طنز مقدس

طنز مقدس

نویسنده: علی نجفی صحنه ای(1)

اشاره
در عصر حاضر شاهد تحولی شگرف در مباحث زبان شناختی بوده ایم و این مهم در پژوهش های قرآنی حجم گسترده ای را به خود اختصاص داده است، اما این نکته که یک اثر مکتوب باید قالب و فرم بیانی واحد داشته باشد و یا می تواند تمام توانایی های زبانی را به کار گیرد، آنچنانکه شایسته این کتاب سترگ است به آن پرداخته نشده است.
مطالعه دقیق قرآن این نکته را مسلم می سازد که نمی توان برای قرآن قائل به یک زبان محدودشد؛ بلکه این کتاب بزرگ از زبان های متنوع و همه توانایی های زبانی «در حد امکان»استفاده کرده است. (2)
بی تردید یکی از وجوه اعجاز قرآن تکثر بیانی این کتاب بزرگ است می توان گفت استفاده این کتاب از اسلوب های بیانی گوناگون و اکتفا نکردن به شیوه عرضه مطلب واحد یکی از علل زیبایی، عظمت، تازگی و جاودانی این کتاب آسمانی است.
در این نوشتار نه در صدد تتبع و استقرای تمام انواع بیان قرآن بلکه برآنیم تا برشی براین بحث بزنیم تا برخی از بیانات آنکه تا به حال از چشم تیزبین قرآن پژوهان پنهان مانده از زوایای پیچ در پیچ آن درآوریم و به همگان بنمایانیم. در ابتدا تصمیم براین بود که فقط به بیان طنز قرآن یعنی گوشه زنی های پوشیده و پنهان و ساختار لبخند برانگیز این کتاب بزرگ پرداخته شود اما وجود سوالاتی چند و پرداختن به آنها وضع مقاله را از حجم مورد نظر خود فراتر برد.

روش های بیانی قرآن
این سوال مطرح است که قرآن در مواجهه با مخاطبین خود از چه روش و ابزارهایی سود برده؟ آیا روش آن برحسب موارد و اوضاع و احوال متغیر است؛ با بعضی به نرمی و ملاطفت و با دیگری به تندی و خشونت و با بعضی دیگر با هوشیاری روبرو شده است؟
به بیانی دیگر آیا قرآن در مواجهه با مخاطبان خود از اسلوب های بیانی به کلی روی برگردانده است! یا شرایط حاکم بر فضای جامعه و خصوصیت او فراد و نوع مطلب و چگونگی القای آن را در نظر گرفته است؟
مفسران در ذیل آیه (ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ) بخوان به سوی پروردگارت با حکمت و پند نیکو ومجادله کن با آنها بدانچه نیکوتر است»(3) گفته اند: قرآن در مواجهه با مردم بطورکلی از سه طریق سود جسته است؛ روش حکیمانه، روش موعظه، روش جدلی.
قبل از هر بحثی به سراغ توضیح و تفسیر همین آیه می رویم، تا ببینیم قرآن روش خود را چگونه توصیف می کند.
شکی نیست در اینکه از عبارت«الی سبیل ربک» استفاده می شود که این سه قید یعنی حکمت، موعظه و مجادله مربوط به طرز سخن گفتن هستند و باری تعالی رسول گرامی را مامور کرده است که با یکی از این سه طریق مردم را به حق دعوت کند. (4)
«حکمت» لغویان برای کلمه حکمت معانی متعددی برشمرده اند از جمله: حلم، نبوت، آنچه که انسان را از جهل منع می کند، آنچه که از فساد منع می کند، هرکلام موفق حق و هر چیزی را در محل خود قرار دادن، درستی و راستی در کردار و گفتار و شناخت اشیا به افضل علوم، اما با کمی تامل روشن می شود تمام این معانی مصادیق یک معنا هستند و آن معنایی که از استعمال این لفظ به ذهن سبقت می گیرد همان معنی«وضع الشئ فی موضعه» هرچیزی را در محل خود قرار دادن» است واگر به کلام موافق حق به درستی و راستی در کردار و گفتار، اطلاق شده چون آنها موافق حق به درستی و راستی در کردار و گفتار، اطلاق شده چون آنها در جای حقیقی خودشان بکار رفته اند مثلا اگر به عالم، عادل و… هم اطلاق می شود بخاطر این است که علم و حلم و نبوت… انسان را یاری می کنند که هر چیزی را در محل واقعی خودش گذاشت بنابراین اینها از مبادی حکمت هستند نه خود حکمت. (5)
«موعظه» به این معناست که کارهای نیک طوری یادآوری شود که قلب شنونده از شنیدن آن رقت پیدا کرده و در نتیجه تسلیم گردد.
و «جدال» بمعنی سخن گفتن از طریق نزاع و غلبه جزئی است.
پس مراد از حکمت بیانی است که حق را نتیجه دهد به طوری که هیچ شک وابهامی در آن باقی نماند و موعظه بیانی است که نفس شنونده را نرم و مایه صلاح حال شنونده شود.
وجدال روشی است که صرفا برای منصرف نمودن خصم از آنچه که بر سر نزاع صورت گرفته به کار می رود فارغ از خاصیت روشنگری، یعنی آنچه را که خصم قبول دارد بگیریم و با هما ادعایش را رد کنیم اما اینکه باری تعالی موعظه را به قید «حسنه» و جدال را به قید«احسن» آورده دلالت براین ادارد که موعظه به دو قسم«نیکو»و«بد»، و «جدل» به سه قسم «نیکو»، «نیکوتر»و «بد» تقسیم میشود و گرنه خداوند موعظه را مقید به «حسنه» و جدال را مقید به «احسن» نمی کرد.
چه اینکه راه خدای تعالی اعتقاد حق و عمل حق است و پر واضح است که دعوت به حق بوسیله موعظه از کسی که خودش به حق عمل نمی کند هرچند بر زبان دعوت به حق است ولی عملا دعوت برخلاف حق است. اما قید«احسن» برای «جدل»دلالت برحساسیت و دقیق وبدن این روش دارد چه اینکه در جدل در مقابل یک انسان عنود و لجوج قرار داریم و برای نفوذ و غلبه بر او باید تدبیری خاص اتخاذ شود براین اساس در جدل باید بسیار حساب شده و دقیق پیش رفت.
بنابراین «جدل» از«موعظه» بیشتر به حسن برخورد احتیاج دارد.
وآیه شریفه از این جهت که کجا حکمت، موعظه و جدال احسن را باید به کاربردساکت است و این بدان جهت است که تشخیص موارد این سه، به عهده خود دعوت کننده است؛ هرکدام اثری بیشتر داشت آن را باید به کار برد وممکن است در موردی هر سه طریق به کار گرفته شود. (6)
بی شک روش حکیمانه را نمی توان منحصر در قالب و روش خاصی کرد، بلکه برهان، داستان، طنز، لطیفه و… هر کدام سبکی حکیمانه در انتقال پیام هستند، بله بعضی صناعات طنز مثل مناقضه، مچ گیری و… را باید زیر مجموعه جدل دانست.

علل تنوع بیان
مرحوم فیض گفته اند: «ترتیب در سه طریق مذکور در آیه برحسب فهم مردم است چه اینکه انسان هایی که دارای دل هایی نوارانی و با استعدادند، دعوتشان باید از راه حکمت یعنی برهان صورت گیرد.
ولی انسانهایی عامی که بیشتر با محسوسات سرو کار دارند و معاند با حق هم نیستند باید با موعظه حسنه به راه آورد. بعضی دیگر معاند ولجبازند، باطل را سرمایه خود کرده و می خواهند با آن حق را سرکوب واز راه مکابره و لجبازی و با باد دهان می خواهند نور خدا را خاموش کنند، مردمی هستند که آرای باطل در دلهاشان رسوخ کرده تقلید از مذهبهای خرافی نیاکان بر آنها چیره گشته دیگر نه برهان آنان را به سوی حق هدایت می کند ونه موعظه. واین دسته اند که رسول خدا(ص) مامور شده از راه مجادله آنان را دعوت کند»(7)
آنچه مرحوم علامه فیض بیان نموده اند در جای خود درست است اما باید توجه داشت که نمی توان آن را به صورت قانون کلی پذیرفت و در طریقی را مختص به کسانی خاص دانست چه آنکه گاه می شود که موعظه و مجادله درخواص هم اثر می گذارد. (8) همانند تعریض باری تعالی به موسی(ع)(9)همچنان که موعظه گاهی در معاندین هم موثر می افتد بنابراین نمی توان این حرف را بطور کلی پذیرفت.
بعضی گفته اند مجادله به نحو احسن اصلا دعوت نیست، بلکه غرض از آن صرف اقناع و اسکات دشمن است، تا دیگر نپندارند که سرمایه علمی دارند و نتوانند با حق بجنگند لذا می بینیم که مساله جدال درآیه شریفه عطف بر آن دو نشده است. بلکه سیاق را بهم زده و جدال را بر سیاقی دیگر آورده است ولی این حرف دقیقی نیست چون قانع و ساکت نمودن خصم، هرچند نتیجه قیاسی جدلی است اما این نتیجه دائمی نیست، چه بسا اتفاق می افتند این قیاس جدلی از مقدمات که مقبول و یا مسلم خصم است مرکب شده که در این صورت موجب هدایت خصم به حق می شود علاوه بر این اسکات و الزام هم در جای خود دعوت است همانطور که موعظه دعوت است و فقط صورت آنان تفاوت می کند و اگر قرآن کریم مجادله احسن را عطف برآن دو نکرده چون در مجادله معنایی از منازعه و غلبه بر خصم خوابیده است. (10)
بنابراین به علت تنوع روحیات انسان ها باید بیان هم متنوع باشد چه اینکه اعصاب برخی از انسانها فقط به استهزا و طنز واکنش نشان می دهد و بعضی به بیانات احساسی و حزن انگیز و بعضی به تمثیل و قصه و… قرآن به صراحت بارها خود را متصف به تعدد و تنوع شیوه های بیانی دانسته است:
یک. (وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا) ما این قرآن را به انواع سخنان بیان کردیم تا پند گیرند»(11)
دو. (وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ… )وما در این قرآن هرگونه مثال(بیان روشن) برای مردم آوردیم»(12)
سه. (انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ) بنگر چگونه ما آیات را به انواع بیان روشن می گردانیم»(13)
چهار. (انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ‌) بنگر چگونه آیات را به راه های گوناگون بیان می کنیم که شاید بفهمند»(14)
مرحوم فیض در ذیل آیه 89 اسرا می نویسد:
«ای کررنا بوجوه مختلفه زیاده فی التقریر و البیان، آیات خود را بگونه های مختلف در توضیح و بیان تکرار کردیم» ودر تفسیر «من کل مثل» می نویسد:
«یعنی من کل معنی کالمثل فی غرابته و قوعه موقعا فی الانفس؛ از هرمعنایی مانند مثل در نزدیکی آن به ذهن و تاثیرگذاریش در نفس»(15)(16)
آیا انسانی که سروپای وجودش را تکبر فرا گرفته و هردلیل روشنی را به باد تمسخر می گیرد و با تکرار دلیل مغرورتر می شود، چگونه باید با او مواجه شد. آیا نباید زیرکانه بتهای غرور او را درهم کوبید.
یا آنکه دست به تخریب چهره پیامبر(ص) وقرآن زده و پیامبر را متهم به افترا، جنون و سحر می کند چگونه باید با او برخورد کرد؟ دست روی دست گذاشت تا به تبلیغات منفی خود ادامه دهد یا آنکه آنها را با موعظه ودلیل قانع کنیم!
اصولا توسل به دلیل و موعظه در مقابل چنین افرادی کار درستی نیست سکوت در مقابل چنین افرادی هم حمل برناتوانی و احیانا ترس می شود «بردباری نزد نادانی بود خواری».

جایگاه طنز در اسلام
اگرچه طنز، شوخ طبعی و مزاح عموما درمیان مردم دنیا واز آن جمله در میان مردم کشورهای اسلامی رایج است و ادبیات آنان نیز پر از این نوع سخن پردازی است، با این همه در اسلام عقیده نیرومندی در مخالفت با این نوع ویژه از ادبیات و فرهنگ وجود دارد؛ تا بدانجا که برخی دانسته یا ندانسته آن را مخالف دین و اخلاق وضعی و مرسوم قلمداد می کنند. اما مطالعه ادب اسلامی این اعتقاد را قوت می بخشد که تنها عده بسیار معدودی از آثار ادبی اسلامی را می توان یافت که در آنها نمونه هایی از نثر ونظم شوخ طبعانه و طنزگونه یاد نشده باشد.
این نویسندگان برای کارخود دلایل چند داشتند از آن جمله می گفتند: مدح، ذم، هجا، طنز و مزاح علت روانی و ریشه ی اجتماعی دارد و این معنی را از کتب آسمانی هم استنباط می کردند. مثلا ابوالعیناء (وفات 282ق) شوخی و طنز بسیار می کرد. روزی متوکل عباسی به او گفت «تا کی مردمان را مدح و ثنا می گویی و یا ذم و هجا می کنی؟ ابوالعیناء گفت: «تاهر زمان که مردم نیکی می ورزند یا بدی می کنند. »
آنگاه گفت: «ای خلیفه، خدای تعالی نیز چنین کرده است چه وقتی از کسی راضی و خرسند بوده او را مدح کرده و ستوده است و هرگاه از کسی ناراضی و ناخشنود بوده بر او خشم گرفته و او را و حتی مادرش را هجو کرده است یکجا می فرماید: «(در مدح حضرت ایوب(ع) چه نیکو بنده ای است که توبه می کند»(17) ودر جای دیگر(در وصف منافقان) می گوید: «جفاکار و بی رحم اند و پس از آن زنا زاده اند»(18) «و زنیم ولد الزنا»(19)
برخی در مورد برخورد اسلام با ظنز چنین اظهار عقیده کرده اند: «گفتگوهای سرگرم کننده در آدمیان یک میل طبیعی است. اما در اسلام، اعتقاد به نزدیک بودن روز داوری و توجه به جهان دیگر که توسط آموزگاران دینی تعلیم می شده دست به دست هم داده تا امر شادی و خنده و آثار ناشی ازآن را حقیر جلوه دهند، اشارات قرآنی از قبیل «آنها باید اندک بخندند و بسیار بگریند به پاداش آن چه کسب می کردند. »(20) توجه بسیاری از شخصیت های پرهیزگار را به خود جلب کرده»(21)
در اینکه طنز و هجو یک امر سرگرمی به حساب می آید باید تامل کرد، شکی نیست که اسلام با امور باطل و از جمله سرگرمی های پوچ و بی فایده مبارزه می کند. اما آیا طنز و هجو سرگرمی است؟ طنز نه تفریح و سرگرمی بلکه یک طریق و اسلوب تفهیم و تفاهم است سبکی ظریف، دقیق و زیرکانه و در عین حال دارای تاثیر شگرف و عمیق. این آیه و اعتقاد به روز جزا اصلا ربطی به بحث مورد نظر ندارد چه اینکه آیه در مورد کفاری است که به خداوند و روز قیامت ایمان ندارند چنین خطابی دارد که خود در واقع طنزی نغز نسبت به آنان است. اعتقاد به روز جزا هم به این معنا نیست که ما دائما در حال گریه و شیون باشیم.
خود پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: «انی امزح و لا اقول الا حقا؛ من مزاح می کنم ولی جز حق چیی نمی گویم»(22) و یا در مورد حضرت علی(ع) می گویند: «عیب علی کثره تلعابته» و استفاده از شیوه طنز در قرآن هم شاهد همین مطلب است که اسلام با چنین روشهایی نگاهی منفی نداشته است ودر کتب روائی درباره ویژگی مومن گفته اند: «حزنه فی قلبه و بضره فی وجهه» مومن باید همیشه چهره ای شاد و بشاش و متبسم داشته باشد نه چهره ای عبوس وغم گرفته و همواره در حال گریه و زاری، درست است در قرآن آیاتی ازآن دست و از جمله(لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ‌)(23) وجود دارد ولی باری تعالی از این آیات منظوری خاص دارد و باید به مورد نزول آنها نگاه کرد علاوه براین آیات و احادیث را باید با توجه به سایر آیات و احادیث تفسیر کرد، نه گسیخته از آیات و احادیث دیگر مثلا احادیثی چون:
«وقروا انفسکم عن الفکاهات و مضاحک الحکایات ومحال التراهات؛ خویشتن را از مزاح و حکایت های باطل و خنده دار نگه دارید»(24)
«مامزح امرء مزح الّا مجّ من عقله مجّه؛ هیچ شخصی مزاحی هرچند کوچک نمی کند مگر آنکه مقداری از عقل او کاسته شود»(25)
«دع المزاح فانه لقاح الصغینه»؛ مزاح را واگذار که آن آبستن کینه و دشمنی است»(26)
باید در کنار این احادیث تفسیر و تحلیل کرد:
قال رسول الله(ص): «انما انا بشر مثلکم امازحکم؛ من نیز بشری چون شمایم و با شما مزاح می کنم»(27)
در کلامی دیگر می فرماید: «ان الله تعالی لایوخذ المزاح الصادق فی مزاحه؛ خداوند تعالی بسیار مزاح کننده راستگو را در مورد مزاحش مواخذه نمی کند»(28)
با مقایسه و تحلیل این احادیث بدست می آید که مزاح یک امر طبیعی برای بشراست یعنی انسانی که از مزاح نفرت دارد در واقع از حالت طبیعی انسان خارج شده است چون وقتی پیامبر(ص) می فرماید من هم مثل شما هستم و شوخی می کنم به دست می آید که این یک میل طبیعی و لازمه حیات انسانی است از حدیث دوم رسول اکرم(ص) بدست می آید که مزاح باطل، بی هدف و بی پایه و اساس در اسلام مطرود و نکوهیده است نه مزاح هدفمند و یا وقتی حضرت علی(ع) می فرمایند: مزاح باعث دشمنی است بدست می آید که مزاح نباید جنبه توهین و تحقیر اشخاص داشته باشد و اگر می خواهیم کسی را نقد کنیم باید هنر آن را داشته باشیم. به قول شاعر:
هجا گفتن ار چه پسندیده نبود
مبادا کسی کالت آن ندارد
چه آن شاعر کو هجا گو نباشد
چوشیری که چنگال و دندان ندارد
نگاه کنید فردوسی چه زیبا و هنرمندانه دستگاه شاهی را به نقد کشانده است:
به دانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه امر برنشاندی به گاه
اگر شاه را شاه بودی پدر
به سربرنهادی مرا تاج زر
اگر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
زبد گوهران بد نباشد عجب
نشاید ستردن سیاهی ز شب
فردوسی در این ادبیات با مهارت و هوشیاری تمام دستگاه شاه و شاهی را به نقد گرفته است او با این شیوه نغز بدون اینکه کسی را ناراحت و برنجاند همه را آگاه کرده و تبسمی را هم به لب مخاطب خود نشانده است.
قابل توجه اینکه فردوسی اول شعر خود را هم با این بیت شروع می کند:
چوشاعر برنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت به جا
ولی هجو خود را چنان پوشیده و در لفافه بیان کرده که همه و حتی دشمن را هم به تحسین و حسن تدبیر خود واداشته و با این شیوه هم تبعیض و ظلم را نقد کرده و هم همه نظرهای تحسین برانگیز را ماهرانه به سوی خود جلب کرده است.
امام صادق(ع) در خطاب به یکی از اصحاب خویش می پرسند گفتار و رفتار طنز آمیز شما با یکدیگر چگونه است؟ او می گوید: اندک. امام می فرمایند: «لاتعلوا فاّن المداعبه من حسن الخلق و انک لتدخل بها السرور علی اخیک و لقد کان رسول الله(ص) یداعب الرجل و یرید ان یسره؛ چنین نکنید چرا که رفتار و گفتار شوخ طبعانه از حسن خلق است و تو از این طریق شادی را در قلب برادرت وارد می کنی و رسول خدا(ص) نیز برای مسرور کردن مردم با آنها شوخی و مزاح می فرمودند»(29)
بنابراین احادیثی چون «المومن دعب لعب و المنافق قطب غضب؛ مومن شوخ طبع و بازیگر است و منافق عبوس وغضبناک است»(30) و «مامن مومن الا و فیه دعابه؛ هیچ مومنی نیست مگر آنکه در کردار او شوخی و مزاح وجود دارد»(31)
همه حاکی ازاین است که اسلام نظری قانونمند به این مقوله دارد به خصوص با توجه به اینکه در حدیثی امام صادق(ع) مزاح را از مصادیق حسن خلق دانسته اند.
علاوه براین نکته ای که از نظر مفسران مغفول مانده این است که این معانی اخلاقی مخصوص مومنین و انسانهای متعادل و صاحب عقل و خرد است یعنی اگر می گویند غیبت و استهزاء حرام است منظور استهزاء چنین انسانهایی است اما تمسخر انسانهای فاسق و مشهور به عیوب اخلاقی و اجتماعی مانند شخصیت های مطرح در طنزهای قرآن همه فقها برعدم حرمت ذکرعیوب و… آنها اتفاق نظر دارند. (32)
و در طنزها و هجوهای قرآن استهزاء منافقان و کفار و تعریض و گوشه به کارهای منفی بزرگان مطرح است. استهزا انسان های عنود و لجوجی که زیربار هیچ منطق و قانونی نمی روند و هر مطلبی را به باد استهزاء می گیرند. گذشته از اینکه سبّ مومن به خاطر تادیب او جایز است تا هرچه رسد به چنین انسانهایی. (33)
در میراث روایی ما هم احادیثی موید همین مطلب موجود است: «اذکروا الفاجر بمافیه، کی یحذرها الناس؛ فاجر را به آنچه در اوست معرفی کنید تا مردم از او دوری جویند»(34) «ثلاثه لا تحرم علیک اعراضهم المجاهر بالفسق و الامام الجائر و المبتدع؛(35) ریختن آبروی سه دسته بر تو حرام نیست: آنکه آشکارا به فسق و فجور می پردازد، پیشوای ستمگر و بدعت گذار» که همه موید همین مطلب هستند.
واستهزاء به معنای چشاندن طعم تلخ تمسخر و استهزاء در لفافه و زورقی هنرمندانه به مسخره گران و انسان های عنود بارها در قرآن آمده است.
در مقابل مسخره گران ایستادن و با کنایه های تعریض آمیز و غیر مستقیم و با تیزبینی در لفافه های ملیح و مضحک کاستی و زشتی آنها را در زورق طنز پیچیدن و به خورد آنها دادن این اثر را دارد که آنها در برابر این گوشه و کنایه های ملیح و مضحک خود را دریابند؛ خار تا زمانی که مشغول آزار دیگران است فقط از اذیت و نیش زدن دیگران احساس مسرت می کند اما اگر با خاری تیزبین تر ازخود در افتاد به خود می آید وقدمی از خودیت فاصله می گیردو هب جایگاه زشت خود ملتفت می شود؛ در واقع آنها سستی فکرو عقیده خود را درهمان تعریض ظریف و نغز خصم کشف می کنند می فهمند که چه فکر وعقیده زشت و نفرت انگیزی داشته اند ولی غافل از همه چیز باور خود را زیبا می پنداشتند.
ومعنی حدیث شریف«ان الله تبارک و تعالی لایسخر ولایستهزی ولایمکر ولایخادع و لکنه عز و جل یجازیهم جزاء السخریه و جزاء الاستهزاء وجزاء المکر و الخدیعه، تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا»(36) چیزی جز این نیست؛ چشاندن طعم تلخ و کشنده تمسخر به مسخره گران و مستهزئان. و کسی که ذائقه خفته مسخره گران را با نیش داروی حکمت بیدار کند حکیم است نه مسخره گر. «تعالی الله عما یقولون الظالمون علوا کبیرا» مسخره گری نشان از حقارت و زبونی فرد دارد ولی هوشمندانه و زیرکانه مسخره گران را رسوا کردن نشانگر فطانت و کیاست طرف است.
بنابراین اسلام نه مطلقا نفی و نه تایید کرده، بلکه با ضوابطی خاص این مقوله را تایید کرده است.

قرآن و استهزای نامقبول
مفسران در تفسیر کلمه «استهزاء» در آیه شریفه (اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ‌)؛ خداوندآنها را به استهزا می گیرد و آنها را به خود وا می گذارد تا در طغیان خود سرگردان شوند»(37) حرفها و توجیه های بسیار آورده اند که در ذیل قسمتی از گفته ها و آرا آنها را با هم مطالعه می کنیم: استهزاء از ماده «هزء» بمعنای درهم شکستن که اگر به «باء» متعدی شود بمعنای سبک گرفتن و دست انداختن می آید. (38) و در اصططلاح بمعنی اهانت و تحقیر یادکردن عیوب و کمبودهای کسی به نحوی که باعث خنده دیگران شود. (39) و گفته اند این معنا فرهنگ عرب یک کار منفی و خلاف اخلاق است. (40) که نسبت دادن آن به باری تعالی قبیح است. مثلا صاحب تفسیر روض الجنان بعد از چند توجیه در این خصوص می نویسد: «این جمله ای است در معنی این آیه بر وجهی که آیت را بیرون آرد از اضافت قبیح و عیب برخدای تعالی»(41)
ویا صاحب تفسیر «من وحی القرآن» نوشته اند: «نسبت دادن استهزا به باری تعالی درست نیست چون متضمن نوعی خدعه است»(42)
به همین خاطر مفسران یا با زیرکی از کنار این آیه گذشته اند و یا به توجیهاتی که با ظاهر آیه سازگاری ندارد پرداخته اند مثلا بعضی در تفسیرکلمه «استهزا» آن را به کلمه «مکر» ارجاع داده اند و در تفسیر این کلمه هم توجیهاتی مثل استعمال آن در تدبیر خوب و بد، مکر ابتدایی و ثانوی واینکه مراد از مکر عذاب خداست ذکر نموده اند. (43)
در مورد این آیه از شیعه و سنی روایتی به این مضمون نقل شده که در آخرت وقتی کفار درآتش جهنم معذبند ناگهان دری از بهشت بر روی آنها باز می شود و همه به سرعت به طرف آن حرکت می کنند ولی همین که می خواهند وارد آن شوند در بهشت بسته می شود و همه مومنین به آنها می خندند. (44)
مرحوم فیض و علامه شبر-رحمه الله علیهم- درتفسیر این آیه گفته اند خداوند در دنیا به این نحو آنها را مسخره می کند که در عین اینکه احکام اسلام را قبول ندارند ولی خداوند آنها را مکلف به آن می سازد و مکلف ساختن کسی که آن حکمرا قبول ندارند نوعی مسخره کردن اوست. (45)
در حدیثی از امام کاظم(ع) آمده است که استهزا منافقان در دنیا این است که خداوند برای اینکه آنها درظاهر اسلام کرده اند ظواهر احکان مسلمین را بر آنها جاری می کند. (46)
مرحوم طبرسی در جوامع الجامع در تفسیر «الله یستهزی بهم» می گویند یعنی خداوند برآ نها حقارت و نابودی نازل می کند. (47) او در مجمع البیان برای توجیه این کلمه پنج احتمال ذکر می کند که توجیه مهم و نزدیک به مضمون این آیه این است که خداوند در ظاهر به آنها نعمت و در واقع عذاب می دهد بعد از«ابن عباس» نقل می کند که خداوند به آنها نعمت می دهد و آنها تصور می کنند که این نعمت پاداش رفتار و کردار صحیح آنان است در حالیکه خداوند فقط به این منظور به آنان نعمت می دهد که آنان در عمل زشت خود غوطه ور شوند در نتیجه به عذاب و بدبختی که نتیجه عمل خودشان است گرفتار شوند و ازاین جهت به این نعمت دادن «استهزاء» گفته شده است که ظاهر آن نعمت ولی در واقع کشاندن آنها به هلاکت است. (48) اما این معنی با ظاهر آیه سازگار نیست درست است که باری تعالی در دنباله آیه فرموده است: «مابه آنها مهلت دهیم تا در طغیان و سرکشی خود غوطه ور شوند» اما نمی توان از آن بدست آورد. خداوند در برابر خطاکاری آنها نعمت می دهد آنهم به این هدف که آنها گمراه تر شوند به نظر می رسد مسخره کردن آنها همان مطلبی است که در ادامه آیه به آن تصریح شده است.
خداوند در این آیات(49) در ادامه به طنز گرفتن کفار، منافقین را با عباراتی طنز آمیز چون «مَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا یَشْعُرُونَ‌؛ اینان در کمال ناآگاهی به خود نیرنگ می زنند» و خود را فریب می دهند و سرخود کلاه گذاشته اند.
بعد تعبیر قرآن از بی ایمانی آنها بسیار جالب است، قرآن از بی ایمانی آنها به مرض یاد می کند برای اینکه به آنها سرکوفت بزند و آنها را نسبت به کارشان عصبانی و تحقیر کند اضافه می کند که خداوند مرض آنها را زیاد و در آن غوطه ورشان سازد.
قرآن با مریض خواندن آنها خواسته است غیر مستقیم تصمیمات و اقدامات آنها را ناسالم، ناقص و علیل معرفی کند؛ چه اینکه مرض را به قلب نسبت داده است و قلب کلمه ای چند پهلو است که هم به معنی مرکز ادراکات و احساسات و عواطف و هم به مرکز سلامتی و حفظ بدن و روح اطلاق می شود و هیچ بعید نیست که قرآن خواسته باشد این نکته را با زیرکی به مخاطب خود گوشزد کند که سراپای وجود آنها مرض است و آنها نمی توانند نیت و کار سالم داشته باشند. باید توجه داشت که این آیه شاه بیت و نقطه طلایی این آیات است و قبل و بعد این آیه شریفه مقدمه و زمینه ساز لبه تیز و ویران کننده پیکانهای تند و برنده ای است که پشت سرهم کار این مردمان شوربخت را یکسره ساخته است.
بعد برای اینکه آنها را کاملا خرد و نسبت به راه و کارشان ناامید و شکست خورده معرفی کند می گوید:«برای آنها عذاب دردناک است به خاطر اینکه دروغگو بودند»
جالب توجه اینکه قرآن همواره منافقین و کفار را «دروغگو» می داند صرف نظر از اینکه دروغ صفتی مذموم و حکایت از پستی و ضعف انسانها دارد معرفی آنها به این عنوان جهت دیگری دارد و آن اینکه قرآن با این جهت گیری می خواهد بگوید آنها در عین اینکه به خدا، قیامت و نبوت پیامبران علم دارند به انکار و نفی آن می پردازند یعنی انکار آنها انکاری از سر علم و آگاهی است نه از روی جهل و غفلت به همین خاطر قرآن در بعضی آیات تصریح می کند «هیچ انسانی پیامبری را انکار نکرد؛ الا من بعد ماجاءهم بینه» چه اینکه دروغ به این معنی است که خلاف واقع خبرداده شود و الا اگر نسبت به آن امر جهل و یا غفلتی وجود داشته باشد وصف آنها به «کذب» صحیح نمی باشد و باید گفت«بماکانوا یجعلون» و یا«یغفلون»
وبه حق باید چنین انسانهایی را شقی، شرور و شوربخت نامید چون در عین علم وآگاهی مرتکب بدترین گناهان و جنایات می شوند بعد قرآن برای معرفی بیشتر آنها با بیانی طنز آمیز به دو شاخصه مهم از پندارهای باطل آنها اشاره می کند. «آنها اهل فساد و ویرانی هستند اما در عین حال خود را اهل اصلاح مصلح می دانند»
وقتی به آنها گفته می شود ایمان بیاورید کما اینکه مردم ایمان آورده اند می گویند: «آیا ایمان بیاوریم کما اینکه انسانهای بی خرد و سفیه ایمان آورده اند» قرآن چنین به آنها جواب می دهد: «آگاه باشید که خود اینها سفیه و بی خردند لکن نمی دانند» و در جهل مرکب هستند.
بعد قرآن به آخرین شاخصه از کارهای آنها اشاره می کند و می گوید: «هرگاه کسانیکه ایمان آورده اند ملاقات کنند می گویند ایمان آورده ایم و هرگاه با شیاطین خود خلوت می کنند می گویند ما با شمائیم» و با تاکید می گویند: «جز این نیست که ما از مسخره کنندگان هستیم» اینکه آنها به جای اینکه خودرا مومن بدانند مسخره گر معرفی می کنند قرآن به این طریق به زبان خود آنها می خواهد نهایت حماقت آنها را به تصویر بکشاند.
خداوند دو بار آنها را به فقدان شعور و دوبار به جهل و سفاهت یاد کرده و به این نحو به شکلی زیبا با ظرافت ودقت خاصی در قالب چند نمونه زنده از اقدامات و اهداف آنها خواسته نهایت دوری آنها را از عقل و شعور مجسم کند که آنها چه انسان های نابخردی هستند که هیچ بویی از شناخت خدا و دین او نبرده والّا خدعه و فریب خدا برای انسان عاقلی که نسبت به خدا و دین او شناخت دارد چه معنی می تواند داشته باشد.
روی این حساب این آیات با ظرافت خاصی سفاهت و بی خردی آنها را برجسته ساخته است.
در مجموع این آیات برای جمع کردن بساط چنین مردمانی در جامعه با توصیف آنها به خدعه، فقدان شعور و علم، مریضی قلب، سفاهت، دورویی، سرکشی، ناشنوایی، گنگی، کوری و معاوضه هدایت و سعادت به گمراهی و بدبختی آنها را چنان رسوا و درهم کوبیده که چنین فکر و باوری در جامعه هیچگاه زمینه بروز و ظهور پیدا نکند و یا لااقل جرات اظهار به خود ندهند چه تمسخری بدتر از اینکه انسان کوری که هیچ بهره ای از بینایی نبرده است خود را بینا بداند.
چه تمسخری بالاتر از اینکه راست را با چپ و راه و چاه را با هم اشتباه بگیرد و عمری در بیراهه قدم بزند و در چاه گمراهی سرگردان باشد ولی خود را بر راه مستقیم و استوار گمان کند.
چه تعریض وطعنه ای بدتر از اینکه به آنها گفته شود، بگذار تا در گناه و سرکشی خود غوطه ور شوند.

نتیجه:
یک. ببینیم قران در جواب این عده که به تمسخر مومنین و دین خدا پرداخته اند چگونه برخورد نموده است؛ آیا درمقابل تمسخر آنها به نصیحت نشسته است؟ یا با دلیل و برهان سعی در ابطال راه و روش آنها دارد؟ یا قرآن هم دست به مقابله به مثل می زند وبه مسخره کردن آنها می پردازد؟ آن کسی که هیچ منطقی را به رسمیت نمی شناسد نصیحت، دلیل وبرهان آوردن برای او چه معنی دارد؟ آنها انسانهای مریضی هستند که باید با کارد طنز جراحی شوند والا نرمش در مقابل امراض نتیجه ای جز گسترش آن نخواهد داشت. به قول شاعر:
وبعض الحلم عندالجهل للذله اذعان
وفی الشر نجاه حین لاینجیک احسان
و شاعر پارسی گوی(عنصری) چه زیبا این شعر ار به نظم کشیده است؛
بردباری نزد نادان بود خواری
واند بد بود رستن چون رهاند نکوکاری
مرحوم طبرسی در مجمع در مورد آیه(تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ‌)(50)گفتند آیا ما را به مسخره گرفته ای؟ موسی گفت پناه به خدا می برم از اینکه از جاهلین باشم» می نویسند:«اما علت اینکه موسی(ع) عبارت جاهلین را به کار برده تا دلالت کند براین مطلب که استهزاء فقط از روی جهل ناشی می شود» بعد توضیح داده است«چون استهزا یا به خلفت انسان برمی گردد یا به فعلی از افعال انسان؛ اگر به خلقت برگردد این استهزا معنی ندارد چون خلقت انسان بدست خویش نیست و اگر به فعلی از افعال او برگردد براین صورت اگر فعل او قبیح باشد ارشاد جاهل واجب است پس در هر صورت استهزا معنی ندارد. بنابراین استهزا یک گناه بزرگی است که فقط از انسان جاهل صادر می شود»(51)
تفسیر درست آیه بطور قطع اینطور نیست اگر حضرت موسی چنین بیانی دارند به این خاطر بوده که آنها گمان می کردند حضرت موسی از پیش خود چنین حرفی را می زند چون در نظر آنها برای معرفی قاتل نیازی به این حرف ها نبود. یعنی حضرت موشی به خاطر نسبت دروغ به خدا چنین مطلبی فرمودند. (52) نه اینکه استهزا فقط از جهل ناشی می شود دوما بعضی از مواقع ارشاد جاهل فقط با استهزا تحقق پیدا می کند. علاوه براین در مواقعی تاثیر تعریض و کنایه در انسان بیشتر از حرف صریح است و درست به همین علت است که قرآن در بعضی از آیات به تعریض و کنایه با انبیا مواجه شده است بنابراین باید دو عنصر استهزا و تعریض را از هم جدا کرد چنین نیست که طنز همواره مساوی با استهزاء باشد بله در طنزگاه از عنصر استهزا که به آن تحکم می گویند و گاه از عنصر تعریض و گوشه و… استفاده می شود.

ذکر معایب دیگران در فرهنگ عرب
در فرهنگ عرب لعن و نفرین و یادکردن معایب مادی و عرضی مهلک و کشنده است.
آنها یاد کردن معایب را یک امر واقعی و حیاتی می پنداشتند، درست مانند سلاحی که جنگجویان بسوی همدیگر پرتاب می کنند، به عبارت دیگر کسی که هجا متوجه او بود همانندکسی که از تیر و خنجر و نیزه و… دشمن فرار کند می کوشید با هر وسیله ممکن خود را از هدف تیر زبان دیگران دور نگاه دارد.
و این نکته به حدی اهمیت داشت که حتی برخی مرگ را بر هجو شدن ترجیح می دادند چه آنکه آنها معتقد بودند تنها درمان هجو، هجوی مثل آن و یا برنده تر از آن است. (53) والا انسان هجو شده مثل انسان بخت برگشته ای است که عار و ننگ دامن او را سیاه و روزگارش را بهم پیچیده است.
این باور حتی در میان شاعران هجاگو هم مرسوم بوده چنانکه ابوالفرج اصفهانی می گوید: شاعر چیره زبانی چون «بشار برد» برای آنکه خود را شر زبان و نفرین «ابوالسشقق» حفظ کند سالیانه مبلغی گزاف به او باج می داد. (54) به همین خاطر پیامبر اسلام در برابر یاوه گویی و نفرین اشراف عرب، چند شاعر نامدار را مامور کرد که آنها را جواب و هجو کنند و معروف است که به «حسان بن ثابت»-وفات 54ق- فرمود: آنها را هجو کن که روح الامین(جبرئیل) با تو است«اهجهم و روح الامین معک»(55)
شاعر پارسی گوی چه خوب سروده است:
خداوند امساک را هست دری
الّا هجا که هیچ درمان ندارد
چو نفرین بود بولهب را ز ایزد
مرا هجو گفتن پشیمان ندارد
رسول(اهجهم) داد فرمان به حسّان
وز او هیچ مدّاح فرمان ندارد(56)
شاعر عرب در تاثیر مثبت عتاب و سرزنش برانسانها و جامعه سروده است:
ابلغ ابا مالک عنی مغلغه (57)
وفی العتاب حیاه بین الاقوام
دینوری در ذیل این شعر می نویسد: «منظور این است که هرگاه یکدیگر را عتاب کنند، سرزنش کردن بین آنها اصلاح برقرار می سازد و از قتل خودداری می کنند پس عتاب کردن وسیله زندگی است(58) و قرآن هم در طول نزول خود این اصل را همواره لحاظ کرده است به نحوی که وقتی به آیات قرآن نگاه می کنیم می بینیم هرجا مخالفین، قرآن پیامبر(ص) را هجو گفته اند بی درنگ و بی هیچ اغماض و چشم پوشی قرآن هجو آنان را بی جواب نگذاشته است.

هزل
بعضی ها این سوال را مطرح می کنند که قرآن به صراحت طبق آیه شریفه (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ‌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ‌)(59) هرگونه استفاده از شوخی و کلام غیر جدی را در بیان خود نفی کرده است و طنز، هجو و لطیفه هم نوعی شوخی وجز کلامهای غیر جد هستند.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که قرآن در بیان خود از این دو استفاده نکرده است؟
قبل از پاسخ به این سوال ابتدا لازم است معنی لغوی و اصطلاحی هزل را توضیح دهیم وبعد به تشریح این سوال پرداخته شود.
در لغت هزل به معنی مزاح کردن، بیهوده گفتن معنی شده است و آن را مقابل جد دانسته اند.
شاعران و نویسندگان هم آن را در این معانی بکار برده اند:
الف- شوخی و ظرافت کردن با دیگران
ب- دروغ، باطل و خلاف واقع
ج- سخنان زشت و شرم آور که به قصد شوخی ولی باطنا به قصد نتیجه اخلاقی یا اجتماعی و تنبّه گفته شود. (60)
راغب به مناسب آیه 14 سوره اطلاق گفته:«هزل هرگونه سخنی است که در آن حاصل و فزونی برای شنونده نداشته باشد»(61)
دهخدا نوشته است:«هزل شعری است که در آن کسی را ذم گویند و بد و نسبت های ناروا دهند یا سخنی است که در آن مضامین خلاف اخلاق و ادب آید»(62)(63)
اما هزل در اصطلاح اهل بدیع که آن را از محسنات معنوی می شمارند هر لفظی است که از آن اراده جدّ کنند یعنی به حسب ظاهر به عنوان لعب و مطایبه ذکر می شود ولی در حقیقت مقصود چیزی دیگر است. (64)
به قول مولانا:
هزل تعلیم است آن را جدّ شنو
تو مشو به ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان
هزل ها جدّ است پیش عاقلان
کودکان افسانه ها می آورند
درج در افسانه شان بس سرّ و پند
هزل ها گویند در افسانه ها
گنج می جو در همه ویرانه ها(65)
مثلا عبید زاکانی می نویسد:
کسی با پسر خود ماجرا می کرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم کند تا ازعمر خود برخوردار شود اگر از من شنوی به خدا تو را به مدرسه اندازم تا علم بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد. (66)
با تامل در این تعاریف و نمونه های هزل می توان به تعریف دقیق و ویژگی های هزل دست یافت. می توان گفت، هزل جنبه شخصی و جزئی دارد انگشت اشاره آن به طرف باورها و عقاید مردم نیست مثلا وقتی یک هزل نویس از رفتار بر فلان کارمند اداره یا از تنگ چشمی فلان ثروتمندو… می گوید فقط خطابش به همین افراد بخصوص است کلام او آری از هرگونه کلیت است به علل و ریشه قضایا کاری ندارد. فقط افراد خاصی را پند و موعظه و توبیخ و گاه گوشمالی می دهد نه یک فکر و باور خاصی را بله از تحلیل دقیق کلمات هزل گویان به دست می آید که اگر آنها یک فرد و یا حیوان را می گیرند و هزار حرف و متلک نثار او می کنند، در واقع مقصودشان نقد و رد یک فکر است که این اعمال و رفتار از آن زاییده شده است.
به قول مولانا:
این کلیله و دمنه جمله افتراست
ورنه کی با باز لک لک را مراست
ای برادر لفظ چو پیمانه است
معنی اندر وی بسان دانه ای است
کودکان افسانه ها می آورند
درج در افسانه شان بس سرّ و پند(67)
واین چنین هزل گویان با خطاب قرار دادن یک انسان یا یک حیوان به مراد خود جامه عمل می پوشانند بدون اینکه الفاظ رکیک و اهانت آمیزی بکار برده باشند.
نقد و پند و توبیخ او هم کاملا رو است، پوشیده و در خفای الفاظ نیست او با تمسک به استعاره، مجاز، کنایه، رمز والفاظی که ظاهر آنها مراد نیست منظور خود را بیان می کند.
وهمین معنا هم از اشعار و کلمات بزرگان بدست می آید.
سنایی می گوید:
هزل من هزل نیست تعلیم است
بیت من بیت نیست اقلیم است
گرچه با هزل جد بیگانه است
هزل و جدم هم از یک خانه است
توچه دانی که اندر این اقلیم
عقل مرشد چه می کند تعلیم
یعنی از جد اوست جان آویز
هزلش از سحر شد روان آمیز
شکر گویم که نزد اهل هنر
هزلم از جد دیگران خوشتر(68)
بنابراین هزل را می توان چنین تعریفی کرد: بیانی به ظاهر غیر جدی بر مبنای عباراتی لطیف و دلنشین که در باطن به قصد تنبه و توجه دادن مخاطب به امری گفته می شود.

قرآن و هزل
با دقت در معنی لغوی و اصطلاحی هزل بدست می آید که از هزل در آیه شریفه معنی لغوی آن اراده شده است نه معنی اصطلاحی آن؛ بنابراین آیه شریفه با هزل اصطلاحی هیچ منافاتی ندارد یعنی اگر بگوییم مثلا فلان آیه هزل به معنی اصطلاحی آن است با این آیه شریفه ناسازگار نخواهد بود.
بنابراین طنز با هزل تفاوت بسیار دادر طنز یکی از صناعات ادبی است که با بیان و تصویری شیرین و جذاب، زشتی ها و کاستی ها را به نمایش تصویر کشانه و مخاطبان خود را با تبسمی معنی دار برای اصلاح به تفکر وامی دارد؛ مقام طنز مقام تصریح و کینه توزی نیست بلکه هدف اصلاح و هدایت نسانهایی که به هر علتی نمی توان حقیقت را به صورت مستقیم به آنها عرضه دشات و اینجا ست که طنز با تصویری لطیف و مضحک، واقعیت و عاقبت دردآور آن عقیده و رفتار را به نمایش می گذارد و مخاطب را از دون متزلزل و به اندیشه بازسازی خود فرو می برد.
حال این سوال مطرح است که آیا قرآن در بیان خود از هزل اصطلاحی استفاده کرده است یا نه؟ و تا جایی که حقیر در قرآن تفحص کرده ام آیه ای که بتوان آن را با مشخصات و ویژگی های هزل مطابقت داد یافت نشد و به نظر می رسد استفاده از این بیان بر خلاف قالب های بیانی دیگر ریسک های متعددی را به همراه دارد. از جمله عدم وضوح و گویای مراد آن در فضای خاص قرآن است از اینرو باید گفت استفاده از هزل به معنای اصطلاحی آن هم در قرآن به کار گرفته نشده است. اما این مطلب که بعضی نوشته اند کلام به دو قسم جدی و غیر جدی تقسیم می شود وبعد طنز، هجو و لطیفه را جز کلام غیر جدی به حساب آورده اند. درست بنظر نمی رسد؛ بی شک طنز، هجو ولطیفه جز بیانهای جدی قالبی هنرمندانه یک معنی را با عبارتی دلنشین و مفرح بیان می کند بله هزل را می توان جز کلام غیرجد به حساب آورد اما در مورد طنز و هجو ولطیفه نمی توان چنین قضاوتی داشت.
چون نگاه طنز و هجا و لطیفه گو به خنده و شوخی یک نگاه ابزاری است آنها از خنده به عنوان چاشنی استفاده می کنند.
بنابراین طنز، هجو و لطیفه، غیر از هزل چه به معنی لغوی و چه معنی اصطلاحی آن هستند.
این طبق تفسیری بود که منظور از «هزل» را قرآن می دانست یعنی قرآن هزل نیست اما در مقابل این عده بسیاری از مفسران معتقدند که منظور از هزل قیامت است. (69)
یعنی وقوع قیامت شوخی نیست بلکه امری جدی و واقعی است و آیات قبل و بعد هم همین مطلب را تایید می کنند که «قیامت قول فصل است و هزل نیست»
شیخ در تبیان آورده است:
«این آیه جواب قسم و معنای این است که آنچه از اعاده و ایجاد دوباره خلق گفته ایم قول فصل است که بین حق و باطل را جدا می کند مثل «فصل القضا» یعنی «زنده شدن شما شوخی نیست»(70)
بنابراین طبق این تفسیر آیه شریفه درباره هزل بودن و نبودن قرآن ساکت است.

قرآن و بیان حزن انگیز
در روایات اسلامی آمده است«قرآن نزل بالحزن فاقروؤه بالحزن» قرآن با حزن نازل شده پس آن را حزن بخوانید»(71) بی تردید منظور از «القرآن» کل آن نیست چون وقتی به متن قرآن مراجعه می کنیم با انواع بیان مواجه می شویم از بیان شاد و خوش باشانه ولبخند برانگیز گرفته تا بیان احساسی و حزن انگیز.
یکی از بیانات زیباس قرآن استفاده از بیان غم انگیز است که در زیبایی و عمق تاثیر بسیار حائز اهمیت است وقتی این آیات (یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیباً )(72) ویا(یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ‌ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ‌ * وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ‌)(73) و یا (یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ‌ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‌ )(74)را می خوانیم بی اختیار قلبمان مالامال از حزن و اندوه می شود آنچه روزی است که نزدیک ترین و عزیزترین کسان انسان نمی توانند هیچ نفعی به حال او برسانند و گرهی از کار او بگشایند، آنچه روزی است که همان مادری که همواره مشتاقانه انتظار دیدنش را می کشیدی از او گریزانم می شوی این چه روز جدایی است، این چه اندوهی است که بچه ها یعنی همان کسانی که جز به یاری و شادی خود توجهی ندارند از وحشت و هولناکی آن پیر می شوند.
آیات قرآنی آیاتی هستند که خود را زود در اختیار مخاطب قرار نمی دهند باید در آنها تدبر و تامل کرد تا پنجره های نورانی خود را بر روی ما بگشایند والا بارها قرائت و لقلقه زبانی آیات نه نشاط و لبخندی بردل و لب انسان می نشانند و نه حزنی در دل و چهره ما ایجاد می کنند. آیاتی از قرآن برای متذکر ساختن ما به فردا و پس فردا آمده اند تا انسان به فکر روزی باشد که(یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ‌ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‌) تا قلب خو را از زرنگار غفلت و گناه بزداییم و توشه ای از امروز خود برگیریم و محزون خواندن قرآن، همراه با تدبر در آن باعث بیداری و تذکار انسان می شود.
بنابراین باید بپذیریم که قرآن از بیان حزن انگیز هم استفاده کرده است، اما این مطلب که گفته شود قرآن از اول تا آخر آن از یک بیان بهره برده است آن هم بیانی سراسر از غم و اندوه، تدبر و مطالعه دقیق بیان قرآنی این حرف را تایید نمی کند. براین اساس باید اعتراف کرد که در اینکه در چه جایی باید از بیان شاد استفاده کرد و در چه جایی از بیان حزن انگیز، معجزه است.

ساختارهای متنوع بیانی قرآن
بحث پیرامون طنز، هجو و… یک بحث سبک شناسانه است وقتی قالبهای بیانی قرآن را با هم مقایسه می کنیم می بینیم اسلوب های بیانی متفاوتی دارند، برای نمونه این چند آیه را درنظر بگیرید مثلا خطاب به عده ای که اسلام را دوست دارند ولی فریب جاذبه های دنیا را خورده اند می فرماید:«ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ‌؛ بگذار تا مشغول خوردن و زادو ولد شوند و سرگرم آرزوهای خود که زود است بدانند»(75)
و خطاب به منافقین که مومنین را به سخریه می گرفتند و می گفتند«نحن مستهزءون» می فرماید(اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ‌ )؛ خدا آنها را مسخره می کند و مهلتشان دهد تا در سرکشی خود فرو روند»(76)
و نسبت به انسانهای لجوج و لاف زن می فرماید: (فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ‌ * بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ‌ * إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ‌ * فَلاَ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ‌ * وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ‌ * وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهِینٍ‌ * هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ‌ * مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ‌ * عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ‌ * أَنْ کَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِینَ‌ * إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ‌)؛پس زود است بنگری و بنگرند که کدام یک از شمایید فریب خورده، هرآینه پروردگارت داناتر است به آنکه گمراه است و اوست داناتر به راه یافتگان پس فرمان نبر از دروغگویان، دوست داشتند کنار آئی تا کنار آیند… که زود است بر خرطومش مهر نهیم»(77)
وبه پیامبر اسلام(ص) که از بهانه گیری های منافقین به تنگ آمده بود می فرماید: «لعلک تارک بعض ما یوحی علیک و ضائق به صدرک ان یقولوا لولا انزل علیه کنز اوجاء معه ملک… ؛ شاید رها کرده ای بعضی از آنچه برتو وحی شده و سینه ات به تنگ آمده از اینکه می گویند چرا براو گنجی نازل نمی شود و یا فرشته ای با او نمی آید»(78) و در بیانی عام می فرماید(وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْناً) و انسان را به احسان به پدر و مادرش وصیت نمودیم»(79)
این آیات هر کدام یک قالب و اسلوب بیانی ویژه ای دارند بخصوص وقتی با آیات مشابه مقایسه شوند تفاوت آنها بهتر آشکار می شود و هر کدام براساس زمینه هاو… پیش فرض های خاصی پدید آمده اند.
مثلا آیه چهارم قالبی عادی دارد و در لابه لا وپس عبارات آن چیزی پنهان نیست مراد آن کاملا رو است گویا باری تعالی نمی خواسته مراد خود را در لفافه و پس و پیش کلمات عرضه کند؛ مفهوم آن هم طوری نیست که نیاز به این حرف ها داشته باشد. می توان آن مضمون را در قالبی ساده و روشن نهاد و عرضه کرد. یک سفارش کاملا عادی و طبق عقل و فطرت انسان ها است لذا مستقیم مطلب را بیان نموده است.
امّا آیه سوم مفهوم آن خلاف وظیفه و مقام وجایگاه پیامبر(ص) است، این مضمون که «تو قسمتی از دین را رها نموده ای» بسیار معنا و مفهوم منفی دارد لذا برای بیان آن باید روش خاصی را بکار برد نباید رک و پوست کنده آن را بیان نمود. چه اینکه این مفهوم آثار منفی بجا خواهد گذاشت بنابراین باید آن مفهوم را با قالبی خاص با «لعل» و«عسی»و با لطافت و ملاحت و مزاح خاصی شروع و بیان نمود به نحوی هرکه این آیه را بشنود، درک کند که باری تعالی دارد با رسول خود مزاح می کند و در قالب مزاح هم می خواهد نکته هایی را به پیامبر وکسانی که در مقابل رسول اکرم(ص) موضع گرفته اند گوشزد کند تا پیامدها و آثار منفی آن تبدیل به پیامدها و آثار مثبت شود هم پیامبری پیامبر(ص) را به آنها بفهماند و هم به پیامبر(ص) این دلگرمی را داد که آیات الهی را بدون اینکه از کسی بترسد، در بیان و ابلاغ آنها تاخیر نیندازد.
در آیات سوم ودوم، ما شاهد مفهوم و قالب خاص دیگری هستیم قبل از هرچیز مفهوم انتقام و زهر چشم گرفتن در آن خودنمایی می کند چون شخص و اشخاص مورد خطاب همین حرف را در تمسخر و تحقیر پیامبر(ص) و مومنین بکار برده اند، قرآن هم آنها را در موقعیتی بسیار خفت بار و شکننده گذاشته و توصیف می کند درست از مفهوم و مضمون آن برمی آید که در مقابل ما اشخاصی که علم دشمنی به دست گرفته اند قرار دارند؛ در یک جنگ روانی و تبلیغاتی باید در مقابل خصم کم نیاورد. ابن قتیبه دینوری می گوید: «گمان نمی کنم خداوند کسی را وصف و در ذکر عیوبش مبالغه کرده است؛ چون او را به حلف، مهانه، عیب گیری از مردم، سخن چینی، بخل، ظلم، گناه، تندخویی و پسرخواندگی وصف کرده و به این ترتیب چنان عار و ننگی را براو بار کرده که در دنیا و آخرت چهره اش از آن پاک نخواهد شد»(80)
هرآیه نخست، ما با یک مفهوم بسیار دردآور مواجه می شویم که با عفتی حکیمانه آمیخته است اما آن مضمون کنایه آمیز که با نوعی شرم و تملک نفس توام است برای کسیکه خود را انسان و اشرف مخلوقات می داند چه چیزی بدتر از اینکه جز خوردن و خوابیدن وبچه زاییدن به چیز دیگر توجه نداشته باشد، کسی که چنین است او در حقیقت یک حیوان است ولیث به نام شریف انسانیت دل خوش کرده و قرآن این معنا را در پرده و بسیار متین بیان کرده است. سربسته و پوشیده می گوید: «بگذار تا مشغول خوردن و زاد و ولد شود»

علل گرایش به طنز
قرآن پیام خود را هدایت بشر به بهترین راهها دانسته و همین اقتضا می کند که از شایسته ترین اسولب های بیان هم سود برده باشد و زبان طنز به معنا و مفهوم دقیق آن یکی از بهترین اسلوب های بیدارگری است کسانی که در شگفتی های شگرف زبان تامل دارند و تعریض پردازی های ظریف زبانی را خوب می شناسند این مطلب را تایید می کنند که فهم وکشف یک طنز به این آسانی ها نیست چه اینکه بسیاری از تلویح ها، ایهام ها وسایر صنایع پندار خیز دیگر میانجی ها در آنها به حدی ظریف است که به دشواری و با درنگ و ژرف کاوی در کنایه ها می توان به معنای هنری آنها راه برد؛ چه بسا بارها یک آیه خوانده شود ولی به ظرفیت ها وظرافت های نغز آن پی نبریم.
حقیر تا به حال همین انگیزه چند بار قرآن را مطالعه کرده ام و در هر بار ظرافتی از گوشه زنی های خاص قرآن را کشف نموده ام که تعداد آنها به حدود 400 آیه می رسد.
پرداختن به هر یک از این آیات شریفه ی واینکه این کتاب بزرگ چه صنایع نغز هنری آفریده است نیاز به مقدمات خاص خود دارد که به عنوان پیش درآمد و پل ورود به آن مباحث ناگزیر به بیان آنیم.
غایت هنر در آن است که هرگونه احساس خفته، تمایلات و اشتیاقات را بیدار کند، در آنها جان بدمد دل را سرشار کند و همه چیز را برای انسانهای رشد یافته و رشد نکرده احساس پذیرکند هنر می تواند آنچه را عاطفه انسان در دورنی ترین و نهفته ترین زوایای خود دارد. تجربه کند و بپروراند. آنچه را که در ژرفا و امکانات متعدد و جنبه های مختلف نهاد انسان وجود دارد به جنبش درآورد و برانگیزد و آنچه را که روح علاوه بر این ها در اندیشه و در فکرت خود اندوخته است و ذاتی و والاست- مانند شکو، نجابت، ابدیت وحقیقت- برای احساس و مشاهده قابل تمتع کند. به همین ترتیب بدبختی، فقر و همچنین بدی و بزهکاری را قابل درک کند. هرآنچه را وحشت انگیز و هراسناک است بشناساند. (81)
به جرات می توان گفت که طنز یکی از تجلیات بارز هنراست، که بازیرکی و باکلماتی سرشار از لبخند و معنا احساسات خفته را بیدار و بتهای درونی انسانهای لجوج و غفلت زده را درهم می شکند و به کرنش و بازاندیشی وا می دارد؛ سخن هنر این است که هیچگاه مستقیم به طرف ذهن مخاطب قدم برنداریم بلکه باهوشیاری به سراغ پیش فرض ها و زمینه های ذهنی و فکری او رفت تا مخاطب را همگام و همفکر خود بیابیم، هنرطنز در این میان به ما این نکته را می آموزد که برای نقد یک فکر وباور باید زمینه ها و پیش فرض های فکری آن باور و رفتار را دریافت و با تصویری مزاح گون آن را به نقد کشید.
طنز انتقاد براساس نمود هنری است انتقاد را می توان صریح و مستقیم بیان داشت اما بازتابش خوش آیند نیست و ایجاد نفرت و دشمنی می کند طنز به ما امکان را می دهد که انتقاد را در یک ظرف شیرین و مضحک قالب بزنیم که نه تنها ایجاد نارحتی نکند بلکه مخاطب را تواضع وا دارد.
عبیدزاکانی می گوید: «اگر می خواهید تلخ ترین انتقادها و اعتراض ها را برکسی وارد کنید در لباس مزاح و خنده عرضه کنید»(82) چون بعضی از طبایع ومزاج ها گوش نصیحت پذیر ندارند و ذاتا در برابر هر حرف صحیح و منطقی گرچه جنبه نصیحت هم داشته باشد جبهه می گیرند اما وقتی نقد به شکل شوخی و مزاح بیان شد طرف خلع سلاح می شود و به قولی نیششان کشیده می شود و شاید رمز موفقیت طنز در این نکته نهفته باشد که مزاح و خنده، غیرمستقیم در خود این پیام را دارد که طنزپرداز قصد هیچ انتقاع و بهره برداری مادی ندارد و همین نکته باریکتر ازمو است که لجوج ترین فرد را به کرنش و بازاندیشی وامی دارد.
درست به همین علت است که همه آثار بزرگ جهان و ادبیات مهم عالم به این بعد توجه داشته اند از حافظ گرفته تا پیچکاف در فیلمنامه هایش حتی کتاب های آسمانی عهد عتیق و جدید(83) به این نکته عنایت داشته اند. پیچکاف می گوید:«یک فیلم ناموفق ساختم آنهم چون خالی از طنز بود»
به بیانی روشن باید گفت:هیچ اثر بزرگی در جهان خالی از طنز نیست والا جهانی شدن و ماندگاری آن زیر علامت سوال قرار می گرفت چه اینکه طنز بخاطر ویژگی منحصر به فرد آن تنها زبان مشترک تمام انسان ها است بنابراین باید طنزرا یکی ازعلل جذابیت و ماندگاری یک اثر معرفی کرد.
یکی دیگر از علل توجه به این هنر اصیل آن است که طنزپردازان می خواهند جنایت و خباست را رسوا و حماقت را مسخره کنند واز این روی تا می توانند آن را بکاهند یا از ریشه برکنند.
آنها از بیخبری و نادانی و فریفتگی مردم به عوام فریبی شیّادان ریایی ناراحت هستند وچون انتقاد صریح و جدی از اعمال این گروه شمشیر بسته یا آن گروه مجهز به سلاح تکفیر ممکن نیست و از طرفی نیز چون غالب مردم استدلال عقلی و بحث علمی و فلسفی را برنمی تابند، لذا نیت خود را در لباس سخنان تعریض آمیز وتکه های خنده آور می پوشانند تا شاید مردم را از اسارت حماقت و بی خبری وفریفتگی به در آورند.
اینکه سنائی به کرات می گوید: «هزل من هزل نیست تعلیم است»
یا مولوی می گوید: «هزل تعلیم است آن را جد شنوتو مشو به ظاهر هزلش گرو»
یا عبید زاکانی می گوید: «هزل را خوارمشمارید و هزّالان را به چشم حقارت منگرید» یا«ازدشنام گویان و… وزبان شاعران و مسخرگان مرنجید»(84)
مقصود همه این است که اززبان تند وحمله های کوبنده طنزگویان نباید ترسید بلکه باید گوش به اسرارشان سپرد، زیرا هدف آنها شرارت و دشمنی با اخلاق نیست بلکه هدفشان از به کار بردن چنین زبان دردآور و گاهی رنجانندای، بخود آوردن تباهکاران اجتماعی و بیدار کردن به خواب رفتگان غافل و بیخبر و فریفته است.
عامل دیگر در گرایش به طنز تاثیر شگفت انگیز آن است از قدیم گفته اند:«الکنایه ابلغ من التصریح» به همین خاطرکنایه و ایهام بیشتر از سخن صریح در مخاطب موثر است. (85) عرب ها کسی را که در هر موردی به صراحت سخن می گوید نکوهش می کنند و می گویند: «لایحسن التعریض الاثلبا؛تعریض را نیکو نمی شمارد جز آدم بد»(86)
اگر قرآن در بسیاری از جاها کلام کفرآمیز و ناهنجار افرادی مثل فرعون را نقل می کند این به قصد تمسخر و تحقیر خود آنها است قرآن در واقع با این نگاه درونی درصدد معرفی غیر مستقیم آنها به مردم است که آنها چقدر جاهل و احمق اند و با توصیف کارهای نامعقول، پستی ها و شرارتها، آنها را «هو» کند.
می توان علل گوشه زنی و سخنان تعریض آمیز را چنین خلاصه کرد:
الف. زندگی در جامعه امنیتی و پلیسی که همه باید از باروهای باطل حاکم بر جامعه حمایت و تمجید کنند مثل جامعه ای که حضرت ابراهیم(ع) در آن می زیسته که برای رد پندار نادرست مردم در چنین جامعه ای باید از حرفهای دو پهلو و مزاح گونه استفاده کرد تا حساسیت موجود تحریک نشود و در عین حال حرف خود را به آنها القا کرد.
ب. خودداری از قرار گرفتن در مقابل انسانهایی که باورها و بخوردی ناهنجار و نابخردانه دارند.
ج. عناد و لجاجت مخاطبان.
د. تاثیر شگفت طنز، چون گوشه ای که بنازکی و زیرکی به کسی می زنند بهتر از سخن روشن و آشکار در شنونده اثرگذار است.

طنز قرآنی در نگاه قرآن پژوهان
تقریبا همه آگاهان به قرآن این مطلب را قبول دارند که قرآن در بیان خود از طنز استفاده کرده است.
استاد آیت الله مکارم شیرازی در این خصوص می گویند: «در قرآن طنز هست چون قرآن کلامی است در اوج فصاحت و بلاغت» بعد ایشان برای نمونه آیه 49 سوره دخان را می آورند و توضیح می فرمایند:«خداوند در روز قیامت وقتی برخی از سران کفر را در آتش جهنم می اندازد می فرماید: «ذق انک العزیزالکریم»… این عملا طنز است ماهیت طنز غیر از این نیست»
استاد معرفت هم در این مورد می گویند: «در قرآن آیات فراوانی در این باره(طنز) وجود دارد؛ مثلا درباره رباخواری می گوید«الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛ کسانیکه ربا خوارند(از قبرها) برنمی خیزند جز مانند آن که به وسوسه و فریب شیطان دیوانه شده است» که این نوعی طنز و استعاره است. (87)
مطلبی که در اینجا لازم است به آن پرداخته شود در مورد تعریف و حد و حدود طنز بطور عموم وبخصوص در قرآن است؛ که چه آیاتی طنز است و چه آیاتی طنز نیست مثلا آیت الله معرفت آیه شریفه «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» را طنز می دانند. (88) ولی مرحوم علامه جعفری بعد از اینکه آیه «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ‌» را طنز می داند آیه« کَمَثَلِ الْکَلْبِ» را طنز نمی داند ومعتقد است که اینگونه جملات استفاده قانونی و مشروع از طنز و تشبیه است. (89)
یا آیت الله حائری شیرازی می گویند: «یک مورد طنز نسبت به مومنین در قرآن نیست اما نسبت به ستمکاران می گوید: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ‌» که طبیعتا استهزاء است»(90)
ازاین عبارت دو مطلب بدست می آید؛ اول اینکه همه قبول دارند که در قرآن طنز وجود دارد ولی مطلب مورد اختلاف تعریف ماهیت طنز است اصولا طنز چیست که مرحوم علامه محمدتقی جعفری آیه«فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» را طنز مشروع می داند، مگر طنز مصطلح از جمله آیه«ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ‌» طنز نامشروع است؟!
کسانیکه برای اولین بار طنز را شناسایی کردند شناختی دقیق از روش های ادبی همگون و نزدیک به آن مانند هجو، هزل و لطیفه نداشتند وبلکه همه این روش های ادبی را طنز و جزئی از آن می پنداشتند، اما امروزه مسلم است که هریک از اینها دارای روش و سبکی مخصوص به خود هستند و هیچگاه تعریف آنها در تعریف طنز نمی گنجد و همین خلط و مشخص نکردن حد و حدود طنز، هجو و هزل در طنزهای قرآنی خودنمایی کرده است به نحوی که بعضی با تمسک به همین تعریف ها منکر طنز بودن بعضی از آیات شده اند و هجوهای قرآن را هم طنز پنداشته اند.
وجه اشتراک طنز، هجو، هزل و لطیفه یعنی همان شیرینی قالب لبخندبرانگیز آنها باعث یکی دانستن آنها شده است ولی این وجه اشتراک نباید ما را از وجوه افتراق و نکات اساسی و اهداف مشخصی که در هریک از این روشهای هنری نهفته است غافل سازد.
لذا قبل از هرمطلبی ما نیازمند یک بحث موضوع شناسانه هستیم نخست باید تعریفی دقیق از طنز و سایر قالب های نزدیک به آن مانند هجو و… ارائه کرد و بعد براساس آن به این نکته بپردازیم که چه آیاتی از قرآن طنز و چه آیاتی هجو و چه آیاتی لطیفه هستند.

طنز چیست؟
مرحوم دهخدا طنز را چنین تعریف کرده اند: «فسوس کردن، فسوس داشتن، افسوس داشتن، افسوس کردن، طعنه، سخریه» دهخدا معانی دیگری همانند«به کسی خندیدن، عیب کردن، لقب کردن، سخن به رموز گفتن، نازو طنز کردن را به معنی طعنه زدن و… »(91)آورده است.
طنز یکی از انواع ادبی است که درالسنه غربی«satire» نامیده می شود و در فارسی طنز اصطلاح شده، عبارت از روش ویژه ای در نویسندگی است که ضمن دادن تصویر در هجو آمیزی از جهات زشت و منفی و(ناجور) زندگی، معایب و مفاسد جامعه و حقایق تلخ اجتماعی را به صورت اغراق آمیز، نمایش می دهد تا صفات و مشخصات آنها نمایان تر جلوه کند و تضاد عمیق وضع موجود با اندیشه یک زندگی عالی و معمول آشکار گردد. (92)
بعضی هم در مورد طنز چنین نوشته اند: «معادل واژه طعنه یا طنز در زبان انگلیسی«ironi»است که به معنی ریا، تقیه و فریبکاری است و در اصطلاح بکار بردن منظم یک واژه در دو معنی است… »(93)
در کتابهایی که حول موضوع طنز نوشته شده تعاریف دیگری چون:
الف. انتقاد اجتماعی، در جامه رموز و کنایه با رعایت و حفظ جنبه های هنری و زیبا شناسی. (94)
ب. طنز نوعی از ترکیب ادبی است که به شکل نظم یا نثر بوده و در آن شرارت یا جنبه های منفی اجتماعی مورد انتقاد قرار می گیرد. (95)
آیت الله مکارم شیرازی برداشت خود را از طنز چنین شرح می دهند: «آنچه امروز از طنز متبادر می شود این است که یک سلسله مسائل هدفدار در لباس لطایف و آمیخته با نوعی شوخی بیان می شود که اگر خلاف شرع نباشد اشکال ندارد ولی اگر مطالب نیش دار و موزیانه در آن باشد با ضوابط شرع سازگار نیست»(96)
مرحوم علامه محمدتقی جعفری هم دریافت خود از طنز را چنین توضیح می دهند: «طنز سخنی است با استفاده از استعاره و مبالغه و مجاز که با ظاهری مقبول وآراسته و گاه نه فقط مقبول بلکه خوشایند که جنبه لطیفه هم دارد»(97) ایشان در توضیح بیشتر می گویند. در ماهیت طنز غالبا و نوعا اهانت و هتک حرمت وجود دارد و(طنز) خلاف واقع است»(98)
آیت الله معرفت هم طنز را یک نوع کنایه که مطلب را در لفافه و کنایه وار و با تشبیه ارائه می دهد، (99) می داند.

نقد تعاریف طنز
همانطور که ملاحظه می کنید در این تعاریف آشفتگی و درهم آمیختگی تعریف طنز و هجو و هزل کاملا مشهود است.
مرحوم دهخدا بجای تفسیر طنز موارد استعمال کلمه طنز را آورده، عده ای هم طنز را صرفا یک پدیده اجتماعی دانسته اند که فقط به نقد امور اجتماعی می پردازند اما حقایق دیگر جامعه را خارج از حوزه وظیفه طنز پنداشته اند که به هیچ صورت حصر درستی نیست و ما می توانیم در ابعاد مختلف جامعه طنز داشته باشیم.
سایر تعاریف هم در واقع بیان مشخصات و ویژگیهای طنز است نه تعریف آن.
اما این مطلب که علامه جعفری آورده اند که نوعا در ماهیت طنز اهانت و هتک حرکت وجود دارد و خلاف واقع است. اگر منظور از خلاف واقع کنایه و تشبیه باشد بله گاه طنز پرداز از کنایه و تشبیه هم استفاده می کند اما اگر منظور این باشد که ما به مطلبی بپردازیم که وجود خارجی نداشته باشد مثلا به فردی چیزی نسبت دهیم که آن شخص آن صفت را ندارد در این صورت طنز به هیچ وجه نمی تواند جنبه نقد و اصلاح داشته باشد طنز عالی طنزی است که ناظر به واقع و به نقد واقعیات ناجور جامعه بپردازد. اما این مطلب که «اگر نیش دار و موزیانه در طنز باشد با ضوابط شرع سازگار نیست» گاهی طنز هدف خود را مبارزه با اشخاص می داند که نسبتی با دلیل و موعظه ندارند؛ طنز می گوید وقتی انسانها در جامعه با موعظه و حرف حق بیدار نمی شوند آنها را باید با گوشه ها و تعریضات گزنده بیدار و به راه آورد و اگر گاهی هم طنز پرداز به جای حرف صریح و رک به تعریض و گوشه زنی روی می آورد به خاطر تاثیر عمیق این روش در انسان است و یا به عللی دیگر که نباید حرف را رک و پوست کنده به رخ طرف کشید مثلا باری تعالی برای بیان علت ترس موسی سربسته همین اندازه می گوید: (لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ‌ * إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ )(100) و همین مقدار در توجه او به علت ترس کفایت می کند و تاثیر آن از اینکه انگشت روی خطا و لغزش طرف گذاشت بسی عمیق تر است.
برای بدست آوردن تعریفی دقیق از طنز، باید یک بحث تطبیقی دقیق را طرح کرد تا حداقل بتوان بوسیله آن چهار چوبی کلی برای طنز بدست داد. به این منظور باید تمام نمونه های طنز، هجو، هزل و لطیفه بخصوص نمونه های برجسته آنها را به دقت بررسی کرد و دید آنها چه تعریف و خصوصیاتی را می پذیرند و چه تعریف و ویژگی را برنمی تابند چه اینکه چشم بسته و ذوقی نمی توان به تعریفی جامع و مانع برای طنز و سایر روشهای نزدیک به آن دست یافت.
در اینجا ما از نمونه های فراوان طنز و… چند نمونه برجسته را می آوریم:
می گویند«زبرقان بدر» مردی بسیار ثروتمند شود و بقول یعقوبی عادت این داشت و که خود خوری و خودپوشیدی و به کس نرسیدی تا «حطیئه» شاعر او را گفت«فرو گذار مکارم را مرنج در طلبش به خود نشین و به خود خور که مرد این کاری»
چون این قصیده حطیئه بر زبرقان خواندند، ندیمانش گفتند: «هجایی زشت است» زبرقان نزدیک «عمر خطاب» آمد و تظلم کرد و گفت: داد من بده، عمر گفت تا حطیئه را بیاورند حطیئه گفت: «من در این، فحش و هجایی ندانم» گفتند شعر و دقائق آن کار امیرالمومنین نیست. عمر کس فرستاد و حسان را بیاوردند و او نابینا شده بود، نشست و این بیت را براو خواندند، حسان. عمر را گفت یا امیرالمومنین هجو نگفته ولی بر زبرقان سلاح کشیده است، عمر تبسم کرد و ایشان را اشارت داد تا بازگردند. (101)
راغب می گوید: «زبرقان خطاب به عمر خطاب گفت یا امیرالمومنین او مرا از آنچه از بزرگیها برای خود ساخته بودم برهنه کرده است»(102)
و طنز همین است که هجو نیست ولی ماهرانه بزرگی تصنعی را از دیگران می زداید.
و یا این چند بیت زیرکانه سعدی در نقد بزرگی های پوچ و برهنه کردن انسان های بی حقیقت چقدر دقیق و ظریف است:
به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان
نگر درّاعه و دستار و نقش بیرونش
بگرد در همه اسباب و ملک و هستی او
که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش(103)
می فراز گردن به دستا و ریش
که دستار پنبه است و سبلت حشیش(104)
با نقد ماهرانه حافظ:
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع ازین افسانه بی قانون نخواهد شد
حافظ در این شعر برای دست انداختن محتسب(فریاد دف و نی) را به جای مقدسین به شفاعت خوانده است چه اینکه در اختناق دوره امیر مبارزالدین بر زبان آوردن دف و… جرم بود تا چه رسد به شفعتشان، در مصرع دوم احتجاجی استهزاء آمیز بر رندی هاه و خوش باشیها خود و پوچی ادعای آنها کرده چه اینکه آنها که از نام بردن دف وساز اکراه داشتند و آن را مخالف دین ودیانت می پنداشتند حافظ از دین به نام ساز یاد کرده و حرمت دف و ساز را افسانه ای بیش ندانسته. (105)
حال ببینیم این طنزها چه ویژگی دارند و در نهایت چه تعریفی را می پذیرند. بی تردید این نمونه ها و نمونه های دیگر مشخصات بارز آنها را می توان چنین خلاصه کرد:
1. انتقاد آمیز بودن
2. کلیت
3. عمیق و لایه دار بودن
4. نیش خندی پوشیده و پنهان
5. پرداختن به مسائل اصلی و ریشه یابی وقایع و مطالب
6. واقعی بودن تمام عناصر آن
7. عاری بودن از الفاظ رکیک
8. برخورداری از الفاظ و قالبی شیرین و خوش آیند
9. دارا بودن از غایتی عالی که همان اصلاح و سازندگی فرد و جامعه باشد
10. برخورداری از سبک و قالبی هنرمندانه
بنابراین طنز که در واقع برای وادار کردن دیگران به خود کاوی، بازاندیشی و نقد باورها و افکار پوچ و بی اساس است وبرای تنبیه و بیدارباش عبارات تعریض آمیز و دو پهلو به کار می برد و در عملیات خود که باید آن را سلاخی هوشمندانه نامید از ابزارهای گوناگونی چون تهکّم، تمثیل و… استفاده می کند.
1- مثلا گاه از توصیف استفاده می کند و انسان و دنیای اطراف او را جوری توصیف و به تصویر می کشاند که بی اختیار انسان را به فکر فرو می برد. از کار بدخود شرمگین و سرافکنده می سازد. این آیه شریفه از قرآن کریم را به دقت نگاه کنید: (وَ لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً )(106) به غرور در زمین راه مرو چه تو هرگز زمین را نمی شکافی و هرگز قد و بالای تو به کوهها نرسد» این آیه گویا عشق این مرض را کشف کرده و راه درمان آن را جهل او نسبت به خود و دنیای اطراف دانسته لذا به سراغ فکر او رفته دنیای اطراف را به او نشان داده که زیر پای تو چنین زمینی و در اطراف تو چنین کوههایی هستند پس تو نه چنان وزن سنگینی داری که وقتی پای خود را بر زمین می کوبی زمین سوراخ شود و نه چنان قد و بالایی که به کوهها برسدپس چرا خود را گرفته ای. در این آیه باری تعالی دو اشاره توصیفی ذهن او را از زندان جهل خارج کرده و او را در مقابل کوهها و زمین به این عظمت قرار می دهد می گوید: تو فقط خود را می بینی نگاهی به کوههای اطراف و زمین به این گستردگی بینداز، وقتی انسان خود را درمیان چنین عالمی تصور کند دیگر جایی برای غرورباقی نمی ماند، خواه نا خواه به فکر فرو می رود و از خود شرمگین می شود.
مرحوم فیض کاشانی در ذیل همین آیه می نویسد: «قیل هو تهکّم بالمختال و تعلیل للنهی بانّ الاختیال ماقه مجرده… »(107)
از دقت در نمونه های طنز می توان گفت طنز سبکی هنری است که با دادن تصویری مضحک و متناقض و با گوشه زنی های خاص باورها و رفتار منفی و بی اساسا را با ابزارهای مختلف کلامی به نقد می کشاند.

ارکان اساسی طنز
در طنز همواره باید پی جوی دو مطلب اساسی بود یکی بعد ساختاری و دیگر جنبه محتوایی طنز؛ محتوای آن باید دارای پیامی عمیق و در نقد باورهای نادرست چنان آن باورها را لخت و عریان به تصویرو نمایش بگذارد که هر زشتی، پستی و نابخردی آن چون روز روشن بر همه نمایان شود و از این جهت طنز پرداز یک کالبد شکاف ماهر و زبردست است که علت و حقیقت یک پدیده را کشف و بر همگان می نمایاند و از جهت غالب هم باید فرمی هنری، زیبا و شیرین داشته باشد هدف یک طنزپرداز اصلاح فکر و باور مردم است.
بله وقتی واقعیت پوچ و نامعقول یک باور را لخت و پوست کنده جلوی دید مردم نشاند، بی اختیار هر عاقلی برخرافه پرستی چنین مردمی که سالها با دل و جان به اوها خویش چسبیده اند می خندند و چه بسا خود معتقدان به همان فکر و باور هم از کرده و باور خود خنده شان بگیرد.
یکی از ارکان بسیار مهم اسلوب طنز این است که تمام تعریض های آن غیر مستقیم و در قالبی هنری و در غایت تیزبینی و هوشیاری انجام می گیرد. او چون خود را در مقابل دشمنی عنود لجودو بی پروا می بیند لذا تمام هوش و زکاوت خود را به کار می برد که طوری خصم را در مقابل خود به تواضع و تسلیم وادارد که کوچکترین شکی به هدف و نیت او نبرد.
به همین خاطر تمام نقدهای خود را با کنایه، گوشه، ایهام و گاه به شکل کزارش بی طرفانه انچام می دهد درست مثل پزشکی که برای درمان مریض خود تلخ ترین دارو را کپسول می کند و به خورد او می دهد، مریض آنچه درک می کند فقط یک لفافه نرم و شیرین است و بس، ولی بعد از آن خود را عاری از مرض می یابد اما چگونه در این بین شفا پیدا کرده مریض هیچ متوجه این عملیات پیچیده نمی شود والا ای چه بسا حاضر به نشیدن آن داروی تلخ نمی شد ولی پزشک با یک ترفند ذائقه او را فریب می دهد و او این چنین زیبا و ماهرانه مریض خود را معالجه می کند. در این روش هم طنزپرداز و یا هجوگر در قالبی هنرمندانه معایب و رذایل خصم را کپسول می کند و به خورد او می دهد. او درا ین حال فقط فریفته شیرینی و قالب زیبای سخن می شود و توجه او به همین فرم زیبا و دلنشین معطوف است اما در پس این غالب و ساختار هنرمندانه غیر مستقیم ذهن و دل طرف را به تصرف خود درمی آورد.

تصویر سازی
ویژگی اساسی طنز قرآنی این است که به جای زبان گفتاری از زبان تصویری استفاده می کند و آنچنان دقیق به توصیف و نمایش دادن یک مطلب می پردازد که خواننده خود را درموضع یک تماشاچی می یابد که با چشم تمام اطراف قضیه را از نظر می گذراند وشاهد ماجرا است.
بجای اینکه سربسته و کلی بگوید او را عذاب می کنیم و به جهنم می اندازمی می گوید: «بگیریدش وبه وسط جهنم بکشید و بر سرش عذاب دردناک بریزید»
و رمز این تصویرسازی هم دراین است که قرآن مطلب را از فضای ذهن خارج و به فضای بیرون و واقع می برد یعنی یک برخورد رئالیستی با مطلب دارد نه نگاهی ایده آلیستی؛ به عبارت بهتر تا ما از فضای ذهن خارج نشویم و در متن ذهن به تحلیل و بررسی مطالب می پردازیم مطالب به تمامه حالتی کلی و مبهم دارن ولی وقتی مطلب را متوجه خارج کردیم شکل جزئی به خود می گیرد. مطالب در فضای واقع به حرکت در می آیند و خود حرف می زنند نه اینکه خواننده آنها را بخواند و در ذهن خود برای آنها تصویر بسازد، بلکه در این سبک این مطالب هستند که ذهن مخاطب را با خود همراه می کنند و به آن شکل می دهند و به این ترتیب فعلیت پیدا می کنند و از حالت انفعال خارج می شوند. و قرآن با همین سبک تصویری مضحک و دردآور از رفتار، عقاید و عاقبت خصم به نمایش می گذارد که هر صاحب حسی را از آن عقیده و رفتار منفور می سازد و اینگونه قرآن با سحر بیان خود همه را در استهزا و سخره بر رفتار و عقاید خصم همراه می کند و رمز پیروزی را هم باید در این مواجهه غیر مستقیم جستجو کرد. چون به جای اینکه صاحب عقیده و رفتار به خنده و سخره گرفته شود لخت و عریان واقعیت و حقیقت عقیده و فکر آنها در منظر و نگاه همه به تصویر کشانده می شود.
و همین نه تصویر کشاندن هنرمندانه و غیرمستقیم باور و کردار خصم بدون اینکه خشم آنها را برانگیزاند آنها را به فکر فرو می برد تا آزادانه در عقیده و رفتار خود تجدید نظرکنند.

هجو چیست؟
هجو و هجاء آن را به معنی عیب و شتم کردن آورده اند. در فروق اللغویه آمده است: «اصل هجو در عربی به معنی هدم و خراب کردن است»(108) و در اصطلاح ادیبان عبارت است از: «نوعی شعر غنایی که برپایه نقد گزنده و دردانگیز باشد که گاهی به سرحد دشنام گویی یا ریشخند مسخره آمیز و دردآور می انجامد»(109)
در لغت نامه دهخدا چنین معانی آمده است: «نکوهیدن، شمردن معایب کسی، عیب کردن، دشنام دادن کسی را به شعر. (110)
نمی توان هجو را در قالب شعر منحصر کرد هجو می تواند درنثر و قالب های دیگر بگنجد اما ایشان چون دیده اند بیشتر هجوها در قالب شعر بیان شده است چنین پنداشته اند که هجو باید شعر باشد.
علاوه براین هجو تا زمانی هجو است که از قالب و فرم هنری خود خارج نشود والا یک ذمّ شیشکی خواهد بود. چه اینکه سبک هنری آن اقتضا می کند که تمام حمله های آن بصورت گوشه و کنایه باشد نه دشنام ها و حمله های صریح و آشکار.
نگاه کنید قرآن بعد از عبارات گزنده نسبت به ابوجهل در آخر از او تصویر یک انسان بزرگوار وکریم درحال عذاب به نمایش می گذارد و چنین نمایشی بسیارسوال برانگیز و تناقض آمیز است وهمین نگاه تناقض آمیز انسان را با دنیایی از شگفتی و تحیّر مواجه می کند.
و یا وقتی با عباراتی کوبنده ولیدبن مغیره را مورد خطاب قرار میدهد آخر با عبارت«سنسمه علی الخرطوم» از او تصویری تناقض آمیز و مضحک به نمایش می گذارد؛ انسانی با بینی فیل.

وجوه تمایز طنز و هجو
طنزپرداز هیچگاه نقد خود را متوجه افراد نمی کند همواره پیکان تیز انتقاد او متوجه باور و اعتقاد باطل و خرافی است قطع نظر از اینکه چه کسی این باور و اعتقاد را دارد؛ او اصلاً نظری به صاحبان فکر ندارد، به نحوی که می توان گفت: یکی از وجوه تمایز طنز و هجو و هزل این است که طنز برخلاف هجو کارش نقد و ویران کردن یک فکر و باور است ولی هجو کارش تخریب چهره انسانها و اشخاص است و اصلا نظری به فکر و باور آنها ندارد. لذا هجو بر خلاف طنز موضوع آن همواره جزئی است ولی موضوع طنز همواره کلی است چون موضوع آن نقد فکر و باور است و اینها مفاهیمی کلی هستند.
درهجو حتی اگر به گروهی مثلا منافقین حمله می شود خود افراد و اشخاص مدنظر هستند بلکه اگر آنها هجو می شوند به خاطر باور و عقیده ای است که دارند، مثلا وقتی قرآن در سوره قلم آیات 16-13 می فرماید:(عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ‌ … سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ)؛ درشت خو و بعد ازآن بی تبار است… بزودی به خرطومش مهر نهیم» اشاره آیه به طرف شخص خاصی یعنی(ولیدبن مغیره) است.
اما در داستان حضرت ابراهیم(ع) اشاره آیه به سوی پدر و قومش نیست او نمی گوید:«پدر این چه چیزی است که می پرستید» بلکه به سوی بت پرستی است او می گوید:«چیست این پیکرها که دور آن گرد آمده اید؛(مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ‌ )(111)
بنابراین یکی از وجوه افتراق طنز و هجو کلی بودن و جزئی بودن آنها است یعنی هرگاه دیدیم آیه ای به فردی اشاره کرده بدانیم آن هجو است ولی اگر اشاره آن به سوی فکر و باور مردم نه خود افراد آن طنز است.
در هجو عنصر انتقام جوئی و مقابله به مثل بیش از هرچیز دیگری خودنمایی می کند بطوری که می توان گفت رکن اساسی و جدا کننده هجو از طنز و هزل همین عنصر انتقام جزئی و خنثی سازی تهاجم رقیب و دشمن در این میان هجوهای قرآن است، دراین میان هجوهای قرآن بیشتر رنگ و بوی مقابله به مثل و خنثی سازی تهاجم دشمن دارند چه اینکه همواره شاهد این برخورد هستیم(إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ )(112) اگر ما را مسخره کنید ما هم شما را مسخره کنیم»
و یا وقتی منافقین نسبت به مومنین می گفتند: «نحن المستهزون» قرآن فورا در مقابل آنها می گوید: (اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ … )(113)
در آیاتی دیگر نیز ما شاهد همین رویه هستیم مثل سوره «مسد»، «کوثر»و…
در متون دیگر غیر از قرآن، قضیه از همین قرار است و این با معنا و نمونه های هجو و برداشت بزرگان شعر و ادب کاملا سازگار است که انسانها هرجا منافع خود را درخطر و یا ازدست رفته ببیند ویا نسبت به کسی نظر منفی داشته باشند شمشیر زهرآگین«هجو» را از نیام می کشند.
به قول فردوسی:
چوشاعر برنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت بجا(114)
انوری هم برداشت خود را از هجو چنین توصیف می کند:
اگر عطا ندهندم برآرم از پس مدح
به لفظ هجو دمار از سر چنین ممدوج(115)
از نمونه های هجو می توان استنباط کرد که هجو ماهیتی هتّاک و انتقام جو دارد و از بکار بردن الفاظ رکیک و زننده پروایی ندارد، بله اگر در هجو رعایت ادب شود می توان به هدایت و اصلاح طرف و اصلاح گری هجو کننده بیشتر امیداور بود.
به هجوهای قرآن نگاه کنید که در عین شکنندگی و دردآور بودن چقدر عفیف و متین هستند مثلا وقتی قرآن می خواهد ولیدبن مغیره را هجو کند و بگوید او «ولدزنا» است عبارت«زنیم» را بکار می برد که در عین اینکه همان معنی «ولدزنا» را می دهد ولی با این کار رعایت ادب و متانت را از دست نداده است.
بنابراین هجو را می توان چنین تعریف کرد: سبکی هنری است که با عباراتی تعریض آمیز و دادن تصویری مضحک برای عقب راندن رقیب از موضع خود به کار می رود.
وجوه افتراق و اشتراک طنز و هجو را می توان چنین خلاصه کرد:
1. طنز از زمینه ای عقلی برخوردار است برخلاف هجو که زمینه ای کاملا احساسی دارد.
2. طنز دوپهلو عفیف و در پرده حرف خود را می زند ولی هجو صریخ و بی پرده، رک وپوست کنده است.
3. موضوع طنز مفاهیم و باورهاست ولی هجو افراد و گروه های خاص موضوع آن هستند.
4. نقطه حمله طنز واقعیت های تلخ جامعه است یعنی طنز پرداز همواره دست روی دردهای مختلف می گذارد(116)ولی موضوع هجو انسانهای بد و دیوصفت هستند.
5. در طنز، خنده فقط چاشنی بیان است و در ورای هر خنده ای رقیق گریه ای عمیق برناروائی های پنهان است اما هجو سراسر مسخره و تحقیر است.
6. طنز ضمن خنداندن، انسان را متوجه معایب خود و جامعه کرده و به تفکر و تامل وا می دارد، اما هجو سرتاپا به رخ کشیدن معایب و نواقص شخصی و خانوادگی است.
7. در طنز به منظور آشنا ساختن ذهن مخاطب از شکاف عمیق میان وضع مطلوب و وضع نامطلوب مقایسه گونه ای ضمنی نه آشکار بین آن دوجهت متضاد در جریان است ولی هجو فاقد این جهت است.
8. طنز و هجو هر دو باید در قالبی هنری وزیبا ارائه شوند.

لطیفه
لطیفه در لغت به معنی نکته، سخن نیکو و نغز، گفتاری نرم و کوتاه و پرمعنی و باریک وزیبا، سخنی که متضمن نکته ای دل آویز باشد وسخنان دلنشین و… وکلا لطیفه از لطف آمده است.
اما در اصطلاح معانی مختلف برای آن آورده اند: جزجانی گفته است: «لطیفه نکته ای است دقیق که بدون اینکه فهم آن، مشکل باشد به ذهن بیاید اما غالباً تعبیر از آن شکل باشد»(117)
تهانوی لطیفه را چنین تفسیر کدره است«نکته ای که آن را در نفوس تاثیری باشد به نحوی که موجب انشراح سینه و انبساط قلب گردد»(118)و هم او از کشف اللغات نقل می کند که: «لطیفه نزد سالکان اشارتی که دقیق بوده و روشن شود از آن اشارات، معنی در فهم که در عبارات نگنجد»(119)
بنابراین می توان چنین نتیجه گرفت که لطیفه، روشی است که با استفاده از الفاظی حساب شده و زیبا و با سبکی مزاحگون و هنرمندانه درصدد الغای یک معنی انتقادی و انتباهی است.
و درست همین معنا هم در کلام حافظ آمده است:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز هروی یاد است
نشان عهد و وفا در تبسم گل
بنال بلبل عاشق که جای فریاد است(120)
و با دقت در آیاتی که در این زمینه آمده به دست می آید که لطیفه همان القای یک نکته ظریف انتقاد و انتباهی در غالبی لطیف و خوش آیند است مثلا در سوره نمل(27)آیات 44-41آنجا که حضرت سلیمان دستور می دهد تا تخت بلقیس را از یمن به کاخ خود بیاورند و ظاهر آن را کمی دست کاری کنند و بعد وقتی بلقیس وارد کاخ حضرت سلیمان می شود کسی به او می گوید: «هکذا عرشک؛ آیا تخت تو چنین است و او با زیرکی جواب می دهد «کانه هو؛ گویا خود آن است»وبعد بلقیس را وادر کاخی که از بلور ساخته شده می کنند و او گمان می کند که جلوی پایش نهر آبی است می خواهد شلوار را از ساق پا بالا بزنند که حضرت سلیمان می گوید این کاخی است که از بلور ساخته شده.
آنچه قابل توجه است عکس العمل بلقیس است، او همین که می فهمد این آب نیست فورا توبه می کند و بعد از سالها خورشید پرستی راه یگانه پرستی را پیش می گیرد مگر حضرت سلیمان(ع) با این دو برخورد چه برسر بلقیس آورد که بدون اینکه با او مناظره و یا حرفی بر سر عقاید باطل او و عقیده درست خود بزنند کاری کرد که او بی اختیار ایمان بیاورد و از عقیده باطل خود دست بردارد.
به نظر می رسد حضرت سلیمان با این دو برخورد حساب شده با باریک بینی خاصی بلقیس را متوجه عقاید و باورهای خود او کرد و از طرف دیگر او را به مقام بنی الهی و عقاید درست و استوار خود توجه داد، به تعبیری روشن این دو برخورد حضرت سلیمان همانند سکه ای بود که یک طرف آن پوچی وسخافت باورهای بلقیس را نشان میداد و روی دیگر آن مقام عالی حضرت سلیمان(ع) و باورهای محکم و استوار او و همین باعث شد که بلقیس بدون اینکه حضرت سلیمان او را مستقیما و دعوت به ایمان کنند از باورها باطل خود دست بردارد و به سلیمان و آیین او بگرود.
به این ترتیب او با رعایت شئون مهمانی و با احترام کامل هب مهمان، غرض خود را پیاده کرده و مهمان بی آنکه احساس کند که میزبان دین خود را براو عرضه کرده است ایمان آورد.
بنابراین لطیفه شمشیر دو لبی است که شخص با آن به کمک دوست خود می رود تا دشمنان و انسانهای ناپاک را که به او هجو آورده اند کنار بزند و دوست خود را از شر آنها نجات دهد واین دشمنان که به دوست او حمله کرده اند می خواهد افکار و باورهای باطل و بی اساس باشند و یا اشخاصی بی حقیقت و هوسباز، و نمونه این لطایف را در داستان یوسف و زلیخا که خداوند او از شر انسانهای هوسبازی چون زلیخا نجات داد و در داستان سلیمان وبلقیس که سلیمان با ملاطفت و باریک بینی تمام بلقیس را ازشر افکار و عقاید باطل نجات داد و در داستان پیامبر(ص) با منافقین و کفار می توان به روشنی دید.

ثمرات عملی بحث
فتح این باب در علوم قرآنی بی شک قدمی بزرگ در شناخت قرآن کریم خواهد بود بر کسانیکه با این کتاب بزرگ آشنایی دارند پوشیده نیست که مفسران در تفسیر بسیاری از آیات قرآن در طول تاریخ نزول آن مشکل داشته اند از جمله به آیاتی که در مورد بت شکنی حضرت ابراهیم(ع) و سوره یوسف(ایتهاالعیرانکم لسارقون)(صنعت تعریض) و سوره تبت آمده می توان اشاره کرد. برای نمونه وقتی به اقوال علما در سوره تبت مراجعه می کنیم می بینیم بعضی به صراحت گفته اند این آیات چیزی جز جبر را ثابت نمی کنند مثلا در تفسیر عاملی می خوانیم: «آه از حکمی که پیش از من رفته، فغان از گفتاری که خود را بی گفته ندانم، که شادزیم یا آشفته؟ ترسان از آنم که قادر در ازل چه گفته؟! سگ اصحاب الکهف رنگ کفر داشت و لباس بلعم باعور طراز(زیورو نقش و نگار) لیکن شقاوت و سعادت ازلی از هردو جانب در کمین بود لاجرم چون دولت روی نمود پوست آن سگ از روی صورت در بلعم پوشانیدند، گفتند: «فمثله کمثل الکلب» ومرقّع(جامه پینه دار) بلعم برآن سگ پوشانیدند، گفتند:«ثلاثه رابعهم کلبهم»(121)
برخی هم به اشاره گفته اند: «اگر خدا می فرمایداو هرگز ایمان نمی آورد دیگر عذاب او وجهی ندارد» بعد به شعر معروف خیام تمسک کرده اند:
می خوردن من حق ز ازل می دانست
گرمی نخورم علم خدا جهل بود(122)
وبرخی با مباهات تمام این را از اخبار غیبی و آینده نگری قرآن دانسته اند(123)غافل ازاینکه قرآن کتاب کهانت و پیشگویی نیست.
بعضی هم با سردرگمی پاسخ داده اند چون در علم خدا ایمان نیاوردن آنها حتمی بوده لذا در همین دنیا به حساب آنها رسیده است(124)
غافل از اینکه این تهدیدها نوعی اسلوب بیانی است یعنی همچنانکه گاهی با خطابه و موعظه و استدلال مردم را از عاقبت کارشان برحذر می داریم گاهی هم به جای کلام نرم و لیّن متوسل به تندگویی، هجو و طنز می شویم چون می بینیم طرف ما انسانی بس لجوج و عنود است که اگر برایش دلیل بیاوریم مغرور و لجوج تر می شود بقول قرآن «مازادهم الّافراراً» می شوند اینجا است که قرآن با سبکی خاص به سراغ ریشه اصلی بیماری یعنی غرور و عناد آنها می شود و با تعریض و گوشه زنی غرور و شخصیت توخالی آنها را درهم می شکند و قرآن اگر طرف را وعده به آتش جهنم می دهد غرضش تحقق آن نیست، به عبارت دیگر هدف او اخبار نیست بلکه منظور ترساندن و برملا کردن چهره واقعی طرف است و می خواهد به این طریق انسانهای فریب خورده را سرجایشان بنشاند تا دیگر برمال و منال و شخصیت اجتماعی خود فخر نفروشند و به این طریق آنها را متوجه عاقبت و سرانجام دردناک راهی که پیش گرفته اند بکند.

پی نوشت ها :

1- پژوهشگر قرآنی.
2- ابوزهره، محمد، معجزه بزرگ، ترجمه: محمود ذبیحی، مشهد، آستان قدس رضوی، چاپ دوم، 1379، ص188.
3- نحل/125.
4- فضل الله، حسین، من وحی القرآن، بیروت، دارالزهرا للطباعه و النشر والتوزیع، چاپ سوم، 1405ق، ج13، ص396؛ طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، مترجم: سیدمحمدباقر موسوی، قم، نشراسلامی، 1363ش، ج12، ص534.
5- فضل الله، حسین، من وحی القرآن، ج13، ص391. 1.
6- طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج12، ص534.
7- فیض کاشانی، صافی فی تفسیر القرآن، تهران، کتابفروشی اسلامیه، چاپ ششم، 1362ش، ج945.
8- طباطبایی، المیزان، ج12، ص534.
9- نمل/11-10.
10- المیزان، ج12، ص537-534.
11- اسرا/41.
12- اسرا/89: کهف/54.
13- انعام/46.
14- انعام/65.
15- فیض صافی، ج1، ص989.
16- برای توضیح بیشتر به کتاب معجزه بزرگ تالیف محمدابوزهره، ص188 مراجعه کنید.
17- ص/44.
18- قلم/13.
19- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص147، خطبه 72، چاپ مصر، 1951م. به تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم.
20- توبه/82.
21- حلبی، علی اصغر، تاریخ طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلام تا روزگار عبیدزاکانی، تهران، انتشارات بهبهانی، چاپ اول، 1377، ص178.
22- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص33؛ فیض کاشانی، المحجه البیضاء، ج5، ص232.
23- قصص/76.
24- عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم، تصحیح و تعلیق ارموی، چاپ دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1373، ح10097.
25- همان، ح9617.
26- همان، ح7126.
27- هندی، علاء الدین، کنزالعمال، بیروت، دارالکتاب، چاپ اول، 1409ق، ج650، ح7329.
28- همان، ج3، ص649، ح8326.
29- کلینی، اصول کافی، تهران، انتشارات چهارده معصوم، 1385ق. ج2، ص663، ح3.
30- بحرانی، ابومحمدحسن، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، چاپ چهاردهم، 1416ق. ص49.
31- کلینی، اصول کافی، ج2، ص663.
32- انصاری، مرتضی، مکاسب محرمه، به خط حاج طاهر خوشنویس، ص32.
33- همان/32.
34- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص223، ح1.
35- همان.
36- التوحید، ص163، بحار، ج3، ص319 و ج8، ص299.
37- بقره/15.
38- طالقانی، سیدمحمود، پرتوی از قرآن. تهران، شرکت سهامی انتشار، ش1366-1358، ج1، ص76.
39- غزالی، احیا علوم الدین، ص128. به نقل از تاریخ طنز و… ص741.
40- نیشابوری، خزاعی، روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد بنیاد پژوهشهای اسلامی، آستان قدس رضوی، 1374-1366، ج1، ص126.
41- همان.
42- فضل الله سیدمحمد حسین، من وحی القرآن، ج1، ص81.
43- قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1354، نوبت چاپ نامشخص، ج7، ص154 وج7، ص265.
44- طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص76، ذیل آیه 15 بقره.
45- فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج1، ص62؛ شبر، سیدعبدالله، تفسیر شبر، ص41، ذیل آیه 15بقره.
46- بحار، ج6، ص52.
47- طبرسی، جوامع الجامع، ج1، ص22.
48- مجمع البیان، همان.
49- ومن الناس من یقول امنا بالله و الیوم الآخره وماهم بمومنین*یخادعون الله والذین آمنوا ومایخدعون الّاانفسهم و مایشعرون* فی قلوبهم مرض فزادهم مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون* واذاقیل لهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انمانحن مصلحون* الا انهم هم الفسدون ولکن لایشعرون*واذاقیل لهم امنوا کما امن الناس قالواانومن کما امن السفهاءالا انهمهم السفهاء ولکن لایعملون* واذا لقوا الذین امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزوون* الله یستهزئ بهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون اولئک الذین اشتروا الضلاله بالهدی فما ربحت تجارتهم وما کانوا مهتدین مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضائت ماحوله ذهب الله بنورهم ترکهم فی ظلمات لایبصرون صم بکم عمی فهم لایرجعون او کصیب من السما فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون اصابعهم فی اذانهم من الصواعق حذر الموت والله محیط بالکافرین* یکادالبرق یخطف ابصارهم کلمااضاءهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا ولوشاءالله لذهب بسمعهم وابصارهم ان الله علی کل شی قدیر؛اوبعضی از مردم کسانی اند که می گویند به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم و لکن هنوز ایمان نیاورده اند به خدا و به کسانی که ایمان آورده اند نیرنگ می زنند ولی نمی دانند که جز به خدا نیرنگ نمی زنند اما نمی دانند.
در دلهاشان مرضی است پس خدا فرونی بخشید مرض ایشان را و ایشالن بخاطر دروغهایی که می گویند عذابی دردناک دارند.
وچون به ایشان گفته شود در زمین فساد نکنید می گویند ما اصلاح گرانیم آگاه باشید که ایشان مفسدانند ولی خود نمی دانند.
وچون به آنان گفته شود مانندمردم ایمان بیاورید می گویند آیا مانندسفیهان ایمان بیاوریم آگاه باشید که خود آنان سفیهند و لکن نمی دانند.
وچون مومنان را می بینند می گویند ما ایمان آورده ایم و چون با شیطانهای خودخلوت کنندمی گویند ما با شمائیم همانا مامسخره گرانیم.
خداهم ایشان را مسخره می کند و همچنان به خود وامی گذارد تا در طغیان خود کوردل بمانند همین ها هستندکه ضلالت را به هدایت خریده اند و تجارتشان سود نکرد و به جایی راه نیافتند حکایت آنها چون سرگذشت کسی است که آتش بیفروخت تا پیش پایش روشن شود همین که اطرافش را روشن کرد خدا نورشان را بگرفت و در ظلمتهایی رهایشان کرد که چیزی نبینند.
کر ولال و کورند و آنان باز نگردند.
یا اینان مانند کسانی اند که وقتی از آسمان باران ظلمانی همراه با رعد و برق می بارد از ترس مرگ برای اینکه صاعقه به آنها نخورد با انگشتانشان گوش خود را می گیرند حال آنکه کافران در دست خداوند قرار دارند برق نزدیک بود چشمهای آنان را کور کند هرگاه اطرافشان روشن میشد می رفتند و زمانی که تاریک میشد می ایستادند واگر خدا می خواست گوش و چشم را از آنها می گرفت که خداوند برهمه چیز تواناست»
این آیات درباره منافقین نازل شده و آنان «عبدالله بن ابی سلول»، «جدبن قیس» و«معتب بن قشیر»و یارانشان و گروهی از یهود بودند. مجمع البیان. ج1، ص71.
50- بقره/67.
51- طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص374.
52- فیض کاشانی، صافی، ج1، ص101.
53- حلبی، علی اصغر، تاریخ طنز و… ص694.
54- اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، قاهره، وزراه القومیه. ج12، ص183.
55- حلبی، تاریخ طنز… ص86 به نقل از ثعالبی. در خاص الخاص. ص102.
56- شهاب الدین عمر مزدقانی، دیوان او. ص675، به نقل از تاریخ طنز و… ص694.
57- مغلغله به فتح عین بطوری که در لسان العرب آمده است بمعنی نامه ای است که از شهری به شهری برده می شود. لسان العرب، ج14. ص18.
58- دینوری، ابن قتیبه، تاویل مشکل القرآن. ترجمه بیناباج، ص101-100.
59- طارق/14-13.
60- حلبی، مقدمه ای به طنز و… ص17.
61- المفردات فی غریب القرآن، قاهره، 1381ق، چاپ سید محمدگیلانی، ص542.
62- دهخدا، لغت نامه ذیل ماده هزل.
63- راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مصر، چاپ سیدمحمد گیلانی، 1381ق. ص542؛ العسکری ابی هلال، معجم الفروق اللغویه، قم، جامعه مدرسین چاپ دوم، 1421ق. ص575؛ تهانوی، محمداعلی، کشف الصطلاحات الفنون، چاپ کلکته، ج2، ص1532؛ تفتازانی، مطول، تهران. چاپ سنگی، ص81؛ بندرریگی، محمد، فرهنگ جدید(ترجمه منجد الطلاب)، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1366، ص137؛ سیاح، احمد. فرهنگ بزرگ جامع نوین، تهران، کتابفروشی اسلامی، ج4، ص1776.
64- تفتازانی، مطول، تهران. چاپ سنگی، ص71.
65- مثنوی معنوی، چاپ علاءالدوله، دفتر4، ص419.
66- عبید زاکانی، کلیات رساله دلگشا، ص274.
67- مولوی، مثنوی معنوی، چاپ علاءالدین، دفتر 3، ص260.
68- سنایی غزنوی، حدیقه الحقیقه، به اهتمام مدرس رضوی، ص718.
69- طبرسی، ترجمه مجمع البیان، ج27، صص13؛ طوسی التبیان؛ ج10، ص326؛ مکارم. تفسیر نمونه، ج26، ص371.
70- شیخ طوسی؛ التبیان؛ ج10، ص326.
71- کلینی، اصول کافی، کتاب فضل القرآن، باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن، ج6، ح2.
72- مزمل/17.
73- عبس/36-34.
74- شعرا/89-88.
75- حجر/3.
76- بقره/15.
77- قلم/16-5.
78- هود/13-12.
79- عنکبوت/8.
80- به نقل از طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص502.
81- گئورک ویلهام فردریش هگل، مقدمه برزیباشناسی، ترجمه محمود عبادیان، تهران، نشر آوازه1364، ص91.
82- به نقل از پژوهشی درباره طنز در شریعت واخلاق. مرکز پژوهشهای اسلامی صدا وسیما. قم. بوستان کتاب قم، چاپ اول، 1381، ص152.
83- در تورات آمده«این نابکاران خوب خورده بودند و همه اسبان نر پرواری به دنبال زن همسایه خود شیهه می کشیدند(جرمیاه8/5): در انجیل هم می خوانیم:«نفرین برشما کاتبان و فریسان، بر شما ریاکاران، برشما رهنمایان کورک ه در پشه دقیق می شوید ولی شتری می بلعید»(متی23/22) به نقل از تاریخ طنزدر… ص85. بنابراین شکل ساده ای از طنز در کتب آسمانی گذشته هم آمده اتس.
84- زاکانی، عبید، رساله صدپند، ص13، چاپ اقبال آشتیانی.
85- دینوری، عبدالله بن قتیبه، تاویل مشکل القرآن، ترجمه بیناباج، مشهد بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1384. ص387.
86- همان.
87- پژوهشی درباره طنز در شریعت و اخلاق، مصاحبه با آیت الله معرفت، ص132.
88- همان.
89- همان، مصاحبه با مرحوم علامه محمدتقی جعفری، ص116.
90- همان، مصاحبه با آیت الله حائری شیرازی، ص140.
91- دهخدا، لغت نامه، دانشگاه تهران، بذیل ماده طنز.
92- آرین پور، از صبا تا نیما، ص36.
93- حلبی، تاریخ طنزو… ص87.
94- تنکابنی، فریدون، طنز چیست وچه… ص47، به نقل از شوقی نوبر، مجله کیهان اندیشه، شماره 42. ص13.
95- دائره المعارف امریکانا به نقل از شوقی نوبر، مجله کیهان اندیشه.
96- پژوهشی درباره طنز در شریعت واخلاق، ص96.
97- همان، ص104.
98- همان، ص107.
99- همان، ص136.
100- نمل/11-10.
101- یعقوبی، تاریخ بیهقی، چاپ دوم، ص308.
102- راغب، محاضرات الادبا، ج2، ص447.
103- سعدی، باب سوم، ص72.
104- بوستان سعدی، باب سوم، ص72.
105- ر. ک. تاریخ عصر حافظ. نشرزوار، ص181، حافظ. ص113.
106- بنی اسرائیل/37.
107- فیض کاشانی، صافی، ص970.
108- العسکری، ابی الهلال، معجم الفروق اللغویه. ص243.
109- حلبی، مقدمه ای بر طنزو… ص35.
110- دهخدا، لغت نامه ذیل ماده هجو، چاپ دانشگاه تهران.
111- انبیا/52.
112- هود/38.
113- بقره/15-14.
114- منتخب شاهنامه فردوسی، ص18.
115- دیوان انوری/ج2، ص583.
116- واقعیات تلخ نه می شود بی تفاوت ازکنار آنها گذشت و نه می شود به طور صریح از آنها نام چون هم بدآموزی دارد وهم بوی تایید می دهد.
117- جرجانی، تعریفات، مصر، ص169.
118- محمداعلی تعانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، هند، کلکته، ج2، ص1300.
119- همان.
120- حافظ، دیوان او، غزل37.
121- تفسیرعاملی، ج8، ص694.
122- طیب، سیدعبدالحسین، تفسیر البیان، تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، 1366. ج14؛ ص255.
123- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج27، ص413.
124- قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس القرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1353، ج1، ص264.
منبع مقاله :
(1387)، مجموعه مقالات قرآن و علوم روز(قرآن و هنر(2))، مشهد: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه- شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. وحید
    1399-11-20 در 12:21 - پاسخ

    خیلی عالی و مفید بود

دیدگاهتان را ثبت کنید