قرآن و معرفت فطری (2)

قرآن و معرفت فطری (2)

نویسنده: علی ربانی گلپایگانی

ج: نمونه هایی از معرفت فطری در قرآن

1.انسان و خودآگاهی
یکی از معرفت های فطری انسان، خود آگاهی است؛ یعنی انسان به صفات و حالات خودآگاه است اگر چه ممکن است به خاطر مصالح و اغراض ویژه ای از ابراز آن ها و یا اقرار و اذعان به آن ها خودداری کند. قرآن کریم در این باره می فرماید:
(بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ * وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ‌)؛(1)
بلکه انسان بر نفس خود آگاه است، هر چند عذر تراشی کند.
این آیه در سیاق آیات مربوط به قیامت و پس از این آیه وارد شده که می گوید: روز قیامت انسان را نسبت به آنچه انجام داده، آگاه می کنند، آن گاه یادآوری می شود که انسان خود از حال خویش و آنچه انجام داده آگاه است و به این که او را از کرده هایش باخبر سازند نیازی نیست، ولی این امر مانع از عمومیت مفاد و مدلول آیه نمی باشد. به ویژه آن که در احادیثی که از ائمه اهل بیت علیهم السلام روایت شده بر موارد دیگری نیز منطبق گردیده است.
طبرسی در مجمع البیان از زراره روایت کرده که گفت: از امام صادق علیه السلام درباره ی حد بیماری که مجوز افطار روزه است پرسیدم، امام علیه السلام با تلاوت آیه ی: ( بَلِ الإنسانُ عَلی نَفسه بَصِیرَهٌ ) فرمود: « او خود نسبت به طاقت و توان خود داناتر است » و در حدیث دیگر فرمود: « او نسبت به نفس خود داناتر است، این امر به تشخیص خود او واگذار شده است. »(2)

2.انسان و خدادوستی
از آیات قرآن به دست می آید که خدادوستی از تمایلات فطری انسان است گر چه ممکن است این محبت فطری را در مورد غیر خدا به کار بندد؛ یعنی غیر خدا را به جای خدا بپندارند. از جمله ی این آیات، آیه ی 165 سوره بقره است که می فرماید:
( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ )؛
برخی از انسان ها همانندهایی را برای خدا بر می گزینند و آن ها را چون خدا دوست می دارند، و دوستی مؤمنان به خدا شدیدتر است.
از این آیه چنین به دست می آید که انسان ها دو دسته اند: کسانی که تنها خدا را دوست دارند و کسانی که غیر خدا را در حد خدا دوست دارند. نتیجه این می شود که هر دو گروه در حقیقت دوستدار خدایند؛ با این تفاوت که یک دسته ( کافران و مشرکان ) به چیزهایی که خدا نیستند، لباس خدایی پوشانده و به آن ها محبت می ورزند و دسته ی دیگر محبت شدید خود را نسبت به خداوند ابراز می کنند. پس تفاوت آن ها در مصداق محبوب است نه در اصل حُب نسبت به کمال برین.
آیه ی دیگری که بر این مطلب دلالت دارد، آیه ای است که احتجاج حضرت ابراهیم علیه السلام با بت پرستان را بیان کرده می فرماید:
(فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَباً قَالَ هذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌)(3)
آن گاه که شب فرا رسید، ستاره ای را دید، گفت این پروردگار من است، وقتی که آن ستاره افول کرد گفت، من افول کنندگان را دوست ندارم.
حضرت ابراهیم علیه السلام در این جا اصل محبت را پایه ی استدلال خود قرار داده است. این استدلال، آن گاه تمام است که اصل محبت به پروردگار ابدی در ضمیر مشرکان وجود داشته باشد، هر چند آنان در تشخیص محبوب راستین دچار اشتباه شده بودند. و ابراهیم علیه السلام با یادآور شدن افول ستاره که نشانه ی ناپایداری و ابدی نبودن آن است، خطای آنان را آشکار ساخت.
ساختار منطقی این استدلال چنین است:
1.من رب و پروردگارم را دوست دارم.
2.من چیزی را که افول می کند و جاودانه نیست، دوست ندارم.
3.چیزی که افول می کند، پروردگار من نیست.
هر دو مقدمه ی استدلال از بدیهیات فطری انسان می باشند. محبت انسان به پروردگار خویش به سبب این است که سعادت خود را در گرو عنایت و تدبیر او می داند. اوست که می تواند نفع برساند و زیان ها را از او دور سازد. همان گونه چیزی که ناپایدار است، با توجه به ناپایدار بودن آن، میل و رغبت انسان را به خود جلب نمی کند، مگر این که در شرایط غیرطبیعی قرار گیرد که خارج از فرض ماست.
بدین جهت است که قرآن کریم انسان را از دل بستن به مظاهر زندگی دنیوی برحذر داشته، آن را کاری ناشایسته می داند و او را به جلب رضای خداوند و نعمت جاودانه دعوت می کند، چنان که می فرماید:
( مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ )(4)؛
آنچه نزد شماست پایان می پذیرد و آنچه نزد خداوند است، باقی و همیشگی است.
نیز می فرماید:
( وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَى )(5)؛
آنچه نزد خداوند است، بهتر و پایدارتر است.
بنابراین، حاصل کلام ابراهیم علیه السلام که فرمود: ( انی لا أُحِبُّ الآفِلِینَ ) این است که چیزی که در معرض زوال و دگرگونی است و ثبات و قرار ندارد، شایسته ی دل بستن نیست، در حالی که به حکم خرد و فطرت، واجب است که انسان به پروردگار خود محبت داشته باشد. پس ستاره و آنچه مانند آن در معرض فنا و زوال است، شایسته ی مقام ربوبی نیست. این استدلال، در عین این که برهانی و یقین آور است، روشن و ساده نیز می باشد.(6)
در این جا مناسب است سخن عارف نامور، مرحوم شاه آبادی را بازگو کنیم که می گوید: ابراهیم علیه السلام با برهان فطرت، هم الوهیت خدایان دروغین را نفی نمود و هم الوهیت خداوند را اثبات کرد، زیرا نقص مبغوض فطرت است و افول و غروب نقص است، و از طرفی اصل چیزی مبغوض فرع آن نیست، پس ناقص، رب و اصل انسان نیست و کمال صرف محبوب فطرت است و آن همان: ( فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأرضِ ) است که همگان مفطور به محبت اویند؛ پس او رب العالمین است. پس حضرت خلیل علیه السلام نفی آلهه را با فطرت بغضِ نقص اثبات نمود و اثبات الوهیت خداوند را با فطرت حُبّ کمال صرف اثبات کرد.(7)

3.درک اصول خوبی ها و بدی ها
یکی دیگر از معرفت های فطری انسان از دیدگاه قرآن، معرفت او به اصول خوبی ها و بدی هاست. روشن ترین آیه ای که بر این مطلب دلالت می کند، آیه های 7 و 8 سوره « الشمس » است، چنان که می فرماید:
( وَ نَفسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها )؛
سوگند به نفس ( انسانی ) و آن که او را به گونه ای موزون و معتدل بیافرید و پلیدی ها و پاکی ها را به او الهام کرد.
در این آیه، الهام، یعنی آموختن زشتی ها و خوبی های افعال از جانب خداوند، بر خلقت و آفرینش موزون و معتدل نفس، متفرع گردیده است؛ یعنی نفس انسان به گونه ای آفریده شده است که خوبی ها و بدی ها را درک می کند و این معرفت و ادراک، مستقیماً از جانب خداوند به او الهام شده است، نه از طریق حس و تفکر یا به واسطه تعالیم دینی. تعالیم دینی در این باره، نقش تذکر و یادآوری را دارند.
گواه این مطلب، آیاتی است که فلسفه ی نبوت و اوامر و نواهی دینی را تذکر، موعظه و اندرز می داند، چنان که می فرماید:
( إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَ إِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَ یَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ‌ )؛(8)
خدا به عدالت و نیکی و کمک به خویشاوندان فرمان می دهد و از پلیدی و زشتی و ستم نهی می کند ( او بدین وسیله ) شما را موعظه می کند، شاید متذکر شوید.
در آیه ی دیگر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به عنوان متذکّر و یادآور معرفی کرده، می فرماید:
( فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ )(9)« یادآوری کن، تو فقط یادآوری کننده ای. »
در آیات زیر غرض از رسالت آن حضرت را تذکر و یادآوری دانسته، می فرماید:
( کَلاَّ إِنَّهُ تَذْکِرَهٌ )(10)؛« قرآن، موعظه و اندرز است. »
( کَلاَّ إِنَّهَا تَذْکِرَهٌ )(11)؛« آیات قرآن یاد آورنده حق و باطل است ».
( إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ‌ )(12)؛« قرآن جز یادآوری کننده برای جهانیان نیست ».
آیاتی که فلسفه ی نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و تعالیم و احکام قرآن کریم را تذکر و یادآوری بشر می داند بسیار است و نمونه های قبل در اثبات مقصود ما کافی است.
حاصل استدلال به آیات « تذکر » را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:
1.نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همگانی و جهانی است.
2.غرض از نبوت او تذکر و یادآوری افراد بشر نسبت به حق، باطل، خوبی و بدی بوده است.
3.تذکر و یادآوری در جایی است که فرد یا افراد چیزی را از قبل می دانند، ولی آن را فراموش کرده و یا در عمل به آن ترتیب اثر نمی دهند.
4.در میان افراد بشر کسانی بوده و هستند که منکر شرایع آسمانی بوده و اصولِ حق، باطل، خوبی و بدی را از طریق پیامبران الهی و شرایع آسمانی، نیاموخته اند.
5.بنابراین، معرفت و شناخت آنان نسبت به این حقایق، ریشه در خلقت و فطرت آنان دارد.
آری، از آن جا که بهره مند شدن از موعظه و تذکر، مشروط به این است که انسان از خودخواهی و لجاجت دست بردارد و خشیت الهی در درون او متجلی گردد، در برخی از آیات، قرآن هدف از رسالت پیامبر گرامی را متذکر شدن اهل خشیت و تقوا دانسته، می فرماید:
( إِنّما أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخشاها )(13)« تو فقط بیم دهنده کسانی هستی که از قیامت بیمناکند. » باز می فرماید: ( إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِمَنْ یَخْشَى‌)(14)؛« در داستان موسی و فرعون درس عبرت است برای کسی که اهل خشیت باشد. » ( یعنی از عذاب و بدبختی بهراسد و چون بیمناک بودن از عذاب و شقاوت، احساس و ادراکی فطری است، بنابراین، آن کس که از فطرت سلیم خود پیروی کند، از پندهای رسالت بهره می گیرد. )(15)

4.فطریات پنج گانه در نگاه قرآن کریم
در آغاز سوره ی بقره، قرآن کریم از پنج معرفت فطری دینی یاد می کند که عبارتند از: سه اصل اعتقادی اسلام، یعنی توحید، نبوت و معاد، و دو اصل عملی، یعنی نماز و انفاق در راه خدا، چنان که می فرماید:
( ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ‌ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ‌ * وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ‌ * أُولئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‌ )؛(16)
آن کتاب ( قرآن ) که تردیدی در حقایق آن نیست، هدایت گر پرهیزگاران است، آنان که به جهت غیب ایمان دارند و نماز برپا داشته از آنچه روزی آنان کرده ایم، انفاق می کنند، آنان که به آنچه بر تو نازل گردید ( قرآن ) و آنچه قبل از تو نازل گردیده ( کتب آسمانی پیشین ) ایمان آورده و به جهان آخرت یقین دارند، آنان از جانب پروردگارشان هدایت یافته و رستگارانند.
چگونگی دلالت این آیات، بر فطری بودن اصول پنج گانه پیشین ( با استفاده از تفسیر المیزان ) بدین شرح است: (17)
در این آیات، نخست این مطالب بیان شده است که قرآن که هیچ گونه تردیدی در حقانیت آن نیست، پرهیزگاران را هدایت می کند. آن گاه برای پرهیزگاران صفات پنج گانه ای بیان گردیده که سه صفت آن از مقوله ی عقیده و باور است و دو صفت دیگر از مقوله ی عمل. این ها همان معرفت های فطری هستند که در آغاز یادآور شدیم. در پایان، این نکته را بیان می کند که پرهیزگاران، پرهیزگاری و صفات ویژه آن را در پرتو هدایت پروردگارشان به دست آورده اند و در نتیجه رستگارند.
بنابراین، در آیات یاد شده برای پرهیزگاران دوگونه هدایت بیان شده است: یکی هدایت قرآنی که آیه ی نخست ناظر به آن است و دیگری هدایت ربوبی و سابق بر هدایت قرآنی که از آیه ی اخیر به دست می آید؛ به عبارت دیگر، آنان قبل از هدایت قرآنی و تشریعی، از نوعی هدایت فطری و تکوینی بهره مند بوده اند و اگر آن هدایت پیشین نمی بود، هدایت پسین نصیب آنان نمی شد؛ یعنی هدایت فطری و تکوینی، پایه و اساس هدایت قرآنی و تشریعی است.
البته مقصود از این هدایت فطری، فطرت سلیم و نیالوده به خلقیات و صفات ناپسندی چون: کبر، خود بزرگ بینی، لجاجت و عناد است، زیرا وجود چنین صفات ناپسندی، آفات و آسیب های معرفت فطری اند، که مانع از ثمربخش بودن درخت فطرت می باشند؛ بسان آفات گیاهی که مانع از باردادن درخت میوه اند.
فطرت سلیم، حقایق یاد شده در زیر را درک می کند:
1.انسان موجودی نیازمند است و باید موجود دیگری باشد که نیاز او را برطرف سازد.
2.این نیازمندی در مورد سایر موجوداتی که او می شناسد ( اعم از انسان و غیرانسان ) نیز مشهود است.
3.بنابراین، باید موجود دیگری در ورای عالم طبیعت باشد که به نیازهای انسان و موجودات دیگر پاسخ گوید و آن موجودی است که آغاز و پایان حیات به دست او است ( = ایمان به مبدأ و معاد ).
4.هر گاه آن موجود غیرمادی به نیازهای مادی انسان پاسخ داده است، معقول نیست که نیازهای معنوی و روحی او را پاسخ نگوید و آنچه را مایه ی سعادت و نجات انسان است، در زمینه ی اعمال و اخلاق بیان ننماید ( = ایمان به نبوت ).
5.چنین موجودی که این همه نعمت را به بشر ارزانی داشته است، سزاوار سپاس گزاری و پرستش است و شایسته است که انسان از سرمایه هایی که او به وی ارزانی داشته، در راه جلب رضای او استفاده کند ( = اقامه نماز و انفاق )
آری، این اصول پنج گانه ی اعتقادی و عملی از میوه های شیرین درخت برکت خیز فطرت سلیم انسانی است که در پرتو هدایت های قرآن و تشریعی، بالنده و فزاینده می گردد.

د: آسیب های معرفت فطری
از آنچه گذشت، روشن گردید که از دیدگاه قرآن کریم اصول معارف نظری و احکام و اخلاق که زیربنای شخصیت معنوی و کمال روحی او را تشکیل می دهند، از فطرت انسانی سرچشمه می گیرند؛ یعنی آفرینش او به گونه ای طراحی و صورت بندی شده است که این حقایق را درک کرده و نسبت به آن ها عشق می ورزد. هم آن ها را می شناسد و هم می ستاید، هم می فهمد و هم می خواهد، هم می داند و هم می جوید، ولی فطرت، علّت تامّه ی اعتنا کردن انسان به چنین معرفت های فطری نیست و این بدان جهت است که انسان موجودی است تصمیم گیرنده و انتخاب گر که در برابر پیام های فطرت، می تواند دوگونه عکس العمل داشته باشد: عکس العمل مثبت و منفی، هم می تواند نسبت به نعمت و موهب فطرت سپاس گزار باشد و هم می تواند نا سپاس و کفران کننده باشد، چنان که قرآن می فرماید:
( إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً )(18)
ما راه سعادت را به انسان نشان داده ایم، او یا سپاس گزار است یا ناسپاس.
از این رو، دو گونه عامل ممکن است در فطرت تأثیر نهاده، یا تأثیر مثبت و سازنده بگذارد و یا تأثیر منفی دو ویران گر. این دو تأثیر متضاد، در اصل واقعیت فطرت نیست، بلکه در ترتب آثار و نتایج عملی فطرت است. نخست به بررسی عوامل ویران گر یا آفات و آسیب های فطرت می پردازیم، آن گاه عوامل مؤثر در بارور شدن درخت فطرت را بیان می کنیم:

1.احساس بی نیازی دروغین
همان گونه که یادآور شدیم، فطرت سلیم، انسان را به نیازمندی و فقر ذاتی و همیشگی او واقف می سازد. حال اگر به علل مختلف، احساس بی نیازی و استغنا در انسان پدید آید، از میوه ی شیرین درخت فطرت محروم خواهد شد. قرآن کریم در این باره می فرماید:
( کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى‌ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى‌)(19)؛
چنین نیست ( که انسان پیوسته در برابر نعمت های خداوند سپاس گزار باشد بلکه ) طبیعت انسان به گونه ای است که اگر خود را بی نیاز ببیند، طغیان و کفران می کند.
با توجه به این که این آیه پس از آیاتی آمده است که از نعمت های بزرگ خداوند، مانند: نعمت هستی و دانش یاد کرده است، مفاد آیه چنین خواهد بود که مقتضای فطرت سلیم این است که انسان در برابر نعمت های الهی سپاس گزار باشد و در پیشگاه او خضوع نماید، ولی از طرفی، طبیعت مادی و حیوانی او چنین است که گاهی وقتی در ناز و نعمت قرار می گیرد، به اصطلاح، خود را گم کرده و خدا را فراموش می کند.
و در جای دیگر می فرماید:
( وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَى بِجَانِبِهِ )(20)؛
هرگاه به انسان نعمت می بخشیم، از ما روی برگردانده و فاصله می گیرد.

2.استکبار و خودبرتربینی
اگر استغنا و احساس بی نیازی و غفلت از فقر ذاتی و وابستگی به مبدأ آفرینش، انسان را از بهره مند شدن از هدایت فطری محروم می سازد، استکبار و خودبرتربینی نیز آفت و آسیب دیگری است که مانع ثمربخش بودن درخت فطرت است.
انسان مستکبر و متکّبر، خود را بهتر از دیگران می بیند و این باور شیطانی او را از توجه به این پیام فطری و الهی که برتری جز به تقوا و پاک دامنی نیست، و آن جز از طریق تواضع و فروتنی در برابر خداوند و محبت و مهربانی نسبت به بندگان خدا به دست نمی آید، غافل می سازد. انسان مستکبر، حریم فطرت و شریعت را نقض و نبوت را انکار می کند، آیات الهی را نادیده می گیرد و به مردم ستم روا می دارد. قرآن کریم در این باره چنین می فرماید:
( فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَهً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ‌ * وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً )(21)؛
هنگامی که نشانه های روشنگر ما برای آنان آمد، گفتند: این جادوی آشکار است، آیات ما را در حالی که به درستی آن ها یقین داشتند، به سبب ستمگری و برتری طلبی انکار کردند.
این آیات بیان گر عکس العمل فرعون و اطرافیان او در برابر حضرت موسی علیه السلام و معجزات اوست، که با این که به حقانیت دعوت موسی علیه السلام و معجزات وی یقین داشتند، و مقتضای فطرت سلیم، این است که انسان تسلیم یقین گردد، چون روحیه ی خودبینی و ستم پیشگی در آنان نفوذ کرده بود، راه انکار را برگزیدند. در جای دیگر درباره ی آنان می فرماید:
(وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لاَ یُرْجَعُونَ‌)؛(22)
فرعون و سپاه او در زمین به ناحق استکبار ورزیده و گمان کردند که به سوی ما باز نخواهند گشت.(23)

3.پیروی از هوای نفس
پیروی از خواهش های نفسانی یکی از آسیب های خطرناک فطرت است. هر گاه انسان دچار چنین بیماری گردد، به ندای فطرت گوش نخواهد داد. دعوت های الهی را انکار کرده، از اجرای عدالت سرباز می زند و حتی به کشتن پیامبران الهی اقدام می نماید و استکبار نیز در حقیقت، نمادی از هواپرستی است. قرآن کریم در این باره می فرماید:
( أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ‌ )؛(24)
آیا هر گاه پیامبری برای شما آمد که موافق میل و هوای نفس شما نبود، استکبار ورزیده، گروهی را تکذیب کرده و گروهی را به قتل رسانیدید؟
نیز می فرماید:
( فَلاَ تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا )؛(25)
پیروی از هوای نفس نکنید که مانع اجرای عدالت گردد.
باز می فرماید:
( وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ )؛(26)
از هوای نفس پیروی مکن، زیرا تو را از راه خدا منحرف می سازد.
قرآن کریم تصریح می کند که اگر پیروی از هوای نفس بر انسان غالب گردد، علم و معرفت سودی نمی بخشد، چنان که می فرماید:
(أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ )؛(27)
آیا دیدی آن کس را که هوای نفس خود را معبود خود برگزیده و خداوند، او را با این که عالم به حقیقت است، گمراه کرده است.(28)

4.گمان ورزی
فطرت سلیم، تنها یقین را معتبر می داند و برای ظن و گمان به خودی خود ارزش قائل نیست. اکنون اگر انسان از این آموزش فطری تن زد و به ظن و گمان عمل کرد، در حقیقت پرده ای بر فطرت خود افکنده و به بی راهه رفته است. قرآن در آیات متعدد، این حقیقت را یادآور می شود که مشرکان و بت پرستان، جز از ظن و گمان پیروی نمی کنند و در عقاید خویش پیرو علم و یقین نیستند، چنان که می فرماید:
( قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ‌ * وَ مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّاً * إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً).(29)
بگو آیا شریک هایی که شما برای خدا برگزیده اید، شما را به حق هدایت می کنند، بگو خداوند است که شما را به حق هدایت می کند. آیا کسی که هدایت گر به حق است، سزاوارتر است که از او پیروی شود، یا کسی که خود حق را نمی شناسد مگر این که او را هدایت کنند؟ چگونه داوری می کنید؟ اکثر آن ها جز از ظن و گمان پیروی نمی کنند و ظن و گمان انسان را در مورد حق بی نیاز نمی سازد ( هدایت گر به حق نیست ).
در آیه ی نخست چند معرفت فطری بیان شده است:
1.بت ها و آنچه که مشرکان می پرستیدند، قدرت هدایت گری انسان را به سوی حق ندارند، زیرا آنها یا جماد و بی جانند، که فاقد درک و شعورند و یا جاندارند که خود مخلوق و آفریده اند و چیزی که مخلوق است به خودی خود قدرت هدایت گری ندارد.
2.خداوند قادر به هدایت گری انسان است زیرا او آفریدگار و پروردگار بشر است.
3.انسان به هدایت به سوی حق نیازمند است.
4.موجودی شایسته ی پیروی و پرستش است که هدایت گر انسان باشد، که جز خدا نیست. آن گاه در آیه ی دوم یادآور می شود که آنچه مانع توجه مشرکان به این اصول عقلی و فطری است، همانا پیروی آنان از ظن و گمان است.(30)

5.تقلید بی معیار
حکم فطرت و خرد این است که انسان اگر چیزی را نمی داند و توان یا فرصت و امکانات کسب معرفت را نسبت به آن چیز ندارد، به متخصصان و دانایان به آن رجوع کند. قرآن کریم نیز به این اصل فطری سفارش کرده، می فرماید:
( فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ‌ )(31).
از طرف دیگر، فطرت چنین حکم می کند که در تقلید از دیگران آنچه ملاک و معیار است، همانا آگاهی و بصیرت است، اما عناوینی نظیر نیاکان و پیشینیان، به خودی خود معیار و ملاک تقلید نیستند. بنابراین، صرف این که عقیده یا عملی مورد قبول نیاکان بوده، معیار حقانیت آن نخواهد بود. اکنون اگر پیروی از نیاکان، معیار حقیقت شناخته شود، خلاف مقتضای فطرت عمل شده است، چنان که می فرماید:
(وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَ یَهْتَدُونَ‌)؛(32)
وقتی به آن ها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید، می گویند: ما از روش پدران خود پیروی می کنیم. آیا اگر پدرانشان چیزی نفهمیده و هدایت نشده اند، باز هم از آن ها پیروی می کنند؟! (33)

6.شخصیت گرایی
گرایش به شخصیت های معروف و انسان های صاحب نام و مقام یکی دیگر از موانع و حجاب های فطرت است. از نظر فطرت و خرد، نام، مقام، شهرت و آوازه، به خودی خود، دلیل بر حقانیت نظر و عمل نیست، ولی انسان های ظاهربین، این ندای فطرت را نادیده گرفته و چه بسا با گرایش به شخصیت های صاحب نام و شهرت و مقام و ثروت، که خود از هدایت بهره ای ندارند، به ضلالت می افتند. قرآن کریم سخن برخی از دوزخیان را که پیروی از شخصیت های صاحب نام و مقام، مایه ی گمراهی آنان گردیده، چنین بازگو می کند:
(رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ )(34)
پروردگارا! ما از بزرگان و اکابر خود پیروی کردیم، در نتیجه آنان ما را گمراه ساختند.

7.شتاب زدگی در قبول و رد
مقتضای فطرت و خرد این است که انسان، تا درستی مطلبی را نمی داند، آن را نپذیرد و تا نادرستی آن را نمی داند، انکار نکند، ولی چه بسا برخی تحت تأثیر یک سلسله عوامل روحی و غیره، از این قانون فطری سرباز زده و در رد و قبول نظریه ها و مطالب شتاب می ورزند. امام صادق علیه السلام فرموده اند: « خداوند انسان ها را با دو آیه مورد تأدیب خاصی قرار داد و از آن ها خواست تا جز حق نگویند و چیزی را که نمی دانند، انکار نکنند. آن دو آیه عبارتند از:
1.( أَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثَاقُ الْکِتَابِ أَنْ لاَ یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ )؛(35)
آیا از آنان در کتاب ( فطرت و شریعت ) پیمان گرفته نشد که درباره ی خداوند چیزی جز حق نگویند؟
2.(بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ )؛(36)
آنچه را که نسبت به آن احاطه ی علمی ندارند و تأویلش برای آن ها بیان نشده است، تکذیب کردند. »(37)

ه.عوامل محرِّک و منبِّه فطرت
آنچه گفته شد درباره ی آفات و حجاب های فطرت بود. بدیهی است هر آنچه نقطه ی مقابل امور یاد شده باشد، شرایط جلوه نمایی فطرت یا عوامل محرِّک و منبّه آن است. بر این اساس، توجه به فقر و نیازمندی ذاتی و دایمی به خداوند، تواضع و فروتنی در برابر افراد دیگر، به انگیزه ی رضای خداوند، پیروی نکردن از هوای نفس، یقین گرایی و دوری از گمان ورزی، پرهیز از تقلیدهای بی معیار، دوری از شخصیت گرایی و شتاب زدگی در پذیرش و انکار، همگی از عوامل مؤثر در فروزان شدن چراغ فطرت و جلوه نمایی آن در مرحله ی عقیده و عمل آدمی است.
از مطالعه ی آیات قران به دست می آید آن گاه که انسان در بحران های زندگی قرار می گیرد و شرایطی پیش می آید که از اسباب و وسایل مادی و بشری قطع امید می کند، فطرت حقیقت جوی او از قید و بندهایی که انسان دنیا گرا به آن بسته است، آزاد می شود و او بدون چون و چرا تسلیم پیام الهی فطرت می شود و روی نیاز به آستان بی نیاز مطلق می آورد و فقط او را می خواند و از او مدد می جوید، اما وقتی بار دیگر در شرایط عادی زندگی قرار می گیرد و سرگرم امور دنیوی می گردد، دچار فراموشی و غفلت شده و ابرهای تیره ی خودخواهی و دنیاگرایی، خورشید فروزان فطرت را می پوشاند. اینک آیاتی از قرآن کریم را در این باره یادآور می شویم:
( وَ إِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ(38) دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَهً إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ‌)؛(39)
هنگامی که مردم گرفتار و درمانده می شوند، به سوی خدا روی آورده، او را می خوانند و پس از آن که رحمت خداوند آنها را فرا گرفت، گروهی از آنان به پروردگار خویش شرک می ورزند.
نکته ی جالب توجه این است که آیه ی فوق پس از آیه ی فطرت واقع شده است.
( وَ إِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ مَا کَانَ یَدْعُو إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَاداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ)؛(40)
هر گاه انسان گرفتار بدحالی و درماندگی شود با توجه خدا را می خواند و هنگامی که خداوند به او نعمتی عطا می کند، خدا را فراموش کرده و برای او شریک قائل می شود تا گمراه شود. بگو از کفر خود اندکی بهره بگیر که تو اهل آتشی.
( فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَهً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَهٌ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ ‌)؛(41)
هنگامی که انسان پریشان حال و درمانده می شود، ما را می خواند و آن گاه که به او نعمتی عطا می کنیم، می گوید: آن را با علم خود به دست آورده ام، ولی آن نعمت وسیله ی آزمایش انسان است، هر چند اکثر انسان ها نمی دانند.
در این آیه، غرور علمی به عنوان مانع توجه به خدا به شمار آمده است. همین عامل بود که قارون را به هلاکت و بدبختی سوق داد، زیرا وی نیز در پاسخ موسی علیه السلام که از وی خواست تا راه احسان برگزیده و از مال خود در راه خدا انفاق کند، گفت:
( إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی )؛(42)
جز این نیست که من این ثروت خود را با علم خویش به دست آورده ام.(43)
(فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ‌ )؛(44)
هنگامی که سوار کشتی می شوند، با اطاعت خالصانه خدا را می خوانند و هنگامی که آنانرا به خشکی نجات می دهد، ناگهان شرک می ورزند.
قریب به همین مضمون است آیه ی 32 سوره لقمان.
نقل شده است که بت پرستان هنگامی که وارد کشتی می شدند، بت های خود را نیز با خود می بردند، ولی هرگاه دچار طوفان می شدند، بت ها را به دریا انداخته و فریاد: یا رب یا رب، سر می دادند.(45) نیز روایت شده است که فردی نزد امام صادق علیه السلام آمد و به او گفت: ای فرزند رسول خدا، مرا به وجود خدا راهنمایی کن تا بدانم خدا کیست؛ زیرا کثرت مجادله ها در این باره مرا متحیّر کرده است.
امام علیه السلام فرمود: « آیا هرگز به کشتی نشسته ای؟ » گفت آری. امام فرمود: « آیا هیچ گاه کشتی شما دچار آسیب شده است و در شرایطی قرار گرفته ای که نه کشتی نجاتی و نه هیچ دریانوردی نمی تواند شما را نجات دهد »؟ گفت: آری چنین اتفاقی برای ما پیش آمده است. امام فرمود: « آیا خود این حالت را یافته ای که موجودی هست که می تواند تو را از آن ورطه ی هولناک نجات دهد »؟ گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: « آن موجود همان خداوند است که آن گاه که هیچ نجات دهنده و فریاد رسی وجود ندارد، او می تواند نجات دهنده و فریاد رس باشد».(46)
در پایان یادآور می شویم از جمله آیاتی که گاهی در باب معرفت فطری نسبت به وجود خداوند به آنها استدلال می شود، آیات 172 و 173 سوره ی اعراف است که به آیه ی « ذر » معروف شده است، ولی از آن جا که در مورد مفاد و مقصود این آیه، آرای مختلفی ابراز گردیده و دلالت آن بر توحید فطری چندان روشن نیست، از بحث درباره ی آن صرف نظر کردیم. نقل و بررسی آرا و اقوال در تفسیر آیه ی مزبور بحث جداگانه ای را طلب می کند که امید است در فرصتی دیگر به انجام آن توفیق یابیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. قیامت، آیات 14 و 15
2.مجمع البیان، ج 9-10، ص 366
3.انعام، آیه ی 76
4.نحل، آیه ی 96
5.شوری، آیه ی 36
6.المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص 185و 186
7.الانسان و الفطره، ص 245-248، به نقل از: جوادی آملی، مبدأ و معاد، ص 101 و 102
8.نحل، آیه ی 90
9.غاشیه، آیه ی 21
10.مدثر، آیه ی 54
11.عبس، آیه ی 11
12.انعام، آیه ی 90
13.نازعات، آیه ی 45
14.همان، آیه ی 26
15.المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص 189
16.بقره، آیات 2-5
17.همان، ج1، ص 44 و 45
18.انسان، آیه ی 3
19.علق، آیات 6-7
20.اسراء، آیه ی 83
21.نمل، آیات 13-14
22.قصص، آیه ی 39
23.این مطلب در آیات دیگری از قرآن نیز بیان شده است که فعلاً مجال ذکر آن ها نیست. از جمله به اعراف، آیه ی 146؛ مدثر، آیه 24؛ زمر، آیه 59، بقره، آیه 87، جاثیه، آیه 31 و احقاف، آیه 10 رجوع شود.
24.بقره، آیه ی 87
25.نساء، آیه ی 135
26.ص، آیه ی 26
27.جاثیه، آیه ی 23
28.نسبت اضلال به خداوند در این قبیل آیات، به معنای کیفر دادن گمراه است؛ به گواه این که اولاً می فرماید: چنین فردی دانای به حقیقت است، و ثانیاً او خود، هواپرستی را بر خداپرستی برگزیده است. در این صورت ، او مستحق کیفر است، و کیفر او این است که از هدایت الهی محروم گردد.
29.یونس، آیه ی 36 و 35
30.این مطلب در آیات دیگری از قرآن کریم بیان شده است از جمله به: نساء، آیه 157، انعام، آیه 148 و 116؛ یونس، آیه ی 27، ص، آیه ی 27، جاثیه، آیه 24 و آل عمران، آیه ی 154 رجوع شود.
31.نحل، آیه 43
32.بقره، آیه ی 170
33.آیات مربوط به این مطلب نیز بسیار است: به مائده، آیه 104؛ اعراف، آیه 28؛ یونس، آیه 87؛ انبیاء، آیه 53؛ شعراء، آیه 74؛ لقمان، آیه 21؛ زخرف، آیه 22 و 23 رجوع شود.
34.احزاب، آیه ی 67
35.اعراف، آیه ی 169
36.یونس، آیه ی 39
37.همان، ج8، ص 304؛ درباره ی موانع معرفت به این آثار رجوع شود: انسان و ایمان، استاد مطهری، ص 66-71؛ نظریه المعرفه، استاد سبحانی، ص 318-324 و شناخت شناسی در قرآن، استاد جوادی آملی، فصل پانزدهم.
38.راغب در توضیح کلمه ضُرّ می گوید: « ضُرّ عبارت از بدی وضعیت انسان است، یا در روح و روان او به سبب نداشتن علم و فضل و عفت، و یا در بدن او، مانند: نقص عضو و نظیر آن، یا در وضعیت ظاهری او، مانند: قلت مال و شأن و مقام »( مفردات الفاظ القرآن، ص 293 )
39.روم، آیه ی 33
40.زمر، آیه ی 8
41.همان، آیه ی 49
42.قصص، آیه ی 78
43.آیات دیگری نیز نظیر آیات فوق وارد شده است. ر.ک: یونس، آیه 12 و 21؛ نحل، آیه 54؛ هود، آیه ی 10؛ فصلت، آیه 50، و اسراء، آیه ی 67
44.عنکبوت، آیه ی 65
45.تفسیر المراغی، ج21، ص 21
46.شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 4-5 و بحارالانوار، ج3، ص 41
منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید