فرزندان اسماعیل علیه السّلام و مهدویت

فرزندان اسماعیل علیه السّلام و مهدویت

 

پیامبران و مهدویت-قسمت نهم

1- دوره فترت: پایان بنی اسرائیل، آغاز آخرالزمان
پایان داستان عیسی علیه السّلام، پایان جریان بنی اسرائیل در مأموریت زمینه سازی ظهور و ایجاد ملک اسلام، و پایان ظاهری شاخه ای عمده از دودمان و ذریه ابراهیم علیه السّلام بود که در درخواست خود از خداوند امامت همه آنها را طلب کرد و خداوند در پاسخ، ستمگران آنان را از این عنوان مستثنی دانسته بود.(1) بدین شکل فرزندان اسحاق علیه السّلام پس از تلاش های بسیار و ماجراهای گوناگونی که بر آنان رفت، و پس از تقدیم شهدای بزرگواری که بسیاری از آنان پیامبران خداوند بودند، و در عین حال پس از تلفات بسیار از میان آنانی که در دام حزب شیطان گرفتار آمدند، به انتهای خط نبوت در میان خود رسیدند و ادامه مأموریت را به شاخه دوم واگذار کردند، تا آن روز که با بازگشت عیسی علیه السّلام، در کنار آخرین امام از فرزندان اسماعیل علیه السّلام قرار گیرند.
آنچنان که پیشتر آمد، در آغاز این مأموریت ابراهیمی و به فرمان خداوند، زنی بزرگوار و از خود گذشته-فرزند خود-اسماعیل علیه السّلام-را در نوزادی برداشته و با همراهی اولیه شوی خویش راهی سفر و هجرتی سرنوشت ساز شد. مأموریت این خانواده کوچک، اما بزرگ، این بود که در جریان تقابل دو حزب خداوند و شیطان، در کنار پی گیری مسؤولیت روز در سرزمین فلسطین از جانب ابراهیم و فرزندش اسحاق بدور از مداخلات شیطان و حزب نفرین شده اش، نطفه پیامبر آخرالزمان را پرورش داده و از آن محافظت نماید تا روزی که نوبت ظهور پیامبر خاتم و ورود به مقطع آخرالزمان فرا رسد.
در اینجا نکته مهمی مطرح می شود و آن این که ما در بررسی این مقطع از تاریخ انبیا برخلاف مقاطع پیش از آن که اتصال و استمرار را در جریان بعثت شاهد بودیم، به پدیده ای برمی خوریم که در لسان قرآن کریم “فترت” نام گرفته است(2). در این برهه که از عروج عیسی علیه السّلام آغاز شده و به بعثت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم ختم می شود، به جز یکی دو مورد از حضور پیامبران در شبه جزیره حجاز که ذکر آنان در تاریخ به شکل مختصر رفته است(3)، دیگر خبری از جریان پرحجم ارسال رسل-به ویژه آن چنان که در مقطع پایانی بنی اسرائیل رخ داد-وجود ندارد. اگرچه مشهور امروز این است که میان تولد عیسای مسیح و هجرت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم که یکی از مبدأ تاریخ میلادی و دیگری مبدأ تاریخ هجری است، تقریباً 621 سال فاصله است، اما وجود مقدس امام محمدباقر علیه السّلام در روایتی این فاصله را 100 سال کمتر ذکر می کنند. بر این اساس، دوره فترت حدود 500 سال طول کشیده است.(4)
این که حکمت این پنج قرن توقف ظاهری در ارسال رسل چه بوده است، امروزه برای ما چندان روشن نیست، اما می دانیم که در انتهای فترت، بشریت و تاریخ رسماً وارد مقطع آخرالزمان شده اند، و از همین رو است که پیامبر اسلام در کتب آسمانی، پیامبر آخرالزمان خوانده اند. شاید بشریت برای ورود به این مقطع مهم نیاز به چنین فترتی داشته تا در این دوره خود را برای درک و استقبال از پیامبر آخرالزمان آماده نماید. سرعت و سهولت در همه امور لزوماً امر پسندیده ای نیست. برخی امور برای شکفتن و به بار نشستن نیاز به زمان و قرار گرفتن در معرض فشار و سختی دارند. این حقیقت در عالم طبیعت با امور زمانبر و تدریجی بسیاری از سوی خداوند متعال به ما فهمانده شده است شکفتن گل و شکل گیری مواد معدنی از آن جمله است.
اگر این توجیه را بپذیریم، شاید بتوان در دوران فعلی نیز این حکمت را به موضوع غیبت و انتظار تسری داد. در روایات حکمت ها و فواید متعددی برای غیبت وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ذکر شده است.(5) موجه ترین این دلایل این است که غیبت سری است از اسرار الهی و حکمتی دارد که جز در ظهور آشکار نخواهد شد. به نظر می رسد ضمن درست بودن تمامی دلایل دیگر-که هر کدام از زاویه ای موضوع را بیان نموده اند-تبیین اصلی در همین تعلیل نهفته است. غیبت بخشی از سنن جاری الهی در تاریخ بشر است که لامحاله با توجه به تنگی مجال دنیا و ضرورت تربیت آن از سوی پیامبران و ائمه معصومین برای الحاق به ملکوت و قیامت، بایستی در یک برهه زمانمند اتفاق می افتاده است. مقام معظم رهبری در بیانی نسبت به شأن و جایگاه واقعه غدیرخم، در این خصوص می فرمایند:
“یک مطلب راجع به غدیر عرض کنیم. مسأله ی غدیر، صرفاً یک مسأله ای که ما جمع شیعه به آن اعتقاد داریم و یک عده از مسلمان ها هم به آن اعتقاد ندارند، این نیست. در نگاه تاریخی به اسلام در تحلیل تاریخی حوادث صدر اسلام، موضوع غدیر-یعنی نصب جانشین-یک ضرورتی بود که اگر آن چنان که تدبیر شده بود-تدبیر رحمانی و الهی، و تدبیر نبوی-عمل می شد، بدون تردید مسیر تاریخ بشر عوض می شد و امروز ما در جایگاه بسیار جلوتری از تاریخ طولانی بشریت قرار داشتیم. این که یک مکتب و نظام فراگیرِ نیازهای زندگی بشر، به وسیله پیامبر خاتم در جامعه فرصت پیاده شدن پیدا کند، که این خود یک معجزه ی بزرگ بود، که پیغمبر توانست این نظام فکری و عملی را واقعیت بخشد و بر روی زمین واقعیت آن را بنا کند؛ آن هم در دشوارترین جاها. خودِ این که در دشوارترین جاها توانسته این بنا پیاده شود و قرار بگیرد، نشان دهنده ی این بود که در همه ی نقاط زندگی بشر و جغرافیای انسانیِ آن روز دنیا و بعد از آن، این بنا قابل تحقق است. این شکل علمی را در مقابل عمل، در دشوارترین صورت، پیغمبر توانست تحقق ببخشد. اگر این حادثه اتفاق می افتاد که حفظ و گسترش کمّی و گسترش کیفی در این موجود خلق شده ی الهی-یعنی جامعه ی اسلامی نبوی-می توانست به قدر ده، دوازده نسل، پی در پی حراست و حفاظت بشود، آن وقت مسلّم بود که این حرکت در طول تاریخ بشر، شکست ناپذیر می ماند. معنایش این نبود که بشر، دوران انتظاری نخواهد داشت و خود در طول این دوازده نسل، به نهایت مطلوب خود خواهد رسید. اگر آن طوری که پیغمبر معین کرده بود، امیرالمؤمنین علیه السّلام، بعد امام حسن علیه السّلام، بعد امام حسین علیه السّلام، بعد ائمه ی دیگر علیهم السلام یکی پس از دیگری می آمدند، باز به گمان بیشتر، بشر نیاز به یک دوران انتظار داشت تا بتواند آن جامعه آرمانی را تحقق بخشد. اما در آن صورت اگر این تعاقب معصومین، این دست های امین و کارآمد، می توانستند این حادثه ی ایجاد شده ی در واقعیت را حفظ کنند، آن وقت مسیر بشر، مسیر دیگری می شد.(6)
بر این اساس نبایستی غیبت را-همچون فترت-دوره ای دانست که می توانسته است با توجه به حسن رفتار انسان ها با پیامبران هیچگاه در تاریخ اتفاق نیفتد. اگرچه این سوء رفتار یکی از مهمترین دلایل شکل گیری این نوع وقایع بوده است، اما با نگاهی تربیت محور و زمانمند به حرکت انبیا متوجه می شویم که بشریت برای رسیدن به روز موعود و نزدیک شدن به ملکوت عالم به چنین تجربه ای نیاز داشته است، نیازی که از ضعف ما انسان ها و تعلقمان به خاک نشأت گرفته است، همان که از روز نخست مشهود فرشتگان درگاه الهی و مورد پرستش آنان بود و البته پس از وقوع جریاناتی دریافتند که احاطه علمی به همه جوانب موضوع نداشته و این چنین دوره های تربیتی را برای این موجود دو بعدی در محاسبات خود وارد ننموده اند. بر این اساس، غیبت بیش از آن که یک تحمیل باشد، یک نیاز است؛ بیش از آن که یک اتفاق باشد، یک سنت است؛ بیش از آن که مجازات مؤمنان خطاکار باشد، تربیت جهانیان است؛ و بیش از آن که انفعال در برابر برنامه های حزب شیطان باشد فعالیت در استقرار برنامه های حزب الله است.

2. تقابل در سرزمین سوم
سرانجام در مقطعی از زمان، جریان درگیری دو حزب تاریخ بشر به سومین سرزمین راهبردی و مهم جهان منتقل شد تا در جریان بعثت خاتم الانبیاء هر دو خط با هم تقاطع کنند. اگر فرض نخست ما این باشد که ابراهیم از حکمت مأموریت خویش آگاه بود-و عزم وی برای اجرای همین مأموریت بود که او را در صف پیامبران اولوالعزم قرار داد-باید بپذیریم که وی اسماعیل را نیز در جریان سر الهی قرار داده و پس از اسماعیل نیز در میان فرزندان وی نسل به نسل منتقل شده و همگی خود را حامل نطفه و نگهبان جان پیامبر آخرالزمان می دانسته اند. در مقابل، حزب شیطان نیز دست کم پس از داستان اسارت بابلی و آزادسازی هخامنشی، به این سرزمین مهاجرت کرده و در انتظار ظهور ایشان بودند. در کتاب تبار انحراف (7) مجموعه اقدامات حزب شیطان در مقابله با ظهور پیامبر آخرالزمان دارای سه مرحله دانسته شده است:

1. ترور و جلوگیری از پیدایش پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم
2. ایجاد موانع تأخیری بر سر راه ایشان تا قدس
3. نفوذ در حکومت پیامبر خاتم و به دست گیری آن در صورت تشکیل
با مطالعه اسناد مربوط به تاریخ اسلام به ویژه در مقطع ابتدایی آن که دوره صدر اسلام نام گرفته است، و با در نظر داشتن موضوع تقابل دو جریان حزب الله و حزب شیطان که اینک در حساس ترین و سرنوشت سازترین لحظه تاریخ به یکدیگر رسیده بودند، می توان مجموعه برنامه ها و اقدامات هر یک از دو طرف را بدین شکل بیان نمود:
حزب الله مأمور حفاظت از نطفه پیامبر و انتقال آن از نسلی به نسل دیگر از طریق اصلاب شامخه و ارحام مطهره بود. این چنین است که لازم می آید اجداد پیامبر تا اسماعیل همگی موحد و-به تعبیر دقیق تر که در این نوشتار برگزیده ایم-مسلمان بوده باشند. حتی با توجه به عظمت شخصیت بسیاری از آنان که در تاریخ ذکرشان رفته است، بایستی گفت که اگر نبود ضرورت دوران فترت و دورنگه داشتن حزب شیطان از تحولات ورود به آخرالزمان، این بزرگواران در عداد پیامبران الهی شمرده می شدند. شاید بتوان همین تعبیر را برای دوران غیبت و زمینه سازان ظهور یعنی علمای بزرگ این دوره در رأس آنان شخصیت بزرگ و ملکوتی امام خمینی رحمه الله نیز به کار برد.
در مقابل، حزب شیطان پس از استقرار در شبه جزیره حجاز به شناسایی پیامبر آخرالزمان و اجداد وی و استفاده از حربه های قدیمی شیطان برای جلوگیری از تولد ایشان پرداخت. این موضوع تا قتل و ترور اجداد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شخص ایشان پیش رفت.
از دیگر سو، پس از بعثت، موضوع تبلیغ و گسترش دین حتی تا سطح جهانی در دستور کار پیامبر و مؤمنان پیرامون ایشان قرار گرفت. در مقابل، حزب شیطان نیز با ایجاد خاکریزهایی بر سر راه سپاه اسلام و ایجاد جنگ های حساب شده، سعی در توقف این حرکت یا دست کم کند کردن حرکت آن داشت. در این میان موضوع جهت گیری حساب شده پیامبر به سمت روم و بیت المقدس و پاسخ به تحرکاتی که از آن ناحیه صورت می گرفت، و مقابله معنی دار حزب شیطان با این اقدام از خلال بررسی جنگ های این دوره کاملاً مشهود است.
اگر جنگ های صدر اسلام را به ترتیب وقوع بر روی نقشه علامت گذاری کنیم، به وضوح در می یابیم که جهت کلی آن به سمت بیت المقدس است. نکته جالب این جا است که در تمامی این جنگ ها رد پای یهودیان کاملاً مشهود است و در جنگ بزرگ و سرنوشت سازی مانند احزاب این حضور و دشمنی به شدت وضوح خویش می رسد. در واقع باید این چنین تحلیل کرد که پیامبر در پی دشمنی های یهود، بی هیچ اعلام آشکاری در پی ورود به قدس بوده و یهودیان نیز از ابتدای مهاجرت به مدینه برای مقابله با این حرکت در نقاط مهم و حساس مستقر شده بودند. نویسنده کتاب تبار انحراف (8)-که برای نخستین بار این موضوع را طرح کرده است-در این خصوص این چنین استدلال می کند که با توجه به راهبردی بودن سرزمین فلسطین، اگر پیامبر به قدس دست می یافت، نقشه یهود-و به تعبیر این نوشتار حزب شیطان-برای در دست گرفتن حکومت جهان نقش بر آب می شد.
در سومین محور این تقابل، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم که اینک نماینده تمام عیار جریان حزب الله بود، سعی در ایجاد پیوندی عظیم و تاریخی میان دو جریان نبوت و امامت داشت تا از طریق آن موضوع ولایت به عنوان مهمترین موضوع آفرینش انسان به تحقق کامل خویش رسیده و راه انسان را تا استقرار ملک عظیم اسلام و از آنجا تا قیامت و عوالم بالاتر هموار نماید. این مهمترین موضوعی بود که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از همان ابتدای بعثت با جدیت و از طریق معرفی امیرالمؤمنین علیه السّلام دنبال می کرد و در مقابل، حزب شیطان برای خنثی سازی این تلاش ها مهمترین، مؤثرترین و قدیمی ترین ابزار خود را به صحنه کارزار آورده بود: اختلاف و تفرقه. این ابزار را شیطان بارها و از همان روز اختلاف میان فرزندان آدم علیه السّلام آزموده بود و به کارآیی آن اطمینان داشت. آنچه از فرزندان یعقوب پیامبر برای او حزبی تمام عیار ساخته بود، چیزی نبود جز همان کینه و تفرقه ابتدایی که میان برادران ایجاد کرده بود. در این نوبت و در سخت ترین شرایط نیز او دست به دامن همین حربه شد تا به وسیله آن میان امت پیامبر آخرالزمان شکاف انداخته و مقصود خویش را عملی سازد. نفوذ دادن منافقین و عوامل حزب شیطان در مقاطع و شرایط مختلف در میان جمع اصحاب پیامبر(9) یکی از مهمترین طرح ها برای ایجاد این اختلاف بود.
این خلاصه ای بود از آنچه در تقابل میان حزب الله و حزب شیطان در طول تاریخ صدر اسلام گذشته است. به نظر می رسد اکنون شایسته باشد که با این چارچوب به سراغ برخی وقایع و رویدادهای این مقطع رفته و به تحلیل آن بپردازیم، بدون این که-همانند بررسی دوران انبیای پیشین-قصد نقل سرگذشت ایشان و بیان کامل حوادث آن دوره را داشته باشیم.

3. محافظت در برابر توطئه قتل
موضوع حفظ نطفه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و قتل و ترور اجداد بزرگوار ایشان ظاهراً از ترور عدنان-جد بیستم آن حضرت که خود نیز امر کرده اند که در شمارش اجداد ایشان از این شخصیت بزرگوار بالاتر نروید-آغاز می شود و تا ترور هاشم جد دوم و عبدالمطلب جد بزرگوار پیامبر و مهمترین حامی ایشان ادامه می یابد. آشنایی وهب پدر آمنه با عبدالله که منجر به ازدواج این دو شخصیت بزرگ و تولد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می شود، نیز در جریان ترور عبدالله و تلاش وهب برای نجات وی صورت می گیرد. موضوع وفات عبدالله پدر گرامی حضرت در سفر شام و دفن ایشان در غزه و همچنین فوت مشکوک آمنه مادر بزرگوار آن حضرت در جریان سفر به یثرب نیز از مواردی است که می تواند در همین راستا مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.(10)
مجموعه این حوادث نشان می دهد که از سال های طولانی پیش از میلاد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، هر دو گروه از قریب الوقوع بودن این حادثه بزرگ با خبر بوده و برای آن برنامه ریزی داشته اند. تأکید قرآن کریم بر این که اهل کتاب پیش از ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این اطلاع خود در برابر مشرکان استفاده می کرده اند (11) مؤید همین معنی است. در میان اجداد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، از کنانه و کعب اجداد هفتم و سیزدهم ایشان بشارت هایی مبنی بر نزدیکی ظهور پیامبری به نام احمد یا محمد از صلب ایشان نقل شده است.(12)
با تولد پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم موضوع حفاظت از شخص ایشان جدی تر می شود و با سپردن ایشان به حلیمه سعدیه به بهانه بی شیری مادر از سوی عبدالمطلب، تا پنج سال پیامبر در نقطه ای دور از چشم دشمنان نشو و نما می کنند.(13) این جریان نیز از مقاطعی است که در تنگی بیش از حد مجال برای پیشبرد امر رسالت از سوی مردان، نوبت به زنان بزرگ و مؤمن می رسد و بدین ترتیب جامعه انسانی همواره خود را در تاریخ مدیون فداکاری آنان می بیند. پیشتر شاهد این فداکاری از سوی هاجر در جریان خارج ساختن اسماعیل از صحنه درگیری، مادر موسی در جریان نجات جان وی و تربیت او در درون قصر فرعون و شخصیت بزرگواری چون حضرت مریم و گذشت وی از آبروی خویش برای تولد عیسای مسیح بوده ایم. بازگرداندن پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عبدالمطلب نیز پس از آن اتفاق می افتد که گروهی ایشان را مورد شناسایی قرار می دهند و حلیمه بر جان وی بیمناک می شود. محافظت بیش از حد عبدالمطلب از پیامبر در این دوره نیز در همین راستا قابل تحلیل است که البته در کتب تاریخی به محبت بیش از حد پدر بزرگ به یتیم عبدالله فرزند محبوب و فقید وی تعلیل شده است.
پس از وفات عبدالمطلب، این مأموریت به ابوطالب عموی پیامبر و پدر بزرگوار امیرالمؤمنین علیه السّلام می رسد، در حالی که وی بزرگترین فرزند عبدالمطلب نیست. این جریان نشان می دهد که در میان اجداد و اقوام پیامبر نیز افراد خاصی برای انجام این مأموریت حساس برگزیده شده اند. تخریب غیرعادی این شخصیت بزرگوار و نفی ایمان وی در همین راستا و به دنبال توان بیش از حد حزب شیطان در تحریف تاریخ صورت گرفته است. آن چنان که از لابلای اسناد و نقل های تاریخی قابل برداشت است، ایشان چنان در محافظت از برادرزاده فعال بود که یکسره کار تجارت را-که شغل شایع و قابل دسترس آن روز برای همه به ویژه خاندان شریف عبدالمطلب بود-کنار گذاشته و از همین رو دچار فقر شد. البته این فقر به لطف خداوند در دور بعدی تاریخ منجر به سرپرستی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به امیرالمؤمنین علیه السّلام شد و این چنین بود که علی علیه السّلام از همان ابتدای کودکی تحت تربیت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفت، پاداشی که ابوطالب به دنبال این مجاهده بزرگ از خداوند دریافت کرد. در تنها سفر تجاری وی که نیمه تمام گذاشته شد جریان بحیرای راهب و شناسایی پیامبر از سوی او و سفارش وی برای حفظ ایشان از یهود پیش آمد که از مهمترین اسنادی است که بر تعقیب دشمنانه-و نه مؤمنانه-حزب شیطان نسبت به پیامبرآخرالزمان گواهی می دهد. این سفر و این شناسایی البته تنها مورد نبود و موارد دیگری نیز از این دست در تاریخ نقل شه است.
پس از این دوره و با ورود پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سنین جوانی و آغاز اشتغال به تجارت، موضوع ازدواج ایشان با حضرت خدیجه به عنوان شریف ترین و بزرگ ترین زن مکه پیش می آید. در اینجا نیز تحریف گران تاریخ تلاش کرده اند تا چهره این شخصیت بزرگوار و حامی جدی پیامبر را در کنار ابوطالب مخدوش کنند، اما بررسی های تاریخی حکایت از واقعیتی دیگر دارد. ایشان نه تنها پیش از پیامبر ازدواج نکرده بودند، که سبب مجرد ماندن شان انتظار برای ظهور پیامبر آخرالزمان و ورود در جرگه اصحاب و حامیان نزدیک ایشان از طریق ازدواج بود. سن مبارک این بانوی فداکار در زمان ازدواج حدود 25 سال و همسن پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود. سه دختری که از ایشان در دامان پیامبر بزرگ شدند، نیز دختران خواهر خدیجه بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره بقره، آیه 124:وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‌
و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید، [خدا به او] فرمود: «من تو را پیشواى مردم قرار دادم.» [ابراهیم] پرسید: «از دودمانم [چطور] ؟» فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمى‏رسد.»
2- سوره مائده آیه 19: یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ
ای اهل کتاب! رسول ما، پس از فاصله و فترتی میان پیامبران، به سوی شما آمد؛ در حالی که حقایق را برای شما بیان می‌کند؛ تا مبادا (روز قیامت) بگویید: «نه بشارت دهنده‌ای به سراغ ما آمد، و نه بیم دهنده‌ای»! (هم اکنون، پیامبر) بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده، به سوی شما آمد! و خداوند بر همه چیز تواناست.
3- برای نمونه ر.ک: (بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الأطهار، ج62، ص 243)
خالدبن سنان: چون موسی درگذشت بنجد و حجاز در افتادند و پیوسته وحوش آنجا را خوردند و بچه ها را بردند تا خالد بن سنان عیسی از بنی عبس به پیغمبری رسید پیش از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بدو از آنچه از عنقاء بدانها رسید شکوه کردند و نزد خدا بدانها نفرین کردند و نژادشان برافتاد و امروزه یافت نشوند.(حیاه الحیوان 2: 112)
4-فَرَفَعَ اَبُو جَعْفَرٍ ع رَاسَهُ فَقَالَ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ قَالَ أخْبِرْنِی کَمْ بَیْنَ عِیسَی وَ مُحَمَّدٍ مِنْ سَنَهٍ قالَ اُجیبُکَ بِقَوْلِکَ امْ بِقَوْلی؟ قَالَ أجِبْنی بِالْقَوْلَیْنِ قالَ امَّا بِقَوْلی فَخَمْسُمِائَهِ سَنَهٍ و امَّا بِقَوْلِکَ فَسِتُّمِائَهِ سَنَهٍ (الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج2، ص 325)
پس امام باقر علیه السّلام بر سرمبارک خود را بالا داشته و فرمود: از هر چه می خواهی بپرس. گفت: چند سال میان عیسی و محمد فاصله است؟ فرمود: بنا به عقیده تو جواب دهم یا نظر خودم؟ گفت: هر دو را بگو. فرمود: بنا به نظر من پانصد سال، و به نظر تو ششصد سال است.
5- این فواید عبارتند از:
1. امتحان درجه تسلیم در برابر اراده خدا
2. جریان سنّت الهی
3. آزمایش مؤمنان به سختی ها
4. ترس حضرت
5. آزمایش مردم در میزانِ ایمان به امامت
6- بیم از کشته شدن
7. الطاف خفیّه پروردگار
8. گناهان و عدم آمادگی مردم
9. آماده شدن شرایط برای محو سلطه مستکبران
10. جهل به علت و حکمت غیبت
برای نمونه نک:
امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود:
اما والله لا قتلن انا و ابنای هذان و لیبعثن الله رجلا من ولدی فی آخرالزمان یطالب بدمائنا، و لیغیبن عنهم تمییزا لاهل الضلاله حتی یقول الجاهل: مالله فی آل محمد من حاجه.[الغیبه، نعمانی، تحقیق علی اکبر غفاری، ص 141].
به خدا قسم من و این دو فرزندم (حسن و حسین) شهید خواهیم شد، خداوند در آخرالزمان مردی از فرزندانم را به خون خواهی ما برخواهد انگیخت و او مدتی غایب خواهد شد تا مردم آزمایش شوند و گمراهان جدا گردند، تا جایی که افراد نادان می گویند: خداوند دیگر به آل محمد کاری ندارد.
امام حسین علیه السّلام فرمود:
له غیبه یرتد فیها اقوام و یثبت علی الدین فیها آخرون فیودون و یقال لهم متی هذا الوعدان کنتم صادقین. اما ان الصابر فی غیبته علی الاذی و التکذیب بمنزله المجاهد بالسیف بین یدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم [بحارالأنوار، ج51، ص 133].
برای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غیبتی است. در این غیبت برخی از دین برمی گردند و برخی ثابت قدم می مانند هر که در این غیبت صبر کند و بر مشکلاتی که از سوی دشمنان ایجاد می شود استقامت نماید به قدری از اجر خداوند بهره مند می گردد که انگار در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با شمشیر بر دشمنان جنگیده است.
امام پنجم علیه السّلام در پاسخ به این سؤال که فرج شما کی خواهد بود، فرمود:
هیهات هیهات لا یکون فرجنا حتی تغربلوا، ثم تغربلوا، ثم تغربلوا، ‍[بحارالأنوار، ج52، ص 133].
فرح و ظهور شما حضرت اتفاق نمی افتد، مگر آن که شیعیان به شدت در امتحان الهی شرکت کنند.
امام صادق علیه السّلام فرمود:
غیر ان الله-عزوجل-یحب ان یمتحن الشیعه. ‍‍[الکافی، کلینی، ج1، ص 337].
غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امتحان شیعه است.
امام هفتم، موسی بن جعفر علیه السّلام نیز در این باره می فرماید:
انما هی محنه من الله-عز وجل-امتحن بها خلقه.[الغیبه، شیخ طوسی، ص 204؛ الکافی، ج1، ص 336].
این غیبت خود مایه امتحان بندگان خداوند بزرگ است.
امیرمومنان علی علیه السّلام در مسجد کوفه فرمود:
و اعلموا ان الارض لا تخلو من حجه الله-عز وجل-و لکن الله سیعمی خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علی انفسهم… ‍[الغیبه، نعمانی، ص 141].
زمین از حجت الهیه خالی نمی ماند، ولی خداوند به دلیل ستم پیشه بودن و زیاده روی انسان ها، آن ها را از وجود ‍«حجت» خود محروم می سازد.
امام حسن مجتبی علیه السّلام در این باره فرمود:
ما منا احد الا و یقع فی عنقه بیعه لطاغیه زمانه الا القائم الذی یصلی روح الله عیسی بن مریم خلفه فان الله-عز وجل-یخفی ولادته و یغیب شخصه لئلا یکون لاحد فی عنقه بیعه اذا خرج ذاک التاسع من ولد اخی الحسین… ‍[بحارالأنوار، ج51، ص 132].
هر کدام از ما (امامان اهل بیت علیهم السّلام) در زمان خود بیعت حاکمان و طاغوت های زمان را از روی تقیه به عهده گرفته ایم، مگر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که «عیسی بن مریم» به امامت آن حضرت نماز می گزارد. خداوند ولادت او را مخفی نگه داشت و برای او غیبتی در نظر گرفت تا زمانی که قیام می کند بر گردنش بیعت حاکمی نباشد.
روایات دیگری نیز از دیگر امامان معصوم علیه السّلام رسیده است؛ مانند روایتی از امام سجاد علیه السّلام که فرمود: «و لیس لاحد فی عنقه بیعه» [بحارالأنوار، ج51، ص 135]. و یا سخن امام هشتم علیه السّلام در این باره که فرمود: لئلا یکون لاحد فی عنقه بیعه اذا قام بالسیف.[کمال الدین و تمام النعمه، ج2،ص 480].
همچنین توقیعی از ناحیه مقدسه برای «اسحاق بن یعقوب»، توسط «محمد بن عثان عمری» صادر شد که حضرت در این توقیع فرمود:
و اما عله ما وقع من الغیبه فان الله-عزوجل-یقول: «یا ایها الذین آمنوا لا تسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسؤکم». انه لم یکن لاحد من آبائی -علیهم السّلام – الا و قد وضعت فی عنقه بیعه لطاغیه زمانه و این اخرج حین اخرج و لا بیعه لاحد من الطواغیت فی عنقی.[الاحتجاج، طبرسی، ج2، ص 471].
اما این که چرا «غیبت» واقع شده است، خداوند-عزوجل-فرمود: «ای مومنان! از چیزهایی که اگر پاسخش را بدانید، خوشایند شما نیست، پرسش نکنید». همه پدران من تقیه نمودند و با طاغوتیان زمان بیعت نمودند، ولی من در پس پرده «غیبت» قرار گرفته ام تا بیعت طاغوتیان بر گردنم نباشد و در هنگام خروج آزادانه قیام نمایم.
امام پنجم علیه السّلام فرمود:
ان للقائم غیبه قبل ان یقوم، قال: قلت: و لم، قال: یخاف.
برای قائم ما (امام مهدی «عجل الله تعالی فرجه الشریف») قبل از آن که به پا خیزد غیبتی است. راوی پرسید: برای چه؟ حضرت فرمود: چون ترس از کشته شدن او وجود دارد.
«شیخ طوسی» بعد از بیان روایاتی چند درباره «فلسفه غیبت» می نویسد:
«آن چه از اخبار درباره حکمت و فلسفه غیبت آمده است؛ مانند امتحان شیعه، صعوبه الامر علیهم و «اختیارهم للصبر علیه»، اینها به عنوان حکمت و فلسفه غیبت نیست، بلکه به عنوان اثر و نتیجه غیبت برای شیعیان است. سبب و فلسفه غیبت همان ترس از کشته شدن امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به وسیله دشمنان است.»[الغیبه، شیخ طوسی، ص. 203] درباره فلسفه غیبت ر.ک: مجله حوزه، ش 71-70، ویژه بقیه الله الاعظم، ص 353-382؛ سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 669 -672؛ دادگستر جهان، ابراهیم امینی، تاریخ عصر غیبت، محمدرضا جباری و دیگران، ص 270؛ مجله انتظار شماره 11 و 12، مقاله نعمت در پرده غیبت نوشته نیکو دیالمه و …
6- در دیدار عید غدیر با دانشجویان و اساتید دانشگاه امام صادق علیه السّلام به تاریخ 84/10/29.
7- ص 207.
8- ص 240-241.
9- موسوی اصفهانی، سیدمحمدتقی، مکیال المکارم در فوائد دعا برای حضرت قائم، مترجم: سیدمهدی حائری قزوینی، ج1، ص 59.
10-تبار انحراف، ص 208:
یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتاب های آسمانی سعی در خاموش کردن این نور داشتند. در این فصل به تلاش های یهود در زمینه جلوگیری از پیدایش پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم خواهیم پرداخت.
1. ترور هاشم
حضرت هاشم، جد اعلای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مکی است، اما قبر ایشان در غزه ی فلسطین است! ایشان از مکه برای تجارت به سوی شام خارج شده و در یثرب مهمان رئیس یکی از قبایل مستقر در مدینه به نام عمر بن زید بن لبید می شود. هاشم با دختر عمر، سلمی، ازدواج می کند. پس از ازدواج، هنگام رفتن به سفر، به همسرش سفارش می کند: احتمال دارد از این سفر باز نگردم. خداوند به تو پسری خواهد داد. از او سخت نگهداری کن. هاشم به غزه می رود و پس از پایان تجارت، آهنگ بازگشت می کند. اما در همان شب، به ناگاه دچار بیماری می شود. اصحابش را فرا می خواند و می گوید: به مکه بازگردید. به مدینه که رسیدید، همسرم را سلام برسانید و سفارش کنید فرزندم را که از او متولد خواهد شد؛ به او بگویید که آن بزرگترین دغدغه من است. پس قلم و کاغذی می خواهد و وصیت نامه ای می نویسد که بخش عمده ای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند است و اشتیاقش به زیارت او.(ر.ک: بحارالأنوار، ج15، ص 51).
موسی علیه السّلام به یهودیان خبر آمدن پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را داده بود. اینان از قیافه او، پدر و مادر و نسل او، آگاه بودند و گنجینه ای از اطلاعات را در اختیار داشتند و آنان مسلط به علم چهره شناسی بودند که از موسی علیه السّلام آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین، هاشم آشنای آنان بود و یهودیان به خوبی می دانستند که پیامبر آخرالزمان، از نسل اوست. اما تیر آنها دیر به هدف خورد، و هنگامی که هاشم ترور شد که نطفه عبدالمطلب در مدینه بسته شده بود.
2. ترور عبدالمطلب.
فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد کرد. او را شبیه نامیدند. به توصیه ی هاشم، مادر پاسداری او را برعهده گرفت و جالب است که مادر دیگر ازدواج نکرد. نُه سال بر او گذشته بود که یهودیان از وجودش آگاه شدند و به او حمله بردند و دایی های وی نجاتش دادند. (بحارالأنوار، ج15، ص 53). مُطلب، برادر هاشم، هنگام رفتن برای تجارت، مهمان خانه هاشم بود. می بیند یکی از بچه ها که در این خانه بازی می کند، خود را از فرزند هاشم می خواند. از حال او می پرسد. از پاسخ او سر برمی تاباند، اما اصرار می کند تا او را معرفی کنند. به او می گویند: بنا به وصیت پدرش، ما تا به حال این را افشا نکردیم، تا از دست یهود در امان بماند، گروهی می گویند: مطلب، کودک را از این خانه فراری داد و همراه برد و دسته ای دیگر می گویند: توافق کردند و مطلب او را به مکه آورد و مردم به گمان اینکه او غلام مطلب است، او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر او ماند.(در این زمینه، ر.ک: بحارالأنوار، ج15، ص 117 و 127.)
3. ترور عبدالله
یهود در ترور عبدالمطلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. عبدالله اهل مکه است و قبرش در مدینه در مقر یهود! و این عجیب می نماید. درباره عبدالله داستان ها صریح تر است. یهودیان بارها دست به ترور او زده اند و ناکام مانده اند. (ر.ک: بحارالأنوار، ج15، ص 90؛ ج108، ص 203؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 6؛ تاریخ طبری، ج2، ص 8؛ سیره حلبی، ج1، ص 8) گفته اند: خانمی یهودی را فرستادند که همسر عبدالله شود تا نطفه پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل گردد. زن هر روز سر راه عبدالله را می گرفت و به او پیشهاد ازدواج می داد. یک روز نیامد. عبدالله از او پرسید چرا نیامدی؟ گفت: نوری که در پیشانی تو بود دیگر نیست. عبدالله، ازدواج کرده بود.(ر.ک: ابن شهر آشوب، المناقب، ج1، ص 51).
روزی وهب بن عبدمناف، یکی از تاجران مکه، عبدالله را که آن روز جوانی بیست و پنج ساله بود، دید که یهودیان در میانش گرفته اند و می خواهند که او را بکشند. وهب ترسید و گریخت. میان بنی هاشم آمد و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفته اند. عبدالله معجزه آسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزه آسای عبدالله بود و نور نبوت را در چهره او می دید، پیشنهاد ازدواج دخترش، آمنه و عبدالله را داد. این ازدواج مبارک سرمی گیرد، (بحارالأنوار، ج15، ص 115). اما دو ماه پس از ازدواج، عبدالله در راه تجارت، در مدینه از دنیا می رود. تیر یهود برای بار دوم دیر به هدف می خورد. آمنه دو ماه است که باردار است و عبدالله به گونه ای کاملاً مشکوک در یثرب رحلت می کند. اما نمی توان خطر ترور را ردیابی کرد.
4. تلاش برای ترور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
آورده اند: فردای شب میلاد رسول الله یکی از علمای یهود به دارالندوه آمد و گفت: آیا امشب در میان شما فرزندی متولد شده است؟ گفتند نه: باید متولد شده باشد و نامش احمد باشد. هلاک یهود به دست او خواهد بود. پس از جلسه دریافتند که سری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری، آن شب پسری در میان ما به دنیا آمده است. عالم یهودی را نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، تا ایشان را دید، بیهوش شد. چون به هوش آمد، گفت: به خدا قسم، پیامبری تا قیامت، از بنی اسرائیل گرفته شد. این همان کسی است که بنی اسرائیل را نابود کند. چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت: به خدا قسم، کاری با شما کند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند.(الکافی ج8، ص 300؛ امالی شیخ طوسی، ص 145)
محمد صلی الله علیه و آله و سلم از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، همه، به خطا رفته است و آنان برای دسترسی به هدف، باید محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از میان بردارند.
11- سوره بقره، آیه 89: وَ لَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَ کَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ
و هنگامی که از طرف خداوند، کتابی برای آنها آمد که موافق نشانه‌هایی بود که با خود داشتند، و پیش از این، به خود نوید پیروزی بر کافران می‌دادند (که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند.) با این همه، هنگامی که این کتاب، و پیامبری را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او کافر شدند؛ لعنت خدا بر کافران باد.
12- برای نمونه ر.ک: بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الأطهار، ج25، ص 29. و رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد خاتم النبیین، ص 5-4.
13- تبار انحراف، ص 212.
تلاش هایی برای جلوگیری از ترور پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم.
الف. دوری از محیط مکه
اکنون عبدالمطلب وظیفه ای خطیر به گردن دارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای جد مادری و جد پدری و نیز برای مادر بسیار محبوب بود. عبدالمطلب، محبوب ترین فرزندش، عبدالله را از دست داده است و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده است. محصول ازدواج، یک پسر بسیار زیباست. اهمیت پاسداری از محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای سرپرستان ایشان کاملاً آشکار است. او در محیط مکه، که محل آمد و شد کاروان های تجاری و زیارتی است در امان نیست. باید چاره ای اندیشید. چاره در دور کردن محمد صلی الله علیه و آله و سلم از مکه است، آن هم به گونه ای مخفیانه و دور از چشم اغیار. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به دایه می سپارند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از مکه به گونه ای پنهانی نگهداری کند. اما فاصله بین منطقه سکونت حلیمه و مکه، بسیار دور بوده است. اما با نگاهی به صفحات تاریخ در می یابیم که تاریخ نگاران در علل به دایه سپردن محمد صلی الله علیه و آله و سلم این موارد را برشمرده اند:
1. مادر پیامبر شیر نداشت و باید کودک را به دایه ای می سپردند؛
2. آب و هوای مکه بد بود و کودکان را طاقت زندگی در آن نبود؛
3. سرم عرب بر آن بود که کودکان را به دایه می سپردند تا بیرون از شهر بزرگشان کند.
این هر سه دلیل به آسانی نقدپذیر است:
الف. روشن است که اگر مادر پیامبر شیر نداشت، باید دایه ای از اهل مکه برای او می گرفتند تا نزد خود رشدشان دهد؛ نه دایه از از دور دست.
ب. آب و هوای مکه چه مدت نامناسب بوده است؟ آیا این بدی آب و هوا پنج سال انجامیده است؟! درباره اینکه در آن سال ها آب و هوای مکه بد بوده باشد، شاهدی از تاریخ نمی توان یافت. افزون بر آن، در صورت بدی آب و هوای مکه، بایستی مکیان و یا دست کم کودکان آنان، همه، به سرزمینی دیگر کوچیده باشند که چنین چیزی نبوده است؛
ج. اگر عادت اهل مکه، به دایه سپردن کودک بود؟ پس چگونه است که دیگر عرب ها کودکان خویش را به دایه نسپرده اند. حتی آنان هم که هم عصر میلاد پیامبر یا پس از آن به دنیا آمده اند، به دایه سپرده نشده اند؟
آورده اند که پیامبر را مدتی مادر حمزه شیر داد. چرا حمزه را که دو ماه بزرگ تر از پیامبر بود، به دایه نسپرده اند؟ افزون بر اینها، نوزاد، تنها دو سال شیر می خورد، چرا پیامبر را پنج سال نزد حلیمه فرستادند؟ مادر موسی علیه السّلام با اینکه چند فرزند دیگر نیز داشت، زمان اندکی از فرزندش که به کاخ فرعون وارد شده بود دور شد و نزدیک بود از غم و غصه، جریان را افشا کند. پس چرا این مادر پنج سال دوری فرزند را تحمل کرده است؟! اینجا شأن مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آشکار می شود که برای حفظ حیات نبی، از تمام خواهش های مادری خویش نیز چشم فرو بسته و حتی یک کلمه به عبدالمطلب اعتراض نکرده است. بنابراین همان گونه که گفتیم ورود و خروج غریبه ها در مکه عادی است. در این شهر به آسانی می توانند ترور کنند؛ از این رو تنها راه پیش روی عبدالمطلب این است که حضرت را ناپدید کند.
با این بیان، پس چرا عبدالمطلب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را پس از پنج سال به مکه بازگرداند؟ در تاریخ دلیلی بر علت بازگرداندن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته اند:
انَّ رسول الله-صلی الله علیه و آله و سلم-کان یلعب مع الصبیان فأتاه آتٍ فأخذهُ فَشقَّ صدرَهُ فاستخرج منه عَلَقهً فَرَمی بها و قال هَذهِ نصیبٌ شیطان منک ثُمّ غَسَلهُ فی طشت من ذَهَب من مَاءِ زمزم ثمَّ لَامَهُ فَاقبل الصبیان ألی ظِئرهِ قُتِلَ محمد قُتِلَ محمد فاستقبلت رسول الله-صلی الله علیه و آله و سلم-و قدِ انتفع کونهُ. قال أنس: فلقد کنّا نری اثر المخیط فی صدرهِ.(مسند احمد بن حنبل، حدیث 11774؛ و نیز احادیث 12048 و 13555 با اندکی تفاوت.)
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد حلیمه بود با فرزندان حلیمه به چوپانی می رفت. کسی آمد و سینه ی محمد را پاره کرد و لخته ای خون از آن بیرون آورد و گفت: این نصیب شیطان از توست. سپس محل را در طشتی از طلا و آب زمزم شست و رفت. کودکان نزد حلیمه دویدند و فریاد زدند: محمد کشته شد. محمد کشته شد.(به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز آورده اند: جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و … از آسمان آمدند با طشتی از طلا و ابریقی از زمرد، پر از آب زمزم، با تیغی قلبم را شکافتند و زالو را درآوردند و قلبم را دوختند و رفتند.)
پس از آن حلیمه به عبدالمطلب گفت: نمی توانم از فرزندت نگهداری کنم. او جن زده شده است. عبدالمطلب او را تحویل گرفت. این حدیث، «شق صدر» نام گرفت.
این حدیث را جعل کرده اند تا خط اصلی گم شود. به نقل ابن هشام، علت بازگرداندن حضرت به مکه، آن بود که حضرت را شناسایی کرده بودند و می خواستند ایشان را با خود ببرند.(سیره ابن هشام، ج1 ص 192). آن منطقه دیگر امن نبود، بنابراین حلیمه دیگر توان پاسداری از پیامبر را نداشت.
تنها به دلیل ضعف اطلاعات یهودیان در این زمینه، پنج سال طول کشید تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را یافتند. اگر آنها از حضرت موسی علیه السّلام نام شیردهنده (حلیمه) را نیز پرسیده بودند، در هفته اول او را می یافتند. در کار پیامبر در مکه خلل حفاظتی ایجاد شده و او را پیدا کردند، وگرنه ابداً او را پیدا نمی کردند. از این به بعد عبدالمطلب محافظ محمد صلی الله علیه و آله و سلم شد. خداوند متعال بر رسولش، منت می گذارد و می گوید:
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَى‌ (ضحی، آیه 6)
آیا تو را یتیم نیافت و پناهت داد.
اگر در این یتیم و دشمن پیچیده ای که داشته است، دقت شود، به معنای آیه پی می بریم.
ب. پاسداری مداوم
پس از آنکه حلیمه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به عبدالمطلب باز گرداند، ایشان حفاظت از آن فرزند را به عهده گرفت. رفتار عبدالمطلب نشان می دهد. اهمیت حفاظت از محمد صلی الله علیه و آله و سلم کاملاً روشن بوده است که حتی هنگام جلسات دارالندوه نیز، ایشان را همراه می برد و به جای خود می نشاند. مورخان سفری برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به همراه مادرشان، به مدینه نقل کرده اند که نمی توان آن را به آسانی پذیرفت (سیره حلبی، ج1، ص 125). چون یثرب آلوده به یهودیان است و عبدالمطلب نیز از اهمیت این موضع کاملاً آگاه است. پدر و مادرش به او وصیت کرده اند که مراقب این فرزند باشد و او را از یهود پنهان کند و خود نیز بارها کینه و هجوم یهود به او را دیده است؛ از این روی دور از ذهن است که این فرزند با مادر و یا ام ایمن به یثرب سفر کنند و آنجا مادر از دنیا برود و این کودک را ام ایمن به مکه بازگرداند. این از پیچیدگی های تاریخ است که آیا این حادثه واقعیت دارد یا نه؟ دلیل واقعی مرگ مادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چیست؟ برای چه کاری به مدینه رفته است؟ چرا با وجود خطرات فراوان کودک را نیز با خود برده است؟ آیا مادر در درگیری با یهود، فدایی فرزند شده است؟ اینها پرسش هایی است که با مراجعه به تاریخ به ذهنمان می رسد و نیازمند بررسی و تحقیق است. اهمیت حفاظت از نبی اکرم در نظر عبدالمطلب با دیدن وصیت نامه او به ابوطالب آشکار می شود.
نبی مکرم هشت ساله بود که مرگ عبدالمطلب فرا رسید. رسم عرب بر وصیت به فرزند بزرگ تر است. در حالی که ابوطالب فرزند بزرگ تر عبدالمطلب نیست و برادر بزرگترش نیز زنده است، عبدالمطلب برخلاف رسم عرب، او را وصی خود قرار می دهد. بیش از دو سوم وصیت نامه، سفارش بر حفاظت از کودک است و در پایان هم فرموده است: اگر به من قول ندهی که از این کودک حفاظت کنی، من راحت جان نخواهم داد و ابوطالب دست پدر را می گیرد و قول می دهد که با جان و مال از این کودک پاسداری کند.(ر.ک: کمال الدین و تمام النعمه، ص 176؛ اعلام الوری، ص 15؛ کنزالفوائد، ص 82).
پس از عبدالمطلب، حفاظت نبی اکرم بر عهده ابوطالب قرار می گیرد. ایشان چهار سال، از تجارت دست می کشد تا اینکه قطحی در مکه فشار می آورد. پذیرایی از میهمانان حج نیز به عهده ابوطالب است. اوضاع سخت می شود و او باید به تجارت برود؛ ولی نمی تواند پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم را در مکه تنها بگذارد. در مسیر نیز همواره مراقب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. به بُصری الشام می رسند. بُصری، مدرسه علمیه ی جهان مسیحیت و محل تربیت مبلغان آن روز بود؛ منطقه ای سرسبز و آباد که به طور طبیعی کاروان ها در آنجا منزل می کنند. اهالی آن مدرسه و دیگران هم با آنها خرید و فروشی دارند. این بار که این کاروان می رسد، پیکی از جانب بحیرا، بزرگ مدرسه، به استقبال آنان می آید و آنان را به مهمانی فرا می خواند.(در نقل داستان بحیرا آن قدر اختلاف هست که نشان می دهد به گونه ای می خواهند این داستان را ساده و خراب کنند. در حالی که در کشف دو مطلب، این داستان بسیار پرمغز است: 1. انتشار اطلاعات مربوط به پیامبر در آن روز و میزان گفت و گو در این باره، بسیار فراوان بوده است و این داستان این مطلب را برای ما اثبات می کند؛ 2. میزان خطر یهود برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اندازه ای بود که بحیرا نیز می دانسته است.)
چندین سال کاروان ها از این مسیر می گذشتند و مسئولان مدرسه کاری با آنان نداشتند؛ اما این بار کاروانیان را به میهمانی فراخوانده اند. همراهیان ابوطالب از این دعوت شگفت زده می شوند؛ اما دعوت را می پذیرند. ابوطالب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را همراه خود می برد، ولی در سمت بحیرا نمی نشاند. نقل هایی در ابتدای داستان افزوده اند تا داستان را از ابتدا به انحراف و ابتذال بکشانند. نقل می کند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نزد مال التجاره گذاردند و رفتند. (کمال الدین و تمام النعمه، ص 187). آیا درست نیست. می گویند: هنگامی که ابوطالب رهسپار تجارت بود، محمد صلی الله علیه و آله و سلم گریه کرد که من یتیم بی کس را در مکه می گذاری و می روی؟(کمال الدین و تمام النعمه، ص187.) آیا می توان پذیرفت نوجوانی این چنین که بنا به نقل متواتر تاریخ، بسیار فهیم تر از دیگران بود، نزد عمو این گونه گریه کند؟! آن هم عمویی که آن دستور حفاظتی را گرفته است. این مقدمات همه برای کاستن از ارزش سخنی است که بحیرا در اینجا دارد. بحیرا پرسید: این کیست؟ گفت: فرزندم. بحیرا گفت: نه، او فرزند تو نیست. پدر و مادر او از دنیا رفته اند. ابوطالب گفت: آری، درست می گویی. من عموی اویم. بحیرا از ابوطالب اجازه می گیرد که با محمد صلی الله علیه و آله و سلم گفت و گو کند. پس به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: تو را به لات و عزی سوگند می دهم، مرا پاسخ بگویی. حضرت خشمگین فرمود: مرا به ایشان سوگند مده که هیچ چیز را به اندازه اینان مبغوض نمی دانم. بحیرا با خود اندیشید و گفت: این یک نشانه. سپس از حضرت پرسش هایی کرد و پاسخ آن را گرفت و آنگاه به دست و پای حضرت افتاد و او را مکرر بوسید و گفت: اگر زمان تو را دریابم، در پیش روی تو شمشیر می زنم و با دشمنانت جهاد می کنم. سپس در مدح و فضل حضرت سخن گفت و از ابوطالب خواست که او را به شهرش بازگرداند، مبادا یهود بر او دست یابند؛ زیرا که هیچ صاحب کتابی نیست که نداند او به دنیا آمده و اگر او را ببینند، به یقین خواهند شناخت. (بحارالأنوار، ج15، ص 410؛ الطبقات الکبری، ج1، ص 120)
تذکر بحیرا، احساس خطر برای رسول الله است. دشمنی یهود با پیامبر آخرالزمان به اندازه ای بود که بحیرا نیز که عالمی مسیحی است، آن را دریافته است و گمان می کند که ابوطالب از آن بی خبر است.
تا 25 سالگی اوضاع نبی اکرم به همین روش بود. حضرت در این سن تقاضای تجارت می کند. ابوطالب در حفاظت از نبی اکرم با درایت کامل از هیچ چیز کم نگذاشته بود. سر سفره پیش از پیامبر غذا می خورد تا ببیند مسموم هست یا نه، سپس جلوی پیامبر می گذاشت. شب ها در کنار محمد صلی الله علیه و‌آله و سلم می خوابید و بچه ها را در کنارش می خواباند که اگر شب خواستند او را ترور کنند، از خواب بیدار شود. ابوطالب در همه ی مکان ها نخست خودش قدم می گذاشت تا از نبود دشمن مطمئن شود.(ر.ک: بحارالأنوار، ج15، ص 408)
منبع مقاله:
همایون، محمد هادی؛(1390)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول1390.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید