چرا خداوند متعال در میان این همه عبادات و اعمال، نماز را واجب کرده و این قدر اهمیت برای آن قائل شده است؟

چرا خداوند متعال در میان این همه عبادات و اعمال، نماز را واجب کرده و این قدر اهمیت برای آن قائل شده است؟

چرا خداوند متعال در میان این همه عبادات و اعمال، نماز را واجب کرده و این قدر اهمیت برای آن قائل شده است؟

بر اثر حکمت خدای سبحان، هیچ کاری بیهوده از او صادر نمی‎شود، چون خداوند حکیم است و هر حکیمی کارش را با هدف انجام می‎دهد؛ پس کار خداوند دارای هدف است و بر اثر غنای ذاتی او هیچ چیزی نمی‎تواند هدف ذات حق باشد؛ زیرا لازمه‎اش آن است که ذات حق بدون آن هدف کامل نبوده و با نیل به آن هدف کامل شود و حال آنکه واجب الوجود عین کمال و نامحدود است و کمالی خارج از ذات او فرض نمی‎شود.
عبادت به عنوان هدف آفرینش انسان تعیین شده است و این تعیین، حکمتی دارد که غیر از آداب و احکام آن است. احکام عبادات ، واجباتی است که در کتب فقهی، مثل چگونگی وضو و نماز خواندن و واجبات نماز آمده است.[1] از مهمترین عبادت‎ها نماز است، زیرا نماز روح بندگی را در انسان تقویت می‎کند.
چنانکه حضرت امام رضا ـ علیه السّلام ـ در پاسخ نامه‎ای که از فلسفه نماز در آن سؤال شده بود، چنین فرمودند: علت تشریع نماز توجه و اقرار به ربوبیت پروردگار، مبارزه با شرک و بت‎پرستی، قیام در پیشگاه پروردگار و در نهایت خضوع و نهایت تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضای بخشش از گناهان گذشته و نهادن پیشانی بر زمین، هر روز برای تعظیم پروردگار است.[2] و نیز از اهداف خواندن نماز و دستور به آن این است که ضِمن مُداومت با یاد او و ذکر خداوند با توجه به شکل و قالب نماز که رکوع و سجده بر خاک است، روح سرکش و طغیانگری در انسان خاموش شده و توجه به خداوند و خضوع در برابر او انسان را از معاصی باز می دارد.
از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السّلام ـ منقول است که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: در وقتی که بنده در نماز می‎ایستد، خدای متعال به او نظر می‎افکند (خدای تعالی اقبال بر او می‎کند) تا آنکه از نماز فارغ شود و رحمت بر او سایه افکند و از بالای سرش تا افق آسمان، ملائکه او را احاطه کنند و از اطرافش تا آسمان، خدای تعالی ملکی را موکل او کند که بالای سرش ایستد و بگوید ای مصلی اگر بدانی چه کسی بسوی تو نظر می‎کند و با چه کسی مُناجات می‎کنی، توجه به غیر نمی‎کنی و از این موضع خود هیچ گاه مفارقت نمی‎کنی.[3] با توجه به حکمت عبادات و اهمیت عبادات بخصوص نماز که احادیث روایت شده از معصومین ـ علیهم السّلام ـ و حتی آیات قرآن نیز بر آن تأکید می‎کند، معلوم می‎شود خود نفس عمل و شکل ظاهری هم بدون تأثیر نیست، اگر چه برای نماز شکل باطنی و حقیقی هم قائل شده‎اند،[4] لذا می‎توان نتیجه گرفت که خداوند به دلیل علاقه به انسان و عشق به او، نماز را که یک حقیقتی نورانی است واجب کرد. تا آدمی هرچه سریعتر و بهتر به خداوند نزدیک گشته و سیر تکامل را طی نماید.
نماز در همه ادیان بوده به دلیل اهمیت آن، حضرت امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: نزد خداوند محبوبترینِ اعمال نماز است و نماز آخرین وصیت انبیا است.[5] و باز حضرت امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: نماز وسیله تقرّب پرهیزکاران به خداست.[6] نماز ستون دین است.[7] و پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: هر چیزی چهره و نشانه‎ای دارد و صورت و نشانه دین شما نماز است، پس نباید کسی از شما صورت دینش را ترک کند.[8] دیگر این که اگر مشکلات روزمره بشر را در نظر بگیریم، می‎بینیم عمده آن ها به خاطر فراموشی و یا بی‎توجهی به قیامت است که بوجود آورنده مشکلات و سختیهای طاقت فرسای بشری است و دلیل فراموشی قیامت، سُستی و یا بی‎توجهی و یا غفلت از یاد خداست است. و قرآن علت تبهکاران را که می‎شمارد، می‎فرماید: چون روز حساب را فراموش کردند، مُستحق عذاب هستند.[9] و نمازگزار واقعی قیامت را فراموش نمی‎کند، و آن را باور دارد.
یکی از فوائد مهم عبادت ،که عقل و نقل بر آن اتفاق دارند و باید آنرا یکی از اسرار عبادت بشمار آورد، آنست که، از هر عبادتی در قلب اثری حاصل می شود، که از آن در روایات به زیادت یا توسعه نقطه سفید در دل تعبیر شده است و باید دانست که بین ظاهر و باطن و غیب و شهود انسانی، یک ارتباط و علاقه‎ای نهفته است که آثار هر یک و افعال و حرکات هر یک در دیگری سرایتی عظیم و تأثیری شگرف دارد و این مطلب، هم برهانی است و هم وجدان و کشف و شهود بر آن صحه می‎گذارد.
چنانچه حالات صحت و مرض بدن و عوارض مزاجیه و حالات داخلیه و خارجیه بدن در روح و باطن مؤثر است، و به عکس حالات روحی و خلقی و ملکات نفسانی آدمی در حرکات و افعال بدن مؤثر است، حتی در دیگران نیز اثر می‎گذارد. پس می‎توان نتیجه گرفت که هر یک از اعمال و حتی گفتار چه خوب و چه بد در نفس تأثیر گذار است. که یا آدمی را متوجه به دنیا و زخارف آن می‎کند و یا آدمی را متوجه به آخرت و محبوب حق و حقیقت می‎نماید و قلب را الهی می‎نماید.[10] اینجا می‎توان نتیجه گرفت که با توجه به اهمیت و سفارش قرآن و ائمه ـ علیهم السّلام ـ به نماز و سفارش به رعایت آداب و احکام آن و توجه به باطن و با توجه به اینکه برای هر عملی و سخنی، صورت حقیقی و شکل باطنی وجود دارد و با در نظر گرفتن این که نماز محبوبترین عبادت نزد خدا و بهترین وسیله برای تقرب است و با ذکر تأثیرگذاری هر عملی و گفتاری بر نفس و قلب آدمی و تأثیرگذاری آن بر حرکت‎ها و جهت‎گیریها و در نهایت تعیین خط مشی و سعادت و شقاوت. معلوم می‎شود که چرا خداوند نماز را واجب کرد و چرا نمی‎شود به جای نماز عملی دیگری را انجام داد. چون هر عملی اثر خودش را دارد و معلوم است هیچ عملی به اندازه نماز وسیله قرب به خداوند نیست.
و نیز می‎توان به این نتیجه رسید که ترک امری با این اهمیت و عظمت، کم‎کم منجر به ترک اعمال دیگر و بی‎توجهی به آن ها و در نهایت ترک امور دین و اعمال اساسی آن و دوری از خداوند (که خود بدترین عذاب ها است،) خواهد دید.
با ذکر مطالب گذشته، روشن می‎شود که نماز همه‎اش تشکر نیست و نفس نماز برای صرف تشکر نمی‎باشد. بلکه نماز در وهله ی اول وسیله تقرب به خداوند می باشد.
با توجه به مطالبی که بیان شد. معلوم می‎گردد که خداوند متعال نیازی به عبادت بندگان ندارد و اگر دستور به عبادت می‎دهد، بدلیل اثرگذاری هر عبادت در نفس آدمی برای کمال‎یابی و تقرب آدمی به خداوند است.
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: هنگامی که وقت نماز می رسید، فرشته‎ای به مردم می‎گوید: ای مردم، برخیزید و آن آتشهایی که پشت سر خود (با گناهانتان) روشن کرده‎اید با نماز خاموش کنید.
پس معلوم می‎شود که اگر کسی نماز نخواند، هم گرفتار گناه می‎شود و هم گناهان قبل را از بین نبرده است و این چیزی در پی ندارد جز غضب و عذاب الهی.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. آیه الله جوادی آملی، حکمت عبادات.
2. امام خمینی (ره) سر الصلاه.
3. آیه الله علی نمازی شاهرودی، ابواب رحمت.

پی نوشت ها:
[1] . جوادی آملی، عبدالله، حکمت عبادات، چاپ سوّم، قم، اسرار، 1379، ص 33.
[2] . جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، چاپ شانزدهم، ص 2 و 4.
[3] . موسوی خمینی، روح الله، سر الصلوه، تهران، 1360، ص 51.
[4] . همان، ص 33.
[5] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 3، ص 244.
[6] . حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 3، ص 30 و 18.
[7] . همان.
[8] . الکافی ، ج 3، ص 270.
[9] . ص/ 26.
[10] . سرالصلاه، با تصرف، ص 52 و 53.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید