تعامل انسان و دین در قرآن کریم

تعامل انسان و دین در قرآن کریم

نویسنده: محمدمهدی تقدسی

در این قسمت به دین از آن بعد نگاه خواهد شد که در ارتباط و تعامل با انسان مطرح می‌گردد، به عبارت دیگر؛ در این بخش به دین پرداخته می‌شود از آن حیث که دین از سوی انسان انتخاب می‌شود (انتخاب دین)، انسان باید در دین بیندیشد (تفقه در دین)، دین را اقامه کند و یا برای دین اقامه وجه نماید و نهایتاً اینکه مبنای تعامل انسان با دیگران باید بر اساس دین باشد (دین مبنای تعامل با دیگران).

اول. انتخاب دین
در آیات قرآن در سه مورد واژه‌ی دین همراه با مفهوم انتخاب دین ذکر شده است: در سوره‌ی بقره آیه‌ی 256: «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» (در دین هیچ اجباری نیست) و در سوره‌ی آل عمران آیات 83 (أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ: آیا جز دین خدا را می‌جویند؟ با آنکه هر که در آسمانها و زمین است سر به فرمان او نهاده است) و 85 (وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ: و هر که جز اسلام، دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود.)
در تفسیر پرتوی از قرآن درباره‌ی آزادی انسان در انتخاب دین ذیل آیه لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ این گونه آمده است که «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ-الدین، اشاره به دین اسلام یا هر دین حق و مشترک است. چون این آیه به ظاهر منافی با آیات جهاد است، با آنکه این آیه پس از آیات جهاد است… و نیز چون عقاید قلبی اکراه پذیر نیست، مورد نفی اکراه هم نمی‌باشد و چنان که صریح احکام فقهی است-پیروان ادیان در حفظ عقیده و معابد و انجام عبادات خود آزادند و باید تعهدات خود را در حفظ و اجراء حقوق عمومی‌اسلامی‌و پرداخت مالیات و خودداری از دسیسه و سازش با دشمنان، انجام دهند و نیز مظاهر و اوهام رسمی‌شرک نباید در میان باشد. این حقوق و حدود، در آغاز پیشرفت مسلمانان رعایت می‌شد… چگونه در دین اکراه باشد با آنکه با بیان روشن‌گر قرآن و رشد عقلی انسان، حق و خیر و طریق دریافت و وصول بآن از هر جهت روشن و نمودار شده و از گمراهی و تحیری که انسان در اصل گرفتار آن بود جدا گشته: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ» (33:10) پس چون اکراه نیست اختیار و آزادی است تا هر که بخواهد ایمان آورد یا کفر ورزد: «فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ» (29:18)، «أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ» (99:10) (1)
در سوره‌ی آل عمران در دو آیه درباره‌ی انتخاب دین سخن به میان آمده است و چون در این دو مورد انتخاب دینی غیر از اسلام بحث شده است، از واژه‌ی ابتغاء بهره گرفته شده است، چه آنکه مشتقات یعنی غالباً-و نه در همه‌ی موارد (2)-برای تمایلات سوء استفاده می‌شود.
مصطفوی در تفسیر روشن درباره‌ی ابتغای دین بر این عقیده است که بغی به معنی طلب شدید است و در اکثر موارد در جهت تمایلات سوء استعمال می‌شود و در اینجا هم تمایل و طلب آیین برخلاف دین الهی منظور است… ابتغاء: طلب شدید است که با انتخاب و اختیار باشد. و دین، خضوع پیدا کردن در مقابل برنامه و مقرّراتی است. و لبّ و خلاصه دین که إلهی و حقّ است: در مفهوم اسلام پیاده می‌شود، زیرا اسلام از سلم است و سلم چون دین اسم مصدر و بمعنی حالت موافقت شدید و رام شدن در ظاهر و باطن است به طوری که هیچ گونه خلافی در میان باقی نباشد. و أمّا معانی عرفی و اصطلاحی این دو کلمه که نام دین و اسلام باشد: از همین معانی أخذ شده است و در آیات کریمه نباید اراده بشود. و سلم شدن و وفاق کامل در مقابل خداوند جهان که همه هستی از او است: أمر فطری و طبیعی و عقلی است، چنانکه خلاف و امتناع از سلم شدن از جهالت صرف و هوسرانی برمی‌خیزد (أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا) پس یگانه علامت برای واقعیّت و حقّ بودن دین: عبارت است از خلاصه شدن آن دین در مفهوم سلم شدن و شخص متدیّن هم از هر گروهی باشد: در صورتی روی برنامه صحیح و حقّ است که در همه امور و أحکام و مقرّارت، صد در صد موافق خواسته و رضای پروردگار متعال حرکت کرده و کوچکترین تخلّف یا تعصّب یا خودبینی نداشته باشد. و باید توجّه داشت که: در غیر این صورت، آن برنامه دینی که انتخاب شده است در پیشگاه حقّ متعال پذیرفته و مورد قبول نبوده و خود انسان نیز قدم به قدم خود را در محرومیّت و زیان کاری نگهداشته و سرمایه نفیس و روح پاک خود را آلوده کرده و از بین خواهد برد. (3)

دوم. تفقه در دین
در یک آیه از آیات قرآن (4)، در کنار واژه‌ی دین مسأله‌ی تفقه در دین مطرح شده است: «فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَهٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَهٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ» (پس چرا از هر فرقه ای از آنان، دسته‌ای کوچ نمی‌کنند تا در دین آگاهی پیدا کنند) علامه طباطبایی نیز در این آیه بر این باور است که برای مؤمنین سایر شهرستان‌های غیرمدینه جایز نیست که همگی به جهاد بروند، چرا از هر شهری یک عده به سوی مدینه الرسول کوچ نمی‌کنند تا در آنجا احکام دین را یاد گرفته و عمل کنند و در مراجعت هم وطنان خود را با نشر معارف دین انذار نموده، آثار مخالفت با اصول و فروع دین را گوشزد ایشان بکنند، تا شاید بترسند و به تقوا بگرایند. از اینجا معلوم می‌شود که: اولاً مقصود از تفقه در دین فهمیدن همه معارف دینی از اصول و فروع آن است، نه خصوص احکام عملی، که فعلاً در لسان دین کلمه اصطلاح در آن شده، به دلیل اینکه می‌فرماید: «وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ-و قوم خود را انذار کنند» و معلوم است که انذار با بیان فقه اصطلاحی، یعنی با گفتن مسائل عملی صورت نمی‌گیرد، بلکه احتیاج به بیان اصول عقاید دارد. و ثانیاً معلوم می‌شود که وظیفه کوچ کردن برای جهاد، از طلبه علوم دینی برداشته شده و آیه شریفه به خوبی بر این معنا دلالت دارد. (5)

سوم. خالص ساختن دین برای خدا
«… الَّذِینَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَاعْتَصَمُواْ بِاللّهِ وَأَخْلَصُواْ دِینَهُمْ لِلّهِ فَأُوْلَئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ… ». (6)
(کسانی که توبه کردند و [عمل خود را] اصلاح نمودند و به خدا تمسّک جستند و دین خود را برای خدا خالص گردانیدند که [در نتیجه] آنان با مؤمنان خواهند بود…)
بر طبق این آیه توبه و اصلاح مفاسد و اعتصام به خداوند به تنهایی کار را تمام نمی‌کند و سود نهائی را نمی‌رساند مگر وقتی که انسان دین خود را خالص برای خدا کند، وقتی بیماردلان توبه کردند و اصلاح مفاسد خویش نمودند و به خدای عزوجل نیز اعتصام جستند و دین خود را خالص برای خدا نمودند، در آن هنگام مؤمن حقیقی خواهند بود و ایمانشان آمیخته با شرک نخواهد بود و آن وقت است که از خطر نفاق ایمن شده و خودشان راه گم شده را پیدا می‌کنند، لذا مؤمنین کسانی که ایمانشان محض و خالص است و خدای تعالی نیز این چنین معرفیشان کرده، که ایشان کسانیند که اولاً توبه می‌کنند و ثانیاً گذشته خود را اصلاح می‌نمایند و ثالثاً از خدا عصمت و مصونیت می‌خواهند و رابعاً دین خود را خالص برای خدا می‌کنند و این چهار صفت متضمن جزئیات تمامی‌صفات و خصائصی است که خدای تعالی در کتاب عزیزش برای مؤمنین برشمرده است.
«… وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ». (7)
(و در حالی که دین خود را برای او خالص گردانیده‌اید وی را بخوانید، همان گونه که شما را پدید آورد، برمی‌گردید.)
جمله «وَأَقِیمُواْ وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ» در همین آیه، به ضمیمه «وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» این معنا را افاده می‌کند که: بر هر عابد واجب است که در عبادت خود توبه را از غیر عبادت و در بندگی برای خدا توجه را از غیر خدا منقطع سازد. یکی از چیزهایی که غیر خدا است همان عبادت او است، پس عابد نباید به عبادت خود توجه کند زیرا عبادت توجه است نه متوجه الیه و توجه به عبادت، معنای عبادت و توجه به خدا بودن آن را از بین می‌برد. (8)
«… دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنِّ مِنَ الشَّاکِرِینَ». (9)
(.. در آن حال خدا را پاکدل می‌خوانند که: «اگر ما را از این [ورطه] برهانی، قطعاً از سپاسگزاران خواهیم شد.»)
«فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ». (10)
(و هنگامی‌که بر کشتی سوار می‌شوند، خدا را پاکدلانه می‌خوانند و [لی] چون به سوی خشکی رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرک می‌ورزند.)
«وَإِذَا غَشِیَهُم مَّوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ…». (11)
(و چون موجی کوه آسا آنان را فرا گیرد، خدا را بخوانند و اعتقاد [خود] را برای او خالص گردانند…)
معنای آیه این است که چون موجی در دریا مانند قطعه‌ای ابر برایشان احاطه می‌کند، دست از همه چیز شسته، فقط متوجه خدا می‌شوند و از او نجات خود را می‌طلبند، در حالی که دین را برایش خالص دارند و خلاصه می‌خواهد بفرماید: این خواندن خدا در آن حال دلیل بر این است که فطرتشان فطرت توحید و یگانه پرستی است.
«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّینَ». (12)
(ما [این] کتاب را به حق به سوی تو فرود آوردیم، پس خدا را-در حالی که اعتقاد [خود] را برای او خالص کرده ای-عبادت کن.)
«قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّینَ ». (13)
(بگو: «من مأمورم که خدا را-در حالی که آیینم را برای او خالص گردانیده ام-بپرستم.)
گویا در آیه مورد بحث می‌خواهد بفرماید: به ایشان بگو آنچه من بر شما تلاوت کردم که باید خدا را بپرستم و دین خدا را خالص کنم، هر چند خطاب در آن متوجه من است و لیکن باید متوجه باشید که این صرف دعوت نیست که من فقط شنونده‌ای باشم و مأمور باشم که خطاب خدا را به شما برسانم و خودم هیچ وظیفه‌ای دیگر نداشته باشم، بلکه من نیز مانند یک یک شما مأمورم او را عبادت نموده، دین را برای او خالص سازم. باز تکلیف من به همینجا خاتمه نمی‌یابد، بلکه مأمورم که قبل از همه شما من تسلیم شده‌ام و اینک بعد از تسلیم شدن خودم به شما ابلاغ می‌کنم آری من از پروردگارم می‌ترسم و او را به اخلاص می‌پرستم و به او ایمان آورده ام، چه اینکه شما ایمان بیاورید یا نیاورید پس دیگر طمعی به من نداشته باشید. پس اینک فرمود: قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّینَ اشاره است به اینکه آن جناب در اطاعت دستور خدا به اخلاص در دین و داشتن دین خالص مانند سایر مردم است. (14)
«قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَّهُ دِینِی». (15)
(بگو: «خدا را می‌پرستم در حالی که دینم را برای او بی آلایش می‌گردانم.»)
«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ». (16)
(پس خدا را پاکدلانه فرا خوانید، هر چند ناباوران را ناخوش افتد.)
«هُوَ الْحَیُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ». (17)
(اوست [همان] زنده‌ای که خدایی جز او نیست. پس او را در حالی که دین [خود] را برای وی بی آلایش گردانیده‌اند بخوانید. سپاس [ها همه] ویژه خدا پروردگار جهانیان است.)
«وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاء وَیُقِیمُوا الصَّلَاهَ وَیُؤْتُوا الزَّکَاهَ وَذَلِکَ دِینُ الْقَیِّمَهِ». (18)
(و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و در حالی که به توحید گراییده‌اند، دین [خود] را برای او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین [ثابت و] پایدار همین است.)
«قوله تعالی وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ قال بعض المفسرین: و معنی الإخلاص هی القربه الذی یذکرها أصحابنا فی نیاتهم و هو إیقاع الطاعه خالصا لله وحده، فمنطوق الآیه یدل علی أن الأمر منحصر فی العباده المخلصه و الأمر بالشیء نهی أو مستلزم للنهی عن ضده کما تقرر فی الأصول، فیکون کل ما لیس بمخلص منهیاً عنه، فیکون فاسدا.» (19)
«در مورد کلام خداوند متعال که می‌فرماید: وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ، برخی مفسرین گفته‌اند: معنای اخلاص، قربتی است که در نیت‌های خود در نظر می‌گیرند، که همان انجام طاعت خداوند فقط برای اوست، پس منطوق آیه دلالت می‌کند بر اینکه این مسأله منحصر است در عبادت خالص و امر به شیء، نهی یا مستلزم نهی از ضد آن است همان گونه که در اصول بیان شده است، پس بر این اساس هر چیزی که خالص برای خدا نیست، از آن نهی شده است و فاسد و باطل است.»

چهارم. اقامه‌ی دین و اقامه‌ی وجه برای دین

الف. مفهوم اقامه
آنگونه که راغب و دیگران گفته‌اند کلمه «قام» و «ثبت» و «رکز» به یک معنا است. (20) و ظاهراً ریشه این لغت از قیام انسان گرفته شده، چون انسان در حال قیام بر کارها مسلط است ولی در بقیه‌ی حالات مثل نشستن و خوابیدن و… آن تسلط لازم را ندارد. در حال قیام که انسان بر پای خود می‌ایستد، از هر حال دیگری بهتر تعادل خود را حفظ می‌کند و در نتیجه به همه‌ی اعمال خود مسلط‌تر است و نیز کنترل تمام اعمال خود را در دست دارد. بنابراین می‌توان گفت حالت قیام معرف شخصیت آدمی‌است. این کلمه را به طور استعاره در حالت تعادل هر چیز دیگری نیز به کار برده‌اند، مثلاً استوارترین وضع یک ستون را که همان حالت عمودی آن است قائم می‌نامند و همچنین درختی را که بر پای خود ایستاده و رگ و ریشه خود را در زمین دوانده، قیام درخت می‌گویند و به همین منوال قائم بودن یک ظرف آب به این است که روی قاعده خود ایستاده باشد و قیام عدل این است که در زمین گسترده شود و قائم بودن قانون و سنت این است که در مملکت اجرا شود. و به همین منوال اقامه، به معنای بپاداشتن هر چیز است به نحوی که تمامی‌آثار آن چیز پدیدار شود و هیچ اثر و خاصیتی پنهان نماند، مانند اقامه عدل و اقامه سنت و اقامه نماز و اقامه شهادت و اقامه حدود و اقامه دین و امثال آن.

ب. مفهوم وجه
وجه هرچیز آن قسمتی است که با آن با چیزهای دیگر روبرو می‌شود و اقامه وجه در هنگام عبادت در یک انسان کامل عبارت از این است که خود را طوری سازد و آن چنان حواس خود را تمرکز دهد که امر به عبادت قائم به او شود و او بتواند آن امر را به طور کامل و شایسته و بدون هیچ نقصی امتثال کند. پس برگشت اقامه وجه در هنگام عبادت به این است که انسان در این موقع دلش چنان مشغول خدا باشد که از هر چیز دیگری منقطع شود. (21)
«وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا وَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ». (22)
(و [به من دستور داده شده است] که به دین حنیف روی آور و زنهار از مشرکان مباش.)
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ». (23)
(پس روی خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار.)
دین چیست؟ چه ویژگی‌هایی دارد؟ این سؤال همان مسأله‌ای است که نگارنده را به تدوین این مسأله واداشته است، اما این که دین چیست، آیه‌ی فوق درصدد پاسخ به همین سؤال است. آیه عنوان می‌کند که دین در واقع پدیده‌ای مازاد و سربار بر انسان و زندگی او نیست، در واقع دین همان نوع آفرینشی است که انسان بر اساسش خلق شده، به عبارت دیگر، اگر انسان به صورت حنیف و غیرمنحرف به دین رو کند و آن را برپا دارد، در واقع مطابق با طبیعت و آفرینش خود که همه‌ی انسان‌ها نیز بر همان اساس خلق شده‌اند، رفتار کرده است. و اتفاقاً نه تنها این نوع سبک زندگی مطابق با دین است و یا بهتر بگوییم همان دین است، بلکه بر طبق آیه‌ی شریفه، دین قیم نیز می‌باشد.
«در آیه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا» چون منظور از اقامه وجه اقامه نفس و واداشتن آن است به گونه‌ای که باید و شاید مواجه عمل شود و اقامه کردن نفس در هر امری به معنای استقامت آن در آن امر است، یعنی خواستن از نفس است به اینکه آن امر را اقامه کند.» (24)
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ». (25)
(پس به سوی این دین پایدار روی بیاور، پیش از آنکه روزی از جانب خدا فرا رسد که برگشت ناپذیر باشد.)

ج. اقامه دین و پیامبران اولوالعزم
در آیه سیزدهم سوره شوری که به اقامه‌ی دین اشاره می‌شود و صحبت از تشریع دین به میان آمده است، نام همه پیامبران اولوالعزم نیز برده می‌شود، به عبارت دیگر، در این آیه بیان شده است که تشریع دین توسط خداوند صورت می‌گیرد و از طریق این پیامبران به مردم ابلاغ میگردد.
«شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ». (26)
(از [احکام] دین، آنچه را که به نوح درباره آن سفارش کرد، برای شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحی کردیم و آنچه را که درباره آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم که: دین را برپا دارید…)
تشریع دین الهی تنها به پیامبران اولوالعزم نسبت داده شده است، به عبارت دیگر تنها پیامبر اکرم (صلی اللهُ علیه وآله وسلم)، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی هستند که دین نو و تازه‌ای را تبلیغ و ارائه میکنند و بالتبع بقیه پیامبران همان دینی را تبلیغ میکنند که از سوی خداوند توسط این پنج پیامبر اولوالعزم تشریع شده است.

د. دین مبنای تعامل با دیگران
یکی از مفاهیم همنشین واژه‌ی دین، مفهوم تعامل با دیگران و چگونگی این ارتباط است؛ بر این اساس، ملاک دوستی و دشمنی ما با دیگران نیز باید بر مبنای موضع گیری‌شاننسبت به دین باشد «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ… إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ …». (27) (خدا شما را از دوستی کسانی که در امر دین با شما پیکار نکردند… فقط شما را از دوستی کسانی منع می‌کند که در کار دین با شما پیکار کردند..) یا اینکه اگر دیگران در کار دین از شما یاری خواستند، واجب است که به آنان کمک کنید: «… وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ…» (28) (و اگر در [کار] دین از شما یاری جویند، یاری آنان بر شما [واجب] است، مگر بر علیه گروهی باشد که میان شما و میان آنان پیمانی [منعقد شده] است). حتی روابط فامیلی و خویشاوندی نیز بر مبنای دین تعریف می‌شود. برادری و اخوت نیز بر اساس دین توجیه پذیر است: «فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ…» (29) (پس برادران دینی شما می‌باشند،) چرا که اگر همین برادران و خویشاوندان موضع گیری‌شاندر مقابل دین باشد، مسلمانان مجاز به ارتباط و تعامل با آنان نیستند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْکُفْرَ عَلَى الإِیمَانِ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ… قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ» (30) (ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند [آنان را] به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند. بگو: «اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آورده‌اید و تجارتی که از کسادش بیمناکید و سراهایی را که خوش می‌دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وی دوست داشتنی‌تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد. » و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمی‌کند.)

پی‌نوشت‌ها:

1. طالقانی، ج2: 205-207.
2. در آیات قرآن تعابیری چون ابتغاء مرضات الله نیز وارد شده است.
3. مصطفوی (1380)، ج4: 316-317.
4. توبه/122/9.
5. موسوی همدانی، ج9: 550.
6. نساء/146/4.
7. اعراف/29/7.
8. موسوی همدانی، ج8: 92.
9. یونس/22/10.
10. عنکبوت/65/29.
11. لقمان/32/31.
12. زمر/2/39.
13. زمر/11/39.
14. موسوی همدانی، ج17: 376.
15. زمر/14/39.
16. غافر/14/40.
17. غافر/65/40.
18. بینه/5/98.
19. طریحی، ج4: 168.
20. راغب اصفهانی، ماده «قوم».
21. موسوی همدانی، ج8: 92.
22. یونس/105/10.
23. روم/30/30.
24. موسوی همدانی، ج11: 63.
25. روم/43/30.
26. شوری/13/42.
27. ممتحنه/8/60 و 9.
28. انفال/72/8.
29. توبه/11/9، احزاب/5/33.
30. توبه/23/9 و 24.
منبع مقاله :
تقدسی، محمد مهدی؛ (1392)، معناشناسی واژه دین در قرآن، تهران: دانشگاه امام صادق، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید