دانستنی هایی درباره هفتمین اختر تابناک امامت

دانستنی هایی درباره هفتمین اختر تابناک امامت

تهیه کننده:سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون

اشاره:
شخصیت‌های برجسته و ممتاز، کسانی هستند که بر همه ابعاد زندگی انسانی توجه دارند و در همه آن ابعاد، بروز و ظهور می‌کنند و به درجه عالی آن دست می‌یابند. آنها در عین آنکه در میدان زهد و پارسایی یگانه‌اند، در میدان جهاد و مبارزه نیز یکّه‌تاز هستند و در عین آنکه با دیدن یتیم سرافکنده، بر اثر مهر و عاطفه، اشک می‌ریزند، با دیدن طاغوت سرکش هر چه خشم دارند، بر ضد او آشکار می‌نمایند و به اصطلاح، جامع اضداد هستند.
امام موسی کاظم(علیه السلام) در عین آنکه انسانی رئوف و مهربان بود، در برابر طاغیان سرکش، خشمگین بود. در عین آنکه استاد پارسایان بود، یکه‌تاز میدان جهاد و عرصه سیاست بود. امام کاظم(علیه السلام) نهمین اختر آسمان عصمت و هفتمین ستاره درخشان فضای دل‌انگیز امامت، تبلوری از ارزش‌های والای انسانی بود و لحظه‌لحظه عمر پربارش، درس‌های بزرگ اسلامی را الهام می‌بخشید.[1] «امام موسی کاظم(علیه السلام) در روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال صدوبیست‌وهشت هجری قمری درروستای ابواء ـ بین مکه و مدینه ـ به دنیا آمدند و پنجاه‌وپنج سال زندگی کردند. ایشان در بیست‌ویک سالگی به امامت رسیدند. کنیه مبارکشان «ابوابراهیم» و «ابوالحسن» بود و به کاظم و باب‌الحوائج شهرت داشتند. امام در زمان خلافت منصور، مهدی، هادی و هارون‌الرشید زندگی می‌کردند و سال‌ها در زندان هارون‌الرشید بودند. ایشان ابتدا در زندان بصره بودند و بعد هارون دستور داد که امام را به زندان بغداد ببرند. در همان‌جا بود که یحیی بن خالد با خرما ایشان را مسموم کرد. مدفن شریف امام کاظم در شهر کاظمین است و زمان شهادتشان بیست‌وپنج رجب سال صدوهشتادوسه هجری قمری».[2] «امام موسی بن جعفر(علیه السلام) همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامه‌ریزی فکری و آگاهی عقیدتی و مبارزه با عقاید انحرافی ادامه داد. آن حضرت با دلایل استوار، بی‌مایگی افکار الحادی را نشان می‌داد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه می‌ساخت. کم‌کم‌جنبش فکری امام درخشندگی یافت و قدرت علمی‌اش دانشمندان را تحت‌الشعاع خود قرار داد. این کار بر حاکمان حکومت عباسی سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مکتبش با شدت و فشار و شکنجه برخورد کردند».[3] «امام کاظم(علیه السلام) عابدترین، زاهدترین، فقیه‌ترین و کریم‌ترینِ مردم زمان خود بود. هرگاه دو سوم از شب می‌گذشت، نمازهای نافله را به‌جا می‌آورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه می‌داد و هنگامی‌که وقت نماز صبح فرا می‌رسید، بعد از نماز شروع به دعا می‌کرد و از ترس خدا آن‌چنان گریه می‌کرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته می‌شد و هرگاه قرآن می‌خواند، مردم پیرامونش جمع می‌شدند و از صدای خوش او لذت می‌بردند. آن حضرت، صابر، صالح، و امین لقب یافته بود و به سبب تسلط بر نفس و فرو بردن خشم، به کاظم مشهور گردید».[4]

مادر امام کاظم علیه‌السلام
مادر امام موسی کاظم حمیده بربریه، معروف به «حمیده الصفا» بود. امام صادق علیه‌السلام درباره ایشان فرموده‌اند: «حمیده مثل زَرناب و تصفیه شده، از آلودگی‌ها و پلیدی‌ها پاک است و این از لطف خدا بر من و امام بعد از من است که پای چنین بانوی پاک دامنی را به خانه من گشود».

القاب امام کاظم (علیه السلام)
لقب و کنیه در زبان عربی نمایانگر نحوه پذیرش جامعه و طرز تلقی آن از فرد میباشد و هویت شخصی او را در زندگی روشن میسازد، و تقریبایک نوع تاریخ متحرک است که از شخص ثابت میماند، از اینرو گاهی یک فرد به تناسب شئون و خدمات و فعالیتها یا خصائص و ویژگیهای خود دارای عناوین و القاب متعددی میگردد.بدین جهت قهرمان گفتار ما دارای چند لقب افتخار آمیز و انسانی است که ذیلا توضیح داده می شود :
1. ابو الحسن الاول ـ ابو ابراهیم ـ ابو علی ـ ابو اسماعیل این چهار کنیه نامهای دوم بود که گاهی در مکالمات و اغلب در کتب حدیث به آن حضرت اطلاق شده است که کنیه‌ی نخستین، معروفترین و مشهورترین آنها میباشد و آن کنیه خاطرات و مبارزات امام نخستین را در دلها زنده میسازد و چند تن از پیشوایان معصوم ما این کنیه را داشته‌اند که پس ازحضرت علی (علیه السلام) امام کاظم امام رضا امام جواد علیهم السلام هستند از اینرو محض تشخیص کامل، مقصود از ابو الحسن تنها و بدون قید، حضرت علی (علیه السلام) است.
ابو الحسن الاول: امام موسی (علیه السلام) ابو الحسن الثانی: امام رضا و ابو الحسن الثالث امام جواد (علیه السلام) است.
2. کاظم: (فرو دهنده خشم) امام در مقابل سعه‌ی صدر و حلم و بردباری و گذشتی که داشت اغلب به دشمنان و بدخواهان و متجاوزین حقوق شخصی و خصوصی خود عفو و گذشت روا میداشت و گاهی نه تنها مرتکب قصاص یا انتقام نمیشد بلکه آنانرا مورد عنایت و بذل توجه خاص خود قرار میداد.
3. عالم: (دانشمند و دانا) و آگاه لقبی بود که در آن عصر مشعشع اسلامی در بین جمع علما و دانشمندان متعددیکه وجود داشتند به سبب وفور علم و احاطه‌ی کامل او بر علوم و دانشها به آن بزرگوار اختصاص یافته بود.
4. صالح: (فرد شایسته) عنوانی بود که دوستان و علاقمندان حضرتش بر اساس شایستگی و عبادت و اطاعت او به امام داده بودند و گاهی این لقب، علامت رمز و استتاری بود که میخواستند دشمنان از راز شیعه آگاه نگردند.
5. باب الحوائج: مردم بغداد پس از تجربه‌های فراوان و امتحانهای مکرر از آنرو که در مواقع نیازمندی و گرفتاری هنگام توسل به درگاه الهی، از احترام وجودی آن بزرگوار بهره‌مند شده و بدرخواستهای خود به برکت توسل به آن محبوب حضور الهی، رسیده‌اند او را «باب الحوائج» نامیده‌اند و این لقبی است که پس از رحلت به ایشان تعلق گرفته است که در تأیید آن از منابع سنت مطالبی در بخش آراء و گفته‌های این کتاب آمده است که مطالعه خواهید فرمود .
6. صابر: پایدار و استقامت کننده در برابر جور و ظلمهائی که ازطرف خلفای غاصب نسبت به آن شخصیت عالیقدر صورت میگرفت.خلفاء جور او را با انواع و اقسام ناروائیها و مظالم اذیت کردند ولی او ثبات و استقامت خود را از دست نداد و کوچکترین ضعف و فتوری از خود نشان نداد.
7. الاءمین: امانت دارای و درستکاری در اداء امانت با تمام معنای لفظ آن در وجود آن بزرگوار فراهم آمده بود علاوه بر امانت‌داری دنیوی، امین صادق و درستکار در اداء رسالت الهی و انجام تعهدات انسانی و پیشوائی ملت خود بود و در راه ادای امامت جان خود را فدا نمود و زندگی را در زندانها سپری ساخت تا انسانها آزاد زندگی کنند.

کودکی امام موسی کاظم(علیه السلام)
امام موسی کاظم علیه‌السلام از همان کودکی در مجلس درس پدر، که مؤسس و رئیس دانشگاه جعفری است، شرکت و جانش را از سرچشمه علوم و معارف اصیل اسلامی سیراب می‌کرد و در بحث‌های علمی شرکت می‌جست و در عین ناباوری اطرافیان، فردی کهنه‌کار و قوی، اهل بحث و منطق و قادر به اثبات مباحث دشوار و معضل علمی بود و این موجب محبوبیت آن حضرت نزد امام جعفر صادق علیه‌السلام و اصحاب گردیده بود. مسئله امامت این کودک بعد از امام جعفر صادق علیه‌السلام و جانشینی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم و هادی و راهنما بودن او محبوبیتی مضاعف نزد پدر به وجود آورده بود.

جوانی امام و کار و اشتغال
امام موسی کاظم علیه‌السلام با این‌که وضع مالی امام جعفر صادق علیه‌السلام بد نبود و او می‌توانست راحت و بی‌غم زندگی کند و آسان بخورد و بپوشد و روزگار بگذراند، در جوانی در مزرعه پدر کار می‌کرد و با دیگر کارگران، دوش به دوش، در برابر آفتاب به کشاورزی می‌پرداخت ناگفته نماند این امر سبب نمی‌شد که او خود را از شرکت در مجالس درس پدر محروم کند یا لطمه‌ای به دیگر وظایف او وارد آورد.

شهادت پدر و امامت آن حضرت
امام موسی کاظم علیه‌السلام بیست سال از دوران زندگی پدر را درک کرد که برای او بسیار گران‌قدر و پر ارج بود. محضر پدر برای او از آن بابت ارزنده بود که او قدر پدر، امام و استاد خود را می‌شناخت و چه بهره‌ها که از اشراقات آن استاد و پدر گرامی برای او حاصل نمی‌شد. منصور عباسی که زنده بودن امام جعفر صادق علیه‌السلام را سدی برای خود می‌دانست به طراحی نقشه قتل آن حضرت پرداخت و به حضرت زهر خورانید. امام پس از خوردن زهر بیمار و بستری شد و در فاصله اندک به دیدار اجداد پاکش شتافت و سکان امامت را به امام موسی کاظم که بیست سال بیشتر نداشت سپرد. امام کاظم علیه‌السلام نیز همان راه و روش پدر را تعقیب کرد.

امام بر حق
مردم، پس از شهادت حضرت صادق(علیه السلام) برای امر ولایت دچار سردرگمی شدند؛ زیرا خفقان موجود در دولت عباسیان این اجازه را به امام نمی‌داد تا علناً امام بعد از خود را برای عموم مردم معرفی کند، لکن افراد باایمان و زیرک، با توجه به معرفتی که از امام معصوم(علیه السلام) داشتند، با روش‌هایی امام خود را پیدا می‌کردند. ابن شهر آشوب از ابوعلی راشد نقل می‌کند: «جمعی از مردم نیشابور برای پرداخت حقوق مالی خود به امام زمانشان، محمد بن علی نیشابوری را انتخاب کردند و سی هزار دینار و پنجاه درهم و دو هزار طاقه پارچه به او دادند تا به امام برساند. در میان اموال، اموال زنی به نام شطیطه بود به این صورت: یک درهم پول و پارچه حریری که به دست خودش بافته بود و چهار درهم ارزش داشت. با این حال آن زن مؤمن از دادن حقش به امام ـ اگر چه بسیار کم بود ـ حیا نکرد و خجالت نکشید، اما مردم برای اینکه این اموال به دست امام برحق برسد، چاره‌ای اندیشیدند. آنها سؤالات شرعی خود را در هفتاد ورق نوشتند و در هر ورقی تنها یک سؤال را مرقوم کردند و مابقی را برای جواب، سفید گذاشتند. بعد آنها را روی هم گذاشتند و پیچیدند و چند مُهر بر آن گذاشتند تا کسی آن را باز نکند و به محمد بن علی گفتند این جزوات را شب به امام بده و فردا پس بگیر. پس اگر دیدی مهرها شکسته نشده، مهرها را باز کن و ببین آیا جواب داده شده است یا نه؛ اگر پاسخ داده شده بود، او امام برحق است. پس اموال را به ایشان بسپار، وگرنه اموال را پس بیاور.
آن شخص به مدینه رسید و به پیش عبدالله افطح، پسر امام صادق(علیه السلام) رفت، اما او را آن‌طور که باید نیافت و حیران از کوچه‌ها می‌گذشت و از خداوند برای پیدا کردن راه مستقیم مدد می‌جست. ناگاه پسری را دید که به او گفت: «اجابت کن آن کسی را که می‌خواهی» و او را به در خانه موسی بن جعفر(ع)، فرزند دیگر امام برد. علی بن محمد می‌گوید: «هنگامی‌که به حضور حضرت رسیدم،‌چون آن حضرت مرا دید، فرمود: برای چه نومید می‌شوی ای ابوجعفر؟ منم حجت‌الله و ولیّ خدا؛ به سوی من آی! آیا ابوحمزه مرا به تو نشناسانید در مسجد جدم، رسول خدا(ص) بعد حضرت فرمود: «آن اوراق را روز گذشته جواب دادم. پس حالا بیاور درهم شطیطه را که وزنش یک درهم و دو دانگ است و کیسه‌ای که چهارصد درهم در آن است و آن پارچه ابریشمی که در پشت جامه آن دو برادر بلخی است.» من از فرمایش حضرت سخت شگفت‌زده شدم و آنچه را امر فرموده بود، در برابر حضرت نهادم. بعد حضرت پارچه شطیطه و آن درهم ناچیز را برداشتند و حرفی را که شطیطه در نیشابور زده بود تکرار کردند درست به همان عبارت و بعد فرمودند: «ای ابوجعفر! سلام مرا به شطیطه برسان و این همیان پول را که چهل درهم دارد به او بده به عنوان هدیه من و بگو قسمتی از کفن‌های خودم را که خواهرم حلیمه دختر امام صادق(علیه السلام) با دست خود بافته و از پنبه‌های قریه مادرم فاطمه(س) است برای او فرستادم و بگو که او نوزده روز بیشتر زنده نیست. پس شانزده درهم از آن همیان را خرج خود کند و بیست‌وچهار درهم آن را صدقه دهد و من هم بر جنازه او نماز خواهم خواند. و ای ابوجعفر! اگر دیدار با من را کتمان کنی برای تو بهتر است.» امام قسمتی از مال‌ها را هم نپذیرفتند و امر فرمودند: «آنها را به صاحبانشان پس بدهم و در مورد سؤال‌ها هم سفارش کردند که مهرها را باز کنم و آنها را ببینم.» من سه مهر را شکستم و سه سؤال را با پاسخی دقیق و فصیح یافتم و به نیشابور برگشتم. هنگامی که به دیار خود رسیدم دیدم، اشخاصی که حضرت اموالشان را قبول نفرموده، فطحی‌مذهب شده‌اند و عبدالله افطح را به امامت برگزیده‌اند، اما شطیطه بر مذهب خود باقی‌است و درست بعد از نوزده روز شطیطه از دنیا رفت و حضرت درحالی‌که سوار بر شتر بود برای تشییع او آمد و دوباره بعد از مراسم دفن سوار بر شتر به طرف بیابان رفت و فرمود: «سلام مرا به دوستان خود برسان و بگو من و کسانی که بعد از من و در جایگاه امامت هستند بر جنازه هر کدام از شما هر که باشید حاضر می‌شویم، پس، از خدا بپرهیزید و تقوا پیشه کنید در امر خودتان».

خلفای زمان امام کاظم علیه‌السلام
امام کاظم علیه‌السلام در بیست سالگی به امامت رسیدند، مدّت امامتشان سی و پنج سال بود و در زمان حیات ایشان چهار خلیفه عباسی به نام‌های منصور دوانقی، مهدی عباسی، هادی عباسی و هارون الرشید به حکومت رسیدند. امام در زمان هارون‌الرشید و در زندان سندی بن شاهک،به دستور هارون‌الرشید به شهادت رسید.

دیدگاه هارون‌الرشید درباره امام کاظم علیه‌السلام
مقام بلند امام موسی کاظم علیه‌السلام چنان بود که حتی مخالفان امام هم به حقانیت ایشان اعتراف کرده‌اند، ولی به دلیل عناد با ایشان، همواره در اماکن عمومی از ابراز آن خودداری می‌کردند؛ از جمله هارون‌الرشید به پسرش مأمون می‌گوید: «ای پسر، موسی بن جعفر امام و پیشوای مردم و حجت خدا برای مردم و بندگان خلیفه خداست، من در ظاهر، امام مردمان هستم و با زور بر او چیره شده‌ام، به خدا قسم، او به مقام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم از همه مردم حتی من شایسته‌تر است و لیکن اگر بخواهد در این امر با من نزاع کند، چشمش را بیرون می‌آورم؛ زیرا خلافت عقیم است، او وارث پیغمبران است، اگر علم و روش صحیح می‌خواهی، باید از او یاد بگیری».

استناد به آیه مباهله
هارون را اصرار بر این مسئله بود که بنی‌عباس از نظر وراثت به مقام خلیفگی پیامبر سزاوارترند؛ زیرا عباس جدّ اصلی اینان عموی پیامبر بود. غافل از آن که مسئله امامت عهدی الهی است، نه منصبی مالی و ارثی. امام موسی کاظم علیه‌السلام نیز در مقام استدلال و اثبات حقانیت خود به آیه مباهله استناد می‌کرد که در آن رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم ، علی علیه‌السلام و خاندان او، فاطمه علیهاالسلام و حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام ، را نفس و جان خود معرفی کرد.

ادامه نهضت علمی و فرهنگی
امام موسی کاظم علیه‌السلام پس از پدر نهضت علمی او را دنبال کرد و پیروانش را که پراکنده شده بودند، از نو گرد هم آورد و به مجلس درس آنها سر و سامان داد. البته وضعیت برای این اقدام امام مساعد نبود، اما او از هر فرصت و امکانی برای تحقق این هدف سود می‌جست و لحظه‌ای از تلاش و کوشش باز نایستاد و در راه تکامل جنبش علمی و نهضت فرهنگی اسلام تلاش کرد و صدها محدّث و مفسر و مبلّغ تربیت نمود و به کمک آنها توانست از مکتب تشیع پاسداری کند و حرکت آن را تداوم بخشد.

توصیه به تعقّل
امام موسی کاظم علیه‌السلام مردم را به تفکر و تعقل دعوت می‌کرد و متذکر می‌شد که هرچیزی راهنمایی دارد و راهنمای عقل، تفکر است و از نشانه‌های تفکر، سکوت و خاموشی است. این خود سبب می‌شود که افراد کم‌تر سخن بگویند و بیشتر بیندیشند تا حقایق را به دست آورند. امام موسی کاظم علیه‌السلام در این‌باره می‌فرماید: «آدمی از سوی خدا دو حجت دارد: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهرْ خدا و انبیا و ائمه‌اند و حجت باطن عقل است».

پرهیز از تنبلی
امام موسی کاظم علیه‌السلام همانند پیامبر اسلام(س) مشوّق کار و فعالیت بود و خود الگوی کار و تلاش مشروع در نزد مردم بود و می‌فرمود: «از تنبلی و سستی بپرهیزید که این امر مانع بهره‌گیری شما از دنیا و آخرت است» آن بزرگوار در تشویق به کار می‌فرمودند: «آن‌گاه که کار برای تأمین زندگی خانواده و عیال باشد، نوعی از جهاد و دارای همان پاداش است».

زندگی مورد نظر
امام موسی کاظم علیه‌السلام هم‌چون جد بزرگوارشان امام سجاد علیه‌السلام در قالب دعاهایی به هدایت و آموزش مردم می‌پرداختند. آن حضرت در دعاها و اعمال ماه رجب نوع زندگی مطلوب و هدفمند را به زیباترین بیان به تصویر کشیده‌اند: «خدایا، از تو می‌خواهم که زندگی مرا، زندگی پاک و پاکیزه‌ای قرار دهی، به من گشایش و فراخی و نیز آزادی ورهایی عنایت کنی؛ به من آن زندگانی بخشی که در آن امنیت و تندرستی همراه با فروتنی و قناعت و سپاس‌گزاری باشد و عافیت و پرهیزکاری و پایداری در آن موج زند».

توصیه امام به تفریحات سالم
امام موسی کاظم علیه‌السلام با بیانی الهام‌گرفته از وحی الهی، در سفارش به مناجات و عبادت خداوند می‌فرمایند: «بکوشید که اوقات خود را به چهار بخش تقسیم کنید: بخشی را برای مناجات با خدا، بخشی را برای امور زندگی، و ساعتی را برای معاشرت با دوستان و افراد مطمئن ـ کسانی که عیب‌های شما را به شما بشناسانند و در نبود شما، دوستدار شما باشند ـ و بخشی را هم برای تفریحات و لذت‌های حلال خالی کنید که به وسیله این تفریحات حلال است که می‌توانید سه برنامه قبلی را درست انجام دهید».

مکارم الاخلاقی
سجایای اخلاقی امام موسی کاظم علیه‌السلام ، چنان آشکار بود که شیعه و سنی به آن اعتراف می‌کنند؛ از آن جمله یکی از بزرگان اهل تسنّن می‌گوید: او پیشوایی بزرگ‌قدر و جلال، شأن و مرتبه‌اش از همه بالاتر بود، در عبادت مشهور و از اطاعت خدا نگاه‌بانی و مراقبت می‌کرد کرامت وجودی داشت، شب‌ها را به سجده و نماز می‌گذراند و روزها را با صدقه دادن و روزه گرفتن سپری می‌کرد، هر گاه به او بدی می‌کردند نیکویی می‌کرد، به دلیل کثرت عبادتش عبد صالح نامیده شد و در عراق به باب الحوائج معروف شد؛ زیرا هر کس به ایشان متوسّل می‌شد، به حاجت خود می‌رسید.

مصداق انسان کامل
در بررسی زندگانی ائمه اطهار علیه‌السلام ، آنان را مصداق انسان کامل می‌یابیم. درباره سیره زندگی امام کاظم علیه‌السلام آمده است که ایشان از تمام خلق، عبادتش بیشتر و معرفتش درباره پروردگار کامل‌تر بوده، علمش از دانش‌مندان عصرش بیشتر و گذشت و جوان مردی‌شان همگان را به اعجاب درآورده، شب‌ها برای بیچارگان و بیوه زنان و یتیمان آرد و خرما می‌برد، قرآن کریم بسیار تلاوت می‌کرد و در آثار قدرت الهی تفکر می‌فرمود، تلاوت قرآنش هر شنونده‌ای را مجذوب و به گریه وا می‌داشت، در صبر و شکیبایی بی‌مانند و همیشه سپاس گزار و بردبار بود، شب زنده‌دار و باوقار بود، حتی مخالفان ایشان نیز به خلق و خوی ایشان در کتاب‌های خود اعتراف کرده‌اند و رفتار و کردار و گفتار حکیمانه‌شان را بیان نموده‌اند.

بخشش جود و کرم حضرت امام کاظم علیه‌السلام
امام موسی کاظم علیه‌السلام از اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم و از خاندان انسان‌های الهی و فردی بخشنده و بزرگ منش بوده‌اند. درباره سخاوت ایشان گفته‌اند:
امام کاظم علیه‌السلام کیسه‌های طلا را به مردم می‌بخشید. در حجاز و عراق کیسه‌های اعطایی حضرت، به نام کیسه‌های موسوی مشهور بود، او مخالفان و بد خواهان را از راه بخشش و کرم دوست می‌کرد، با فقیران می‌نشست و از افراد تهی‌دست دل‌جویی می‌کرد، آزاد و بنده را برابر می‌دانست و می‌فرمود: همه مخلوق خداوند و فرزندان آدم هستیم.

توصیه به کار و کوشش
علی بن حمزه، از یاران حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام ، می‌گوید: روزی ایشان را در باغستان و نخلستانی دیدم که کار می‌کرد و عرق می‌ریخت، عرض کردم: خادمان شما کجا هستند که چنین عرق می‌ریزید؟ فرمود: آن‌که از من و پدرم بهتر بود، کار می‌کرد و عرق می‌ریخت (منظور ایشان امیرمؤمنان علیه‌السلام بود) این کار پیامبران و اولیا و اوصیای آنان است.

فرزندان آفتاب
امام موسی کاظم علیه‌السلام فرزندان بسیار داشتند که مشهورترین فرزند پسر ایشان، امام رضا علیه‌السلام و با فضیلت‌ترین دختران ایشان، حضرت فاطمه معروف به معصومه علیهاالسلام است. امام موسی کاظم علیه‌السلام درباره امام رضا علیه‌السلام فرمود:
همانا علی بزرگ‌ترین اولاد من است و خوش رفتارترین و محبوب‌ترین آنان نزد من است.

بخشش به شاعر
حضرت کاظم علیه‌السلام در زمان منصور دوانقی در روز عید نوروز، به دربار او احضار شدند. منصور با هدف عوام فریبانه‌ای مأموران خود را موظف کرد که تمام هدیه‌هایی که برای خلیفه از گوشه و کنار مملکت‌های بزرگ اسلامی فرستاده بودند، جمع آوری کنند و تمام آن‌ها را به حضرت بدهند، با این‌که ارزش آن اموال بسیار بود. شاعر بینوایی، سه بیت شعر در مرثیه جد بزرگوارش؛ حضرت امام حسین علیه‌السلام سرود و برای آن پیشوای عالی قدر خواند، امام تمام آن مال را به او بخشید.

عالِم کتب آسمانی
امام کاظم علیه‌السلام عالم و بیان کننده کتاب‌های آسمانی بودند و به همان صورت نخستین و راستین آن‌گونه که انبیا آورده بودند، همه را می‌دانستند. روزی نصرانی‌ای، خدمت امام کاظم علیه‌السلام رسید، امام به او فرمود: تا چه اندازه به کتاب خودتان آشنایی داری؟ گفت: من عالم هستم و تأویل آن را هم می‌دانم. امام انجیل را قرائت کرد. او گفت: جز حضرت عیسی علیه‌السلام کسی انجیل را این گونه قرائت نمی‌کرد. باز حضرت تورات را خواند، عرض کرد: این همان حقیقتی است که پیامبران آورده‌اند. او پنج سال در خدمت آن پیشوای روحانی و عالم ربانی بود و اسلام آورد.

سجده نور
امام کاظم علیه‌السلام چنان شیفته عبادت حق بود که هیچ چیز، نمی‌توانست ایشان را از این حضور باز دارد، حتی آن حضرت در زندان در مناجات با پروردگار می‌فرمود:
خداوندا من همیشه از تو گوشه خلوت و خاطر راحت درخواست می‌کردم تا تو را عبادت کنم، اکنون شکر می‌کنم که دعای مرا مستجاب کرده‌ای.
فضل بن ربیع زندان‌بان امام می‌گوید: موسی بن جعفر علیه‌السلام وقتی نماز صبح را می‌خواند، مشغول تعقیب می‌شد، سپس به سجده می‌رفت تا آفتاب طلوع می‌کرد و بعد از آن بر می‌خاست و نماز می‌خواند، وقتی نماز ظهر و عصر را با نافله‌ها به جا می‌آورد، باز به سجده می‌رفت تا آفتاب غروب می‌کرد و پیوسته نماز و تعقیب می‌خواند، او تا وقتی نزد من بود، این گونه خو می‌کرد.

باب الحوائج
تا تابش خورشید، تلألؤ ماه و نور مهتاب به جا مانده است، موسی بن جعفر علیه‌السلام بر آورنده نیازهای مستمندان است. ای امید ناامیدان، به آن لحظه که تو را باب الحوائج خوانند و تو را در پیش گاه پروردگار شفیع قرار دهند تا نیازشان را بر آوری و ای مظهر کامل حقیقت و عرفان! عاجزانه از آستان مقدست خواهانیم، از خداوند بطلبید تا معرفت کامل شما اهل بیت علیه‌السلام را، به ما عنایت فرماید. یا وجیها عِنْدَاللّه‌ اِشْفَعْ لَنا عِنداللّه‌

آزمایش الهی
مؤمنان در آزمایش‌های الهی آزموده می‌شوند که دانسته شود آیا لب به گله می‌گشاید یا چون ایوب نبی علیه‌السلام همه آزمایش‌ها را با موفقیت پشت سر می‌گذارد. دریافتن چنین چیزی، به میزان ایمان انسان پیوسته هست و با این آزمون‌ها، روح سیر صعودی به سوی کمال را می‌پیماید و به سر منزل هستی می‌رسد. امام کاظم علیه‌السلام می‌فرماید:مؤمن مثل کفّه ترازوست؛ هر چه ایمانش زیاد شود، بلایش بیشتر می‌شود!
«هارون برای اینکه بتواند از حیثیت امام کاظم(علیه السلام) بکاهد، یک کنیز جوان بسیار زیبا را مأمور کرد که خدمتکار امام در زندان شود، اما بعد از مدتی خبر آوردند که این کنیز مانند امام کاظم(علیه السلام) به سجده افتاده و تسبیح خدا را می‌گوید. هنگامی ‌که هارون کنیز را نزد خود آورد، علت را از او پرسید. کنیز گفت: وقتی این مرد (امام کاظم(ع)) را دیدم، دیگر هیچ نفهمیدم، فقط فهمیدم که در عمرم خیلی گناه کرده‌ام و باید توبه کنم».[5] «روزی امام کاظم(علیه السلام) از کوچه‌ای می‌گذشت که از یکی از خانه‌های آن صدای ساز و پایکوبی به گوش می‌رسید. یکی از خدمتکاران از آن منزل بیرون آمد و امام از او پرسید: ‌صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ خدمتکار از این سؤال امام تعجب کرد و گفت: از خانه‌ای به این مجللی معلوم است که صاحب آن آزاد است. حضرت فرمود: «بله، آزاد است؛ اگر بنده بود، این سر و صداها از خانه‌اش بلند نمی‌شد.» خدمتکار وقتی به داخل منزل بازگشت، ماجرا را برای صاحب‌خانه تعریف کرد. صاحب‌خانه وقتی فهمید این حرف را امام کاظم(علیه السلام) بیان فرموده، با پای برهنه سریع از خانه بیرون رفت و خود را به پای امام انداخت و گفت: آقا! من از همین ساعت می‌خواهم بنده خدا باشم».[6] و او کس نبود جز بشر حافی که به سبب آنکه پابرهنه در پی امام دویده بود، به «حافی» معروف شد.
«رسیده بود به در خانه امام؛ در زد: به مولایم بگویید صفوان به دیدار ایشان آمده است. چیزی نگذشت که امام موسی بن جعفر(علیه السلام) صفوان را به حضور پذیرفت، صفوان مؤدبانه در نزد امام نشست و گفت: آیا از من راضی هستید مولای من؟ امام کاظم(علیه السلام) فرمود: «ای صفوان همه چیز تو نیکو و پسندیده است جز یک چیز. صفوان با نگرانی چشم دوخت به چهره امام؛ چه کار کرده است که امام آن را نمی‌پسندد؟
ـ فدایت شوم، آن چیز چیست؟
ـ کرایه دادن شترانت به هارون.
صفوان اصلاً فکر نمی‌کرد که در این کار اشکالی وجود داشته باشد. به امام عرض کرد:
ـ فدایت شوم، من شترانم را برای لهو و لعب کرایه نداده‌ام، آنها را در راه مکه استفاده می‌کنند.
ـ می‌دانم، ولی آیا از هارون کرایه نمی‌گیری؟
ـ‌چرا فدایت شوم.
ـ کرایه‌ات را که همان اول نمی‌گیری؟
ـ نه، بعد از برگشتن از سفر، کرایه را می‌دهد.
ـ اگر هارون بمیرد، آیا می‌توانی کرایه بگیری؟
ـ‌نه، فدایت شوم.
ـ پس تو دوست داری هارون زنده باشد تا بتوانی کرایه‌ات را بگیری.
صفوان سکوت کرد، حالا فهمید که علت آزردگی امام کاظم(علیه السلام) چیست، گفت: آری مولای من، شما درست می‌گویید، من دلم می‌خواهد کرایه‌ام را بگیرم و برای اینکه کرایه‌ام را بگیرم دوست دارم هارون زنده بماند.
ـ بدان که هر کس بقای ظالم را دوست داشته باشد، از ایشان است، هر کس از ایشان باشد، اهل دوزخ است».[7]

دری از معرفت پروردگار
امام صادق علیه‌السلام درباره فرزندشان امام کاظم علیه‌السلام می‌فرمایند:
در میان مسلمانان کسی دارای برتری اخلاقی، مانند فرزندم موسی نیست. او برتری‌های برجسته و بلندمرتبه دارد و در زهد و تقوا، مانند عیسی بن مریم است. او حلم، حکمت، بخشش و معرفت دارد و آن‌چه مردم به آن نیازمندند، در نزد اوست و او اختلاف از بین آنان بر می‌چیند. در دین امامی بزرگ است که دارای حسن خلق و سخاوت و احسان است. او دری از درهای معرفت پروردگار است.

نیایش پیشواى هفتم
پیشواى پارسایان، حضرت سجاد علیه‌السلام درباره نماز مى‌فرماید: «حق نماز بر تو این است که بدانى با آن به میهمانى خدا مى‌روى و در پیشگاه او مى‌ایستى و چون این را دانستى، سزاوار است که مانند بنده‌اى خوار و حقیر، خواستار، ترسان، امیدوار، بى‌مقدار و بزرگ دارنده کردگار نمازت را با جان و دل به پا دارى».
به راستى که بهترین ساعت‌ها در نظر امام موسى بن جعفر علیه‌السلام ، همان ساعت‌هایى بود که با خداى خود خلوت مى‌کرد و به راستى او حق نماز را به بهترین شیوه رعایت مى‌نمود. درباره آن حضرت گفته‌اند که وقتى براى نماز یا دعا در برابر خداوند مى‌ایستاد، اشک از چشمانش سرازیر مى‌شد و قلبش به تپش مى‌افتاد. هنگامى که امام کاظم علیه‌السلام به دستور هارون به زندان افتاد، چنین فرمود: «خداوندا! چه بسیار مدت بود که از تو مى‌خواستم مرا براى عبادت خویش فراغت دهى. اینک دعایم را به اجابت رساندى. پس تو را سپاس مى‌گویم».

سفارش به نماز
نماز، ستون دین و نور چشم مؤمن است. انسان هرچه زودتر و در سال‌هاى پایین‌تر با نماز آشنا شود، الطاف الهى را سریع‌تر درک مى‌کند. انسانى که از کودکى با نماز انس بگیرد، زودتر شیرینى عبادت را مى‌چشد و از فرو رفتن در گرداب آلودگان پرهیز مى‌کند. به همین علت است که پیشوایان معصوم، فرزندان خود را پیش از سن تکلیف با نماز آشنا مى‌ساختند. امام موسى بن جعفر مى‌فرماید: «هنگامى که فرزندانتان به هفت سالگى رسیدند، آنها را به نماز فرمان دهید».

پارسایى
امام هفتم، سرآمد پارسایان و از نعمت‌هاى دنیا روگردان بود. درباره این صفت نیکوى آن حضرت نقل شده است که فردى مى‌گوید: «به خانه‌اى که امام در آنجا نماز مى‌خواند، وارد شدم. در آنجا چیزى جز یک کیسه از برگ خرما و شمشیرى آویخته و قرآن مجید ندیدیم.» آن حضرت افزون بر آن، اموال فراوان و حقوق شرعى بسیارى را که نزدش جمع مى‌شد و زمین‌هاى کشاورزى متعلق به خود را سخاوتمندانه به درماندگان و محرومان انفاق مى‌کرد.

ارزش دانش در جوانى
یکى از مهم‌ترین و زیربنایى‌ترین عوامل پیشرفت انسان، بهره‌گیرى از دانش است. دانش‌آموزى در دوره جوانى، اهمیت ویژه‌اى دارد؛ زیرا افزون بر اینکه مایه رشد و تکامل شخصیت او در آینده است، سبب حفظ دین و معرفت الهى او نیز مى‌شود.
همچنین دانش آموختن در دوره جوانى دوام و ثبات بیشترى دارد. امام موسى بن جعفر علیه‌السلام مى‌فرماید: «هر که در جوانى دانش بیاموزد، همانند نقشى روى سنگ باقى مى‌ماند».

کار
هدف از کار، به دست آوردن مقدمات زندگى بهتر با حفظ ارزش‌ها و قراردادهاى اجتماعى است. به همین دلیل، در اسلام، کار و کسب حلال و تأمین نیازهاى خود و خانواده، با رعایت شرع و قانون واجب دانسته شده است. امام کاظم علیه‌السلام در این‌باره مى‌فرماید: «هر کس در پى روزى حلال رود تا خود و خانواده‌اش را بهره‌مند سازد، اجر او همانند سربازى است که در راه خدا جهاد مى‌کند».

بخشش و سخاوت
سخاوت، یکى از مهم‌ترین صفات پیشواى هفتم بود. امام کاظم علیه‌السلام امکانات مالى خود را که از راه کشاورزى به دست آورده بود، در اختیار نیازمندان مى‌گذاشت. کمک‌هاى حضرت به مردم معروف بود و نقل شده است که اگر بخشش ایشان به کسى مى‌رسید، بى‌نیاز مى‌شد. نقل کرده‌اند هرگاه کسى او را مى‌آزرد و به او بدى مى‌کرد، آن حضرت به جاى مقابله به مثل، از سر عطوفت و بزرگوارى، برایش کیسه‌اى حاوى هزار دینار مى‌فرستاد.

بخشش بى‌نظیر
امام موسى بن جعفر علیه‌السلام با اطرافیان و بعضى از فرزندان خویش به قصد رفتن به زمین کشاورزى‌اش از مدینه خارج شد. پس از رسیدن به مزرعه، در یکى از مناطق نزدیک آنجا به استراحت پرداخت. در این میان، غلامى سیاه، فصیح و گشاده‌زبان وارد شد، در حالى که مقدارى نان روغنى داشت که خود پخته بود. او خدمت امام رسید و گفت: این را براى شما هدیه آورده‌ام. حضرت، هدیه را پذیرفت و غلام برگشت و باز با دسته‌اى هیزم خدمت ایشان آمد و عرض کرد: این هیزم‌ها را براى شما هدیه آورده‌ام. امام این بار نیز هدیه او را پذیرفت و آن‌گاه که مولاى او را ملاقات کرد، آن غلام را با مزرعه‌اى که در آن کار مى‌کرد، از مولاى وى خرید. سپس غلام را آزاد کرد و مزرعه را نیز به او بخشید.

صبر کریمانه
بردبارى و شکیبایى نیز از ویژگى‌هاى موسى بن جعفر علیه‌السلام بود. امام همواره به فرزندان خود توصیه مى‌کرد تا به صفت والاى صبر آراسته شوند و به ایشان امر مى‌کرد تا از کسانى که بر آنان بدى کرده‌اند، گذشت کنند. ایشان به فرزندان خویش مى‌فرمود: «پسران من! شما را به چیزى سفارش مى‌کنم که هر کس آن را رعایت کند، بهره‌مند شود. هرگاه کسى نزد شما آمد و در گوش راست شما سخنى گفت که بر شما ناگوار بود، سپس به طرف چپ شما رفت و عذرخواهى کرد، عذرش را بپذیرید».

آراستگی امام موسی کاظم(علیه السلام)
امام موسی کاظم علیه‌السلام در آراستگی و نظافت هم‌چون امامان قبل از خود بود و با سر و وضعی آراسته و لباس و جامه‌ای پاکیزه و مرتب در بین مردم حضور می‌یافت. لباس آن حضرت از بَس نظیف و مرتب بود به نظر فاخر می‌آمد. به هنگام بیرون آمدن برای دیدار با مردم یا حضور در مجلسِ درس، با وضعی آراسته و مرتب در جمع مردم حاضر می‌شد و این را نوعی حرمت‌گزاری نسبت به مردم به حساب می‌آورد. کفش آن حضرت تمیز و زیبا و راه رفتنشان نه تند بود و نه کند. سعی و حرکتش موقّرانه و از روی متانت بود.

صوت خوش قرآن
امام موسی کاظم علیه‌السلام دارای آوائی خوش در تلاوت قرآن بود. عشق به قرآن آن آوا را حزین‌تر و جاذب‌تر ساخته و با صدای خوش و لحنی زیبا آن را قرائت می‌کرد. در حین قرائت قرآن در عالمی دیگر بود. چنان قرآن تلاوت می‌کرد که گویی آن آوا از سراسر وجودش برمی‌خواست و کل وجود و اعضای آن حضرت سرگرم تلاوت قرآنند؛ آن‌چنان که شنوندگان از حرکت باز می‌ماندند و به آوای تلاوت او گوش فرا می‌دادند.
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
به رُخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن

معرفی حضرت از زبان خود
روزی امام موسی کاظم علیه‌السلام از مسجدالحرام برخاست که بیرون رود. وقتی سوار مرکب شد و حرکت کرد، فردی از دیدن شکوهش متحیر شد و پرسید: تو که‌ای؟ امام علیه‌السلام فرمودند: «اگر نسب مرا می‌پرسید من فرزند محمدمصطفی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم حبیب خدایم. از نسل اسماعیل ذبیح اللّه‌ و فرزند ابراهیم خلیل هستم. اگر از شهر من می‌پرسی، من اصالتا از شهر و دیاری هستم که واجب است مسلمانان در طول عمر یک بار برای انجام وظیفه [گذاردن حج و مناسک] بدان‌جا آیند. اگر از مفاخر من می‌پرسی، از خاندانی هستم که بینیِ گردن‌کشان و ستمگران را به خاک مالیده، باعث شدند مردم راه هدایت را بشناسند و به سوی توحید روی آرند. اگر شهرت مرا خواهی، من از آل محمدم که خدای دستور داده است که در نماز بر ما درود فرستند».

نجات جان علی بن یقطین
علی‌بن یقطین از شاگردان و یاران حضرت بود که به سفارش امام موسی کاظم در دستگاه خلافت بود تا به دست‌گیری از یتیمان و مستضعفان بپردازد. سخن‌چینان به هارون خبر دادند که وی طرف‌دار امام موسی کاظم علیه‌السلام است. هارون در مقام بررسی درستی این خبر، چندین نوبت علی بن یقطین را آزمود. یکی از آنها بدین قرار است که هارون روزی بر سبیل انعام پولی و لباس و جبّه‌ای به علی بن یقطین داد. او نیز عین هدیه را برای امام موسی کاظم علیه‌السلام ارسال کرد. امام پول و لباس را قبول و جبه را به وی باز گرداند و فرمود که از آن خوب نگه‌داری کن تا روزی تو را به کار آید. هارون روزی علی بن یقطین را احضار کرد و خبر آن جبّه را گرفت. چون به وی خبر داده بودند که علی بن یقطین آن جبّه برای امام موسی کاظم علیه‌السلام فرستاده است. علی بن یقطین گفت: آن جبّه را معطور و مهمور کرده و در صندوقی نهاده است و به غلامی دستور داد تا برود و آن جبّه را نزد هارون بیاورد. غلام رفت و جبه را حاضر کرد و پیش روی هارون نهاد. نظر هارون تغییر کرد و علی بن یقطین را مورد مرحمت قرار داد و آن خبرچین را به صد تازیانه کیفر کرد.

هدایت اهل فسق به دست امام کاظم(علیه السلام)
روزی حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام از جلو خانه «بُشْر» می‌گذشت. صدای ساز و آواز شنید. از خدمت‌گزاری که برای کاری به دَرِ خانه آمده بود سؤال کرد: «صاحب تو آزاد است یا بنده؟» خدمت‌گزار گفت: مولای من آزاد است. حضرت فرمود: «راست گفتی، اگر او بنده بود از خدا پروا می‌کرد و چنین نمی‌کرد». وقتی خادم داخل خانه شد بُشْر علت تأخیر او را جویا شد. او هم ماجرا را نقل کرد. از شنیدن ماجرا در بُشْر تحولی رخ داد. با پای برهنه بیرون دوید و خود را به حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام رسانده، عذرخواهی کرد و بعد از گریه و زاری در حضور مبارک آن حضرت توبه کرد و از اعمال زشت گذشته خود پشیمان شد و بعد از این ماجرا از عابدان و زاهدان روزگار شد .

ضمانت امام کاظم(علیه السلام)
علی بن یقطین از خواصّ اصحاب امام کاظم علیه‌السلام بود که در دستگاه خلافت هارون دارای منزلتی بس عظیم بود و شیعه بودن خود را از دیگران پنهان می‌کرد. در کتاب رجال کبیر نقل است که حضرت موسی‌بن جعفر علیه‌السلام به او فرمودند: «یک موضوع را برای من ضامن شو تا من سه موضوع را برای تو ضمانت کنم که عبارتند از: سالم ماندن از گزند شمشیر دشمن، گرفتار نشدن به نداری، و در امان ماندن از اسارت و زندان». علی‌بن‌ابن‌یقطین گفت: آن موضوعی که من باید ضامن شوم چیست؟ حضرت فرمود: «ضمانت دهی هر وقت یکی از دوستان ما نزد تو بیاید او را اکرام کنی». علی‌بن یقطین ضامنت کرد و امام علیه‌السلام هم ضامن آن سه موضوع شد.

امام کاظم(علیه السلام)و حکومت بر دل‌ها
هارون‌الرشید، خلیفه عبّاسی، با این که قدرتمندترین خلیفه عباسی بود از این‌که می‌دید مردم احترام فراوانی به امام کاظم علیه‌السلام می‌کنند به شدت ناراحت بود و تمام تلاشش این بود که نفوذ معنوی امام علیه‌السلام را خنثی کند. او از این‌که می‌شنید مردم حقوق و مالیت‌های اسلامی را مخفیانه به موسی بن جعفر علیه‌السلام می‌پردازند و با این عمل خود در واقع حاکمیت ایشان را به رسمیّت شناخته، از حکومت عبّاسی بیزاری می‌جویند، سخت رنج می‌برد. روی همین اصل بود که روزی هارون امام علیه‌السلام را کنار کعبه دید و به ایشان گفت: «تو همان هستی که مردم پنهانی با تو بیعت کرده تو را به پیشوایی بر گزیده‌اند؟ امام فرمودند: «اَنَا اِمامُ القُلُوبِ و اَنْتَ اِمامُ الجُسُوم؛ من بر دل‌های مردم حکومت می‌کنم و تو بر تن‌ها».

معنی جواد از نظر امام کاظم(علیه السلام)
مردی از امام کاظم علیه‌السلام معنی جواد را پرسید ایشان در پاسخ فرمودند: «اگر منظور تو از بنده جواد، است باید بدانی که جواد کسی است که هرچه از جانب خدا بر او واجب است ادا کند و بخیل کسی است که تکلیف الهی را ادا نکند، و اگر مقصود تو جواد بودن خداست باید بدانی که خداوند چه ببخشد و چه دریغ کند جواد است؛ چون اگر ببخشد چیزی را بخشیده که از آن تو نبوده است و اگر هم دریغ ورزد، آنی را دریغ کرده که از آنِ تو نبوده است».

دست‌گیری حضرت از مستمندان
آن حضرت تهی‌دستان مدینه را شناسایی می‌کرد و شبانه برای آنان پول و چیزهای دیگر می‌برد و آنان نمی‌دانستند که این پول‌ها از جانب کیست.

بررسی زندگانی علمی موسی بن جعفر علیه‌السلام

بلندای دانش
یکی از محورهای اساسی و از سترگ‌ترین پشتوانه‌های امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره راه‌های نابودی رهایی می‌یابد. شخصیت علمی امام کاظم علیه‌السلام از همان دوران کودکی و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظره‌های علمی، پاسخ‌گویی به شبهه‌های اعتقادی و تربیت شاگردان برجسته، نمونه‌های برجسته‌ای از جایگاه والای علمی امام کاظم علیه‌السلام است. او در همان کودکی مسائل پیچیده فقهی را که بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو می‌ماندند، حل می‌کرد. گنجینه‌ای پایان‌ناپذیر از دانش و چکاد نشینی در بلندای بینش بود. بسیاری از ساده‌اندیشان به خیال در هم شکستن وجهه علمی ایشان، مناظره‌های علمی تشکیل می‌دادند، ولی جز رسوایی و فضاحت ثمره‌ای نمی‌دیدند. از این رو، به بلندی مقام او اعتراف می‌کنند و سر تسلیم فرود می‌آورند.

آیت پیشوایان
«صفوان جمّال» از جمله اصحاب و یاران امام کاظم علیه‌السلام که به شغل شتربانی مشغول بود، هر از چند گاهی، برای کسب فیض و بهره‌مندی از بیکران دانش ائمه علیهم‌السلام نزد ایشان شرفیاب می‌شد. خود می‌گوید: روزی نزد امام صادق علیه‌السلام رفته و پرسیدم: «[پس از شما [عهده‌دار امر امامت چه کسی خواهد بود؟» امام فرمود: «از جمله نشانه‌های فردی که پیشوا و امام مسلمانان می‌شود، این است که به سرگرمی نمی‌پردازد و دل مشغول بازیچه نمی‌شود و از کارهای بیهوده پرهیز می‌نماید». در همین حین فرزند او، موسی بن جعفر علیه‌السلام وارد خانه شد، در حالی که همراه خود بزغاله‌ای داشت. من به او نگریستم و تعجب کردم که چگونه این رفتار او با سخن امام صادق علیه‌السلام سازگاری می‌یابد. کمی دقت کردم. دیدم او به بزغاله چنین می‌گوید: «در برابر پروردگار خود فروتن باش!» از دانایی و بینش او شگفت زده شدم. امام صادق علیه‌السلام او را در آغوش کشید و فرمود:« پدر و مادرم به فدایت که به سرگرمی و بیهودگی نمی‌پردازی».

پاسخی دانشورانه
«ابو حنیفه» آهنگ سفر حج نمود و پس از پایان حج برای دیدار با امام صادق علیه‌السلام و به جهت برخی مذاکرات علمی عازم مدینه شد. چون به مدینه رسید، به منزل امام رفت و در سراچه خانه اندکی درنگ نمود تا امام او را به حضور بپذیرد. روی سکوی دهلیز نشست. در همین حین کودکی را دید. ابوحنیفه از او پرسید: «در شهر شما اگر کسی غریب باشد و نیاز به قضای حاجت داشته باشد، کجا می‌رود؟» کودک، عالمانه پاسخی جامع و کامل به او داد. ابوحنیفه با شگفتی از او پرسید:« نامت چیست؟» کودک پاسخ داد: «من موسی بن جعفر علیه‌السلام هستم».

کودک بزرگ
«ابوحنیفه»، روزی به خانه امام صادق علیه‌السلام رفت. امام کاظم علیه‌السلام در آن زمان سن کمی داشت. ابوحنیفه تصمیم گرفت برخی از سئوالات خود را از او بپرسد. به همین دلیل گفت: «گناه از سوی کیست؟ خدا یا بنده خدا؟» امام کاظم علیه‌السلام فرمود:«… اگر بگوییم منشأ گناه خداوند است، به خطا رفته‌ایم که او سزاوار آن نیست که بنده خویش را به گناه مرتکب نشده، عقاب نماید. اگر بگوییم گناه هم از سوی خدا و هم از سوی بنده است، باز هم سزاوار نیست که شریک قدرتمند بر شریک ناتوان خویش ستم روا دارد، یا این که بگوییم گناه از سوی بنده است. دراین صورت، اگر پروردگار از گناه او درگذرد که بنابر عفو و گذشت بیکران خود عمل کرده و اگر او را مجازات نماید، ظلمی بر او روا نداشته است». ابوحنیفه، پاسخ کامل سؤالش را از دانشمندی به ظاهر کوچک، دریافت کرد و به خانه‌اش بازگشت.

شکوفه‌ای بر شاخسار وحی
امام صادق علیه‌السلام ، امام کاظم علیه‌السلام را در اوان کودکی، برای تحصیل، به مکتب خانه‌ای فرستاد. انگیزه امام از این کار، تحصیل فردی امام کاظم علیه‌السلام نبوده؛ چراکه در آن دوره هیچ کس جز امام صادق علیه‌السلام نمی‌توانست چیزی بر اندوخته علمی آن کودک فرزانه بیفزاید. شاید این کار امام صادق علیه‌السلام به انگیزه تشویق دیگر کودکان به تحصیل، یا شناخت و معرفی امام بعد از خود به مردم و یا نشان دادن ارزش تحصیل علم به دیگران و انگیزه‌هایی چنین بوده است. امام کاظم علیه‌السلام می‌فرماید: روزی از مکتب خانه به سوی منزل بازمی‌گشتم، به خانه رسیدم و لوحی که با خود داشتم، نشان پدرم دادم. پدرم مرا روبه روی خود نشانید و پس از دیدن لوح به من فرمود: «فرزندم بنویس: از زشت گویی و زشت کاری بپرهیز و حتی اراده آن را هم مکن.» آن گاه به من فرمود:«حال این بیت شعر را که گفتم، تو کامل کن». من بیت شعر را این گونه کامل کردم: «و هر کس را سزاوار احسان یافتی، [بر نیکی‌ات به او [بیفزا». پاسخ‌های دیگر فرزند به سؤال‌های پدر بزرگوارش، تحسین ایشان را به دنبال داشت.

نوح آل محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم
یکی از نزدیکان امام صادق علیه‌السلام به نام «فیض بن مختار» می‌گوید: به منزل امام رفتم. پس از اندکی موسی بن جعفر علیه‌السلام که نوجوانی بود، وارد شد و سلام کرد. به احترامش برخاستم و پیشواز او رفتم. امام صادق علیه‌السلام با دیدن ابراز محبت و احترام من نسبت به فرزندش خرسند شد و با تبسمی ملیح فرمود: «شما شیعیان ما به سان کشتی‌ای هستید و این نوجوان که تو به او محبت نشان دادی، کشتیبان شما می‌باشد». مدتی از دیدار من با امام گذشت و سال بعد برای انجام مناسک حج به مکه مشرف شدم. پس از انجام اعمال حج دو هزار سکه‌ای را که همراه داشتم، توسط شخصی برای امام فرستادم و به او گفتم که هزار سکه آن را از سوی من به امام صادق علیه‌السلام و هزار درهم دیگر را به فرزندش امام کاظم علیه‌السلام بدهد. پس از مدتی امام را زیارت کردم. امام صادق علیه‌السلام به من فرمود:«آیا مرا با فرزندم موسی برابر می‌دانی؟ [که در هدیه دادن تساوی برقرار نمودی]» عرض کردم: «مولای من! من این کار را به دلیل فرمایش خودتان انجام دادم [که فرمودید: شما کشتی نشین و او کشتیبان شیعیان است]». امام به نشانه تأیید سری تکان داد و فرمود: «آری، اما به خدا سوگند من این کار را نکردم، بلکه این پروردگار بزرگ است که چنین مقام شامخی به او داده است.»

محرم راز
«ابابصیر» روزی از امام کاظم علیه‌السلام پرسیدند: امام را چگونه می‌توان شناخت؟ امام فرمود: «امام را از چند راه می‌توان شناخت؛ نخست این که امامت او توسط امام پیشین تصریح شده باشد. دوم این که هر پرسشی از او شد، بتواند پاسخ گوید و از جواب درنماند و اگر هم از او پرسشی [در زمینه‌ای که پاسخ آن لازم است] نشد، خودش سخن شروع کند و آن مسئله را حل نماید. سوم از آینده خبر بدهد. چهارم همه زبان‌ها را بداند و بتواند با هر زبانی که با او سخن می‌گویند، به همان زبان پاسخ دهد». سپس رو به ابابصیر کرد و با لبخندی معنی دار فرمود:«پیش از آن که از این مجلس خارج شوی، این نشانه‌ها را خواهی دید!» در همین اثنا، مردی از اهالی خراسان وارد شد و با تکلّف فراوان به زبان عربی با امام سلام و احوالپرسی کرد، اما امام پاسخ او را به زبان فارسی داد و حتی جواب پرسش او را که به عربی مطرح کرده بود، پاسخ فرمود. مرد خراسانی شگفت‌زده شد. امام رو به ابابصیر کرد و فرمود: «ای ابابصیر! امام کسی است که زبان هریک از گروه‌های مردم را بداند و نه تنها زبان آن‌ها را بلکه زبان هر موجودی از پرنده و جاندار را به نیکی می‌داند.»

جلوه گیتی فروز دانش
امام کاظم علیه‌السلام در مجلسی با فردی سخن می‌گفت. در بین سخنان خود به او فرمود که در فلان تاریخ خواهد مُرد. «اسحاق بن عمار» از شاگردان امام در مجلس بود. با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت: «آیا واقعا امام هنگام مرگ افراد را می‌داند.» در همین افکار غوطه می‌خورد که متوجه شد امام با تندی به او می‌نگرد. به خود آمد. امام به او فرمود: «ای اسحاق! وقتی رُشَید هجری به خاطر داشتن علم مُنایا و بلایا، هنگام مرگ افراد و رخدادهای آینده را که کسی از آن آگاهی نداشت، می‌دانست؛ من که امام هستم، بی اطلاع باشم؟! در حالی که امام به دانستن آن از هر کسی شایسته‌تر است؟!». سپس در مورد آینده خود او، زمان مرگ وی و اختلاف بازماندگانش خبرهایی به اسحاق داد.
اسحاق سر به زیر انداخت و از گفته‌های خود پشیمان شد و استغفار نمود. پس از مدتی او از دنیا رفت و همان گونه که امام فرموده بود، بین بازماندگانش سرکشی و طغیان درگرفت. آنان اموال مردم را به زور می‌گرفتند و در راه‌های غیر مشروع هزینه می‌نمودند، اما انجام کارشان به بدبختی افتاد.

پاسخ فراخور پرسشگر
فردی به نام «ابو احمد خراسانی» برای پرسش مسئله‌ای علمی محضر امام کاظم علیه‌السلام رسید و پرسید: «کفر مقدم است یا شرک؟» از آن جا که درک این پرسش و توان دریافت پاسخ و فهم آن برای وی مشکل بود، امام در جواب او فرمود: «تو را با این بحث چه کار؟! من در قبال تو فکر نمی‌کنم که صلاحیت وارد شدن به این بحث‌ها را داشته باشی». ابواحمد در جواب امام عرض کرد: «هشام بن حکم از من خواسته بود تا این سؤال را از شما بپرسم». امام وقتی از ماجرا باخبر شد، چنین پاسخ داد: «کفر مقدم بر شرک است ؛ زیرا نخستین کسی که کفر ورزید، شیطان بود که بزرگی نمود و از فرمان خداوند روی برتافت. او از کافرین بود. از آن گذشته، کفر یک چیز است و آن انکار پروردگار و باور به غیر او، امّا شرک انکار پروردگار نیست، بلکه اثبات ربوبیت او و شریک قرار دادن دیگری با اوست.»

سترگ چون کوه
دانشور مزدور، «نفیع انصاری» قصد داشت ابهت و شکوه امام کاظم علیه‌السلام را نزد درباریان فرو ریزد. وقتی امام موسی کاظم علیه‌السلام از کاخ هارون بیرون آمد، نفیع جلو رفته و افسار اسب امام را گرفت و مغرورانه پرسید: «آی! تو که هستی؟» امام از بالای اسب نگاهی کرد و با اطمینان فرمود: «اگر نسبم را می‌خواهی، من فرزند محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دوست خدا، فرزند اسماعیل ذبیح‌الله و پور ابراهیم خلیل‌الله هستم. اگر می‌خواهی بدانی اهل کجا هستم، اهل همان مکانی که خدا حج و زیارت آن را بر تو و همه مسلمانان واجب کرده است. اگر می‌خواهی شهرتم را بدانی، از خاندانی هستم که خدا درود فرستادن بر آنان را در هر نماز بر شماها واجب گردانیده و اما اگر از روی فخر فروشی سؤال کردی، به خدا سوگند! مشرکان قبیله من راضی نشدند، مسلمانان قبیله تو را در ردیف خود به شمار آورند و به پیامبر گفتند: ای محمد! آنان که از قبیله خویش هم شأن و هم مرتبه ما هستند، نزد ما بفرست. اکنون نیز از جلوی اسب من کنار برو و افسارش را ردکن!» نفیع که همه شخصیت و غرور خود را در طوفان سهمگین کلام امام بر باد رفته می‌دید، در حالی که دستش می‌لرزید و چهره‌اش از شرمندگی سرخ شده بود، افسار اسب امام را رها کرد و به کناری رفت.

در کلام بزرگان
شیخ مفید درباره امام موسی کاظم علیه‌السلام می‌گوید: «ابوالحسن موسی، عابدترین، سخی‌ترین و با شخصیت‌ترین اهلِ زمان خودبود». شیخ طبرسی می‌نویسد:«آن حضرت حافظ‌ترین مردم نسبت به کتاب خدا بود… و مردم مدینه، او را زینت کوشندگان در عبادت خدامی نامیدند».
ابن ابی الحدید درباره آن حضرت می‌گوید: «فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی، همه در آن حضرت جمع بود».
یعقوبی، تاریخ نگار مشهور، درباره وی می‌نویسد: «موسی بن جعفر، عابدترین مردم زمان خود بود».

برخوردهای سیاسی امام کاظم علیه‌السلام
دورانی که امام کاظم علیه‌السلام در آن زندگی می‌کرد، با نخستین مرحله استبداد و ستمگری حاکمان عباسی هم زمان بود. فشار سیاسیِ عباسیان در دوره‌ای آغاز شد که پیش از آن، امام باقر و صادق علیهماالسلام با تربیت شاگردان فراوان، جنبشی عظیم در میان شیعه پدید آورده بودند. رسالت امام کاظم علیه‌السلام در این دوره آن بود که در این جنبش، توازن و تعادل فکری را میان شیعیان برقرار سازد. طبعا عباسیان نمی‌توانستند تشکّلی به نام شیعه را با رهبری امام بپذیرند و این، مهم‌ترین عاملی بود که آن‌ها را وادار کرد امام را تحت فشار بگذارند.

حرکت سیاسی امام بر ضد هارون
ابن اثیر می‌گوید: هارون که در رمضان سال 179 به قصد عمره به مکه می‌رفت، سر راه خود در مدینه، وارد روضه رسول خدا شد و برای جلب توجه مردم و به رخ کشیدن رابطه نسبی خویش با رسول خدا به پیامبر چنین سلام داد: «سلام بر تو ای رسول خدا؛ ای پسرعمو». دراین هنگام موسی‌بن جعفر علیه‌السلام که آنجا حاضر بود، خطاب به رسول خدا گفت: «سلام بر تو ای پدر». با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید. پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را صادر کرد. زندانی شدن امام پس از آن، نشان می‌دهد که این، حرکتی سیاسی بر ضد هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم علیه‌السلام خطراتی را برای هارون در برداشت که در نهایت، به زندانی شدن امام انجامید.

مبارزه منفی
مبارزه منفی، مبارزه‌ای است که گرچه در قالب نقشه‌های براندازی نیست، بر عدم مشروعیت نظام حاکم تأکید کرده و می‌کوشد تا اعتماد مردم را به شخصیتی سست کند. نکته مهم در مبارزه منفی، عدم همکاری است؛ امری که به خودیِ خود مشروعیت نداشتن هیئت حاکم را نشان می‌دهد. شیوع چنین نگرشی راجع به یک حکومت در میان مردم، خطر عمده‌ای برای آن به شمار می‌رود؛ زیرا با عدم اعتقاد مردم به مشروعیت حکومت، هر زمان ممکن است جنبشی برای براندازی آن ایجاد شده و مردم به آن جنبش بپیوندند. امام کاظم علیه‌السلام نیز از این شیوه در برخورد با دستگاه عباسی بهره جست.

مبارزه با عالمان خودفروخته
مبارزه با علمای خودفروخته‌ای که خود را در خدمت دربار عباسی قرار داده بودند، نمونه‌ای دیگر از مبارزات امام کاظم علیه‌السلام با دستگاه ستم عباسی است.وجود این افراد در دستگاه خلافت، مشروعیت آن را از نظر عوام تضمین می‌کرد. به همین دلیل در دستگاه خلافت، چنین افرادی از محبوبیت فراوانی برخوردار بودند. امام کاظم علیه‌السلام در مورد این افراد روایتی از رسول خدا علیه‌السلام نقل می‌کند و می‌فرماید: فقها تا هنگامی که خود را به دنیا نفروخته‌اند، اُمنای پیامبران‌اند. سؤال شد: چگونه در دنیا داخل می‌شوند؟ حضرت فرمود: هنگامی که از حاکمان [ستمکار] پیروی کنند، در این زمان بر دین خود از آنان بترسید.

امام کاظم علیه‌السلام و مباحث کلامی و فکری

مذهب اعتزال
از شمار مذاهب اسلامی که در اواخر قرن اول هجری پیدا شد و پس از آن هم سهم عمده‌ای در درگیری‌های فکری جامعه اسلامی داشت، مذهب اعتزال بود. اصل اساسی این مذهب، توجیه مسائل دین در سایه عقل بود که افراط در این زمینه، نتایج مطلوبی به همراه نداشت و باعث شده بود گاهی صفات متضاد به خدا نسبت داده و گاه برخی از صفاتی که به تصریح قرآنْ خدا متصف به آن‌هاست، از حضرت باری تعالی سلب کنند. امام کاظم علیه‌السلام مبارزه با کژاندیشی‌های این گروه را، در برنامه خویش قرار دادند.

اهل حدیث
در زمان امام کاظم علیه‌السلام گروه‌هایی از اهل حدیث بودند که گرفتار احادیث جعلی فراوانی شده، در مسئله توحید هم، گرفتار شبهه‌ها و مشکلات بسیاری بودند. طبعا راهنمایی‌های امام کاظم علیه‌السلام می‌توانست پیروان اهل‌بیت علیهم‌السلام را از تأویل‌ها و توجیه‌های رایج نجات دهد. در روایتی آمده است که از آن حضرت درباره صفات خداوند پرسیدند، فرمود:«در مسئله توحید، از آنچه خدای تبارک و تعالی در کتاب خود ذکر کرده، پا را فراتر نگذارید که هلاک می‌شوید».

ردّ حدیث «نزول خداوند به آسمان»
یکی از روایاتی که جاعلان حدیث بدان تمسک می‌کردند، حدیث «نزول خداوند بر آسمان» بود. «ابو هریره» که در حدیث‌سازی شهرت فراوانی دارد، می‌گوید: رسول خدا فرمود: خداوند هر شب در ثُلث باقی مانده از شب، به آسمان دنیا فرود می‌آید و ندا می‌دهد: کیست مرا بخواند تا اجابتش کنم؟ کیست استغفار کند تا من او را بیامرزم؟ پذیرفتن ظاهر چنین روایتی بدین صورت، مستلزم قبول جابه جایی خداوند از مکانی به مکان دیگر است. امام کاظم علیه‌السلام در ردّ این مسئله می‌فرماید:«خداوند فرود نمی‌آید و نیازی ندارد تا فرود آید. در نگاه او، دوری و نزدیکی برابر است؛ ولی آنان که خداوند را چنین توصیف می‌کنند، باری تعالی را بر نقص و زیادت مُتصف کرده‌اند».
در این روایت، امام کاظم علیه‌السلام با تعبیرات دقیق، صفات خداوند را مطرح کرده، نزول خداوند به آسمان دنیا را انکار کرده است.

تعریف‌های مختلف از ایمان
پس از جنگ جمل و صفین، مشکلی در تعریف ایمان به وجود آمد. مسلمانان در این باره سه دسته شدند، گروهی به نام خوارج گفتند: کسی که گناه کبیره مرتکب شود، از دین خارج می‌گردد و کافر است. گروهی هم با نام معتزله گفتند: کسی که گناه کبیره کند، فاسقِ غیرمؤمن و غیرمسلمان است. گروهی گفتند: شهادتین به زبان کافی است و هر کس آن را بگوید، حتی اگر مرتکب گناه کبیره شود، مسلمان است. این گروه مرجئه بودند. این نگرش در ضمن درستی، به افراط کشیده شد، تا آنجا که عمل از اساس نقش در ایمان ندارد. امام کاظم علیه‌السلام در این باره فرمودند: «ایمان درجات و مراتبی دارد: مرتبه‌ای که در کمال تمام است؛ مرحله‌ای که کاملاً ناقص است و مرحله‌ای میانه که می‌توان بر آن افزود». در حقیقت امام کاظم علیه‌السلام مانند امامان دیگر به حدیثی که امیرمؤمنان از حضرت رسول نقل کردند معتقد بود که: «ایمان مفهومی است متشکل از سه جزء: معرفت قبلی، اقرار زبانی و عمل خارجی».

سخنان گهربار
«زیادی غم و اندوه، موجب پیری است».
«شتاب‌زدگی از جهالت و نادانی است».
«خشم کلید هر بدی است».
«خواب خردمند، از بیداری نادان بهتر است».
«همسایه خوب بودن، تنها بی‌آزاری نیست بلکه صبر بر آزار همسایه است».
«ابراز دوستی و الفت و محبت به مردم، نشانه خرد است».

برخی وصایا و کلمات قصار امام کاظم(علیه السلام)
در تحف العقول آمده است که او به یکی از فرزندانش چنین سفارش می‌کرد: ای فرزندم، مبادا که خداوند تو را در حال ارتکاب معصیتی ببیند و مبادا تو را در جایی که فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند . خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه که باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از کم حوصلگی و تنبلی که این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم می‌کنند .
امام کاظم (علیه السلام) در وصیتی به هشام بن حکم می‌فرمایند: ای هشام، اگر در دستت گردویی بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که برای تو سودی ندارد، زیرا تو می‌دانی آنچه در دست داری گردو است . و اگر در دست‌خود گوهری داشتی و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمی‌رساند، زیرا تو می‌دانی که گوهر داری . ای هشام، ملایمت را پیشه کن که ملایمت‌خوش یمن، و خشونت و بد رفتاری نحس و شوم است و نیکی و خلق نیکو، خانه را آباد و روزی را زیاد می‌کند که خدای فرموده است: پاداش نیکی، نیکی است همه مردم – چه مؤمن و چه کافر – مشمول این قاعده‌اند . هر کس به تو نیکی کرد بر تو است که کار او را جبران کنی و اگر همان‌گونه که درباره‌ات احسان کرده‌اند احسان کنی، کاری نکرده‌ای، بلکه فضل، از آن کسی است که ابتدائا احسان کند .
مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتاری‌اش فزونی گیرد .
حسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است . برتری فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برتری خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادی ندا می‌دهد: هر کس که بر خداوند حقی دارد برخیزد، تنها، کسی که برمی‌خیزد شخصی با گذشت و مصلح است که پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوش‌خو در حمایت‌خداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهی می‌کند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حسن خلق سفارش می‌کرد تا وفات یافت .

درس‌هایى آموزنده از زندگانى امام کاظم )علیه‌السلام)

امام‌نیکو سیرتان
گاه آدمى پاسخ یک بدى را با مهربانى مى‌دهد و این پاسخ مهرورزانه او سبب تغییر رویه طرف مقابل مى‌شود. امام کاظم «علیه‌السلام» را به دلیل این ویژگى به چنین لقبى خوانده‌اند. در مدینه مردى بود که هرگاه امام را مى‌دید زبان به دشنام مى‌گشود. روزى امام به همراه یاران خویش از کنار مزرعه او مى‌گذشتند که او مثل همیشه، ناسزاگویى را آغاز کرد. یاران امام بر آشفتند و از امام خواستند تا آن مرد بد زبان را مورد تعرض قرار دهند. امام به شدّت با این کار مخالفت کرد و آنان را از انجام چنین کارى بازداشت. روز دیگرى امام به سراغ مرد رفت تا او را در مزرعه‌اش ملاقات کند، ولى مرد عرب از کار زشت خود دست بر نداشت و به محض دیدن امام، ناسزا گفت.
امام نزدیک او رفت و از مرکب خود پیاده شد. به مرد سلام کرد. مرد بر شدت دشنام‌هاى خود افزود. امام با خوش رویى به او فرمود: هزینه کشت این مزرعه چه قدر شده است؟ مرد پاسخ داد: یکصد دینار، امام پرسید: امید دارى چه اندازه از آن سود ببرى و برداشت کنى؟ مرد با گستاخى و طعنه پاسخ داد: من علم غیب ندارم که چه مقدار قرار است عایدم شود. امام فرمود: من نگفتم چه سودى به تو خواهد رسید بلکه پرسیدم تو امید دارى چه مقدار سود عایدت شود؟
او که از پرسش‌هاى امام گیج شده بود پاسخ داد: فکر مى‌کنم دویست دینار محصول از این مزرعه برداشت کنم. در این هنگام، امام کیسه‌اى به مبلغ سیصد دینار طلا بیرون آورد به مرد داد و فرمود: این را بگیر و کشت و زرعت نیز براى خودت باشد. امید دارم پروردگار آنچه را امید دارى از کشت و کارت سود ببرى، عاید تو سازد. مرد سرافکنده و بهت زده، کیسه سکه‌هاى زر را از امام گرفت و پیشانى امام را بوسید و از رفتار زشت خود، پوزش خواست.
این درسى بزرگ براى شیعیان و پیروان ایشان است.

پیشواى مهرورزى
امام همواره دوستى و مهربانى را به دیگران سفارش مى‌نمود و آن را مایه فزونى و برکت مى‌دانست. یعقوب و دوستش شعیب نزد امام کاظم «علیه‌السلام» آمدند تا هم خستگى سفر حج را از تن بیرون کنند و هم با امام دیدارى تازه نمایند. وارد خانه امام شدند. پس از سلام و احوالپرسى، امام رو به یعقوب کرد و فرمود: اى یعقوب! تو دیروز به مدینه آمدى و با برادر خود در فلان محل دیدار کردى، ولى با هم درگیر شدید و به همدیگر دشنام دادید. شما هرگز نباید مرتکب چنین‌عمل زشتى بشوید. ناسزا گفتن به دیگران از شیوه من و پدران من نیست و از شیعیان ما به دور است که به یکدیگر ناسزا بگویند. اى یعقوب! به سبب این کارت مرگ بین شما فاصله مى‌اندازد. برادرت اسحاق در حین سفر پیش از آن که به شهر و خانه و کاشانه خود برسد از دنیا خواهد رفت و تو نیز از این رفتارت پشیمان خواهى شد. خداوند عمر شما را کوتاه خواهد کرد.
یعقوب که دست و پاى خود را گم کرده بود، پرسید: فدایت شوم! اجل من کى خواهد رسید؟ امام فرمود: اجل تو نیز رسیده بود، ولى به خاطر این که تو در فلان منزلگاه به همراهت خدمت کردى و با هدیه‌اى او را خوشحال کردى خدا بیست سال بر عمر تو افزود. شعیب که متحیرانه به گفت و گوى او و امام گوش مى‌داد پس از مدتى یعقوب را در مکه دید و حال برادرش را پرسید. او پاسخ داد همان طور که امام فرموده بود برادرم پیش از رسیدن به خانه‌اش از دنیا رفت و در همین راه به خاک سپرده شد و هرگز خانواده خود را ندید.

میراث‌دار انبی
پیشوایان معصوم دین، میراث دار پیامبرند که نسبت به امت خود مهربان‌ترین بود. روزى ابو حنیفه براى پرسشى به خدمت امام صادق «علیه‌السلام» رسید. گفتند: امام خوابیده است. او نیز منتظر نشست تا امام بیدار شود. همان جا نشسته بود که پسرکى پنج یا شش ساله را دید. پرسید: این پسر بچه کیست؟ گفتند: او موسى بن جعفر «علیه‌السلام» فرزند امام صادق «علیه‌السلام» است. پیش خود گفت: بد نیست پرسشم را با او مطرح کنم تا ببینم پاسخ او چیست. پرسید: اى فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان خدا چیست؟ بنده آن را انجام مى‌دهد یا خدا به انجام آن رضایت مى‌دهد؟ امام کاظم «علیه‌السلام» با متانت، چهارزانو روبه‌روى او نشست و فرمود: از سه حال خارج نیست، یا خدا آن را انجام مى‌دهد، یا بنده و یا هردو. اگر خدا انجام مى‌دهد پس چرا بنده را کیفر مى‌کند که گناهى مرتکب نشده و این از خداى عادل و حکیم پذیرفته نیست. اگر خدا و بنده هر دو انجام بدهند، چرا شریک قوى، شریک ضعیف خود (بنده) را مجازات مى‌کند، در حالى که خودش به او کمک کرده است. ابو حنیفه صحبت امام «علیه‌السلام» را قطع کرد و گفت: این دو صورت محال است. امام فرمود: بلى، پس فقط یک صورت باقى مى‌ماند که بنده خود به تنهایى گناه را انجام دهد و خود نیز مسئولیت آن را بر عهده دارد.

بخوان و بالا برو!
امام کاظم «علیه‌السلام» توجه فراوانى به پاسخ‌گویى دقیق به مسائل اطرافیان داشت و با نهایت دقت و حوصله پرسش‌هایشان را پاسخ مى‌گفت. مردى براى مطرح کردن چند پرسش نزد امام کاظم «علیه‌السلام» آمده بود. بعد از این که پاسخ پرسش‌هایش را شنید، امام با مهربانى از او پرسید: آیا دوست دارى که در دنیا عمر طولانى داشته باشى؟ مرد پاسخ داد: آرى، امام فرمود: براى چه دوست دارى بیشتر در دنیا بمانى؟ پاسخ داد: براى تلاوت کردن سوره توحید. امام اندکى ساکت ماند و پس از ساعتى به او فرمود: هر یک از دوستان ما بمیرد درحالى که تلاوت قرآن را خوب نمى‌داند، در عالم قبر (برزخ) به او خواهند آموخت تا درجه او به خاطر قرآن ارتقا یابد؛ زیرا بهشت به اندازه آیات قرآن است و به او گفته مى‌شود: بخوان و بالا برو. او نیز قرآن مى‌خوانَد و بالا مى‌رود.

مهربانى با غیر مسلمانان
بریهه دانشمندى مسیحى بود که مسیحیان به سبب وجود او، بر خود مى‌بالیدند. وى چندى بود که او نسبت به عقاید خود دچار تردید شده بود و در جست و جوى رسیدن به حقیقت، از هیچ تلاشى فروگذار نمى‌کرد. روزى از روى اتفاق، شیعیان او را به یکى از شاگردان امام صادق «علیه‌السلام» به نام هشام بن حکم که استادى چیره دست در مباحث اعتقادى بود معرفى کردند. هشام در کوفه مغازه داشت. ابتدا بریهه پرسش‌هاى خود را درباره حقانیت اسلام مطرح کرد و هشام با حوصله و صبر، آنچه در توان داشت براى او بیان کرد. او از هشام پرسید: آیا تو با این همه دانایى و برازندگى استادى هم دارى؟ هشام پاسخ داد: البته که دارم! بریهه پرسید: او کیست و کجا زندگى مى‌کند؟ شغلش چیست؟ هشام دست او را گرفت و کنار خودش نشاند و ویژگى‌هاى اخلاقى و منحصر به فرد امام صادق «علیه‌السلام» و فرزند او را که در مدینه مى‌زیستند را براى او گفت. او به مدینه رفت. پیش از دیدار امام، فرزند ایشان امام کاظم «علیه‌السلام» را دید. امام استقبال گرمى از او کرد و با مهربانى به او فرمود: تا چه اندازه با کتاب دینت (انجیل) آشنایى دارى؟ پاسخ داد: از آن آگاهم. امام فرمود: چقدر اطمینان دارى که معانى آن را درست فهمیده‌اى؟ گفت: بسیار مطمئنم که معناى آن را درست درک کرده‌ام. امام برخى کلمات انجیل را از حفظ براى بریهه خواند. شدت اشتیاق بریهه به صحبت با امام زمان و مکان و خستگى سفر را از یادش برده بود. او آن قدر شیفته کلام و مهرورزى امام شد که از اعتقادات باطل خود دست برداشت و به اسلام گرایید. هنوز به دیدار امام صادق «علیه‌السلام» شرفیاب نشده بود که به وسیله فرزند او مسلمان شد.

مهربانى با بستگان
مهربانى با نزدیکان ویژگى بارز یک مؤمن است. على بن جعفر برادر امام کاظم «علیه‌السلام» و برادر زاده امام کاظم «علیه‌السلام» محمد بن اسماعیل به دیدن امام کاظم «علیه‌السلام» رفتند. اندکى از مغرب گذشته بود. در زدند. امام در را گشود و با برادر خود سلام و احوالپرسى کرد. محمد نزدیک آمد و دست امام را بوسید و گفت: فدایت شوم، مرا پندى دهید. امام فرمود: به تو سفارش مى‌کنم در مورد ریختن خون من از خدا بترسى. محمد تعجب کرد. امام تا سه بار جمله خود را تکرار کرد. محمد به کنارى رفت و امام به على بن جعفر فرمود: تو همین جا بمان. سپس به داخل خانه رفت و کیسه‌اى صد دینارى به او داد و فرمود: این را به محمد بده و بگو آن را در سفر همراه داشته باشد. على کیسه را ستاند و بیرون آمد. ولى امام دوباره پیش از بیرون رفتن او را صدا زد و صد دینار دیگر به او داد و فرمود: این کیسه را هم به او بده. به امام گفت: قربانت شوم! اگر به آنچه به او فرمودى از او مى‌ترسى پس چرا او را در این سفر یارى مى‌کنید؟
امام که مى‌دانست محمد بن اسماعیل نزد هارون الرشید خواهد رفت و سخن چینى خواهد کرد، گفت: اگر من از قطع پیوندم با او دورى کنم اما او حق خویشى را ادا نکند و از من ببرد، خدا عمرش را کوتاه خواهد کرد، سپس کیسه بزرگى که سه هزار درهم در آن بود آورد و فرمود: این کیسه را هم به او بده. على خداحافظى کرد. در راه بازگشت کیسه صد دینارى را به او داد و گفت که آن را امام داده است. او بسیار خوشحال شد و امام را دعا کرد. کیسه دوم و سوم را هم به او داد و شادمانى او بیشتر گردید و امام را فراوان دعا نمود. او با على بن جعفر خداحافظى کرد و به بغداد رفت. پس از مدتى درنگ در بغداد سرانجام فریب خورد و نزد هارون الرشید بدگویى امام را کرد و حتى هارون الرشید را امیر المؤمنین نامید. هارون الرشید از خوش خدمتى محمد بن اسماعیل خرسند شد و صد هزار درهم براى او فرستاد. ولى پروردگار او را به بیمارى سختى دچار کرد و در نتیجه آن بیمارى او را هلاک گردانید و نتوانست از هدیه هارون الرشید بهره‌مند شود.

پیش‌بینى اعجازآمیز
پیشوایان شیعه نسبت به پیروان خود بسیار دلسوز بودند و همواره آنان را از گزند خطرها حفظ مى‌کردند. روزى هارون الرشید، به على بن یقطین خلعت زربافتى هدیه داد. او روز بعد، آن خلعت را به همراه مقدارى پول که خمس اموالش بود نزد مولاى خود امام کاظم «علیه‌السلام» فرستاد. امام پول را پذیرفت، ولى دستور داد خلعت زربافت را به او بازگردانند و نامه‌اى برایش نوشت و در آن تأکید کرد که خلعت را نزد خود نگه دارد و آن را به کسى ندهد؛ زیرا به زودى سخت به آن نیازمند مى‌شود. او علت باز پس گرداندن خلعت را نفهمید. چند روزى گذشت و على بن یقطین بر یکى از زیردستان خود خشم گرفت و او را از کار برکنار کرد. آن فرد نیز کینه او را به دل گرفت و چون از رابطه او با امام کاظم «علیه‌السلام» و دوستدارى او نسبت به ایشان با اطلاع بود، نزد هارون الرشید رفت و نزد او از على بن یقطین بدگویى کرد. وى به هارون الرشید گفت: على بن یقطین، موسى بن جعفر «علیه‌السلام» را پیشواى خود مى‌داند و هر سال خمس اموال خود را به ایشان مى‌دهد؛ حتى خلعتى را که شما به او داده بودید، براى موسى بن جعفر «علیه‌السلام» فرستاده است.
هارون الرشید بسیار خشمگین شد و گفت: اگر آنچه گفتى درست باشد، على بن یقطین را خواهم کشت. همان لحظه دستور داد على را به دربار بیاورند. به محض ورود على بن یقطین هارون الرشید سر او فریاد کشید: خلعتى را که به تو دادم چه کار کردى؟ على بن یقطین که هنوز از ماجرا بى اطلاع بود گفت: آن نزد خودم هست. هارون که باور نمى‌کرد، گفت: اکنون باید آن را نزد من بیاورى. على بن یقطین با چند تن از غلامان هارون الرشید به خانه رفت و آن را باز پس آورد. هارون الرشید خنده‌اى کرد و گفت: خلعت را سر جایش بگذار! من هرگز حرف سخن چینان را درباره تو نخواهم پذیرفت. على بن یقطین تازه متوجه شد که امام خلعت را براى چه باز گردانیده است. آن گاه مرد سخن‌چین را فرا خواند و دستور داد در حضور على بن یقطین او را هزار تازیانه بزنند. او پانصد تازیانه بیشتر نخورده بود که زیر ضربات سهمگین آن جان داد، و هارون الرشید از على بن یقطین معذرت خواست و او را با هدایایى به منزل فرستاد.

پندى سترگ
اسلام کسانى را که براى رفع مشکلات دیگران تلاش مى‌کنند پاس داشته و آنان را ستوده است. محمد بن ابى عمیر از پارسایان روزگار و از شاگردان برجسته امام کاظم «علیه‌السلام» و پیشه‌اش پارچه فروشى بود. روزى به یکى از برادران مؤمن خویش ده هزار درهم قرض داد، ولى آن مؤمن رفته رفته فقیر و ورشکسته شد. وقتى که هنگام پس دادن قرضش به محمد فرا رسید، خانه خود را فروخت و ده هزار درهم تهیه کرد و آن را به خانه محمد برد. در زد، ابن ابى عمیر بیرون آمد و وى سکه‌ها را به او داد. ابن ابى عمیر از او پرسید: این سکه‌ها را از کجا آورده‌اى؟ آیا ارثى به تو رسیده است؟ پاسخ داد: خیر! گفت: آیا کسى آن را به تو بخشیده است؟ پاسخ داد: نه! بلکه خانه‌ام را فروخته‌ام تا قرض خویش را ادا کنم. محمد گفت: از مولاى خویش شنیده‌ام که بر فرد لازم نیست که به خاطر بدهکارى خانه‌اش را بفروشد. این پول را بگیر که من نیازى به آن ندارم. به خدا سوگند اگر چه اکنون نیازمند یک درهم هستم، ولى این پول را از تو هرگز نمى‌گیرم. گفته امام سبب شد تا او که از وضعیت مالى برادر مؤمن خویش آگاه بود، اجازه ندهد وى براى رفع مشکل خود خانواده‌اش را بى‌سرپناه سازد و باز گرداندن سکه‌ها مشکل او را حل کرد.

ارزش شاد کردن مؤمن
کمک به مظلوم تا بدان جا نزد خداوند ارزش دارد که حتى اگر فرد به انگیزه خدمت به مؤمن، با دستگاه ظلم ارتباط داشته باشد ولى به مؤمنى کمک کند، سزاست.
زیاد بن ابى سلمه از دوستداران امام کاظم «علیه‌السلام» بود، ولى با دستگاه هارون الرشید نیز ارتباط داشت. روزى امام او را دید و از او پرسید: شنیده‌ام تو براى هارون الرشید کار مى‌کنى و با آنان همکارى دارى؟! گفت: بله سرورم! امام پرسید: چرا؟ عرض کرد: مولاى من! من تهیدستى آبرومندم. مجبورم براى تأمین نیازهاى خانواده‌ام کار کنم. امام با چهره‌اى عبوس گفت: اما اگر من از بلندى بیفتم و قطعه قطعه شوم، برایم بهتر است که عهده‌دار کارى از کارهاى ظالمان شوم یا گامى بر روى فرش‌هاى آنان گذارم، مگردر یک صورت. مى‌دانى آن در چه صورتى است؟ گفت: نه فدایت شوم! امام گفت: من هرگز با آنان همکارى نمى‌کنم مگر آن که یا غمى را از دل مؤمنى با رفع مشکلش بردارم یا با پرداختن قرض او، ناراحتى را از چهره‌اش بزدایم. اى زیاد! بدان پروردگار کمترین کارى که با یاوران ظالمان انجام مى‌دهد این است که آنان را در تابوتى از آتش قرار مى‌دهد تا روز حساب باز رسد. اى زیاد! هرگاه عهده‌دار شغلى از شغل‌هاى این ظالمان شدى، به برادرانت نیکى کن تا کفاره این کارت باشد. وقتى قدرتى به دست آوردى بدان خداى تو نیز در روز قیامت قدرت دارد و بدان که نیکى‌هاى تو مى‌گذرد و ممکن است دیگران آن را فراموش کند، ولى در نزد خدا و براى روز قیامت تو باقى خواهد ماند.

خشنودى خدا و اهل‌بیت (علیهم‌السلام)
چه بسیار کارهایى که انسان مى‌پندارد نادرست است اما راهنمایى یک رهبر فرزانه سبب تغییر نگرش او مى‌شود. على بن یقطین بارها نزد مولاى خود امام کاظم «علیه‌السلام» آمده بود تا همکارى خود را با دستگاه حکومتى قطع کند، ولى امام به او اجازه نمى‌داد؛ زیرا مى‌دانست که او از دوستداران راستین اهل‌بیت پیامبر اکرم «صلى الله علیه و آله» است. بار دیگر خدمت امام خویش آمد و اجازه خواست که دیگر به دربار هارون الرشید نرود و استعفا بدهد. امام با مهربانى به او فرمود: این کار را مکن! ما به تو علاقه داریم. اشتغال تو در دربار خلیفه وسیله راحتى برادران دینى توست. امید است که خداوند ناراحتى‌ها را به وسیله تو برطرف کند و آتش دشمنى و توطئه آنان را خاموش سازد. او که نمى‌خواست سخن امام را قطع کند، سراپا گوش شده بود. امام به او فرمود: بدان که کفاره خدمت در دربار ظالمان، گرفتن حق محرومان است. تو چیزى را براى من ضمانت کن، من در مقابل سه چیز را ضمانت مى‌کنم. تو قول بده که هر وقت یکى از مؤمنان به تو مراجعه کرد، هر حاجتى داشت برآورده کنى و حق او را بستانى و با احترام با وى برخورد کنى من نیز ضمانت مى‌کنم که هیچ وقت زندانى نشوى، هرگز با شمشیر دشمن کشته نشوى و هیچ وقت به فقر و تنگدستى گرفتار نیایى. بدان هر کس حق مظلومى را بگیرد و دل او را شاد کند اول خدا، دوم پیامبر خدا «صلى الله علیه و آله وسلم» و سوم همه ما امامان را خشنود کرده است.

دعا براى شیعیان
دعا براى رفع مشکلات دوستان نشانه دوستى و محبت راستین بین آنان است. نوشته‌اند یکى از دوستان امام کاظم «علیه‌السلام» نزد ایشان رفت تا امام برایش دعایى کند. او گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا نیز در دعاى خود فراموش نکنید و براى برطرف شدن مشکلاتم دعا کنید. امام پاسخش فرمود: تو از کجا مى‌دانى که من تو را در دعاهاى خود فراموش مى‌کنم و برایت دعا نمى‌کنم؟ حسن بن جهم با خود گفت: آن بزرگوار امام شیعیان است و دوستان و شیعیان خود را فراموش نمى‌کند. پس مرا هم که از شیعیان اویم، فراموش نمى‌کند.
سپس گفت: نه شما مرا فراموش نمى‌کنید. امام فرمود: چگونه فهمیدى که فراموشت نمى‌کنم؟ گفت: چون من از شیعیان و دوستداران شما هستم و مى‌دانم که شما براى دوستان خود دعا مى‌کنید. امام پرسید: آیا غیر از این مطلب چیز دیگرى را هم مى‌دانى که به خاطر آن دعایت کنم و فراموشت نسازم؟ گفت: خیر چیز دیگرى نمى‌دانم. امام فرمود: هرگاه خواستى بدانى که تو در نزد من چگونه‌اى، ببین من در نظر تو چگونه هستم و چقدر با هم دوستى داریم تا به وسیله آن، بیشتر به یاد هم باشیم.

امام کاظم(علیه السلام) در دایره المعارف‌ها
سابقه دایره‌المعارف نویسی به قرنهای اولیه اسلام برمی‌گردد، دایره‌المعارف ازنظرمعنا مترادف با «موسوعه‌»، «جامع العلوم‌»، «دانشنامه‌» و «محیط المعارف‌»است. اینگونه کتابها بخش وسیعی از علوم و معارف و دانش بشری را فرامی‌گیرند.
دایره المعارف که غالبا به ترتیب الفبا است از کاه تا کهکشان را دربرداشته و ذیل مدخل‌های متنوع و پراکنده با مقالات کوتاه یا بلند اصطلاحات علوم‌مختلف، عالمان و شخصیتهای مهم تاریخ و زمانها و مکانهای صاحب نام را معرفی‌می‌کند.
بعضی از این دایره‌المعارف‌ها عمومی بوده و بعضی از آنها چون دائره‌المعارف علوم‌عقلی یا دایره‌المعارف فقه اختصاص به یک علم خاص داشته اما همه اطلاعات مربوطه‌به آن موضوع را مورد بحث قرار داده‌اند.
تعریف دقیق و جامع دایره‌المعارف و نیز سابقه تاریخی دایره‌المعارف‌فسویسی و بیان‌انواع آنها خود احتیاج به مقاله‌ای بلند دامن دارد که فعلا از عهده این مقال‌خارج است. برخی از دایره‌المعارف‌ها عبارتند از:
رسائل اخوان الصفا، احصاء العلوم فارابی، شفاء ابوعلی سینا، مفاتیح العلوم‌خوارزمی، جامع العلوم فخر رازی، نفایس الفنون آملی، مفتاح العلوم سکاکی،بحارالانوار علامه مجلسی، سفینه البحار، دایره المعارف اسلامیه ایران ازعبدالعزیز، لغت‌نامه دهخدا، دایره‌المعارف اعلمی، دایره‌المعارف الاسلامیه الشیعیه‌زیر نظر سید حسن امین، دایره‌المعارف الاسلامیه ترجمه عربی از متن انگلیسی،دایره‌المعارف دکتر محمود مصاحب، دایره‌المعارف تشیع، دایره‌المعارف بزرگ اسلامی،دانشنامه جهان اسلام، فرهنگ زندگینامه‌ها و …
ما در این مقاله شخصیت‌حضرت امام موسی بن جعفر(علیه السلام) را از نظر این کتابها بطوراجمال بررسی می‌کنیم.
1) دایره‌المعارف تشیع، ج 2، ص‌363، این کتاب مقاله‌ای در سه ستون‌یک صفحه و نیم‌را به معرفی امام هفتم(علیه السلام) اختصاص داده است، این مقاله از نظر محتوی بسیارخوب و دقیق است اما از این جهت منبع بسیار محدود بوده و تنها از سه منبع شیعی(بحارالانوار، اعیان‌الشیعه، ارشاد) و سه منبع اهل سنت (کامل، تاریخ بغداد،سیر اعلام النبلاء) استفاده کرده است و تولد امام را دریکشنبه هفتم صفر 128یا129 دانسته و می‌گوید در سال 148 به امامت رسید و در سال‌183 وفات یافت.
نویسنده توضیح داده است که امام به جهت کثرت زهد و عبادت به «عبد صالح‌» وبه جهت‌حلم و فروخوردن خشم و صبر بر مشکلات و آلام زمانه مشهور به «کاظم‌»گردید. امام قدی متوسط و رنگی سبزه سیر و محاسنی انبوه داشت. پس از بیان ملاقات‌هارون با امام و پیشنهاد ارجاع فدک از کلام امام علیه‌السلام نتیجه خوبی گرفته‌است و آن اینکه مقصود امام(علیه السلام) این بود که خلافت و اداره سراسر کشور حق من است.
علو شان و مکارم اخلاق امام توضیح داده شده و آمده است:
«حضرتش در علم و حلم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی‌ضرب المثل بود، بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بی‌کران خویش تربیت‌می‌فرمود. شبها بطور ناشناس در کوچه‌های مدینه می‌گشت و به مستمندان کمک می‌کرد.
مبلغ دویست، سیصد و چهار صد دینار در کیسه‌ها می‌گذاشت و در مدینه میان‌نیازمندان قسمت می‌کرد. صرار (کیسه‌ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگربه کسی صره‌ای می‌رسید بی‌نیاز می‌گشت. معذلک در اطاقی که نماز می‌گزارد جز بوریا ومصحف و شمشیر چیزی نبود.»
2) بستان السیاحه از حاج زین‌العابدین شیروانی ص 548 این کتاب که‌دایره‌المعارفی از علوم و اعلام اسلامی است، زندگانی امام هفتم علیه‌السلام را به‌همان سبک متعارف بیان کرده است. در ص 592 بحث جالبی درباره جعفر برمکی آورده ومی‌گوید: خاندان برمکی مجوسی بوده و بعد مسلمان شدند. عارفی گوید: باعث انقراض‌آل برمک عباسه نبود، بلکه چون یحیی بر هلاک «انسان کامل‌» اقدام نمود دید آنچه‌آل برمک عباسه آنچه کشید، زیرا که بر ارباب هوش پوشیده نیست که از بدو عالم تاانقراض بنی‌آدم، باری تعالی چنین مقرر نموده و بر این‌نمط مقدر فرموده که چون‌انقراض خواهد سپری جوید صاحب آن دولت‌با انسان کامل طریقه ستیزه پوید، زیرا که‌هیچ دولتی منقرض نگردید و آفتاب اقبال هیچ ذی‌شوکتی بمغرب زوال نرسیده مگر آنکه‌آن صاحب دولت‌یکی از نفوس زکیه را به قتل آورده و یا آنکه به اخراج و اهانت اوامر کرده یا آنکه بر قتل و اذیت او راضی بوده.
چون خدا خواهد که پرده کس درد میلش اندر طعنه پاکان برد. هیچ قومی هلاک نشده مگر آنکه در افکار انبیاء و اولیاء دم زده، هیچ شخصی خسرالدنیا و الاخره نگشته مگر آنکه تخم عداوت اولیاء در زمین دل خود کشته.
تا دل مرد ندا نامد بدرد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد. سپس چندین سلسله ازحکومت‌هارا ذکر کرده که بر اثر اذیت انسان کامل نابودگشته‌اند.
3) الاعلام زرکلی ج‌7، ص 721، این کتاب کمتر از یک ستون را به معرفی امام‌هفتم(علیه السلام) اختصاص داده و به علم و عبادت امام اشاره کرده است اما سخنی از احادیث‌فراوان امام(علیه السلام) عنوان نکرده است. یکی از اشکالات اساسی بحث این کتاب آن است که‌برای معرفی امام هفتم(علیه السلام) از منابع شیعی استفاده نکرده است.
4) تاریخ الاسلام ذهبی ج 12، ص 11 تنها یک سطر به امام‌اختصاص داده و وفات امام‌را در سال‌183 می‌داند.
5) تاریخ بغداد ج‌13 ، ص‌27 ، ش‌6987 مولف این کتاب با آنکه از اهل سنت است‌فصل مفصلی درباره امام هفتم(علیه السلام) بیان کرده، عبارتها و سجده‌های طولانی امام و نیزانفاق و صدقات آن حضرت را بخوبی بیان کرده است. در ص 31 گوید: مدتی که امام‌نزد سندی شاهک محبوس بود خواهر سندی درخواست کرد که متولی حبس امام باشد، وچون زن متدینی بود در زندان امام را خدمت می‌نمود.
6) یکی از مهمترین دایره‌المعارف‌های علوم شیعه «بحارالانوار» است که تقریباهمه موضوعات و مدخل‌های علوم مختلف شیعی را بحث کرده است. این کتاب بزرگترین‌دایره‌المعارف در نوع خود بشمار می‌رود. جلد 48 این کتاب به امام کاظم(علیه السلام) اختصاص‌دارد.
این کتاب دارای دوازده باب و 290 صفحه است که تاریخ و احوال امام رابه طور مفصل بیان کرده است. در پایان این کتاب مصحح محترم آن سه باب درباره‌برادران و خواهران امام و فرزندان و حرم مطهر کاظمین(علیهماالسلام) آورده است.
ضمنا ص 290 این کتاب به حضرت ستی فاطمه معصومه(علیهاالسلام) اختصاص دارد.
7) سفینه‌البحار ج‌7 ، ص 460 ذیل ماده «و س ی‌» شرح حال امام هفتم‌علیه‌السلام را ذکر کرده است. آنچه به عنوان زندگی و شرح مکارم اخلاق امام اینجاذکر شده است همه را از بحارالانوار نقل نموده و تنها چیزی که افزون بر آن دارداین است که سبب شهادت امام(علیه السلام) را از کتاب «الدارالنظیم‌» نقل کرده و گوید: یحیی بن خالد خرما و ریحان مسموم را به امام خورانید، ضمنا شرح حال شاه‌چراغ‌احمد بن موسی و حسین بن موسی بن جعفر(علیه السلام) را از کتاب شدالازار نقل کرده است.
8) لغت‌نامه دهخدا، جزوه اول حرف کاف جلد 34 از تجلید 50 جلدی ص 204 هفت‌ستون‌درباره امام هفتم علیه‌السلام دارد. در این کتاب پس از نقل عبارت مفصلی از«حبیب‌السیر» گوید: «در تاریخ گزیده مسطور است که به عقیده بعضی از شیعه سرب‌در حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدست‌بی‌شرمی رشته عمر عزیزش را بگسیختند». وچند حکایت نیز که بیان‌کننده فضایل آن حضرت است نقل نموده است.
9) دایره‌المعارف القرن العشرین از محمد فرید وجدی، ج 8 ، ص‌139 ذیل ماده‌کاظم کلمات خطیب بغدادی را از تاریخ بغداد و مروج‌الذهب مسعودی درباره اخلاق وسخاوت امام نقل کرده است. پس از آن خوابی را نقل می‌کند که امام(علیه السلام) دعای نجات‌از زندان را از پیامبر فرا گرفت. سپس گوید احادیث و سخنان زیادی از این امام‌نقل شده است. قبر امام در بغداد مشهور و حرم بزرگی داشته که مورد توجه و زیارت‌مردم است.
10) اعیان الشیعه، ج 2 ، ص 5. این کتاب که دایره‌المعارف اعلام شیعه است‌بحث‌خوبی و جامعی درباره امام هفتم علیه‌السلام دارد. در این کتاب پس از بیان شرح‌امام و القاب و کنیه‌های حضرت و نام فرزندان امام اخلاق حسنه امام و مناقب وفضایل او را ذکر کرده و نمونه‌هایی از علم، حلم، تواضع، مکارم اخلاق، شدت ترس ازخدا، کرم، سخاوت، و زیاد صدقه دادن این امام را به همراه نمونه‌های تاریخی بیان‌کرده است.
اخبار و برخوردهای امام با هارون‌الرشید و نیز توضیح مفصل کیفیت‌شهادت امام ازدیگر بحث‌های این کتاب است. همچنانکه در این کتاب کلمات قصار امام و تعدادی ازحکمتها و پندهای آن حضرت بیان شده است. ضمنا جالب توجه است که بدانیم امروزه لقب «باب‌الحوائج‌» از لقب‌های خود امام‌هفتم(علیه السلام) بشمار می‌رود ولی آنگونه که از کلام سید محسن امین در این کتاب بدست‌می‌آید لقب «باب‌الحوائج‌» نام مکان قبر امام علیه‌السلام است زیرا امام را درمکانی دفن کردند که به باب‌التبن شهرت داشت ولی پس از دفن امام در آن مکان چون‌مردم حاجت‌های خود را نزد آن قبر مطهر برآورده می‌یافتند آن مکان باب‌التبن راباب‌الحوائج لقب دادند.
در پایان باز ذکر این نکته لازم است که شرح حال امام(علیه السلام) در کتابهای زیادی چون‌«تاریخ ابن خلدون‌»، «البدایه و النهایه‌»، «میزان الاعتدال‌» و … آمده‌است که اینها را نمی‌توان داخل عنوان دایره‌المعارف نمود و لذا چون از عنوان‌مقاله خارج بودند به ذکر آنها نپرداختیم.
از طرف دیگر اکثر کتابهایی که قبلا اشاره شد و نام دایره‌المعارف بر آنها صدق‌می‌نمود یا اصلا شرح حال امام هفتم(علیه السلام) را ندارند و یا آنکه چون هنوز آنها تکمیل‌نشده‌اند به این بحث نپرداخته‌اند. لازم به ذکر است که بعضی از این دایره‌المعارف‌ها اصلا به بخش اعلام نپرداخته‌اندمثل دایره‌المعارف سید حسن امینی و بعضی از آنها هنوز کامل نشده و لذا مدخلی‌درباره امام هفتم(علیه السلام) ندارند چون سه کتاب اخیر، و بعضی از آنها تنها به مباحث‌علوم پرداخته یا توجهی به امامان شیعه و مذهب اهل بیت(علیهم‌السلام) ننموده‌اندمثل دایره‌المعارف الاسلامیه. ضمنا بعضی از کتابهایی که در این مقاله عنوان‌شده‌اند طبق بعضی از تحریفها می‌توان آنها را دایره‌المعارف نامید و اطلاق‌دایره‌المعارف بر آنها مورد اتفاق نیست.

پی نوشت ها:

[1]. محمد محمدی اشتهاردی، سیره چهارده معصوم، قم، نشر مطهر، 1378، چ 2، ص 599.
[2]. هفته‌نامه‌همشهری، ش 55، 25/11/1386.
[3]. هفته‌نامه شما، ش 405، 27/12/1383.
[4]. همان.
[5]. لطیف راشدی، داستان‌های معنوی در آثار شهید مطهری، قم، انتشارات نصر، 1381، صص 48 ـ 50.
[6]. همان.
[7]. حسین حاجیلو، حکایت‌هایی از زندگی امام موسی کاظم(ع)، تهران، انتشارات همشهری، 1386، ص 16.
منابع:
منتهی‌الآمال، شیخ عباس قمی
زندگانی امام موسی بن جعفر(علیهما السلام)، عقیقی بخشایشی
سیره ائمه اثنی عشر، هاشم معروف الحسینی
ماهنامه گلبرگ
ماهنامه اشارات
ماهنامه یاس
ماهنامه کوثر

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید