جستاری در زندگی با برکت امام سجاد (علیه السلام) – قسمت دوم

جستاری در زندگی با برکت امام سجاد (علیه السلام) – قسمت دوم

نویسنده:مهد پیشوایى

3- تبیین معارف در کلاس دعا
یکى از دیگر شیوه‏هاى تبلیغى و مبارزاتى امام سجاد (ع) تبیین معارف اسلام در قالب دعا بود. مى‏دانیم که دعا پیوندى است معنوى میان انسان و پروردگار که اثر تربیتى و سازندگى مهمى دارد، از این نظر دعا از نظر اسلام جایگاه خاصى دارد و اگر دعاهاى رسیده از پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم یک جا گرد آورى شود، مجموعه بزرگى خواهد شد. این دعاها مکتب تربیتى بزرگى است که در سازندگى و رشد روحى انسانها نقش مهمى دارد/

صحیفه سجادیه
از آنجا که در زمان امام چهارم شرائط اختناق‏آمیزى حکمفرما بود، امام بسیارى از اهداف و مقاصد خود را در قالب دعا و مناجات بیان مى‏کرد. مجموع دعاهاى امام سجاد به نام «صحیفه سجادیه» معروف است که پس از قرآن مجید و نهج البلاغه، بزرگترین و مهمترین گنجینه گرانبهاى حقایق و معارف الهى به شمار مى‏رود، به طورى که از ادوار پیشین از طرف دانشمندان برجسته ما «اخت القران»،(54) «انجیل اهل بیت (ع)» و «زبور آل محمد (ص)» لقب گرفته است. (55)
صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وى نیست، بلکه دریاى بیکرانى از علوم و معارف اسلامى است که طى آن مسائل عقیدتى، فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و پاره‏اى از قوانین طبیعى و احکام شرعى در قالب دعا مطرح شده است.
در سال 1353 ه’.ق، مرجع فقید، مرحوم آیت الله العظمى نجفى مرعشى قدس سره، نسخه‏اى از صحیفه سجادیه را براى علامه معاصر مولف تفسیر طنطاوى (مفتى اسکندریه) به «قاهره» فرستاد. وى پس از تشکر از دریافت این هدیه گرانبها و ستایش فراوان از آن، در پاسخ چنین نوشت:
«این از بد بختى ماست که تاکنون بر این اثر گرانبهاى جاوید که از مواریث نبوت است، دست نیافته بودیم، من هر چه در آن مى‏نگرم، آن را از گفتار مخلوق برتر و از کلام خالق پایینتر مى‏یابم.» (56)
به خاطر اهمیت و اعتبار کم نظیر صحیفه سجادیه، در تاریخ اسلام شرحهاى بسیارى به زبان عربى و فارسى بر این کتاب نوشته شده است.
مرحوم علامه «شیخ آغا بزرگ تهرانى» در کتاب پرارج «الذریعه» در حدود پنجاه شرح – غیر از ترجمه‏ها – بر صحیفه سجادیه را نام برده است.(57)
علاوه بر این شرحها، گروهى از دانشمندان گذشته و معاصر، ترجمه‏هاى متعددى بر صحیفه نگاشته‏اند که تعدادى از آنها در سالهاى اخیر چاپ و منتشر شده است/
صحیفه سجادیه شامل 54 دعا است که فهرست عناوین آنها بدین قرار است:
1- ستایش خدا.
2- درود بر محمد ص و خاندان او.
3- درود بر فرشتگان حامل عرش.
4- درخواست رحمت براى پیروى پیامبران.
5- دعاى آن حضرت براى خود و دوستانش.
6-دعا هنگام صبح و شام‏
7-دعاى آن حضرت هنگامى که پیشامدها و حوادث مهم پیش مى‏آمد و نیز به هنگام اندوه/
8-در پناه جستن به خدا از ناملایمات و اخلاق ناپسند و کارهاى زشت/
9-در اشتیاق به طلب آمرزش‏
10-در پناه بردن به درگاه خداوند/
11-درطلب فرجام نیک/
12-در اعتراف به گناه و طلب توبه/
13-در درخواست حوائج‏
14-در شکایت از ستمگران، هنگامى که مورد ستم واقع مى‏شد یا از ستمگران کارى که خوش نمى‏داشت، مى‏دید/
15-هنگام بیمارى و پیش آمدن اندوه یا گرفتارى/
16- درخواست عفو از گناهان و عیبها/
17- درخواست دفع شر شیطان و پناه بردن به خداوند از دشمنى و مکر او/
18- دعا پس از رفع خطر و پس از برآورده شدن سریع حاجت‏
19- در طلب باران پس از قحطى و خشکسالى/
20- در طلب اخلاق ستوده و رفتار پسندیده/
21- دعا هنگام حزن و اندوه/
22- دعا هنگام سختى و مشقت و مشکلات/
23- در طلب عافیت و شکر و سپاس بر آن/
24- دعاى آن حضرت براى پدر و مادرش/
25- دعا درباره فرزندان خود/
26- درباره همسایگان و دوستان/
27- دعا براى مرزداران کشور اسلامى/
28- در پناه بردن به خدا
29- دعا هنگام تنگ شدن روزى/
30- در طلب یارى از خدا براى پرداخت قرض/
31- در ذکر توبه و طلب آن/
32- دعا پس از نماز شب/
33- در طلب خیر/
34- دعا هنگام گرفتارى و هنگام دیدن کسى که به رسوایى گناه گرفتار شده بود/
35- دعا در مقام رضا هنگام دیدن دنیاداران/
36- دعا هنگام شنیدن صداى رعد و دیدن ابر و برق/
37- دعا در اعتربف به اینکه از عهده شکر نعمتهاى خدا نمى‏توان بر آمد/
38- درعذر خواهى از کوتاهى در اداى حقوق بندگان خدا/
39- در طلب عفو و رحمت/
40- دعا هنگامى که از مرگ کسى با خبر مى‏شد، یا از مرگ یاد مى‏کرد/
41- ئر طلب پرده پوشى و نگهدارى از گناه/
42- هنگام ختم قرآن (پایان قرائت آن)/
43- هنگام نگاه کردن به ماه نو و رویت هلال/
44- دعاى اول ماه رمضان/
45- دعا در وداع ماه رمضان/
46- دعاى روزهاى عید فطر و جمعه/
47- دعا در روز عرفه(نهم ذیحجه)/
48- دعا در روزهاى عید قربان و جمعه/
49- دعا براى دفع مکر دشمنان/
50- در ترس از خدا/
51- در تضرع و زارى/
52- اصرار در خواهش از خدا/
53- در مقام کوچکى در پیشگاه الهى/
54- در طلب رفع اندوهها (58)

ابعاد سیاسى صحیفه سجادیه‏
چنانکه اشاره کردیم، صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز و مناجات و عرض حاجت در پیشگاه خدا نیست، بلکه ابعاد سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و عقیدتى نیز دارد. امام سجاد در ضمن دعاهاى خود در چندین مورد، مباحث سیاسى بویژه مسئله «امامت» و رهبرى جامعه اسلامى را مطرح کرده است که ذیلاً نمونه هایى از آنها را مى‏آوریم:
1-امام در دعاى بیستم (دعاى مکارم الاخلاق) چنین مى‏گوید:
«خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا بر آن که بر من ستم کند، دستى (نیرویى)، وبر آن که با من ستیزه جوید زبانى (برهانى)، و بر کسى که با من دشمنى و عناد ورزد پیروزى عطا کن، و در برابر آن کس که نسبت به من، به حیله گرى و بد اندیشى بپردازد، راه و تدبیر، و در برابر آن که بر من فشار و آزار رساند، نیرو ده و در خطر تهدید دشمنان، به من امنیت عنایت فرما…»/
آیا چه کسانى جز کارگزاران عبدالملک نظیر «هشام بن اسماعیل مخزومى» (حاکم مدینه) بودند که امام مورد ستم، ستیزه جویى،عناد، بد اندیشى، فشار، آزار و تهدید آنان قرار داشت؟ بنابراین در واقع این دعاى امام شکوائیه‏اى در برابر زورگوییهاى حکومت وقت بوده و از این نظر بار سیاسى داشته است/
2-در دعائى که امام روز عید قربان و روز جمعه مى‏خوانده چنین آمده است:
«… خدایا این مقام (خلافت و رهبرى امت اسلامى که اقامه نماز در روز عید قربان و روز جمعه وایراد خطبه از شئون آن است) مخصوص جانشینان و برگزیدگان تو، و این پایگاهها، از آن امناى تو است که آنان را در رتبه والایى قرار داده‏اى، ولى ستمگران (همچون خلفاى ستمگر اموى) آن را بزور، غصب و تصاحب کرده اند $ تا آنجا که برگزیدگان و خلفاى تو مغلوب و مقهور گشته‏اند، در حالى که مى‏بینند احکام تو تغییر یافته، کتاب تو از صحنه عمل دور افتاده، فرائض و واجباتت دستخوش تحریف گشته، و سنت (راه و رسم) پیامبرت متروک گشته است/
خدایا دشمنان بندگان برگزیده ات از اولین و آخرین و همچنین اتباع و پیروانشان و همه کسانى را که به کارهاى آنان راضى هستند، لعنت کن و از رحمت خود دور ساز…»/
در این دعا امام با صراحت از مسئله امامت و رهبرى امت، که اختصاص به خاندان پیامبر دارد، و غصب شدن آن توسط ستمگران یاد مى‏کند و بدین ترتیب مشروعیت حکومت بنى امیه را نفى مى‏کند/
3-امام در دعاى عرفه چنین مى‏گوید:
«پروردگارا! درود فرست به پاکترین افراد خاندان پیامبر که آنان را براى رهبرى امت و اجراى اوامر خود برگزیده‏اى، و آنان را خزانه داران علمت، نگهبانان دینت، جانشینان خود در زمین، و حجتهاى خویش بر بندگانت قرار داده‏اى و به خواست خود، آنان را از هر گونه پلیدى یکباره پاک کرده‏اى و آنان را وسیله ارتباط با خود و راه بهشت خویش قرارداده‏اى خدایا،تو در هر زمان دین خود را به وسیله امامى تأیید فرموده‏اى که او را براى بندگانت رهبر و پرچمدار، و در گیتى مشعل هدایت قرار داده‏اى، پس از آنکه او را با ارتباط غیبى، با خود مرتبط ساخته‏اى و او را وسیله خشنودى خود قرار داده‏اى و پیروى از او را واجب کرده‏اى، و مقرر داشته‏اى که هیچ کس از او سبقت نگیرد، و هیچ کس از پیروى او پس نماند…»/
حضرت در این دعا نیز از نقش و موقعیت ویژه رهبران الهى و امامان از خاندان نبوت و امتیازهاى آنان سخن مى‏گوید، و این، دقیقاً به معناى نفى مشروعیت حکومت زمامداران وقت بود/

4-برخورد و مبارزه با علماى دربارى‏
یکى از شورانگیزترین بخشهاى زندگى امامان، برخورد و مبارزه آنان با سر رشته داران ناشایست فکر و فرهنگ در جامعه اسلامى عصر خویش یعنى فقهأ، محدثان، مفسران، قرأ و قضات دربارى است. ایشان کسانى بودند که فکر و ذهن مردم را به سود قدرتهاى جور جهت مى‏دادند و آنان را با وضعى که خلفاى بنى امیه و بنى عباس مى‏خواستند در جامعه حاکم باشد، عادت مى‏دادند و نسبت به آن وضع، مطیع و تسلیم مى‏ساختند و زمینه فکرى و ذهنى را براى پذیرش حکومت آنان فراهم مى‏کردند/
نمونه این گونه برخورد در زندگانى سیاسى امام چهارم، برخورد شدید آن حضرت با «محمد بن مسلم زهرى» (124-58ق) محدث دربارى است/

زهرى کیست؟
زهرى یکى از تابعان و فقیهان آن عصر و از محدثان بزرگ مدینه بود و علم و دانش فقهاى هفتگانه جهان تسنن در آن زمان را فرا گرفته حضور ده نفر از صحابه را درک کرده بود، به طورى که گروهى از بزرگان فقه و حدیث، از او روایت کرده اند(59)/
او در پرتو این سوابق، وجهه و شهرت فراوانى در محافل علمى و فقهى آن زمان کسب کرده بود، به طورى که از وى با عباراتى نظیر اینکه: مالک بن انس گفته است: «درمدینه جز یک محدث و فقیه ندیدم و او ابن شهاب زهرى بود»(60) یاد مى‏کردند. یا اینکه: به «مکحول» گفتند: داناترین کسى که تاکنون دیده‏اى چه کسى بود؟ گفت: زهرى/
گفتند: بعد از او چه کسى بود؟
گفت: زهرى/
گفتند: بعد از او؟
گفت: زهرى/
باز گفتند: بعد از او؟
پاسخ داد: زهرى(61)/
با همه اینها زهرى شیفته عظمت علمى و زهد و پارسایى امام سجاد (ع) و مجذوب مقام معنوى آن حضرت بود. او مى‏گفت: هیچ شخصیت قرشى را پرهیزگارتر و برتر از على بن الحسین ندیدم(62) و نیز مى‏گفت: بهترین و داناترین فرد هاشمى که دیدم على بن الحسین بود(63)/
زهرى هرگاه از امام چهارم یاد مى‏کرد، مى‏گریست و از آن حضرت به عنوان «زین العابدین» (زینت عبادت کنندگان) نام مى‏برد(64)/
او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روایات فراوانى از آن‏حضرت نقل کرده است(65)/
زهرى مدتى از طرف بنى امیه در یکى از مناطق حکمرانى مى‏کرد. در آن ایام شخصى را تنبیه کرد و اتفاقاً او در اثر تنبیه مرد. زهرى از این حادثه سخت تکان خورد و بشدت ناراحت شد و ترک خانه و زندگى کرده در بیابان خیمه زد و گفت: بعد از این هرگز سقف خانه بر سر من سایه نخواهد افکند!
روزى امام سجاد (ع) او را دید و فرمود: نا امیدى تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست، از خدا بترس و توبه و استغفار کن و خونبهاى مقتول را براى وراث او بفرست و به میان خانواده ات برگرد/
زهرى که با تمام دانش وفقاهتش متوجه این مسئله نبود، از این راهنمایى خوشحال شد. او بعدها مى‏گفت: على بن الحسین بیش از هر کس به گردن من منت دارد(66)

شاگردى زهرى در محضر امام سجاد (ع)
مرام و مذهب زهرى در میان دانشمندان ما به شدت مورد اختلاف است. برخى، او را شیعه و دوستدار و پیرو امام سجاد (ع) معرفى نموده قرائنى بر این معنا بیان کرده‏اند، اما برخى دیگر، او را از دشمنان خاندان امامت و از طرفداران بنى امیه شمرده مورد انتقاد قرار داده‏اند/
مؤلف «روضات الجنات» بین دو نظریه بدین گونه جمع کرده است که، «او ابتدأاً از طرفداران و مزدوان بنى امیه بوده است ولى در پرتو علم و آگاهى خویش، در اواخر عمر، راه حق را تشخیص داده با بنى امیه قطع رابطه کرده به جرگه پیروان و شاگردان مکتب امام سجاد (ع) پیوسته است»(67)/
ولى، برعکس نظر او، اسناد و شواهد تاریخى فراوانى وجود دارد که گواهى مى‏دهد او در آغاز کار و دوران جوانى، که در مدینه بوده، با حضرت سجاد (ع) ارتباط داشته و از مکتب آن حضرت بهره مى‏برده است ولى بعدها به دربار بنى امیه جذب شده در خدمت آنان قرار گرفته است و اینکه گاهى امویان به طعنه به او مى‏گفتند: «پیامبر تو (على بن الحسین) چه مى‏کند»؟!(68)گویا مربوط به همین دوران بوده است. ذیلاً زندگى او رامورد بررسى قرار داده شواهد پیوند او با دربار بنى امیه را از نظرخوانندگان مى‏گذرانیم:

زهرى در دربار بنى امیه‏
«ابن ابى الحدید» او را یکى از مخالفان على ع مى‏شمارد و مى‏نویسد: روزى على بن الحسین شنید که «زهرى» و «عروه بن زبیر» در مسجد پیامبر نشسته به على (ع) بدگویى مى‏کنند. على بن الحسین به مسجد رفت و بالاى سر آنان ایستاد و آن دو را سخت توبیخ کرد(69)/
زهرى در زمان حکومت عبدالملک بن مروان، به منظور برخوردارى از ثروت و رفاه دربار بنى امیه، عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردبانى جهت دستیابى به ترقیات مادى و مناصب ظاهرى استفاده نموده توجه عبدالملک را به خود جلب کرد، عبدالملک او را مورد تکریم و احترام قرار داد، براى او از بیت المال مقررى تعیین کرد، بدهیهایش را پرداخت و خدمتگزارى در اختیارش قرار داد و بدین ترتیب زهرى در ردیف نزدیکان و همنشینان عبدالملک قرار گرفت (70)/
«ابن سعد» مى‏نویسد: کسى که زهرى را وارد دربار عبدالملک کرد، «قبیصه بن ذؤیب» مهردار مخصوص دفتر خلافت عبدالملک بوده است(71)/
از اینجا بود که پیوستگى زهرى به دربار کثیف بنى امیه آغاز گردید. او طعم شیرین رفاه و تنعم و برخوردارى از لذات زندگى دربارى را در دستگاه عبدالملک چشید، و لذا پس از او همچنان در دربار فرزندان وى همچون ولید، سلیمان، یزید، هشام و همچنین در دربار عمربن عبدالعزیز جاى داشت/
«یزید بن عبدالملک» زهرى را به منصب قضأ منصوب کرد. او، پس از یزید، در دستگاه حکومت «هشام بن عبدالملک» از احترام و موقعیت خاصى برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد. وى این سمت را تا آخر عمر خود به عهده داشت(72). هشام هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت(73)/
«ابن سعد» مى‏نویسد: زهرى در «رصافه» نزد هشام رفت و پیش از آن مدت بیست سال نزد آنان (بنى امیه) اقامت داشت.(74)
همچنین از «سفیان بن عیینه» نقل مى‏کند که: در سال صد و بیست و سه زهرى با هشام، خلیفه وقت، به مکه آمد و تا سال صد و بیست و چهار در آنجا اقامت کرد(75)/
زهرى آنچنان به زندگى دربارى و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود که در اواخر عمرش به وى گفتند: کاش در این اواخر عمر در شهر مدینه اقامت مى‏گزیدى و در مسجد پیامبر پاى یکى از ستونها مى‏نشستى و ما نیز پیرامون تو مى‏نشستیم و به تعلیم مردم مى‏پرداختى. او پاسخ داد: اگر چنین کنم پوستم کنده مى‏شود، و این کار به صلاح من نیست، مگر آنکه پشت به دنیا کرده به آخرت بچسبم!(76)/

نیاز خلفاى ستمگر به وجود علماى دربارى‏
مى‏دانیم که خلفاى ستمگر و ضد اسلامى، براى آنکه بتوانند بر مردمى که معتقد به اسلام بودند حکومت کنند، چاره‏اى نداشتند جز اینکه اعتقاد قلبى مردم را نسبت به مشروعیت آنچه انجام مى‏دادند،جلب کنند، زیرا آن روز هنوز زمان زیادى از صدر اسلام نگذشته بود و ایمان قلبى مردم به اسلام به قوت خود باقى بود، اگر مردم مى‏فهمیدند که بیعتى که با آن ظالمان کرده‏اند، بیعت درستى نیست و آنان شایسته خلافت رسول الله نیستند، بدون شک تسلیم آنان نمى‏شدند. اگر این معنا را درباره همه مردم نیز نپذیریم، مسلماً در جامعه اسلامى آن روز افراد زیادى بودند که وضع غیر اسلامى دستگاه خلفا را از روى ایمان قلبى تحمل مى‏کردند، یعنى تصور مى‏کردند که وضع حاکم، وضع اسلامى است. به همین جهت بود که خلفاى ستمگر براى مشروع جلوه دادن حکومت خویش، کوشش مى‏کردند که محدثان و علماى دینى را به دربار خود جذب کرده آنان را وادار سازند تا احادیثى را از زبان پیامبر اسلام یا صحابه بزرگ آن حضرت به نفع آنان جعل کنند و بدین وسیله زمینه ذهنى و فکرى پذیرش حکومت آنان را در جامعه آماده سازند(77)/
براین اساس، هدف خلفاى اموى از جذب زهرى، استفاده از وجود و موقعیت دینى او بود. او نیز خود را کاملا در اختیار آنان قرار داد و به نفع آنان کتاب نوشت و حدیث جعل کرد و از این طریق به اهداف شوم آنان کمک فراوان کرد. شخصى بنام «معمر» مى‏گوید: ما خیال مى‏کردیم از زهرى احادیث بسیارى نقل کرده‏ایم ؛ تا آنکه ولید (بن عبدالملک) کشته شد، پس از کشته شدن او، دفترهاى زیادى را دیدیم که بر چهار پایان حمل و از خزینه‏هاى ولید خارج مى‏شد و مى‏گفتند: این، دانش زهرى است.(78)یعنى، زهرى آنقدر کتاب و دفتر براى ولید و به خواسته او از حدیث پر کرده بود که وقتى خواستند آنها را از خزانه ولید خارج کنند، ناچار بر چهارپایان حمل کردند!
خود زهرى مى‏گوید: در آغاز، ما از نگارش دانش ناخشنود بودیم تا اینکه امیران و حکمرانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند (تا به صورت کتاب در آید)، سپس ما چنین اندیشیدیم که هیچ مسلمانى را از این کار منع نکنند (و علم و دانش نوشته شود). (79)
«ابن کثیر» مى‏نویسد: کسى که زهرى را وادار به نوشتن حدیث کرد، هسام بن عبدالملک بود،و از آن روز که زهرى کتاب نوشت، مردم نیز شروع به نوشتن احادیث کردند.(80)
روزى هشام بن عبدالملک از وى خواست براى فرزندان او حدیث یاد بدهد، در این هنگام زهرى یک نفر منشى خواست و چهار صد حدیث املا کرد و منشى نوشت. (81)
«عمر بن عبدالعزیز» نیز طى بخشنامه‏اى نوشت: در نقل و کتابت حدیث از وجود زهرى غفلت نکنید، زیرا هیچ کس داناتر از او نسبت به سنت گذشته باقى نمانده است! (82)
اینک باید دید دفاتر و کتابهایى که به امر ولید و هشام پر از حدیث شده بود، شامل چه نوع حدیثهایى بوده است؟ بى شک در میان این دفاتر یک حدیث هم در محکومیت امثال ولید و هشام وجود نداشت، بلکه شامل احادیثى بود که بر اعمال ننگین و ضد اسلامى آنان صحه مى‏گذاشت و از وزنه و موقعیت درخشان رقباى سیاسى آنان یعنى بنى هاشم مى‏کاست.

احادیث مجعول زهرى
زهرى احادیثى به نفع بنى امیه و در جهت توجیه سیاست کفرآمیز آنان، بر ضد خاندان هاشمى، جعل کرده است که ذیلا نمونه هایى از آنها را ملاحظه مى‏فرمایید:
1- زهرى به پیامبر اسلام نسبت داده است که حضرت فرموده است: «نباید بار سفر بسته شود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (در مدینه) و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حکم مسجد الحرام را دارد». (83)
این حدیث را «مسلم»، «ابوداود» و «نسائى» – سه تن از محدثان بزرگ جهان تسنن – از طریق «ابوهریره» به این صورت نقل کرده‏اند: «لاتشد الرحال الا الى ثلاثه مساجد: مسجد الحرام و مسجدى هذا و مسجد الاقصى» (84)و در هیچ یک از آنها جمله: «و هو یقوم لکم مقام المسجد الحرام». (مسجد الاقصى براى شما حکم مسجد الحرام را دارد) وجود ندارد!
پیداست که این حدیث با این نکته اضافى به دستور «عبدالملک» توسط زهرى جعل شده و مربوط به زمانى است که «عبدالله بن زبیر» بر مکه مسلط بود وعبدالملک در منطقه شام به قدرت رسیده بود و بین آن دو، کشمکش نظامى و سیاسى وجود داشت و هر وقت مردم شام مى‏خواستند به حج بروند ناگزیر چند روزى در مکه مى‏ماندند، و این، فرصت بسیار خوبى بود براى عبدالله بن زبیر که بر ضد عبدالملک تبلیغات کند، و چون عبدالملک نمى‏خواست حاجیان شام تحت تاثیر این تبلیغات قرار گیرند و بدین وسیله مشروعیت حکومت او در مرکز خلافت نیز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت. مردم شکایت کردند که چرا ما را از حج واجب باز مى‏دارى؟ عبدالملک گفت: ابن شهاب زهرى از پیامبر نقل مى‏کند که حضرت فرمود: بار سفر بسته نمى‏شود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من، و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حکم مسجدالحرام را دارد، و این سنگى که رسول خدا شب معراج پاى خود را روى آن گذاشته، جاى کعبه را مى‏گیرد!!
آنگاه به دستور عبدالملک بر فراز آن سنگ قبه‏اى ساختند و براى آن پرده‏هاى حریر آویختند و خادمانى براى آن معین کردند و مردم را به طواف آن واداشتند، و این رسم، در تمام دوره بنى امیه باقى بود.(85)
بدین ترتیب ملاحظه مى‏شود که انگیزه جعل قسمت آخر این حدیث (86)توسط زهرى، منصرف ساختن مردم از عزیمت به سوى خانه خدا (که تحت سلطه عبدالله بن زبیر بود) و سوق آنان به سوى فلسطین بود، زیرا فلسطین جزئى از شام و تحت نفوذ عبدالملک بود و زهرى بدین وسیله در تثبیت موقعیت عبدالملک مى‏کوشید/
2- زهرى، گویا براى آنکه از میزان نفرت مردم از آل مروان کم کند، و موضعگیرى الهى امام چهارم در برابر آنان را وارونه جلوه دهد، از امام سجاد چنین یاد مى‏کرد: «على بن الحسین میانه روترین فرد خاندان خویش و مطیع‏ترین و محبوبترین آنان نزد مروان و عبدالملک بود»!!(87)در صورتى که میزان دشمنى مروانیان با خاندان على (ع) بر هیچ کس پوشیده نیست و میزان نفرت خاندان علوى از مروانیان نیز بر همه کس روشن است، بنابراین کسى تهمت مطیع بودن امام چهارم نسبت به مروانیان را باور نمى‏کند چه رسد به مطیعتر بودن!
3- زهرى از عائشه نقل مى‏کند که گفت: روزى نزد رسول خدا بودم، در این هنگام دیدم عباس و على مى‏آیند، رسول خدا فرمود: عائشه! این دو نفر بر غیر دین من مى‏میرند! (88)
پیداست که این حدیث به منظور کاستن از موقعیت عظیم و درخشان على و به خاطر خوشایند مروانیان جعل شده است، وگرنه چه کسى باور مى‏کند که چنین حدیثى راست باشد؟! جالب است که زهرى که این حدیث را از طریق «عروه بن زبیر» از عایشه نقل مى‏کند و همه مى‏دانند که عائشه چقدر کینه على را در دل داشته است؟ در مورد عروه نیز مى‏دانیم که وى از دشمنان خاندان پیامبر بوده است. «ابن ابى الحدید» تصریح مى‏کند که: وى همچون ابو هریره، عمرو بن عاص، و مغیره بن شعبه از مزدوران معاویه براى جعل حدیث بر ضد على (ع) بوده است. (89)
4- زهرى نقل مى‏کند که: رسول خدا یک بار شبانه وارد خانه على و فاطمه شد و گفت: آیا نماز نمى‏خوانید؟ على (ع) گفت: اختیار ما دست خداست، اگر بخواهد ما را (براى این کار) برمى انگیزد. رسول خدا با شنیدن این سخن، چیزى نگفت و برگشت. در این هنگام على شنید که رسول خدا به ران خود مى‏زند و مى‏گوید: «و کان الانسان اکثر شیئى جدلا»(90)«انسان بیش از هر چیز به جدل مى‏پردازد». (91)
او با جعل و نقل این جریان بى اساس، على (ع) را یک فرد جبرى و اهل جدل معرفى مى‏کرد! دروغ بودن این حدیث به قدرى آشکار است که از هر نوع نقد و بررسى بى نیاز است. شگفتا! ولید کعبه و قتیل محراب، با پیامبر در باب خواندن نماز جدل مى‏کند؟!
5- زهرى از زبان على ع جریانى به این مضمون نقل مى‏کند که: شتر پیرى داشتم که پیامبر اسلام آن را بابت سهم من از غنائم جنگ بدر داده بود/
هنگامى که خواست با فاطمه دختر پیامبر عروسى کنم، با مرد رنگرزى از قبیله «بنى قینقاع» قرار گذاشتم تا با من به صحرا برود و من به کمک او گیاه «ازخر» جمع آورى کرده بیاورم و آن را به رنگرزها فروخته و هزینه ولیمه عروسى را تامین کنم. براى این منظور، سرگرم آماده سازى جهاز شترها و تهیه جوال و طناب‏و امثال اینها بودم و شترها را کنار خانه یکى از انصار خوابانده بودم که ناگهان دیدم کوهان شترها قطع شده و تهیگاه آنها شکافته شده و جگرشان بیرون کشیده شده است! وقتى این منظره را دیدم سخت ناراخت شدم و گفتم: چه کسى این کار را کرده است؟ گفتند: کار، کار «حمزه بن عبدالمطلب» است، او با جمعى از انصار سرگرم شرابخوارى است و کنیز آواز خوانى براى آنان آواز مى‏خواند(!) حمزه از آن مجلس بیرون جست و شمشیر را برداشت و کوهان شترها را قطع کرد، و تهیگاهشان را شکافت و جگرشان را بیرون کشید/
على (ع) مى‏گوید: نزد رسول خدا رفتم، دیدم «زید بن حارثه» در حضور پیامبر است. پیامبر که ناراحتى مرا دید فرمود: چه شده است؟ گفتم: هرگز چنین کار زشتى ندیده بودم، حمزه با شترهاى من چنین و چنان کرده است و هم اکنون با عده‏اى در خانه‏اى نشسته سرگرم شرابخوارى است/
پیامبر لباس پوشید و حرکت کرد. من وزید بن حارثه نیز به دنبال حضرت حرکت کردیم. پیامبر به خانه‏اى که حمزه در آن بود، وارد شد و شروع به توبیخ و سرزنش حمزه کرد. دیدم حمزه مست است و چشمانش سرخ شده است. او با نگاه خود، پیامبر را از پاى تا سر ورانداز کرد و گفت: مگر شما بردگان پدر من نیستید؟! پیامبر که دید حمزه مست است به عقب برگشت و خانه را ترک گفت. ما نیز با او بیرون آمدیم.(92)
زهرى با جعل چنین جریان مسخره‏اى، از شخصیت عظیم و چهره درخشانى همچون حمزه سید الشهدا، که پیامبر اسلام(ص)بر پیکر خونین او در میدان جنگ احد هفتاد بار نماز خواند، شخصى بى قید، شرابخوار، متجاوز، و سرکش ترسیم کرده که کارهاى او با هیچ معیار اخلاقى و دینى سازگار نیست! پیداست که این تهمتهاى ناروا و ناجوانمردانه از طرف زهرى مزدور، به این منظور بوده است که حمزه را نیز مثل عناصر پلید بنى امیه، که غرق این گونه آلودگیها بوده‏اند،فردى آلوده معرفى کرده از این طریق براى اربابان اموى خود شریک جرم درست کند!

نامه کوبنده امام چهارم به زهرى
با توجه به این گونه سوابق سیاه زهرى، امام سجاد (ع) نامه تند و کوبند و در عین حال خیرخواهانه و نصیحت‏آمیزى به وى نوشت که ترجمه آن بدین قرار است:
«خدا، ما و تو را از فتنه‏ها نگاه دارد و تو را از (گرفتارى به) آتش (دوزخ) حفظ کند، تو در حالتى قرار گرفته‏اى که هر کس این حالت تو را بشناسد، شایسته است به حال تو ترحم کند. نعمتهاى گوناگون خدا بر تو سنگینى کرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولانى کرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقیه و آشنا به احکام دین و عارف به سنت پیامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است…. خداوند در برابر این نعمتها شکر آنها را بر تو واجب کرده و تو را به این وسیله آزمایش کرده است آنجا که فرموده:
«اگر شکرگزارى کردید، حتما نعمت شما را افزون مى‏سازم و اگر ناسپاسى کردید، بى شک عذاب من سخت است». (93)
ببین فردا که در پیشگاه خدا ایستادى و خداوند از تو پرسید که شکر نعمتهاى او را چگونه گزاردى، و در برابر حجتهاى او چگونه به وظایف خود عمل کردى، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نکن که خداوند عذر تو را خواهد پذیرفت و از تقصیرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در کتاب خود از علما پیمان گرفته است که حقایق را براى مردم بیان کنند، آنجا که فرموده است: «آن (کتاب آسمانى) را براى مردم بیان کنید و کتمان نکنید»(94). بدان کمترین چیزى که کتمان کردى و سبکترین چیزى که بر دوش گرفتى، این است که وحشت ستمگر را به آرامش تبدیل کردى و چون به او نزدیک شدى و هر بارتو را دعوت کرد اجابت نمودى، راه گمراهى را براى او هموار ساختى. چقدر مى‏ترسم که در اثر گناهانت فردا جایگاهت با خیانتکاران یکى باشد و به خاطر آنچه به ازاى همکارى با ستمگران به چنگ آورده‏اى، بازخواست شوى/
چیزهایى را که حق تو نبود، وقتى به تو دادند، گرفتى، و به شخصى نزدیک شدى که هیچ حقى را به کسى باز نگردانده است و هنگامى که او تو را به خود نزدیک کرد، هیچ باطلى را بر طرف نکردى و کسى را که دشمن خدا است، به دوستى برگزیدى.آیا چنین نبود که وقتى او تو را دعوت کرد و مقرب خود ساخت، (حاکمان) از تو محورى ساختند که سنگ آسیاب مظلمه هایشان را برگرد آن مى‏چرخد و تو را پلى قرار دادند که از روى آن به سوى کارهاى خلافشان عبور مى‏کنند و نردبانى ساختند که از آن به بام گمراهى و ضلالتشان بالا مى‏روند؟
تو (مردم را) به سوى گمراهى آنان دعوت مى‏کنى و راه آنان را طى مى‏کنى. آنان به وسیله تو، در(دل) علما ایجاد شک کردند و به وسیله تو دلهاى جاهلان ار به سوى خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه دینى خود به آنان خدمت کردى که) نزدیکترین وزرا و نیرومندترین یارانشان، به قدرى که تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادى، نتوانسته‏اند به آنان کمک کنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند/
آنچه (به عنوان حقوق و مقررى و جواهر و…) به تو داده‏اند، در مقابل آنچه (در توجیه اعمال خلافشان) از تو گرفته‏اند، چقدر ناچیز و کم ارزش است؟! چقدر اندک است آن‏چه (از دنیا) براى تو آباد کرده‏اند، اینک ببین چقدر (آخرت تو را) خراب کرده‏اند؟!بنگر چه مى‏کنى و مراقب خویشتن باش و بدان که دیگرى مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون یک شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده/
بنگر که شکر خدا را، که در خرد سالى و بزرگى با نعمتهاى خود تو را روزى داده، چگونه به جاى آوردى؟ چقدر مى‏ترسم که مشمول این سخن خدا باشى که فرموده است:
«بعد از آنان، فرزندانى جانشین آنها شدند که وارث کتاب (آسمانى تورات) گشتند (اما با این حال) متاع این دنیاى پست را مى‏گیرند (و بر حکم و فرمان خدا ترجیح مى‏دهند) و مى‏گویند: (اگر ما گنهکار باشیم) بزودى (از طرف پروردگار) بخشیده خواهیم شد.»(95)
تو در سراى جاوید نیستى، بلکه در جهانى هستى که اعلام کوچ کرده است مگرانسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در این دنیا مى‏ماند؟! خوشا به حال کسى که در دنیا (از گناهان خویش) بیمناک باشد، و بدابه حال کسى که مى‏میرد و گناهانش بعد از وى مى‏ماند/
هشیار و بیدارباش که بدین وسیله به تو اعلام خطر شد،(و در جهت اصلاح خویش) گام پیش بنه که (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نیستى، و آن کس (خدا) که حساب اعمال تو را نگه مى‏دارد، هرگز (از لغزشهایت) غافل نمى‏شود. آماده سفر باش که سفر دورى در پیش دارى، گناهانت را درمان کن که دلت سخت بیمار شده است/
گمان نکن که من مى‏خواستم تو را سرزنش و ملامت و نکوهش کنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران کند و دین از دست رفته ات را به تو باز گرداند، ودر این کار، سخن خدا را یاد کردم که فرمود:
«تذکر بده زیرا تذکر براى مومنان سودمند است.»(96)
یاد همسالان وهمگنان خویش را که در گذشته‏اند و تو تنها مانده‏اى، از خاطر برده‏اى، بنگر آیا آن گونه که تو گرفتار (و آلوده) شدى آنان گرفتار شدند؟ آیا آنچنان که تو سقوط کردى، سقوط کردند؟ آیا توامر نیکى را یاد کردى که آنان آن را نادیده گرفتند؟ آیا چیزى را تو دانستى که آنان ندانستند؟ نه، چنین نیست، بلکه در اثر موقعیتى که پیدا کردى، در چشم عوام منزلت و احترام یافتى و وضع تو آنان را به زحمت افکند زیرا از رأى تو پیروى مى‏کنند و به دستور تو عمل مى‏نمایند، هر چه را تو حلال بشمارى حلال، و آن‏چه را حرام بشمارى، حرام مى‏شمارند. البته تو چنین صلاحیت و اختیارى (در حلال و حرام) ندارى، ولى آنچه آنان را بر تو چیره ساخته، طمع بستن آنان به آن‏چه تو دارى، از دست رفتن علمایشان، چیرگى نادانى بر تو و آنان، و ریاست‏طلبى تو و آنان بوده است.
آیا نمى‏بینى که چقدر در نادانى و غرور فرو رفته‏اى، و مردم چقدر در گرفتارى و فتنه به سر مى‏برند؟! تو آنان را گرفتار کردى و مردم با دیدن وضع و موقعیت تو، دستاوردهاى خود را نادیده گرفته شیفته مقام و منصب تو شدند، و دلهایشان مشتاق است که به رتبه علمى تو نایل گردند، یا به مقام و منصب تو برسند، و بدین ترتیب در اثر رفتار و حرکت تو، در دریایى (از گمراهى) سقوط کردند که عمق آن ناپیداست و به گرفتارى اى دچار شدند که ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد که او فریاد رس (درماندگان) است/
اینک از تمام منصبها و سمتهاى خویش کناره‏گیرى کن تا به پاکان و صالحان پیشیین بپیوندى ؛ آنان که اینک در کفنهاى پوسیده در آغوش خاک خفته‏اند، شکمهایشان به پشتهایشان چسبیده است، بین آنها و خدا هیچ حجاب وحایلى نیست، دنیا آنان را فریب نمى‏دهد و آنان شیفته دنیا نمى‏گردند (به دیدار خدا) دل بستند و آن‏گاه به (میعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندى نگذشت که (به اسلاف خود) پیوستند. در صورتى که دنیا تو را در این سن پیرى وبا این مقام علمى و در این دم مرگ (97)این گونه گمراه و شیفته سازد، پس، از جوانان کم سن و سال، نادان، سست رأى، و اشتباهکار چه انتظارى مى‏توان داشت؟ «انا لله و انا الیه راجعون» به چه کسى باید پناه برد و از چه کسى باید چاره درماندگى را خواست؟ از مصیبت خود، و آن‏چه در تو مشاهده مى‏کنیم، به خدا شکوه مى‏کنیم و در این مصیبتى که توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پیشگاه او داریم/
بنگر که چگونه سپاس خدا را که در خردى و بزرگى، به تو روزى داده به جاى آوردى؟ و چگونه در پیشگاه خدا که تو را در پرتو دینش در میان مردم آبرو بخشیده، تعظیم مى‏کنى؟ و چگونه حرمت کسوت الهى را که تو را در آن کسوت بین مردم پوشیده داشته حفظ مى‏کنى؟ و میزان نزدیکى یا دورى تو، نسبت به خدا که به تو دستور داده است به او نزدیک و تسلیم فرمانش باشى، تا چه حد است؟
تو را چه شده است که از خواب غفلت بیدار نمى‏شوى و از لغرشهایت توبه نمى‏کنى؟ و مى‏گویى:«به خدا سوگند هیچ وقت حرکتى براى خدا نکرده‏ام که در آن دین خدا را زنده کرده یا باطلى را از میان برده باشم»؟!
آیا این است که شکر نعمت پروردگار که تو را حامل علوم دین قرار داده ست؟! چقدر مى‏ترسم که مصداق این سخن خدا در قران باشى که فرمود: «نماز را ضایع کردند و پیروى از شهوت نمودند و بزودى (کیفر) گمراهى خود را خواهند دید» .(98)
خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دین را نزد تو به ودیعت سپرد ولى تو آن را ضایع گردانیدى، خدا را سپاس مى‏گزاریم که ما را از گمراهى تو حفظ کرد، والسلام».(99)

درس وارستگى
تصور نشود که سردمداران اموى از دامهایى که پیش پاى امثال زهرى گسترده بودند، براى امام چهارم تدارک ندیده بودند، خیر، آنان از این نقشه‏ها خیلى مى‏کشیدند، اما امام سجاد در برابر تطمیعها و تهدیدهاى آنان بى اعتنایى نشان مى‏داد و هر بار که در صدد جلب توجه آن حضرت بر مى‏آمدند، دست رد به سینه آنها مى‏زد. دو نمونه یاده شده در زیر گواه صادقى بر این معنا است:
1- عبدالملک در دوران خلافت خویش، یک سال در مراسم حج طواف مى‏کرد و امام على بن الحسین (ع) نیز پیشاپیش او سرگرم طواف بود و اعتنایى به او نداشت، عبدالملک که حضرت را از نزدیک ندیده بود و او را به قیافه نمى‏شناخت، گفت: این کیست که جلوتر از ما طواف مى‏کند و به ما اعتنایى نمى‏کند؟! گفتند: او على بن الحسین است/
عبدالملک در کنارى نشست و گفت: او را نزد من بیاورید! وقتى که حضرت نزد او حاضر شد، گفت: این على بن الحسین، من قاتل پدر تو نیستم! چرا نزد من نمى‏آیى؟
امام فرمود: قاتل پدرم من دنیاى او را فنا کرد، ولى پدرم آخرت او را تباه ساخت، اینک اگر تو هم مى‏خواهى مثل قاتل پدرم باشى، باش!
عبدالملک گفت: نه، مقصودم این است که نزد ما بیایى تا از امکانات دنیوى ما برخودار شوى/
در این هنگام امام روى زمین نشست و دامن لباس خود را پهن کرد و گفت: خدایا قدر و ارزش اولیاى خود را به وى نشان بده. ناگهان دیدند دامن حضرت پر از گهرهاى درخشانیست که چشمها را خیره مى‏کند. آنگاه گفت: خدایا اینها را بگیر که مرا نیازى به اینها نیست. (100)
2- عبدالملک اطلاع پیدا کرده بود که شمشیر پیامبر اسلام در اختیار على بن الحسین ع است (و این، چیز جالبى بود، زیرا یادگار پیامبر بود و مایه تفاخر. از این گذشته نوعى مظهر حکومت به شمار مى‏رفت. وانگهى، بودن آن شمشیر نزد على بن الحسین (ع) مایه نگرانى عبدالملک بود زیرا مردم را به سوى خود جلب مى‏کرد). لذا پیکى نزد آن حضرت فرستاد و درخواست کرد که حضرت شمشیر را براى وى بفرستد و در ذیل نامه نیز نوشت که اگر کارى داشته باشید من حاضرم آن را انجام دهم!
امام پاسخ رد داد. عبدالملک نامه تهدیدآمیزى نوشت که اگر شمشیر را نفرستى، سهمیه تو از بیت المال قطع خواهم کرد (در آن زمان همه مردم از بیت المال سهمیه مى‏گرفتند امام نیز سهمیه‏اى داشت). امام در پاسخ نوشت: اما بعد، خداوند عهده دار شده است که بندگان متقى را از آنچه ناخوشایندشان است، نجات بخشد، و از آن‏جا که گمان ندارند ،روزى دهد و در قرآن مى‏فرماید: «خداوند هیچ خیانتگر ناسپاسى را دوست نمى‏دارد» (101)(102)

5- نشر احکام و آثار تربیتى و اخلاقى
یکى دیگر از ابعاد مبارزه پیشواى چهارم با مظالم و مفاسد عصر خویش، نشر احکام اسلام و تبیین مباحث تربیتى و اخلاقى بود. امام در این زمینه گامهاى بلند و بزرگى برداشته بطورى که دانشمندان را به تحسین و اعجاب واداشته است، چنانکه دانشمند بزرگ جهان تشیع،شیخ «مفید»، در این زمینه مى‏نویسد:
«فقهاى اهل تسنن به قدرى علوم از او نقل کرده‏اند که به شمارش نمى‏گنجد، و موعظ و دعاها و فضائل قران و حلال و حرام به حدى از آن حضرت نقل شده است که در میان دانشمندان مشهور است، و اگر بخواهیم آنها را شرح دهیم، سخن به درازا مى‏کشد…»(103)
نمونهاى از تعالیم تربیتى و اخلاقى که از امام چهارم به یادگار مانده، مجموعه‏اى به نام «رساله الحقوق» است که امام طى آن، وظایف گوناگون انسان را، چه در پیشگاه خدا و چه نسبت به خویشتن و دیگران، بیان نموده است. امام این وظایف را که بالغ بر پنجاه حق است، ابتدأا به صورت اجمالى و سپس به نحو تفصیل به شمرده است. (104)
رساله الحقوق، که توسط محدثان نقل و در کتب حدیثى ما ضبط شده است، بارها جداگانه چاپ وچندین شرح و ترجمه بر آن نوشته شده است.
فهرست حقوقى که امام بیان نموده بدین شرح است:
1- حق خدا،2-حق انسان،3- حق زبان، 4-حق گوش، 5- حق چشم، 6- حق دست، 7- حق پا، 8- حق شکم، 9- حق عورت، 10- حق نماز، 11- حق حج، 12- حق روزه، 13- حق صدقه، 14- حق قربانى، 15- حق سلطان، 16- حق معلم، 17- حق مالک برده، 18- حق رعیت، 19- حق شاگردان، 20- حق زن، 21- حق برده، 22- حق مادر، 23- حق پدر، 24- حق فرزند، 25- حق برادر، 26- حق آزاد کننده برده، 27- حق بنده آزاد شده، 28- حق نیکوکار، 29- حق موذن، 30-حق پیشنماز، 31- حق همنشین، 32- حق همسایه، 33- حق رفیق، 34- حق شریک، 35- حق مال، 36- حق طلبکار، 37- حق معاشر، 38- حق خصم بر انسان، 39- حق انسان بر خصم،40- حق مشورت کننده، 41- حق رایزن، 42- حق نصیحت‏خواه، 43- حق نصیحت گو، 44- حق بزرگ، 45- حق کوچک، 46- حق سائل نیازمند، 47- حق مسئول، 48- حق شاد کننده انسان، 49- حق بد کننده، 50- حق همکیشان، 51- حق اهل ذمه.

6- دستگیرى از درماندگان
یکى از ابعاد درخشان زندگانى امام چهارم، خدمات اجتماعى آن حضرت در آن عصر تاریک است. این خدمات، چه در ایام بحرانى و پر آشوب مدینه مانند روزهاى «فاجعه حره» و چه در مواقع آرامش که نیازمندان و تهیدستان در انتظار دست نوازشگرى بودند که با لطف و کرم به سوى آنان دراز شود، همچنان تا آخر عمر آن حضرت ادامه داشت. تاریخ، نمونه‏هاى برجسته‏اى از این گونه خدمات آن امام را بازگو مى‏کند:
امام چهارم هزینه زندگى صد خانواده تهیدست مدینه را عهده دار بود.(105)
گروهى از اهل مدینه، از غذایى که شبانه به دستشان مى‏رسید، گذران معیشت مى‏کردند، اما آورنده غذا را نمى‏شناختند. پس از درگذشت على بن الحسین تازه متوجه شدند شخصى که شبانه مواد غذایى و خوار و بار براى آنان مى‏آورده، على بن الحسین (ع) بوده است! (106)
او شبانه به صورت ناشناس انبان نان و مواد غذایى را شخصا به دوش مى‏کشید و به در خانه فقرا مى‏برد و مى‏فرمود: صدقه پنهانى آتش خشم خدا را خاموش مى‏سازد.(107)
اهل مدینه مى‏گفتند: ما صدقه پنهانى را هنگامى از دست دادیم که على بن الحسین در گذشت. (108)
حضرت سجاد در طول سالها به قدرى انبان حاوى آرد و دیگر مواد غذایى را به دوش کشیده شخصا به در خانه فقرا برده بود که شانه حضرت کوفته شده و پینه بسته بود، به طورى که پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازه‏اش، این کوفتگى توجه حاضران را جلب کرد و وقتى از علت آن پرسیدند، پاسخ شنیدند که: این، اثر حمل شبانه کیسه‏ها و انبانهاى پر از مواد غذایى به در خانه فقرا است. (109)

7- کانون تربیتى
هنگام ظهور اسلام، بردگى در سراسر جهان آن روز – حتى در مهد تمدن آن زمان یعنى یونان و روم – رواج داشت، و چون لغو چنین پدیده گسترده‏اى بیکباره مقدور نبود، اسلام از راههاى مختلفى زمینه لغو تدریجى آن را فراهم ساخت. بدین ترتیب که از یک طرف راههاى برده‏گیرى را تقلیل داده آن را محدود ساخت. از طرف دیگر آزاد سازى بردگان را کفاره بسیارى از گناهان و خطاها و ترک واجبات قرار داد و از این رهگذر وسائل آزادى آنان را فراهم ساخت. از طرف سوم پیامبر اسلام به مسلمانان توصیه کرد که با بردگان (همچون عضوى از خانواده) رفتار انسانى داشته باشند و دستور داد صاحبان بردگان از غذاهایى که خود مى‏خورند و از لباسهایى که خود مى‏پوشند، به آنان بدهند.
از این گذشته، آزاد سازى بردگان را آنچنان داراى ارزش و ثواب و فضیلت معرفى کرد که در روایات ما بسیارى از اعمال صالح صالح، از نظر کثرت ثواب و فضیلت، به آزاد کردن بردگان تشبیه گشته و از این طریق مسلمانان به این کار تشویق شده‏اند. مجموع اینها دیدگاه اسلام را در مورد بردگى تا حدى روشن مى‏سازد. (110)
برخورد خاص و ظریف اسلام و پیشوایان آن با مسئله برده و برده دارى را باید از این دیدگاه تحلیل کرد/
بارى، در بررسى زندگانى امام چهارم نیز موضوع آزاد سازى بردگان به چشم مى‏خورد، اما دامنه و سطح این عمل به حدى وسیع است که تنها با محاسبات بالا قابل توجیه نیست و به نظر مى‏رسد که امام چهارم در این کار انگیزه‏هاى والاترى داشته است. دقت در این زمینه نشان مى‏دهد که امام از این اقدام نظر تربیتى و انسانى داشته است، بدین معنا که بردگان را خریدارى کرده مدتى تحت آموزش و تربیت قرار مى‏داد و سپس آزادشان مى‏کرد و آنان به صورت انسانهاى نمونه به فعالیت فرهنگى و تربیتى مى‏پرداختند و پس از آزادى نیز ارتباطشان با امام قطع نمى‏شد/
«على بن طاووس» ضمن اعمال ماه رمضان مى‏نویسد: على بن الحسین (ع) شب آخر ماه رمضان بیست نفر برده (با اندکى بیشتر یا کمتر) را آزاد مى‏کرد و مى‏گفت: خداوند در هر شب رمضان هنگام افطار هفتاد هزار نفر از اهل دوزخ را از عذاب آتش ازاد مى‏کند، و در شب آخر به تعداد کل شبهاى رمضان آزاد مى‏کند، دوست دارم خداوند ببیند که من در دنیا بردگان خود را آزاد مى‏کنم تا بلکه مرا در روز رستاخیز از آتش دوزخ آزاد سازد/
امام هیچ خدمتگزارى را بیش از یک سال نگه نمى‏داشت. وقتى که برده‏اى را در اول یا وسط سال به خانه مى‏آورد، شب عید فطر او را آزاد مى‏ساخت و در سال بعد به جاى او شخص دیگرى را مى‏آورد و باز او را در ماه رمضان آزاد مى‏ساخت و این روال تا آخر عمر او همچنان ادامه داشت.
اما بردگان سیاه پوست را- باوجود آن‏که به آنان نیاز نداشت – مى‏خرید و آنان را در مراسم حج به عرفات مى‏آورد و آن‏گاه که به سوى مشعر کوچ مى‏کرد، آنان را آزاد مى‏کرد و جوایز مالى به آنان مى‏داد.(111)
به گفته یکى از نویسندگان :همین که بردگان از این موضوع خبر مى‏یافتند، خود را از قید بندگى اعیان و اشراف رها ساخته به خدمت زین العابدین در مى‏آمدند/
زمان مى‏گذشت و ایام سپرى مى‏شد و زین العابدین همچنان به آزاد کردن بندگان مشغول بود. او هر سال و هر ماه و هر روز به مناسبتهاى مخلتف این امر را تکرار مى‏کرد تا آنجا که در شهر مدینه گروه عظیمى از بندگان و کنیزان ازاد شده آن حضرت تشکیل شده بود.(112)
چنانکه اشاره شد، از مجموع اینها مى‏توان نتیجه گرفت که امام با این برنامه در واقع یک کانون تربتیى به وجود آورده بود: بردگان را خریدارى کرده مدتى تحت تعلیم و تربیت قرار مى‏داد و پس از آنکه آنها را آزاد مى‏کرد، هر کدام یک فرد تربیت شده و الگو براى دیگران بودند. آنان پس از آزادى نیز پیوند معنوى خود را با امام قطع نمى‏کردند و به سهم خود دیگران را تحت پوشش تربیتى قرار مى‏دادند. این برنامه امام، با توجه به محدودیتهایى که او در ارشاد و هدایت مستقیم جامعه با آن روبرو بود، بسیار درخور توجه و بررسى است. (113)

پی نوشت‌ :

54-شیخ آغا بزرگ، الذریعه الى تصانیف، الطبعه الثانیه، بیروت، دارالاضوأ 1378 ه.ق، ج 15، ص 18/
55- مدنى، سید علیخان، ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین، موسسه آل البیت، مقدمه، ص 5- 4/
56-صحیفه سجادیه، ترجمه سید صدرالدین صدر بلاغى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، مقدمه، ص 37/
57-شیخ آغا بزرگ، همان ماخذ، ج 3، ص 345-359.ضمنا درباره اسناد صحیفه سجادیه رجوع شود به: سید علیخان مدنى، ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین، مقدمه – عبدالرزاق الموسوى المقرم، الامام زین العابدین، قم، دارالشبسترى للمطبوعات، ص 95-118/
58- متوکل بن هارون راوى صحیفه مى‏گوید: «این دعاها 75 باب بود که یازده باب آن را فراموش کرده و شصت و چند باب آن را حفظ نمودم»/
مرحوم سید علیخان مدنى پس از نقل بیان متوکل، احتمال مى‏دهد که چند باب دیگر نیز توسط راویان بعدى حذف یا فراموش شده و عملاً به 54 باب تقلیل یافته است (ریاض السالکین، مقدمه، ص 29)/
در هر حال علاوه بر صحیفه مشهور و رایج که «صحیفه کامله» نامیده مى‏شود، از طرف دانشمندان اسلامى پنج صحیفه دیگر نیز شامل مجموعه هایى دیگر از دعاهاى امام سجاد (ع) گرد آورى شده و به نامهاى: الصحیفه الثانیه، الصحیفه الثالثه و $ چاپ شده است( شیخ آغا بزرگ تهرانى، همان مأخذ، ج 15، ص 19-21)/
59- حاج شیخ عباس قمى، سفینه البحار، تهران، کتابخانه سنائى، ج 1، ص 573 (ماده زهر) و نیز تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفأ، تصحیح: على محدث زاده، چاپ دوم، تهران، کتابفروشى مرکزى، ص 87، و ر.ک به: ابن العماد الحنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، الطبعه الاولى، بیروت، دارالفکر، 1399 ه’.ق، ج 1، ص 162/
60-محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، ج 2، ص 388/
61- ابن کثیر، البدایه و النهایه، الطبعه الثانیه، بیروت، مکتبه المعارف، ج 9، ص 343/
62-ابن کثیر،همان مأخذ، ص .104
63- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولى محلاتى، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 159/
64- على بن عیسى اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، تعلیق: سید هاشم رسولى، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’.ق، ج 2، ص 288/
65- براى آگاهى از برخى از این روایات به کتابهاى زیر رجوع شود:
بحار الانوار، الطبعه الثانیه، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1394 ه’.ق، ج 46، صفحات: 57 و 84 و 65 و 73 و 82 و 107 و 150احتجاج طبرسى، نجف، مطبعه النعمان، 1386 ه’.ق، ج 2 ص 51-الاستبصار، الطبعه الثانیه، نجف، دارالکتب الاسلامیه، 1375 ه’.ق، ج 2، ص 80- کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’.ق، ج‏2، ص 315- حلیه الاولیأ، الطبعه الثانیه، بیروت، دارالکتب العربى (افست اسماعیلیان)، ج 3، ص 141- اصول کافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 2، ص 130- فروع کافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 4، ص 83، و ج 5، ص 36/
66- ابن شهر آشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 59- على بن عیسى اربلى، همان مأخذ، ج 2، ص 319-320- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 214- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 106/
67- میرزا محمد باقر موسوى خوانسارى اصفهان، روضات الجنات فى احوال العلمأ و السادات، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1392 ه’.ق، ج 7، ص .245 در باره نظریه طرفین رجوع شود به:
حاج شیخ عباس قمى، سفینه البحار، تهران، کتابخانه سیائى، ج 1، ص 573 (ماده زهر)-شیخ محمد تقى تسترى، قاموس الرجال، ج 8، شیخ طوسى، رجال، تحقیق و تعلیق، سید محمد صادق آل بحرالعلوم، الطبعه الاولى، نجف، المطبعه الحیدریه، 1381 ه’.ق، ص 159/
68- ابن شهرآشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 159/
69- شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابولفضل ابراهیم، قم، دارالکتب الاسلامیه، ج 4، ص 102/
70- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 341و346/
71- الطبقات الکبرى، ج 7، ص 447 (شرح حال قبیصه)/
72- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 341-ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق: دکتر احسان عباس، الطبعه الثانیه، قم، منشورات الرضى، 1364 ه’.ش، ج 4، ص 178/
73- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 343/
74- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 7، ص 474/
75- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 497/
76- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 348/
77-(آیت الله) خامنه‏اى، سید على، پژوهشى در زندگى امام سجاد، چاپ اول، دفتر مرکزى حزب جمهورى اسلامى، 1361 ه’.ش، ص 56/
78-ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص 346 – ابن سعد، همان ماخذ، ج 2، ص 389 – شمس الدین ذهبى، تذکره الحفاظ، بیروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 112/
79-ابن سعد، همان ماخذ، ج 2، ص 389 – ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص 341/
80-ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص 341/
81-ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، الطبعه الاولى، حیدر آباد دکن، 1326 ه’.ق، ج 9، ص 449 – شمس الدین ذهبى، تذکره الحفاظ، بیروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 110/
82- ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص .343 ممنوعیت نقل و کتابت حدیث پس از رحلت پیامبراسلام (ص) از زمان خلافت عمر بن خطاب و توسط او آغاز گردید و تا آخر قرن اول هجرى ادامه داشت و در زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز رسما توسط او لغو گردید. تحلیلگران در تاریخ معتقدند که این ممنوعیت انگیزه سیاسى داشته است و هدف از آن این بوده که امتیاز بزرگى را که آن روزها امیر مومنان (ع) داشته از بین ببرند، زیرا على (ع) زمانى که هنوز پیامبر اسلام در حال حیات بود، کتابهایى تدوین تدوین نموده بود که در آنها احادیث پیامبر و حقایقى را که از آن حضرت در ابواب مختلف فرا گرفته بود، جمع کرده بود و نقل و افشاى این حقایق، از نظر سیاسى، به نفع خلیفه وقت نبود، زیرا هر کدام به نحوى سند حقانیت على (ع) به شمار مى‏رفت، از اینرو عمر نقل و کتابت و تدوین حدیث را به طور کلى ممنوع اعلام کرد! بدین ترتیب ملاحظه مى‏شود که هم ممنوعیت نقل و تدوین حدیث ریشه سیاسى داشته و هم لغو ممنوعیت آن توسط امثال هشام. در این زمینه در سیره امام باقر (ع) توضیح بیشترى خواهیم داد! در هر حال شیعه هرگز این ممنوعیت را جدى نگرفت و بلافاصله پس از فوت پیامبر به تدوین حدیث پرداخت و از اینرو در نقل و جمع آورى حدیث پیشگام بود/
83- «ان رسول الله قال: لاتشد الرحال الا الى ثلاثه مساجد: مسجد الحرام و مسجدى هذا و مسجد الاقصى و هو یقوم لکم مقام المسجد الحرام» (ابن واضح، تاریخ یعقوبى، تعلیق: سید محمد صادق بحرالعلوم، نجف، المطبعه الحیدریه، 1384 ه’.ق، ج 3، ص 8)/
84- صحیح المسلم، قاهره، مکتبه محمد على صبح، ج 4، (کتاب الحج)، ص 126 – سنن ابى داود، تصحیح و تعلیق: محمد محیى الدین عبدالحمید، بیروت، داراحیأ التراث العربى، (کتاب الحج)، ص 216 – سنن نسائى بشرح سیوطى، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج 2، ص 37 و 38/
85-ابن واضح، همان ماخذ، ج 3، ص 8/
86- هر چند سند اصل حدیث نیز جاى حرف دارد!
87-ابن سعد، همان ماخذ، ج 5، ص 215 – و ر.ک به: ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص 106/
88- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، دارالکتب الاسلامیه، ج 4، ص 63/
89- ابن ابى الحدید، همان ماخذ/
90-کهف: 54/
91- بخارى، صحیح بخارى، قاهره، مکتبه عبدالحمید احمد حنفى، ج 9، (کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه)، ص 106 – سید الحسین شرف الدین، اجویه مسائل جارالله، الطبعه الثانیه، صیدا، مطبعه العرفان، 1373 ه’.ق، ص 69- ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیأ، الطبعه الخامسه، بیروت، دارالکتاب العربى، 1407 ه’.ق، ج 3، ص 143/
92-بخارى، همان ماخذ، ج 5، ص 83 (باب قصه غزوه بدر) – سید شرف الدین، همان ماخذ، ص 70 – ابونعیم، همان ماخذ، ج 3، ص 144/
93-«لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشدید» (سوره ابراهیم: 7)/
94-«لتبیننه للناس و لا تکتمونه» (سوره آل عمران: 187).
95-«فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب یاخذون عرض هذا الادنى و یقولون سیغفرلنا…»(سوره اعراف: 169)/
96 -و ذکر فان الذکرى تنفع المومنین» (سوره ذاریات: 55)/
97-#)با توجه به اینکه تولد زهرى را در سال 58 ق و شهادت امام چهارم را در سال 94 یا 95 ق نوشته‏اند، اگر فرضا امام این نامه را در آخرهاى عمرش نوشته باشد، زهرى در آن زمان در حدود 36 سال داشته و پیر نبوده است. در اینجا چند احتمال وجود دارد و یکى از آنها این است که تولد زهرى پیش از سال 58 بوده است و در ضبط تاریخ تولد او اشتباه رخ داده است. چنانکه ابن خلکان تولد او را در سال 51 و ذهبى در سال 50 نوشته است.
98- «اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا» (سوره مریم: 59). در تفسیر جمله آخر آیه احتمال دیگر نیز داده شده است/
99- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، الطبعه الثانیه، موسسه النشر الاسلامى(التابعه) لجماعه المدرسین بقم المشرفه، 1404 ه’.ق، ص 274-277 – الموسوى المقرم، عبدالرزاق، الامام زین العابدین، قم، دارالشبسترى للمطبوعات، ص 154-159/
100-قطب الراوندى، الخرایج، تصحیح و تعلیق: شیخ اسدالله ربانى، قم، انتشارات مصطفوى، ص 232 – الامین العاملى، السید محسن، الصحیفه الخامسه، دمشق، مطبعه الفیحأ (افست مکتبه الامام امیر المومنین العامه باصبهان – ایران) 1282 ه’.ق، ص 492/
101-«ان الله لایحب کل خوان کفور» (سوره حج، 32)/
102- الامین العاملى، السید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ه’.ق، ج 1، ص 635 – (آیت الله) خامنه‏اى، سید على، پژوهشى در زندگى امام سجاد، چاپ اول، دفتر مرکزى حزب جمهورى اسلامى، 1361 ه’.ش، ص 73 – مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 46، ص 95/
103- الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 260/
104- این رساله را مرحوم «صدوق» در کتاب «الخصال» (ابوب الخمسین و مافوقه) مسنداً و در کتاب «من لا یحضره الفقیه» (ج 2، ص 618) مرسلا روایت کرده است. حسن بن على بن شعبه نیز در کتاب «تحف العقول» بدون سند ولى مبسوطتر نقل کرده است. تعداد حقوق بر اساس نقل صدوق پنجاه و یک، و بر اساس روایت ابن شعبه پنجاه تا است. ر.ک به: دکتر شهیدى، سیدجعفر، زندگانى على بن الحسین، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه’.ش، ص 169-188/
105- ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیأ، الطبعه الخامسه، بیروت، دارالکتاب العربى، 1407 ه’.ق، ج 3، ص 136 – سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، المطبعه الحیدریه، 1383 ه’.ق، ص 327 – على بن عیسى اربلى، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشم، 1381 ه’.ق، ج 2، ص 289 – شبلنجى، نورالابصار فى مناقب آل بیت النبى المختار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 140 – مجلسى، بحارالانوار، الطبعه الثانیه، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1394 ه’.ق، ج 46، ص 88، – ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسول محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 154 – ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 222، -الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار) ص 219 – الشیخ عبدالله الشبراوى الشافعى، الاتحاف بحب الاشراف، قاهره، المطبعه الادبیه (افست منشورات الرضى، قم)، ص 136/
106- على بن عیسى، همان ماخذ، ص 289 – شبلنجى، همان ماخذ، ص 140 – ابونعیم اصفهانى، همان ماخذ، ص 140 – مجلسى،همان ماخذ، ص 88/
107- على بن عیسى، همان ماخذ، ص 289،- ابونعیم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 – سبط ابن الجوزى، همان مأخوذ، ص 327/
108-ابونعیم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 – شبلنجى، همان ماخذ، ص 140 -مجلسى، همان ماخذ، ص 88، الشیخ عبدالله الشبراوى، همان ماخذ، ص 136 – على بن عیسى، همان ماخذ، ص 313 و 290 – سبط ابن الجوزى، همان ماخذ، ص 327/
109- ابونعیم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 – على بن عیسى، همان ماخذ، ص 289 – ابن شهراشوب، همان ماخذ، ج 4، ص 154 – صدوق، الخصال، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، قم، منشورات جماعه المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم المقدسه، 1403 ه’.ق، ص 517 و 518/
110-در این زمینه رجوع کنید به: ایرجى، محمد صادق، بردگى در اسلام، پایان نامه درجه لیسانس مولف از دانشگاه تهران.
111- اقبال الاعمال، الطبعه الثانیه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390 – ه’.ق، ص 261/
112-سید الاهل، عبدالعزیز، زندگانى زین العابدین، ترجمه حسین وجدانى، چاپ سوم، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/
113-در تهیه و تنظیم این بخش، از کتاب، امام چهارم پاسدار انقلاب کربلا به قلم دوست و برادر دانشمند آقاى على اکبر حسنى استفاده شده است.
، ، ص 233 – 302
منبع:سیره پیشوایان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید