شرایط شناخت قرآن

شرایط شناخت قرآن

نویسنده: عبدالله جوادی آملی

شناخت قرآن (1)
قرآن نور و کلام روشن الاهی است و از آن جا که در نور، تاریکی و در کلام روشن، ابهامی نیست، قرآن از هر گونه ظلمت پاک و از هر نوع ابهامی پیراسته است. پس قرآن در روشن ساختن هر چه به آن رجوع شود، به سان نور روشنگر است و شدنی نیست که در شناساندن راه نیل به ‌آن، ساکت و بدون پاسخ باشد. چون از بارزترین خاصیت نور، روشن کردن راهی است که به خود آن نور می انجامد و نیز شناساندن موانع دست یابی به آن است.
پس قرآن شرایط و موانع شناخت خود را به روشنی بیان کرده است. اکنون برخی از این ها را بیان می کنیم؛ ولی پیش از آن، ذکر مقدمه ی کوتاهی لازم است.

هم سنخ بودن معرفت و معروف
در هر شناختی معرفت و معروف از یک سنخند؛ به گونه ای که اگر معروف (شناخته شده) محسوس باشد، شناخت حسی بس است و اگر معروف از نوع تخیّلات یا توهّمات باشد، معرفت خیالی و وهمی بس است و اگر معروف از نوع معقول باشد، تنها معرفت عقلی بایسته است؛ هر چند از معرفت حسّی و خیالی و وهمی نیز مقدّمتاً می توان سود برد.
اگر معروف برتر از این امور باشد، هیچ یک از این معرفت ها برای آن بس نیست، بلکه گریزی از داشتن شهود قلبی نیست؛ در عین حال که باید از گرو حسّ و زندان خیال و قید و بندوهم و حجاب علم حصولی عقلی و دیگر حجاب های ظلمانی و نورانی رها شد، تا دیدگان قلب حجاب های نورانی را پاره کند و به معدن عظمت بپیوندد و روح از بندگی مولای باطل درونی [هوای نفس] و برونی [شیطان] آزاد گردد و به مقام عزت خدای سبحان چنگ بزند و به نور عزّت او دست یابد که آن شکوهمندترین درخشنده هاست.
پس از آن با خدای سبحان آشنا می شود و از غیر او رو بر می گرداند، در عین حال از خدای متعالی ترسان است؛ ترس از آن که مبادا با نظر کردن به غیر او آلوده شود و به پلیدی توجه به دیگران، لکه دار گردد.

همسانی پیامبر و جانشینانش در ولایت
شناخت هر چیزی از سنخ همان چیز است و از آن جا که قرآن ریسمان متصلی است از باطن عالم حس تا آسمان عالم عقل، و پس از آن از عرش عقل تا قاب قوسین یا نزدیک تر است، چنگ زدن به هر حدی از آن، فقط با دست معرفتی شدنی است که هم سنخ آن حد باشد و شناخت نزدیک ترین حد آن یعنی حس و نیز بالاترین درجه یعنی شهود محض ایمانی، فقط برای دارای قلبی میسور است که دیده هایش را دروغ نمی پندارد و نیز دیده ای که بیناییش کُند نمی شود و هرگز طغیان نمی کند و آن همان رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) و عترت پاک او هستند؛ کسانی که از یک نورند.
در مقام ولایت که باطن هر مقام است (اعم از نبوّت و رسالت و امامت) میان رسول خدا و عترت ایشان تمایزی نیست، بلکه تمایز در نبوت و رسالت پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) است.

چگونگی روابط علوم اعتباری با حالات نفسانی انسان
افزون بر همه ی این مطالب، قرآن کریم دارای الفاظی است که از معانی خاص حکایت می کنند و طبیعتاً شمار زیادی از علوم ادبی را در بر می گیرد که همگی از علوم اعتباری هستند، مانند نحو و صرف و لغت و معانی و بیان و بدیع …؛ هر چند این علوم نیز با بعضی از امور نسبتاً حقیقی، چون حالات نفسانی؛ مانند برانگیختن و بازداشتن و نشاط و گرفتگی و هیجان و سکون و شادی و نگرانی و اشتیاق و کناره گیری و اشتهار و گمنامی و … روابط رقیقی دارند، جز این که اساس این علوم ادبی بر گرفته از اعتبارات عقلایی است که از جهت وجود و عدم، وسعت و ضیق به آن اعتبار وابسته است.
درجات این قواعد اعتباری نیز به حسب اختلاف در اعتبار مرتبه ی حس و خیال و وهم متفاوت است تا به آن درجه ای برسد که از اعتبار منزّه، از قید قرارداد اعتباری تهی باشد، به گونه ای که از عالم اعتبار به عالم واقع بالا رود.
در هر صورت، تنها از طریق معرفت حقیقی است که به معروف حقیقی می توان دست یافت و برای شناخت معروف اعتباری همان معرفت اعتباری بس است (هر یک به حسب حال خود).
پس از چینش این مقدّمه می گوییم: قرآن شرایط شناخت خود از پایین ترین مرتبه تا بالاترین و مهم ترین مرتبه را بیان کرده، مردم را به تحصیل آن شرایط تشویق می فرماید؛ چنان که موانع شناخت خودش از رقیق ترین موانع تا شدیدترین آن ها را روشن کرده، مردم را از آن ها برحذر داشته است. بنابراین، تمام مبحث در دو بخش خلاصه می شود: 1- شرایط شناخت . 2- موانع شناخت.

شرایط شناخت قرآن
از آنجا که قرآن کلامی است با زبان خاص و کتابی است با لغت مخصوص، و با توجه به این که نخستین ارتباط با هر کتابی از طریق خواندن آن کتاب است، باید شنونده و خواننده ی آن از کلمات و حروف و مفردات و ترکیب های آن آگاه باشد، تا خواندن و شنیدن و گوش دادن به آن آسان گردد. بنابراین، کسی که زبان عربی نمی داند و آن دیگر را از دیگر زبان ها تشخیص نمی دهد، بر کمترین درجه ی ارتباط با قرآن و تلاوت آن توانایی ندارد، با آن که در موارد متعددی خداوند سبحان مردم را به تلاوت قرآن امر فرموده است؛ (…فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ). (1)
حضرت رضا (علیه السلام) شب ها در بستر خواب، مقدار زیادی قرآن می خواند و هنگامی که به آیات یادآور بهشت یا جهنم می رسید، بسیار می گریست و از خداوند بهشت را مسئلت می کرد و از آتش دوزخ به او پناه می برد. (2)

آگاهی کامل بر قواعد عربی
نخستین شرط برای تدبر در قرآن، شناخت قواعد و علوم خاص زبان عربی است که خداوند سبحان می فرماید: (إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
) (3) و (کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ
) (4) و (قُرآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ). (5)

معنای غیر ذی عوج بودن قرآن
نبودن کژی در قرآن بدین معناست که قرآن از جهت لفظ و معنا صراط مستقیم است و منحرف کردن آن نیز شدنی نیست. چون تعبیر « غیر ذی عوج » مانند تعبیر « غیر ذی زرع » است؛ یعنی با توجه به اقسام زمین که دایر و بایر و موات و غیر ذی زرع است و دایر کشت پذیر است و در آن زراعت می شود. دومی نیز چنین است، ولی زراعتی در آن نیست و سومی اصلاً قابلیت زراعت را ندارد و باید اصلاح شود و چهارمی نیز چنین است، به گونه ای که شدنی نیست آن زمین را تغییر داد و اصلاح صنعتی در آن بی اثر است.
بنابراین، شباهت قرآن به چنین زمینی از آن جهت است که اساساً تحریف ناپذیر است و هیچ تلاشی در کژ ساختن آن ثمر بخش نیست؛ نه تنها اکنون، بلکه در هیچ زمانی لباس تحریف بر تن نمی کند.
همچنین از آنجا که قرآن به زبان عربی غیر ذی عوج است، باید بر قواعد آن اطلاع کامل یافت تا نخست لفظ آن را فهمید، سپس به معنایش رسید. گاهی خداوند این زبان را به « غیر ذی عوج » می ستاید وگاهی به « عربی مبین ». بدین معنا که زبان قرآن همه ی زبان ها را بیان می کند، با آن که زبان های دیگر از تفسیر او ناتوانند. زبان قرآن روشنگر هر زبانی است، ولی زبانی برتر از آن نیست که روشنگر قرآن باشد. پس، این زبان خصوصیتی دارد که در غیر آن یافت نمی شود؛ ( لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُّبِینٌ). (6)
معانی قرآن نیز معارف بلندی است و تنها عقل هایی بدان می رسند که از سطح حس و خیال و وهم گذشته اند. زیرا این معارف دارای شأن « کتب مرفوعه » اند و از جهت ذات صحف مطهّره هستند؛ چنان که الفاظ آن نیز به زبان عربی مبین است که تنها ادیبان و فصیحان و بلیغان (در قلمرو تخصص خودشان) به قواعد آن دست می یابند. هنگامی که نخستین شرط، اطلاع از قواعد عربی مبین، فراهم شد، نوبت به شناخت معانی قرآن و سایر شرایط آن می رسد.

فرمان و تشویق خداوند به تلاوت قرآن
خداوند سبحان به تلاوت قرآن امر، مردم را به آن تشویق کرده است و آداب تلاوت، مانند استعاذه و پناه بردن به خداوند (از شرّ شیطان رجیم) از آغاز تا پایان قرائت قرآن را بیان کرده است؛ (فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
) (7) به خداوندی پناهنده شو که جز او پناهگاهی نیست؛ (وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا
) (8) تا شیطان بر تو چیره نگردد؛ (إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ
* إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ) (9).

آداب تلاوت قرآن
یکی از آداب تلاوت پناه بردن به خداوند است در حال قرائت؛ نه تنها در شروع آن، بلکه از آغاز تا پایان، یکی دیگر از آداب تلاوت ترتیل است؛ (وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا
) (10) و مانند آن از سنّت هایی که برای تلاوت ذکر می شود.

فرمان خداوند به تدّبر در قرآن
افزون بر ترتیل، خداوند به تدّبر در قرآن امر، و مردم را به آن تشویق کرده است و برای آن آداب و احکامی بیان فرموده است و آن را تکلیف مهم الاهی قرار داده است؛ (کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ
) (11) و (أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ یَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِینَ
) (12) و (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا) (13) و (أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
) (14) و دیگر آیاتی که به تفکّر و تعقّل و تعلّم معارف قرآنی فرا می خواند.

حقیقت معارف قرآنی
معارف قرآن از امور محسوس و متخیّل و موهوم نبوده، نیز از امور اعتباری و فرآورده ی دست بشری نیست، بلکه از امور وجودی حقیقی است که حوّاس، آن را درک نکرده، خیالات و اوهام بدان نمی رسند. چون یگانگی و دانش و قدرت خداوند به هر چیزی احاطه دارد و حیات مطلقه اش که مرگ آن را فرا نمی گیرد و نظایر این اوصاف حقیقی که قرآن در الهیّات آن را بیان می کند، همگی از دسترس وهم و خیال، به ویژه حس، دور است.
پس، بدین جهت حکم کلام (قرآن) و متکلم آن (خداوند) یکسان است؛ چنان که ظاهر توان درک حقیقت وحی و نبوت و رسالت و امامت و خلافت و عصمت و ملائکه و روز قیامت – با مواقف آن – را ندارد، ولی شاید بعضی از این امور، تخیّل یا توهّم شود، لیکن باید توجّه شود که شناخت صحیح آن ها تنها با عقل محض یا شهود تام شدنی است.
نیز علوم قرآنی مانند علوم طبیعی یا تعلیمی یا ادبی نیست که به وسیله ی حس و تجربه یا اعتبار دست یافتنی باشد، گرچه معیار همه ی علوم و ادراکات حتی علوم طبیعی و ادبی در تحلیل نهایی همان عقل است. زیرا مستند همه ی علوم است، جز این که این علوم در عرصه ی طبیعت و ادبیات دارای مبادی محسوس یا اعتباری هستند.
از این رو حس و اعتبار به آن ها دست می یابد، ولی علوم الاهی که بدان ها اشاره شد، از حس و اعتبار فراتر است، حتی در مبادی خود از حسّ و اعتبار بی نیاز است. پس، از جهت شیوه با علوم تجربی و غیر آن (که در بعد ذهن و خارج یا بعد خارج، فقط با ماده سر و کار دارد) نمی تواند مساوی باشد. زیرا علوم الاهی به طور کلی از ماده منزّه است، به گونه ای که تعلّق به مادّه مانع درک آن ها می شود؛ یعنی ماده نه تنها زمینه ساز نیست، بلکه خود مانعی برای چنین علوم است که در بیان موانع شناخت قرآن کریم به آن پرداخته می شود؛ اکنون شرایط شناخت قرآن را بررسی می کنیم.

شرایط شناخت قرآن
از جمله شرایط شناخت قرآن، طهارت از هر پلیدی و پاکی از هر گونه آلودگی است. خداوند سبحان می فرماید: (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ
* فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ
* لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ
) (15)؛ آن چه از کتاب مکنون از اجنبی پوشیده است، برای انسان پیراسته از هر آلودگی نیل پذیر است و آن کتاب مکنون این قرآن کریم و محیط به آن و باطن آن و معنا و مقصد آن است و برای حواس فهم پذیر نیست.

اهل بیت (علیهم السلام) تنها عارفان به کنه قرآن
خداوند متعال پس از بیان این شرط مهم، دارندگان این شرط را نام می برد؛ (إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا) (16) و چون تطهیر در حقیقت برای نابود ساختن آثار پلیدی است، پس از آن که خود آن رجس از بین رفت، تطهیر را پس از پاک سازی ذکر کرد؛ یعنی هیچ مجالی برای خود رجس و اثر آن در اهل بیت (علیهم السلام) وجود ندارد و به طور کلی، این در مقام دفع رجس است (از اول رجس وجود ندارد)، نه این که رجسی وجود دارد و خداوند آن را رفع می کند. (17)
مقتضای حصر در: (لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ
) (18) آن است که رسیدن به کنه قرآن که همان کتاب مکنون است، ویژه ی اهل بیت (علیهم السلام) است و این، همان همراهی حقیقی میان ثقلین است که از حدیث رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) به دست می آید.
پس خود قرآن بیان می کند که کسی جز اهل بیت وحی و عصمت (علیهم السلام) چنان که شایسته است، آن را درک نمی کند و به کنه آن نمی رسد؛ چنان که آنان نیز به حق اظهار می دارند که کنه قرآن و تأویل آن را تنها راسخان در علم می دانند و فقط آن واجد چنین وصفی هستند – برای این موضوع در کتاب های روایی، مانند بصائر الدرجات (19) بابی ویژه تنظیم شده است – و بی تردید اهل بیت (علیهم السلام) به ظاهر و باطن قرآن عالمند و کسی غیر از اوصیا، همه ی قرآن را جمع نکرده است.
بنابراین، کسی که از هر جهت پاک باشد – خالص ترین آن، طهارت از رؤیت اخلاص است – و کسی که ازاین مرتبه ی والای طهارت برخوردار شود (و جزو بندگان مخلّص خداوند باشد) به رستگاری رسیده است. پس چنین کسی شایسته است که به کتاب مکنون عالِم گردد و نیز کسی که از هر جهت طاهر نگردیده، بلکه صرفاً از بعضی جهات پاک است، فقط به اندازه ی طهارت خود به قرآن عالم است. چون رسیدن به کنه قرآن مشروط به طهارت کامل است که از آن به عصمت تعبیر می شود و تنها عترت طاهره اند که به عصمت الاهی معصومند. از این رو خداوند سبحان، رسول خود را مبین و مفسّر قرآن قرار داد؛ (وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ) (20)

آگاهی عترت از باطن قرآن
در مباحث پیشین گذشت که ائمّه (علیهم السلام) و رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) نور واحدند؛ پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) از جهت نبوت و رسالت نسبت به ائمّه (علیهم السلام) امتیاز دارد، ولی از جهت ولایت هیچ اختلافی با یکدیگر ندارند. بنابراین، ایشان به تفسیر و تأویل و ظاهر و باطن قرآن عالم هستند. چنان که اقتضای همراهی وجدایی ناپذیری ثقلین از یکدیگر در همه ی مراتب وجودی چنین است.
پس رسیدن به کلیه ی حدود الاهی شدنی نیست، مگر با رجوع به عترت طاهره (علیهم السلام) چنان که اعتماد بر روایات نقل شده از ایشان شدنی نیست، مگر پس از عرضه ی آن ها به قرآن؛ آن روایات متعارض باشند یا نه؛ چنان که امر به عرضه ی روایات به قرآن به صورت متواتر از خود ائمّه (علیهم السلام) نقل شده است و این نیز مقتضای اطلاق معیّت ثقلین است.
کسی که به اسلوب ثقلین آگاه باشد، به خوبی می داند که چگونه فهم هر یک در گرو فهم دیگری است، بدون آن که اشکال دور پدید آید؛ بدین بیان که برای فهم قرآن باید به کلام معصوم (علیهم السلام) نگریست و برای درک کلام معصوم نیز باید به قرآن رجوع کرد. افزون بر آن که اثر و نتیجه ی تلازم ثقلین و امتناع جدایی آن دو از یکدیگر نیز بر این اسلوب متوقف است.
حضرت رضا (علیه السلام) نیز به این مطلب که علم به باطن قرآن و نیز تأویل آن نزد عترت طاهره (علیهم السلام) است، اشاره کرده است. در پاسخ علی بن محمد بن الجهم که پرسید: ای پسر رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) آیا شما به عصمت پیامبران اعتقاد دارید؟ حضرت فرمودند: آری. وی پرسید: پس در مورد آیه ی: (وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى) (21) چه می فرمایید؟ حضرت فرمودند: وای بر تو ای علی! تقوا پیشه کن و زشتی ها را به پیامبران نسبت نده و کتاب خداوند بزرگ را با رأی خود تأویل مکن. خدای والا می فرماید: (وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ…) (22)؛ ویحک یا علی، اتّق الله ولا تنسب إلی أنبیاء الله الفواحش، ولا تتأوّل کتاب الله عزّوجلّ برأیک، فإنّ الله عزّوجلّ یقول: (و ما یعلم تأویله …). (23)

تشویق الاهی به تحصیل طهارت
حاصل سخن این که، قرآن از صحف مطهّره است؛ (فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَهٍ
* مَّرْفُوعَهٍ مُّطَهَّرَهٍ
) (24) و (رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ یَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَهً
) (25) و گذشت که شناخت هر چیز از سنخ همان چیز است، پس شناخت صحیفه ی مطهّره (قرآن) ناگزیر باید از قید وهم و آلودگی خیال و زنگار غفلت پاک باشد.
روشن است که اهل توهّم و تخیّل و مبتلایان به زنگار غفلت به شناخت پاک دسترسی ندارند و خداوند متعالی پس از معرفی پاکان – عترت معصوم (علیهم السلام) – مردم را به تحصیل طهارت تشویق فرموده است؛ (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ
) (26) و (وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ
) (27). چون حکم به محبوبیت انسانی که خود را برای خدای سبحان پاک کرده است، در حقیقت تشویق مردم به دست آوردن ملاک محبّت است (در حقیقت، ملاک محبت چیزی جز طهارت نیست) و خداوند سبحان راه های دستیابی به طهارت را بیان فرموده است.

راه های تحصیل طهارت
1. انفاق در راه خداوند؛ (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا). (28)
2. رعایت حجاب و عفاف؛ (وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ). (29)
3. وضو و تیمم برای اعمالی که مشروط به طهارت است؛ (وَإِن کُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنکُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا … وَلَکِن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ …). (30) مراد از طهارت در این آیه، تنها نظافت و پاکیزگی ظاهری نیست. زیرا از سویی در این نوع از طهارت، قصد قربت شرط است و از سوی دیگر، نظافت به وسیله ی خاک – در تیمّم – حاصل نمی شود. چون خاک مالی کردن صورت و دو دست نظافت نیست.
پس منظور از آیه، طهارت از آلودگی خواهش های نفسانی و نیز پاکیزگی از پلیدی غرور و مانند آن است؛ گرچه در بعضی از این موارد به نوعی از نظافت ظاهری هم می انجامد.

طهارت بنیادین
یکی از راه های تحصیل طهارت رفت و آمد در مساجدی است که بر اساس تقوا برای برپایی نماز و مانند آن بنیان نهاده شده است؛ (فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ) (31) و نیز آیات دیگری که اساس طهارت را عبادت و بندگی خداوند سبحان در خصوص اوامر و نواهی او نام می برد. از این رو، هر کس عابدترین و مطیع ترین انسان ها در پیشگاه خداوند باشد، مطهرترین و نیکوترین آنان است و نصیب و بهره ی او نیز از صحف مطهّره فراوان تر است.
در مقابل، کسی که بر پایه ی استکبار، از عبادت خداوند خودداری کند، در گمراهی مستی طبیعت، آلوده به چرک طغیان و پلیدی فتنه و سرگردانی است. پس به سبب نداشتن شرط شناخت و طهارت به هیچ وجه بهره ای از آن صحف مطهّره ندارد. چون خداوند می فرماید: (… وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئًا أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ
) (32).
[با توجّه به این که اراده ی خداوند دو نوع است: تکوینی و تشریعی؛ اولی تخلف ناپذیر است و مراد آن قطعاً محقق می شود و دومی به جهت عصیان بندگان امکان تخلف و عدم تحقق دارد] منظور از اراده در این آیه، اراده ی تکوینی است، نه تشریعی. زیرا اراده ی تشریعی اطلاق دارد و همه ی مکلفان را در بر می گیرد. چون خداوند متعالی با اراده ی تشریعی عمومی اش خواسته است همه ی بندگان را پاک کند.
به همین دلیل بندگان را به طور مساوی در معرض تکالیفی قرار داده که سبب تطهیر آن می شود؛ ولی بعضی از انسان ها از انجام دادن تکالیف سرپیچی کرده اند و زندگی دنیوی آنان را فریفته است و حیات اخروی را در مقابل دنیا از دست داده اند.
اینان کسانی هستند که اراده ی تکوینی خداوند به تطهیر قلب های آنان تعلق نگرفته است؛ معنای اراده در آیه ی تطهیر نیز اراده ی تکوینی است. چون اراده ی تکوینی خداوند به تطهیر عترت طاهره (علیهم السلام) اختصاص یافته است، ولی اراده ی تطهیر از طریق قوانین تشریعی، عام و شامل غیر عترت نیز هست.
بنابراین، خداوند به اراده ی تشریعی اش خواسته است که همه ی بندگان تطهیر شوند، ولی متعلّق اراده ی تکوینی او در خصوص طهارت، ویژه ی عترت طاهره (علیهم السلام) است. شاهد این مدعا که مراد از طهارت در این آیات، طهارت معنوی است، این آیه است: (لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ …). (33) چون متعلّق تطهیر، قلب ها و باطن این افراد است، نه بدن ها و ظواهر آنان.
همچنین خداوند سبحان از طریق اراده ی تشریعی عمومی خواسته است که همه ی بندگان از حضیض (پستی) عالم طبیعت بالا آمده، به فراطبیعت پرواز کنند.
بدین جهت آنان را به امور عبادی مکلف فرموده تا به سوی خداوندی که کمال محض است، تقرّب جویند و به سوی او بالا روند؛ صعودی که ویژه ی گروه خاصّی نیست، بلکه به همه ی بندگان در همه ی زمان ها و مکان ها، از طریق اذن تشریعی عمومی، اجازه ی تکامل داده شده است، جز این که خدای متعالی مساجد و مشاهد مشرفه را خاس نه های خاصّی قرار داده است و تکویناً اجازه داده تا این اماکن بدون وجود مانعی، رفعت و بلندی یابد؛ (… فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ). (34)
بنابراین، رفتن به مساجد و آمد و شد در مشاهد مشرفه سبب برتری ممدوح می شود؛ (یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ). (35) از این رو انسانی که نسبت به اوامر ثقلین فرمانبردار باشد، به اذن خدا رفعت یافته، عقلش به صحفی دست می یازد که از مرز حس و خیال و وهم و عالم طبیعت بالاتر است.

پیراستگی از پستی طبیعت
از مطالب گذشته روشن می شود که برای شناخت قرآن شرط دیگری لازم است و آن رفعت و پیراستگی از پستی طبیعت است. بی تردید عترت طاهره (علیهم السلام) و دوستان و پیروانشان رفعت یافتگان الاهی اند و راه به دست آوردن آن رفعت، رفتن به مساجد و مشاهد شریفه و اطاعت از اوامر کتاب و عترت است و حقّا آنان که از این خانه های بلند مرتبه رو گرداندند و اوامر کتاب و سنت را گردن ننهادند، کسانی هستند که اراده ی تکوینی خداوند به رفعت ایشان از حضیض طبیعت تعلق نگرفته است، گرچه اراده ی تشریعی او برتری آنان را خواسته است؛ (وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ). (36)
[این آیه به داستان بلعم باعور اشاره دارد که وی مورد عنایت خداوند واقع شد و نشانه هایی به او عطا شد، ولی با سوء استفاده از این مقام، از زیانکاران گردید] چون از جهت اراده ی تشریعی، خواست خداوند رفعت یافتن او بود و نمونه ای از آیات و نشانه هایش را نیز به او بخشید، ولی او از آیات الهی بریده شد و به زمین میل کرد و شرط اراده ی تکوینی خداوند برای رفعت را به دست نیاورد.
از این رو، خداوند تکویناً رفعت او را اراده نکرد. زیرا اگر اراده ی تکوینی خداوند به بزرگی او تعلق گرفته بود، تحقق آن اراده، قطعی و تخلف ناپذیر بود؛ لیکن عدم تحقق رفعت بلعم باعور نشانگر آن است که اراده ی خداوند از نوع تشریعی بود، نه تکوینی.
همچنین روشن شد که استنباط این شرط از روی وصف رفعت است که خداوند برای آن صحف الاهی بیان داشته است و چنان که گذشت شناخت هر چیز از سنخ همان چیز است. پس شناخت صحیفه ی عالی رتبه ناگزیر عارف بلند مرتبه می طلبد – چنان که در شرط بودن طهارت برای معرفت بیان گردید – زیرا ستودن صحیفه به رفعت، مانند آن است که گفته شود: این صحیفه تنها در معرض دستیابی کسانی است که خداوند آنان را به مرتبه ی عالی بالا برده است.

کرامت و ارجمندی
یکی از شرایط شناخت قرآن کرامت و پیراستگی از فرومایگی هاست. زیرا کرامت یکی از اوصاف صحف الاهی است که قرآن اشرف آن هاست؛ (فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَهٍ
* … بِأَیْدِی سَفَرَهٍ
* کِرَامٍ بَرَرَهٍ
). (37) چنان که خداوند قرآن را نیز به کرامت ستوده است؛ (إنّه لقرآن کریم). (38) پس قرآن، مظهر اسم کریم است و کریم یکی از اسمای حسنای خداوند است؛ (قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ). (39)

راه ارشاد به تحصیل صفتی برتر
ستودن کتابی به وصف خاص، انسان را به لزوم تحصیل شرایط مربوط به شناخت آن کتاب و نیز موانع شناخت آن راه می نماید. مثلاً توصیف قرآن به (عربیّ مبین) (40) نشانه ی آن است فقط کسی که با دستور زبان عربی آشناست، توان شناخت قرآن را دارد و نیز ستودن قرآن به کرامت نشان آن است که معرفت قرآن برای انسان کریم میسر است. چون رسول کریم و نیز قرآن کریم فقط از روی کرامت سخن می گویند. پس کسی که سهمی از کرامت ندارد، چگونه قدرت شناخت کرامت را داراست؟

تقوا، مدار کرامت
خداوند سبحان مدار کرامت را تقوا می داند. چون با پیدایش تقوا کرامت نیز پدید می آید و با دوام آن نیز کرامت استمرار می یابد. چنان که با شدت و قوت تقوا، کرامت نیز تشدید و تقویت می شود؛ (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ) (41) و با نابودی تقوا، کرامت نیز به طور کلی نیست می شود. زیرا هنگامی که از طریق طغیان، تقوا از بین رود، از طریق اهانت، کرامت زائل می شود، (… وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّکْرِمٍ). (42) خداوند فقط متّقیان را کرامت می بخشد و اگر کسی به جهت طغیان و سرکشی از تقوا جدا شود، با سوء اختیار خود کرامت را به خواری جایگزین ساخته است و از کتابی که بر گرد کرامت و کرامت نیز بر گرد آن می چرخد، هیچ بهره ای ندارد.
بنابراین، کرامت و پیراستگی از پستی های دنیوی، شرط مهم شناخت قرآن کریم است. زیرا ستودن قرآن به کرامت مانند این سخن است که « قرآن را تنها کسانی حس می کنند که خداوند به آنان نسبت به دنیای پست کرامت بخشیده باشد ».
پس کسی که دنیا او را فریفته است و بهره اش را به فرومایگی و پستی فروخته است و آخرتش را به بهای اندک خریده و سرکشی کرده، در هوای نفس خود فرو رفته است، چیزی از کتاب کریم را به ارث نمی برد؛ گرچه آن را تلاوت کند و ببوسد و بعضی اوقات آن را بر سر نهد راز مطلب همان است که به آن اشاره شد.

آشنایی با غیب و باور کردن آن
یکی دیگر از شرایط شناخت قرآن شناخت غیب و ایمان اجمالی به آن است. زیرا قرآن – چنان که گذشت – از غیب و باطن عالم خبر می دهد. از این رو کسی که وجود را مساوق با ماده می داند و هر موجودی را مادی می پندارد و بر آن است که هر چه ماده ندارد، موجود غیر حقیقی، بلکه خرافه ای است که وهم آن را دارای دو نوع ساخته و دست خیال آن را بافته است، چنین کسی از کتابی چون قرآن که موجود را دارای دو نوع غیب و شهادت می داند، بهره ای نمی برد. (زیرا اعتقاد او با محتوای آن کتاب مخالف است)
کسی که بعضی از موجودات را غیر مادی می داند و ملاک شناخت را تنها به حس محدود نمی کند، بلکه معیار اصیل را عقل یا شهود دانسته، حس و تجربه را مددکار آن دو می داند و نیز منشأ ارزش و اعتبار حس و شهادت را همان عقل مجردی می داند که خود نیز از عالم طبیعت نهان است، چنین کسی از قرآن بهره می برد. چون اعتقاد وی درباره ی موجودات با محتوای قرآن هماهنگ است.
خداوند سبحان راز بهره نبردن از قرآن را برای کسی که وجود را منحصر به مادّه می داند، چنین بیان می کند: (… وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
* یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ
)(43). آنان به باطن زندگی دنیا (آخرت) علم ندارند و با وجود آن که آخرتی هست، توجهی به آن ندارند، بلکه از آن غافلند. بدین جهت به رسولش (صل الله علیه و آله و سلم) امر فرمود که از این افراد روی گردان باشد. چون آگاهی آنان برای شناخت قرآن به حد نصاب لازم نمی رسد؛ (فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاهَ الدُّنْیَا
* ذَلِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى
). (44)
مصحح این اعراض و رویگردانی و موجب دوری گزیدن نیکوی او، آن است که قرآن برای هدایت مردم در هر شهری و عصری نازل شده است، ولی معارف قرآن که مبتنی بر غیب است، برای کسانی که به چیزی ایمان نمی آورند، مگر آن که آن را حسّ کرده، آشکارا بنگرند و تنها محسوسات و مشاهدات خود را باور دارند، سودی ندارد. از این رو خدای متعالی می فرماید: (هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ
* الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ). (45)

مراتب شناخت غیب و ایمان به آن
این شرط معرفت یعنی شناخت غیب و ایمان به آن چون سایر شرایط پیش گفته دارای مراتبی است. هر که تمام آن درجات را داشته باشد، بهره ی او از قرآن بیش تر است و هر که بعضی از آن مراتب را دارا باشد، به همان اندازه از قرآن بهره می برد. چنان که قرآن عینی یعنی حضرت رسول (صل الله علیه و آله و سلم) برای همه ی مردم فرستاده شد؛ (وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا)، (46) ولی تنها مؤمن به غیب از وجود ایشان بهره مند می شود. از این رو خدای متعالی می فرماید: (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً). (47)
اکنون انسان آگاه زیرک به اهمیت این شرط در مقایسه با سایر شرایط پی می برد، به گونه ای که اگر گفته شود: این شرط از آن جا که به عقل نظری مربوط است، مهم ترین شرط است، سخن گزافی نیست. زیرا شرایطی که مربوط به عقل عملی است، در رتبه ی شرایطی نیست که مربوط به عقل نظری است، چنان که خود عقل عملی نیز در رتبه ی عقل نظری نیست.
برای مثال، طهارت از آلودگی تعلّق به دنیا و نیز گسستن از این دنیای کوچک و پیراستن از پستی وابستگی به ماده و تجمّلات و جواهرات و زیبایی های آن و امثال این گونه اوصاف نفسانی که مربوط به عقل حقیقی است و به واسطه ی آن خدای رحمان عبادت و بهشت کسب می شود. همه ی این امور از شئون عقل عملی است که در مقایسه با شناخت غیب و ایمان به آن که از شئون عقل نظری است، از اهمیت کم تری برخوردار است.

اعتراف به وجود غیب؛ پایه ی شناخت
اساس شناخت، و معیار عقلی، آن پذیرفتن انواع دوگانه ی موجودات است؛ غیب و شهادت. بی تردید وحدت خداوند و سایر اوصاف ذاتی او نسبت به عالم طبیعت غیب است و از پلیدی وآلودگی طبیعت منزّه است و نیز ملائکه و وحی و نبوت و رسالت و خلافت الاهی و عصمت و علم به غیب و خبر دادن از آن و امثال این گونه امور که همگی از معارف قرآنی است، به عالم غیبی مربوط می شود که حواس آن را درک نمی کند و دست تجربه و اعتبار اجتماعی به آن نمی رسد و بافته های خیال و احساسات وهم، کرامت آن را لمس نمی کند.
بنابراین، اساس علوم قرآنی بر پایه ی مجردات غایب از اوهام و به طریق اولی غایب از حس استوار است و مهم ترین شرط لازم برای شناخت قرآن آن است که عقلِ پیراسته از طبیعت، معیار شناخت قرار گیرد و پذیرفته شود که مطلق وجود، تنها در طبیعت خلاصه نمی شود، بلکه دو نوع طبیعی و فراطبیعی دارد. در این صورت است که تدبر در قرآن و استنباط از آن و اعتماد و استناد و استدلال به آن و بهره گیری از هدایت آن ممکن می گردد؛ این مهم نیز پس از به دست آوردن سایر شرایط است.

نمونه هایی از معارف غیبی انکار شده
اکنون نمونه هایی از معارف غیبی قرآن را می آوریم که ملحدان به انکار آن ها پرداخته اند و از آن ها شگفت زده شده اند و بیزاری جسته اند و از آن معارف غیبی به اسطوره یاد کرده اند. زیرا این گمان بر اوهام شان چیره شده که موجود فقط شیء محسوس است و هر چه را که حسّ به ذات و جوهر آن نمی رسد، فرض وجودش محال است، و نیز هر چیزی که مانند جسم ذاتاً یا به سبب چیزی که در آن است، مانند احوال جسم، اختصاص به مکان یا وضعیتی نیابد، بهره ای از وجود ندارد.
این ملحدان می گویند: (وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ) (48) و نیز می گویند: (لَن نُّؤْمِنَ لَکَ … أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَالْمَلآئِکَهِ قَبِیلاً
) (49) خدا را بیاوری تا ما او را رویاروی، همچون ماده ببینیم و نیز ملائکه را بیاوری تا آن ها را در مقابل خود بنگریم.
روشن است کسی که نهایت درجه ی علمش این مقدار اندک است که موجود را در محسوسات منحصر می سازد، چگونه او خدا را می تواند درک کند؟ خدایی که (لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ
) (50) و نیز چگونه شدنی است چنین کسی نشئه ی نهایی را بشناسد که ملائکه دیده نمی شوند، مگر این که در همان نشئه باشد یا اگر هنوز به آن عالم نرفته، در آن حالت ویژه باشد، چنان که خدای متعالی می فرماید: (یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلَائِکَهَ لَا بُشْرَى یَوْمَئِذٍ لِّلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْرًا مَّحْجُورًا
). (51)
آنان نیز می گفتند: (لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ). (52) زیرا آن ها به زمین متمایل بوده، گمان کرده اند که اصالت برای ماده است و هر که مالک تجمّلات و زینت آن باشد، او بزرگ است و نبوت هم مقام مادّی بسیار بزرگی است که ناگزیر از آنِ بزرگ مادی است.
روشن است کسی که محدوده ی علمش این اندازه ناچیز است، چگونه می تواند درک کند که نبوّت یک شأن الاهی و دارای عظمت معنوی است و فقط صاحب خلق عظیم و ملکات نفسانی عظیمی چون عصمت، به آن دست می یابد. از این رو، با بی خردی می گوید: (لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ). (53) چنان که خداوند از آنان حکایت می کند: (بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن یُؤْتَى صُحُفًا مُّنَشَّرَهً
) (54)، و نیز می گفتند: (إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ
) (55) و (أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا ذَلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ
)؛ (56) یعنی از حد امکان و از فهم عقلی ما دور است که انسان ها پس از مرگ دوبار زنده و برانگیخته شویم. از این جهت چنین افرادی از معاد وحشت داشته، از آن تعجب می کنند و می گویند: (هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلَى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ) (57).
آری کسی که حوزه ی علمش این اندازه تنگ باشد، چگونه می تواند درک کند که انسان با مردن نیست نمی شود، بلکه متوفّی می گردد و در زمین گم نمی شود، بلکه از خانه ای به خانه ی دیگر می رود.
موارد فوق نمونه هایی است که به مبدأ و معاد و وحی و نبوت مربوط می شود و مبنای همه ی آن ها عدم انحصار معیار شناخت در حس، و موجود در محسوس است. از این رو، ملحدانی که گمان می کنند هر چه حسّ به آن نمی رسد، ممتنع الوجود است و هرگز پدید نمی آید، در برابر معارف غیبی چنین می گویند: (إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ). (58)

معارف غیبی از امور مشترک میان پیامبران
از آنجا که این معارف غیبی از امور مشترک در نبوت همه ی پیامبران است، گفته های ملحدان نیز از مشترکات همه ی ملحدان جاهلیت مادی است. بدین جهت سخن باطل آنان در موارد متعددی در قرآن کریم آمده است که در هر عصری در برابر هر پیامبری، ملحدان چنین می گفتند. به گونه ای که امروزه با وجود پیشرفت صنعت و الکترونیک، نهایت شبهات مادی گرایان و مشکل ترین مسائل اعتقادی آنان از گفته های پیشینیانشان تجاوز نمی کند؛ هر چند اختلاف زبانی و رنگی دارد، ولی قلب هایشان مانند یکدیگر است.
از این رو، چنان که گذشتگان رویگردان از راه خداوند چنین می گفتند: (یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِّمَّا تَقُولُ) (59)، جانشینان طالح و بدکار آنان نیز می گویند: این ها چیزی جز تحجّر و ارتجاع (و افتراهایی شبیه به این دو) نیست؛ مانند این سخن که: « دین افیون توده هاست. »
اکنون سخن در مقام یکم و شرایط شناخت قرآن پایان یافت. پس از آن به مقام دوم و موانع شناخت قرآن اشاره می شود؛ چنان که به بعضی از این موانع در کنار ذکر شرایط اشاره شد. زیرا هر چه شرط شناخت است، در حقیقت از مقابل آن، مانع شناخت به دست می آید. از این رو، گاهی یک وصف کمالی شرط معرفت نامیده می شود و مقابلِ آن، مانع معرفت به شمار می آید؛ چنان که از آیات مورد بحث در دو مقام روشن می شود.

ادامه دارد…

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره ی مزّمّل، آیه ی 20.
2- مسند الأمام الرضا (علیه السلام)، ج 1، باب سیرته و مکارم اخلاقه، ص 34.
3- سوره ی یوسف، آیه ی 2.
4- سوره ی فصّلت، آیه ی 3.
5- سوره ی زمر، آیه ی 28.
6- سوره ی نحل، آیه ی 103.
7- سوره ی نحل، آیه ی 98.
8- سوره ی جن، آیه ی 22.
9- سوره ی نحل، آیات 99-100.
10- سوره ی مزّمّل، آیه ی 4.
11- سوره ی ص، آیه ی 29.
12- سوره ی مومنون، آیه ی 68.
13- سوره ی نساء، آیه ی 82.
14- سوره ی محمّد، آیه ی 24.
15- سوره ی واقعه، آیات 77-79.
16- سوره ی احزاب، آیه ی 33.
17- دفع و رفع متفاوت اند. زیرا در مقام رفع، چیزی هست، ولی آن را رافع از بین می برد، ولی در مقام دفع، دافع ابتدائاً از پیدایش آن جلوگیری می کند. در آیه ی تطهیر، خداوند در مقام دفع است. زیرا از ابتدا پلیدی را از معصومان (علیهم السلام) دور کرده است، نه آن که آنان دارای رجس بوده اند – معاذالله – و خداوند آن را نابود ساخته است.
18- سوره ی واقعه، آیه ی 79.
19- بصائر الدرجات الکبری، جزء چهارم، باب 10، ص 222.
20- سوره ی نحل، آیه ی 44.
21- سوره ی ط، آیه ی 121.
22- سوره ی آل عمران، آیه ی 7.
23- بحار، ج 11، ص 72.
24- سوره ی عبس، آیات 13-14.
25- سوره ی بیّنه، آیه ی 2.
26- سوره ی بقره، آیه ی 222.
27- سوره ی توبه، آیه ی 108.
28- سوره ی توبه، آیه ی 103.
29- سوره ی احزاب، آیه ی 53.
30- سوره ی مائده، آیه ی 6.
31- سوره ی توبه، آیه ی 108.
32- سوره ی مائده، آیه ی 41.
33- سوره ی مائده، آیه ی 41.
34- سوره ی نور، آیه ی 36.
35- سوره ی مجادله، آیه ی 11.
36- سوره ی اعراف، آیه ی 176.
37- سوره ی عبس، آیات 13-16.
38- سوره ی واقعه، آیه ی 77.
39- سوره ی نمل، آیه ی 40.
40- سوره ی شعراء، آیه ی 195 و سوره ی نحل، آیه ی 103.
41- سوره ی حجرات، آیه ی 13.
42- سوره ی حج، آیه ی 18.
43- سوره ی روم، آیات 6-7.
44- سوره ی نجم، آیات 29-30.
45- سوره ی بقره، آیات 2-3.
46- سوره ی سبأ، آیه ی 28.
47- سوره ی آل عمران، آیه ی 164.
48- سوره ی جاثیه، آیه ی 24.
49- سوره ی اسراء، آیات 90-92.
50- سوره ی انعام، آیه ی 103.
51- سوره ی فرقان، آیه ی 22.
52- سوره ی زخرف، آیه ی 31.
53- سوره ی انعام، آیه ی 124.
54- سوره ی مدّثر، آیه ی 52.
55- سوره ی انعام، آیه ی 29.
56- سوره ی ق، آیه ی 3.
57- سوره ی سبأ، آیه ی 7.
58- سوره ی انعام، آیه ی 25 و سوره ی انفال، آیه ی 31.
59- سوره ی هود، آیه ی 91.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1382) قرآن حکیم از منظر امام رضا (علیه السلام)، ترجمه زینب کربلائی، قم: اسراء، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید