منافق در درک اسفل قرار دارد البته برای این یک حساب و نظمی است خلاصه انسان اگر متحقق به حق بود هم وزنش سنگین است و خود، سعادتمند است و هم در صراطی که صراط حق است به آسانی میگذرد زیرا متحقق با حق انس گرفته است لذا به آسانی از مسیر حق عبور میکند و اگر در حسابرسی قرار گرفته باشد خدا نسبت به آنها سریع الحساب است، آنها هیچ معطلی ندارند و اگر روز قیامت پنجاه هزار سال است همین مدت برای آنها طی شده است و معطلی ندارند. در یکی از جلسات خصوصی خاتم انبیاء رسول اکرم که این آیه مطرح شد (تَعْرُجُ الْمَلاَئِکَهُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ) (9) قیامت پنجاه هزار سال است یکی از یاران حضرت به عنوان شگفتی و تعجب عرض کرد: (ما اطول هذا الیوم). چه روز دراز و طولانیای است. از حضرتش نقل شد که فرمود: (والذی نفس محمد (صلی الله علیه و آله) بیده) قسم به آن مبدئی که جان من به دست اوست این روز پنجاه هزار سال برای یک مؤمن به اندازهی صلوه مکتوبه آسان است، یعنی به اندازهی یک نماز واجب. یک نماز واجب بیش از چند دقیقه طول نمیکشد، این پنجاه هزار سال برای مؤمن به منزلهی چند دقیقه است او همهی این مراحل را قبلاً پشت سر گذاشت، او در آزمونهای الهی که دیگران سالیان متمادی ماندند و پیروز نشدند، پیروزمندانه از موقفهای امتحانی گذشت که هر موقفی برای معطلی مدتهای طولانی کافی بود. او از همهی اینها جهید و ظفرمندانه نجات پیدا کرد. چون قیامت روز حق است در هیچ موطنی از موطنهای این روز خلاف راه ندارد. نه در جهنم کسی ممکن است خلاف بکند نه در بهشت و نه در موقفهای دیگر. نه تنها اهل بهشت خلاف نمیکنند بلکه اهل جهنم هم راهی برای خلاف ندارند اگر در قیامت احیاناً عدهای دروغ میگویند و انکار میکنند همان ملکات دنیاست که ظهور میکند نه عمل اختیاری. نه اینکه آنها در قیامت همانند دنیا یک عمل اختیاری به نام کذب داشته باشند، که عصیان هم بر او مترتب بشود. نه، آنچه در دنیا کسب کردند رهآوردشان در قیامت ظهور میکند میشود: « ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ» (10) چون حق سنگین و وزین است خدا آن روز را به ثقل توصیف کرد. لذا قیامت، روز سنگینی است. همچنانکه قرآن هم که کتابی است حق، کتاب سنگین و وزینی است: (إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً) (11) که این قرآن وزین است و سنگین.
قیامت هم روزی است سنگین چون حق سنگین است، « إِنَّ هؤُلاَءِ یُحِبُّونَ الْعَاجِلَهَ وَیَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً» (12) فرمود: دنیامداران، این دنیای زودگذر و شتابزده و نقد را دوست دارند و آن روز سنگین را پشت سرگذاشتند. آن روز سنگین است. چون روز ظهور حق است و حق هم سنگین است آنقدر سنگین که آسمان و زمین تاب تحمل قیامت را ندارند. هنگام ظهور قیامت کل عالم میلرزد: (ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) (13) در هنگام ظهور حق این دنیا تاب تحمل آن را ندارد. عالمی که حقش با باطل مخلوط است تحمل ظهور حق محض را ندارد. جهانی که صدقش با کذب مشوب است توان تحمل ظهور صدق محض را ندارد. محدودهای که خلافش با وفاق آمیخته است قادر به هضم وفاق محض نیست، لذا آسمان و زمین هنگام ظهور حق صرف و صدق محض دیگرگون میشوند روز قیامت هم سنگین است و هم برای آنها تحملناپذیر لذا هم سماوات بساطش برچیده میشود، هم زمین گسترده، قبض میشود (وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ) (14) هم با قدرت و ظهور حق بساط آسمانها برچیده میشود، هم با ظهور حق، این زمین گسترده و پهن، جمع میشود: (وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ) (15) چه اینکه: (وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ) همانطوریکه طومار تمام مکتوبات را جمع میکند و در خود میپیچد بساط منظومههای شمسی و دیگر اختران در قیامت برچیده و جمع میشود. چون قیامت روز جمع است. همانطور که اولین و آخرین در آن روز گردهم میآیند و جمع میشوند، سماوات پهن و گسترده هم جمع میشود، زمین پهن هم جمع میشود. اگر فرمود: زمین در دنیا پهن است، فرمود: ما برای ظهور قیامت، این زمین پهن را جمع میکنیم تا زمینی دیگر بسازیم. این آسمانها را طی میکنیم و درهم میپیچیم، تا آسمانی دیگر بسازیم. این زمین را به زمین دیگر و این آسمانها را به آسمانهای دیگر تبدیل میکنیم. (یَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ) این نظام عوض میشود و به نظام حق محض تبدیل میشود که دیگر راهی برای باطل در آن نباشد چون خداوند میخواهد راهی برای زوال، زمینهای برای مرگ و روزنهای برای شکاف و اختلاف در آن عالم نباشد. اگر تمام ابعاد یک عالم حق نبود و گوشهای از گوشههای آن باطل بود، آن گوشهی باطل، زوالپذیر است، آن بعد خلاف، مرگپذیر است، آن زاویه کذب دگرگون شونده و تغییرپذیر است. اگر چیزی حق محض نباشد ابدی نخواهد بود. زیرا باطل با ابدیت سازگار نیست و قیامت که ابدی است در آن باطل به هیچ وجه راه ندارد. زیرا باطل چیزی است مقطعی، نه ابدی. چه اینکه آغاز عالم حق است چون ازلی است. اگر در آنجا هم بطلان، خلاف، جهل، نسیان و مانند آن رخنه پیدا میکرد و راه مییافت ازلی نمیشد چون باطل ازلی نیست. آنکه ازلی است حق است، و آنکه ابدی است حق است، و آنکه سرمدی است حق پیوستهی ازل و ابد است. بنابراین همانطور که در حریم توحید که مبدأ است بطلان راه ندارد، در قلمرو قیامت که معاد است هم بطلان راه ندارد زیرا باطل نه با ازلیت سازگار است و نه با ابدیت (ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقّ) (16) و ممکن است انسان به جایی برسد که حق تمام ابعاد هستی او را احاطه کند یعنی هم در اثر قرب فرایض و هم به برکت قرب نوافل به جایی برسد که هم حق محض مجاری ادراک او بشود و هم او در پرتو قرب فرایض مجرای کار حق بشود: (ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ) (17) این « هو» با « ال» مفید حضر است و نقش ضمیر فصل در اینجا افادهی حصر است، (وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ) این مضمون دو آیهی سورهی حج و لقمان است با تفاوتی مختصر.
اگر کسی در پرتو قرب نوافل به جایی رسید که حق چشم و گوش او شد و در پرتو قرب فرایض به جایی رسید که او عین حق و سمع حق شد نه اینکه فقط حق سمع او و عین او بشود، این انسان متحقق کامل میشود و این متحقق کامل هم آنچنان با توحید وابسته است که از نظر توحید هیچ شکی در حرم امن جان او را ندارد و هم آنچنان به معاد وابسته است که در پیرامون صحنهی وسیع قیامت هیچ ابهامی و کمرنگی در حرم امن قلب این ولی خدا راه ندارد و آن علی بن ابیطالب مولی امیرالمؤمنین روحی و ارواح العالمین له الفداء است. حق آنچنان در تمام ابعاد هستیاش ظهور کرد و آن حضرت آن چنان به حق متحقق شد که در هیچ جای حرم هستی او برای باطل راه نیست. نه جای اعتقاد، و ایمانش، نه جای عملش، نه در حرم عقیدهاش نه در مأمن اخلاقش، نه در مظهر رفتارش. این عمود، عمود حق است. و چون این عمود، عمود حق است، جز حق نمیاندیشد، جز حق نمیپذیرد و جز حق نمیگوید و جز برای حق قیام نمیکند و جز برای حق کسی را نمیکشد، لذا فرمود: هر کس را من کشتم اهل جهنم است. فرمود: (لاضربنک بسیفی الذی ما ضربت به احداً الادخل النار) (18). حق است که باطل را میکشد حق است که (فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ) (19) او را مغزکوب و سرکوب میکند و به جهنم میفرستد این موجود متحقق انسش به مبدأ که حق است به قدری قوی است که میگوید: (ما کنت اعبد ربا لم اره) من نه آنم که خدای نادیده را بپرستم. با چشم بصر نه، با چشم جان یافتم و کرنش کردم. دربارهی آینده که قیامت است میگوید: (لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً). اگر پرده ابهامی که بر چهره دیگران آویخته است بر طرف شود برای من بیتفاوت است نه اینکه برای من پردهای هست و من پشت پرده را میبینم ممکن نیست حجاب و پرده باشد و اگر کشف شد تفاوتی به همراه نیاورد. نه، این بیان ناظر به نفی موضوع است. یعنی برای من پردهای نیست، حجابی نیست. این غطاء قیامت که بر چهرهی جهان طبیعت گسترده و آویخته شده است، کسی که از طبیعت پر کشیده و بالاتر از طبیعت اندیشید برای او پرده نیست.
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال *** نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغز پوست
برای کسی که آنچنان به مبدأ انس پیدا کرد که متحقق شد، عبد خالص الله شد، غشاوه و پرده و حجابی نیست تا برطرف شود چون حق که معاد است همان حق مبدأ است، همان الله در قیامت ظهور کامل دارد همان الله که « انالله» همان است که: (إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ) (20) لذا فرمود: (لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً) برای من یقینی افزوده نخواهد شد. این برای دیگران است که یا یقین ندارند یا یقینشان ضعیف است. آنکه یقین ندارد که قیامت را اکنون اصلاً نمیبیند و آنکه یقین دارد کمرنگ میبیند وقتی مرد و قیامت قائم شد یقین پربار و روشن و پر فروغ و پرمحتوی نصیبش میشود در سورهی تکاثر فرمود: (کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ) (21) اگر شما جریان قیامت و حق را بدانید، نه به صورت مظنه و گمان و احتمال، بلکه به طور علم الیقین. اکنون هم که در دنیا هستید جهنم را میبینید. اگر کسی علم الیقین داشت جهنم را میبیند. در دنیا که هست آن عالم را مینگرد.
« کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ» به طور قاطع با یک بیان تأکیددار فرمود: اگر نسبت به مبدأ و معادتان علم یقینی داشته باشید، هم اکنون جهنم را میبینید: (ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ) بعداً هم یقینتان شکوفا میشود، عین الیقین که بالاتر از علم الیقین است، نصیب شما خواهد شد. اینها شاگردان علی بن ابیطالب هستند اما خود آن حضرت همه مراحل را پشت سر گذاشت و اگر این عارف نامور میگوید:
خود هنردان دیدن آتش عیان *** نی گپ دل علی النار الدخان
ناظر به این قسمت است فرمود: هنر این نیست که انسان بعد از تمام تلاشها و کوششها به دود دسترسی پیدا کند و به دود اطلاع پیدا کند و بگوید چون دودی است، پس آتشی است، هنر آن است که انسان با چشم درون بین، آتش را ببیند نه اینکه دود را ببیند و از دود استدلال حصولی کند بر اینکه آتشی است هنر آن است که انسان آتش قیامت را در دنیا ببیند: نه اینکه این گپ را بزند یعنی این سخن را بگوید که لابد این دودها نشانهی آتش است. اگر از نشانههای آتش قیامت پی به قیامت و آتش قیامت ببرد هنر نیست. آن کسی که هنرمند است جهنم را هم اکنون میبیند چه اینکه بهشت را هم میبیند. او گرفتار این مسائل علم حصولی و استدلال از اثر به مؤثر و مانند آن نخواهد بود، و (قیمه کل امرء ما قد کان یحسنه) (22) ارزش هر انسان به مقدار هنر او است انسان به هر اندازه که حق در جانش ظهور کرد به همان اندازه، هم به مبدأ جهان ارتباط پیدا میکند، هم به معاد. و در نتیجه هم به ازلیت وابسته میشود، هم به ابدیت، و سرانجام مظهر خدایی خواهد شد که هرگز مرگ برای او نیست ما برای اینکه این معنا را بهتر احساس کنیم و بهتر بیابیم چارهای جز این نداریم که متحقق بشویم. اول حق را بشناسیم بعد حق را بپذیریم و کاری جز حق نکنیم و عملی جز مطابق حق نکنیم و سخنی جز بر روال حق نگوییم. زیرا شناخت حق جز با انجام وظایف حق میسر نخواهد بود. قیامت روز حق است: « ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ» (23). انسان متحقق روز حق را میشناسد ممکن نیست کسی اهل باطل باشد و بتواند با قیامت انس پیدا کند و معاد را بشناسد. ممکن نیست کسی حق در جانش ظهور نکند و جایگزین نشود و او بتواند قیامت و معاد را بشناسد او ابزار شناخت ندارد. او با چه وزنی میتواند قیامت را بسنجد؟ لذا خدای متعال به خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: درک این مسائل میسورشان نیست قلوب آنها در حجاب است. زیرا گناه و بیاعتقادی و اعمال باطل آن لطیفه الهی اینها را پوشاند و لطیفه الهی که با پوشش سنگین گناه پوشیده شد، ظهور حق را نمیبیند، امیدواریم که این دلهای ما مظهر معارف الله قرار بگیرد از شرح صدری برخوردار باشد که هم حق را که توحید است و هم حق را که معاد است درست بفهمد و متحقق بشود و به دستور مبدأ عمل کند و به فکر معادش باشد. غفرالله لنا و لکم.
پینوشتها:
1. سورهی نبأ، آیهی 39.
2. سورهی نبأ، آیهی 39.
3. سورهی کهف، آیهی 21.
4. سورهی اعراف، آیهی 8.
5. سورهی کهف، آیهی 105.
6. سورهی ابراهیم، آیهی 43.
7. سورهی ابراهیم، آیهی 18.
8. سورهی نور، آیهی 39.
9. سورهی معارج، آیهی 4.
10. سورهی نبأ، آیهی 39.
11. سورهی مزمل، آیهی 5.
12. سورهی انسان، آیهی 27.
13. سورهی اعراف، آیهی 187.
14 و 15. سورهی زمر، آیهی 67.
16. سورهی نبأ، آیهی 39.
17. سورهی حج، آیهی 62.
18. نهجالبلاغهی فیض، صفحهی 957.
19. سورهی انبیاء، آیهی 18.
20. سورهی بقره، آیهی 156.
21. سورهی تکاثر، آیات 5 و 6 و 7.
22. دیوان امام علی (علیهالسلام)، صفحه 7.
23. سورهی نبأ آیهی 39.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بیجا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم