حضرت یونس علیه السلام

حضرت یونس علیه السلام

نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب

 

در دوران گذشته، مردم شهر نینوا در منطقه‌ی موصل عراق با دیگر مردمان شهرهای مختلف، در گمراهی و بت پرستی تفاوتی نداشتند و آنها تنها از نظر زیست محیطی و روش زندگی و راههای امرار معاش با دیگران اختلافاتی داشتند. از این رو آنها از درک حقایق متعالی و قدم برداشتن در راه ترقی و تعالی انسانی بازمانده و دور بودند.
از آنجا که خداوند متعال هیچ‌گاه افراد بشر را رها نکرده و به خود وانگذاشته است تا به پیروی از هواهای نفسانی و میلهای شهوانی و تبعیت از شیطان در منجلاب تباهی و فساد غوطه‌ور شوند، هر از چندگاه به فضل و کرم و رحمت فراگیرش، پیامبری را برانگیخته است تا مردم را از تیرگی و سیاهی شب ظلمانی کفر، نفاق، شرک و شهوت پرستی برهاند و به شاهراه هدایت، یکتاپرستی و بالاخره سعادت همیشگی رهنمون شود.
از این رو، خداوند برای اتمام حجت به شهروندان نینوا، از میان آنان پیامبری برانگیخت تا حکمت، بیان شیوا، دلیل و برهانهای قوی و مستحکم خود، آنان را از متابعت خواسته های شیطانی و نفسانی و بت پرستی باز دارد و به بندگی خداوند یکتا و برگزیدن راه و روش صحیح در زندگی فردی و اجتماعی هدایت کند. آن پیامبر حضرت یونس (علیه السلام) بود که از مردم دعوت کرد تا در خویشتن و آنچه در اطرافشان می‌گذرد و می بینند، اندیشه و ژرف نگری کنند و بدانند که در ورای این جهان با آفریده‌های گوناگون و بی‌شمار آن، خالق حکیم، با تدبیر و یگانه‌ای هست که بایستی به او ایمان داشت و تنها به درگاه او سر تسلیم فرود آورد و بندگی و عبادتش را آن‌گونه که خودش فرمان داده است، انجام داد.
دعوت با چنین شیوه و برنامه‌ای شایسته‌ی خردمندان و پاکدلان بود. آن که پذیرفت، هدایت یافت و پیروز شد و آن کس که نپذیرفت، گمراه و زیانکار شد.
حضرت یونس (علیه السلام) مردم را به خداپرستی و رها کردن بتها دعوت می‌کرد و به آنان یادآور می‌شد که خداوند مهربان از روی محبت و رأفت خویش، او را برانگیخته است تا با تفکری، مردم به نهادها و نشانه‌های بی‌کران رحمت و نعمت گسترده‌اش بنگرند و حکمت و تدبیر او را بیابند و در برابرش سر تسلیم و بندگی فرود آورند. قوم آن حضرت با نگرانی و ناباوری به سخنان او کم و بیش گوش می‌دادند، ولی از پرستش خداوند یکتای ناپیدا می‌ترسیدند. چون حضرت یونس به بتهایی که خود، پدران و نیاکانشان سالهای سال می‌پرستیدند، اهانت می‌کرد و آنها را بیهوده و پست می‌شمرد. به همین دلیل، مردم دعوت آن حضرت را پذیرا نشدند، چون برخلاف باورهای دیرینه و موروثی آنان بود، به اضافه آن که، او از مردم معمولی بود و نه از ثروتمندان و دولتمردان.
همه‌ی این عوامل، مردم دنیاپرست را بر آن داشت تا دشمنی و مبارزه با حضرت یونس را آغاز کنند. لذا آنها برای پراکنده کردن اطرافیان آن حضرت او را کم خرد و نادان معرفی کردند و گفتند:
«ادعای تو چیزی جز هذیان گویی و بهتان نیست. آیا انتظار داری از اعتقادی که در این سرزمین با آن رشد و نمو کرده‌ایم، دست برداریم و از دین و آیین ابداعی تو پیروی کنیم؟ دینی که می‌خواهی برای پیاده کردن آن با ما جنگ و ستیز به راه اندازی.»
حضرت یونس (علیه السلام) برای رد تهمتهایی که در حقیقت بر خود آن مردم وارد بود، فریاد برآورد:
«چرا از گمراهی و نادانی خود دست بر نمی‌دارید؟ چرا اوهام و خیالهای بیهوده را از خود دور نمی‌کنید؟ چرا چشمانتان را باز نمی‌کنید؟ مگر نمی‌بینید بتهایی که صبح و شام در برابرشان تعظیم می‌کنید، نه نیازی را از شما برطرف می‌کنند، نه بدی و شرّی را از شما دور می‌کنند، نه بیماری را شفا می‌بخشند، نه سودی دارند، نه مرده ای زنده می‌کنند و نه مولودی به دنیا می‌آورند و نه گمراه شده‌ای را به راه راست هدایت می‌کنند؛ ای مردم! چرا از دینی دوری می‌کنید و روی بر می‌گردانید که آرمانش سامان دادن به کارها و اوضاع آشفته شما و نیکوکردن اخلاق و کردار فردی و اجتماعی‌تان است؟ همگی شما را به راه صلاح و رستگاری هدایت می‌کند و باعث آسودگی و آرامش خاطرتان می‌شود.»
اما تمام اندرزها، خیرخواهی‌ها و هدایتگریهای حضرت یونس (علیه السلام) سودی نبخشید و گروهی نادان و از خدا بی‌خبر آن حضرت را احاطه و تحقیر و مذّمت نمودند و دیگران را به مقابله با ایشان تشویق می‌کردند.
با این همه، حضرت یونس (علیه السلام) در راه اجرای رسالت الهی خود و هدایت آن مردم غافل و بی‌خبر، همه دشواریها و خواریها و تمسخرهایی که نسبت به ایشان روا می‌دانستند را تحمل می‌کرد و باز هم آنان را به رها کردن بتها و پرستش خداوند بی‌همتا دعوت می‌فرمود. اصرار و پافشاری آن مردم در پایبندی به باورهای نادرست و کفرآمیز با دلیلهای بی‌ارزش و فاسدشان، آن حضرت را از فراخوانی آنان به خداپرستی باز نمی‌دانشت.
پس از مدتی که حضرت یونس (علیه السلام) تلاش بی‌وقفه خود را سودمند ندید، مردم را از فرجام بدشان برحذر داشت و فرمود:

«ای مردم! شما را به خداپرستی فراخواندم، اندرزتان دادم و با منطق و دلیلهای محکم و نیکو با شما گفت و گو و بحث کردم. اگر دعوتم را با جان و دل پذیرا شوید، به سعادت و ایمانی که برایتان خواهانم، دست می‌یابید، در غیر این صورت، بدانید که همگی گرفتار عذابی شدید و بلایی عظیم و مرگبار خواهید شد و به زودی علایم و نشانه‌های آن آشکار می‌شود.»
مردم نینوا پاسخ دادند که ما دعوتت را نمی‌پذیریم و از وعده و وعیدهایت هم هراسی نداریم. اگر راست می‌گویی، آنچه خواهی و می‌گویی انجام بده.
حضرت یونس (علیه السلام) بیش از این نتوانست خویشتن داری کند و پس از آن همه تمسخر، آزار و اذیت، دست دعا به درگاه احدیت بلند و تقاضا کرد که خدای متعال، عذابش را بر آن مردم فرود آورد و خداوند عزّوجلّ نیز دعای آن حضرت را مستجاب فرمود.
حضرت یونس که از میان آن مردم بت‌پرست و مشرک بیرون رفت، دید که نشانه‌های عذاب به سویشان در حرکت است، کم کم آسمان غبارآلود می‌شود، رنگ چهره‌ها در حال تغییر است و قیافه‌ها دگرگون و به هم ریخته می‌شود. ترسی عجیب و شدید مردم را فرا گرفت و یقین کردند که دعوت نخستین و تهدید پایانی حضرت یونس (علیه السلام) راست و حقیقی است و به زودی همچون بعضی امتهای پیشین دچار عذاب الهی خواهند شد. به ناچار آنان به خالق یکتا ایمان آوردند و شروع به زاری و تضرّع کردند و از خداوند تقاضای بخشش و گذشت از گناهان خود را نمودند و در عین حال، شهر و دیار خود را رها کردند و سر به دشت و بیابان گذاردند. آن مردم به دستور یکی از کهنسالان خود، نوزادان و کودکان شیرخوار را از مادران و همه‌ی نوزادان و بچه‌های چهارپایان را هم از مادرهایشان جدا کردند. شیون و زاری، گریه و لابه، استغاثه و توبه از گوشه و کنار آن دشت و صحرا به آسمان بلند شده بود. کودکان و مادران، بزرگترها و کوچکترها، مردان و زنان و حتی چهارپایان همه و همه نالان و گریان بودند.
صحنه‌ای شگفت‌انگیز، غیرقابل توصیف و وحشت آفرینی بود، این فریادها و ناله‌ها بیننده و شنونده را میخکوب و هراسناک می‌کرد. مردم واقعاً و با تمام وجود توبه و استغفار می‌کردند و به راستی همگان از گمراهی و جهالت پشیمان شده و به سوی خالق متعال بازگشته بودند. هرکس حتی اگر در ساختمان خانه‌اش سنگی را به زور و ناحق تصاحب کرده بود، آن را بیرون می‌آورد و به صاحب اصلیش بازمی‌گرداند. هرکس ظلمی به دیگری روا داشته بود، او را می‌یافت و با عذرخواهی واقعی از او حلالیت می‌طلبید و خلاصه چیزی نگذشت که کسی را بر کسی حق و حقوقی باقی نماند.
بدین ترتیب، در برابر این تصفیه حسابها، ضجه‌ها، و استغفارها بود که دریای بی‌کران رحمت، شفقت و بخشایشگری خداوند مهربان، شفیق و رحیم و تلاطم افتاد. عذاب را از آنان برداشت و آنها را از هلاکت دسته جمعی حتمی رهانید و مردم دیدند که تمام آن آثار و نشانه‌ها از بین رفت. آنها با ایمانی راستین و شادمانی فراوان به خانه و کاشانه‌های خود بازگشتند و آرزو و انتظار داشتند که حضرت یونس (علیه السلام) هم هرچه زودتر بازگردد و با عزت و احترام چون پیامبری راستین، رهبر و آموزگاری بزرگوار و ارجمند در میانشان زندگی کند و رسالت خویش را به نحو احسن به انجام رساند.
اما آن بزرگوار پس از آن همه رنج و محنت، با خشم و ناراحتی و مأیوس از هدایت مردم، آنان را رها کرده و رفته بود. او در جست و جوی ملت و قومی بود که رسالت الهی او را درک کنند و فراخوانی او را به یکتاپرستی پذیرا باشند. آن حضرت سرزمینهای بسیاری را در نور دید تا به ساحل دریا رسید. گروهی برای گذشتن از دریا مشغول سوار شدن به کشتی بودند، او از آنان تقاضا کرد تا او را هم سوار کنند و همراه خود ببرند. مسافران با دیدن چهره‌ی نورانی و لطف و صفای آن حضرت، با خشنودی تقاضای او را پذیرفتند و به او احترام گذاشتند و بهترین جایگاه را در کشتی به ایشان دادند. کشتی به حرکت درآمد، ولی هنوز چندان از ساحل دور نشده بودند که دچار طوفانی شدید و امواجی سهمگین شدند. مسافران تقریباً دست از جان شسته و هر لحظه منتظر در هم شکستن کشتی و فرورفتن در اعماق دریا بودند، لحظاتی سخت و وحشت‌انگیز بود، بالاخره راهی برای نجات احتمالی خود یافتند و قرار شد قرعه کشی کنند تا قرعه به نام هرکس افتاد، او را به دریا بیندازند تا کشتی سبکتر شود و خطر رفع گردد. سه بار قرعه انداختند و هر سه بار قرعه به نام حضرت یونس (علیه السلام) افتاد. آن حضرت متوجه شد که این خواست خداوند متعال است، چون او شتابزده و برخلاف منش و رفتار دیگر پیامبران (علیه السلام) و پیش از دریافت فرمان الهی، قومش را رها کرده و از شهر و دیار خویش هجرت نموده است.
لذا آن حضرت قضای الهی را پذیرفت و خود را به آب انداخت، در همان لحظه به فرمان قادر متعال نهنگی عظیم الجثه او را بلعید و به اعماق دریا فرو رفت و به حرکت و سیر و سفر خود ادامه داد.
حضرت یونس در اعماق دریا و تاریکی شکم نهنگ به وحشت افتاد و چون خود را مقصّر می‌دانست، با دلی شکسته و غمی فزاینده و از روی درماندگی و بی‌پناهی، شروع به استغاثه، استغفار و طلب بخشایش از پیشگاه مقدس پروردگار کرد.
گفته شده است که پس از سه یا هفت روز، نهنگ به فرمان خداوند عزّوجلّ به ساحل نزدیک شد و حضرت یونس (علیه السلام) را با بدنی بسیار لاغر و فرتوت و ضعیف به خشکی افکند و بلافاصله درخت کندویی رویید که آن حضرت از آن تغذیه می‌کرد و از سایه‌اش بهره می‌گرفت. مدتی گذشت تا اینکه او سلامت دوباره‌ی خود را بازیافت. آن‌گاه، وحی الهی به او رسید که به میان قوم خود بازگرد که آنان ایمان آورده و از بت‌پرستی دست کشیده‌اند و منتظر بازگشت تو هستند.
حضرت یونس چون به نینوا مراجعت کرد، همان مردم مشرک بت‌پرست را دید که همگی مشغول بندگی، ذکر و یاد خداوند قادر و متعال بودند و از این دگرگونی مردم و هدایت آنان، شکر و سپاس ایزد منان را بسیار به جای آورد.
خداوند متعال در قرآن کریم در آیاتی از سه سوره‌ی مختلف گوشه‌هایی از شرح حال و زندگی حضرت یونس (علیه السلام) را بیان فرموده است که در زیر ترجمه‌ی آنها را می‌خوانید:
الف) سوره‌ی انبیاء، آیات 87 و 88
(و ذوالنون را [یاد کن]، آن‌گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتی نداریم، تا در [دل] تاریکیها ندا در داد که معبودی جز تو نیست، منزهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم.
پس [دعای] او را برآورده‌ کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را [نیز] این چنین نجات می‌دهیم.)
ب) سوره‌ی صافات، آیات 139 تا 148
(و در حقیقت‌، یونس در زمره‌ی فرستادگان بود.
آن‌گاه که به سوی کشتی پر [از مسافر] بگریخت.
پس [یونس با سرنشینان کشتی] قرعه انداخت و خود از بازندگان شد!
[او را به دریا افکندند] و عنبر ماهی او را بلعید، در حالی که او نکوهشگر خویش بود.
و اگر او در زمره‌ی تسبیح‌کنندگان نبود، قطعاً تا روزی که برانگیخته می‌شوند، در شکم آن [ماهی] می‌ماند.
پس او را در حالی که ناخوش بود، به زمین خشکی افکندیم.
و بر بالای [سر] او درختی از [نوع] کدو بن، رویانیدیم.
و او را به سوی یکصدهزار [نفر از ساکنان نینوا] یا بیشتر روانه کردیم.
پس ایمان آوردند و تا چندی برخوردارشان کردیم.)
ج) سوره‌ی یونس، آیه‌ی 98
(هیچ شهری نبود که [اهل آن] ایمان بیاورد و ایمانش به حال آن سود بخشد، مگر قوم یونس که وقتی [در آخرین لحظه] ایمان آوردند، عذاب رسوایی را در زندگی دنیا از آنان برطرف کردیم و تا چندی آنان را برخوردار ساختیم.)
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید