قرآن و دوران های زندگی انسان (2)

قرآن و دوران های زندگی انسان (2)

نویسنده: محمد هادی مؤذن جامی

دوران سوم: دوران تفرقه و اختلاف
شروع سومین دوران با بعثت انبیا مبشر و منذر در پی اختلاف امت واحده اولیه است که بدان اشاره شد. از خصوصیات مهم این دوران، ظاهر شدن امری جدید در زندگی انسان است و آن تاریخی شدن حیات او و ظهور سنن تاریخی است.
در آیات خطاب به آدم علیه السلام، این دوران با « فاما » مشخص شده و به اجمال از این سنن یاد گردیده آن جا که می فرماید: ( فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ‌ ).(1)
منطق آیه عدم خوف و حزن برای متبع هدایت است و مفهوم آن خوف و حزن برای غیر متبع و قهراً این خوف و حزن سنت عذاب و پاداش اعمال است و آن جا که می فرماید: ( فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلاَ یَضِلُّ وَ لاَ یَشْقَى‌)(2) منطق آیه عدم ضلالت و شقاوت برای غیر متبع و قهراً این مطلب به سنت ابتلا رجوع می کند و یا آن جا که می فرماید: ( وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً )(3)
بیان رابطه طبیعت و انسان است و آیات 96 و 97 سوره اعراف این جا چقدر زیبا خودنمایی می کند: ( وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ‌ ) نیز تدبر کنید در آیات 17 تا 29 سوره قلم.
قبلاً ذکر این نکته ضروری است که لغات موضوعه برای دسته بندی های انسانی و مکان بندی ها عموماً از مصادیق دوران سوم حیات انسان است. هر چند که نوعی دسته بندی و مکان بندی در دوران دوم، دوران وحدت اولیه، وجود داشته است، همه امتی واحد بوده اند و با وحدت گروهی تفرقه مکانی قابل جمع است – آن چنان که در تقسیم های اعتباری امروز نیز یک سرزمین پهناور تحت یک قومیت یا ملیت یا ایده و … جمع شده است و خدا به امت اسلام فرمود: ( إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ‌ )(4) و این معنا همان است که بیان شد – اگر با این دید به دریای واژگان قرآن عزیز نظر افکنیم به اعتبارات گوناگون، لغاتی را در می یابیم، مثلاً در ردیف واژه های انسانی، دو گروه بزرگ عام و خاص داریم.
از اولی، واژگان طائفه، فرقه، جمع، شعوب، قبایل، شیع، جبل، رهط، شرذمه، فئه، قوم، امت، عصب، قرن، ملاء، حزب، و حتی عاملین، اناس، ناس و انام سرانجام نقیب و اسباط و لفیف قابل ذکر است.
واز دومی آل ابراهیم، آل عمران، بنی اسرائیل، و آل موسی، آل هارون، آل فرعون، آل داوود، آل یعقوب و تمام موارد اقوام از قوم نوح گرفته تا قوم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آن جا که می فرماید: ( إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً )(5) و مواردی چون قریش قابل ذکر است و بر این ها باید اصحاب الرس و اصحاب موسی و غیره را افزود و به اعتبارهای دیگر می توان واژگان نسل، ذریه، اهل، آل، عشریه و مانند این ها یا جند و حتی فوج، ثله و زمره را افزود.
به اعتبار تقسیم بندی مکانی نیز می توان از موارد عام چون ارض، بلد، شرق ارض، دیار، فج، حدب، قریه، قیعه، و حتی حجر، مصر، نادی، ساحت، قصر، بیت، دار و خیام و ربوه و غرقه یاد کرد، ( گر چه بعضی مربوط به عالم بهشت باشد ) و از موارد خاص چون بدر، حنین، مکه، یثرب، ارض مقدسه، وادی مقدس، بقعه مبارک ایمن، سبأ، ارم، سینا، سینین، جودی، تین، زیتون، مکان البیت و بطن مکه نیز قابل ذکر است.
می بینیم که در هر دو سری واژگان از کوچک ترین واحد مثلاً « مکان البیت » یا « دار » در واژگان مکانی و « اهل » در واژگان گروهی انسانی – تا بزرگ ترین واحد مثلا بلد، ارض، ناس، قوم، و امت، وجود دارد و این یک جنبه عالی در طرح « معرفت تقسیم بندی های انسانی » فرا روی ماست؛ برای مثال ثعالبی ترتیب گروه ها از کوچک به بزرگ را چنین می داند: رهط – شرذمه – قبیل، عصبه – طائفه – ثله – فوج – فرقه – حزب – زمره – جبل.(6)
یا در فصل چهارم، این گونه آورده است: الشعب ثم القبیله ثم…. العشیره ثم الذریه…(7)
ما نیز بنا به گزارش قرآن طایفه را از فرقه کوچک تر می بینیم ( توبه، آیه 122) و قوم را از طایفه بزرگ تر ( صف، آیه 14) و امت را از ناس کوچک تر ( قصص، آیه 23 ) و گاه قوم و امت و حزب را با هم برابر ( مومن 5 و ص، آیه 13) گر چه به تفاوت درجات معنای یک واژه در قرآن نیز باید عنایت داشت.

بازگشت به اصل سخن
انسان های معمولی، حوادث تاریخی را توده ای از اتفاقات نامربوط می دانند که بر حسب تصادف یا بر اساس قضا و قدر یا بر مبنای قدرت خدا و لزوم تسلیم در برابر امر او شکل گرفته و تفسیر و توجیه می گردد. قرآن با این فکر به شدت مخالفت کرده است، هیچ حادثه ای را بی جهت و یا از روی اعمال قدرت و لزوم تسلیم در برابر او توجیه نمی کند. بلکه برعکس هشدار می دهد که در این زمینه سنن و قوانینی حاکم است و برای این که انسان بتواند بر سرنوشت خود حاکم شود لازم است این سنت ها و قوانین را بشناسد و برای این که بتواند در این قوانین نفوذ کند باید شناختی نسبت به آن ها داشته باشد؛ زیرا با شناخت این سنن می توان بر آن ها حاکم بود وگرنه محکوم آن ها خواهیم شد.
قرآن در رابطه با سنن تاریخی، به سه حقیقت اشاره دارد:
اول آن که، سنن تاریخی عمومیت دارد، یعنی روابطی اتفاقی و کورکورانه نیست، وضعی ثابت و غیرقابل تخلف دارد. عمومیت و کلیت این سنن، آن را واحد جنبه ی علمی می کند؛ زیرا مهم ترین امتیاز قوانین علمی فراگیری، کلیت و غیر45قابل تخلف بودن آن است؛ ( تدبر کنید در آیات بقره، 214، انعام ، آیه 34، اسراء، آیه 16، احزاب، آیه 62) و انسان با آگاهی علمی در چهارچوب این قوانین قادر به برخورد با حوادث تاریخی است.
دوم آن که، سنن تاریخی، الهی است، و به تعبیر دیگر، کلمات الله است، پافشاری قرآن روی این جنبه برای پرورش اندیشه ی وابستگی انسان به خداست؛ زیرا خداوند قدرتش را از خلال همین سنن اعمال می کند و این سنن اراده او می باشد و این در بینش توحیدی درس بزرگی است که سنن خارج از قدرت الهی نیست و قدرت او برای تحقق به صورت همین سنن جلوه می یابد.
سوم آن که، انسان در رابطه با این سنن آزادی انتخاب دارد، اراده و اختیار او آزاد است و این نکته بسیار حائز اهمیت است.
بحث درباره سنن تاریخ، پندار نادرستی پدید آورده که خلاصه اش وجود یک نوع تعارض و ضدیت بین آزادی انسان و سنت های تاریخی است. اما قرآن بر این حقیقت تأکید فراوان دارد که مرکز حوادث و قضایایی که یکی بعد از دیگری بر این جهان می گذرد، اراده انسان است. قرآن سنت های تاریخ را با اراده ی انسان با هم جمع کرده و از کلیه مواردی که استفاده سنت های تاریخی از آن ها می شود، آزادی انسان را نیز می توان استفاده کرد. بنگرید که چگونه سنت های تاریخی فراتر از دست این انسان نیست، آن جا که می فرماید:
(إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ) (8)؛ (وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقاً )(9)؛(وَ تِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً )(10).
بنابراین، مسئله انتخاب انسان، نقش اساسی را ایفا می کند و این علت مسئولیت انسان در میدان تاریخ است. حال می پرسیم میدان این سنت ها کجاست؟ و جریان حوادث تاریخی که این سنن بر آن ها جاری می شود کدام است؟
به عبارت بهتر، آیا همه این حوادث و وقایع که مورخان به هم مربوط می سازند و داخل منطقه تاریخی آنان است و ایشان آن ها را تدوین می کنند، همه محکوم سنت های تاریخی هستند؟ در واقع، بخشی از این حوادث و وقایع در حیطه سنن تاریخ است.
بسیاری از حوادث وجود دارد که خارج از سنت های تاریخ است و به جای آن قوانین فیزیکی و شیمیایی و فیزیولوژیکی یا قوانین دیگر در زمینه های مختلف عالم بر آنها حاکم است ( چون مرگ یا قتل شخصیت ها، بروز حوادث و بلایای طبیعی و صنعتی و ده ها مورد دیگر).
امتیاز کلی پدیده هایی که در منطقه سنت های تاریخ قرار می گیرد، این است که علامت ویژه ای دارند که در دیگر پدیده های جهان و طبیعت و بشر، مانند آن وجود ندارد، پدیده های جهان و طبیعت، همه زیر بار قانون علیت روند، پیوند حال به گذشته به شرایطی که از پیش باید فراهم شده باشد در آن ها هست، ولی پاره ای از پدیده ها وجود دارد که نوع پیوند و ارتباطشان طرز دیگری است، پیوندی است به سوی هدف، حرکت و فعالیت را به خاطر رسیدن به مقصودی تنظیم می کند و به تعبیر فلاسفه علاوه بر علت فاعلی علت غایی دارد.
این گونه پیوندها در همه جا نیست، ( یعنی پیوند و رابطه با آینده نه گذشته ) سنت های تاریخ در کاری است که غایت و هدف دارد، در عین حال برای ورود به منطقه سنن تاریخی، بعد سومی لازم است و آن اجتماعی بودن کار است و به تعبیر فلاسفه، جامعه، علت مادی عمل را تشکیل می دهد. بنابراین، عمل تاریخی که سنت های تاریخ بر آن حاکم است، عملی است که دارای ارتباط با هدف و آینده باشد و در عین حال زمینه ای گسترده تر از حدود فردی داشته باشد و پهنه اجتماع را در برگیرد.
خلاصه آن که سنن تاریخی سه مشخصه دارد کلیت، الوهیت به معنای منتهی شدن به اله و ربط به انسان در جهت اجرا.
قلمرو آن ها در حضور سه خصوصیت شناخت می شود؛ علت، غایت و کار جمعی، آن جا که غایت نباشد یا باشد و کار جمعی نباشد ( چون به دنبال غذا رفتن ) در حوزه سنن نیست و جامعه علت مادی عمل تاریخی است.
حال می پرسیم حرکت تاریخ چگونه است؟ و اساس حرکت آن چیست؟
حرکت تاریخ حرکتی هدف دار است و وجود ذهنی آینده، تاریخ و حرکت آن را می سازد که بنیادش اندیشه و اراده انسان است و محتوای باطن انسان همین دو رکن است، پس محتوای درونی انسان سازنده حرکت تاریخ است.
کار تاریخی، با آینده نگری مشخص می شود، کاری است که به علت غایی مربوط است، چه این هدف صلاح باشد یا فساد. از آن جا که هدف ها در ارتباط با عمل جنبه آینده نگری دارد، به ناچار تأثیرش روی کار شخص از زاویه وجود ذهنی آن خواهد بود؛ زیرا آن کار از نظر وجود خارجی، آرزویی بیش نیست.
گفتیم: کار تاریخی هم چون همه ی پدیده های عالم دارای علیت به معنای پیوند با گذشته است، اما این بعد برای عمل تاریخی کافی نیست، حتی با بعد غایت نیز سخن تمام نیست، چرا که هر عملی که هدف و غایت دارد نیز عمل تاریخی نیست، بلکه بعد سوم تاریخی شدن عمل نیز لازم است و آن جنبه اجتماعی عمل است، کاری که موج ایجاد کند موجی که از فاعل آن درگذرد و سطح جامعه را فرا گیرد و شخص فاعل یکی از افراد آن جامعه باشد.
بدیهی است این امواج از جهت محدودیت و وسعت، درجات مختلف دارد، اما فرق نمی کند، عملی تاریخی است که موج ناشی از آن از حدود فردی بگذرد ( بنگرید چه قدر تفاوت است از بهشت هایی که: (فِیهِما عَینانِ نَضّاختانِ) که حوزه خود را در نمی ورد تا: ( عَینانِ تَجرِیانِ) که جاری است در پهنه ای ماوراء (11) خود).
قرآن کریم بین عمل فردی و عمل اجتماعی، تفاوت قایل شده است و از دو کتاب و کارنامه و احضار و اجل فرد و امت سخن به میان آمده است. عملی که دو بعد دارد ( علت فاعلی و مادی ) به حساب فرد گذاشته می شود، ولی عملی که دارای سه بعد است ( آن دو به علاوه علت غایی ) هم در کارنامه فرد و هم در کارنامه امت ثبت می شود.
این نامه عمل، کتاب تاریخ طبری یا امثال او نیست که تمام وقایع طبیعی، فیزیولوژیک و … را ثبت کند، چرا که این کتاب ها تنها نقش ها و نوشته های اثر کار مستقیم افراد است، بلکه کاری است که امت انجام می دهد. بدین معنا که عمل هدف دار با موجی است که قابلیت انتساب به امت را دارد. این تمایز قرآنی، بین کارنامه فرد کارنامه امت تعبیر دیگری است از آنچه قبلاً توضیح دادیم که عمل تاریخی عملی است که سه بعد داشته باشد و این عمل موضع سنت های تاریخی است.
گفتیم حرکت تاریخ در ارتباط با وجود ذهنی آینده در انسان است، آینده ای که اکنون وجود ندارد. بنابراین، وجود ذهنی از یک سو نشان دهنده جنبه فکری، یعنی ناحیه ای که حضور هدف را در بر دارد و نیز از سوی دیگر نشان دهنده نیرو و اراده ای است که انسان را به سوی هدف بر می انگیزد و این امر « فکر و اراده » در حقیقت خمیر مایه انسان است، محتوای درونی انسان را همین دو رکن می سازد. بنابراین محتوای درونی و باطنی انسان سازنده حرکت تاریخ است. با آمیزش فکر و اراده می توان هدف های انسان را تحقق بخشید و این همان سخن قرآن است که : ( إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ).(12)
اکنون می پرسیم: محتوای درونی انسان چیست؟ نقطه آغاز در ساختمان آن، کدام است؟
نقطه آغاز « ایده آل » است که مضمون باطنی و محتوای درونی انسان را تشکیل می دهد. ایده آل است که حرکت تاریخ را از خلال وجود ذهنی انسان، آمیخته با اراده و اندیشه اش، هدایت می کند و همان هدف هایی که به حرکت درآورنده چرخ های تاریخ است، وسیله ایده آل تنظیم می گردد. پس هدف ها به تنهایی سازنده تاریخند و در حد خود، زاییده بنیادی عمیق تر در ژرفای محتوای درونی انسان، یعنی ایده آل بزرگ زندگی او می باشند و این ایده آل، ام الغایات واصل الغایات، در مرکز همه این هدف ها قرار گرفته و بازگشت همه هدف ها به آن است.
هر اندازه که ایده آل های جامعه بشری دارای وسعت، صلاحیت و عظمت بیشتری باشد، به همان اندازه، هدف هایش واجد صلاحیت و وسعت بیشتری است و هر اندازه، ایده آل های بزرگش محدود باشد، هدف هایی که از آن ها سرچشمه می گیرد نیز محدود و پست خواهد بود. بنابراین، ایده آل بزرگ انسان، نقطه آغاز ساختمان درونی جامعه بشری نیز هست و بستگی به نحوه دیدی دارد که آن جامعه به زندگی و جهان می افکند و در پرتو آن دید، ایده آل بزرگش شکل می گیرد، لذا ایده آل بزرگ نیز خود از یک نوع نگرش و دید فکری و از یک نیروی روانی سرچشمه می گیرد.
در قرآن کریم و سایر منابع دینی به ایده آل بزرگ « اله » اطلاق شده است، از آن رو که تنها امر کننده ای که اوامر مطاعش را می تواند متوجه ما سازد، حال این اله « هوی » باشد یا « الله » یا … و این اله ها هستند که سیر تاریخ را می سازند. از اقسام سنت و ایده آل های بزرگ بعداً سخن خواهیم گفت و توضیحات فوق به خوبی معلوم می کند که چرا ما دوران سوم را دوران تاریخی زندگی انسان می دانیم؛ زیرا در این دوران انسان ها بر اثر اختلاف و بعثت انبیا کم کم با چیزی به نام ایده آل آشنا شدند و علم اجمالی فطری آن ها کافی بر این معنا نیست، چرا که زندگی حیوانی دوران دوم، زندگی ایده آل گرا نبود و اساساً تجمع آن ها نیز به عنوان یک جامعه و امت به معنای جامعه مجتمع بر یک فکر نبود و تنها وجه مشترک آنها نوعیت ایشان بود، هم چنان که دواب و پرندگان نیز از نظر نوعی چنین امتی دارند، امتی که طبعاً یگانه هم هست ( تدبر کنید در این آیه ) که: ( وَ مَا مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ).(13)
اما با این اختلاف انسان ها، که ضروری برای گذر از دوران انتقال وحدت اولیه هم هست، وحدت نوعی مؤثر نبود، لذا وحدت فکری، لازم افتاد و اما این وحدت که توسط شریعت ایجاد می شود، به وجود نیامد. جزء جزء شدن امت واحده بدوی یا جامعه نوعی انسانی در پرتو تفرق فکر، موجب هم گرایی در اجزاء حاصل و تشکل و اجتماع نیز بود و از این جا بود که اجتماع به معنای انسانی و تاریخی آن نه اجتماعی طبیعی که در سایر حیوانات هم هست حاصل آمد و اعمال انسان ها از دو بعدی بودن به سه بعدی شدن نیز گرایید، یعنی اختلاف اول موجب بعثت انبیا و بعثت انبیا باعث اختلاف دوم و سرانجام اجتماعی شدن اعمال انسان ها گردید.
( از راه حکم در اختلاف اول و اختلاف دوم حاملان دین و کتاب در اصل دین و گروه بندی نسبت به دین و تفرق جمعی و ایده آل گزینی متفاوت به خاطر تفرقه ).
تدبر کنید در این آیات که : ( وَ مَا تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ ) (14)،( وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ )(15)،( وَ لاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ‌ * مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کَانُوا شِیَعاً )(16) که خلاصه تفرقه در دین و گروه گروه شدن در ارتباط مستقیم با هم است و تاریخ این چنین معنا یافت.

اقسام سنت های تاریخ
حال باید دید که سنن بر چند قسم است و سنت های تاریخ از دیدگاه قرآن به چه صورت هایی عرضه می گردد؟
سه صورت کلی در قرآن برای سنن می یابیم:
نخستین صورت به شکل قضیه شرطیه ظاهر می گردد که آن تحقق الشرط تحقق الجزاء و این قانون سنتی زندگی ساز است؛ زیرا به دست انسان است و با شناسایی شرط، جزای آن را انتخاب می کند.
البته، این نوع سنن که چون قوانین طبیعی به صورت رابطه ی شرط و جزا معرفی شده ( مثل رابطه ی درجه حرارت با جوشیدن آب که اگر به صد درجه برسد جوشیدن آن حتمی است با حفظ شرایط مربوط ) در صدد معرفی وجود یا عدم شرط نیست و فقط می گوید هیچ گاه شرط از جزا منفک نمی شود، مانند آیه « إنّ الله لا یغیّر… » که تغییر وضعیت ظاهری انسان را به تغییر محتوای باطنی او وابسته می داند یا آیه : ( وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ …)(17) که تولید فراوان را وابسته به عدالت در توزیع می داند و یا آیه: (وَ إِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیراً )(18) که در این جا دو چیز به هم وابسته شده، یکی اوامری که به فاسقان و آسایش طلبان جامعه بر می گردد و آن ها مخالف آن اوامر، رفتار می کنند و این امر وابسته شده به امر هلاکت و انحلال و انقراض جامعه.
صورت دوم از صور سنن تاریخی به شکل قضیه فعلیه قطعیه و محقق بیان می شود؛ یعنی به صورت منجز و بدون حالت منتظره. نمونه آن در قوانین طبیعی نیز هست، مثلاً خورشید در فلان روز خواهد گرفت.
انسان در این موارد نمی تواند به هیچ وجه شرایط و اوضاع و احوال این قضیه را تغییر دهد؛ زیرا صورت قضیه شرطی نیست؛ مثلاً در آیه : ( وَ آتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ )(19) که تناقض بین انسان و طبیعت را بر اساس سنت تاریخی تأثیر متقابل بین آزمودگی و تمرین در عمل که محتوای آیه است قابل رفع می داند، یا در آیه: ( وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً )(20)که وضعیت گروه مستضعف را پس از برطرف شدن ظلم نشان می دهد و …
این صورت دوم ممکن است که افکار را به توهم مخالفت آن با آزادی و اختیار انسان دچار سازد، این پندار از آن جا به ذهن می رسد که پنداشته می شود که تنها صورت سنن تاریخی همین صورت است و چنین نیست.
برای بطلان این توهم، توجه به صورت اول کافی است که شرط آن همان اراده انسان است و قدرت انسان را در انتخاب راه و نتیجه کارش زیاد می کند ( برای صورت دوم سنت ها ) این آیات قابل تدبر است: ( کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى‌ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى‌)(21)؛(یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ‌)(22)؛( بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ‌)(23)؛( وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَ مَا یَمْکُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ)(24)
صورت سوم که سخت مورد عنایت قرآن است، به گونه گرایش های طبیعی حرکت تاریخ انسان و نه به صورت یک قانون قطعی تخلف ناپذیر، معرفی شده است و معلوم است که گرایش با قانون فرق دارد.
خصوصیت این حرکت ها و گراش ها این است که قابل انعطاف است و می توان با آن ها به مبارزه برخاست، ولی مخالفت با آن ها فقط برای یک مدت کوتاه ممکن است و در درازمدت آن ها نیز قابل مبارزه نیستند، هر چند حرکت مخالف باعث می شود، مبارزه کننده بر اساس سنن تاریخی به تدریج کوبیده و خُرد شود ( نظیر آنچه در مورد کمونیسم شاهدیم).
گرایش ها را نباید یک قانون گذاری اعتباری دانست، ریشه آن ها در طبع انسان نهفته و ساختمان انسان بدان ها وابسته است؛ مثلاً کشش و جاذبه زناشویی یک سنت تاریخی است و قوم لوط بدان پشت پا زد و عذاب شد. مهم ترین مصداق این صورت از سنن تاریخی، خود دین است و این یکی از سنن طبیعی تاریخ است. دین تنها قانون گذاری نیست، بلکه یک سنت تاریخی است. ( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ )(25) بر اساس این آیه دین تنها قرار و قانون تشریعی نیست که از مقام بالا بر انسان تحمیل شده باشد بلکه در سرشت و فطرت مردم است که بر آن سرشته اند و هیچ گاه خلقت را نمی توان دگرگون کرد. می توان با سنت دین داری به مبارزه برخاست، ولی برای مدتی کوتاه ( و این مدت کوتاه در حساب الهی که یک روزش برابر با هزار سال است ( حج، آیه 47 ) چیزی نیست و نباید آن را با زندگی معمول سنجید.)
یکی دیگر از موارد این سنن که در قرآن مطرح شده، آن جاست که فرمود: ( إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً …)(26)در آیه، سه عنصر انسان، زمین یا به طور کلی طبیعت و پیوند انسان با زمین را می یابیم و این پیوند در لسان قرآنی استخلاف نامیده شده است.
دو عنصر اول، عناصر ثابت و عنصر سوم، عنصر متحول و قابل تغییر جامعه است و در هر جامعه ای فرق می کند.
پیوند اجتماعی استخلاف مشتمل بر چهار جنبه است: 1.مستخلِف ( خدا )، 2.مستخلَف ( انسان )، 3 و 4. مستخلف علیه ( طبیعت و انسان ).
دو طرح در این جا وجود دارد: یکی پذیرش طرح استخلاف چهار جنبه ای که مستلزم رابطه صحیح انسان ها با هم و طبیعت بر اساس انجام وظیفه خلافت الهی است. در طرح دوم خدا انکار می گردد و پیوند، سه جنبه ای می شود و این مطلب موجب روابط ناصحیح و پیدایش مشکلات می گردد. جنبه چهارم در حقیقت ساختمان روابط اجتماعی را دگرگون می سازد. پس پیوند چهار طرفی روابط اجتماعی که در حقیقت همان پیوند دین و زندگی است نیز از سنن تاریخ است و طبعاً قابل مخالفت.
از زاویه دیگر می توان همین رابطه چهار طرفی را پذیرش امانت دانست که طبق آیه 72 سوره احزاب به عرضه تشریعی نیست بلکه تکویناً عرضه شده؛ یعنی این پیوند اجتماعی چهار طرفه در ساختمان تکوینی انسان قرار دارد و داخل در سیر طبیعی و رهگذر تاریخی انسان است، لذا می بینیم همان طور که در مورد دین پس از ( فَأَقِم وَجهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً…) می فرماید: ( وَ لکِنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ ) در مورد امانت نیز می فرماید: ( حَمَلَها الإنسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً) و همین انسان ستمگر نادان می تواند مقابل این سنت بایستد و تمام مسائل اجتماعی بشر در ریشه، قابل بازگشت به نحوه تحقق این امر است و سر سقوط تمدن ها را باید از جمله در آن جست.

دوره های دوران سوم
پس از ذکر این نکات به یک تقسیم بندی داخلی در دوران سوم باید اشاره کرد. دانستیم که شروع دوران سوم، با بعثت انبیا مقارن است و گر چه از وجود انبیای مستخلفین در فاصله آدم علیه السلام تا اولین پیامبر مذکور در قرآن، یعنی ادریس علیه السلام و نوه او شیخ الانبیا نوح علیه السلام سخن رفته است(27)، به استناد همان روایت پیش گفته که مردم پیش از نوح علیه السلام نه ضال بوده اند و نه مهتدی برای آنان نقش تبشیر و تنذیر و حکم در اختلافی که بعدها روی داده نمی توان قایل شد، حتی برای ادریس که طلیعه دار دوران سوم است، گر چه اوست که با تعلیم خط و پارچه بافی و خیاطی، بشر را به دوران جدیدی رهنمون ساخت تا هم عریانی فکر از علم و جهل او به حقایق را بپوشاند و هم تن ملبوس به پوست حیوانات را به فرآورده دستش ملبس کند و تن پوشی انسان وار داشته باشد.
به هر حال دوران سوم را از ادریس علیه السلام بدانیم یا نوح علیه السلام چندان تفاوتی ندارد، اما چون بعثت انبیا به خاتم الانبیا علیهم السلام ختم می شود، ما به پیروی از قرآن فاصله این دو پیامبر را که اولی یعنی نوح علیه السلام آدم ثانی است ( پس از طوفان نوح ) و دومی، خاتم النبیین صلی الله علیه و آله، بخش آغازین دوران سوم، یا دوره اولین می نامیم، گر چه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خود آغاز دوره آخرین نیز هست که دوره دوم دوران سوم است.
نگاهی به کاربرد موارد 38 گانه اولین و اولون در آیات با حذف یکی دو آیه ( چون آیه 100 سوره توبه ) بر متدبر آشکار می سازد که عنایتی در تأسیس این اصطلاح قرآنی بوده است؛ فی المثل آن جا که می فرماید: ( وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ‌)(28) یا: ( وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ‌ )(29) یا: (ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ‌ * وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ‌ )(30) که می رساند نوعی تقسیم بندی مد نظر بوده است، خصوصاً در دو آیه اخیر.
به حساب اصطلاحات امروز در جامعه شناسی باید توجه داشت که ممکن است کلمه اولین قبلاً نیز به کار می رفته، اما پس از نزول قرآن « درجه معنای » آن کماً و کیفاً تغییر یافته است؛ مثلاً در مواردی که می فرماید: (یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ‌ )(31) معلوم است که کافران نیز از این واژه استفاده کرده اند، اما چون ده ها واژه دیگر قرآن درجه معنای آن را افزایش داده است ( با این همه در مواردی چون آیه: ( قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ‌ * لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِیقَاتِ….)(32) یا : (هذَا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنَاکُمْ وَ الْأَوَّلِینَ‌)(33) باید پذیرفت که مراد از « اولین »،مجموعه انسان های در گذشته در دوران دوم و دوره اولین دوران سوم است و این نقصی بر تئوری ما نیست، چرا که بسیاری از واژه ها در قرآن به چند معنا به کار رفته است، چون امت، دین، قضا و …).
در مقابل واژه آخرین ( به کسره خاء ) مشخصه دوره پس از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است و چه قدر معنای این روایت که وجود مبارک علی علیه السلام مصداق دعای پدر امت اسلام ابراهیم علیه السلام است که لسان صدق در آخرین می طلبید: ( وَ اجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ‌ )(34) و تدبر کنید در این آیات: ( هَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلاًّ جَعَلْنَا نَبِیّاً * وَ وَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً )(35)با این دید وضوح و زیبایی می یابد.
به نظر می رسد که در موارد ده گانه آخرین در قرآن با قاطعیت بتوان آیات 14 و 40 سوره واقعه: ( وَ قلِیلٌ مِنَ الآخِرِینَ * ثُلَّهٌ مِنَ الآخِرینَ) را از شواهد دیگر این تقسیم قرار داد، که مضمون آن دو، کاهش مقربان در دوره آخرین به نسبت دوره اولین است، گر چه اصحاب یمین در دوره های اولین و آخرین فراوانند و راستی مگر جز این هم تواند بود که در دوره آخرین ( که 124 هزار پیامبر و هزاران وصی و ولی در گذشته در دوره اولین را ندارد) مقربان حتی از نظر کمی به اندازه دوره اولین باشد؟
ما دوره اولین را دوره انبیا، دوره وحی و دوره تعلیم بشر نیز می نامیم، بی گمان آن سان که مولانا فرموده است.
این نجوم و طب وحی انبیاست *** عقل و حس را سوی بی سوره کجاست؟
عقل جزوی عقل استخراج نیست *** جز پذیرای فن و محتاج نیست
قابل تعلیم و فهم است این خرد *** لیک صاحب وحی تعلیمش دهد
جمله حرف ها یقین از وحی بود *** اول او لیک عقل آن را فزود (36)
به نظر ما نه تنها انبیا علیهم السلام شریعت را عرضه داشته اند، بلکه گام به گام اصول علم و اختراعات را نیز به بشر اهدا کرده اند. از خط و لباس که به ادریس علیه السلام منتسب است تا کشتی سازی نوح علیه السلام و زره سازی داوود علیه السلام و شیشه سازی و سایر امور توسط سلیمان علیه السلام و … که بعضاً در قرآن نیز ذکر شده است ( سوره هود، آیه 37 که ساختن کشتی به وحی الهی است، سوره سبأ، آیه 10، سوره نمل، آیه 44، نیز سدسازی مسلح توسط ذو القرنین کهف، آیه 94 و حتی سحرآموزی توسط هاروت و ماروت و …) و این جدای از علوم عقلی چون حکمت و منطق و کلام است که به انبیا باز می گردد.
جالب است که دقت کنیم اندیشه هفت آسمان از زمان نوح علیه السلام مطرح بوده و هموست که می گوید: ( أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً )(37) در صورتی که به یقین دانش نجومی آن دوران بسیار کم بوده، اما این امر مهم که هنوز ناشناخته مانده بر عقول عرضه شده تا به زمان های بعد رسد که «ربّ حامل فقه إلی أفقه منه ».
شاید تفاوت عمده این دو دوره نیز به همین باشد، می دانیم که بشر تا زمان پیامبر اسلام علیه السلام به مرحله ای از درک عقلی و خودجوشی و به اصطلاح بلوغ نرسیده بود که بتواند بر اساس اصول کلی، فروع لازم را استنباط کند، دوره اولین را می توان دوره وحی نامید؛ زیرا در همه ابعاد انسان به وسیله انبیا علیهم السلام به جهات گوناگون خود و حیات و جهان خارج در جهت رشد خویش آگاهی یافت، با فرا رسیدن دوره بلوغ بشر، خاتم النبیین صلی الله علیه و آله در « ام القری » برانگیخته شد و تمام اصول لازم زندگی انسان در کتابی جامع با کشف تام و مطلق محمدی عرضه شد تا به کمک آن انسان ها، توسط رسول درونی خویش ( عقل ) با تفریع فروع، خود راه آینده پیش گیرند و نیاز به ارسال رسول برون ( نبی ) رفع شد و انسان به دوره آخرین که دوره عقل و بهره وری انسان از موهبت خداداد و امانت الهی و استعدادهای بی حد و حصر درون است وارد شد.
یکی از تمایزات مهم دوره های اولین و آخرین، در خصوص سنن تاریخی و تحقق آن هاست. به طور خلاصه در قرآن به یک اعتبار دو قسم سنت داریم: سنن عمومی و سنن مرسلین.
و سنن عمومی نیز خود دو گونه دارد: گونه ای منقطع است و گونه ای دائمی؛ برای مثال در قرآن داریم که: ( وَ إِنْ کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَ إِذاً لاَ یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلِیلاً * سُنَّهَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَ لاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلاً )(38) که سنتی است الهی در مورد مرسلین که اگر اخراج شوند متعاقب آن اخراج کنندگان هلاک خواهند شد و مؤید آن آیاتی است ( چون آیات 82 و 88 سوره اعراف ) که صورت کلی آن در آیه 13 سوره ابراهیم آمده است: ( وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّکُم مِن أَرضِنا أو لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا فَأَوحی إِلَیهِم رَبُّهُم لَنُهلِکَنَّ الظّالِمِینَ ).
البته در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آیات 13 سوره توبه و 5 انفال و آیات اول ممتحنه و 40 توبه و 30 انفال و 13 محمد صلی الله علیه و آله را باید با هم بررسی کرد.(39)
در مورد سنن عمومی دایمی به لفظ صریح آیات 60 – 62 سوره احزاب در مورد کشتار شدید منافقان و دل بیماران و مرجفون فی المدینه در صورت عدم توقف اعمال خلاف، با عدم تأثیر ایمان پس از نزول عذاب در جلوگیری از هلاک ( مؤمن / 85 ) یا سنت گریز کافران در برابر مؤمنان ( فتح، آیات 22 و 23 ) را می توان مثال زد.
اما سنن تاریخی منقطع یعنی چه؟ در تفسیر آیه: ( قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ)(40) نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نزول آیه وضو ساخت و نماز به پا داشت و دعا کرد که خداوند این چهار مورد را در این امت جاری نفرماید، سپس دوباره پیامبر صلی الله علیه و آله دعا فرمود و آیه نازل شد که: ( الم‌ * أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ‌ …)(41)چرا که با انقطاع وحی ( دقت شود ) و باقی ماندن شمشیر و افتراق کلمه، فتنه برای تعیین صادق از کاذب لازم است.(42)
اگر به آیه: ( وَ کَمْ أَهْلَکْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ… )(43) که اشاره دارد به این سنت هلاکت بعد از نوح علیه السلام جاری شده دقت کنیم و در سرگذشت اقوامی که در قرآن از آنان یاد شده تدبر کنیم، خواهیم یافت که اکثر آن ها به عذاب های از بالای سر ( چون صیحه و باران سوء ) یا از زیر پا ( چون زلزله ) و یا هر دو ( در طوفان نوح که آسمان بارید و زمین جوشید و …) گرفتار شده اند و تفرقه و جنگ، همواره میان بشر برپا بوده است، به دعای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله عذاب به دو شکل مذکور برداشته شد و مسلماً دعای پیامبر صلی الله علیه و آله گزاف نبوده و بر اساس ظرفیت تاریخی بشر چنین خواسته اند، اما تفرقه، چیزی است که در دوران تفرقه، (دوران سوم )، ضروری التحقق است، همان طور که در آیه: ( وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً )(44) اشاره دارد به این که سنت الهی بر تفریق جاری شده و دلیل بر استمرار این سنت آن است که فرمود: « ولکن یدخل من یشاء فی رحمته» و نفرمود لکن ادخل یا مانند آن.(45)
و این سنت دایمی از مشهودات همه ماست و نگاهی کوتاه و گذرا به جغرافیای امروز جهان، مؤید آن و شاهدی بر افزایش گروه های انسانی متعدد به نام کشور و قوم و… می باشد.
از آنچه ذکر شد به خوبی معلوم شد که در دوره آخرین سنت مرسلین و سنن منقطع « عذاب من فوق و من تحت ارجل » که به اصطلاح قرآن از جمله مصادیق سنت اولین است، جاری نیست. یکی به دلیل انقطاع وحی و دومی به دلیل تغییر کیفی در احوال بشر که صورت تحقق عذاب از صیحه، رجفه، طوفان، صرصر، صاعقه و سیل، به تفرقه و قتال منحصر شده است و دلایل این امر و بررسی همه جانبه آن، خود موضوع رساله ای مستقل است.
نکته ی دیگری که در سیر تاریخی اقوام مذکور در قرآن از قوم نوح علیه السلام به قوم هود علیه السلام، به قوم صالح علیه السلام، به قوم لوط علیه السلام، به قوم شعیب علیه السلام شاهدیم و گزینش الهی در این میان عنایت به مواردی خاص داشته است.
این که بار اول در بشر اختلاف دینی حاصل آمد و در 950 سال تبلیغ نوح انحراف حاصل از این اختلاف جبران نشد، مگر به هلاک کافران و بازماندگان او و اصحاب سفینه و باقی ماندن ذریه نوح علیه السلام در زمین، اما باز هم در دوران هود علیه السلام و صالح علیه السلام انحراف دینی تحقق یافت ( از توحید به شرک ) و در دوران لوط علیه السلام که معاصر ابراهیم علیه السلام است انحراف اخلاقی بی سابقه ای رخ داد و سپس در دوران شعیب علیه السلام و موسی علیه السلام که گویا معاصر هم بوده اند ( اگر مدین مورد نظر در مورد شعیب علیه السلام همان باشد که موسی علیه السلام بدان وارد شد) انحراف اقتصادی به شکل کم فروشی و انحراف سیاسی – نظامی فرعونی رخ نموده بنا به قاعده ما در تحقیق قرآنی که « ابدأ بما بدأ الله » می بینیم، قدیمی ترین شکل گیری گروهی، یعنی ملأ در زمان نوح علیه السلام نیز محقق بوده است ( هود، آیه 38 ) سپس جباریت در دوران هود شکل گرفته (شعراء، آیه 130) و جباران ظاهر شده اند ( هود، آیه 59 ) و …
به جهت اختصار، از بررسی سایر مختصات اقوام قرآنی که خود موضوع رساله ای مستقل تواند بود باید گذشت و به یک نکته نهایی دیگر اشاره کرد و آن این که در قرآن برای تحقق سنن تاریخی دو حالت معرفی شده است.
تحقق ناگهانی و به اصطلاح بغتاً ( انبیاء، آیه 40 ) و تحقق تدریجی که خود سنتی است از سنن الهی که سنت امهال و مهلت است ( بنگرید به سوره های رعد، آیات 31 و 32 و قارعه، آیه 31 همان تحقق ناگهانی است و نیز هود، آیه 65، مزمل، آیه 11، طارق، آیه 17، حج، آیات 44 و 48، آل عمران، آیه 178) و به گمان ما در دوره آخرین سنن اغلب به صورت دوم محقق است.
نکته دیگری که در بحث از سنن، گذرا باید بدان اشاره کرد، تعدد صور ذکر آن در قرآن است که گاه با امرالله برابر است ( هود، آیه 40 و احزاب، آیه 38 ) که از آن به کلمه الله ( هود، آیه 110، اعراف، آیه 137، صافات، آیه 171 تا 173، انعام، 34 و …)، قول ( فصلت، آیه 25، احقاف، آیه 18، ق ، آیه 29 )، کلمه فصل ( فصلت، آیه 21 ) و اراده الهی ( قصص، آیه 5، مائده، آیه 49 )، تعبیر شده است و از مصادیق مشیت ( انعام، آیه 133)، مثل (یونس، آیه 102، هود، آیه 89 و نیز قیاس کنید آیات 214 بقره و 55 کهف را با هم ) و مثل ( زخرف، آیه 8 ) و حق ( یونس، آیه 103) و قیاس شود آیه 98 کهف با آیات 171-173 صافات ) سنن تاریخی است که به شکل وعده ( یونس، آیه 48، ابراهیم، آیه 47، انبیاء، آیه 38، مریم، آیه 75) نیز از آن یاد شده است.
در مطالب گذشته، از ایده آل بزرگ سخن گفتیم، اکنون به اختصار انواع آن و تأثیر مستقیم آن در شکل گیری اجتماع را یادآور می شویم.
بر اساس آیات قرآن، ما سه گونه ایده آل می شناسیم:
ایده آل اول: برآمده از دیدگاه و تصور واقعیت خارجی.
از مشخصات این ایده آل محدودیت است و این محدودیت در فرایند کوتاه بعدی پس از وصول به هدف و مطلق شدن آن حالت تکرار گذشته در آینده را پدید می آورد و جامعه را به جمود می کشاند. علت این جمود هم دو چیز است: یکی عامل روانی انس و عادت به وضع موجود ناشی از تقلید و تنبلی: ( إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّهٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ‌)(46) و در آیه بعد مقتدون. دوم عامل خارجی سلطه طاغوت که برای حفظ سلطه مایل نیست، مردم ایده آل بزرگ تری داشته باشند که با تصور قدرت بالاتر از موقعیتش متزلزل گردد: ( وَ قَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی )(47).
(قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَى وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ )(48)
ایده آل دوم: ایده آل برآمده از دیدگاه محدود آینده نگر و آرمان محدود بشری که پس از رسیدن به نهایت و مطلق شدن این آینده نسبی و محدود مانع تکامل می شود.
هر چند در اول مفید باشد، خطر تعمیم آن در جهت افقی و زمانی هست، مانند آزادی برای انسان عصر رنسانس. ایده آل دوم پس از گذشت زمانش تبدیل به دیدگاه اول می شود و تکرار می گردد، در این حالت شاهد چهار مرحله هستیم:
نوآوری ( اسراء، آیات 18-20 ) اطاعت از سادات و بزرگان ( احزاب، آیه 67 ) تشکیل طبقه مترف و انتقال قدرت ( زخرف، آیه 23 ) و سرانجام تسلط ستمگران و عناصر پلید بر جامعه ( انعام، آیه 123).
ایده آل سوم: ایده آل برآمده از حقیقتی نامحدود، ایده آل مطلق، یعنی الله که دارای جامعیت لازم برای ایده آل انسانی است.
دو دیدگاه اول و دوم تناقضی بین محدودیت وجود ذهنی انسان و نامحدودی ایده آل بزرگ دارند، اما با ایده آل شدن خدا این تناقض رفع می گردد و هر چه ایده آل بزرگ باشد هدف ها بزرگ تر، پس والاترین اهداف با ایده آل شدن الله محقق می شود و بس.
شاید روشن ترین جلوه ایده آل ها در تفکر انسان در عقیده او به خدا و روز آخر یا عدم آن باشد. ظهور ایده آل مطلق در عقیده ی انسان را که ایمان به خدا و روز آخر تظاهر آن است، ملت ابراهیم علیه السلام می نامیم و پیروان این ملت را که به خطاب قرآنی: ( مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ )(49) خوانده شده اند از یک پدر عقیدتی، گروه واحدی می یابیم که به تسمیه او مسلمان نام دارند و این است معنای امت واحده را: ( إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ‌ )(50) و بدین دلیل ما جامع امت را وحدت عقیده می دانیم، همان طور که عامل تفرقه نیز تفرقه در عقیده است،( علامه در المیزان خطاب را به نوع انسانی گرفته اند (51) که با توجه به سخن ایشان در جلد 18، ص 19 که سنت تفریق از سنن الهی است، نمی توان خطاب را به نوع دانست که گر چه به حساب صورت انسانی واحد است، همان گونه که خود در جلد 2، صفحه 118 فرموده اند به سبب اختلاف مواد انسانی که اختلاف احساس و ادراکات و احوال را در پی دارد، نمی توان به صرف صورت نوعی واحد بسنده کرد.
به همی دلیل در قرآن هرگز امت به نام انسان حتی پیامبر صلی الله علیه و آله نیامده است، اما اقوام به پیامبران منتسب شده اند؛ چرا که انتساب از راه قومیت به جسم و صورت واحد انسانی است، اما در امت به عقیده که کجا توان انبیا علیهم السلام را با پیروان آنان هم تراز خواند؟
شاید سرّ این که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در قیامت فریاد وا امتاه دارند و از قوم خود شکایت می کنند نیز به همین باشد و معلوم است که شفاعت شامل حال امت است نه قوم. مؤید این سخن قول الهی است که می فرماید: ( لَوْ لاَ أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً لَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ …)(52) که مضمون آن وحدت بخشیدن ایده آل بزرگ مادیت و زر و سیم پرستی به یک امت انسانی است. کما این که امام نیز بسان رشته تسبیح مایه علقه و الفت و پیوستگی است؛ زیرا مظهر ایده آل و آیت اوست و امام نمود عقیده و نماد معتقدان است و فصل مشترک آن ها. پس اشتراک فکر و عقیده عامل وحدت و توحید جامعه است و تشکیل، قوام و دوام جوامع به آن است و مرگ هر جامعه را از جمله باید در مرگ اشتراک عقاید و افکار جست و جو کرد.
با این لطائف و فواید فراوان قرآنی درباره ی دوران سوم قابل بررسی و طرح است، اما اختصار مجال آن را نمی دهد؛ از جمله تفاوت های کیفی جهات مثبت و منفی انسان و جوامع انسانی در دوران سوم که تدبر در قصص اقوام پیشین به خوبی آن ها را جلوه گر می سازد و ما از آن به « اصل کاهش » و تسامحاً آنتروپی تاریخی تعبیر می کنیم و همین را عامل مهمی در تعبیر احوال بشر و تحقق سنن تاریخی و رفع عذاب من فوق و من تحت ارجل الناس می دانیم.
از دید قرآنی قوم نوح علیه السلام: ( أَظْلَمَ وَ أَطْغَى‌)(53) خوانده شده اند و چنان بوده اند که: ( وَ قَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً )(54) و در هیچ جای دیگر عذابی به وسعت اولین عذاب نمی یابیم، (55) بلکه به ترتیب تاریخی، از شدت وحدّتِ عذاب ها کاسته می شود، تا آن جا که پس از موسی علیه السلام گزارش قرآنی نسبت به عذاب هایی چون عذاب عاد و ثمود و … نداریم و در مورد « السبت »، مسخ آن ها به میمون ( بقره، آیه 65، اعراف، آیه 166) یاد شده، کما این که در زمان عیسی علیه السلام نیز چنین مسخی نقل شده است ( در قرآن نیز فرموده: ( وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَ الْخَنَازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ )(56) و شگفتا که بنده ی طاغوت شدن و ذلت این عبودیت در ردیف مسخ به بوزینه و خوک است…).
یا در آیات متعدد به برتری اقوام گذشته در قوّت اشاره شده ( روم، آیه 78، مؤمن، آیه 21 و 82، محمد صلی الله علیه و آله، آیه 13) و حتی نسبت مقربان در اولین و آخرین متفاوت است و در آخرین تعدادشان کمتر است. به حسب ظاهر ما قدرت بشر امروز را بیشتر و تصرف او را وسیع تر می یابیم که عمده آن مرهون تکنیک و تکنولوژی است، اما همان گونه که اثرات آن از هم اکنون در حال ظهور است این دو شمشیر داموکلس حیات بشری است و از سوی دیگر به نسبت گذشته او را ضعیف تر و اسیرتر ساخته است و با تغییر این زاویه دید، چه بسا به راحتی بتوان اذعان کرد که انسان امروز به حسب واقع از گذشته کمتر بهره ور است و یک آنتروپی در کل سیستم حیات او و نه در تک تک اجزای منفرد رخ داده است ( این مطلب در بعد طبیعی مثال های فراوان دارد در حالی که سنت خلقت زایمان را خود پیش می برد و نقل شده است که زنان سرخ پوست خود به جنگل رفته زایمان کرده و کودک را پس از قطع بند ناف و سایر امور به قبیله می آورده اند یا به صورتی آسان تر در همین شرق زایمان صورت می گرفته است. امروز پیشرفت ظاهری پزشکی نه تنها زایمان را برای زنان سخت تر و مقاومت آنان را در برابر عوارض و صدمات زایمان کمتر کرده که خود ده ها بیماری و عارضه ی جدید بر فهرست بیماری های قدیم افزوده است و از همین قبیل است عوارض دارویی داروهای پیشرفته که یک درد را درمان کرده و ده عارضه جدید به بار می آورند و قس علی هذا…).
این حقیقت به بیانی دیگر توسط امام علی علیه السلام در نامه 45 نهج البلاغه بیان شده است که مقاومت مردان صحرا را بسان درختان آن می دانند و شکستگی زادگان شهرها و رفاه زادگان را بسان شکنندگی گیاهان مناطق بهره ور از آب و نعمت… و به تعبیر ما گر چه ظاهر امر به سود محیط بهره ور است، در باطن قضیه باید به سود صحرا رأی داد و این نه یک افزایش در بهره وری است که فی الواقع از دست دادن ده ها مزیت است و شاهدی بر اصل کاهش.
اصل کاهش، خویش را در صور دیگری نیز نمایانده است، افزایش ظاهری گروه های انسانی و شکل سیاسی امروزین آن کشورها که به بیش از 160 کشور رسیده است، فی الواقع نشان از کاهش وحدت گروه ها و تمایل بر تفرقه هر چه بیشتر دارد، تمایل بیشتری که مایه از دست رفتن ده ها مزیت و یک آنتروپی اجتماعی سرمایه ها و امکانات بشری در تقابل قهری ناشی از تفرقه است، صورت دیگر اصل کاهش در افزایش ظاهری مرام ها، فرقه ها، مسلک ها، عقاید و ایسم هاست که یک آنتروپی عقیدتی فکری و تفرقه بیشتر در آرای انسانی و هدر رفتن میلیون ها استعداد در بیابان حیرت و ضلالت را در پی دارد و از این قبیل.

دوران چهارم: دوران وحدت صالحه
ما معتقدیم که بیان قرآنی مبنی بر: ( وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ‌ )(57) ( نگاه کنید مزامیر داود یا زبور که همین آیه را ذکر کرده ) پایانی بر دوران سوم است و پایانی بر قوس نزولی منحنی حیات انسانی و آغاز قوس صعود و دوران چهارم ( شهید صدر بدان اشاره نفرموده است ).
در این حالت نه تنها علایم آخرالزمان، یعنی دوران تاریخی بشر که شامل تفرقه و قتال و سلطه اصل کاهش بر شئون حیات بشری است، محو می شود، که عکس آن رخ خواهد داد. بندگان صالح بر اساس ایده آل مطلق خویش، الله، امت واحده ی صالحه را پی خواهند ریخت و تفرقه و قتال رخت برخواهد بست و با تمرکز و هدایت صحیح استعدادها « افزایش » در همه ابعاد حیات، حاکمیت خواهد یافت. متأسفانه مجال طرح احوال این دوران سعادت خیز از میان اشارات قرآنی و تصریحات روایی نیست، اما با ظهور مهدی (عج) و نبردهای دامنه دار او و یارانش که از همه قرون به یاری او می شتابند تا عصاره ی فضایل همه دوران ها را به دوران جدید تقدیم کنند و تکمیل عقول رجال بر اثر مسح ید مهدوی و گشوده شدن هفتاد باب ناگشوده علم در برابر دو رشته یافته همه دوران های پیشین و رخت بر بستن فساد و مجال وسیع روح و عقل در فضای لایتناهی صلاح ( بدون عامل مزاحم و انحرافی ) و کاهنده ی فساد و تأثیر این صلاح در اصلاح طبیعت و اعتدال آن و عرضه کنوز آن و تحقق پیوند چهار طرفی استخلاف در شکل کامل آن که نه تنها انسان بلکه طبیعت را که انسان برای خلافت الهی در آن و بر آن زندگی می کند به صورت حقیقی خود بر می گرداند و هزاران تغییر دیگر صحنه ای بس تماشایی و دور از عقول و افهام خو گرفته ما به ارزش های دون دوران سوم جلوه گر می شود، که چاره ای از توقف و سکوت در آن نیست.(58)
دنیایی که اسلام به شکل حقیقی خود، چون دینی نو جلوه گر می شود (59) و امت واحده ی جهانی در یک مسیر و به سوی یک هدف رهسپار می گردد.
اللّهمّ جهانی در یک مسیر و به سوی یک هدف رهسپار می گردد.
اللّهُم أَرِنَا الطلعهَ الرشیدهَ و الغُرَّه الحمیدهَ و این طلعت را طلیعه داری بزرگ، روح خدا، مطلع الفجر گردید.

پی‌نوشت‌ها:

1.بقره، آیه ی 38
2.طه، آیه ی 123
3.همان، آیه ی 124
4.انبیاء، آیه ی 92
5.فرقان، آیه ی 30
6.کنزاللغه، ص 217
7.همان، ص 218
8.رعد، آیه ی 11
9.جن، آیه ی 16
10.کهف، آیه ی 59
11.این آیات در سوره ی الرحمن ( آیات 50 و 66 ) و بهشتی که در آن دو چشمه جوشان هست پایین تر از بهشتی است که در آن دو چشمه روان وجود دارد، در چرایی این ها بحث می توان کرد اما یکی از وجوه جوشندگی و روانی این چشمه ها که تجسم اعمال انسان هاست محدودیت و جریان اجتماعی آن هاست.
12.رعد، آیه ی 11
13.انعام، آیه ی 38
14.شوری، آیه ی 14
15.آل عمران، آیه ی 105
16.روم، آیات 31 و 32
17.جن، آیه ی 16
18.اسراء، آیه ی 16
19.ابراهیم، آیه ی 34
20.قصص، آیه ی 5
21.علق، آیات 6 و 7
22.انشقاق، آیه ی 6
23.حشر، آیه ی 14
24.انعام، آیه ی 123
25.روم، آیه ی 30
26.بقره، آیه ی 30
27.المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص 146
28.زخرف، آیه ی 6
29.حجر، آیه ی 10
30.واقعه، آیات 13، 14، 31 و 40
31.انعام، آیه ی 25
32.واقعه، آیات 49 و 50
33.مرسلات، آیه ی 38
34.شعراء، آیه ی 84
35.مریم، آیات 49-50
36.مثنوی، دفتر چهارم، ج2، ص 354
37.نوح، آیه ی 15
38.اسراء، آیات 76-77
39.تدبر در این آیات توصیه می شود: 22 نوح و 116 شعراء برای قوم نوح علیه السلام، 55 هود برای قوم هود علیه السلام، 187 اعراف و 167 شعراء برای قوم لوط علیه السلام، 188 انفال و 91 هود برای شعیب علیه السلام. باید توجه داشت که اخراج معادل رجم نیست جالب است که توجه شود ابراهیم علیه السلام و یونس علیه السلام دچار عذاب نشدند، چرا؟ شاید از جمله بدین دلیل که هر دو اختیاراً ذهاب کردند: یکی گفت: « انی ذاهب الی ربی» و دومی « اذ ذهب مغاضباً…».
40.انعام، آیه ی 65
41.عنکبوت، آیات 1-2
42.المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص 110
43.اسراء، آیه ی 17
44.شوری، آیه ی 8
45.المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص 19
46.زخرف، آیات 22-23
47.قصص، آیه ی 38
48.مؤمن، آیه ی 29
49.حج، آیه ی 78
50.انبیاء، آیه ی 92
51.المیزان فی تفسیر القرآن ، ج14، ص 322
52.زخرف، آیه ی 33
53.نجم، آیه ی 52
54.نوح، آیه ی 26
55.از جمله در تفسیر پیدایش تورات باب 7 فراز 23 نیز اشاره به محو همه موجودات زنده دارد و در باب هشتم فراز 21 به نقل از خداوند می گوید: « بار دیگر همه حیوانات را هلاک نکنم چنانچه کردم» و ظواهر آیات قرآنی نیز حاکی از مدعی ماست.
56.مائده، آیه ی 60
57.انبیاء، آیه ی 105
58.در دعا وارده شده است « وجَدِّد به ما اِمتَحی من دینِک و بَدِّل من حُکمِک حتی تُعبد دینَک به و علی یَدیه جدیداً غضاً محضاً صحیحاً لا عِوجَ فیه و لا بدعهَ معه حتی تُنیر بعَدله ظلمَ الجورِ و تُطفی به نیرانَ الکُفر»(مفاتیح، ص 532 ) و آیا جز این است که پر شدن زمین از جور و ظلم که اصل کاهش را در عدل و قسط نشان می دهد در قوس صعود حرکت جامعه انسانی با جلوه حقیقی دین اسلام مایه افزایش عدل و قسط خواهد شد، و اسرار این بحث مجال دیگر برای بازگشایی می طلبد.
59.شنیده و خوانده ام که داستان آدم علیه السلام عصاره حیات انسان و تاریخ بشر است و این کلامی بس زیبا و عمیق است گاه که داستان هابیل در روایت های موجود آن را مرور می کنم و از سنگ سپیدی که پیمان انسان ها را در دل خود دارد و از ملکوت و از میان ملائکه به زمین و کنار آدم علیه السلام آمده است و بر اثر قتل هابیل و گناهان، « حجر الاسود » می شود و یا از کوچک شدن میوه ها و تلخ شدن طعم بعضی از آن ها و خاردار شدن بعض دیگر بر اثر این قتل و حوادث دیگر یاد می کنم و از بزرگ و شیرین و بی خار شدن گیاهان و میوه ها و درختان در دوران ظهور امام زمان (عج) سخنی می شنوم و ده ها و صدها نظیر این موارد به عظمت امر ولایت و اهمیت پیوند چهار طرفی استخلاف و نقش اعمال انسان در طبیعت پی می بریم.
منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید